مناطق شیعه نشین عربستان۲
شیعه در عوامیه
عوامیه، شهرى است در شمال قطیف که بر خرابههاى شهر «زاره» ساخته شده است.
این ناحیه در گذشته، مرکز منطقه به شمار مىرفت. قرامطه، زاره را ویران کرده، آن را به آتش کشیدند. این شهر به ابوبهلول عوامبنمحمدبنیوسف زجاج یکى از پسران عبدالقیس منسوب است که بحرین را از قرامطه گرفت.
تمامى ساکنان این منطقه شیعه هستند. مردم آن در مبارزه و شجاعت زبانزد بوده و همیشه به تنهایى در برابر یورشهاى حکومت سعودى مقاومت کردهاند. اکثر طوایف این شهر از قبایل «نجد» هستند که به این منطقه مهاجرت کردهاند. بنابراین طوایف آلنمر، آلفرج و آلزاهر عدنانى هستند و به تازگى به قبیله قحطان منسوب شدهاند؛ همانگونه که عبداللهبنمهدى فرج به این نکته اشاره مىکند.
نسبت این سه طایفه (آلنمر، آلفرج و آلزاهد) به نمربنعائدبنعفیصان برمىگردد. نسبشناسان مىگویند، او به علت رفتوآمد به منطقه عوامیه و روستاى اسلمیه نجد، شیعه شد. علامه محمد عرجان (متوفاى ۱۰۱ هـ . ق) دخترش عدى را به همسرى او در آورد. او از عدى، صاحب سه پسر به نامهاى نمر، فرج و زاهد شد. طوایف بزرگ عوامیه به این سه نفر بر مىگردند.
برخى مىگویند، زعامت و ریاست اسلمیه، بر عهده آلعفیصان و بنىتمیم بود؛ اما وقتى بنىتمیم بر این منطقه تسلط یافتند و به تنهایى حکمرانى این منطقه را عهدهدار شدند، این امر باعث شد که بسیارى از آنها، در منطقه شرقى سکونت یابند.([۱])
طوایف شیعه عوامیه
- طایفه آلنمر: نمر باقر نمر، محمد باقر نمر، نویسنده محمد حسن نمر (متوفاى ۱۳ هـ . ق) ـ که کتابها و نشریههاى بسیارى از جمله نشریه «بهلول» را در عراق منتشر کرد ـ ، آیت الله محمدبنناصر نمر (۱۲ – ۱۳۴۸ هـ . ق)، برادرش حسن (متوفاى ۱۳۲ هـ . ق)، شهید قصى نمر (متوفاى ۱۴۰ هـ . ق) و عبدالحسینبناحمد نمر (۳۱۲ ۱ – ۱۴۰ هـ . ق) از شخصیتهاى بارز این طایفه هستند؛
- آلزاهر: باقر زاهر، شاعر معروف على زاهر ـ که صاحب دیوان «بسمه الاسحار» است ـ ، خطیب على زاهر (۱۳۵۵ – ۱۲۸ هـ . ق) و شهید حسن زاهر ـ که در انتفاضه محرم سال ۱۴۰۰ هـ . ق به شهادت رسید ـ ، از این طایفه شمرده مىشوند؛
- آلفرج: خطیب محمدحسن فرج، سعودبنمحمد فرج (متوفاى ۱۳۶۶ هـ . ق)، دکتر سعودنصر ترکىفرج، دکتر تقىنصر فرج، دکتر عبداللهمحسن فرج، نویسنده معاصر سعود عبدالکریم فرج، دکتر نصر باقر فرج و مهدى فرج از این طایفه هستند؛
- آلابىالمکارم (آلشیخ): این طایفه طایفهاى دینى و مشهورند. آنها پس از مهاجرت از حجاز، ابتدا در بحرین و سپس در عوامیه ساکن شدند. جعفربنمحمد آلابىالمکارم (۱۲۸۱ – ۱۳۴۲ هـ . ق)، علىبنجعفر آلابىالمکارم (۱۳۱۳ – ۱۳۶۴ هـ . ق)، خطیب سعید ابوالمکارم، نویسنده عبدالقادر ابوالمکارم، پسرش عدنان عبدالقادر و عبدالکریم على ابوالمکارم از شخصیتهاى بارز این طایفه هستند؛
- آلجریدى: محمد على جریدى از این طایفه است؛
- حماد: شهید سعود على حماد ـ که در بیست و سوم رمضان ۱۴۰۱ هـ . ق دستگیر شد و بر اثر شکنجه در ۱۵ ذىالقعده همان سال به شهادت رسید ـ ، از این طایفه محسوب مىشود؛
. آلثویمر: از قبیله «سبیع» هستند و طوایف آلقریریص، آلصویمل و آلزنادى نیز از این قبیله هستند؛
- مطر: رضى مطر از این طایفه است؛
. آلتحیفه (آلدرویش): قحطانى الاصل هستند و پسر عموهایشان در روستاى ملاحه زندگى مىکنند؛
- آلمشیخص: دکتر عبدالواحد نصر آلمشیخص و خطیب عبدالعظیم مشیخص از این طایفه هستند؛
- دبیسى: نویسنده معاصر عبدالله دبیسى که مسئول صفحه «اخبار الیوم والناس» از نشریه «الیوم» است، از این طایفه است؛
- آلمبیوق: دکتر رضى مبیوق از این طایفه به حساب مىآید؛
- آلعرجان: از قبیله سبیع هستند و محمد عرجان ( متوفاى ۱۱۱ هـ . ق) از این طایفه محسوب مىشود؛
- عوى: على عبدالکریم عوى از این طایفه است؛
- صباح: حسین صباح از این طایفه شمرده مىشود.
طوایف دیگر عوامیه
آلضیف، آلعریض، براکى، جوهر و آلربح ـ که طایفهاى بزرگ و مشهور است ـ ، سمیر ربح، رمزى ربح و احمد ربح از این طایفه هستند.
شیعه در آجام (اوجام)
آجام، در گذشته نه چندان دور از محدوده قطیف خارج و بیشتر با صحرا و بادیه نشینان در ارتباط بود. با اینکه همه اهالى آن شیعه و متمدن هستند؛ اما به سبب ارتباط با صحرا و طوایف بادیهنشین، شیعیان این منطقه را «بدوالشیعه» نامیدهاند.
اکثر ساکنان آجام به یک قبیله منسوباند. طوایف معروف سهگانه ناصر، سنان و مرزوق هر سه قحطانى الاصل هستند. آنها از قرنها پیش از شمال یمن هجرت کردند. ابتدا در روستاى «بنى معن» و سپس در این منطقه ساکن شدند.
ناصر حسین رضى سنان، مالک سنان و محمد ناصر سنان از شخصیتهاى بارز آلسنان هستند.
شخصیتهاى آلناصر عبارتاند از: دکتر حبیب منصور ناصر، عبدالرحیم احمد ناصر، خطیب احمد محمد جواد ناصر، شاکر احمد ناصر، على احمد ناصر، شاعر محمد على ناصر، دکتر على سلمان ناصر و شهیده زهرا منصور حبیب ناصر که این شهیده، بر اثر شکنجههاى زندان حدیثه در مرز عربستان و اردن در سال ۱۸ میلادى به شهادت رسید.
شخصیتهاى طایفه آلمرزوق عبارتاند از: راشد مرزوق، حسن محمد مرزوق، شاعر سعودبنمرزوق، محمدحسن مرزوق و مصطفىحسن مرزوق.
طوایف دیگر آجام
- آلجمیع: حبیب آلجمیع، شاعر مردمى یعقوب جمیع و حسن عبدالکریم جمیع از این طایفه هستند؛
- عاشور: خطیب وشاعر منصور عاشور آجامى، موسى محمد موسى عاشور و جاسم على عاشور از شخصیتهاى بارز این طایفه محسوب مىشوند؛
- مبارک: عبداللهبنناصربنحمیدانبنسالم مبارک از بزرگان این طایفه است؛
- محسین؛
- آلرهن؛
بزرگان مشهور این شهر که یکى پس از دیگرى زعامت و ریاست این منطقه را به عهده داشتند، عبارتاند از:
- راشدبنعلى مرزوق (سنان)؛
- عبداللهبنراشد مرزوق (سنان)؛
- سعدبنمحمد مرزوق؛
- خطیب حسینبنحسن سنان؛
- احمدبنعلى مرزوق؛
- محمدبنسعود مرزوق (سنان)؛
. صالحبنعلى ناصر که اکنون ریاست این منطقه را به عهده دارد.
شیعه در قدیح
قدیح؛ شهرى کوچک و پرجمعیت است که همگى مذهب تشیع دارند.
