معاد در نهج البلاغه

از آثار به جا مانده از گورستان هاى کهن ، چنین به دست مى آید که بشر، از آغاز پیدایش خود، زنده شدن مردگان را به نوعى باور داشته و به بازگشت آنان به صحنه زندگى معتقد بوده است . به همین جهت مرگ را پایان زندگى نمى دانسته است .یک نمونه صدق گواه این ادعا، وجود کشفیاتى است که اخیرا باستان شناسان در شهر سوخته انجام داده اند. این مشکوفات نشان مى دهد که مردم آن دیار، رستاخیز انسان ها را باور داشته ، و به این منظور مردگان را با اشیاء مورد علاقه شان به خاک مى سپردند. (۱)این نکته ، موضوعى نیست که ویژه شهر سوخته و یا سرزمین ایران باستان باشد، بلکه در جاى جاى کره خاکى هر کجا گورستانى تاریخى پیدا شده است آثار به جا مانده در درون آن گورها، بیانگر چنین باورى اصیل در میان انسان هاى گذشته است ، از نژاد سفید گرفته تا نژاد سرخ و زرد و سیاه ، از آسیا گرفته تا اروپا و آفریقا و آمریکا.هر چند این باور مقدس در طول تاریخ ، دچار فراز و نشیب هایى شده و قهرا به خرافاتى آلوده شده است ، ولى این آمیختگى موجب از میان رفتن اصالت آن نمى شود.آیین مقدس و جهان شمول اسلام ، موضوع زنده شدن مردگان در روز واپسین را آن چنان روشن و آشکارا بیان نموده و به تنقیح همه جانبه آن پرداخته است که جاى هر گونه ابهام و تردید را از میان برداشته ، و این باور اصیل را از زنگارهاى جهل و خرافات تاریخى زدوده است .در قرآن کریم و روایات ائمه طاهرین علیه السلام به صراحت ، حقیقت دنیا و آخرت ، عالم برزخ ، روز محشر، بهشت و دوزخ ، نعمت هاى بهشتى و کیفرهاى دوزخ به تصویر کشیده شده است .نهج البلاغه که قسمتى از سخنان و نامه ها و کلمات قصار امام امیرالمؤ منین على علیه السلام است داراى محورهاى گوناگون سیاسى ، اخلاقى و اعتقادى است . هر چند معاد، موضوع اصلى این کتاب را تشکیل نمى دهد، ولى از لابه لاى آن مى توان به خوبى و روشنى ابعاد گوناگون آن را دریافت .از این رو نگارنده بر آن شده است که در این باره تحقیقى به عمل آورد که نتیجه این تحقیق و بررسى چیزى است که در برابر خوانندگان قرار گرفته ، و به ناممعاد در نهج البلاغهتقدیم مى گردد.امید است این اثر ناچیز گامى در راستاى معرفى گوشه اى از مباحث اعتقادى نهج البلاغه و نیز به دنبال آن ، شناخت یکى از باورهاى اصیل اسلامى به شمار آید. و خوانندگان گرامى را بهره اى رسانیده و ذخیره اى براى روز حساب و نیاز نگارنده باشد.بازگشت ، چگونه ؟! طبیعت ، داستان شگفت انگیزى دارد؛ بهاران فرا مى رسد، درختان پر شکوفه ، و زمین سرسبز و پرطراوت گردیده و جنگ هاى انبوه زمین را آرایش مى دهند، اندک اندک درختان میوه ، میوه خود را به بار مى نهند و با گذشت چند ماه و رسیدن فصل تابستان انواع میوه ها با رنگ هاى گوناگون ، درختان را پوشانده و بر زیبایى طبیعت مى افزایند، تا اینکه پاییز فرا مى رسد، میوه ها از درختان چیده شده و باد خزان به تدریج برگ هاى درختان را از تنه آن ها جدا نموده و بر روى زمین پراکنده مى کنند، و با فرا رسیدن زمستان سرد، دیگر از آن سبزى و طراوت زمین و جنگ ها اثرى باقى نمى ماند، جز درختانى به ظاهر بى جان و زمین گل آلود چیزى به چشم نمى خورد و به دیگر سخن ، طبیعت در زمستان مى میرد. ولى با بازگشت فصل بهار، زندگى خود را باز مى یابد.یعنى : معاد طبیعت فرا مى رسد و این معاد، هر سال تجدید مى گردد.انسان نیز روزى از مادر زاده مى شود و با گذشت سال هایى چند، به طراوت و شادابى و زیبایى جوانى مى رسد و بسان گل و برتر از آن در دامان خانواده شادى مى آفریند. تدریجا به دوران میانسالى و از آن به دوران پیرى و کهولت مى رسد و در پایان ، مرگ را در آغوش مى گیرد و به زیر خاک مى رود. و سرانجام او در درون خاک ، پوسیده شدن و خاک شدن است .آیا انسان ها را نیز بازگشتى هست ؟ چگونه مى شود که طبیعت را هر سال معادى باشد ولى انسان را بازگشتى نباشد؟این پرسش و دیگر پرسش هاى مربوط به معاد و زنده شدن انسان ها، پرسش هاى اساسى هستند که على علیه السلام در نهج البلاغه به آنها پاسخ داده است . و نگارنده پاسخ ‌هاى آن حضرت را به شش فصل تقسیم نموده و به خوانندگان گرامى تقدیم مى نماید.فصل اول : حقیقت دنیا بماند سال ها این نظم و ترتیبز ما هر ذره خاک افتاده جایىغرض نقشى است که از ما باز ماندکه هستى را نمى بینم بقایىسعدىنخستین گام براى شناخت جان پس از مرگ ، شناختن دنیا است ، زیرا زندگى جان دیگر در فرا سوى دنیا قرار گرفته و هر انسان خردمند دوست دارد به فرا سوى خود بیندیشد و حقیقت آن را درک کند و این چیزى است که در این جهان براى او میسر است ، دنیایى که گروهى از انسان ها آنچنان به آن چنگ زده اند که گویا براى همیشه در آن خواهند ماند، و آنچنان به آن دل بسته اند که گویا ویژه آنان بوده و دیگران را در آن سهمى نیست ، مرگ دیگران و حتى نزدیکترین خویشاوندان خود را مى بینند و لحظه هاى دردناک آخر عمر آنان را به چشم نظاره مى کنند، ولى به هیچوجه پند نمى گیرند و آن چنان در این دنیا زندگى مى کنند که گویا از بى وفایى و پیامدهاى بسیار دشوار و اندوه بار دلبستگى به آن کاملا ناآگاهند. بر این اساس است که شناختن حقیقت دنیا از ارزش و جایگاه ویژه اى برخوردار است .