مناطق شیعه ‏نشین عربستان2

مناطق شیعه ‏نشین عربستان۲

مناطق شیعه ‏نشین عربستان۲

مناطق شیعه ‏نشین عربستان۱

مناطق شیعه ‏نشین عربستان۳

شیعه در عوامیه

عوامیه، شهرى است در شمال قطیف که بر خرابه‏هاى شهر «زاره» ساخته شده است.

این ناحیه در گذشته، مرکز منطقه به شمار مى‏رفت. قرامطه، زاره را ویران کرده، آن را به آتش کشیدند. این شهر به ابوبهلول عوام‏بن‏محمدبن‏یوسف زجاج یکى از پسران عبدالقیس منسوب است که بحرین را از قرامطه گرفت.

تمامى ساکنان این منطقه شیعه هستند. مردم آن در مبارزه و شجاعت زبانزد بوده و همیشه به تنهایى در برابر یورش‏هاى حکومت سعودى مقاومت کرده‏اند. اکثر طوایف این شهر از قبایل «نجد» هستند که به این منطقه مهاجرت کرده‏اند. بنابراین طوایف آل‏نمر، آل‏فرج و آل‏زاهر عدنانى هستند و به تازگى به قبیله قحطان منسوب شده‏اند؛ همان‏گونه که عبدالله‏بن‏مهدى فرج به این نکته اشاره مى‏کند.

نسبت این سه طایفه (آل‏نمر، آل‏فرج و آل‏زاهد) به نمربن‏عائدبن‏عفیصان برمى‏گردد. نسب‏شناسان مى‏گویند، او به علت رفت‏وآمد به منطقه عوامیه و روستاى اسلمیه نجد، شیعه شد. علامه محمد عرجان (متوفاى ۱۰۱ هـ . ق) دخترش عدى را به همسرى او در آورد. او از عدى، صاحب سه پسر به نام‏هاى نمر، فرج و زاهد شد. طوایف بزرگ عوامیه به این سه نفر بر مى‏گردند.

برخى مى‏گویند، زعامت و ریاست اسلمیه، بر عهده آل‏عفیصان و بنى‏تمیم بود؛ اما وقتى بنى‏تمیم بر این منطقه تسلط یافتند و به تنهایى حکمرانى این منطقه را عهده‏دار شدند، این امر باعث شد که بسیارى از آنها، در منطقه شرقى سکونت یابند.([۱])

طوایف شیعه عوامیه

  1. طایفه آل‏نمر: نمر باقر نمر، محمد باقر نمر، نویسنده محمد حسن نمر (متوفاى ۱۳ هـ . ق) ـ که کتاب‏ها و نشریه‏هاى بسیارى از جمله نشریه «بهلول» را در عراق منتشر کرد ـ ، آیت الله محمدبن‏ناصر نمر (۱۲ – ۱۳۴۸ هـ . ق)، برادرش حسن (متوفاى ۱۳۲ هـ . ق)، شهید قصى نمر (متوفاى ۱۴۰ هـ . ق) و عبدالحسین‏بن‏احمد نمر (۳۱۲ ۱ – ۱۴۰ هـ . ق) از شخصیت‏هاى بارز این طایفه هستند؛
  2. آل‏زاهر: باقر زاهر، شاعر معروف على زاهر ـ که صاحب دیوان «بسمه الاسحار» است ـ ، خطیب على زاهر (۱۳۵۵ – ۱۲۸ هـ . ق) و شهید حسن زاهر ـ که در انتفاضه محرم سال ۱۴۰۰ هـ . ق به شهادت رسید ـ ، از این طایفه شمرده مى‏شوند؛
  3. آل‏فرج: خطیب محمدحسن فرج، سعودبن‏محمد فرج (متوفاى ۱۳۶۶ هـ . ق)، دکتر سعودنصر ترکى‏فرج، دکتر تقى‏نصر فرج، دکتر عبدالله‏محسن فرج، نویسنده معاصر سعود عبدالکریم فرج، دکتر نصر باقر فرج و مهدى فرج از این طایفه هستند؛
  4. آل‏ابى‏المکارم (آل‏شیخ): این طایفه طایفه‏اى دینى و مشهورند. آنها پس از مهاجرت از حجاز، ابتدا در بحرین و سپس در عوامیه ساکن شدند. جعفربن‏محمد آل‏ابى‏المکارم (۱۲۸۱ – ۱۳۴۲ هـ . ق)، على‏بن‏جعفر آل‏ابى‏المکارم (۱۳۱۳ – ۱۳۶۴ هـ . ق)، خطیب سعید ابوالمکارم، نویسنده عبدالقادر ابوالمکارم، پسرش عدنان عبدالقادر و عبدالکریم على ابوالمکارم از شخصیت‏هاى بارز این طایفه هستند؛
  5. آل‏جریدى: محمد على جریدى از این طایفه است؛
  6. حماد: شهید سعود على حماد ـ که در بیست و سوم رمضان ۱۴۰۱ هـ . ق دستگیر شد و بر اثر شکنجه در ۱۵ ذى‏القعده همان سال به شهادت رسید ـ ، از این طایفه محسوب مى‏شود؛

. آل‏ثویمر: از قبیله «سبیع» هستند و طوایف آل‏قریریص، آل‏صویمل و آل‏زنادى نیز از این قبیله هستند؛

  1. مطر: رضى مطر از این طایفه است؛

. آل‏تحیفه (آل‏درویش): قحطانى الاصل هستند و پسر عموهایشان در روستاى ملاحه زندگى مى‏کنند؛

  1. آل‏مشیخص: دکتر عبدالواحد نصر آل‏مشیخص و خطیب عبدالعظیم مشیخص از این طایفه هستند؛
  2. دبیسى: نویسنده معاصر عبدالله دبیسى که مسئول صفحه «اخبار الیوم والناس» از نشریه «الیوم» است، از این طایفه است؛
  3. آل‏مبیوق: دکتر رضى مبیوق از این طایفه به حساب مى‏آید؛
  4. آل‏عرجان: از قبیله سبیع هستند و محمد عرجان ( متوفاى ۱۱۱ هـ . ق) از این طایفه محسوب مى‏شود؛
  5. عوى: على عبدالکریم عوى از این طایفه است؛
  6. صباح: حسین صباح از این طایفه شمرده مى‏شود.

طوایف دیگر عوامیه

آل‏ضیف، آل‏عریض، براکى، جوهر و آل‏ربح ـ که طایفه‏اى بزرگ و مشهور است ـ ، سمیر ربح، رمزى ربح و احمد ربح از این طایفه هستند.

شیعه در آجام (اوجام)

آجام، در گذشته نه چندان دور از محدوده قطیف خارج و بیشتر با صحرا و بادیه نشینان در ارتباط بود. با اینکه همه اهالى آن شیعه و متمدن هستند؛ اما به سبب ارتباط با صحرا و طوایف بادیه‏نشین، شیعیان این منطقه را «بدوالشیعه» نامیده‏اند.

اکثر ساکنان آجام به یک قبیله منسوب‏اند. طوایف معروف سه‏گانه ناصر، سنان و مرزوق هر سه قحطانى الاصل هستند. آنها از قرن‏ها پیش از شمال یمن هجرت کردند. ابتدا در روستاى «بنى معن» و سپس در این منطقه ساکن شدند.

ناصر حسین رضى سنان، مالک سنان و محمد ناصر سنان از شخصیت‏هاى بارز آل‏سنان هستند.

شخصیت‏هاى آل‏ناصر عبارت‏اند از: دکتر  حبیب منصور ناصر، عبدالرحیم احمد ناصر، خطیب احمد محمد جواد ناصر، شاکر احمد ناصر، على احمد ناصر، شاعر محمد على ناصر، دکتر على سلمان ناصر و شهیده زهرا منصور حبیب ناصر که این شهیده، بر اثر شکنجه‏هاى زندان حدیثه در مرز عربستان و اردن در سال ۱۸ میلادى به شهادت رسید.

شخصیت‏هاى طایفه آل‏مرزوق عبارت‏اند از: راشد مرزوق، حسن محمد مرزوق، شاعر سعودبن‏مرزوق، محمدحسن مرزوق و مصطفى‏حسن مرزوق.

طوایف دیگر آجام

  1. آل‏جمیع: حبیب آل‏جمیع، شاعر مردمى یعقوب جمیع و حسن عبدالکریم جمیع از این طایفه هستند؛
  2. عاشور: خطیب وشاعر منصور عاشور آجامى، موسى محمد موسى عاشور و جاسم على عاشور از شخصیت‏هاى بارز این طایفه محسوب مى‏شوند؛
  3. مبارک: عبدالله‏بن‏ناصربن‏حمیدان‏بن‏سالم مبارک از بزرگان این طایفه است؛
  4. محسین؛
  5. آل‏رهن؛

بزرگان مشهور این شهر که یکى پس از دیگرى زعامت و ریاست این منطقه را به عهده داشتند، عبارت‏اند از:

  1. راشدبن‏على مرزوق (سنان)؛
  2. عبدالله‏بن‏راشد مرزوق (سنان)؛
  3. سعدبن‏محمد مرزوق؛
  4. خطیب حسین‏بن‏حسن سنان؛
  5. احمدبن‏على مرزوق؛
  6. محمدبن‏سعود مرزوق (سنان)؛

. صالح‏بن‏على ناصر که اکنون ریاست این منطقه را به عهده دارد.

شیعه در قدیح

قدیح؛ شهرى کوچک و پرجمعیت است که همگى مذهب تشیع دارند.