برخى از طوایف قدیح
- سادات آلابوالرحى خضاروه؛
- آلطعان: احمدبنصالح آلطعان، عبداللهبناحمد آلطعان و محمد صالحاحمد آلطعان از بزرگان این طایفه هستند؛
- آلشرفا (سادات): سید امانبنمحمد شرفا ( متوفاى ۱۳۵۲ هـ . ق)، علامه سید باقربنامان شرفا، شاعر معاصر سید طاهربنصالح شرفا، نویسنده سید محمدبنعلى شرفا و نویسنده سید یوسفبنمحمد شرفا از این طایفهاند؛
- سادات شمیمى: سید طاهر شمیمى از این طایفه است؛
- آلعرفات: ابراهیمبنعرب آلعرفات (متوفاى پس از سال ۱۲۳ هـ . ق) از این طایفه شمرده مىشوند؛
- سادات خباز: نویسنده سید سعیدبناحمد خباز که کتابهاى بیشمارى از جمله «الصلاه عباده فکریه و عمل تربوى» نوشته، از این طایفه است؛
. آلجنبى: احمدبنصالحبنحسن جنبى ( متوفاى ۱۳۵ هـ . ق) از این طایفه محسوب مىشود؛
- حلیلى: حسنبنمکى حلیلى از این طایفه است؛
. آلمسباح: ادیب و شاعر معاصر عبدالنبىبنعلى آلمسباح از این طایفه به شمار مىآید؛
- آلحیّان: نویسنده معاصر عید محسن آلحیان صاحب کتاب «ادباء من قطیف» از این طایفه است؛
- خاطر: خطیب معاصر سعیدبنناصر خاطر از این طایفه است؛
- آلتوفیق: خطیب علىبنناصر آلتوفیق ( متوفاى ۱۴۰۸ هـ . ق) از این طایفه است؛
- آلشیخ: این طایفه به طایفه «بلادى» منسوب هستند. شاعر معاصر عمر شیخ ـ که دیوان شعرش با عنوان «متى تأتى» چاپ شد ـ و عبدالعظیم شیخ از این طایفهاند؛
- مقیلى: خطیب و شاعر معاصر حسنبنحسین مقیلى از این طایفه است؛
- ناصر: ادیب و نویسنده محمد على ناصر ـ که کتاب «الله الخالق القدیر» از آثار اوست و شاعر معاصر محمد احمد مکى ناصر از این طایفه هستند؛
- آلعبیدى: ادیب و شاعر محمدبنرضوان عبیدى ( متوفاى ۱۳۴۵ هـ . ق) از این طایفه است؛
- عوازم: مهدى عوازم از این طایفه شمرده مىشود؛
- آلغزوى: نویسنده حسن عبدالله محمد آلغزوى از این طایفه است.
طوایف دیگر قدیح
آلبلادى، آلشهاب، آلحورى، آلشاهین، بشراوى، علوان، نیدرى، جعفر، آلصفوان، حمادى و… طوایف شیعى دیگرى هستند که در قدیح سکونت دارند.
شیعه در ام حمام
این شهر در شمال غربى سیهات قرار دارد و تمام ساکنانش شیعه هستند.
طوایف ام حمام
- شبیب: شاعر حسین شبیب ـ که دیوانش در دو جلد چاپ شد ـ ، پسرش عبدالکریم شبیب ـ که در بحرین ساکن است و شاعر و خطیب توانایى است ـ ، بدرشبیب، شاعر جوان سعید معتوق شبیب، هنرمند معروف عبدالجلیل شبیب، شاعر بدر شبیب، عبداللطیف شبیب و غازى شبیب از این طایفه هستند؛
- مرهون: طایفهاى علمى و ادبى که بسیارى از علما، ادبا و خطبا را به جامعه ارائه کرده است. عبدالحى مرهون (۱۳۰۲ – ۱۳۶۶ هـ . ق)، علامه منصور مرهون (۱۳۶۲ – ۱۲۴ هـ . ق)، علامه على مرهون ـ که تألیفات بسیارى از جمله «شعراء القطیف من الماضین و المعاصرین» دارد ـ ، خطیب محمد حسن مرهون، خطیب عبدالحمید مرهون، خطیب سعید مرهون، خطیب عبدالعظیم مرهون ـ که کتابهاى بىشمارى از جمله «تاریخ امالحمام» را نگاشته است ـ ، خطیب صادق مرهون، شاعر کاظم مرهون، نویسنده محمد مرهون، شاعر ابراهیم مرهون و مصطفى عبدالحمید مرهون از شخصیتهاى برجسته این طایفهاند؛
- برّاک: محمد صالح براک (۱۲۶ – ۱۳۶ ه ق) از این طایفه است؛
- کعیبى: خطیب ناجى کعیبى از این طایفه شمرده مىشود؛
- شملاوى: خطیب و شاعر سعود شملاوى و پسرش على شملاوى از این طایفه هستند؛
- حرز: شاعر جوان حسینبنمنصور حرز از این طایفه است؛
. آلراضى: خطیب وشاعر معاصر راضىبنعلى آلراضى از بزرگان این طایفه به حساب مىآید؛
- آلمسبّح: ادیب معاصر محمد علىبنعبدالهادى مسبّح که دیوان شعرى در مدح اهل بیت: دارد، از این طایفه است.
طوایف دیگر امحمام
حایک، عبیّد، طویل، آلعباس، آلعبدالنبى، بحرانى، ستراوى، زایر، عبدالهادى، مویس، عوامى، رضوانى، طلالوه، محیمیه، هلال، ربیع، علوى، مدن، هاشم، سادات معلم و مدن، صلیل، مریط، امان، معتوق، عاقول، سویکت، منصور، خمیرى، آلشیخ، آلمحمد على، هنیدى، قنبر، آلجبر، ناصر، فتیل، معلم، جراش ، قیصوم، وقع، سریو، محیسن، میرزا، خباز، قصّار، طفیّف، حللى، یوسف، نجرانى، مرزوق، سالم، جفال، شوملى، عطیه، لطف الله، عبداللطیف، ابوشیف، نصیف، سرحان، موسى، صبیع و خضیر.
شیعه در حبش
این شهر در شمال غربى سیهات قرار دارد و همه ساکنان آن شیعه هستند.
طوایف حبش
- آلسنبل: شاعر بدربناحمد آلسنبل (متوفاى ۱۳۳۶ هـ . ق)، حسنبناحمد بنسنبل (۱۲۴ – ۱۳۲۵ هـ . ق)، شاعر فیصلبنعبدالله آلسنبل (۱۳۲۵ – ۱۳۶۴ قمرى)، احمدبنحسن آلسنبل، ضیاء آلسنبل و نزار آلسنبل ازشخصیتهاى این طایفه هستند؛
- خواهر: روزنامهنگار معاصر حسینعبدالله خواهر از این طایفه است.
طوایف دیگر حبش
آلمنافى، آلحمزه، آلعوّاد، آلحمود، آلسلام، آلخمیس، آلنصیف، ذاهب، آلمبارک، آلدرویش، مغاسله، آلسعیّد، آلزایر، آلعشوه، آلکنیص، آلعاشور، آلعیاش، آلعبدربه، مرزوق، آلاحمد، آلعبدالمحسن، آلسیف، قمر، آلعویوى، مدبس، آلضیف، آلموسى، آلابراهیم، عوامى، جراش، آلمهنا، آلسلیمان، سبع، رمضان، آلترکى، آلحیان، عید و حبشى، منصور حبشى و محمد حبشى از این طایفهاند.
شیعه در جارودیه
جاردویه، شهرى تاریخى و معروف، نزدیک بدرانى است که در گذشته در مسیر حجّاج بود و تمام ساکنان آن شیعهاند.
طوایف جارودیه
آلحبیل ـ خطیب مهدىبنمحمد آلحبیل و شاعر محمد حسن آلحبیل از این طایفه هستند ـ ، آلسید طالب، آلسید طویلب، آلمشعل، جارودى، صفار، سلیمان، آلمنشاد، آلمعلم، محسن معلم و على معلم از این طایفهاند ـ ، عیاشى، آلسید کاظم، شرفا، سادات، آلرمضان، آلمدن، شهاب ـ خطیب حسن شهاب از این طایفه است ـ و آلعید ـ شاعر و خطیب بدربنابراهیمبنعجول آلعید از این طایفه است ـ .
شیعه در خویلدیه
تمامى ساکنان این شهر نیز شیعه هستند.
طوایف خویلدیه
- آلنتیف: مخطیف محمد على آلنتیف ـ صاحب دیوان «عبره المؤمنین» (۱۳۱۵ – ۱۳۲ هـ . ق) ـ ، پسرش حسن ـ که اکنون در دادگاه جعفوبه بحرین مشغول کار است ـ ، خطیب مهدى نتیف ـ که دیوان «جواهر الافکار» از آثار اوست (متوفاى ۱۴۱۱ هـ . ق) ـ ، خطیب عبدالله نتیف که دیوان خطى «ینبوع الحکمه»، در مدح اهل بیت عصمت: از سرودههاى اوست ـ و شاعر معاصر عبدالله مهدى نتیف از بزرگان این طایفه هستند؛
- شرفا: خطیب معاصر سید تقى شرفا از این طایفه است؛
- آلامرد: جبوالامرد از این طایفه محسوب مىشود؛
- سادات: خطیب سید مصطفى حیدر ساده، خطیب سید حیدر علوى ساده و خطیب سید صالح علوى از این طایفه هستند؛
- آلعباس: سید جبر آلعباس و پسرش خطیب سید یوسف از شخصیتهاى بارز این طایفه به شمار مىآیند.
دیگر طوایف خویلدیه
خویلدى، صحاف، راشد، سمّاک، مرزوق، مدرهم، عجیمى، زواد، صاهول، جمعان، رمیّض، محروس، طریدى، جمیعان، قاسم، قطان، طویلح ـ که حسین صویلح از این طایفه است ـ ، علوى، سهوان، قنبر، ناصر، قمر، عطیه، عبیّد، مزین، آلعبداللطیف، هاشم، آلعبدالعال، حریفى، میّاد، عفلوج، طاق، شهاب، نحوى، بشراوى، جارودى، حرمله، آلسالم، آلابراهیم، طریدى، غنّام، دعبل و آلشبّر.