واژه دنیا واژه شناساندنیارا از مادهدنوبه معناىقرب و نزدیکىدانسته اند،طریحىنوشته است :دنیا در برابر آخرت و به سبب نزدیک بودن آن ، به این نام نامیده شده است .(۲)ابن منظوریکى دیگر از واژه شناسان عرب نوشته است :دنى الشى ء من الشى ء، یعنى : چیزى به چیزى نزدیک شده است و دنیا نقیض آخرت است ، که اصل آندنواىبود، وواوآن بهیاءتبدیل شد. زیرا وزنفعلىاگر اسم داراىواوباشد، آنواوبهیاءتبدیل مى گردد، این راءى سیبویه است … ودنیااسم براى این زندگى است که در آن قرار داریم . به این سبب نامدنیاگرفت که آخرت از زندگى این جهان ، دور ودنیابه آن نزدیک است . (۳)دنیا براى آخرت :بنشین بر لب جوى و گذر عمر به بینکاین اشارات زجهان گذران ما را بسحافظپوچ گرایى در میان آنان که مبداء و معاد را باور ندارند بى اندازه رایج است ، تا آنجا که آسایش زندگى این جهان را از آنان گرفته ، و به بیمارى هاى روانى و افسردگى هاى روحى گرفتار ساخته است به گونه اى که در اثر این اندیشه نادرست برخى از آنان دست به خودکشى زده و به زندگى خود در این جهان پایان مى بخشند.در میان یکتاپرستان به ویژه مسلمانان این اندیشه چندان نتوانسته است رخنه نماید، از این رو درصد خودکشى ها در میان آنان بسیار اندک است . ولى در میدان عمل غفلت ، سست ایمانى ، ضعف باورهاى دینى و وجود عوامل انحراف از درون و بیرون سبب گردیده است که بسیارى از آنان به دنیا گرایش پیدا نموده و این گرایش خطر آفرین ، هم آسایش روانى را از آنان گرفته و هم موجب گریز آنان از دین و مذهب و غفلت از زندگى سعادتمندانه و جاویدان آخرت گردیده است .على علیه السلام در نهج البلاغه به بهترین گونه به نکوهش دنیا گرایى پرداخته ، و دنیا را به جز در موارد مخصوص ، فاقد هر گونه اعتبار و ارزش ‍ شرعى و عقلى و عقلایى معرفى نموده ، و ارزش آن را تنها در این راستا قرار داده است که ابزارى براى رسیدن به زندگى جاوید آخرت باشد. اینک نمونه هایى از تعبیرات گران سنگ آن حضرت در این باره را از نگاه خود مى گذرانید:۱ در نامه اى به معاویه نوشته است :فان الله سبحانه قد جعل الدنیا لما بعدها، و ابتلى فیها اهلها، لیعلم ایهم اءحسن عملا، و لسنا اللدنیا خلقنا و لا بالسعى فیها اءمرنا، و انما وضعنا لنبتلى بها. (۴)خداوند منزه از هر عیب و نقص ، دنیا را براى رسیدن به فراسوى خود جهان دیگر آفریده است و ساکنان آن را آزموده است تا به علم فعلى آگاه گردد که کدام یک از آنان بهترین کردار را خواهد داشت . و ما براى این دنیا آفریده نشده ایم و به تلاش و کوشش در دنیا براى دنیا فرمان داده نشده ایم ، و همانا ما در آن آفریده شده ایم تا به وسیله آن ، مورد آزمایش قرار بگیریم .۲اءلا و ان هذه الدنیا التى اءصبحتم تتمنونها و ترغبون فیها، و اءصبحت تغضبکم و ترضیکم ، لیست بدارکم ، و لا منزلکم الذى خلقتم له ، و لا الذى دعیتم الیه ، اءلا و انها لیست بباقیه لکم ، و لا تبقون علیها، و هى و ان غرتکم منها و قد حذرتکم شرها، فدعوا غرورها لتحذیرها، و اءطماعها لتخویفها، و سابقوا فیها و الى الدار التى دعیتم الیها، و انصرفوا بقلوبکم عنها. (۵)آگاه باشید! این دنیایى را که آن را آرزو مى کنید، و به آن شوق مى ورزید، و شما را گاهى به خشم مى آورد و گاهى از خود راضى مى گرداند، نه سراى شما و آن جایگاهى است که براى آن آفریده شده اید. آگاه باشید! این دنیا براى شما نخواهد ماند، و شما در آن جاوید نخواهید بود. هر چند این دنیا شما را به خود فریفته است ولى از بدى خود نیز شما را بر حذر داشته است . پس به فریب دنیا دچار نگردید که شما را از آن بر حذر داشته ، و به آن آز نورزید که شما را از آن ترسانیده است و در آن به سرایى که به آن فرا خوانده شده اید مسابقه بگذارید و با دل هایتان از آن روى بگردانید.۳…و لبئس المتجر اءن ترى الدنیا لنفسک ثمنا و مما لک عندالله عوضا……فلتکن الدنیا فى اءعینکم اءصغر من حثاله القرض و قراضه الجلم …(۶)…و چه بد داد و ستدى است که اگر دنیا را بهاى جان خود، و پاداشى از سوى خداوند بدانى ……پس باید که دنیا در دیدگاه شما از پوست درخت سلم درختى که پوست و برگ آن در دباغى استفاده مى شود و از پارچه هاى ریزى که از قیچى خیاطى جدا مى گردد، ناچیزتر باشد…۴انما الدنیا دار مجاز والاءخره دار قرار، فخذوا من ممرکم لمقرکم ، ولا تهتکوا اءستارکم عند من من یعلم اءسرارکم ، و اءخرجوا من الدنیا و قلوبکم من قبل اءن تخرج منها ابدانکم ، فیها اءختبرتم و لغیرها خلقتم . ان المرء اذا هلک قال الناس : ما ترک ؟ و قالت الملائکه ما قدم؟!