مقدمهتشیع از جمله مباحثی است که در حوزه ی مطالعاتی شبه قاره ی هند کمتر مورد توجه محققان قرار گرفته است. پژوهش های انجام یافته بیشتر معطوف به تبیین جایگاه اسلام در این منطقه بوده است. این امر از یک سو، و توجه محققان به دوره ی سلاطین دهلی از سوی دیگر، منجر به عدم توجه آنان به دوره هایی از تاریخ شبه قاره ی هند از جمله ملوک بهمنی شده است. دوره ی مذکور نقطه ی عطفی در تاریخ تشیع در شبه قاره ی هند به شمار می رود. ترویج تشیع در دکن، نه تنها ملوک بهمنی را به تشیع متمایل کرد، بلکه زمینه را برای رسمیت یافتن مذهب تشیع فراهم نمود. این مقاله به جایگاه مذهب در دوره ی نخست بهمنیان و گرایش برخی ملوک بهمنی به تشیع پرداخته و سپس نقش آنان در ترویج تمایلات شیعی در دکن را با تکیه بر منابع اصلی، به ویژه نسخ خطی، بررسی کرده است.مذهب و تمایلات شیعی در سال های نخست حکومت ملوک بهمنی ( ۷۴۸-۸۰۰ ق)نفوذ اسلام در دکن پیش از فتوح مسلمانان در شبه قاره ی هند روی داد. این امر از طریق فعالیت های بازرگانی تجار مسلمان، که در سواحل جنوبی هند در رفت و آمد بودند، انجام شد. ( رامهرمزی، ۱۳۴۸، ص ۸۴، ۱۲۲، ۱۳۳، ۱۳۵ / حسن، ۱۳۷۳، ش ۵۶، ص ۴۳) روایات جغرافی نویسان مسلمان نشان می دهد تا قرن هشتم هجری مسلمانان در مناطق گوناگون دکن، به ویژه در شهرهای ساحلی آن، نفوذ گسترده ای داشتند. ( شریف ادریسی، ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۱۸۷ و ۱۹۴ / ابوالفداء، ۱۸۴۰، ص ۳۵۷ / مقبول احمد، ۱۹۵۴، ص ۵۰ و ۵۷) وجود مساجد و خانقاه ها و حضور فقها، امام جمعه، قاضی و خطیب در این منطقه، حاکی از انسجام و هماهنگی جامعه ی مسلمانان پیش از شکل گیری اولین حاکمان مستقل مسلمان ( ملوک بهمنی) در دکن است. در این میان، تصوف از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. ابن بطوطه به وجود خانقاه ها در این منطقه اشاره کرده، می نویسد: « در شهر، هنوز ( hinnur) شیخ محمد ناقوری ( یکی از زاهد پیشگان) برای خود زاویه دارد. شیخ شهاب الدین کازرونی نیز در شهر کالیکوت خانقاه دارد و نذرهایی که مردم هندوستان در حق شیخ ابواسحاق کازرونی می کنند به وی می رسد.» ( ابن بطوطه، ۱۹۰۶، ص ۵۵۳-۵۶۴) خانقاه همانند مسجد، نقش تبلیغی بر عهده داشت؛ چنان که مردم برای عبادت و شنیدن سخنرانی های مذهبی، بدانجا روی می آوردند. ( Yazdani, 1960, pp.307-308)فعالیت های مذهبی خانقاه ها در این منطقه هنگامی گسترش یافت که محمد بن تغلق ( سلطان دهلی)، در سال ۷۲۷ ق پایتخت خود را از دهلی به دکن ( دولت آباد) منتقل نمود. ( غوثی شطاری، ۱۹۹۴، ص ۲۰-۲۲ و ۳۱-۳۳) وی پس از تعیین پایتخت جدید، اقدام به مهاجرت اجباری اهالی دهلی و اطراف آن نمود؛ چنان که سادات، مشایخ، علما و صوفیان نیز مجبور به مهاجرت شدند. ( بداؤنی، ۱۳۸۰، ص ۱، ۱۵۷)صوفیان در شهرهای گوناگون دکن، به ویژه در دولت آباد و خُلد آباد، حضور داشتند و مناطق مذکور را به عنوان