برخى از طوایف قدیح

  1. سادات آل‏ابوالرحى خضاروه؛
  2. آل‏طعان: احمدبن‏صالح آل‏طعان، عبدالله‏بن‏احمد آل‏طعان و محمد صالح‏احمد آل‏طعان از بزرگان این طایفه هستند؛
  3. آل‏شرفا (سادات): سید امان‏بن‏محمد شرفا ( متوفاى ۱۳۵۲ هـ . ق)، علامه سید باقربن‏امان شرفا، شاعر معاصر سید طاهربن‏صالح شرفا، نویسنده سید محمدبن‏على شرفا و نویسنده سید یوسف‏بن‏محمد شرفا از این طایفه‏اند؛
  4. سادات شمیمى: سید طاهر شمیمى از این طایفه است؛
  5. آل‏عرفات: ابراهیم‏بن‏عرب آل‏عرفات (متوفاى پس از سال ۱۲۳ هـ . ق) از این طایفه شمرده مى‏شوند؛
  6. سادات خباز: نویسنده سید سعیدبن‏احمد خباز که کتاب‏هاى بیشمارى از جمله «الصلاه عباده فکریه و عمل تربوى» نوشته، از این طایفه است؛

. آل‏جنبى: احمدبن‏صالح‏بن‏حسن جنبى ( متوفاى ۱۳۵ هـ . ق) از این طایفه محسوب مى‏شود؛

  1. حلیلى: حسن‏بن‏مکى حلیلى از این طایفه است؛

. آل‏مسباح: ادیب و شاعر معاصر عبدالنبى‏بن‏على آل‏مسباح از این طایفه به شمار مى‏آید؛

  1. آل‏حیّان: نویسنده معاصر عید محسن آل‏حیان صاحب کتاب «ادباء من قطیف» از این طایفه است؛
  2. خاطر: خطیب معاصر سعیدبن‏ناصر خاطر از این طایفه است؛
  3. آل‏توفیق: خطیب على‏بن‏ناصر آل‏توفیق ( متوفاى ۱۴۰۸ هـ . ق) از این طایفه است؛
  4. آل‏شیخ: این طایفه به طایفه «بلادى» منسوب هستند. شاعر معاصر عمر شیخ ـ که دیوان شعرش با عنوان «متى تأتى» چاپ شد ـ و عبدالعظیم شیخ از این طایفه‏اند؛
  5. مقیلى: خطیب و شاعر معاصر حسن‏بن‏حسین مقیلى از این طایفه است؛
  6. ناصر: ادیب و نویسنده محمد على ناصر ـ که کتاب «الله الخالق القدیر» از آثار اوست و شاعر معاصر محمد احمد مکى ناصر از این طایفه هستند؛
  7. آل‏عبیدى: ادیب و شاعر محمدبن‏رضوان عبیدى ( متوفاى ۱۳۴۵ هـ . ق) از این طایفه است؛
  8. عوازم: مهدى عوازم از این طایفه شمرده مى‏شود؛
  9. آل‏غزوى: نویسنده حسن عبدالله محمد آل‏غزوى از این طایفه است.

طوایف دیگر قدیح

آل‏بلادى، آل‏شهاب، آل‏حورى، آل‏شاهین، بشراوى، علوان، نیدرى، جعفر، آل‏صفوان، حمادى و… طوایف شیعى دیگرى هستند که در قدیح سکونت دارند.

شیعه در ام حمام

این شهر در شمال غربى سیهات قرار دارد و تمام ساکنانش شیعه هستند.

طوایف ام حمام

  1. شبیب: شاعر حسین شبیب ـ که دیوانش در دو جلد چاپ شد ـ ، پسرش عبدالکریم شبیب ـ که در بحرین ساکن است و شاعر و خطیب توانایى است ـ ، بدرشبیب، شاعر جوان سعید معتوق شبیب، هنرمند معروف عبدالجلیل شبیب، شاعر بدر شبیب، عبداللطیف شبیب و غازى شبیب از این طایفه هستند؛
  2. مرهون: طایفه‏اى علمى و ادبى که بسیارى از علما، ادبا و خطبا را به جامعه ارائه کرده است. عبدالحى مرهون (۱۳۰۲ – ۱۳۶۶ هـ . ق)، علامه منصور مرهون (۱۳۶۲ – ۱۲۴ هـ . ق)، علامه على مرهون ـ که تألیفات بسیارى از جمله «شعراء القطیف من الماضین و المعاصرین» دارد ـ ، خطیب محمد حسن مرهون، خطیب عبدالحمید مرهون، خطیب سعید مرهون، خطیب عبدالعظیم مرهون ـ که کتاب‏هاى بى‏شمارى از جمله «تاریخ ام‏الحمام» را نگاشته است ـ ، خطیب صادق مرهون، شاعر کاظم مرهون، نویسنده محمد مرهون، شاعر ابراهیم مرهون و مصطفى عبدالحمید مرهون از شخصیت‏هاى برجسته این طایفه‏اند؛
  3. برّاک: محمد صالح براک (۱۲۶ – ۱۳۶ ه ق) از این طایفه است؛
  4. کعیبى: خطیب ناجى کعیبى از این طایفه شمرده مى‏شود؛
  5. شملاوى: خطیب و شاعر سعود شملاوى و پسرش على شملاوى از این طایفه هستند؛
  6. حرز: شاعر جوان حسین‏بن‏منصور حرز از این طایفه است؛

. آل‏راضى: خطیب وشاعر معاصر راضى‏بن‏على آل‏راضى از بزرگان این طایفه به حساب مى‏آید؛

  1. آل‏مسبّح: ادیب معاصر محمد على‏بن‏عبدالهادى مسبّح که دیوان شعرى در مدح اهل بیت: دارد، از این طایفه است.

طوایف دیگر ام‏حمام

حایک، عبیّد، طویل، آل‏عباس، آل‏عبدالنبى، بحرانى، ستراوى، زایر، عبدالهادى، مویس، عوامى، رضوانى، طلالوه، محیمیه، هلال، ربیع، علوى، مدن، هاشم، سادات معلم و مدن، صلیل، مریط، امان، معتوق، عاقول، سویکت، منصور، خمیرى، آل‏شیخ، آل‏محمد على، هنیدى، قنبر، آل‏جبر، ناصر، فتیل، معلم، جراش ، قیصوم، وقع، سریو، محیسن، میرزا، خباز، قصّار، طفیّف، حللى، یوسف، نجرانى، مرزوق، سالم، جفال، شوملى، عطیه، لطف الله، عبداللطیف، ابوشیف، نصیف، سرحان، موسى، صبیع و خضیر.

شیعه در حبش

این شهر در شمال غربى سیهات قرار دارد و همه ساکنان آن شیعه هستند.

طوایف حبش

  1. آل‏سنبل: شاعر بدربن‏احمد آل‏سنبل (متوفاى ۱۳۳۶ هـ . ق)، حسن‏بن‏احمد بن‏سنبل (۱۲۴ – ۱۳۲۵ هـ . ق)، شاعر فیصل‏بن‏عبدالله آل‏سنبل (۱۳۲۵ – ۱۳۶۴ قمرى)، احمدبن‏حسن آل‏سنبل، ضیاء آل‏سنبل و نزار آل‏سنبل ازشخصیت‏هاى این طایفه هستند؛
  2. خواهر: روزنامه‏نگار معاصر حسین‏عبدالله خواهر از این طایفه است.

طوایف دیگر حبش

آل‏منافى، آل‏حمزه، آل‏عوّاد، آل‏حمود، آل‏سلام، آل‏خمیس، آل‏نصیف، ذاهب، آل‏مبارک، آل‏درویش، مغاسله، آل‏سعیّد، آل‏زایر، آل‏عشوه، آل‏کنیص، آل‏عاشور، آل‏عیاش، آل‏عبدربه، مرزوق، آل‏احمد، آل‏عبدالمحسن، آل‏سیف، قمر، آل‏عویوى، مدبس، آل‏ضیف، آل‏موسى، آل‏ابراهیم، عوامى، جراش، آل‏مهنا، آل‏سلیمان، سبع، رمضان، آل‏ترکى، آل‏حیان، عید و حبشى، منصور حبشى و محمد حبشى از این طایفه‏اند.

شیعه در جارودیه

جاردویه، شهرى تاریخى و معروف، نزدیک بدرانى است که در گذشته در مسیر حجّاج بود و تمام ساکنان آن شیعه‏اند.

طوایف جارودیه

آل‏حبیل ـ خطیب مهدى‏بن‏محمد آل‏حبیل و شاعر محمد حسن آل‏حبیل از این طایفه هستند ـ ، آل‏سید طالب، آل‏سید طویلب، آل‏مشعل، جارودى، صفار، سلیمان، آل‏منشاد، آل‏معلم، محسن معلم و على معلم از این طایفه‏اند ـ ، عیاشى، آل‏سید کاظم، شرفا، سادات، آل‏رمضان، آل‏مدن، شهاب ـ خطیب حسن شهاب از این طایفه است ـ و آل‏عید ـ شاعر و خطیب بدربن‏ابراهیم‏بن‏عجول آل‏عید از این طایفه است ـ .

شیعه در خویلدیه

تمامى ساکنان این شهر نیز شیعه هستند.

طوایف خویلدیه

  1. آل‏نتیف: مخطیف محمد على آل‏نتیف ـ صاحب دیوان «عبره المؤمنین» (۱۳۱۵ – ۱۳۲ هـ . ق) ـ ، پسرش حسن ـ که اکنون در دادگاه جعفوبه بحرین مشغول کار است ـ ، خطیب مهدى نتیف ـ که دیوان «جواهر الافکار» از آثار اوست (متوفاى ۱۴۱۱ هـ . ق) ـ ، خطیب عبدالله نتیف که دیوان خطى «ینبوع الحکمه»، در مدح اهل بیت عصمت: از سروده‏هاى اوست ـ و شاعر معاصر عبدالله مهدى نتیف از بزرگان این طایفه هستند؛
  2. شرفا: خطیب معاصر سید تقى شرفا از این طایفه است؛
  3. آل‏امرد: جبوالامرد از این طایفه محسوب مى‏شود؛
  4. سادات: خطیب سید مصطفى حیدر ساده، خطیب سید حیدر علوى ساده و خطیب سید صالح علوى از این طایفه هستند؛
  5. آل‏عباس: سید جبر آل‏عباس و پسرش خطیب سید یوسف از شخصیت‏هاى بارز این طایفه به شمار مى‏آیند.