(۷)هان اى مردم ! دنیا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است . پس از گذرگاه خود براى جایگاه ماندن توشه برگیرید و نزد کسى خداوندى که از اسرار شما آگاهى دارد نسبت به یگدیگر پرده درى مکنید، و پیش از جدا شدن بدن هایتان از این جهان ، دل هاى خود را از آن بیرون برانید، در دنیا آزمایش مى شوید و براى جز آن رسیدن به آخرت آفریده شده اید در آن هنگام که انسان مى میرد مردم مى گویند چه چیزى به ارث گذارده است و فرشتگان مى گویند چه چیزى را براى سراى جاوید از پیش فرستاده است .از دنیا باید به میزان نیاز برگرفت : دنیا که در آن مرد خدا گل نه سرشت استنامرد که ماییم چرا دل به سرشتیمسعدىاز سخنان گذشته چنین به دست مى آید که دنیا جایگاه آزمایش انسان و ابزارى براى رسیدن او به زندگى جاوید و سعادتمندانه آخرت است و این هدف تنها چیزى است که به دنیا ارزش و اعتبار بخشیده و آن را از حالت پوچى بیرون مى آورد و بى تردید این هدف ، داراى ارزش و اهمیت فوق العاده و منحصر به فرد است ، زیرا تنها راه وصول انسان به رستگارى و نایل شدن او به سعادت و خوشبختى جاوید اخروى است . از این رو توجه به سلامت و امنیت راه نیز در خور اهمیت خواهد بود. بر این اساس ، انسان تا آن هنگام که در دنیا زیست مى نماید به ملاحظه طبیعت مادى خود ناگزیر است از آن براى نیازهاى خود بهره برگیرد، این بهره گیرى تا آنجا که نیاز باشد نه تنها ناپسند نیست ، بلکه براى تحصیل هدف اصلى زندگى دنیا، که توشه گرفتن براى آخرت است لازم و ضرورى مى نماید. در این باره نقل شده است :روزى على علیه السلام در بصره شنید که یکى از یارانش به نامعلاء بن زیاد حارثىدر بستر بیمارى افتاده است ، امام علیه السلام به قصد عیادت او به خانه او رفت ، و آنگاه که خانه بزرگ و وسیع او را مشاهده نمود، چنین گفت :ما کنت تصنع بسعه هذه الدار فى الدنیا و انت الیها فى الاءخره کنت اءحوج ؟ و بلى ان شئت بلغت بها الاءخره ، تقرى فیها الضیف ، و نصل فیها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا اءنت قد بلغت به الاءخره.فقال له العلاء: یا امیر المؤ منین اءشکوا الیک اءخى عاصم بن زیاد، قال : و ماله ؟ قال : لبس العباء ه و تخلى من الدنیا، قال : على به ! فلما جاء، قال : یا عدى نفسه لقد استهام بک الخبیث ، اءما رحمت اءهلک و ولدک ؟ اءترى الله اءحل لک الطیبات و هو یکره اءن تاءخذها؟ اءنت اءهون على الله من ذلک! (۸)تو با این خانه بزرگ و وسیع در دنیا چه مى کنى در حالى که تو به آن در سراى دیگر نیازمندى ترى ؟! آرى ، اگر بخواهى به وسیله آن ، از سراى دیگر بهره مند گردى در آن از مهمان پذیرایى و صله رحم نمایى و حقوقى را که دیگران بر تو دارند در جاى خود قرار بدهى در این صورت به وسیله این خانه به سراى آخرت نایل گردیده اى !علاء به امام علیه السلام گفت : اى امیر مؤ منان ! از برادرم عاصم به نزد تو شکایت مى برم ! امام علیه السلام پرسید او را چه شده است ؟ علاء گفت : عبایى بر روى دوش خود افکنده و از دنیا بریده است ، امام علیه السلام فرمود: او را نزد من بیاورید! آنگاه که عاصم نزد امام علیه السلام حاضر گردید، امام علیه السلام به او فرمود:اى دشمنک جان خود! شیطان پلید خواسته است تو را سرگردان نماید آیا به زن و فرزندت رحم ننمودى ؟ آیا اینگونه مى پندارى که خداوندى که نعمت هاى پاک دنیا را حلال گردانیده است ناپسند مى داند از اینکه تو از آنها بهره برگیرى ؟! تو پس تر از آن هستى که خداوند با تو چنین روا بدارد!بنابراین ، بهره گیرى از دنیا و تلاش براى امرار معاش خود و خانواده به میزانى که نیازهاى طبیعى انسان تاءمین گردد نه تنها با زهد و تقوا ناسازگار نیست ، بلکه از ضروریات زندگى این دنیا است . از این رو در دعاى شریف کمیل مى خوانیم :…و اءن توفر حظى من کل خیر اءنزلته اءو احسان فضلته اءو بر نشرته اءو رزق بسطته …… و از تو مى خواهم تا بهره ام را از هر خیرى که نازل فرموده اى و از هر احسانى که دیگران را به سبب آن برترى بخشیده اى و از هر کار نیکى که آن را بر روى زمین پراکنده نموده اى و از هر روزى یى که آن را در میان انسان ها گسترده نموده اى .. افزون و فراوان گردانى .و نیز از او مى خواهیم :قو على خدمتک جوارحى .پروردگار! اندام هایم را براى خدمت به خودت نیرومند گردان !کنونت که دست است کارى بکندگر کى برآرى تو دست از کفنبتابد بسى ماه و پروین و هورکه سر بر ندارى زبالین گورسعدىفصل دوم : مرگ هر که را خوابگه آخر مشتى خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشى ایوان راحافظدرباره مرگ انسان ها دو اندیشه وجود دارد: آنان که زنده شدن مردگان و فرا رسیدن روز قیامت را باور ندارند بر این پندار هستند که مرگ پایان زندگى بوده و با فرا رسیدن آن ، جان و روح انسان نیز مى میرد و اثرى از حقیقت او باقى نمى ماند، و آنچه باقى مى ماند جسم بى جان خواهد بود که با گذشت زمان به مشتى خاک تبدیل مى گردد، چنانکه خیام نیشابورى سروده است :مرغى دیدم نشسته بر باره طوسدر پیش نهاده کله کیکاووسبا کله همى گفت که افسوس افسوسکو بانگ جرس ها و کجا ناله کوسدر کارگه کوزه گرى رفتم دوشدیدم دو هزار کوزه گویا و خموشناگاه یکى کوزه بر آورد خروشکو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروشدر برابر: اندیشه اى دیگر از گذشته اى بسیار دور وجود داشته است که مرگ را تبدیل به زندگى و کوچیدن انسان از زندگى تنگ و محدود و موقت به زندگى جاوید پر از نعمت اخروى مى داند، که در این باره در مقدمه کتاب اشاره اى شده است .