شیعه در توبى
تمامى ساکنان این شهر شیعه هستند.
طوایف توبى
- ابو البحر: شاعر بزرگ جعفر خطّى از این طایفه است. اکنون نیز نسل او در این شهر سکونت دارند؛
۲ و ۳٫ آلشیخ و آلموسى: اینها از نزدیکان طایفه ابوالبحر هستند؛
- جرّاش: این طایفه از ساداتاند؛
- ابوالفلفل: اینها از سادات موسوىاند. ادیب و شاعر سید مهدىبنمال الله ابوالفلفل ( متوفاى ۱۲۶۱ ه ق) و سید مال الله ابوالفلفل از شخصیتهاى بارز آن هستند.
شیعه در حلّه محیش
این شهر در جنوب قطیف قرار دارد و تمام ساکنان آن شیعه هستند.
طایفهاى از حله محیش
خمیس: شهید احمد مهدى خمیس ـ که در شانزدهم ذىالحجه ۱۴۰۶ هـ . ق دستگیر و دو روز بعد به شهادت رسید ـ و حسین مهدى خمیس از این طایفهاند؛
طوایف دیگر حلّه محیش
ساده، شعله، هاشم، عجیّان ـ که رضا عجّیان از این طایفه است ـ جنبى، شرقى، باقر ـ که خطیب حسنبنمحمد باقر و پسرش محمد حسنبنمحمد باقر از این طایفه هستند ـ بورى، عکش، نغموش، درویش، متروک، کحیلى، فردان، محیشى، یوسف ـ عبدالله یوسف از این طایفه است ـ ، شخل، هرود، فلفل، هنا، مادح ـ خطیب و شاعر عبداللهبنعلى مادح (۱۲۸۵ – ۱۳۴۵ ه ق) از این طایفه است ـ ، مقرقش، قصاب، بطران ، طلاق، عجمى و عوامى.
شیعه در ملاحه
تمامى ساکنان آن شیعه هستند.
طوایف ملاحه
- آلدرویش: خطیب عبداللهبنعلى آلدرویش (متوفاى ۱۳۴ هـ . ق) از این طایفه به شمار مىآید؛
- آلزهیرى: محمدبنعبدالله آلزهیر (متوفاى ۱۳۲ هـ . ق) از این طایفه است.
شیعه در شویکه
شویکه چندین سال پیش، روستایى کوچک بود؛ اما باغهاى قطیف تا آنجا پیش رفته و شویکه، جزء قطیف شده است. تمام اهالى این منطقه نیز شیعه هستند.
شیعه در بحارى
بحارى، در جنوب قدیح واقع شده است و تمام ساکنان آن شیعه هستند.
طوایف بحارى
میلاد، حماد، عبکرى ـ خطیب مهدى عبکرى از این طایفه است ـ ، حماد ـ شهید عبدالکریم حماد که در انتفاضه محرم ۱۴۰۰ هـ . ق به شهادت رسید از این طایفه است ـ ، ثنیان، شقیقى، عفیریت ـ خطیب محمد عفیریت از این طایفه است ـ ، غاوى، محیسن، على، دهنین، علیو، سویّد، نزغه، آلابنصعب، ضامن، سویف، آلشریف، زیدانى، رضوان، میّاد، مغیص، آلعون، آلدرویش، آلزید، مرعى، خلیف، حمید، میّاس، امان، حاجى، عاشور و کاظم.
شیعه در عنک
بسیارى از مردم قبیله خوالد در این شهر زندگى مىکنند که تعداد بسیارى از آنها شیعه هستند و به طایفه علیوات مشهورند.
طوایف دیگر عنک
عید، رمضان، شعبان، آلنصیف، آلخمیس، امان، دخیل، قنبر ـ شهید محمد قنبر آلقنبر که در انتفاضه سال ۱۴۰۰ هـ . ق به شهادت رسید، از این طایفه است ـ ، مشهدى ـ شاعر عبداللهبنعلى مشهدى متوفاى ۱۲۵۵ هـ . ق که دیوان شعرش به چاپ رسیده و غازى مشهدى از این طایفهاند.
مهاجرتهاى بزرگ شیعیان از منطقه
این مهاجرتها را مىتوان در پنج قسمت تقسیم کرد:
۱٫ هجرت به عراق:
بسیارى از مردم منطقه، به ویژه پس از سیطره وهابیت بر منطقه در قرن ۱ میلادى به عراق هجرت کردند و در شهرهاى بصره، نجف و کربلا و… سکونت یافتند.
محمد سعید مسلم مىگوید:
منطقهاى در عراق وجود دارد که به آن حىالقطافه (منسوب به قطیف) مىگویند که تعداد جمعیت آنان در سال ۱۶۰ میلادى، حدود بیست هزار نفر بوده است. بیشتر مهاجران، به ویژه اهالى احساء در جنوب عراق ساکن و مشغول زراعت شدند تا جایى که در آنجا به آنها مزرعهداران حساوى مىگویند.
۲٫ هجرت به خوزستان ایران:
برخى از مردم در شهرهاى آبادان، اهواز و بوشهر ساکن شدند. شغل این افراد مزرعهدارى و زبان مادرى آنها عربى است؛
۳٫ هجرت به کویت:
کویت بیشتر از همه کشورهاى شیخنشین خلیج از مهاجران نجد، احساء و… استقبال کرد؛ زیرا بحرین و کویت، کیان سیاسى واحدى به شمار مىرفتند و اکثر قبایل، مذهب و تاریخ مشترکى داشتند. کویت ارتباط مخصوصى با احساء داشت. قبیله بنىخالد، کشور کویت را با این نام مستقل تأسیس کردند؛ زیرا بنىخالد که حاکمان منطقه بودند، قلعهاى به نام کوت ساختند و زعماى قبیله هر از چند گاهى به آنجا مىرفتند.
آنها به سرعت بادیهنشینها اطراف آن را گرفتند و سپس آلصباح در نزدیکى آن سکونت یافتند و با حمایت بنىخالد از ثروتهاى آن بهرهمند شدند. به تدریج کوت به کویت تبدیل شد. این مطلب را همه تاریخنویسان نقل کردهاند.
جامعه کویت در اوایل قرن هجدهم میلادى ثروت خاصى نداشت. تنها برخى از ساکنان کویت افزون بر ماهیگیرى، به صید صدف نیز مشغول بودند. با آمدن آلصباح ـ که پس از آغاز حرکت وحشیانه وهابیت در مرکز و شرق عربستان بود ـ ، مهاجران و آوارگان بسیارى به این منطقه امن پناه بردند. بنابراین تشکیل جمعیت شهرى کویت – قبل از نفت – به برکت مهاجرتهاى نجدیان و احسائیان بوده است.
گروههاى اهل تسنن کویت عبارتاند از: طایفه حاکم سنىهاى نجد که با وهابیت مخالف بودند، سنىهاى عراق و احساء، سنىهاى فارس و برخى از طوایف قبیلهاى مطیر و عجمان.
اهالى احساء، بحرانیون و عراقیون، اعراب شیعه کویت هستند. منطقهاى در جنوب منطقه شرقى در کویت وجود دارد که هم اکنون نیز با نام «احساویه» معروف است. اکثر جمعیت آن از احساء آمدهاند و کمى پیش از این زمان، هنوز در کار نساجى و عباهاى عربى بودند.
در منطقه قبله، افزون بر طوایف مهاجر نجدى، طوایفى از احساء نیز وجود دارند؛ همچنین در منطقه شرق، مجموعههایى از طوایف قطیف و احساء نیز وجود دارند. شیعیان فارس و ایرانى که برخى از آنها مثل طایفه معرفى بیش از دویست سال است که به کویت هجرت کردهاند.
افزون بر مهاجرتهاى فراوان در اوایل تأسیس دولت اول سعودى، تعداد بسیار زیادى از اهالى منطقه اندکى پس از اشغال احساء در سال ۱۱۳ م به کویت مهاجرت کردند. این مهاجرت، همچون هجرت پیشین، باعث رشد اقتصادى کویت شد.
زمین کویت براى کشاورزى مناسب نیست. به همین سبب به نظر مىرسد بر خلاف مهاجرت اهالى احساء و قطیف به عراق، که براى کشاورزى بود، این مهاجرت براى حرفه و صنعت بوده است.
از منابع تاریخى به دست مىآید که اهالى احساء در کویت، مشغول صنعت وسایل مسى و لوازم خانگى مثل دیگ، قهوه جوش و آهنگرى شدند؛ و با ساختن چاقو، چکش، وسایل بنایى، میخهایى براى کشتىسازى و… روزگار مىگذراندند.
صنعتى که اهالى احساء در آن بسیار ماهر بودند، صنعت نساجى و به ویژه «احسائى» است که شهرت جهانى دارد. به همین سبب، منطقه حساویه یکى از مناطق مهم این صنعت ـ قبل از اینکه نفت آن را ویران کند ـ بود و نام استادانى از طوایف بغلى، قطان و… که شیعه بودند، در این صنعت ماندگار شد؛
۴٫ هجرت به بحرین:
آنچه گفته شد، عوامل هجرت به بحرین نیز هست. هرگاه توفانى سیاسى یا طایفهاى، در یکى از مناطق مىوزید، هجرتها آغاز مىشد؛ مثلاً جنگى که در سال ۱۸۳ م در بحرین اتفاق افتاد، یا قضیهاى که بعد از دو دهه در احساء رخ داد، یا جنگ سعودى با احساء که در دهه هفتاد قرن نوزدهم رخ داد، یا جنگى که بین بادیه و شیعه در سال ۱۰۸ م در قطیف به وقوع پیوست، یا اشغال احساء در سال ۱۱۳ م به دست ابنسعود و یا صدور فتوایى از علماى وهابیت به دستور ملک عبدالعزیز مبنى بر کشتن شیعیانى که مذهب خود را تغییر نمىدهند. از تبعات این فتوا، هجرت گسترده مردم شیعه در سالهاى ۱۲ و ۱۲۸ م به بحرین بود.