دیگر طوایف خویلدیه

خویلدى، صحاف، راشد، سمّاک، مرزوق، مدرهم، عجیمى، زواد، صاهول، جمعان، رمیّض، محروس، طریدى، جمیعان، قاسم، قطان، طویلح ـ که حسین صویلح از این طایفه است ـ ، علوى، سهوان، قنبر، ناصر، قمر، عطیه، عبیّد، مزین، آل‏عبداللطیف، هاشم، آل‏عبدالعال، حریفى، میّاد، عفلوج، طاق، شهاب، نحوى، بشراوى، جارودى، حرمله، آل‏سالم، آل‏ابراهیم، طریدى، غنّام، دعبل و آل‏شبّر.

شیعه در توبى

تمامى ساکنان این شهر شیعه هستند.

طوایف توبى

  1. ابو البحر: شاعر بزرگ جعفر خطّى از این طایفه است. اکنون نیز نسل او در این شهر سکونت دارند؛

۲ و ۳٫ آل‏شیخ و آل‏موسى: اینها از نزدیکان طایفه ابوالبحر هستند؛

  1. جرّاش: این طایفه از سادات‏اند؛
  2. ابوالفلفل: اینها از سادات موسوى‏اند. ادیب و شاعر سید مهدى‏بن‏مال الله ابوالفلفل ( متوفاى ۱۲۶۱ ه ق) و سید مال الله ابوالفلفل از شخصیت‏هاى بارز آن هستند.

شیعه در حلّه محیش

این شهر در جنوب قطیف قرار دارد و تمام ساکنان آن شیعه هستند.

طایفه‏اى از حله محیش

خمیس: شهید احمد مهدى خمیس ـ که در شانزدهم ذى‏الحجه ۱۴۰۶ هـ . ق دستگیر و دو روز بعد به شهادت رسید ـ و حسین مهدى خمیس از این طایفه‏اند؛

طوایف دیگر حلّه محیش

ساده، شعله، هاشم، عجیّان ـ که رضا عجّیان از این طایفه است ـ جنبى، شرقى، باقر ـ که خطیب حسن‏بن‏محمد باقر و پسرش محمد حسن‏بن‏محمد باقر از این طایفه هستند ـ بورى، عکش، نغموش، درویش، متروک، کحیلى، فردان، محیشى، یوسف ـ عبدالله یوسف از این طایفه است ـ ، شخل، هرود، فلفل، هنا، مادح ـ خطیب و شاعر عبدالله‏بن‏على مادح (۱۲۸۵ – ۱۳۴۵ ه ق) از این طایفه است ـ ، مقرقش، قصاب، بطران ، طلاق، عجمى و عوامى.

شیعه در ملاحه

تمامى ساکنان آن شیعه هستند.

طوایف ملاحه

  1. آل‏درویش: خطیب عبدالله‏بن‏على آل‏درویش (متوفاى ۱۳۴ هـ . ق) از این طایفه به شمار مى‏آید؛
  2. آل‏زهیرى: محمدبن‏عبدالله آل‏زهیر (متوفاى ۱۳۲ هـ . ق) از این طایفه است.

شیعه در شویکه

شویکه چندین سال پیش، روستایى کوچک بود؛ اما باغ‏هاى قطیف تا آنجا پیش رفته و شویکه، جزء قطیف شده است. تمام اهالى این منطقه نیز شیعه هستند.

شیعه در بحارى

بحارى، در جنوب قدیح واقع شده است و تمام ساکنان آن شیعه هستند.

طوایف بحارى

میلاد، حماد، عبکرى ـ خطیب مهدى عبکرى از این طایفه است ـ ، حماد ـ شهید عبدالکریم حماد که در انتفاضه محرم ۱۴۰۰ هـ . ق به شهادت رسید از این طایفه است ـ ، ثنیان، شقیقى، عفیریت ـ خطیب محمد عفیریت از این طایفه است ـ ، غاوى، محیسن، على، دهنین، علیو، سویّد، نزغه، آل‏ابن‏صعب، ضامن، سویف، آل‏شریف، زیدانى، رضوان، میّاد، مغیص، آل‏عون، آل‏درویش، آل‏زید، مرعى، خلیف، حمید، میّاس، امان، حاجى، عاشور و کاظم.

شیعه در عنک

بسیارى از مردم قبیله خوالد در این شهر زندگى مى‏کنند که تعداد بسیارى از آنها شیعه هستند و به طایفه علیوات مشهورند.

طوایف دیگر عنک

عید، رمضان، شعبان، آل‏نصیف، آل‏خمیس، امان، دخیل، قنبر ـ شهید محمد قنبر آل‏قنبر که در انتفاضه سال ۱۴۰۰ هـ . ق به شهادت رسید، از این طایفه است ـ ، مشهدى ـ شاعر عبدالله‏بن‏على مشهدى  متوفاى ۱۲۵۵ هـ . ق که دیوان شعرش به چاپ رسیده و غازى مشهدى از این طایفه‏اند.

مهاجرت‏هاى بزرگ شیعیان از منطقه

این مهاجرت‏ها را مى‏توان در پنج قسمت تقسیم کرد:

۱٫ هجرت به عراق:

بسیارى از مردم منطقه، به ویژه پس از سیطره وهابیت بر منطقه در قرن ۱ میلادى به عراق هجرت کردند و در شهرهاى بصره، نجف و کربلا و… سکونت یافتند.

محمد سعید مسلم مى‏گوید:

منطقه‏اى در عراق وجود دارد که به آن حى‏القطافه (منسوب به قطیف) مى‏گویند که تعداد جمعیت آنان در سال ۱۶۰ میلادى، حدود بیست هزار نفر بوده است. بیشتر مهاجران، به ویژه اهالى احساء در جنوب عراق ساکن و مشغول زراعت شدند تا جایى که در آنجا به آنها مزرعه‏داران حساوى مى‏گویند.

۲٫ هجرت به خوزستان ایران:

برخى از مردم در شهرهاى آبادان، اهواز و بوشهر ساکن شدند. شغل این افراد مزرعه‏دارى و زبان مادرى آنها عربى است؛

۳٫ هجرت به کویت:

کویت بیشتر از همه کشورهاى شیخ‏نشین خلیج از مهاجران نجد، احساء و… استقبال کرد؛ زیرا بحرین و کویت، کیان سیاسى واحدى به شمار مى‏رفتند و اکثر قبایل، مذهب و تاریخ مشترکى داشتند. کویت ارتباط مخصوصى با احساء داشت. قبیله بنى‏خالد، کشور کویت را با این نام مستقل تأسیس کردند؛ زیرا بنى‏خالد که حاکمان منطقه بودند، قلعه‏اى به نام کوت ساختند و زعماى قبیله هر از چند گاهى به آنجا مى‏رفتند.

آنها به سرعت بادیه‏نشین‏ها اطراف آن را گرفتند و سپس آل‏صباح در نزدیکى آن سکونت یافتند و با حمایت بنى‏خالد از ثروت‏هاى آن بهره‏مند شدند. به تدریج کوت به کویت تبدیل شد. این مطلب را همه تاریخ‏نویسان نقل کرده‏اند.

جامعه کویت در اوایل قرن هجدهم میلادى ثروت خاصى نداشت. تنها برخى از ساکنان کویت افزون بر ماهیگیرى، به صید صدف نیز مشغول بودند. با آمدن آل‏صباح ـ که پس از آغاز حرکت وحشیانه وهابیت در مرکز و شرق عربستان بود ـ ، مهاجران و آوارگان بسیارى به این منطقه امن پناه بردند. بنابراین تشکیل جمعیت شهرى کویت – قبل از نفت – به برکت مهاجرت‏هاى نجدیان و احسائیان بوده است.

گروه‏هاى اهل تسنن کویت عبارت‏اند از: طایفه حاکم سنى‏هاى نجد که با وهابیت مخالف بودند، سنى‏هاى عراق و احساء، سنى‏هاى فارس و برخى از طوایف قبیله‏اى مطیر و عجمان.

اهالى احساء، بحرانیون و عراقیون، اعراب شیعه کویت هستند. منطقه‏اى در جنوب منطقه شرقى در کویت وجود دارد که هم اکنون نیز با نام «احساویه» معروف است. اکثر جمعیت آن از احساء آمده‏اند و کمى پیش از این زمان، هنوز در کار نساجى و عباهاى عربى بودند.

در منطقه قبله، افزون بر طوایف مهاجر نجدى، طوایفى از احساء نیز وجود دارند؛ همچنین در منطقه شرق، مجموعه‏هایى از طوایف قطیف و احساء نیز وجود دارند. شیعیان فارس و ایرانى که برخى از آنها مثل طایفه معرفى بیش از دویست سال است که به کویت هجرت کرده‏اند.

افزون بر مهاجرت‏هاى فراوان در اوایل تأسیس دولت اول سعودى، تعداد بسیار زیادى از اهالى منطقه اندکى پس از اشغال احساء در سال ۱۱۳ م به کویت مهاجرت کردند. این مهاجرت، همچون هجرت پیشین، باعث رشد اقتصادى کویت شد.

زمین کویت براى کشاورزى مناسب نیست. به همین سبب به نظر مى‏رسد بر خلاف مهاجرت اهالى احساء و قطیف به عراق، که براى کشاورزى بود، این مهاجرت براى حرفه و صنعت بوده است.

از منابع تاریخى به دست مى‏آید که اهالى احساء در کویت، مشغول صنعت وسایل مسى و لوازم خانگى مثل دیگ، قهوه جوش و آهنگرى شدند؛ و با ساختن چاقو، چکش، وسایل بنایى، میخ‏هایى براى کشتى‏سازى و… روزگار مى‏گذراندند.