ادیان توحیدى به ویژه آیین اسلام و منابع اصیل اسلامى همانند قرآن و نهج البلاغه ، مرگ را نوعى دگرگونى و تکامل زندگى دانسته ، و آن را برزخ و واسطه اى میان زندگى دنیا و زندگى آخرت به شمار آورده اند، و تلاش ‍ فراوان دارند که انسان ها را به مساءله مرگ توجه بیشترى داده ، و حالت غفلت از آن را از درون آنان بزدایند. و در این راستا هدف مهم تربیتى و اخلاقى را نیز دنبال نموده و به تزکیه انسان ها مى پردازند. على علیه السلام در این باره فرمود:۱و اءوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفله عنه ، و کیف غفلتکم عما لیس ‍ یغفلکم ، و طمعکم فیمن لیس یمهلکم ! فکفى واعظا بموتى عاینتموهم ، حملوا الى قبور هم غیر راکبین ، واءنزلوا فیها غیر نازلین ، و کانهم لم یکونوا للدنیا عمارا، و کان الاخره لم تزل لهم دارا، اءو حشوا ما کانوا یوطنون ، و اءطنوا ما کانوا یوحشون ، و اشتغلوا بما فارقوا، و اءضاعوا ما الیه انتقلوا، لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فى حسن یستطیعون ازدیادا، اءنشوا بالدنیا فغرتهم ، و وثقوا بها فصرعتهم. (۹)شما را به یادآورى مرگ و کاهش دادن غفلت و بى خبرى از آن سفارش ‍ مى کنم و چگونه غافل مى گردید از چیزى که شما غافل نیست ، و چگونه آز مى ورزید در کسى مرگ که شما را مهلت نمى دهد؟! براى پند گرفتن شما، دیدن مرگ کسانى که آنان را دیده اید بس است ، آنان بدون اینکه خود بخواهند بر آن گورها فرود آمدند، به گونه اى که گویا آنان از آباد کنندگان دنیا نبوده اند و گویا که آخرت از ازل سراى آنان بوده است ، از دنیایى که آن را براى خود وطن گرفته بودند با وحشت بیرون رفتند، و در آخرتى که از آن گریزان بودند وطن گرفتند و به دنیایى که از آن جدا شدند دل بسته بودند و جایگاهى را که به آن منتقل گردیده اند تباه ساخته اند، و اکنون نه توانایى انتقال از عمل زشت و ناپسندى را دارند، و نه توانایى افزودن کار نیکى را دارا هستند، به دنیا دل بسته بودند، دنیا نیز آنان را فریب داد، و به آن اعتماد نموده بودند، و آنان را بر زمین افکند.سروده سعدى شیرازى در این باره بى مناسبت نیست :هر که آمد عمارتى نو ساخترفت و منزل به دیگرى پرداختو آن اگر پخت همچنان هوسىوین عمارت به سر نبرد کسىیار ناپایدار دوست مداردوستى را نشاید این غدارنیک و بد چون همى بباید مردخنک آن کس که گوى نیکى بردبرگ عیشى به گور خود فرستکس نیارد ز پس ز پیش فرست۲واسمعوا دعوه الموت اذانکم قبل اءن یدعى بکم. (۱۰)دعوت مرگ را پیش از آنکه به سوى آن فرا خوانده شوید، به گوش هاى خود بشنوانید!۳وتر حلوا فقد جد بکم و استعدوا للموت فقد اظلکم و کونوا قوما صیح بهم فانتهبوا، و علموا اءن الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى ، و ما بین احدکم و بین الجنه اءو النار الا الموت اءن ینزل به. (۱۱)آماده سفر آخرت گردید که به شدت شما را به سوى خود بر مى انگیزاند، و آماده مرگ شوید که بر شما سایه افکنده است ، و از آن دسته مردمى باشید که بر آنان بانگ زده شده که آماده سفر آخرت گردید و آگاه گردیدند، و دانستند که دنیا براى آنان سراى ماندن نیست ، پس آن را به سراى جاوید آخرت مبدل نمودند دنیا را رها نموده ، و به آخرت دل بستند چنین است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و شما را مهمل و پوچ رها نگردانیده است ، و میان هر یک از شما و بهشت یا دوزخ جز مرگى که بر شما فرود آید چیزى نیست .۴اءلا فاذکروا هادم اللذات و منغص الشهوات ، و قاطع الاءمنیات عند المساوره (المشاوره ) للاءعمال القبیحه. (۱۲)هان اى مردم ! تباه کننده لذت هاى دنیا و به هم زننده شهوت هاى دنیا و جدا کننده آرزوها را به هنگام شتاب در کارهاى زشت و یا به هنگام چنگ انداختن آن کارها به یاد آورید.۵ خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام نوشته است :…و اعلم ان مالک الموت هو مالک الحیاه ، و اءن الخالق هو الممیت ، و اءن المفنى هو المعید…(۱۳)…و بدان اى فرزندم ! که صاحب اختیار مرگ ، مالک زندگى بوده و تباه کننده یعنى خداوند زنده کننده دوباره مردگان است .۶…فوالله ما اءبالى دخلت الى الموت اءو خرج الموت الى …(۱۴)…سوگند به خداوند که مرا باکى نیست از اینکه من به سوى مرگ گام بردارم ، و یا مرگ بر من در آید.۷ فان الغایه امامکم ، و ان ورائکم الساعه تحدوکم ، تخففوا تلحقوا، فانما ینتظر باءولکم آخرکم. (۱۵)پس چنین است که پایان کار دنیا در برابر شما قرار گرفته است و ساعت مرگ در پى شما، شما را به سوى خود مى کشاند، در دنیا سبکبال زندگى کنید که تا به نیکان خود ملحق شوید، پس چنین است که نخستین فرد از شما انسان ها در انتظار رسیدن مردن و پیوستن آخرین فرد از شما به سر مى برد.