مرکز و مکانی مناسب برای تبلیغ عقاید خویش قرار دادند. از این رو، ضمن ارائه ی تعالیم مذهبی به بنای خانقاه ها نیز اقدام کردند. همزمان با شکل گیری حکومت ملوک بهمنی، دکن محل تجمع صوفیان برجسته، به ویژه پیروان فرقه های « جنیدیه» و « چشتیه» گردید. امیرحسین علاء سجزی، میرمبارک کارون، شیخ برهان الدین غریب، شیخ رکن الدین جنیدی و شیخ عین الدین گنج العلم از جمله ی صوفیان برجسته ای بودند که در مهاجرت اجباری به دولت آباد منتقل شدند. ( میر خورد، ۱۳۹۸، ص ۱۰۱-۲۰۳ و ۱۶۵-۳۰۳) صوفیان روابط خوبی با مسلمانان و هندوان داشتند و به دلیل ارائه ی تعالیمی مانند برابری و مساوات، پرهیزگاری، ساده زیستی و مهمان نوازی مورد توجه قرار گرفته، میان مردم محبوبیت یافتند، تبلیغ عشق، صلح، آرامش و برادری از سوی آنان در جذب مردم دکن به دین اسلام بی تأثیر نبود، ( نظامی، ۱۹۳۰، ص ۳۲۲) تا آنجا که یکی از آنان به نام شیخ حَماد عده ای ( هزار تن) از هندوان دکن را به اسلام و تصوف جذب نمود. ( بلگرامی، ۱۳۱۰ ق، ص ۶)افزایش روزافزون جایگاه مردمی صوفیان و تأثیر آنان در گرایش هندوان به دین اسلام، به معنای گسترش نفوذ معنوی آنان بود. از این رو، توجه حاکمان مسلمان بدانان معطوف شد. ملوک بهمنی در آغاز شکل گیری حکومت خویش، نیازمند حمایت آنان بودند. حضور علمای اهل تسنن و همراهی آنان با سلاطین بهمنی به هنگام تاج گذاری آنان، دوره ای از حکومت بهمنیان را تحت تأثیر قرار داد. علاءالدین حسن نخستین سلطان بهمنی ( حک: ۷۴۸-۷۵۹ ق) تحت تسلط معنوی علمای مذهبی و صوفیان قرار داشت. ارتباط وی با شیخ محمد سراج جنیدی، ( شیرازی، نسخه ی خطی، ش ۱۴۲/۳۶۲، ب ۷ ب) و نظام الدین اولیاء ( طباطبا، ۱۳۵۵ ق، ص ۱۲) دو صوفی بزرگ سنی مذهب، و پیش گویی سلطنت وی از سوی آنان، (۲) پایه و اساس اعتقادات مذهبی دوره ی ملوک بهمنی را شکل داد. این امر منجر به ظهور موقعیت ویژه ی صوفیان در دوره ی علاءالدین حسن و جانشینان پس از وی گردید. اگرچه به نظر می رسد مسئله ی پیش گویی سلطنت علاءالدین حسن برای خوشایند ملوک بهمنی توسط مورخان به ثبت رسیده، با این همه، نشانگر اهمیت و اعتبار صوفیان در دکن است.علاءالدین حسن پیش از آغاز حکومت خویش، به راهنمایی شیخ محمد سراج جنیدی، در زمینی که بر آن زراعت می کرد، طلا یافت و آن را به هنگام شورش علیه سلطان محمد بن تغلق ( سلطان دهلی)، صرف هزینه ی لشکر نمود. ( شیرازی، نسخه ی خطی، ش ۱۴۲/۳۶۲، ب ۸ الف و ب) سپس وی در حالی که شیخ جنیدی چتری سیاه را روی شانه ی او گرفته بود، تاج گذاری کرد. ( سلطان محمد، ۱۹۰۲، ص ۱۳۵) علاءالدین حسن پس از تاج گذاری ( به عنوان اولین سلطان سلسله ی بهمنی)، پنج من طلا و ده من نقره به پیروان شیخ برهان الدین غریب ( در خلد آباد) اعطا کرد تا برای شادی روح شیخ نظام الدین اولیاء میان فقرا و نیازمندان تقسیم شود. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۷۷) (۳)علاءالدین حسن به دیگر صوفیان نیز توجه ویژه ای داشت. وی پس از سرکوبی شورش محمد بن عالم لاچین و فخرالدین مُهردار ( مخالفان حکومت ملوک بهمنی) به سوی « سَگَر» ( یکی از مناطق دکن) حرکت کرد و پس از شنیدن خبر درگذشتِ محمد بن تغلق، هدایای ارزشمندی به صوفیان از جمله شیخ عین الدین گنج العلم صوفی جنیدی، بیجاپوری ( مرید و خلیفه ی خواندمیر)، سید علاءالدین جانپوری و مولانا معین الدین هروی ( معلم شاه زاده محمد) اعطا کرد. ( طباطبا، ۱۳۵۵ ق، ص ۲۰-۲۱) وی همچنین هنگام دریافت خبر مرگ محمد بن تغلق، براساس نذری که کرده بود، جاگیر کودچی ( واقع در دکن) را به رهبر معنوی اش شیخ جنیدی بخشید. ( ملکاپوری، بی تا، ص ۳۹۲)هنگامی که علاءالدین حسن به سوی گجرات حرکت کرد، احساس بیماری نمود و مجبور به بازگشت شد. وی فرزندش محمد را به گجرات فرستاد و سپس برای جلب رضایت شیخ جنیدی به حضور وی رفت. پس از بازگشت شاه زاده محمد از نبرد، به دستور علاءالدین حسن یک پنجم غنایم جنگی به سوی شیخ جنیدی فرستاده شد تا آن را میان فقرا تقسیم کند. ( تذکره ی اولیای دکن، نسخه ی خطی، ش ۱/۳/الف ۱۴، ب ۱ ب / Briggs, 1981, v.2, p.302)علاءالدین حسن در اواخر عمر خود، در حضور علما و مشایخ توسط صدرالشریف سمرقندی از گناهان خویش توبه کرد و دستور داد تمامی زندانیان بجز هفت نفر آزاد شوند. وی همچنین به پسران خود، محمد و محمود، مبالغ زیادی بخشید و دستور داد آن را در مسجد جامع میان نیازمندان، مشایخ و علمای حنفی مذهب تقسیم کنند. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۸۰-۲۸۱)همزمان با آغاز سلطنت محمد شاه ( حک: ۷۵۹-۷۷۶ ق) مادر وی در سال ۷۶۱ ق به همراه هزار نفر، از دابل ( Dabul)، واقع در سواحل غربی دکن به سوی حجاز، به قصد زیارت خانه ی کعبه حرکت کرد. سلطان محمد کل خزانه ی حکومتی را به وی اعطا نمود. ملکه هزینه ی ازدواج چهار هزار تن در حجاز را تقبّل کرد و سپس با خلیفه ی مصر معتضد بالله ارتباط برقرار نمود. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۸۵) اگرچه خلفای عباسی قدرت سابق خود را از دست داده بودند، اما هنوز نام خلیفه، میان مسلمانان دارای ارزش و اهمیت معنوی بود. اقدام ملکه در کسب اجازه ی خطبه خوانی و ضرب سکه از سوی خلیفه ی عباسی برای سلطان محمد ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۸۵) (۴) گواه این مطلب است. به نظر می رسد سلطان محمدشاه خلأ مشروعیت دینی در حکومت ملوک بهمنی را تشخیص داد و نسبت به کسب اجازه ی خطبه خوانی از سوی خلیفه ی عباسی اقدام نمود. با این همه، این امر منجر به کاهش نفوذ علمای مذهبی و صوفیان در دربار ملوک بهمنی نگردید. (۵)اگرچه انتساب علاءالدین حسن به شاهان ایران باستان ( عصامی، ۱۹۴۸، ص ۵۲۱ و ۶۰۸ / فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۷۳ / طباطبا، ۱۳۵۵ ق، ص ۱۱ / مکی، ۱۹۱۰، ج ۱، ص ۱۵۸) و رواج آن در آغاز شکل گیری این سلسله، منجر به مقبولیت شخصیت