صنعتى که اهالى احساء در آن بسیار ماهر بودند، صنعت نساجى و به ویژه «احسائى» است که شهرت جهانى دارد. به همین سبب، منطقه حساویه یکى از مناطق مهم این صنعت ـ قبل از اینکه نفت آن را ویران کند ـ بود و نام استادانى از طوایف بغلى، قطان و… که شیعه بودند، در این صنعت ماندگار شد؛

۴٫ هجرت به بحرین:

آنچه گفته شد، عوامل هجرت به بحرین نیز هست. هرگاه توفانى سیاسى یا طایفه‏اى، در یکى از مناطق مى‏وزید، هجرت‏ها آغاز مى‏شد؛ مثلاً جنگى که در سال ۱۸۳ م در بحرین اتفاق افتاد، یا قضیه‏اى که بعد از دو دهه در احساء رخ داد، یا جنگ سعودى با احساء که در دهه هفتاد قرن نوزدهم رخ داد، یا جنگى که بین بادیه و شیعه در سال ۱۰۸ م در قطیف به وقوع پیوست، یا اشغال احساء در سال ۱۱۳ م به دست ابن‏سعود و یا صدور فتوایى از علماى وهابیت به دستور ملک عبدالعزیز مبنى بر کشتن شیعیانى که مذهب خود را تغییر نمى‏دهند. از تبعات این فتوا، هجرت گسترده مردم شیعه در سال‏هاى ۱۲ و ۱۲۸ م به بحرین بود.

مورّخان، بحرین را به دو قسمت اکثریت شیعه و اقلیت سنى که حاکم هستند، تقسیم مى‏کنند.

قبایل سنى

عتوب، هوله ـ که ایرانى بودند و در سال ۱۲۵ م از کرانه شرقى خلیج به بحرین هجرت کردند ـ ، بیاسر، بنوخضیر، دواسر و تعدادى از قبایل سنى نجد.

قبایل شیعه

الف) بحارنه که ساکنان اصلى بحرین هستند و اکثریت به شمار مى‏روند؛

پس از روى کار آمدن وهابى‏ها، به ویژه پس از تسلط عبدالعزیزبن‏سعود در سال ۱۱۳ بر این منطقه، به بحرین مهاجرت کردند؛

ب) شیعیان ایرانى که تعدادشان اندک است و بین سال‏هاى ۱۶۲۳ و سال‏هاى اشغال بحرین توسط عتوب در سال ۱۸۳ م به بحرین مهاجرت کرده‏اند.

پس از بیرون راندن استعمار پرتغال از بحرین و بازگشت این منطقه به کشور ایران مهاجرتهایى از شیعیان فارس به این منطقه انجام شد.

۵٫ هجرت به قطر و امارات متحده عربى:

گروه‏هاى احسائى در قطر و امارات متحده عربى معروف و مشغول تجارت هستند؛ تاریخ دقیق هجرت آنها مشخص نیست و شاید پس از سال ۱۱۳ م باشد؛

۶٫ هجرت به سایر مناطق:

 افزون بر این، تعدادى از شیعیان منطقه به هند، پاکستان، سوریه و… مهاجرت کردند و در آنجا سکونت یافتند.

احساء، قطیف و مهاجرت

این منطقه از هزاران سال قبل، شاهد مهاجرت‏هاى گسترده‏اى بوده است؛ اما ما قصد برگشت به گذشته‏هاى دور را نداریم. تنها به همین بسنده مى‏کنیم که عربستان، به ویژه بخش‏هاى مرکزى و جنوبى آن، در طول تاریخ، در مسیر هجرت عظیم مردم به سوى شمال بوده‏اند. به همین سبب، همیشه منطقه سرسبز هلال و اطراف آن، پر از جمعیت بوده‏اند.

کنعانیان، عمالقه، فینقیون و کلادانیون (جرهائیون) به این منطقه (بحرین قدیم) مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده‏اند. در اوایل قرن اول میلادى، بسیارى از قبایل عربى عدنانى، همچون قضاعه نیز به این منطقه هجرت کرده‏اند. در رأس همه مالک‏بن‏فهم و پس از او طایفه‏هایى از ایاد و ازد به اینجا آمدند. سپس عده‏اى از طایفه ربیعه (عبدالقیس وبکربن وائل) بر آنجا تسلط یافتند.

با ظهور اسلام، بیشتر جمعیت عربستان را قبیله عبدالقیس تشکیل مى‏دادند و در زمان خلیفه دوم ـ که دوران او، دوران فتوحات و گسترش دولت اسلامى بود ـ ، بزرگ‏ترین مهاجرت در تاریخ این منطقه رخ داد؛ زیرا بسیارى از ساکنان شبه جزیره به مناطق فتح شده، به ویژه عراق هجرت کردند. بیشتر آنها در شهرهاى تازه تأسیس مسلمانان، همچون: بصره و کوفه و یا در کرانه شرقى خلیج فارس مستقر شدند. این هجرت، نقش بسیار مهمى در تاریخ سیاسى عراق، خاصه در زمان امام على ، حکومت بنى‏امیه و قسمتى از حکومت بنى‏عباس داشت.

در دوران امویان، هجرت دیگرى رخ داد؛ اما این بار از حجاز و عراق به منطقه خلیج فارس، به ویژه احساء و قطیف بود. این هجرت در پى ظلم و ستمى بود که امویان به سبب اغراض مذهبى و سیاسى بر پیروان اهل بیت: روا داشتند. یکى از عوامل مهم انتخاب این منطقه، دور بودن آن از مرکز خلافت دمشق بود.

با رسیدن تعداد زیادى از شیعیان به احساء و قطیف، انقلاب و شورش بر ضد حکومت اموى در این منطقه به اوج خود رسید. در زمان عباسیان نیز تعداد زیادى از شیعیان – به سبب بد قولى عباسیان در نرساندن خلافت به کسى که به نام او قیام کردند – به این منطقه رهسپار شدند.

در حقیقت، این منطقه به منطقه مخالفان حکومت‏هاى اموى و عباسى تبدیل شد؛ حتى خوارج ـ که دشمنان امام على و شیعیان او بودند ـ نیز در این منطقه مستقر شدند. به همین سبب وقتى خوارج در سال ۶ هـ . ق، از نجد یمامه خارج مى‏شدند، به منطقه بحرین عزیمت کردند. شیعیان عبدالقیس از قبول آنان امتناع کردند و گفتند نمى‏گذاریم، نجد بر ما حکومت کند و حال اینکه او فاسق است؛ ولى نجد آنان را شکست داد، شمشیر بر گردن‏هاى آنان گذاشت، وارد قطیف شد و آن را به خاک و خون کشید.

حمل‏بن‏معنى عبدى در این باره چنین مى‏سراید:

 

نصحت لعبدالقیس یوم قطیفها

 

  و ما خیر نصح بعد لم یتقبل

 

فقد کان فی اهل القطیف فوارس

 

  حماه اذا ماالحرب شدّت بیذبل

 

 

البته گروه‏هایى که از ظلم و ستم امویان فرار کردند و در این منطقه ساکن شدند در انقلاب‏هاى شیعه در عراق، همچون: انقلاب توّابین و انقلاب مختار ثقفى شرکت کردند؛ مثلاً ابراهیم‏بن‏مالک اشتر وارد منطقه شد و سپس در آن انقلاب‏شرکت کرد و نسل او تا کنون نیز در قطیف هستند.

برخى از شیعیان این منطقه، پس از هجوم عبدالملک‏بن‏مروان در سال ۳ هـ . ق مجبور به کنار گذاشتن تشیع شدند. آنها به سوى چین و هند هجرت کردند و اسلام را در آن مناطق گسترش دادند. بیشتر بررسى‏هاى جدید نشان مى‏دهد که شیعه نخستین گروهى است که اسلام را در چین گسترش داد و هم اکنون چندین میلیون نفر از آنها در چین هستند.

دو علت اساسى باعث شد که این منطقه در طول تاریخ مهاجران را به خود جذب کند:

  1. ثروت بى‏کران منطقه: آب فراوان، زمین حاصلخیز، کثرت چراگاه‏ها و مزارع از نشانه‏هاى این ثروت هستند. منطقه‏اى که اکنون منطقه شرقى نامیده مى‏شود، یکى از مناطق استراتژیک و مهمى است که نزدیک دریا قرار دارد و اهالى آن مشغول تجارت و همکارى در زمینه‏هاى گوناگون با مردم دنیا هستند. این منطقه در راه قافله‏هایى قرار گرفته است که از جنوب مى‏آیند و نیز در مسیر کشتى‏هایى قرار دارد که از هند و جنوب شرقى آسیا تا منطقه سر سبز هلال مى‏آیند.

تمامى این عوامل، باعث جذب اقوام و قبیله‏هاى گوناگون شد. در حقیقت، اکثر مهاجرت‏ها به این منطقه به سبب اغراض اقتصادى بود، یعنى براى فرار از گرسنگى فراگیرى بود که نجد و مناطق جنوبى عربستان را در بر گرفته بود؛

  1. آوارگى دینى و سیاسى: افزون بر جنگ‏هایى که از روى تعصبات قبیله‏اى در مناطق بدوى در جریان بود و تا گذشته نزدیک نیز ادامه داشت. این عامل، به ویژه در عصر متأخر کم‏اهمیت‏تر و کم‏اثرتر از عامل پیشین است.

با همه اینها بسیارى از مردم نجد در دو قرن گذشته، به سبب عوامل مذهبى و اقتصادى، به منطقه خلیج هجرت کردند. در آغاز تشکیل دولت وهابى و اواخر قرن دوازدهم هجرى، بسیارى از علماى حنبلى نجد به همراه هزاران نفر به احساء و قطیف عزیمت کردند؛ زیرا این منطقه، تحت حکومت خالد بود. با اشغال احساء و قطیف به دست وهابیون، آنها به جنوب عراق و کویت منتقل شدند. بى‏تردید کویت و برخى از کشورهاى خلیج، اکثر جمعیت خود را از قبایل نجد دارند که پس از اشغال نجد و احساء، به این منطقه هجرت کرده‏اند؛ علت اینکه شیعیان این منطقه را براى مهاجرت انتخاب کردند، نفت و رفاه اقتصادى این مناطق بوده است؛

اما علت امور اقتصادى و… سبب مهاجرت شیعه از وطن پدرى‏شان نبود؛ چون ثروت هیچ نقطه‏اى از عربستان با مناطق شیعه‏نشین برابرى نمى‏کرد. تنها عامل هجرت شیعیان، آوارگى مذهبى بود و این قضیه در اوایل دوران سعودى به اوج خود رسید؛ زیرا مخالفان با وهابى‏ها؛ به قتل، غارت و چپاول محکوم مى‏شدند.