مقصود امام علیه السلام این است که شما نیز همانند پیشینیان خواهید مرد و از این دنیا جدا خواهید شد، و تا آن هنگام ، نخستین فرد انسان در زندگى برزخى به سر خواهد برد، و از پس آن ، زندگى برزخى پایان پذیرفته ، و سفر دور و دراز دنیا نیز به سرانجام خود رسیده و هنگام زندگى جاوید آخرت فرا مى رسد.و خوشا به حال آنانکه از دنیاى فانى براى سراى جاوید خود خوشه اى برگرفتند، و دنیا در نگاه آنان تنها ارزش ابزارى داشته است ، از این رو از مرگ هراسان نگردیده و به استقبال آن مى شتافتند، چنانکه امیر مؤ منان علیه السلام در این باره فرمود:۸ والله لابن اءبیطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه.(۱۶)سوگند به خداوند که دلبستگى و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از دلبستگى و علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است .و چه زیبا سروده است حافظ شیرازى :حجاب چهره جان مى شود غبار تنمخوش آن دمى که از این چهره پرده برفکنمچنین قفس نه سزاى چون من خوش الحانى استروم به روضه رضوان که مرغ آن چمنممرا که منظر حور است مسکن و ماءواىچرا به کوى خراباتیان بود وطنممواردى را که تا کنون درباره مرگ ملاحظه فرموده اید نمونه هایى از موارد فراوان از نهج البلاغه در این باره است ، و حاصل آنها این است که هر چند با جدا شدن روح و روان از کالبد انسان ، همه آثار و نشانه هاى حیات او از میان مى رود و با وقفه عمل تنفس و ضربان قلب ، و به جسمى بى جان تبدیل مى گردد، ولى اینگونه نیست که روان او نیز نیست و معدوم گردد، بلکه با جدا شدن روح او از کالبد، به گونه اى دیگر به زندگى او تداوم بخشیده مى شود، این زندگى بهجهان برزخنامگذارى شده است که برگرفته از آیه اى از قرآن است ، در آنجا که خداوند فرمود:و من ورائهم برزخ الى یوم بیعثون …مؤ منون/ ۱۰۰از پس مرگ آنان ، جهان برزخ قرار دارد تا روزى که دوباره برانگیخته زنده شوند.علامه طباطبایى (ره ) در این باره نوشته است :مراد از این برزخ در آیه شریفه عالم قبر است ، و آن جهانى است مثالى که انسان ، پس از مرگ خود تا فرا رسیدن قیامت ، در آن زندگى مى کند.(۱۷)سعدى شیرازى در این باره سروده است :یا من بدنیاه اشتغلقد غره طول الاءملالموت یاءتى بغتهوالقبر صندوق العملاى کسى که به دنیاى خود مشغول گردیده است ، آرزوهاى طولانى و دراز مدت او را فریفته است . مرگ ، ناگهانى در آید. و گور، صندوق عمل انسان است.و به دیگر سخن : هدف آفرینش انسان ، در این دنیا تحقق پیدا نمى کند، و آن هنگام که مرگ فرا رسد، انسان به زندگى نوینى وارد مى شود که سرنوشت آن را خود به دست خویشتن در دنیا از پیش رقم زده است ، چنان که آمدن او از زندگى جنینى به این دنیا به دست او نبوده و او در این باره گزینش و اراده و اختیارى نداشته است ، بیرون رفتن او از این جهان ، و وارد شدن در جهان دیگر نیز به اراده و اختیار او نخواهد بود، او سرانجام ، مرگ را در آغوش خواهد گرفت و به جهان برزخ وارد خواهد شد، چه بخواهد و چه نخواهد.خصوصیات زندگى روح در عالم برزخ خداوند در قرآن کریم در موارد فراوانى به شرح زندگى جهان پس از مرگ و حیات برزخى پرداخته است . از ائمه طاهرین علیه السلام نیز در این زمینه روایات فراوانى به دست ما رسیده است ، در نهج البلاغه نیز در موارد متعددى به حالات زندگى روح در جهان برزخ اشاره شده ، و احیانا به شرح گوشه هایى از آن حالات پرداخته شده است ، که از آن نمونه است :۱ فانکم لو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اءطعتم و لکن محجوب عنکم ، ما قد عاینوا، و قریب ما یطرح الحجاب …(۱۸)اگر شما آنچه را که مردگان شما دیده اند مشاهده مى نمودید هراسان و ترسان مى گشتید، و در برابر خداوند گوش شنوا پیدا کرده ، و از او پیروى مى نمودید، ولى آنچه را که آنان دیده اند از شما پنهان است ، و به زودى پرده از میان شما و آنان به کنار کشیده مى شود…۲ خطاب به یارانش ، براى تشویق آنان به جهاد در راه خدا فرمود:فالموت فى حیاتکم مقهورین ، والحیاه فى موتکم قاهرین. (۱۹)پس مرگ در سایه زندگى پر از تنگ و همراه به فرار از جنگ شما است ، در آن هنگام که دشمن بر شما چیره گردد، و زندگى زندگى حقیقى و جاوید در پناه مرگ یعنى در جهاد و کشته شدن در راه خدا است ، و آن هنگام است که شما بر دشمن چیره شده و پیروزى نصیبتان گردد.قسمت دوم از سخن فوق گواه بر این است که کشته شدگان در راه خدا در جهان برزخ ، زندگى سعادتمندانه روحانى دارند، چنانکه خداوند در قرآن کریم فرموده است :و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله اءمواتا بل اءحیاء عند ربهم یرزقون. (آل عمران / ۱۶۹)و هرگز مپندارید که کشته شدگان در راه خداوند، مرده اند، بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگار خویش از روزى او بهره مى گیرند.