فردی اولین سلطان بهمنی گردید، اما کسب مشروعیت برای سلطنت ( از طریق کسب اجازه از سوی خلیفه ی عباسی) در دوره ی محمدشاه بهمنی، اقدامی فراتر از انتساب به شاهان ایران باستان به شمار می رفت. به نظر می رسد سلطان محمدشاه و ملکه در پی ایجاد تقدس حکومت ( نه تقدس فرد) در اذهان مسلمانان بودند. این اقدام امری دوراندیشانه به شمار می رفت. با این همه، در روند کاهش نفوذ علمای مذهبی، به ویژه صوفیان، مؤثر واقع نشد و سلطنت محمدشاه به دلیل مشروب خواری مورد اعتراض زین الدین صوفی قرار گرفت. وی مخالفت خود را با سلطان محمد آشکارا اعلام نمود. محمدشاه از اقدام او اظهار نگرانی کرد و شرایط وی را برای مصالحه پذیرفت. سپس پیغامی به همراه صدرالشریف با این جمله که « من زان توام تو زان من باش» به سوی زین الدین صوفی فرستاد. وی با این شرط که سلطان همانند پدرش در اجرای احکام شرعی و کاهش گناهان و جرایم کوشش کند و میان مردم مشروب ننوشد و به قضات اجازه ی اجرای قوانین را بدهد، با سلطان مصالحه کرد. سلطان محمد نیز به تخریب کارگاه های مشروب سازی دستور داد و مأموران را موظف به اجرای نظرات زین الدین نمود. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۹۴-۲۹۵) به دنبال اجرای قوانین مذهبی، دزدی نیز کاهش یافت. سلطان فرامینی به کارگزاران خویش به منظور پایان دادن به دزدی و راه زنی در جاده ها صادر کرد و در طول هفت ماه، قریب بیست هزار سر بریده به پایتخت فرستاده شد. پس از آن روابط شیخ و سلطان محمد به صلح گرایید. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۹۴-۲۹۵)شیخ محمد سراج جنیدی نیز از موقعیت ویژه ای برخوردار بود. محمدشاه اول، همانند پدرش علاءالدین حسن اعتقادی راسخ به وی داشت. سلطان محمد در انجام امور حکومتی، به ویژه لشرکشی ها، با وی مشورت می کرد و از او برای پیروزی خود طلب دعا نمود. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۸۶) مجاهدشاه ( حک: ۷۷۶ ق) نیز رابطه ای نیکو با شیخ جنیدی داشت. وی در آغاز لشکرکشی ها از شیخ طلب دعا می کرد. مجاهدشاه به دیگر صوفیان نیز احترام می گذاشت. وی پس از جلوس بر تخت سلطنت، برای ابراز احترام به مقبره ی شیخ برهان الدین غریب ( در دولت آباد) رفت. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۹۶) همچنین سلطان محمدشاه دوم ( حک: ۷۵۹-۷۷۶ ق) توجه خاصی به شیخ جنیدی داشت. هنگامی که شیخ بیمار بود، سلطان به عیادت وی می رفت. پس از مرگ شیخ، وی همچنان به زیارت مقبره ی او می رفت. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۰۲) (۶)اگرچه تسنن و گرایش حنفی در دوره ی ملوک بهمنی به عنوان مذهب رسمی به شمار می رفت، اما تمایلات شیعی از نخستین سال های حکومت آنان به تدریج، در دربار نفوذ یافت. فرشته درباره ی سفر زیارتی ملکه ( مادر سلطان محمد اول) به مکه و مدینه چنین ذکر کرده است:ملاداود بیدری در تحفه السلاطین آورده که ملکه ی جهان اکثر اوقات به بقیع رفته، زیارت سیدالنساء فاطمه الزهرا – صلوات الله علیها و علی اولادها المعصومین – کرده به نام چهار یار و فرزندان جناب عصمت قباب بی بی خیرات می کرد. روزی از صدرالشریف پرسید که قبر جناب سیدالشهداء امام حسین – علیه التحیه… – کجاست؟ او گفت: در زمین کربلای معلی. ملکه ی جهان گفت که قبر حضرت بی بی درین جاست و قبر فرزند او در آنجا؟ به چه تقریب واقع شده؟ صدرالشریف قصه ی ظلم یزید پلید – علیه اللعنه – و شهادت آن حضرت – علیه السلام – را باز نمود. ملکه ی جهان گریه و نوحه ی بسیار کرده، گفت که کوچک ترین فرزندان نزد مادران بسیار عزیز و مکرم می باشند. اگر من زیارت آن جناب درنیابم، معلوم نیست که حضرت بی بی از من راضی و خشنود باشد. پس عازم جازم سفر کربلای معلی شده، در تهیه و استعداد آن سفر کوشید.فرشته می نویسد: پس از آنکه ملکه آماده ی سفر به کربلا گردید، حضرت زهرا علیهاالسلام را در خواب دید که به وی فرمودند: از حسن اعتقاد تو راضی گشتیم و خدا و رسول نیز از تو خشنودند. وی سپس یکی از افراد معتبر خود را با اموال و اسباب فراوانی به سوی بغداد روانه کرد تا با نام علی علیه السلام و حضرت زهرا و فرزندان وی، خیرات نمایند و بقیه ی اموال را میان سادات و زائران و خادمان تقسیم کنند. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۸۵)به استناد فرشته، تا زمان سلطنت سلطان غیاث الدین بهمنی ( حک: ۷۹۹ ق) بسیاری از سادات در دکن ساکن بودند. گواه این مطلب سخنی است که سلطان غیاث الدین در دوره ی سلطنت خویش ذکر کرده است. فرشته می نویسد: غیاث الدین با « تَغَلچین» ( سر کرده ی غلامان ترک) مخالف بود و درباره ی وی اظهار می داشت:… نزد مردم بسیار قبیح است که غلامان را بر سر خلایق، که در آن میان جمعی کثیر از اولاد پیغمبر آخرالزمان – صلی الله علیه و آله و سلم – خواهند بود، حاکم گردانم. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۰۴)
فیروزشاه بهمنی و تمایلات شیعیشیخ سراج جنیدی در دوره ی بهمنیان، شاگردان متعددی تربیت کرد و زمینه ی جذب صوفیانی از ایران و شمال هند به دکن را فراهم آورد. پس از مرگ وی، جانشینان و مریدان او فعالیت مذهبی اش را ادامه دادند. ( همدانی، نسخه ی خطی، ب ۵۵) با این همه، جانشینان شیخ سراج جنیدی از موقعیت ویژه ای برخوردار نبودند؛ چنان که پس از درگذشت وی، دکن از حضور صوفیان برجسته محروم شد. در چنین شرایطی، هنگام سلطنت فیروزشاه بهمنی ( حک: ۸۰۰-۸۲۵ ق) گیسودراز ( صوفی برجسته) به دولت آباد مهاجرت کرد. اما وی پس از مدتی، به منظور کسب دانش از صوفیان و علما، به ویژه شیخ نصیرالدین محمد چراغ، به سوی دهلی رفت. ( مقیم هروی، ۱۹۱۱، ج ۳، ص ۱۷ / رحمان علی، ۱۳۳۲ ق، ص ۸۲)گیسودراز برای بار دوم، در دوره ی فیروزشاه بهمنی هنگامی که در سن ۹۰ سالگی بود، از دهلی روانه ی دکن شد و در خُلد آباد سکنا گزید. فیروزشاه وی را به « گلبرگه» ( پایتخت