افرادى که به این منطقه هجرت کردند به مذهب اکثریت (تشیع) در آمدند. پس از هجرت بزرگى که بعد از فتح ایران رخ داد، هجرت شیعه از منطقه در اوایل قرن سیزدهم هجرى، بزرگ‏ترین هجرت منطقه به شمار مى‏رود.

سرشمارى‏ها حاکى از این است که بین سال‏هاى ۱۲۰۵ ـ ۱۳۵۰ هـ . ق، حدود نصف ساکنان عربستان از منطقه هجرت کردند و اگر منطقه در گذشته بسیارى از قبایل را جذب نمى‏کرد، جز تعداد اندکى از شیعیان در منطقه باقى نمى‏ماند؛ زیرا تعداد شیعیانى که به قبایل سنى برمى‏گردند، حدود نیمى از تعداد تمام شیعیان منطقه شرقى است. افزون بر این، سیاست بیرون راندن شیعیان از مناطقشان که برپایه کافر دانستن و جواز غارت اموال آنان استوار بود و باعث از دست رفتن زمین‏و باغ‏ها و خانه‏هاى آنان شد. این امر، سبب کاهش تعداد شیعیان نسبت به طوایف مذهبى دیگر شد.

این تذکر لازم است که وقتى قبیله بنى‏خالد وارد منطقه شدند، اغلب جمعیت منطقه شیعه بودند و با تسلط بنى‏خالد انتظار مى‏رفت که تعداد شیعیان کم شوند؛ ولى به تدریج، بنى‏خالد متمدن‏تر شدند و بیشتر طوایف آن زیر پرچم تشیع درآمدند. همین باعث شد، برخى از مورّخان قبیله بنى‏خالد را قبیله‏اى شیعى بدانند. براى مثال، دکتر صالح عقاد مى‏گوید که اکثر قبیله بنى‏خالد در احساء، شیعه‏اند.([۲])

مورخى دیگر مى‏گوید؛ بنى‏خالد شیعه نبود؛ امّا ساکنان احساء شیعه هستند.([۳])

اکنون افرادى که پس از سقوط دولت بنى‏خالد از این طایفه باقى مانده‏اند، برخى مالکى سنى هستند و بقیه شیعه شده‏اند. وقتى قبیله عجمان در اواسط قرن سیزدهم هجرى وارد منطقه شده و در احساء مستقر شدند. آنها با قبایل مره، بنى‏هاجر، عوازم و سبیع و… درگیر شدند و حکومت به دست آنان افتاد. آنها پس از نیم قرن، جنگ‏هایى خونین بر ضد ملک عبدالعزیز به راه انداختند؛ زیرا او قصد داشت که براى تحقیر، آنان را در هجر الاخوان سکونت دهد ـ به تازگى در سال ۱۱ م موفق به این کار شد اما با مرور زمان و ظهور نفت در منطقه، این قبایل از بادیه نشینى خارج و در شهرهاى جدید نفت‏خیز ساکن شدند و جزء ساکنان آن منطقه به شمار آمدند.

این مطلب، ما را مطمئن مى‏کند که اکثر اهل تسنن احساء و بحرین، به تازگى وارد این منطقه شده‏اند. در بحرین، اکثریت قاطع نودوپنج درصد شیعه بوده‏اند؛ حتى در پى اشغال عتوب در سال ۱۸۳ م به دست قبایلى ـ که دنبال جایى براى سکونت بودند ـ نیز این تعداد باقى بودند.

این افراد از اعماق عربستان آمدند و به سوى قطر و از آنجا به بحرین رفتند و آنجا را اشغال کردند. ابتدا تعداد اشغالگران بسیار اندک بود؛ به همین سبب از هم‏پیمانان جدید کمک خواستند تا بتوانند بر اکثریت شیعه غالب شوند. آنها قبیله دواسر را فریب دادند و زمین‏هایى را که از شیعیان گرفته بودند، به این بهانه که غنیمت گروه پیروز است، به آنان دادند و مالیات را تنها از شیعه گرفتند و به هم‏پیمانان خود دادند.

در دهه‏هاى اخیر، حاکمان بحرین، مهاجرت اهل تسنن عربستان را به این کشور آزاد کردند، تا بین ساکنان آن توازن مذهبى ایجاد کنند و در مقابل به عرب‏هایى که شیعه بودند، اجازه ورود به بحرین را ندادند؛ اما با همه این نقشه‏ها، هنوز هم مثل گذشته، اکثریت با شیعیان است؛ با اینکه ده‏ها هزار شیعه از این کشور به سواحل ایرانى خلیج فارس، به ویژه بوشهر و خرمشهر فرار کردند.

قضایایى که در بحرین اتفاق افتاد، در قطیف و احساء نیز رخ داد. تعصبات مذهبى، باعث مشکلات زیادى براى شیعیان منطقه شد. تمام منابع تاریخى سعودى تأکید دارند که اهل تسنن در این منطقه بسیار کم بوده‏اند و این افراد همیشه تحت حکومت شیعه، حکومت عیونى، آل‏عصفور و… بدون ظلم و تبعیض و یا دخالت در امور مذهبى‏شان زندگى مى‏کردند. همچنین شیعیانى که در گذشته، تحت حکومت حکام سنى مذهب بودند، هیچ مشکلى نداشتند.

از سوى دیگر منابع تاریخى سعودى بر این مطلب تأکید دارند که پس از اینکه حکومت سعودى، منطقه شرقى را اشغال کرد، هجرت‏هاى اهل تسنن به صورت سرسام‏آورى گسترش یافت؛ اما این هجرت‏ها، مخلوطى از شیعه و سنى نبودند؛ زیرا حکومت وهابى سعودى که بر پایه ظلم و ستم بنا شده است، اجازه نفس کشیدن به شیعه را نمى‏دهد و شیعه را از مناطق اصلى خود بیرون مى‏راند.

از قرن سیزدهم به بعد، جواز بیرون راندن شیعیان از مناطق اصلى‏شان صادر شد و بسیارى از نجدیون در احساء سکونت گزیدند و زمین‏ها، باغ‏ها و وسایل شیعیان را مالک شدند؛ همان اموال و زمین‏هایى که از شیعیان مصادره شده بود و یا صاحبان آنها از ترس جان خود فرار کرده بودند.

هجرت شیعه، اجبارى بود. ماجراى این قتل و غارت در کتاب‏ها آمده است. وهابى‏ها، هزاران نفر را از وطن خود بیرون راندند، فقط به این دلیل که آنان به مذهب جدید وهابیت نگرویده بودند. ابى‏غنام، مورخ و شاعر وهابى با افتخار درباره هجرت و تبعید شیعیان چنین مى‏سراید:

 

و قد ولى الاحساء سعود فاسعدت

 

  مساعیه اهل الخیر فانتظموا

 

وابعد اهل الشرک عنها و ابعدت

 

  مذاهبهم فیها و ما ابصروا غمطا

 

نغم هدمت لرفض فیها کنائس

 

  وکل شعار الرفض عن ارضها میطا

 

ولم ینف الاکل من عمل الردى

 

  ومن کان سبا سبا لمنطقه مسطا

 

 

پس از آن، سپاهیان محمدعلى پاشا شهر درعیه را ویران کردند؛ هجرت از نجد به علل اقتصادى بیشتر شد ؛ زیرا درعیه پایتخت و سرشار از ثروت‏هایى بود که از مالیات‏هاى مناطق دیگر تأمین مى‏شد. با ویران شدن آن، نجد به فقر قدیمى خودش بازگشت.

به همین سبب، تعداد زیادى از آنها به کویت، احساء، بحرین، قطر، جنوب عراق و… مهاجرت کردند. این هجرت‏ها با ظهور سلطه وهابیت و تأسیس حکومت جدید سعودى کاهش یافت، تا اینکه ترک‏ها بر احساء تسلط یافتند، زیرا وهابیان سلطنت ترک‏ها را سلطنت کفر مى‏دانستند و معتقد بودند. بر مسلمانان جایز نیست که تحت حکومت کفر باشند و باید هجرت کنند.

با ظهور آل‏سعود، پس از اشغال منطقه در سال ۱۳۳۱ هـ . ق اهالى قطیف و احساء در هجرتى بزرگ به بحرین، کویت، عراق، ایران، قطر و امارات مهاجرت کردند و حتى برخى تا شام رفتند؛ زیرا مى‏خواستند از ستم وهابى‏ها در امان باشند. در این هنگام و پس از ظهور نفت در منطقه، هجرت از نجد به این منطقه به صورت گسترده‏اى شروع شد.

آل‏سعود در چهار دهه اخیر با وضع قوانین جدید در راستاى اهداف، نقشه‏و تعصبات مذهبى، طرح‏هایى درباره استخدام و اعطاى خدمات به مهاجران جدید (وهابى‏ها) و محروم کردن شیعیان از کار ارائه کرده و با این کار ضربه بزرگى به شیعه منطقه زده است.

با این طرح، تمام بادیه نشینان در ضمن طرحى نظامى ـ سیاسى که پادشاه، نام آن را طرح «هِجَر» گذاشت، قبایل عجمان، بنومره، هواجر و برخى از طوایف سبیع، عوازم، مطیر، بنى‏خالد و طوایفى از قبیله بریمى، همچون: مناصیر و قبیله ابومنذر (با زعامت قران‏بن‏مانع) در منطقه ساکن شدند. این طرح در دهه دوم قرن بیستم میلادى انجام گرفت.