مورّخان، بحرین را به دو قسمت اکثریت شیعه و اقلیت سنى که حاکم هستند، تقسیم مىکنند.
قبایل سنى
عتوب، هوله ـ که ایرانى بودند و در سال ۱۲۵ م از کرانه شرقى خلیج به بحرین هجرت کردند ـ ، بیاسر، بنوخضیر، دواسر و تعدادى از قبایل سنى نجد.
قبایل شیعه
الف) بحارنه که ساکنان اصلى بحرین هستند و اکثریت به شمار مىروند؛
پس از روى کار آمدن وهابىها، به ویژه پس از تسلط عبدالعزیزبنسعود در سال ۱۱۳ بر این منطقه، به بحرین مهاجرت کردند؛
ب) شیعیان ایرانى که تعدادشان اندک است و بین سالهاى ۱۶۲۳ و سالهاى اشغال بحرین توسط عتوب در سال ۱۸۳ م به بحرین مهاجرت کردهاند.
پس از بیرون راندن استعمار پرتغال از بحرین و بازگشت این منطقه به کشور ایران مهاجرتهایى از شیعیان فارس به این منطقه انجام شد.
۵٫ هجرت به قطر و امارات متحده عربى:
گروههاى احسائى در قطر و امارات متحده عربى معروف و مشغول تجارت هستند؛ تاریخ دقیق هجرت آنها مشخص نیست و شاید پس از سال ۱۱۳ م باشد؛
۶٫ هجرت به سایر مناطق:
افزون بر این، تعدادى از شیعیان منطقه به هند، پاکستان، سوریه و… مهاجرت کردند و در آنجا سکونت یافتند.
احساء، قطیف و مهاجرت
این منطقه از هزاران سال قبل، شاهد مهاجرتهاى گستردهاى بوده است؛ اما ما قصد برگشت به گذشتههاى دور را نداریم. تنها به همین بسنده مىکنیم که عربستان، به ویژه بخشهاى مرکزى و جنوبى آن، در طول تاریخ، در مسیر هجرت عظیم مردم به سوى شمال بودهاند. به همین سبب، همیشه منطقه سرسبز هلال و اطراف آن، پر از جمعیت بودهاند.
کنعانیان، عمالقه، فینقیون و کلادانیون (جرهائیون) به این منطقه (بحرین قدیم) مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شدهاند. در اوایل قرن اول میلادى، بسیارى از قبایل عربى عدنانى، همچون قضاعه نیز به این منطقه هجرت کردهاند. در رأس همه مالکبنفهم و پس از او طایفههایى از ایاد و ازد به اینجا آمدند. سپس عدهاى از طایفه ربیعه (عبدالقیس وبکربن وائل) بر آنجا تسلط یافتند.
با ظهور اسلام، بیشتر جمعیت عربستان را قبیله عبدالقیس تشکیل مىدادند و در زمان خلیفه دوم ـ که دوران او، دوران فتوحات و گسترش دولت اسلامى بود ـ ، بزرگترین مهاجرت در تاریخ این منطقه رخ داد؛ زیرا بسیارى از ساکنان شبه جزیره به مناطق فتح شده، به ویژه عراق هجرت کردند. بیشتر آنها در شهرهاى تازه تأسیس مسلمانان، همچون: بصره و کوفه و یا در کرانه شرقى خلیج فارس مستقر شدند. این هجرت، نقش بسیار مهمى در تاریخ سیاسى عراق، خاصه در زمان امام على ، حکومت بنىامیه و قسمتى از حکومت بنىعباس داشت.
در دوران امویان، هجرت دیگرى رخ داد؛ اما این بار از حجاز و عراق به منطقه خلیج فارس، به ویژه احساء و قطیف بود. این هجرت در پى ظلم و ستمى بود که امویان به سبب اغراض مذهبى و سیاسى بر پیروان اهل بیت: روا داشتند. یکى از عوامل مهم انتخاب این منطقه، دور بودن آن از مرکز خلافت دمشق بود.
با رسیدن تعداد زیادى از شیعیان به احساء و قطیف، انقلاب و شورش بر ضد حکومت اموى در این منطقه به اوج خود رسید. در زمان عباسیان نیز تعداد زیادى از شیعیان – به سبب بد قولى عباسیان در نرساندن خلافت به کسى که به نام او قیام کردند – به این منطقه رهسپار شدند.
در حقیقت، این منطقه به منطقه مخالفان حکومتهاى اموى و عباسى تبدیل شد؛ حتى خوارج ـ که دشمنان امام على و شیعیان او بودند ـ نیز در این منطقه مستقر شدند. به همین سبب وقتى خوارج در سال ۶ هـ . ق، از نجد یمامه خارج مىشدند، به منطقه بحرین عزیمت کردند. شیعیان عبدالقیس از قبول آنان امتناع کردند و گفتند نمىگذاریم، نجد بر ما حکومت کند و حال اینکه او فاسق است؛ ولى نجد آنان را شکست داد، شمشیر بر گردنهاى آنان گذاشت، وارد قطیف شد و آن را به خاک و خون کشید.
حملبنمعنى عبدى در این باره چنین مىسراید:
نصحت لعبدالقیس یوم قطیفها
|
و ما خیر نصح بعد لم یتقبل
|
|
فقد کان فی اهل القطیف فوارس
|
حماه اذا ماالحرب شدّت بیذبل
|
البته گروههایى که از ظلم و ستم امویان فرار کردند و در این منطقه ساکن شدند در انقلابهاى شیعه در عراق، همچون: انقلاب توّابین و انقلاب مختار ثقفى شرکت کردند؛ مثلاً ابراهیمبنمالک اشتر وارد منطقه شد و سپس در آن انقلابشرکت کرد و نسل او تا کنون نیز در قطیف هستند.
برخى از شیعیان این منطقه، پس از هجوم عبدالملکبنمروان در سال ۳ هـ . ق مجبور به کنار گذاشتن تشیع شدند. آنها به سوى چین و هند هجرت کردند و اسلام را در آن مناطق گسترش دادند. بیشتر بررسىهاى جدید نشان مىدهد که شیعه نخستین گروهى است که اسلام را در چین گسترش داد و هم اکنون چندین میلیون نفر از آنها در چین هستند.
دو علت اساسى باعث شد که این منطقه در طول تاریخ مهاجران را به خود جذب کند:
- ثروت بىکران منطقه: آب فراوان، زمین حاصلخیز، کثرت چراگاهها و مزارع از نشانههاى این ثروت هستند. منطقهاى که اکنون منطقه شرقى نامیده مىشود، یکى از مناطق استراتژیک و مهمى است که نزدیک دریا قرار دارد و اهالى آن مشغول تجارت و همکارى در زمینههاى گوناگون با مردم دنیا هستند. این منطقه در راه قافلههایى قرار گرفته است که از جنوب مىآیند و نیز در مسیر کشتىهایى قرار دارد که از هند و جنوب شرقى آسیا تا منطقه سر سبز هلال مىآیند.
تمامى این عوامل، باعث جذب اقوام و قبیلههاى گوناگون شد. در حقیقت، اکثر مهاجرتها به این منطقه به سبب اغراض اقتصادى بود، یعنى براى فرار از گرسنگى فراگیرى بود که نجد و مناطق جنوبى عربستان را در بر گرفته بود؛
- آوارگى دینى و سیاسى: افزون بر جنگهایى که از روى تعصبات قبیلهاى در مناطق بدوى در جریان بود و تا گذشته نزدیک نیز ادامه داشت. این عامل، به ویژه در عصر متأخر کماهمیتتر و کماثرتر از عامل پیشین است.
با همه اینها بسیارى از مردم نجد در دو قرن گذشته، به سبب عوامل مذهبى و اقتصادى، به منطقه خلیج هجرت کردند. در آغاز تشکیل دولت وهابى و اواخر قرن دوازدهم هجرى، بسیارى از علماى حنبلى نجد به همراه هزاران نفر به احساء و قطیف عزیمت کردند؛ زیرا این منطقه، تحت حکومت خالد بود. با اشغال احساء و قطیف به دست وهابیون، آنها به جنوب عراق و کویت منتقل شدند. بىتردید کویت و برخى از کشورهاى خلیج، اکثر جمعیت خود را از قبایل نجد دارند که پس از اشغال نجد و احساء، به این منطقه هجرت کردهاند؛ علت اینکه شیعیان این منطقه را براى مهاجرت انتخاب کردند، نفت و رفاه اقتصادى این مناطق بوده است؛
اما علت امور اقتصادى و… سبب مهاجرت شیعه از وطن پدرىشان نبود؛ چون ثروت هیچ نقطهاى از عربستان با مناطق شیعهنشین برابرى نمىکرد. تنها عامل هجرت شیعیان، آوارگى مذهبى بود و این قضیه در اوایل دوران سعودى به اوج خود رسید؛ زیرا مخالفان با وهابىها؛ به قتل، غارت و چپاول محکوم مىشدند.