بهمنیان) دعوت کرد. گیسودراز علی رغم میل خویش و به اصرار فیروزشاه، در گلبرگه اقامت نمود و سلطان بهمنی برای وی خانقاهی در کنار دربار خویش بنا نهاد. ( ملکاپوری، ۱۹۱۳، ص ۲۸۵) فیروزشاه با این اقدام درصدد بود تا از تبدیل شدن وی به قدرتی رقیب در دولت آباد جلوگیری کند و ارتباط او با مردم را تحت کنترل و نظارت خویش درآورد. ولی محبوبیت وی منجر به ازدحام آنان در خانقاه او شد، ( ملکاپوری، ۱۹۱۳، ص ۷۷) تا آنجا که برخی مریدان گیسودراز و طالبان علم از شمال هند و شهرهای گوناگون دکن، برای بهره گیری از تعالیم ارزشمند وی در گلبرگه اقامت گزیدند. ( محدثه دهلوی، ۱۹۹۱، ص ۱۵۲)روابط میان فیروزشاه و گیسودراز خوب بود. گیسودراز سلطان را مورد توجه و دعای خیر خویش قرار می داد و برای بقای حکومت فیروزشاه بهمنی چنین دعا می کرد: « خدایا، شاه را، شاه زاده و کشور را حفظ کن و دشمنانشان را شکست بده. یقین دارم که دعاهایم مستجاب خواهد شد.» وی همچنین در اولین ملاقاتش با گیسودراز، از او خواست تا برای طول عمر وی دعا کند. گیسودراز نیز از فیروزشاه درخواست کرد تا روز بعد به دیدن او برود. هنگامی که سلطان به ملاقات وی رفت، گیسودراز به او گفت: « شب برای طول عمر تو دعا کردم، دعایم پذیرفته شد. تا زمانی که من زنده ام تو نیز زنده خواهی بود» ( سامانی، ۱۳۴۷ ق، ص ۳۴ / گیسودراز، ۱۳۶۲ ق، ص ۸۶)گیسودراز ۴۲ نفر را به عنوان جانشین و خلفای خویش تعیین کرد و به سراسر مناطق دکن برای تبلیغ فرستاد. ( سامانی، ۱۳۴۷ ق، ص ۱۳۶-۱۳۷) این امر از یک سو، و افزایش بی شمار پیروان او از سوی دیگر، منجر به نفوذ و محبوبیت ویژه ی وی گردید؛ چنان که حتی برخی علمای دربار نیز مانند خواجه احمد دبیر و قاضی منهاج الدین، معروف به « قاضی راجو»، از مریدان وی شدند. ( سامانی، ۱۳۴۷ ق، ص ۱۴۱-۱۴۳)ویژگی های اخلاقی وی مانند مهمان نوازی، پذیرش مردم از طبقات گوناگون در خانقاه و سلک پیروان خود، سخنوری و فصاحت و مهارت در ارائه ی آموزش ها و آشنایی با زبان های فارسی، سانسکریت، عربی و دکنی ( محدث دهلوی، ۱۹۹۱، ص ۱۵۲) از یک سو، و شایعه ی وجود اشیایی نزد گیسودراز مانند انگشتر حضرت علی علیه السلام ( محدث دهلوی، ۱۹۹۱، ص ۷۷-۷۸)، رونوشت هایی از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و صندلی پیر نصیرالدین چراغ از سوی دیگر، منجر به جذب توده ی وسیعی از مردم به سوی خانقاه او گردید. ( محدث دهلوی، ۱۹۹۱، ص ۷۷-۷۸) این امر فیروزشاه بهمنی را بر آن داشت تا به بهانه ی ایجاد مزاحمت از سوی مردم، نسبت به انتقال خانقاه وی به مکانی دیگر اقدام کند. از این رو، گیسودراز به همراه خانواده اش در خارج از شهر گلبرگه اقامت گزید. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۱۶) به تدریج، روابط میان گیسودراز و فیروزشاه بهمنی به تیرگی گرایید. هنگامی که فیروزشاه فرزندش، حسن خان، را به ولیعهدی برگزید، گیسودراز با وی مخالف کرد و شایستگی احمد خان ( برادر فیروز شاه) را در امر سلطنت اعلام نمود. سلطان برای جلب رضایت گیسودراز، تلاش فراوانی کرد، اما این امر تأثیری در تغییر نظر وی نداشت. فرشته این عامل را علت اصلی انتقال خانقاه او به خارج از شهر گلبرگه ذکر کرده است. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ص ۷۷-۷۸) این امر به بدبینی مردم نسبت به فیروزشاه بهمنی انجامید و برخی شکست های فیروزشاه از سوی سلطان هندوی بیجانگر ( همسایه ی جنوبی ملوک بهمنی) به دلیل تیرگی روابط وی با گیسودراز قلمداد شده است. ( ابوالفیض من الله، نسخه ی خطی، ب ۹۴) این امر خود نشانگر نفوذ ویژه ی گیسودراز میان مردم است. وی از سوی آنان، لقب « بنده نواز» را دریافت کرده بود. ( منعم همدانی، نسخه ی خطی، ب ۵۴)فیروزشاه، که تحت تعلیم میرفضل الله اینجوی شیرازی پرورش یافته بود، ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۰۵ و ۳۰۷) در دوره ی سلطنت خویش، تحت تأثیر وی قرار داشت. وی به پیشنهاد اینجوی شیرازی، ازدواج متعه ( مطابق مذهب تشیع) را پذیرفت. اگرچه دلیل این امر، علاقه ی فیروزشاه به زنان متعدد ذکر شده است، ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۰۵ و ۳۰۷) (۷) اما به نظر می رسد وی تحت تأثیر تمایلات شیعی بوده است. فیروزشاه بهمنی از طریق ازدواج و وصلت با خاندان میرفضل الله اینجوی شیرازی، وزیر شیعه ی ایرانی در دربار ملوک بهمنی ( که از سادات بود)، با شیعیان اتحاد برقرار کرد. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۰۵ و ۳۰۸) به استناد فرشته، فیروزشاه بهمنی دختر ملک نائب میرفضل الله اینجو را به عقد نکاح شاه زاده حسن خان درآورد و یکی از دختران خود را به یکی از پسران میر فضل الله اینجو ( به نام میر شمس الدین محمد اینجو) تزویج کرد. ( فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۰۸) این امر نقطه ی عطفی در تحولات مذهبی این دوره به شمار می رود.
ادامه دارد…
پی نوشت ها :
۱٫ استادیار دانشگاه تهران.۲٫ رفیع الدین شیرازی درباره ی پیش گویی های جنیدی درباره ی سلطنت حسن می نویسد: « حسن پیش از به سلطنت رسیدن، با شیخ محمد سراج جنیدی ملاقات می کرد و بیشتر وقت خود را با او می گذراند. در برخی ملاقات ها، مادر حسن نیز به همراه وی بود. در این ملاقات ها، شیخ محمد سراج جنیدی مکرر سلطنت حسن را پیش گویی کرده بود. روزی حسن عمامه ی شیخ را روی سر خود گذاشت. شیخ اظهار داشت: حسن از ما تاج می طلبد. وی همچنین می نویسد: شیخ روزی در خواب بود و آفتاب بر او می تابید. حسن با چادر خود، بر شیخ سایه افکند. وقتی شیخ از خواب بیدار شد و این ماجرا را مشاهده کرد، گفت: حسن از ما چتر شاهی می طلبد. همچنین روزی مادر حسن به نزد شیخ جنیدی رفت و پریشانی احوال حسن را برای وی بازگو کرد. شیخ در این ملاقات اظهار داشت: وقت غزا و نبرد فرارسیده است. حسن درباره ی تجهیزات لشکر اظهار نگرانی کرد. شیخ جنیدی، حسن را به طلا و زرد راهنمایی کرد. وی توانست در زمینی که بر آن زراعت می کرد، طلا یابد و به دستور شیخ آن را صرف هزینه ی لشکر کند.» ( ر.