در دوران حمدان‏بن‏زائد (حاکم ابوظبى) طوایف مختلفى در جنگ بودند. در یک طرف جبهه جنگ؛ مناصیر، مزاریع و بنویاس و در طرف دیگر عوامر، ابوشماس و دروع قرار داشتند. همگى به عبدالله‏بن‏جلوى حاکم احساء پناه بردند و به احساء پناهنده شدند. از آن زمان، طایفه مناصیر با زعامت راشدبن‏مانع در اواخر دهه دوم میلادى در احساء مستقر شدند و پس از آنها در سال ۱۲۵ م طوایف عوامر و دروع نیز به آنان پیوستند.

در همین سال‏ها یعنى سال ۱۲۳ م قبیله دواسر نیز که اصلاحات اقتصادى سیاسى بحرین را رد کردند، با درخواست ملک عبدالعزیز در منطقه دمام ساکن شدند؛ اما با افزایش استخراج نفت در دهه چهل میلادى، بسیارى از افراد جنوب عربستان، در پى رفاه و مسکن در شهرهاى جدید نفت خیز ساکن شدند.

منطقه الثار و شیعیان زیدى

در قرن نهم میلادى، مذهب تشیع «زیدى» شکل گرفت. این جریان تا مدت‏ها ساختار اصلى دولت یمن را تشکیل مى‏داد. هم اکنون نیز حدود۵۰% از جمعیت شمال یمن را شیعیان تشکیل مى‏دهند. زیدیه به سرزمین‏هاى مرتفع و کوهستانى پناه بردند و فرقه‏هاى مختلف اهل سنت به مناطق پایین و دشت‏ها محدود مى‏شدند.

در قرن نوزدهم، در نتیجه رقابت ترکیه و انگلیس براى کنترل دریاى سرخ و دهانه آن در اقیانوس هند، این منطقه اشغال شد. گسترش استعمار انگلیس به شیعیان کوهستان نرسید و بنابراین، شیعیان در میان انبُرى قرار گرفته بودند که یک طرف آن را عثمانى‏هاى سنى و طرف دیگر آن را وهابى‏هاى داخل شبه جزیره عربستان تشکیل مى‏دادند.([۴])

فروپاشى امپراطورى عثمانى، راه را براى تشکیل یک یمن مستقل ـ که همیشه تحت حاکمیت شیعه زیدیه بود ـ فراهم کرد. جنگ بر سر مناطق غنى «الثار» میان یمن و عربستان سعودى آغاز شد. این جنگ به شکست یمنى‏ها منجر شد و عربستان سعودى توانست منطقه زرخیز «الثار» را تصاحب کند.

بدین ترتیب زمینه حضور یک جامعه کوچک شیعه زیدى در جنوب غربى عربستان سعودى فراهم شد. ریاض و صنعا تا امروز درباره آن اختلاف دارند.([۵])

گروهى از فرقه اسماعیلیه نیز در منطقه «الثار» زندگى مى‏کنند که بازماندگان خلافت قرمطى‏ها هستند؛ اما از نظر ایدئولوژیکى ـ آقا خان، رهبر اسماعیلیه ـ را به رسمیت نمى‏شناسند.

قبایل و طوایف شیعه مکه و مدینه

شیعیان قبایل و طوایف اطراف کانون‏هاى شهرى حجاز نیز قابل توجه هستند؛  اما  متأسفانه آمار دقیقى از آنان در دست نیست. مى‏توان اذعان کرد که قبیله‏هاى بنوجهم، بنوعلى و جمع کثیرى از قبیله بنوعوف شیعه‏اند.

آمار شیعیان عربستان را تا ۵/۱ میلیون نفر ذکر کرده‏اند که در این صورت با احتساب ۵/۱۳ میلیون نفر سکنه عربستان بیش از ده درصد افراد این کشور شیعه هستند.

علت اینکه آمار دقیقى در دست نیست، پنهان‏کارى کشور عربستان است. دولت عربستان اجازه نمى‏دهد که از شیعیان آمارگیرى دقیقى به عمل آید. براى نمونه در یکى از سال‏ها که جمعیت این کشور ۸۸۳۰۰۰ نفر بوده آمار شیعیان ۲۸۰۰۰ نفر گزارش شده است: اما در سالنامه‏هاى آمارى جدید که سکنه آن را حدود ۵/۱۳ میلیون نفر نوشته‏اند، حتى یک نفر را جزء سکنه اهل تشیع نیاورده‏اند.

وجود اقلیت شیعه در کشورى که بر اساس اصول وهابیت اداره مى‏شود ـ با توجه به طرز تلقى شیعیان از حکومت و نوع برخورد آنان با حاکمان ـ ، مى‏تواند خطر بالقوه‏اى براى رژیم حاکم بر عربستان به حساب آید؛ زیرا شیعیان بر خلاف اهل سنت هر حاکمى را «اولى الامر» نمى‏دانند و مبارزه با پادشاه ستمگر و سلطان جبار را وظیفه شرعى خود تلقى مى‏کنند.([۶])

دکتر نفیسى  در این باره مى‏نویسد:

بى توجهى قوه حاکمه بر رشد نیروهاى متنوع اجتماعى و حزب‏هاى سیاسى مخالف با روش نیروى حاکمه، اهمال در تأمین خواسته‏هاى شهروندان، اعتماد کردن حکمرانان به آمریکایى‏ها و غربى‏ها و تردید به شهروندان خویش، وجود نداشتن راه‏هاى قانونى و فقدان تشکیلات سیاسى اجتماعى لازم به منظور انتقال خواسته‏هاى مردم به هیأت حاکمه و… بى‏تردید در بروز بحران‏هاى امنیتى این کشور مؤثر است.([۷])

مدینه

مدینه([۸]) نامى است که با شنیدن آن، پیامبر و اهل بیت پاکش: در ذهن تداعى مى‏شوند. آن قدر، این نام معرف و مُشعِر به اهل بیت رسول اللّه‏: است که «مدینه النبى» و «مدینه الرسول» خوانده مى‏شود؛ اما پس از رحلت حضرت رسول اهل بیت او در شهر پیامبر ، مصائب فراوانى را تحمل کردند.

این شهر، مرکز حکومت خلفا شد و قریش ـ که سرسخت‏ترین دشمنان اهل بیت پیامبر بودند ـ، فشار مضاعفى را بر اهل بیت: روا داشتند. با این وجود، جمعیت کثیرى از اهل مدینه را «انصار» تشکیل مى‏دادند؛ آنان همواره، دوستدار خاندان پیامبر بودند و در کشمکش‏هاى مختلف سیاسى و فرهنگى از اهل بیت پیامبر: دفاع مى‏کردند. صحابیان بزرگوار شیعى که در این شهر زندگى مى‏کردند پیوسته حقیقت را به مردم مى‏گفتند.

جابربن‏عبدالله انصارى ـ صحابى بزرگوار پیامبر ـ به عصاى خود تکیه مى‏داد و در کوچه‏هاى مدینه مى‏گشت و مى‏گفت:

على بهترین مردم است و هر کس او را قبول نکند و نپذیرد، کافر شده است. اى گروه انصار! فرزندانتان را به محبت على تمرین دهید. هر کدام از آنها این محبت را پذیرا نشوند، درباره نطفه‏اش از مادرش سؤال کنید.([۹])

همین بزرگوار در مسجدالنبى مى‏نشست و مى‏گفت: «اى باقر العلوم کجایى؟» مردم مى‏گفتند: «جابر هذیان مى‏گوید». جابر مى‏گفت: «نه، هذیان نمى‏گویم؛ بلکه رسول خدا به من فرمود که بعد از من، شخصى از خاندان مرا خواهى دید که اسمش، اسم من و قیافه‏اش، شبیه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود.»([۱۰])

ابوذر غفارى یکى دیگر از صحابیان و دوستداران اهل بیت: است. او در مسجدالنبى مى‏ایستاد و مى‏گفت:

هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس نمى‏شناسد، پس بداند که من ابوذر غفارى، جندب‏بن‏جناده هستم. محمد وارث علم آدم و تمام فضایل انبیاست و على‏بن‏ابى‏طالب وصى محمد و وارث علم اوست.([۱۱])

از سوى دیگر اکثر بنى‏هاشم در این شهر مى‏زیستند و در حرم جدشان داراى احترام خاصى بودند. افزون بر این، امامان معصوم در این شهر بودند به ویژه در زمان امام باقر و امام صادق حلقه‏هاى درس این دو بزرگوار به مسجدالنبى نیز کشیده شد.

تمام هاشمیون از شیعیان ساکن در مدینه بودند و نیز کسانى، مانند: حذیفه‏بن‏یمان، زبیربن‏عوام، خزیمه ذوالشهادتین، ابوالتیهان، هاشم‏بن‏عتبه ‏بن‏ابى‏وقاص، ابوایوب انصارى، ابوسعید خدرى([۱۲]). خالدبن‏سعید اموى، ابورافع، عدى‏بن‏حاتم طایى، حجربن‏عدى کندى، سعیدبن‏جبیر، بلال، مؤذن پیامبر و… که همگى از شیعیان على و هر کدام صاحب مقامات والا، باریک‏بین و ژرف‏نگر بودند. بیشتر اینها ساکن شهر مدینه بودند و بر تشیع و دوستى على پس از وفات پیامبر پایدار ماندند. آنها به دلیل آنکه على را از دیگران براى امامت شایسته‏تر از دیگران مى‏دانستند، از بیعت با ابوبکر سر باز زدند.([۱۳])

شهر مدینه؛ نخستین پایگاه شیعیان و محل سکونت بزرگان شیعه، مانند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و… بود. این شهر پایگاهى بود که پایه‏هاى اساسى تشیع در آن نهاده شد.([۱۴])

این نکته تعجب برانگیز است که درباره مدینه در مقایسه با مکه، به جز تاریخ مدینه در قرن نخست هجرى، آگاهى‏هاى اندکى داریم.