افرادى که به این منطقه هجرت کردند به مذهب اکثریت (تشیع) در آمدند. پس از هجرت بزرگى که بعد از فتح ایران رخ داد، هجرت شیعه از منطقه در اوایل قرن سیزدهم هجرى، بزرگترین هجرت منطقه به شمار مىرود.
سرشمارىها حاکى از این است که بین سالهاى ۱۲۰۵ ـ ۱۳۵۰ هـ . ق، حدود نصف ساکنان عربستان از منطقه هجرت کردند و اگر منطقه در گذشته بسیارى از قبایل را جذب نمىکرد، جز تعداد اندکى از شیعیان در منطقه باقى نمىماند؛ زیرا تعداد شیعیانى که به قبایل سنى برمىگردند، حدود نیمى از تعداد تمام شیعیان منطقه شرقى است. افزون بر این، سیاست بیرون راندن شیعیان از مناطقشان که برپایه کافر دانستن و جواز غارت اموال آنان استوار بود و باعث از دست رفتن زمینو باغها و خانههاى آنان شد. این امر، سبب کاهش تعداد شیعیان نسبت به طوایف مذهبى دیگر شد.
این تذکر لازم است که وقتى قبیله بنىخالد وارد منطقه شدند، اغلب جمعیت منطقه شیعه بودند و با تسلط بنىخالد انتظار مىرفت که تعداد شیعیان کم شوند؛ ولى به تدریج، بنىخالد متمدنتر شدند و بیشتر طوایف آن زیر پرچم تشیع درآمدند. همین باعث شد، برخى از مورّخان قبیله بنىخالد را قبیلهاى شیعى بدانند. براى مثال، دکتر صالح عقاد مىگوید که اکثر قبیله بنىخالد در احساء، شیعهاند.([۲])
مورخى دیگر مىگوید؛ بنىخالد شیعه نبود؛ امّا ساکنان احساء شیعه هستند.([۳])
اکنون افرادى که پس از سقوط دولت بنىخالد از این طایفه باقى ماندهاند، برخى مالکى سنى هستند و بقیه شیعه شدهاند. وقتى قبیله عجمان در اواسط قرن سیزدهم هجرى وارد منطقه شده و در احساء مستقر شدند. آنها با قبایل مره، بنىهاجر، عوازم و سبیع و… درگیر شدند و حکومت به دست آنان افتاد. آنها پس از نیم قرن، جنگهایى خونین بر ضد ملک عبدالعزیز به راه انداختند؛ زیرا او قصد داشت که براى تحقیر، آنان را در هجر الاخوان سکونت دهد ـ به تازگى در سال ۱۱ م موفق به این کار شد اما با مرور زمان و ظهور نفت در منطقه، این قبایل از بادیه نشینى خارج و در شهرهاى جدید نفتخیز ساکن شدند و جزء ساکنان آن منطقه به شمار آمدند.
این مطلب، ما را مطمئن مىکند که اکثر اهل تسنن احساء و بحرین، به تازگى وارد این منطقه شدهاند. در بحرین، اکثریت قاطع نودوپنج درصد شیعه بودهاند؛ حتى در پى اشغال عتوب در سال ۱۸۳ م به دست قبایلى ـ که دنبال جایى براى سکونت بودند ـ نیز این تعداد باقى بودند.
این افراد از اعماق عربستان آمدند و به سوى قطر و از آنجا به بحرین رفتند و آنجا را اشغال کردند. ابتدا تعداد اشغالگران بسیار اندک بود؛ به همین سبب از همپیمانان جدید کمک خواستند تا بتوانند بر اکثریت شیعه غالب شوند. آنها قبیله دواسر را فریب دادند و زمینهایى را که از شیعیان گرفته بودند، به این بهانه که غنیمت گروه پیروز است، به آنان دادند و مالیات را تنها از شیعه گرفتند و به همپیمانان خود دادند.
در دهههاى اخیر، حاکمان بحرین، مهاجرت اهل تسنن عربستان را به این کشور آزاد کردند، تا بین ساکنان آن توازن مذهبى ایجاد کنند و در مقابل به عربهایى که شیعه بودند، اجازه ورود به بحرین را ندادند؛ اما با همه این نقشهها، هنوز هم مثل گذشته، اکثریت با شیعیان است؛ با اینکه دهها هزار شیعه از این کشور به سواحل ایرانى خلیج فارس، به ویژه بوشهر و خرمشهر فرار کردند.
قضایایى که در بحرین اتفاق افتاد، در قطیف و احساء نیز رخ داد. تعصبات مذهبى، باعث مشکلات زیادى براى شیعیان منطقه شد. تمام منابع تاریخى سعودى تأکید دارند که اهل تسنن در این منطقه بسیار کم بودهاند و این افراد همیشه تحت حکومت شیعه، حکومت عیونى، آلعصفور و… بدون ظلم و تبعیض و یا دخالت در امور مذهبىشان زندگى مىکردند. همچنین شیعیانى که در گذشته، تحت حکومت حکام سنى مذهب بودند، هیچ مشکلى نداشتند.
از سوى دیگر منابع تاریخى سعودى بر این مطلب تأکید دارند که پس از اینکه حکومت سعودى، منطقه شرقى را اشغال کرد، هجرتهاى اهل تسنن به صورت سرسامآورى گسترش یافت؛ اما این هجرتها، مخلوطى از شیعه و سنى نبودند؛ زیرا حکومت وهابى سعودى که بر پایه ظلم و ستم بنا شده است، اجازه نفس کشیدن به شیعه را نمىدهد و شیعه را از مناطق اصلى خود بیرون مىراند.
از قرن سیزدهم به بعد، جواز بیرون راندن شیعیان از مناطق اصلىشان صادر شد و بسیارى از نجدیون در احساء سکونت گزیدند و زمینها، باغها و وسایل شیعیان را مالک شدند؛ همان اموال و زمینهایى که از شیعیان مصادره شده بود و یا صاحبان آنها از ترس جان خود فرار کرده بودند.
هجرت شیعه، اجبارى بود. ماجراى این قتل و غارت در کتابها آمده است. وهابىها، هزاران نفر را از وطن خود بیرون راندند، فقط به این دلیل که آنان به مذهب جدید وهابیت نگرویده بودند. ابىغنام، مورخ و شاعر وهابى با افتخار درباره هجرت و تبعید شیعیان چنین مىسراید:
و قد ولى الاحساء سعود فاسعدت
|
مساعیه اهل الخیر فانتظموا
|
|
وابعد اهل الشرک عنها و ابعدت
|
مذاهبهم فیها و ما ابصروا غمطا
|
|
نغم هدمت لرفض فیها کنائس
|
وکل شعار الرفض عن ارضها میطا
|
|
ولم ینف الاکل من عمل الردى
|
ومن کان سبا سبا لمنطقه مسطا
|
پس از آن، سپاهیان محمدعلى پاشا شهر درعیه را ویران کردند؛ هجرت از نجد به علل اقتصادى بیشتر شد ؛ زیرا درعیه پایتخت و سرشار از ثروتهایى بود که از مالیاتهاى مناطق دیگر تأمین مىشد. با ویران شدن آن، نجد به فقر قدیمى خودش بازگشت.
به همین سبب، تعداد زیادى از آنها به کویت، احساء، بحرین، قطر، جنوب عراق و… مهاجرت کردند. این هجرتها با ظهور سلطه وهابیت و تأسیس حکومت جدید سعودى کاهش یافت، تا اینکه ترکها بر احساء تسلط یافتند، زیرا وهابیان سلطنت ترکها را سلطنت کفر مىدانستند و معتقد بودند. بر مسلمانان جایز نیست که تحت حکومت کفر باشند و باید هجرت کنند.
با ظهور آلسعود، پس از اشغال منطقه در سال ۱۳۳۱ هـ . ق اهالى قطیف و احساء در هجرتى بزرگ به بحرین، کویت، عراق، ایران، قطر و امارات مهاجرت کردند و حتى برخى تا شام رفتند؛ زیرا مىخواستند از ستم وهابىها در امان باشند. در این هنگام و پس از ظهور نفت در منطقه، هجرت از نجد به این منطقه به صورت گستردهاى شروع شد.
آلسعود در چهار دهه اخیر با وضع قوانین جدید در راستاى اهداف، نقشهو تعصبات مذهبى، طرحهایى درباره استخدام و اعطاى خدمات به مهاجران جدید (وهابىها) و محروم کردن شیعیان از کار ارائه کرده و با این کار ضربه بزرگى به شیعه منطقه زده است.
با این طرح، تمام بادیه نشینان در ضمن طرحى نظامى ـ سیاسى که پادشاه، نام آن را طرح «هِجَر» گذاشت، قبایل عجمان، بنومره، هواجر و برخى از طوایف سبیع، عوازم، مطیر، بنىخالد و طوایفى از قبیله بریمى، همچون: مناصیر و قبیله ابومنذر (با زعامت قرانبنمانع) در منطقه ساکن شدند. این طرح در دهه دوم قرن بیستم میلادى انجام گرفت.