۳ درباره عذاب قبر و سؤ ال نکیر و منکر فرمود:تحمله حفذه الولدان ، وحشده الاخوان الى دار غربته ، و منقطع زورته ، حتى اذا انصرف المشیع و رجع المضجع اءقعد فى حفرته نجیا لبهته السؤ ال ، و عثره الامتحان. (۲۰)او انسان را پس از جان دادن در داخل تابوتى نهاده و فرزندان و فرزند زادگان و گروه برادران بر روى دست ها و دوش هاى خود گرفته ، و به خانه تنهایى و غربت ، جایگاهى که راه ملاقات دیگران با او بسته مى شود مى رسانند، تا آن هنگام که تشییع کننده به سوى خانه خود رهسپار، و شخص مصیبت دیده از مرگ او نیز از او جدا گردیده و راه بازگشت را در پیش مى گیرد، در آن هنگام او را در گودال گور او مى نشانند در حالى که از ترس سؤ ال و لغزش در امتحان ، آهسته سخن مى گوید.آنچه از این سخن به دست مى آید این است که پس از به گور سپردن انسان ، فرشتگان سؤ ال نکیر و منکر مى آیند و از او درباره برخى از باورها و امور زیر بنایى مربوط به دین و مذهب پرسش مى نمایند و به هنگام پرسش او را مى نشانند. ولى بى تردید، این نشاندن در داخل گور، نشاندن پیکر مادى نیست زیرا چنین چیزى با توجه به کوتاهى سقف لحد گور امکان پذیر نیست ، بلکه مراد از آن ، نشاندن یک نوع پیکر برزخى مثالى ، پیکرى مجرد از ماده ، و همانند پیکر مادى است و پس از پایان پرسش ، انسان نادرست بى پاسخ مى ماند و سرانجام او آتش سوزان دوزخ خواهد بود.امام علیه السلام در ادامه سخن خود، عذاب ها و کیفرهاى آخرت را یاد آور شده است . از اینرو ممکن است کسى این احتمال را بدهد که این کیفرها مربوط به دوزخ و قیامت است و به جهان برزخ ارتباط ندارد از این رو از نقل آنها در اینجا خوددارى شده است .۴ به عنوان فاصل میان زندگى دنیا و بهشت و دوزخ اینگونه فرمود:فان الله سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى ، و ما بین احدکم و بین الجنه اءو النار الا الموت …(۲۱)خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده ، و پوچ رها نکرده است ، و میان هر یک از شما و بهشت و دوزخ جز مرگ فاصله اى نیست .۵ هنگامى که پیکر مطهر بزرگ بانوى اسلام و سرور زنان جهان ، حضرت فاطمه زهرا علیه السلام را به گور مى سپارد، خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله کلماتى را بر زبان جارى مى نماید، که از آن جمله است :و ستنبئک ابنتک بتضافر امتک على هضمها، فاءحفها السوال و استخبرها الحال ، هذا و لم یطل العهد، و لم یخل منک الذکر…(۲۲)…و به زودى دختر تو به تو خبر خواهد داد که امت تو چگونه براى ستم روا داشتن بر او گرد هم آمدند، پس همه آنچه را که بر او گذشته از او بپرس ، و از حال او جویا شو، این همه ستم در حالى است که جدایى تو از این امت چندان به طول نیانجامیده و یاد تو از دل ها بیرون رفته است …از این سخنان چنین بر مى آید که پیامبر صلى الله علیه و آله این سخنان على علیه السلام را مى شنیده است زیرا اگر چنین نبود، صدور آنها از على علیه السلام لغو بود، و ساحت آن حضرت از سخنان لغو منزه است ، و نیز چنین بر مى آید که برخى از ارواح با برخى دیگر سخن مى گویند، از این رو على علیه السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت که تا ستم هاى روا داشته شده بر دخترش را از وى پرسش نماید. نتیجه اینکه در عالم برزخ گفتگو تا این اندازه وجود دارد که ارواح بتوانند با یکدیگر سخن بگویند و برخى از ارواح و شاید همه آنها بتوانند سخنان زندگان را بشنوند، هر چند توانایى پاسخ دادن به آنان را نداشته باشند. و این تو هم که ممکن است این گفتگو مربوط به روز رستاخیز باشد نادرست است ، زیرا اگر این تو هم درست باشد نیاز به این گفتگو از میان مى رود، زیرا در آن روز على علیه السلام خود حاضر است و در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله قرار مى گیرد. آنگاه این پرسش پیش مى آید که چرا على علیه السلام در هنگام دفن فاطمه علیه السلام آن سخنان را به پیامبر صلى الله علیه و آله خطاب کند، بلکه در روز قیامت چنین خطایى براى او میسر است . پس چاره اى نیست که بپذیریم گفتگوى مورد انتظار میان فاطمه علیه السلام و پیامبر صلى الله علیه و آله در جهان برزخ است ، و پیامبر صلى الله علیه و آله سخنان على علیه السلام را مى شنیده است .در آستانه مرگ در آن نفس که بمیرم در آرزوى تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوى تو باشمخبر دارى اى استخوانى قفسکه جان تو مرغى است نامش نفسچو مرغ از قفس رفت و بگسست قیددگر ره نگردد به سعى تو صیدنگه دار فرصت که عالم دمیستدمى پیش دانا به از عالمى استچرا دل بر این کار وانگه نهیمکه یاران برفتند و ما بر رهیمسعدىدر آستانه مرگ بر انسان چه مى گذرد؟ روح او چگونه از زندان کالبدش ‍ رهایى مى یابد؟ انسان محتضر در این لحظه هاى بسیار حساس و هراس انگیز چه حالتى دارد؟ و به چه چیزهایى مى اندیشد؟ و ده ها پرسش ‍ دیگر که انسان در این دنیا مى خواهد درباره لحظه مرگ خود پیش از فرا رسیدن موعد آن بداند. على علیه السلام در ضمن سخنان خود به برخى از این پرسش ها پاسخ لازم را مى دهد:۱ در آنجا که از انسان هاى دل بسته به دنیا، و غرق در خواسته هاى نفسانى سخن مى گوید، اینگونه داد سخن مى دهد:اجتمعت علیهم سکره الموت و حسره الفوت ، فقترت لها اءطرافهم و تغیرت لها الوانهم ، ثم ازداد الموت فیهم و لوجا، فحیل بین اءحدهم و بین منطقه ، و انه لبین اءهله ینظر ببصره ، و یسمع باءذنه على صحه من عقله و بقاء من لبه یفکر فیم اءفنى عمره ، و فیم اءذهب دهره ، و یتذکر اءموالا جمعها، و اءغمض فى مطالبها، و اءخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و اءشرف على فراقها، تبقى لمن و راءه ینعمون فیها و یتمتعون بها فیکون المهنا لغیره ، و العب ء على ظهره و المرء قد غفلت رهونه بها، فهو یعض یده ندامه على ما اءصحر له عند الموت من اءمره ، و یزهد فیما کان یرغب فیه اءیام عمره و یتمنى اءن الذى کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه ، فلم یزل الموت یبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه ، فصار بین اءهله لا ینطق بلسانه ، و لا یسمع بسمعه ، یردد طرفه بالنظر فى وجوههم ، یرى حرکات اءلسنتهم ، و لا یسمع رجع کلامهم ، ثم ازداد الموت التیاطا، فقبض بصره کما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار جیفه بین اءهله ، قد اءوحشوا من جانبه ، و تباعدوا من قربه ، لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا، ثم حملوه الى مخط فى الاءرض ، فاءسلموه فیه الى عمله ، و انقطعوا عن زورته. (۲۳)…مستى سختى و بى هوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنیا آنان را فرا مى گیرد، اندام هایشان سست ، و رنگ هایشان دگرگون مى شود سپس ‍ مرگ بیش از پیش آنان را در کام خود قرار داده تا آنجا که میان هر یک از آنان که مى میرند و سخن او فاصله مى اندازد توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مى گیرد که اهل منزل او را در میان خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افکنده و در حالى که هنوز عقل او در جاى خود قرار دارد، و به هزیان نیفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مى شنود، و در این اندیشه قرار مى گیرد که عمر خود را در چه راهى تباه نموده ، و روزگار خود را در چه مسیرى سپرى کرده است ! و اموالى را به یاد مى آورد که آنها را گرد آورده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشیده و آنها را از راه درست و یا مشکوک و مشتبه فراهم ساخته و در نتیجه ، دچار پیامدهاى نادرست و زیانبار گردآورى آنها گردیده و اکنون آماده جدایى از آنها شده است ، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند، و آن وارثان به وسیله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهره مند مى گردند، پس ‍ بهره مند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگینى بار گناه آنها بر روى دوش او قرار مى گیرد و او گروگان آن اموال مى شود، و با یاد آورى اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشیمانى به او دست مى دهد که در اثر آن دست خود را به دندان مى گیرد، و به آنچه که در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بى میل مى شود، و آرزو مى کند که اى کاش کسى آن اموال را گرد مى آورد که در زمان زندگى او به سبب داشتن آن اموال به او رشک و حسادت مى ورزید، پس مرگ همچنان کالبد او را در بر مى گیرد تا آنجا که گوش او نیز در نارسایى از انجام وظیفه شریک زبان او مى شود، که در پى آن به گونه اى در میان اهل منزل قرار مى گیرد که نه زبانش توانایى سخن گفتن را دارد و نه با گوشش یاراى شنیدن را، در چنین حالتى چشم خود را به صورت هاى آنان مى فکند، حرکت زبان هاى آنان را مى بیند، ولى سخن آنان را نمى شنود، سپس مرگ او را بیشتر در کام خود فرو مى گیرد و به همانگونه که گوش او از کار افتاده ، چشم او نیز بسته مى شود و روح از کالبد او جدا گردیده ، و در میان اهل منزل خود بسان مردارى مى شود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراکنده و از نزد او دور مى شوند، نه توانایى بر یارى گریه کننده اى را دارد و نه مى تواند پاسخ خواننده اى را بدهد که او را به خود مى خواند، پس از آن ، پیکر بى جان او را برداشته و به سوى منزلى در زمین به نام گور مى برند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس ‍ رخسارش را نمى بینند.