از آغاز دوره عباسى، شهر مدینه تحت سیطره أعقاب حسین ‏بن‏ على‏ بن‏ابى‏طالب بود. آنها با عنوان «بنوالحسین» شناخته مى‏شدند. به نظر مى‏رسد که این خاندان، با حفظ مناصب رسمى، مانند: قاضى، خطیب، امام جماعت، مسئولیت موقوفات ـ براى توزیع غذا میان فقرا در مراسم عاشورا به ویژه میان طوایف جماز، عطیه و هواشم ـ موقعیت خود را در جایگاه امراى شهر، حتى پس از فتح آن حفظ کرده‏اند؛ اما مداخله مکرر شرفاى مکه در مسائل این شهر، تعیین افرادى از سوى آنها براى اشغال پست‏هاى مهم و میانجیگرى آنها در درگیرى‏ها و دشمنى‏هاى ایجاد شده، میان خاندان «بنوالحسین»، نشانگر آن است که باید نقصى در نفوذ سیاسى آنها رخ داده باشد.

در دو قرن نخستِ حکومت عثمانى‏ها، طایفه «بنى‏شدقم» از سادات بنوالحسین، با شهرت نسب‏شناسان و مورّخان برجسته، از دیگران متمایز و ممتاز بودند. آنها مسئولیت بیت‏المال را داشتند و دست‏کم یک بار نیز در مدیریت حرم نبوى شرکت کردند. آمادگى آنها در داشتن عنوان نقیب الاشراف، مى‏توانست نقش مهمى را در شهر و اطراف آن، براى آنها در پى داشته باشد. نوعى از قدرت نظامى مى‏بایست سبب جذب آنها به این منصب باشد؛ زیرا مى‏دانیم که آنها رهبرى نبردهاى اشراف را در دفاع از مدینه و ینبع در برابر شرارت‏هاى بدویان ـ که از سوى شرفاى مکه تقویت مى‏شدند ـ سازماندهى و رهبرى مى‏کردند.

بخشى از حوادث محلى مرتبط با آنها، آن است که نقباى خاندان «شدقم» براى بهبود بخشیدن به وضعیت شرفا، با زیرکى، خود را نزد سلاطین عثمانى و نیز صفوى ـ که وقف‏هاى زیادى براى آنها قرار داده بود و در آمد سالانه آن را براى آنها مى‏فرستاد ـ محبوب مى‏کردند.

نقیب احمدبن‏سعدبن‏شدقم (م ۸۸) با فرستادن پیشکش‏هایى براى «سلطان مراد سوم» او را بر آن داشت تا بخشى از زمین‏هاى قابل کشت مصر را وقف کند که درآمد سالانه آن ۴۰۰۰ اردب تخمین زده مى‏شد. این زمین‏ها را احمد شریفى که به طور مستقیم از سوى استانبول اعزام شد، تحت نظر نقیب، میان اشراف تقسیم کرد.

على‏بن‏تقى مدنى (م ۱۰) او را به عنوان نقیب مدینه تعیین کرد. اشراف آن روزگار گله داشتند که عواید موقوفاتى که شاه عباس برایشان معین کرده بود، به طور منظم به دست آنها نمى‏رسید.

ظهور یک سلسله هندى شیعى در دکن، براى اشراف اهمیت زیادى یافت. خاندان «ابن شدقم» نزد سلسله «نظام‏شاه» در احمدنگر، حامیان فراوانى به دست آوردند. نخستین ارتباط را نقیب على‏بن‏شدقم (م ۶۰) برقرار کرد. او به دکن رفت و با «برهان اول نظام‏شاه» دیدار کرد و سپس به مدینه بازگشت.

فرزندش، بدرالدین حسن نقیب‏بن‏شدقم مدنى نیز به دکن رفت و حسین نظام‏شاه از او به گرمى استقبال کرد. او در آنجا به عنوان «رئیس العلما» منصوب شد و با دختر شاه ازدواج کرد. مطابق قانون از طریق مادرش ثروت هنگفتى، به دست او و جانشینانش افتاد، به گونه‏اى که سالانه ۱۲۰۰۰ سکه طلا به او پرداخت مى‏شد. او به دلیل حمایتش از فقرا و نگرفتن مالیات و عشریه از اتباعش، ستایش شده است.

به هر طریق، او سالانه مقدار زیادى از ثروت خود را براى بستگانش به مدینه مى‏فرستاد. او پس از مرگ حسین نظام شاه در سال ۱۵۶۵ م، ۲ هـ . ق به حجاز بازگشت و همراه علماى شیعه و سنى در مکه به تحصیل پرداخت. او با تأسیس دو وقف عام در مدینه به فردى خیر مشهور شد. او از موقعیت خودش ناراضى بود و به همین دلیل به دکن بازگشت و به سال  هـ . ق در همان جا در گذشت.

پس از او پسرش محمد (متوفاى  1008 هـ . ق)، رهبرى اشراف را براى مدتى حفظ کرد؛ اما پس از مدتى توطئه‏هاى محلى، او را وادار کردند که به مکه فرار کند.

فرزند دیگر او حسین به اصفهان رفت و نزد شیخ بهایى، به تحصیل پرداخت. شاه عباس اول، محبت خود را با بخشش مقدار زیادى پول و وارد کردن نامش در دیوان به او نشان داد. او به طور غیرمنتظره‏اى آنجا را ترک کرد و دعوت حاکم هویزه «سید مبارک مشعشى» (متوفاى ۱۰۲۵ هـ . ق)، را براى آمدن نزد او پذیرفت. بدرالدین، نواده حسین‏بن‏على (متوفاى ۱۰۰ هـ . ق)، باز راه هند را در پیش گرفت تا عالى‏ترین مقام روحانى دربار اورنگ زیب، سلطان مغول باشد.

خاندان دیگر از «بنوالحسین» که از مهاجران جدید به حجاز بودند. آنها بنا به احتمال در قرن دوازدهم به آنجا آمدند و شهرت و توفیقى در هند به دست آوردند.

اکنون همه مى‏دانیم که زیبایى‏هاى حج براى تمام مسلمانان مطرح است، و بقیع نیز براى دوستداران اهل بیت: ، به ویژه شیعیان، بسى ارجمند و خاطره‏انگیز است. آنان در جریان حضورشان در مدینه خود را در کنار محمد و آل‏او احساس مى‏کنند و این دو را از یکدیگر جداناشدنى مى‏بینند.

بسیارى از برادران اهل سنت نیز به بقیع عشق مى‏ورزند و غیر از اهل بیت: در آنجا علقه‏هاى دیگرى نیز دارند؛ اما چیزى که هست، عقاید حاکم بر حرمین، فرصت بروز این علقه‏ها را نمى‏دهد، به جز در مواردى که محدود و معدود است. این سختگیرى گرچه در دوره‏هاى اخیر بیشتر شده است، اما پیش از آن، مشکلاتى وجود داشته است.([۱۵])

در سال ۶۵۴ هـ . ق یک آتش‏سوزى در مسجدالنبى صورت گرفت. به نوشته مورّخان، سبب این حادثه چراغى بود که یکى از فراشان مسجد به محلى آویزان کرده بود. آن چراغ، آتش گرفت و او از عهده خاموش کردن آن برنیامد تا آنکه به همه‏جا سرایت کرد. خبر به مردم شهر رسید و همگى براى اطفاى حریق تلاش کردند؛ اما تقریبا پس از سوختن همه چیز، آن را خاموش کردند.

این حادثه‏اى بود که بر اثر بى‏توجهى یک فراش رخ داد؛ اما تحلیل مورّخان متعصب سنى، آن بود که چون در آن سال‏ها شیعیان بر مدینه تسلط داشتند و محراب، مسجد و خطیب در دست آنان بود، خداوند بر مردم قهر کرد و این باعث آتش‏سوزى شد.([۱۶])

چنین تعصب کورى، نشانگر کینه و نفاق شدیدى است که در طول قرن‏هاى گذشته میان سنى و شیعه وجود داشته است. این امر سبب شده است که آنها بدون دلیل به برادران مسلمان خود، چنین جسارت‏هایى نابخشودنى را روا دارند. در ضمن، این حادثه نشانگر آن است که زمانى، حاکمیت مدینه به دست شیعیان بوده است.

مطلب دیگر درباره حضور شیعیان در مدینه، نقلى است که «ابو سالم عیاشى» در سفرنامه خود آورده است. سفر او در سال ۱۰۲ هـ . ق بوده است. او در برشمردن مشاهد مدینه، از جمله به مشهد اسماعیل‏بن‏جعفرالصادق اشاره مى‏کند. هر چند در اینکه محل آن به طور دقیق در کجا بوده است و به عبارتى، کدام یک از دو بقعه، مربوط به اسماعیل است، قدرى تأمل مى‏کند.([۱۷])

عیاشى در ادامه مى‏افزاید:

زمانى که کاروان عراق([۱۸]) وارد مدینه مى‏شوند. گروه‏گروه به زیارت قبر اسماعیل  مى‏شتابند، همان‏گونه که دیگر اهل بیت: را زیارت مى‏کنند و کمتر کسى از آنهاست که به زیارت این مشهد نیاید.

او مى‏افزاید که محل اقامت آنها، نزدیک مشهد اسماعیل بوده است و قطعه ذیل را نیز از زیارت آنها بر اسماعیل نقل مى‏کند:

السلام علیک یا اسماعیل… نشهد انک على دین اخیک موسى و نشهد انک غیرمخالف له مطیع لطریقه.

این زیارت و عبارت، براى نفى امامت اسماعیل، پس از جعفربن‏محمد بوده است. از این عبارت مؤلف، چنین برمى‏آید که مقصود او از زیارت کنندگان، شیعیان امامى مذهب و اثنا عشرى بوده است.

او در جاى دیگرى نیز از مشکلات حجاج ایرانى (اصفهانى) که مجبور بودند براى حفاظت از خود، به عامل بصره، پول زیادى بپردازند تا گرفتار راهزنان نشوند سخن گفته است.([۱۹])

او در آغاز، از لزوم حمایت از زائران سخن مى‏گوید؛ اما مى‏افزاید:

چون روافض از فساق هستند، اهانت بیشتر بر آنها اشکالى ندارد؛ ولى در عین حال چون اکنون عنوان زائر دارند، بهتر است حرمت آنها رعایت شود.([۲۰])

او اهل یمن را نیز از امامیه مى‏داند. او موقعیت آنان را از لحاظ آنکه با شرفاى مکه پیوند مذهبى و خویشاوندى دارند، بسیار خوب مى‏داند.([۲۱]) پولى که امیر مکه از حجاج ایرانى مى‏گرفت، یازده دینار طلا بود که ۶ دینارش براى وارد شدن به مکه و ۵ دینارش براى ورود به مدینه بود.([۲۲])

او مى‏افزاید: «در این سال دایه شاه ایران، طبیب، حاجب و وزیر او به حج آمدند و قریب یک ماه در مدینه ماندند. آنها جز به زیارت مشاهد اهل بیت: نمى‏رفتند و هنگام زیارت رسول خدا نزدیک قبر دو خلیفه نمى‏ایستادند؛ بلکه بسیارى از آنها حتى از آن طرف نیز عبور نمى‏کردند.»

او از مباحثه خود با یکى از زائران ایرانى ـ که در آغاز خود را مالکى مذهب نشان مى‏داد، اما بعدا معلوم شد که امامى مذهب است ـ یاد مى‏کند. آن زائر که به سختى به عربى سخن مى‏گفت، درباره صفات خداوند با او به بحث مى‏پردازد.

عیاشى مى‏نویسد که او با وجود ثقل لسان، به خوبى در بحث شرکت کرد و در معقولات بر مبناى عقاید معتزلى قوى بود.

عیاشى مى‏گوید: «او را متهم کرد که خود را بر ظواهر حاکم مى‏کند و پس از جدا شدن او را ندیدم؛ اما شنیدم که با شیخ ما، بدرالدین هندى نیز دیدارى داشته و این در حضور احمدبن‏التاج، رئیس الموقتین (رئیس تعیین وقت) و در اول ماه بوده است. او بر این باور است که آن فرد اعجمى از پاسخ دادن ناتوان شده است! ظاهرا آنها در اندیشه بازخواست و تعذیب آن ایرانى بوده‏اند؛ اما به هر حال حرمت او را نگاه داشته، و در پى یافتن او بر نیامده‏اند!»

بد نیست بدانیم که مالکیان نیز به دلیل آنکه دستشان را در نماز رها مى‏کنند، به توصیه برخى از جاهلان اهل سنت، رافضى شناخته شده‏اند و این براى آنها یک مصیبت شده است.

او مى‏نویسد: «به طور معمول، جنازه‏ها را داخل مسجد مى‏آورند و بر آنها نماز مى‏گزارند؛ اما جنازه روافض (نخاله) را در بیرون مسجد در کنار روضه مى‏نهند و داخل مسجد نمى‏آورند.»([۲۳])

سومین خاطره از وضع شیعه در مدینه، در «مرآه الحرمین» اثر ابراهیم رفعت پاشا آمده است. او ضمن وصف بقیع، درباره دفن‏شدگان این مکان شریف و تخریب قبه‏هاى آن به دست وهابى‏ها، مى‏نویسد: «مردم مدینه، هر پنجشنبه، براى زیارت قبور به بقیع مى‏آیند و ریحان بر روى قبور مى‏ریزند؛ اما شیعیانى که مى‏خواهند به قبه اهل بیت: وارد شوند، تنها با پرداخت ۵ قروش مى‏توانند اجازه ورود بیابند.»([۲۴])

شیعه در مدینه منوره

ما در این بخش موقعیت و تعداد شیعیان در مدینه را بررسى مى‏کنیم. در این شهر چهار گروه شیعه جعفرى ساکن هستند:

الف) نخاوله:

نخاوله جمع نخلى است. این قبیله از قبایل عرب است که حدود دو قرن پیش با تعدادى از افراد قبایل دیگر، همچون قبیله عصارى، براى حمایت از قبیله نخاوله وارد آن شده‏اند. قبیله عصارى به قبیله عنزه (بنى اعصر) برمى‏گردد. نخاوله از نظر تعداد جمعیت و پراکندگى، اکثریت شیعه را در عربستان تشکیل مى‏دهند و همیشه در معرض آزار، ظلم، ستم و حمله‏هاى طایفه‏اى بوده‏اند.

یکى از دشمنان شیعه مى‏گوید:

همه قبیله نخاوله، شیعیان بى‏اعتقادى هستند و اکثرا از مذهب رافضه (شیعه) چیزى نمى‏دانند. از پدرانشان تقلید مى‏کنند و بى‏تردید با همان‏ها در آتش جهنم خواهند بود.([۲۵])

شخص دیگرى مى‏گوید:

تعدادى از عجم‏ها که نخاوله نامیده مى‏شوند، از باغ و بستان‏هاى مدینه محافظت مى‏کنند، در آنجا کار مى‏کنند و در خانه‏هاى مردم نیز مشغول به نظافت مى‏شوند. این افراد در مدینه شبیه کشاورزان مصر هستند و اگر آنها نباشند، زراعتى در مدینه نخواهد بود. آنها رافضى (شیعه) هستند. براى تحقیر آنها و به سبب مذهبشان، شهردار مدینه آنها را موظف به راندن سگ‏ها از اطراف مسجدالنبى کرده است. در ایام حج، عجم‏ها دور آنها را مى‏گیرند و خانه‏هایشان را اجاره مى‏کنند.([۲۶])

این در حالى است که شیعیان نخاوله، انسان‏هایى شریف، بزرگوار، مؤمن و داراى عزّت نفس هستند؛ امّا به این دلیل که پیرو مکتب اهل بیت: و شیعه امامى هستند، آماج تهمت‏ها و نسبت‏هاى ناروا قرار گرفته‏اند.

ب) اشراف:

پس از نخاوله، تعداد اشراف بیش از بقیه قبایل است. این قبیله از سادات بنى‏هاشم هستند و در شهرهاى دیگرى غیر از مدینه، همچون: مکه مکرمه، جدّه، طائف و شهرهاى جنوبى عربستان ساکن هستند.

حمدبن‏ابراهیم در کنز الانساب مى‏نویسد:

طوایف ساکن در غرب و جنوب عربستان که به قبیله اشراف منسوب هستند: حیادره (حیدریه) ـ که از طایفه بنى‏جعفر صادق (بنى ایمن) هستند ـ ابراهیم ـ که در ینبع النخل ساکن هستند ـ و آل‏حسین ـ که با قبیله خفیر هستند و از سادات حسینى به شمار مى‏روند.([۲۷])

ج) قبیله‏هاى حرب و جهینه (حروب):

برخى از افراد این دو قبیله همچون بنى‏على فرید و… شیعه شدند و تشیع در میان آنها گسترش یافت.

د) مشاهده:

از عرب‏هاى اصیل هستند که در مکه و مدینه ساکن‏اند. تعدادشان از قبیله‏هاى قبلى کمتر است. نویسنده و محدث، «محمدبن‏عیسى مشهدى» از طایفه «آل‏مشهدى» از این قبیله است.

 

[۱]. سعید ابوالمکارم، اعلام العوامیه، ج ۱، ص ۱۵٫

[۲]. صالح عقاد، تیارات سیاسیه، ص ۵۸٫

[۳]. محمد رمیحى، تغییر السیاسى و الاجتماعى، ص ۳۶٫

[۴]. به نقل از ژئوپلتیک شیعه، ص ۱۰۶٫

[۵]. دکتر فرانسواتوال، ژئوپولتیک شیعه، ترجمه دکتر علیرضا قاسم آقا، ص ۱۰۶٫

[۶]. نصرالله آشتى، ساختار حکومت عربستان سعودى، ص ۶۸٫

[۷]. نفیسى، مجلس التعاون الخلیجى، ص ۳۲٫

[۸]. نام قدیمى و نخست مدینه یثرب بوده است. با ورود رسول خدا به این شهر و به احترام آن حضرت «مدینه النبى» خوانده شد.

[۹]. شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال، ج ۱، ص ۲۳٫

[۱۰]. همان، ص ۲۲۲٫

[۱۱]. ابن واضع، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۱٫

[۱۲]. او مى‏گفت: «ما منافقان را در زمان پیامبر خدا نمى‏شناختیم؛ مگر به نشانه دشمنى با على‏بن‏ابى‏طالب.» ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۴۳۸٫

[۱۳]. راغب اصفهانى، محاضرات، ص ۲۱۳٫

[۱۴]. اصلانى مختار، تاریخ پیدایش تشیع، ص ۶۴؛ و نسیم حیات، ۱۳۸۳٫

[۱۵]. رسول جعفریان، حضور شیعیان در مدینه.

[۱۶]. تحقیق احمد الجاس، رسائل فى تاریخ المدینه، صص ۱۴۶ و ۱۵۰٫

[۱۷]. مدینه المنوره فى رحله العیاشى، صص ۸۸ و ۴٫

[۱۸]. مقصود عراق عجم است که بیشترشان بلکه همه آنها از روافض هستند.

[۱۹]. عیاشى، سفرنامه، ص ۱۸٫

[۲۰]. همان، ص ۱۸۸٫

[۲۱]. همان، ص ۱۰٫

[۲۲]. همان، ص ۱۰٫

[۲۳]. همان، ص ۲۱۵٫

[۲۴]. ابراهیم رفعت پاشا، مرآه الحرمین، ج ۱، ص ۴۲، قاهره ۱۳۴۴٫

[۲۵]. همان، ج ۱، ص ۴۴۰٫

[۲۶]. همان.

[۲۷]. حمدبن ‏ابراهیم، کنزالانساب و مجمع الآداب، صص ۱۳۸ و ۱۳٫

منبع: برگرفته از کتاب شیعیان عربستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.