در دوران حمدانبنزائد (حاکم ابوظبى) طوایف مختلفى در جنگ بودند. در یک طرف جبهه جنگ؛ مناصیر، مزاریع و بنویاس و در طرف دیگر عوامر، ابوشماس و دروع قرار داشتند. همگى به عبداللهبنجلوى حاکم احساء پناه بردند و به احساء پناهنده شدند. از آن زمان، طایفه مناصیر با زعامت راشدبنمانع در اواخر دهه دوم میلادى در احساء مستقر شدند و پس از آنها در سال ۱۲۵ م طوایف عوامر و دروع نیز به آنان پیوستند.
در همین سالها یعنى سال ۱۲۳ م قبیله دواسر نیز که اصلاحات اقتصادى سیاسى بحرین را رد کردند، با درخواست ملک عبدالعزیز در منطقه دمام ساکن شدند؛ اما با افزایش استخراج نفت در دهه چهل میلادى، بسیارى از افراد جنوب عربستان، در پى رفاه و مسکن در شهرهاى جدید نفت خیز ساکن شدند.
منطقه الثار و شیعیان زیدى
در قرن نهم میلادى، مذهب تشیع «زیدى» شکل گرفت. این جریان تا مدتها ساختار اصلى دولت یمن را تشکیل مىداد. هم اکنون نیز حدود۵۰% از جمعیت شمال یمن را شیعیان تشکیل مىدهند. زیدیه به سرزمینهاى مرتفع و کوهستانى پناه بردند و فرقههاى مختلف اهل سنت به مناطق پایین و دشتها محدود مىشدند.
در قرن نوزدهم، در نتیجه رقابت ترکیه و انگلیس براى کنترل دریاى سرخ و دهانه آن در اقیانوس هند، این منطقه اشغال شد. گسترش استعمار انگلیس به شیعیان کوهستان نرسید و بنابراین، شیعیان در میان انبُرى قرار گرفته بودند که یک طرف آن را عثمانىهاى سنى و طرف دیگر آن را وهابىهاى داخل شبه جزیره عربستان تشکیل مىدادند.([۴])
فروپاشى امپراطورى عثمانى، راه را براى تشکیل یک یمن مستقل ـ که همیشه تحت حاکمیت شیعه زیدیه بود ـ فراهم کرد. جنگ بر سر مناطق غنى «الثار» میان یمن و عربستان سعودى آغاز شد. این جنگ به شکست یمنىها منجر شد و عربستان سعودى توانست منطقه زرخیز «الثار» را تصاحب کند.
بدین ترتیب زمینه حضور یک جامعه کوچک شیعه زیدى در جنوب غربى عربستان سعودى فراهم شد. ریاض و صنعا تا امروز درباره آن اختلاف دارند.([۵])
گروهى از فرقه اسماعیلیه نیز در منطقه «الثار» زندگى مىکنند که بازماندگان خلافت قرمطىها هستند؛ اما از نظر ایدئولوژیکى ـ آقا خان، رهبر اسماعیلیه ـ را به رسمیت نمىشناسند.
قبایل و طوایف شیعه مکه و مدینه
شیعیان قبایل و طوایف اطراف کانونهاى شهرى حجاز نیز قابل توجه هستند؛ اما متأسفانه آمار دقیقى از آنان در دست نیست. مىتوان اذعان کرد که قبیلههاى بنوجهم، بنوعلى و جمع کثیرى از قبیله بنوعوف شیعهاند.
آمار شیعیان عربستان را تا ۵/۱ میلیون نفر ذکر کردهاند که در این صورت با احتساب ۵/۱۳ میلیون نفر سکنه عربستان بیش از ده درصد افراد این کشور شیعه هستند.
علت اینکه آمار دقیقى در دست نیست، پنهانکارى کشور عربستان است. دولت عربستان اجازه نمىدهد که از شیعیان آمارگیرى دقیقى به عمل آید. براى نمونه در یکى از سالها که جمعیت این کشور ۸۸۳۰۰۰ نفر بوده آمار شیعیان ۲۸۰۰۰ نفر گزارش شده است: اما در سالنامههاى آمارى جدید که سکنه آن را حدود ۵/۱۳ میلیون نفر نوشتهاند، حتى یک نفر را جزء سکنه اهل تشیع نیاوردهاند.
وجود اقلیت شیعه در کشورى که بر اساس اصول وهابیت اداره مىشود ـ با توجه به طرز تلقى شیعیان از حکومت و نوع برخورد آنان با حاکمان ـ ، مىتواند خطر بالقوهاى براى رژیم حاکم بر عربستان به حساب آید؛ زیرا شیعیان بر خلاف اهل سنت هر حاکمى را «اولى الامر» نمىدانند و مبارزه با پادشاه ستمگر و سلطان جبار را وظیفه شرعى خود تلقى مىکنند.([۶])
دکتر نفیسى در این باره مىنویسد:
بى توجهى قوه حاکمه بر رشد نیروهاى متنوع اجتماعى و حزبهاى سیاسى مخالف با روش نیروى حاکمه، اهمال در تأمین خواستههاى شهروندان، اعتماد کردن حکمرانان به آمریکایىها و غربىها و تردید به شهروندان خویش، وجود نداشتن راههاى قانونى و فقدان تشکیلات سیاسى اجتماعى لازم به منظور انتقال خواستههاى مردم به هیأت حاکمه و… بىتردید در بروز بحرانهاى امنیتى این کشور مؤثر است.([۷])
مدینه
مدینه([۸]) نامى است که با شنیدن آن، پیامبر و اهل بیت پاکش: در ذهن تداعى مىشوند. آن قدر، این نام معرف و مُشعِر به اهل بیت رسول اللّه: است که «مدینه النبى» و «مدینه الرسول» خوانده مىشود؛ اما پس از رحلت حضرت رسول اهل بیت او در شهر پیامبر ، مصائب فراوانى را تحمل کردند.
این شهر، مرکز حکومت خلفا شد و قریش ـ که سرسختترین دشمنان اهل بیت پیامبر بودند ـ، فشار مضاعفى را بر اهل بیت: روا داشتند. با این وجود، جمعیت کثیرى از اهل مدینه را «انصار» تشکیل مىدادند؛ آنان همواره، دوستدار خاندان پیامبر بودند و در کشمکشهاى مختلف سیاسى و فرهنگى از اهل بیت پیامبر: دفاع مىکردند. صحابیان بزرگوار شیعى که در این شهر زندگى مىکردند پیوسته حقیقت را به مردم مىگفتند.
جابربنعبدالله انصارى ـ صحابى بزرگوار پیامبر ـ به عصاى خود تکیه مىداد و در کوچههاى مدینه مىگشت و مىگفت:
على بهترین مردم است و هر کس او را قبول نکند و نپذیرد، کافر شده است. اى گروه انصار! فرزندانتان را به محبت على تمرین دهید. هر کدام از آنها این محبت را پذیرا نشوند، درباره نطفهاش از مادرش سؤال کنید.([۹])
همین بزرگوار در مسجدالنبى مىنشست و مىگفت: «اى باقر العلوم کجایى؟» مردم مىگفتند: «جابر هذیان مىگوید». جابر مىگفت: «نه، هذیان نمىگویم؛ بلکه رسول خدا به من فرمود که بعد از من، شخصى از خاندان مرا خواهى دید که اسمش، اسم من و قیافهاش، شبیه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود.»([۱۰])
ابوذر غفارى یکى دیگر از صحابیان و دوستداران اهل بیت: است. او در مسجدالنبى مىایستاد و مىگفت:
هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس نمىشناسد، پس بداند که من ابوذر غفارى، جندببنجناده هستم. محمد وارث علم آدم و تمام فضایل انبیاست و علىبنابىطالب وصى محمد و وارث علم اوست.([۱۱])
از سوى دیگر اکثر بنىهاشم در این شهر مىزیستند و در حرم جدشان داراى احترام خاصى بودند. افزون بر این، امامان معصوم در این شهر بودند به ویژه در زمان امام باقر و امام صادق حلقههاى درس این دو بزرگوار به مسجدالنبى نیز کشیده شد.
تمام هاشمیون از شیعیان ساکن در مدینه بودند و نیز کسانى، مانند: حذیفهبنیمان، زبیربنعوام، خزیمه ذوالشهادتین، ابوالتیهان، هاشمبنعتبه بنابىوقاص، ابوایوب انصارى، ابوسعید خدرى([۱۲]). خالدبنسعید اموى، ابورافع، عدىبنحاتم طایى، حجربنعدى کندى، سعیدبنجبیر، بلال، مؤذن پیامبر و… که همگى از شیعیان على و هر کدام صاحب مقامات والا، باریکبین و ژرفنگر بودند. بیشتر اینها ساکن شهر مدینه بودند و بر تشیع و دوستى على پس از وفات پیامبر پایدار ماندند. آنها به دلیل آنکه على را از دیگران براى امامت شایستهتر از دیگران مىدانستند، از بیعت با ابوبکر سر باز زدند.([۱۳])
شهر مدینه؛ نخستین پایگاه شیعیان و محل سکونت بزرگان شیعه، مانند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و… بود. این شهر پایگاهى بود که پایههاى اساسى تشیع در آن نهاده شد.([۱۴])
این نکته تعجب برانگیز است که درباره مدینه در مقایسه با مکه، به جز تاریخ مدینه در قرن نخست هجرى، آگاهىهاى اندکى داریم.