۲فان الموت هادم لذاتکم و مکدر شهواتکم ، و مباعد طیاتکم زائر غیر محبوب و قرن غیر مغلوب و واتر غیر مطلوب ، قد اعلقتکم حبائله و تکنفتکم غوائله ، و اقصدتکم معابله ، و عظمت فیکم سطوته ، و تتابعت علیکم ، عدوته ، و قلت عنکم نبوته ، فیوشک اءن تغاشکم دواجى ظلله ، و احتدام علله ، و حنادس غمراته ، و غواشى سکراته ، واءلیم ازهاقه ، و دجو اءطباقه و جشوبه مذاقه ، فکان قد اءتاکم بغته فاءسکت نجیکم و فرق ندیکم و عفى اثارکم و عطل دیارکم و بعث و رائکم یقتسمون تراثکم ، بین حمیم خاص لم ینفع ، و قریب مخزون لم یمنع و آخر شامت لم یجزع. (۲۴)…پس راستى چنین است که مرگ تباه کننده لذت هاى شما، و تیره کننده خواسته هاى شما و دور کننده اندیشه هاى شما و دیدار کننده اى نادوست داشتنى و رقیبى چیره ناپذیر و جنایتکارى نامطلوب است ، که دام هاى خود را بر شما افکنده و رنج و مصیبت هاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پیکان تیر آن شما را هدف قرار داده و توانایى و چیرگى او در میان شما بسیار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و خطاى شمشیر او نسبت به شما اندک است ، سپس نزدیک است که تاریکى ابر تیره اش و دشوارى دردهایش و تاریکى شدید لحظه اى سخت جان ستاندنش و بى هوشى مستى هایش و درد جان گرفتن با عجله اش و تاریک نمودن هاى پى در پى اش و دشوارى و خشکى چشیدنش شما را فرا بگیرد، به گونه اى که گویا ناگهانى بر شما فرود آید و زمزمه شما را فرو خواباند و جمع شما را پراکنده و نشانه هاى شما را پایمال نموده و شهرهاى شما را به تعطیلى کشانیده و وارثان شما را براى تقسیم آنچه را که به ارث گذارده اید برانگیخته است تا آن را در میان دوست ویژه اى که براى شما سودى نداشته و خویشاوند اندوهگینى که مرگ را از تو باز نداشته و خویشاوند دیگرى که از مرگ تو اندوهگین نگردیده است ، تقسیم نمایند.جهان اى برادر نماند به کسدل اندر جهان آفرین بند و بسمکن تکیه بر ملک دنیا و پشتکه بسیار کس چون تو پرورد و کشتچو آهنگ رفتن کند جان پاکچه بر تخت مردن چه بر روى خاکسعدىآنچه نقل شده است تصویر لحظه جان دادن کسانى است که دنیا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و تلاش خود را براى بهره گیرى از آن به کار گرفته و آخرت و زندگى بسیار خوب و جاوید بهشت و بهشتیان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسان هاى پارسا و بریده از دنیا، نه تنها مرگ ، چیزى ناخواسته نیست ، بلکه لحظه انتظار دیدار معشوق و پیوستن به معبود است . دنیا براى او بسان قفسى تنگ و تاریک براى پرنده بلند پرواز است که همواره در آرزوى شکستن این قفس ، و پرواز بر فراز جهان بى انتها و جاوید لحظه شمارى مى کند. از این رو هر چند سکرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاوید و آسایش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بى اندازه مى بخشد، اینگونه انسان ها دنیا را سراى لذت خود نپنداشته اند تا مرگ تباه کننده لذت هاى آنان باشد، چنانکه برخى از سخنان پیشین امام على علیه السلام در آنجا که درباره اصل حقیقت مرگ سخن گفته است ، گواهى صادق بر این ادعا است .تصویرى از گور بس نامور به زیر زمین دفن کرده اندکز هستیش به روى زمین بر نشان نماندو آن پیر لاشه را که سپردند زیر گلخاکش چنان بخورد کز و استخوان نماندسعدىبسیارى از انسان ها آنچنان فراموش گر گروگان هاى خاک شده اند گویا خود به جمع آنان نخواهند پیوست ، و اگر لحظه اى به طور جدى اندیشه خود را به کار بگیرند و گور و گور نشینان را به تصویر بکشند، و یا در گورستانى حاضر آیند و از نزدیک گورها را ببینند شاید به خود آیند و راه درست را پیدا نموده و با درک درست سرانجام این دنیا، به جهان آینده بیندیشند، و اسباب نجات و رهایى خود از آتش دوزخ را فراهم آورند، امام على علیه السلام براى پند دادن به ما انسان ها در سخنان خود، گور و گور نشینان را به گونه اى زیبا و عبرت انگیز به تصویر کشیده است ، که در اینجا به ذکر نمونه هایى از آن سخنان بسنده مى شود:پاورقی ها۱- شهر سوخته به سلسله تپه هاى باستانى که در بین راه زابل و زاهدان قرار دارد اطلاق مى شود. این شهر در حدود ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد مسیح (ع ) پایه گذارى شده و ۲۰۰ سال قبل از میلاد هم از بین رفته است . (روزنامه نوروز، تاریخ ۱۰ دى ماه ۱۳۸۰)۲- مجمع البحرین ، مادهدنو.۳- لسان العرب ، مادهدنو.۴- نهج البلاغه ، فیض الاسلام و صبحى الصالح ، نامه ۵۵.۵- نهج ، فیض ، خ ۱۷۲، صبحى ، خ ۱۷۳.۶- نهج ، فیض و صبحى ، خطبه ۳۲.۷- نهج البلاغه ، فیضى ، خ ۱۹۴، صبحى ، خ : ۲۰۳.۸- نهج ، فیض ، خ ۲۰۰، صبحى ، خ ۲۰۹.۹- نهج ، فیض ، خ ۲۳۰، صبحى ، خ ۱۸۸.۱۰- نهج ، فیض ، خ ۱۱۲، صبحى ، خ ۱۱۳.۱۱- نهج ، فیض ، خ ۶۳، صبحى ، خ ۶۴.۱۲- نهج ، فیض ، خ ۹۸، صبحى ، خ ۹۹.۱۳- نهج ، فیض و صبحى ، نامه ۳۱.۱۴- نهج ، فیض ، خ ۵۴، صبحى ، خ ۵۵.۱۵- نهج ، فیض و صبحى ، خ ۲۱.۱۶- نهج ، فیض و صبحى ، خ ۵.۱۷- تفسیر المیزان ، ج ۱۵.۱۸- نهج ، فیض و صبحى ، خ ۲۰.۱۹- نهج ، فیض و صبحى ، خ ۵۱.۲۰- نهج البلاغه ، فیض ، خ ۸۲، صبحى ، خ ۸۳.۲۱- نهج ، فیض ، خ ۶۳، صبحى ، خ ۶۴.۲۲- نهج ، فیض ، خ ۱۹۳، صبحى ، خ ۲۰۲.۲۳- نهج ، فیض ، خ ۱۰۸، صبحى ، خ ۱۰۹.۲۴- نهج ، فیض ، خ ۲۲۱، صبحى ، خ ۲۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.