ک. شسیرازی، نسخه ی خطی، ش ۱۴۲/۳۶۲، برگ ۷ ب)۳٫ برهان الدین تا سال ۷۲۴ ق / ۱۳۲۴ م در دهلی بود و در فاصله ی سال های ۷۲۵-۷۲۷ ق / ۱۳۲۴-۱۳۲۷ م به دکن مهاجرت کرد. فوت وی در سال ۷۳۴ ق / ۱۳۳۳ م روی داد. حضور وی در دولت آباد منجر به گسترش طریقه ی « چشتیه» در دکن شد، به گونه ای که یکی از شاگردان وی نزدیک به هزار تن از مسلمانان دکن را وارد این فرقه نمود. ( ر.ک. Mahdi Hasan, 1938, pp. 161-163) ملکا پوری می نویسد: پس از ورود برهان الدین غریب به دکن، بسیاری از صوفیان به دکن روی آوردند. ( ر.ک. ملکاپوری، ۱۹۱۳، ص ۴۶۰)۴٫ سلطان محمد تمام خزانه ی حکومتی را در آغاز سلطنت خویش، به ملکه سپرد. این امر منجر به متهم شدن سلطان به خفت عقل گردید. ( ر.ک. فرشته، ۱۳۰۱ ق، ج ۱، ص ۲۸۵) شاید بتوان اظهار داشت سپردن تمام خزانه ی حکومتی به ملکه هنگام سفر او به مکه و مدینه، به منظور پرداخت مبالغی به خلیفه ی عباسی و کسب مشروعیت سلطنت از سوی وی انجام شده باشد.۵٫ پیش از ملوک بهمنی، سلطنت سلطان محمد بن تغلق نیز تحت نفوذ صوفیان قرار داشت. هنگامی که وی دستور مهاجرت اجباری اهالی دهلی را به دکن صادر کرد، در صدد برآمد تا با آل چنگیز مبارزه و جهاد کند. وی برای این امر، بزرگان فرقه ی « چشتیه» مانند مولانا فخرالدین، مولانا شمس الدین یحیی و شیخ نصیرالدین محمود را دعوت نمود تا در این باره موافقت آنان را جلب نماید. ( ر.ک. میر خورد، ۱۳۹۸، ص ۲۸۱-۲۸۲).۶٫ شیخ رکن الدین بن شیخ سراج الدین ابوالمظفر جنیدی ( ۶۷۰-۷۸۱ ق) اولین صوفی برجسته و صاحب نفوذ در دوره ی پنج سلطان نخست بهمنی است. وی از صوفیان منسوب به فرقه ی « جنیدیه» است و نسبش به ابوالقاسم جنید بغدادی می رسد. پدر وی از بغداد به پیشاور مهاجرت کرد و شیخ سراج در این شهر به دنیا آمد. وی نیز در دوره ی محمد بن تغلق از دهلی به دولت آباد مهاجرت کرد. ( برای آگاهی بیشتر درباره ی شرح حال وی، نک: ملکاپوری، ۱۹۱۳، ص ۳۹۱-۳۹۳ / بشیرالدین احمد، ۱۹۱۵، ج ۳، ص ۵۲۴-۵۳۲) شیخ سراج جنیدی در سال ۷۹۰ ق درگذشت. ( ر.ک. شیرازی، نسخه ی خطی، ش ۱۴۲/۳۶۲، ب ۱ ب)۷٫ فرشته می نویسد: فیروزشاه درصدد برآمد تا بیش از چهار زن داشته باشد. وی بدین منظور، علما را برای مشورت حاضر کرد. در این جلسه، به وی توصیه شد که راهی وجود ندارد، جز اینکه یکی از زنان را طلاق داده و همسر دیگری به عقد خویش درآورد. این امر خوشایند سلطان واقع نشد تا اینکه میرفضل الله اینجو پیشنهاد متعه را، که از نظر تسنن ممنوع بود، مطرح کرد. ( ر.ک. فرشته، ۱۳۰۱ ق، ص ۳۰۵ و ۳۰۷) خافی خان می نویسد: پیشنهاد متعه موافق با مذهب شیعه و مالکی بود. ( ر.ک. خافی خان، ۱۹۲۵، ج ۳، ص ۵۱)منبع مقاله :مؤسسه ی شیعه شناسی، (۱۳۹۱)، فصلنامه ی علمی – پژوهشی شیعه شناسی شماره ۳۹، قم: مؤسسه ی شیعه شناسی