از آغاز دوره عباسى، شهر مدینه تحت سیطره أعقاب حسین بن على بنابىطالب بود. آنها با عنوان «بنوالحسین» شناخته مىشدند. به نظر مىرسد که این خاندان، با حفظ مناصب رسمى، مانند: قاضى، خطیب، امام جماعت، مسئولیت موقوفات ـ براى توزیع غذا میان فقرا در مراسم عاشورا به ویژه میان طوایف جماز، عطیه و هواشم ـ موقعیت خود را در جایگاه امراى شهر، حتى پس از فتح آن حفظ کردهاند؛ اما مداخله مکرر شرفاى مکه در مسائل این شهر، تعیین افرادى از سوى آنها براى اشغال پستهاى مهم و میانجیگرى آنها در درگیرىها و دشمنىهاى ایجاد شده، میان خاندان «بنوالحسین»، نشانگر آن است که باید نقصى در نفوذ سیاسى آنها رخ داده باشد.
در دو قرن نخستِ حکومت عثمانىها، طایفه «بنىشدقم» از سادات بنوالحسین، با شهرت نسبشناسان و مورّخان برجسته، از دیگران متمایز و ممتاز بودند. آنها مسئولیت بیتالمال را داشتند و دستکم یک بار نیز در مدیریت حرم نبوى شرکت کردند. آمادگى آنها در داشتن عنوان نقیب الاشراف، مىتوانست نقش مهمى را در شهر و اطراف آن، براى آنها در پى داشته باشد. نوعى از قدرت نظامى مىبایست سبب جذب آنها به این منصب باشد؛ زیرا مىدانیم که آنها رهبرى نبردهاى اشراف را در دفاع از مدینه و ینبع در برابر شرارتهاى بدویان ـ که از سوى شرفاى مکه تقویت مىشدند ـ سازماندهى و رهبرى مىکردند.
بخشى از حوادث محلى مرتبط با آنها، آن است که نقباى خاندان «شدقم» براى بهبود بخشیدن به وضعیت شرفا، با زیرکى، خود را نزد سلاطین عثمانى و نیز صفوى ـ که وقفهاى زیادى براى آنها قرار داده بود و در آمد سالانه آن را براى آنها مىفرستاد ـ محبوب مىکردند.
نقیب احمدبنسعدبنشدقم (م ۸۸) با فرستادن پیشکشهایى براى «سلطان مراد سوم» او را بر آن داشت تا بخشى از زمینهاى قابل کشت مصر را وقف کند که درآمد سالانه آن ۴۰۰۰ اردب تخمین زده مىشد. این زمینها را احمد شریفى که به طور مستقیم از سوى استانبول اعزام شد، تحت نظر نقیب، میان اشراف تقسیم کرد.
علىبنتقى مدنى (م ۱۰) او را به عنوان نقیب مدینه تعیین کرد. اشراف آن روزگار گله داشتند که عواید موقوفاتى که شاه عباس برایشان معین کرده بود، به طور منظم به دست آنها نمىرسید.
ظهور یک سلسله هندى شیعى در دکن، براى اشراف اهمیت زیادى یافت. خاندان «ابن شدقم» نزد سلسله «نظامشاه» در احمدنگر، حامیان فراوانى به دست آوردند. نخستین ارتباط را نقیب علىبنشدقم (م ۶۰) برقرار کرد. او به دکن رفت و با «برهان اول نظامشاه» دیدار کرد و سپس به مدینه بازگشت.
فرزندش، بدرالدین حسن نقیببنشدقم مدنى نیز به دکن رفت و حسین نظامشاه از او به گرمى استقبال کرد. او در آنجا به عنوان «رئیس العلما» منصوب شد و با دختر شاه ازدواج کرد. مطابق قانون از طریق مادرش ثروت هنگفتى، به دست او و جانشینانش افتاد، به گونهاى که سالانه ۱۲۰۰۰ سکه طلا به او پرداخت مىشد. او به دلیل حمایتش از فقرا و نگرفتن مالیات و عشریه از اتباعش، ستایش شده است.
به هر طریق، او سالانه مقدار زیادى از ثروت خود را براى بستگانش به مدینه مىفرستاد. او پس از مرگ حسین نظام شاه در سال ۱۵۶۵ م، ۲ هـ . ق به حجاز بازگشت و همراه علماى شیعه و سنى در مکه به تحصیل پرداخت. او با تأسیس دو وقف عام در مدینه به فردى خیر مشهور شد. او از موقعیت خودش ناراضى بود و به همین دلیل به دکن بازگشت و به سال هـ . ق در همان جا در گذشت.
پس از او پسرش محمد (متوفاى 1008 هـ . ق)، رهبرى اشراف را براى مدتى حفظ کرد؛ اما پس از مدتى توطئههاى محلى، او را وادار کردند که به مکه فرار کند.
فرزند دیگر او حسین به اصفهان رفت و نزد شیخ بهایى، به تحصیل پرداخت. شاه عباس اول، محبت خود را با بخشش مقدار زیادى پول و وارد کردن نامش در دیوان به او نشان داد. او به طور غیرمنتظرهاى آنجا را ترک کرد و دعوت حاکم هویزه «سید مبارک مشعشى» (متوفاى ۱۰۲۵ هـ . ق)، را براى آمدن نزد او پذیرفت. بدرالدین، نواده حسینبنعلى (متوفاى ۱۰۰ هـ . ق)، باز راه هند را در پیش گرفت تا عالىترین مقام روحانى دربار اورنگ زیب، سلطان مغول باشد.
خاندان دیگر از «بنوالحسین» که از مهاجران جدید به حجاز بودند. آنها بنا به احتمال در قرن دوازدهم به آنجا آمدند و شهرت و توفیقى در هند به دست آوردند.
اکنون همه مىدانیم که زیبایىهاى حج براى تمام مسلمانان مطرح است، و بقیع نیز براى دوستداران اهل بیت: ، به ویژه شیعیان، بسى ارجمند و خاطرهانگیز است. آنان در جریان حضورشان در مدینه خود را در کنار محمد و آلاو احساس مىکنند و این دو را از یکدیگر جداناشدنى مىبینند.
بسیارى از برادران اهل سنت نیز به بقیع عشق مىورزند و غیر از اهل بیت: در آنجا علقههاى دیگرى نیز دارند؛ اما چیزى که هست، عقاید حاکم بر حرمین، فرصت بروز این علقهها را نمىدهد، به جز در مواردى که محدود و معدود است. این سختگیرى گرچه در دورههاى اخیر بیشتر شده است، اما پیش از آن، مشکلاتى وجود داشته است.([۱۵])
در سال ۶۵۴ هـ . ق یک آتشسوزى در مسجدالنبى صورت گرفت. به نوشته مورّخان، سبب این حادثه چراغى بود که یکى از فراشان مسجد به محلى آویزان کرده بود. آن چراغ، آتش گرفت و او از عهده خاموش کردن آن برنیامد تا آنکه به همهجا سرایت کرد. خبر به مردم شهر رسید و همگى براى اطفاى حریق تلاش کردند؛ اما تقریبا پس از سوختن همه چیز، آن را خاموش کردند.
این حادثهاى بود که بر اثر بىتوجهى یک فراش رخ داد؛ اما تحلیل مورّخان متعصب سنى، آن بود که چون در آن سالها شیعیان بر مدینه تسلط داشتند و محراب، مسجد و خطیب در دست آنان بود، خداوند بر مردم قهر کرد و این باعث آتشسوزى شد.([۱۶])
چنین تعصب کورى، نشانگر کینه و نفاق شدیدى است که در طول قرنهاى گذشته میان سنى و شیعه وجود داشته است. این امر سبب شده است که آنها بدون دلیل به برادران مسلمان خود، چنین جسارتهایى نابخشودنى را روا دارند. در ضمن، این حادثه نشانگر آن است که زمانى، حاکمیت مدینه به دست شیعیان بوده است.
مطلب دیگر درباره حضور شیعیان در مدینه، نقلى است که «ابو سالم عیاشى» در سفرنامه خود آورده است. سفر او در سال ۱۰۲ هـ . ق بوده است. او در برشمردن مشاهد مدینه، از جمله به مشهد اسماعیلبنجعفرالصادق اشاره مىکند. هر چند در اینکه محل آن به طور دقیق در کجا بوده است و به عبارتى، کدام یک از دو بقعه، مربوط به اسماعیل است، قدرى تأمل مىکند.([۱۷])
عیاشى در ادامه مىافزاید:
زمانى که کاروان عراق([۱۸]) وارد مدینه مىشوند. گروهگروه به زیارت قبر اسماعیل مىشتابند، همانگونه که دیگر اهل بیت: را زیارت مىکنند و کمتر کسى از آنهاست که به زیارت این مشهد نیاید.
او مىافزاید که محل اقامت آنها، نزدیک مشهد اسماعیل بوده است و قطعه ذیل را نیز از زیارت آنها بر اسماعیل نقل مىکند:
السلام علیک یا اسماعیل… نشهد انک على دین اخیک موسى و نشهد انک غیرمخالف له مطیع لطریقه.
این زیارت و عبارت، براى نفى امامت اسماعیل، پس از جعفربنمحمد بوده است. از این عبارت مؤلف، چنین برمىآید که مقصود او از زیارت کنندگان، شیعیان امامى مذهب و اثنا عشرى بوده است.
او در جاى دیگرى نیز از مشکلات حجاج ایرانى (اصفهانى) که مجبور بودند براى حفاظت از خود، به عامل بصره، پول زیادى بپردازند تا گرفتار راهزنان نشوند سخن گفته است.([۱۹])
او در آغاز، از لزوم حمایت از زائران سخن مىگوید؛ اما مىافزاید:
چون روافض از فساق هستند، اهانت بیشتر بر آنها اشکالى ندارد؛ ولى در عین حال چون اکنون عنوان زائر دارند، بهتر است حرمت آنها رعایت شود.([۲۰])
او اهل یمن را نیز از امامیه مىداند. او موقعیت آنان را از لحاظ آنکه با شرفاى مکه پیوند مذهبى و خویشاوندى دارند، بسیار خوب مىداند.([۲۱]) پولى که امیر مکه از حجاج ایرانى مىگرفت، یازده دینار طلا بود که ۶ دینارش براى وارد شدن به مکه و ۵ دینارش براى ورود به مدینه بود.([۲۲])
او مىافزاید: «در این سال دایه شاه ایران، طبیب، حاجب و وزیر او به حج آمدند و قریب یک ماه در مدینه ماندند. آنها جز به زیارت مشاهد اهل بیت: نمىرفتند و هنگام زیارت رسول خدا نزدیک قبر دو خلیفه نمىایستادند؛ بلکه بسیارى از آنها حتى از آن طرف نیز عبور نمىکردند.»
او از مباحثه خود با یکى از زائران ایرانى ـ که در آغاز خود را مالکى مذهب نشان مىداد، اما بعدا معلوم شد که امامى مذهب است ـ یاد مىکند. آن زائر که به سختى به عربى سخن مىگفت، درباره صفات خداوند با او به بحث مىپردازد.
عیاشى مىنویسد که او با وجود ثقل لسان، به خوبى در بحث شرکت کرد و در معقولات بر مبناى عقاید معتزلى قوى بود.
عیاشى مىگوید: «او را متهم کرد که خود را بر ظواهر حاکم مىکند و پس از جدا شدن او را ندیدم؛ اما شنیدم که با شیخ ما، بدرالدین هندى نیز دیدارى داشته و این در حضور احمدبنالتاج، رئیس الموقتین (رئیس تعیین وقت) و در اول ماه بوده است. او بر این باور است که آن فرد اعجمى از پاسخ دادن ناتوان شده است! ظاهرا آنها در اندیشه بازخواست و تعذیب آن ایرانى بودهاند؛ اما به هر حال حرمت او را نگاه داشته، و در پى یافتن او بر نیامدهاند!»
بد نیست بدانیم که مالکیان نیز به دلیل آنکه دستشان را در نماز رها مىکنند، به توصیه برخى از جاهلان اهل سنت، رافضى شناخته شدهاند و این براى آنها یک مصیبت شده است.
او مىنویسد: «به طور معمول، جنازهها را داخل مسجد مىآورند و بر آنها نماز مىگزارند؛ اما جنازه روافض (نخاله) را در بیرون مسجد در کنار روضه مىنهند و داخل مسجد نمىآورند.»([۲۳])
سومین خاطره از وضع شیعه در مدینه، در «مرآه الحرمین» اثر ابراهیم رفعت پاشا آمده است. او ضمن وصف بقیع، درباره دفنشدگان این مکان شریف و تخریب قبههاى آن به دست وهابىها، مىنویسد: «مردم مدینه، هر پنجشنبه، براى زیارت قبور به بقیع مىآیند و ریحان بر روى قبور مىریزند؛ اما شیعیانى که مىخواهند به قبه اهل بیت: وارد شوند، تنها با پرداخت ۵ قروش مىتوانند اجازه ورود بیابند.»([۲۴])
شیعه در مدینه منوره
ما در این بخش موقعیت و تعداد شیعیان در مدینه را بررسى مىکنیم. در این شهر چهار گروه شیعه جعفرى ساکن هستند:
الف) نخاوله:
نخاوله جمع نخلى است. این قبیله از قبایل عرب است که حدود دو قرن پیش با تعدادى از افراد قبایل دیگر، همچون قبیله عصارى، براى حمایت از قبیله نخاوله وارد آن شدهاند. قبیله عصارى به قبیله عنزه (بنى اعصر) برمىگردد. نخاوله از نظر تعداد جمعیت و پراکندگى، اکثریت شیعه را در عربستان تشکیل مىدهند و همیشه در معرض آزار، ظلم، ستم و حملههاى طایفهاى بودهاند.
یکى از دشمنان شیعه مىگوید:
همه قبیله نخاوله، شیعیان بىاعتقادى هستند و اکثرا از مذهب رافضه (شیعه) چیزى نمىدانند. از پدرانشان تقلید مىکنند و بىتردید با همانها در آتش جهنم خواهند بود.([۲۵])
شخص دیگرى مىگوید:
تعدادى از عجمها که نخاوله نامیده مىشوند، از باغ و بستانهاى مدینه محافظت مىکنند، در آنجا کار مىکنند و در خانههاى مردم نیز مشغول به نظافت مىشوند. این افراد در مدینه شبیه کشاورزان مصر هستند و اگر آنها نباشند، زراعتى در مدینه نخواهد بود. آنها رافضى (شیعه) هستند. براى تحقیر آنها و به سبب مذهبشان، شهردار مدینه آنها را موظف به راندن سگها از اطراف مسجدالنبى کرده است. در ایام حج، عجمها دور آنها را مىگیرند و خانههایشان را اجاره مىکنند.([۲۶])
این در حالى است که شیعیان نخاوله، انسانهایى شریف، بزرگوار، مؤمن و داراى عزّت نفس هستند؛ امّا به این دلیل که پیرو مکتب اهل بیت: و شیعه امامى هستند، آماج تهمتها و نسبتهاى ناروا قرار گرفتهاند.
ب) اشراف:
پس از نخاوله، تعداد اشراف بیش از بقیه قبایل است. این قبیله از سادات بنىهاشم هستند و در شهرهاى دیگرى غیر از مدینه، همچون: مکه مکرمه، جدّه، طائف و شهرهاى جنوبى عربستان ساکن هستند.
حمدبنابراهیم در کنز الانساب مىنویسد:
طوایف ساکن در غرب و جنوب عربستان که به قبیله اشراف منسوب هستند: حیادره (حیدریه) ـ که از طایفه بنىجعفر صادق (بنى ایمن) هستند ـ ابراهیم ـ که در ینبع النخل ساکن هستند ـ و آلحسین ـ که با قبیله خفیر هستند و از سادات حسینى به شمار مىروند.([۲۷])
ج) قبیلههاى حرب و جهینه (حروب):
برخى از افراد این دو قبیله همچون بنىعلى فرید و… شیعه شدند و تشیع در میان آنها گسترش یافت.
د) مشاهده:
از عربهاى اصیل هستند که در مکه و مدینه ساکناند. تعدادشان از قبیلههاى قبلى کمتر است. نویسنده و محدث، «محمدبنعیسى مشهدى» از طایفه «آلمشهدى» از این قبیله است.
[۱]. سعید ابوالمکارم، اعلام العوامیه، ج ۱، ص ۱۵٫
[۲]. صالح عقاد، تیارات سیاسیه، ص ۵۸٫
[۳]. محمد رمیحى، تغییر السیاسى و الاجتماعى، ص ۳۶٫
[۴]. به نقل از ژئوپلتیک شیعه، ص ۱۰۶٫
[۵]. دکتر فرانسواتوال، ژئوپولتیک شیعه، ترجمه دکتر علیرضا قاسم آقا، ص ۱۰۶٫
[۶]. نصرالله آشتى، ساختار حکومت عربستان سعودى، ص ۶۸٫
[۷]. نفیسى، مجلس التعاون الخلیجى، ص ۳۲٫
[۸]. نام قدیمى و نخست مدینه یثرب بوده است. با ورود رسول خدا به این شهر و به احترام آن حضرت «مدینه النبى» خوانده شد.
[۹]. شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال، ج ۱، ص ۲۳٫
[۱۰]. همان، ص ۲۲۲٫
[۱۱]. ابن واضع، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۱٫
[۱۲]. او مىگفت: «ما منافقان را در زمان پیامبر خدا نمىشناختیم؛ مگر به نشانه دشمنى با علىبنابىطالب.» ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۴۳۸٫
[۱۳]. راغب اصفهانى، محاضرات، ص ۲۱۳٫
[۱۴]. اصلانى مختار، تاریخ پیدایش تشیع، ص ۶۴؛ و نسیم حیات، ۱۳۸۳٫
[۱۵]. رسول جعفریان، حضور شیعیان در مدینه.
[۱۶]. تحقیق احمد الجاس، رسائل فى تاریخ المدینه، صص ۱۴۶ و ۱۵۰٫
[۱۷]. مدینه المنوره فى رحله العیاشى، صص ۸۸ و ۴٫
[۱۸]. مقصود عراق عجم است که بیشترشان بلکه همه آنها از روافض هستند.
[۱۹]. عیاشى، سفرنامه، ص ۱۸٫
[۲۰]. همان، ص ۱۸۸٫
[۲۱]. همان، ص ۱۰٫
[۲۲]. همان، ص ۱۰٫
[۲۳]. همان، ص ۲۱۵٫
[۲۴]. ابراهیم رفعت پاشا، مرآه الحرمین، ج ۱، ص ۴۲، قاهره ۱۳۴۴٫
[۲۵]. همان، ج ۱، ص ۴۴۰٫
[۲۶]. همان.
[۲۷]. حمدبن ابراهیم، کنزالانساب و مجمع الآداب، صص ۱۳۸ و ۱۳٫
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان عربستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی