مناطق شیعه نشین عربستان۳
شیعه در نجران
شیعیان اسماعیلیه در مناطق جنوبى، به ویژه در نجران و اطراف آن ساکن هستند و «مکارمه» نامیده مىشوند؛ زیرا به طایفه مکرمیه منتسباند که حاکمان نسب نجران به آنها مىرسد.
حسنبنهبه الله مکرمى ـ که سعودىها را در ابتداى تأسیس دولت نخستشان در درعیه شکست داد ـ از این طایفه است.
این طایفه به قبیله یام منتسب هستند و طایفه «ابوساق» از این قبیله، زعامت قبیله را به عهده داشته است. تعداد آنها در جنوب عربستان، بین ۳۰۰ ـ ۲۵۰ هزار نفر است.
تعداد زیادى از زیدیه، از قبیله «وائله» در نجران ساکن هستند و در مناطقحارث و وادعه زندگى مىکنند؛ همچنین بسیارى از شیعیان اشراف در مرکز سکونت دارند که «احمد ابوطالب» یکى از آنهاست. تعداد اندکى از شیعیان دوازده امامى و کیسانیه نیز در نجران زندگى مىکنند.
شیعه در حائل
قبیله «طى» در این منطقه زندگى مىکند. این قبیله در تمام جنگها از یاوران امام على بودند. بسیارى از زعماى این قبیله، همچون: «عدىبنحاتم طائى» شیعه شدند و مبلغ تشیع بودند.
طرماحبنعدىبنحاتم طائى نیز از بزرگان معروف این قبیله است. ریشه قبیله «شمّر» که در حائل ساکن هستند، نیز به قبیله طى برمىگردد.
این قبیله به نداشتن تعصب مذهبى معروف است و باوجود موج تعصب مذهبى که با ظهور وهابىها، همهجا را در بر گرفته بود؛ این قبیله اصلاً تعصب مذهبى نداشت؛ به همین سبب شیعیان به راحتى در این منطقه تجارت و سکونت داشتند.
البته به سبب اتفاقاتى که رخ داد، اکثر شیعیان «حائل» از آنجا بیرون رانده شدند و به عراق یا مدینه مهاجرت کردند. این قضیه پنج سال بعد از سقوط حکومت حائل و پیش از اشغال آن به دست سعودیان بوده است. «آلرشید» حاکمان حائل بودند نیز به حائل فرار کردند. با این حال، تعدادى از شیعیان در عراق ماندند و همچون بقیه شیعیان شهرها و روستاهاى «نجد» با تمام مشکلات دست و پنچه نرم کردند؛ بدون آنکه هویت خود را اعلان کنند.
شیعیان در ریاض، قصیم، افلاح و حریق نیز سکونت دارند و در مناطق معروفى زندگى مىکنند.
بیان تعداد شیعیان در «حائل» و مناطق مرکزى و جنوبى «نجد» مشکل است؛([۱]) اما با مقایسه جمعیت شیعیان ریاض، مىتوان گفت که تعداد آنها به ۱۰ هزار نفر مىرسد.
توصیف مدینه
سفرنامه «تحفه الحرمین» در سال ۱۳۰۶ هـ . ش در بمبئى به چاپ رسید و در سال ۱۳۶۲ هـ . ش در تهران افست شد. ارزش این سفرنامه به دلیل اشتمال آن بر اطلاعات گرانبهاى تاریخى، اجتماعى و فرهنگى، بسیار والا است. حق، آن است که با تحقیقى نیکو و با حروفى زیبا به زیور طبع آراسته شود. چاپ قبلى سنگى و چاپ تهران نیز افست همان است.
باید دانست که سنت سفرنامهنویسى در اصل، میان مسلمانان ریشه داشت؛ مانند: سفرنامههاى ابودلف، ناصر خسرو، ابنجبیر و ابنبطوطه؛ اما با این حال در دوره معاصر و تحت تأثیر سفرنامههاى فراوان خارجىها، رجال ایرانى نیز بدین کار همت گماشتند و آثارى از خود در زمینه سفر به عتبات، حرمین شریفین، اروپا و هند بر جاى گذاشتند. یکى از این سفرنامهها، کتاب حاضر است([۲]) که ما تنها در باب بقیع و مدینه اطلاعاتى را از آن استخراج و عرضه مىکنیم.
او در دهه اول محرم سال ۱۳۰۶ وارد مدینه مىشود. او ابتدا به توصیف مسجد مىپردازد و اطلاعات نسبتا دقیقى از وضع کلى مسجد و نیز سوابق تاریخى آن مىدهد. افزون بر شمارش دقیق ستونها، برخى از کتیبههاى موجود بر دیوارههاى مسجد را توصیف مىکند؛ کتیبهها به جز آیات قرآن، شامل اشعار ترکى زیادى بودند که به لحاظ تسلط عثمانىها ـ نهتنها در مسجدالنبی بلکه بر بیشتر آثار اسلامى ـ تاریخى مدینه وجود دارد.
اما در وصف آنچه به عنوان مرقد فاطمه۳ در کنار مرقد رسول الله وجود دارد، مىنویسد:
صدیقه طاهره در وسط خانه خود، مرقدى دارد و پوششى به روى او کشیدهاند و شمع کافورى و بعضى جارها در روضه حضرتش روشن مىشود. دو درب دارد که از روضه آن حضرت داخل ضریح پدر بزرگوارش مىشوند… و بحمدالله به همت درویشان، هنگام غروب و بردن شمع در روضه، به تغییر لباس به شرف آستان بوسى شاه ایشان، سر را قدم کرده، بار یافتم.([۳])
او در توصیف صحن مسجد مىنویسد:
زمین مسجد را هنوز سنگفرش نکرده؛ ریگهاى سرخ رنگ ریختهاند که شاید مقصودى در آن باشد. در صحن مسجد به طرف «باب النساء» باغچهاى مشتمل بر دو نخل و بعضى گلها دارد که بىصفا نیست. در اطراف صحن و به محاذات اسطوانهها، کتیبه مانند، به شکل دایره و سطح او به رنگ سبز و به خط ثلث جلى با طلا اسم جلاله و رسول و ثلاثه و اصحاب؛ مانند: ابىهریره، عشره([۴]) معروفه و ائمه اثنا عشر را تمام مؤدبانه نوشتهاند تا به امام دوازدهم به این عبارت محمد المهدى رضى الله عنه. در چهار کنج آن اسامى (رؤساى) چهار مذهب نوشته شده است.([۵]) این اسامى اکنون نیز برجاى مانده و دو صحن مسجدالنبى در اطراف مسجد موجودند.
بقیع، در نظر او عبارت از گورستان عبرتانگیز و وحشتآمیزى است که اطرافش باغات و نخیلات بسیار و بساتین وجود دارد و از یک سو به احد و از سوى دیگر به قبا متصل مىشود. تاریخ بناى دیوار بقیع سال ۱۲۲۴ بوده است و اشعارى نیز به زبان ترکى بر سر درب ورودى بقیع بوده است.([۶]) در میان بقعههاى مختلفى که در بقیع و بر سر قبور افراد شناخته شده بود، یکى نیز بقعه امامان شیعه بوده است که قبر عباس نیز در همان جا قرار داشت.
او مىنویسد:
قبر هر چهار امام در یک ضریح قرار داشته است… و اصل این بقعه را مجدالملک قمى براوستانى،([۷]) وزیر برکیارق سلجوقى ساخته و در این اواخر حاجى عبدالحسین به مرمت آن موفق شده است.([۸])
در بیرون از بقعه ائمه: قبور بسیارى از علماى شیعه وجود دارند کهبرخى از آنها را نام مىبرد؛ از جمله: قبر شیخ احمد احسایى در مقابل «بیتالاحزان» کنار دیواره بقعه امام حسن مجتبى . در ظاهر، آثار موجود بر قبور ائمه، کهنه بوده و بناى مختصرى داشته است.([۹])
از مجلس روضهاى که در محله نخاوله در خانه مرجان آغا ـ از آغایان حرم نبوى ـ بر پا مىشده است و افراد فراوانى از عرب، عجم و ترک در آن محفل حضور داشتهاند، خبرى آمده است.([۱۰])
درباره مردم نخاوله مىنویسد:
ساکنان نخاوله که همگى در بیرون از مدینه و در حصار جدید منزل دارند، بالغ بر دو هزار نفر مىشوند و تمام آنها مُحب آلابىطالب و شیعیان اسدالله الغالب هستند. آنها با زوار ایرانى، کمال الفت را دارند و بیشتر آنها فقیرند.([۱۱])
وى از زیارت مقبره حمزه و شهداى «اُحد» یاد مىکند و مىافزاید که در دماغه کوه، بقعهاى است. او مىگوید: «موضع شکستن دندان مبارک پیامبر است، به فاصله سیصد قدم از مدفن جناب حمزه، به سمت مدینه بقعه و آثارى است که مقتل حضرت حمزه است.»([۱۲])
او از رفتن به مسجد قبا در خارج از شهر سخن گفته، مىگوید: «رفتن به آنجا خالى از خطر نیست؛ بلکه هنگام رفتن با جمعیت هم احتیاط لازم است.»([۱۳])
او چند بیت شعر به زبان ترکى، مشتمل بر تاریخ بنا و بانى آن آورده است.([۱۴])
بیرون از مسجد، ده قدم بالاتر، بقعهاى است که بر سر در آن نوشته است: «هذا مقام مولانا على کرم الله وجهه» و نیز شعرى به زبان ترکى بر سر در آن وجود دارد. در کوچه بالاتر از آن، مسجد کوچکى است و در آن، چاه آب شیرین و گوارایى معروف به «بئر الخاتم» است.»([۱۵])
در نزدیکى آنجا، دو بقعه دیگر است که بر سردر و بر محراب یکى از آنها نوشتهاند: «هذا مقام حضرت فاطمه الزهراء ـ رضى الله عنها» و شعرى به زبان ترکى:
مقام حضرت بنت الرسول فاطمه بى
|
زیارت ایله بولورسى حیوه و ائمه بى
|
از نکات جالب، مطالبى است که درباره «قبه رأس الوهابى» آورده است. درباره آن سؤال کرده و پاسخى که شنیده، چنین است: «چندین سال قبل شیخ وهابى به عزم تصرف، مدینه مشرفه را با جمعى محاصره کردند و آثار چند گلوله در مسجدالنبى باقى است. از مصر به حمایت از مدینه رسیدند، شیخ وهابى را به قتل رساندند، و محض یادداشت بر سر او مناره ساختهاند که عبرت طاغیان شود».([۱۶])
مناطق شیعهنشین مدینه منوره
منطقهاى است که در گذشتهبه آن «زقاق النخاوله» یا «محله النخاوله» مىگفتند و اکنون به آن «حى الروضه» مىگویند. نخاوله در شمال غربى مسجد النبى (باب کومه) نیز ساکن هستند؛
۲٫ قبا:
روستایى که دو مایل از مدینه فاصله دارد و در حال حاضر، یکى از محلههاى جنوبى مدینه به شمار مىرود. بسیارى از «نخاوله» در این منطقه سکونت دارند؛
۳٫ قربان:
منطقه جنوبى مدینه منوره که افزون بر «نخاوله»، شیعیان قبایل «حروب» و «موالید» نیز در آنجا ساکناند؛
۴٫ حى العوالى:
در جنوب شرقى مدینه قرار دارد و بسیارى از نخاوله و حروب در این منطقه ساکن هستند. افزون بر این مناطق، شیعه در مناطق دیگر مدینه منوره نیز با پراکندگى کمتر ساکن هستند؛ مانند: «حاره شرقى» که بسیارى از اشراف که تعدادشان کمتر از نخاوله است، در آنجا ساکن هستند. مناطق حاره غربى و حىالعیون هم از جمله آنهاست.
تعداد زیادى از شیعه زیدیه در سالهاى گذشته در مدینه منوره ساکن شدهاند؛ همچنین شیعه در بسیارى از روستاهاى اطراف مدینه که جزء محدودهی شهر مدینه به حساب مىآید، نیز ساکناند.
- وادى الفرع: این روستا در جنوب شهر مدینه واقع است و اکثر جمعیت آن را شیعیان اشراف تشکیل مىدهند؛
- سویرقیه: در جنوب شرقى مدینه قرار دارد و اکثر جمعیت آن از شیعیان اشراف هستند؛
- ینبع النخل: به مجموعه روستاهایى اطلاق مىشود که از شمال شرقى تا جنوب غربى مدینه گسترشف یافته است. این منطقه پرجمعیت، سرسبز و پر باغ و بستان، حدود ۱۵۰ کیلومتر از مدینه فاصله دارد.
برخى گفتهاند که این اسم به سبب کثرت چشمهها (ینابیع) بر این منطقه اطلاق شده است. این منطقه، شهرت خود را از عبور و مرور قافلهها و کاروانها به دست آورده است. حضرت رسول این منطقه را به شخصى از قبیله «جهینه» بخشید.([۱۷]) سپس «عبدالرحمانبناسعد» آن را از او خرید. بعد امام علىبنابىطالب آن را از عبدالرحمان خرید و دو چشمه از چشمههاى آن را صدقه داد. در این منطقه ۲۱ روستا قرار دارد که جمعیت آن در سرشمارى سال ۱۴ میلادى حدود ۱۲۰ نفر بوده است.([۱۸])
یکى از نویسندگان مىنویسد:
بیش از سى هزار شیعه کیسانیه در منطقه ینبع ساکن هستند. گویا منظور وى ینبع النخل نیست؛ بلکه منظور وى ینبع البحر (مینا = بندر) است که نزدیک کوه رضوى واقع شده است. همان جا که یاقوت حموى به آن اشاره مىکند و مىگوید: «در این کوه، چشمهاى سرسبز است، برخى که در آن گشتهاند، مىگویند که آب و درختان بسیارى دارد. این کوه، کوهى است که کیسانیه معتقدند که محمد حنفیه در آنجا، زنده است و زندگى مىکند».
- مهدالذهب: روستایى است که به «مناجم الذهب» نیز مشهور است. بسیارى از شیعیان از قبایل گوناگون در آنجا سکونت دارند.
جمعیت شیعیان مدینه و روستاهاى اطراف آن حدود ۱۰۰ هزار نفر است.
بقیع
با شنیدن نام بقیع،([۱۹]) اسلام حقیقى، یاران رسول الله در صدر اسلام، صحابه بزرگ رسول الله جایگاه و مدفن جمعى از اهل بیت پیامبر خدا از جمله مرقدهاى شریف جمعى از ائمه معصومین: در ذهن تداعى مىشود.
بقیع، فرشى از عرش، قطعهاى از بهشت و حرم اهل بیت: است. بقیع، نه یک قبرستان که یک فرهنگستان، یک تاریخ و یک میراث فرهنگى هزار ساله از تمدن و دین جهانى اسلام است.
بقیع، حرم مطهر امام حسن مجتبى، امام زین العابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق است.
در کنار قبر این امامان، قبر عباس، عموى گرامى پیامبر خداست. در کنار آن نیز قبر «فاطمه بنت اسد» است که همگى، روزگارى به موازات اسلام، داراى گنبد و ضریح و بارگاهى بس عظیم و نورانى بودهاند.
سلام خدا بر این انوار تابناک الهى که از هجوم، تعرض و غارت دشمنان اسلام، بارگاه با عظمتشان تخریب شد و به جاى بزرگداشت، تکریم و حفظ میراث ماندگار فرهنگى رسول خدا کمر همت به نابودى آن بستند. آیا فضیلت و قداست بقیع را در حدیثهاى متعدد از رسول مکرم اسلام نشنیده بودند؟ آیا با تاریخچه بقیع آشنا نبودند؟
بقیع، مقدسترین و با فضیلتترین بقاع متبرکه، پس از مرقد مطهر رسول الله است. آنجا مدفن همسران، فرزندان، اقوام و عشیره پیامبر اسلام و جمع کثیرى از یاوران آن حضرت و مدفن گروه کثیرى از شهداى زمان رسول الله و مدفن جمعى از علما بزرگ اسلام است. از همه مهمتر، آنجا حرم مطهر چهار امام معصوم است که ارزش فوقالعاده و نامحدود تاریخى و مذهبى دارد.
معلوم نیست که وهابیان با کدامین مستمسک و ادله شرعى به تخریب این آثار ارزشى و تاریخى پرداختهاند؟ با کدامین دلایل عقلى، مقدسات یک مذهب بزرگ را به نابودى کشاندند؟
ننگ باد بر کسانى که به حریم حرمت الهى انسانها تجاوز کردند و با نام دین بر ضد دین به جنگ مقدسات رفتند.
مرحوم «آیت الله علامه سید محسن امین عاملى»، دلایل عقیدتى وهابیت در تخریب اماکن مقدسه را این چنین بیان مىکند:
اعتقاد وهابىها درباره پیامبر؛
شفیع قرار دادن او در پیشگاه خدا، توسل به آن حضرت، مخاطب قرار دادن او با تعبیر یا رسول الله و همچنین تبرک به قبر او، نماز خواندن، دعا کردن در کنار این قبر و تعظیم و احترام آن شرک، کفر و بتپرستى و سبب حلال شدن مال و خون چنین افرادى است؛ همانگونه که سفر کردن براى زیارت قبر پیامبر، حرام و منهدم ساختن قبر و گنبد او واجب است؛ همچنین تبرک کردن خاک، لمس کردن و بوسیدن قبر پیامبر حرام است. اکنون این قبر یکى از بتهاى دنیا بلکه بزرگترین بتهاست؛ همانگونه که قبور سایر پیامبران و صالحان چنین است.([۲۰])
آنچه خواندید، عقیده و مرام وهابیت در تخریب اماکن مقدسه و قبور پیشوایان و پیامبران است؛ حتى نسبت به شخص رسول الله نیز کینه و عداوت خود را کتمان نمىکنند و مرقد مطهرش را بزرگترین بتها مىدانند.
واضح است که هرگاه از مسلمانان نترسند، مرقد شریف پیامبر بزرگ الهى حضرت محمد را نیز تخریب مىکنند. این بارگاه با عظمت، تنها بر اثر ترس وهابیت از قیام مسلمانان جهان، از تخریب مصون مانده است.
خداوند متعال چه زیبا فرمودهاست:
{قُلْ هَلْ نُنَبِّـئُکُمْ بِالأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الحَیاهِ الدُّنْیا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَ نَّـهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً}([۲۱])
بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم آنان] کسانىاند که کوشششان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مىپندارند که کار خوب انجام مىدهند.
براى روشنتر شدن مشروعیت زیارت مزار و قبور مؤمنان و گریستن، هنگام زیارت آنها، به احادیثى از رسول خدا اکتفا مىکنیم:
گریه رسول خدا و ماریه در کنار بستر ابراهیم
ابراهیم فرزند رسول خدا مریض شد. او در روز سه شنبه یازدهم ربیعالاول سال دهم هجرى ـ که هیجده ماهه و بنا به قولى شانزده ماهه بود ـ از دنیا رفت.
در منابع حدیثى متعدد نقل شده است که در لحظات آخر عمر او و آنگاه که در حال احتضار بود، رسول خدا در کنار بسترش نشسته بود و در حالى که اشک به صورتش جارى مىشد، چنین فرمود:
تدمع العین و یحزن القلب و لانقول الا ما یرضى به الرب و انا بک یا ابراهیم لمحزونون؛
قلبم اندوهناک و چشمم گریان است و چیزى به جز رضاى حق نمىگویم. اى ابراهیم! اکنون در فراقت به شدت اندوهناکیم.([۲۲])
در حدیث دیگرى آمده است که آن حضرت پس از آنکه فرمود: «تدمع العین…» این جمله را هم اضافه فرمود:
و لو لا انه وعد صادق و وعد جامع و ان الاخر لاحق بالاول لوجدنا علیک یا ابراهیم اشد من وجدنا و انابک لمحزونون؛
اگر مرگ وعده حق و همگانى نبود و اگر قرار نبود که آیندگان به پیشینیان ملحق شوند، اندوه ما در فراقت، بیش از این مىشد و در عین حال در فراقت به شدت اندوهناکیم.([۲۳])
همچنین در حدیث دیگرى که «ابىداوود» متن آن را نقل کرده، چنین آمده است: «ففاضت عینا رسول الله فقال له سعد: «ما هذا؟» قال «انها رحمه وضعها فى قلوب من یشاء و انما یرحم الله من عباده الرحماء»؛([۲۴]) چون اشک پیامبر جارى شد، سعد عرض کرد: اى رسول خدا چرا گریه مىکنید؟» فرمود: «این رحمت و عاطفه است که خداوند در دل کسانى که مىخواهد، قرار مىدهد و خداوند بر افرادى از بندگان خویش رحم مىکند که در دلشان رحم باشد».
گریه رسول خدا هنگام تکفین ابراهیم
«ابنماجه» از «انسبنمالک» نقل مىکند که چون ابراهیم از دنیا رفت، رسول خدا هنگام تکفین او فرمود:
لا تدرجوه فى اکفانه حتى انظر الیه فأتاه فأنکب علیه وبکى؛([۲۵])
بر وى کفن نپیچید تا براى بار آخر او را ببینم؛ آنگاه در کنارش نشست و روى جنازهاش خم شد و گریست.
این گریه رسول خدا در تاریخ ابنکثیر با توضیح جالبترى نقل شده است؛ زیرا او این جمله را نیز افزوده است:
فبکى حتى اضطرب لحیاه و جنباه؛([۲۶])
رسول خدا آن چنان گریه مىکرد که چانه و شانههاى آن حضرت از شدت گریه تکان مىخورد.
کیفیت دفن
«ابنکثیر» مىگوید که هنگام دفن ابراهیم، امیرمؤمنان وارد قبر شد و کف قبر را آماده و جسد را دفن کرد. «فدخل على فی قبره حتى سوی علیه و دفنه».([۲۷])
گریستن رسول خدا و مسلمانان کنار قبر
در «تاریخ ابنکثیر» در ضمن بیان مراسم دفن ابراهیم، از سومین گریه رسول خدا سخن به میان آمده است. در این مرحله، حزن، اندوه و گریه آن بزرگوار سبب اندوه شدید مسلمانان شرکتکننده در مراسم دفن شد.آنها کنار قبر با صداى بلند گریستند و آن حضرت دوباره فرمود:
بکى رسول الله و بکى المسلمون حوله حتى ارتفع الصوت ثم قال: تدمع العین و یحزن القب و لانقول ما یغضب الرب و انا علیک یا ابراهیم لمحزونون؛([۲۸])
چشممان گریان و قلبمان محزون است ولى چیزى که سبب خشم خداست بر زبان نمىآوریم و اکنون اى ابراهیم! در فراقت به شدت محزون هستیم.
عبدالرحمانبنحسانبنثابت هم نقل مىکند که مادرم سیرین (خواهر ماریه) مىگفت که هنگام دفن ابراهیم، من در کنار قبر بودم و مىگریستم و کسى هم از گریه من ممانعت نمىکرد.([۲۹])
نصب سنگ و ریختن آب بر قبر ابراهیم
رسول خدا هنگام دفن ابراهیم، میان خشتهایى که داخل قبر چیده مىشد، شکافى مشاهده فرمود. آن حضرت، قطعه کلوخى به شخص حفرکننده داد که میان آن خشتها قرار بدهد، آنگاه فرمود:
اِنها لا تضر و لا تنفع و لکنها تقر عین الحى؛
این کلوخ، ضرر و فایدهاى براى مرده ندارد؛ ولى زندههایى را که کنار قبر هستند، خوشحال مىکند.
پیامبر اکرم پس از پوشانیدن قبر در گوشهاى از آن، قطعه سنگى دید، آن را برداشت و با دست مبارکش خاک قبر را مسطح و هموار کرد و چنین فرمود:
اذا عمل احدکم عملاً فلیتقنه فانّه مما یسلى نفس المصاب؛
هرگاه عمل دفن انجام مىدهید، در استحکام آن بکوشید که مایه تسلى خاطر مصیبتزدگان مىشود.
آنگاه به دستور او، مشک آبى آوردند و روى قبر ریختند. سپس آن بزرگوار، سنگى براى علامت، بر بالاى قبر ابراهیم نصب کرد.
«صاحب طبقات» نیز این چنین نقل مىکند:
امر رسول الله به حجر فوضع عند قبره و رش على قبره الماء. ([۳۰])
درباره ریختن آب در جاى دیگر چنین نقل مىکند که به هنگام دفن ابراهیم رسول خدا خطاب به شرکتکنندگان در این مراسم فرمود: «کسى هست که یک مشک آب بیاورد؟» یکى از انصار مشک آبى آورد. آن حضرت فرمود: «بریز روى قبر ابراهیم».([۳۱])
«صاحب استیعاب» و «اسد الغابه» از «زبیربنبکار» نقل مىکنند:
رش على قبره ماء و علم على قبره بعلامه و هو اول قبر رش علیه الماء؛([۳۲])
رسول خدا بر قبر ابراهیم آب ریخت و بر قبرش (با سنگ) علامتگذارى کرد و آن نخستین قبرى بود که آب بر آن ریخته شد.
ملاحظه شد که رسول خدا هم در مرگ عثمانبنمظعون و هم در مرگ فرزندش ابراهیم چندین مرتبه گریست و با حزن و اندوه خویش، مجلس را به حالت عزا در آورد و همگان را گریاند. چگونه است که خود رسول الله در مرگ عزیزان و صحابه به شدت مىگرید و آنها را با مراسم خاصى تشییع، کفن و دفن مىکند و نزدیک قبر نیز با صداى بلند مىگرید و همه را به گریه وا مىدارد؟
چگونه است که شخص رسول الله توصیه و اهتمام به محکم کارى در حفظ قبر و یاد مؤمنان دارند؟
رسول خدا با قرار دادن قطعهاى از سنگ، توصیه به استحکام قبر، ریختن آب بر قبر و پوشاندن قبر با خشت و گل به جاى خاک دوام و استحکام آن را سفارش مىکنند؛ اما وهابیت آن را غیراسلامى و بت پرستى مىدانند و تخریب مىکنند. آیا سنت رسول الله را کسى بهتر از خود رسول الله مىداند؟
از نظر تاریخى و حدیثى مشخص شد که پیامبر اکرم نهتنها گریستن را ممنوع نمىکرد؛ بلکه در فراق عزیزان، همچون فرزندش ابراهیم، آن چنان گریه مىکرد که صحابه رسول خدا نیز به شدت متأثر مىشدند و مىگریستند؛ نهتنها مردان که همه مردان و زنان گریه مىکردند و کسى نیز مانع گریه آنها نمىشد.
پیامبر اسلام هنگام تکفین ابراهیم فرمود: «لا تدرجوه فی اکفانه حتى انظر الیه؛ بر کفنش نپیچید تا بار دگر نگاهش کنم». آنگاه کنار جسد مبارک فرزندش نشست و گریه کرد که آثار گریه در شانهها و چانه آن حضرت مشاهده شد.([۳۳])
پیامبر با تکرار جمله غمانگیز «انّ القلب لیحزن» حزن مراسم دفن ابراهیم را دوچندان ساخت. فقهاى شیعه و اهل سنت نیز برجواز گریه حتى با صداى بلند تصریح کردهاند.
موارد ذیل شاهدى بر جواز فقهى و شرعى گریستن و عزادارى پیامبر و مسلمانان است از جمله: در مرگ عثمانبنمظعون، در مرگ ابراهیم و کنار قبر یکى از دخترانش؛([۳۴]) همچنین در مرگ صحابه، در شهادت پسر عمویش جعفربنابىطالب،([۳۵]) شهادت عمویش حضرت حمزه،([۳۶]) دستور صریح آن حضرت به بانوان مدینه براى گریه بر حمزه([۳۷]) و به پیروى از اهل بیت: گریه حضرت زهرا۳ در مرگ جانگداز رسول الله ،([۳۸]) گریههاى فراوان دیگر، همچون گریه امام زین العابدین در مرگ و شهادت پدر بزرگوارش و موارد متعدد و مکرر دیگرى که در کتب معتبر شیعه و اهل سنت آمدهاند.
برخى، گریه کنار قبر پیامبر اکرم و ائمه هدى را عملى حرام و ناشایست مىدانند، شیعه را نکوهش مىکنند و مرتکب بدعت مىشمارند، آنان از اسلام واقعى و سنت رسول الله بىخبرند و یا اینکه از اسلام واقعى بیزارند؛ اما شیعیان به پیروى از سنت رسول خدا براى حفظ یاد و اثر بزرگان دین بر حفظ قبور آنان همت گماشتهاند.
زیارت پیامبر از قبر مادرش
در روایات، احادیث و متون تاریخى، مطالب زیادى بر استحباب و ارزش زیارت قبور مؤمنان و اماکن مقدسه وارد شده است.
«ابوزید عمربنشبه نمیرى» از مورخان صدر اسلام (۱۳ ـ ۲۶۲ هـ . ق) در کتاب تاریخ مدینه، احادیث و روایات فراوانى را در باب زیارت قبور آورده است.
تنها در باب زیارت پیامبر از قبر مادرش آمنه، هشت حدیث را با ذکر منابع یاد آورد شده است که تنها به یکى دو نمونه از آنها اکتفا مىکنیم:
«قبیصه بن عقبه» براى ما نقل کرد که «سفیان»، از «علقمه بنمرشد»، از «ابوسلیمان بنابىبریده»([۳۹]) از پدرش نقل کرد که چون پیامبر مکه را فتح کرد، کنار قبرى آمد و نشست. مردم نیز پیرامون او نشستند. آن حضرت، قبر را مخاطب خود قرار داد و سپس مقابل آن ایستاد و گریست. عمر که بیش از همه در برابر آن حضرت جرأت و تجرى از خود نشان مىداد، جلو رفت و پرسید: «اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت! چه چیز تو را به گریه واداشته است؟» فرمود: «این قبر مادر من است. از خداوند زیارت او را خواسته بودم و برایم چنین تقدیر کرد. پس او را به یاد آوردم و ایستادم و گریستم».
راوى مىگوید: «من هیچ روزى، پیامبر را بیش از این گریان ندیدم».([۴۰])
«فلیحبنمحمد یمانى» براى ما نقل کرد که «سعیدبنابىسعید مقبرى»، از پدرش، از «جوش»، از «ابوهریره» نقل کرد که وقتى پیامبر در مکه بود، بر سر قبرى از قبرهاى مردگان ایستاد و فرمود:
هان بدانید! این قبر مادر محمد است. از پرودگارم اجازه خواستم که بر سر قبر او بیایم، سلام دهم و آمرزش بطلبم. خداوند نیز اجازه فرمود تا بر سر قبراو بیایم.([۴۱])
اگر وهابیت پیرو سنت رسول الله هستند، چرا از این سنت او که در کتب معتبر آنها نیز آمده است، پیروى نمىکنند؟ آیا اگر شیعه را به دلیل زیارت و گریه کافر و بدعتگذار مىدانند، جرأت دارند ـ نعوذ بالله ـ این عمل پیامبر خاتم را کفرآمیز و او را بدعتگذار بخوانند؛ «ماالفرق»؟
گریه از دیدگاه فقه اهل سنت
فقهاى چهارگانه و ائمه اربعه اهل سنت نیز در اصل گریه، با فقهاى شیعه همگام بوده و بر جواز آن فتوا دادهاند. گرچه در کیفیت و بعضى جزئیات آن، همانند: فروع دیگر فقهى اختلاف نظر دارند.
جزیرى مىگوید:
گریه کردن بر مردگان با شیون و صداى بلند به فتواى مالکىها و حنفىها جایز نیست؛ ولى شافعىها و حنبلىها بر جواز آن قائل شدهاند؛اگر چه توأم با ناله و شیون هم باشد؛ اما گریستن و اشک ریختن بدون سر و صدا به فتواى همه مذاهب چهارگانه، مباح و جایز شمرده شده است.([۴۲])
اختلاف نظر در مقام عمل
ملاحظه فرمودید که گریستن، هنگام فقدان عزیزان، یک موضوع عاطفى است. این امر، از نظر تاریخ و حدیث از سنن ثابت رسول خدا از مباحث مورد اتفاق فقهاى شیعه و اهل سنت است؛ اما در مقام عمل، این سنت با اختلاف نظر میان مسلمانان مواجه است؛ زیرا شیعیان اهل بیت: و پیروان واقعى سنت رسول الله ، براساس تفکر مذهبى و طبق راه و رسم نبوى و فتواى فقها، در عمل نیز گریه کردن را جایز و گریه در فراق رسول اکرم و فقدان و مظلومیت پیشوایان دینى را جزء مستحبات مىدانند.
این عمل در طول تاریخ، یکى از مشخصات و شعائر شیعه به حساب آمده و به صورت یک حقیقت تاریخى تردیدناپذیر و به شکل یک واقعیت عینى ملموس، متجلى شده است؛ اما بیشتر اهل تسنن در این باره حالت انفعالى دارند و نهتنها گریستن میان این گروه از مسلمانان یک عمل ناروا به حساب مىآید؛ بلکه شیعه را نیز از این جهت متهم به عملى ناروا و نکوهش مىکنند.
آنان گریه در مراسم عاشوراى حسینى کنار قبر پیامبر و قبور اولیا را حرام، غیرمشروع و بدعت در آیین معرفى مىکنند. با اینکه مردم حجاز پیرو فقه حنبلى و از کسانى هستند که طبق فتوا، حتى گریه کردن با صداى بلند و با ناله و شیون را جایز مىدانند.شعار «یا حاج حرام» از سوى مأموران سعودى و نگاه خشم آلود آنان، هنگام گریه حجاج در کنار حرم پیامبر و ائمه بقیع نمودارى از این نوع تفکر آنان است.
خلیفه دوم و مخالفت با گریه
انگیزه عملى جهان تسنن و عامل تفکر این گروه از مسلمانان را در موضوع گریه، با وجود جواز آن از نظر سنت، حدیث و فقهاى چهارگانه، باید در مخالفت عملى خلیفه دوم در این موضوع جستجو و ریشهیابى کرد؛ زیرا او نهتنها با گریه مخالف بود و بر عقیده خویش اصرار مىورزید، بلکه از گریستن ممانعت مىکرد؛ حتى اگر به وسیله تازیانه و سنگ زدن بر گریهکنندگان و یا پاشیدن خاک و شن بر سر و صورت آنان باشد و این عقیده و روش خلیفه دوم، در طول سالهاى خلافتش و همچنین در دوران حیات رسول خدا بود.
اکنون به نقل چند نمونه از روایاتى مىپردازیم که در این زمینه در منابع اصیل اهل سنت آمده است:
- بخارى: او در صحیح خود پس از نقل حدیثى، درباره گریه رسول خدا و صحابه آن حضرت بر بالین سعدبنمعاذ مىگوید:
و کان عمر ـ رض ـ یضرب فیه بالعصاء و یرمى بالحجاره و یحثى بالتراب.([۴۳])
و عمر در آن هنگام با عصا و سنگ گریه کنندگان بر بالین میت را می زد و بر سر و صورت آنان خاک می پاشید.
- احمدبنحنبل و محدثان دیگر: این افراد، از ابنعباس نقل کردهاند که وقتى زنان در مرگ رقیه، دختر رسول الله گریه مىکردند، عمر آنها را با تازیانه مىزد. رسول خدا فرمود: «بگذارید گریه کنند»؛ آنگاه خطاب به آنان فرمود: «ابکین و ایاکن و نعیق الشیطان؛ گریه کنید اما از صداى شیطان دور باشید (گریه خود را با عمل حرام توأم نکنید)».
«واقدى» و «ذهبى»، این جمله را به آن حدیث اضافه کردهاند که وقتى عمر آنها را مىزد، رسول خدا دست او را گرفت و فرمود: «آرام باش عمر! بگذار گریه کنند».([۴۴])
- احمدبنحنبل: او نقل مىکند که عدهاى از زنان در تشییع جنازهاى گریه مىکردند. عمر آنها را منع کرد. رسول خدا فرمود: «آنها را به حال خودشان واگذار؛ زیرا عزیز خود را تازه از دست دادهاند، قلبشان اندوهگین و چشمشان گریان است.»([۴۵])
- بخارى: او در صحیح خود اشارهاى دارد به عکس العمل خلیفه دوم، درباره زنانى که در مرگ ابوبکر گرد آمده بودند. او مىگوید: «و قد أخرج عمر أخت ابىبکر حین ناحت».([۴۶])
مشروح این جریان را طبرى چنین نقل مىکند که در مرگ ابوبکر، عایشه مجلس عزایى بر پا کرد. عمر به در خانه او آمد و شرکتکنندگان را از گریستن بر ابوبکر منع کرد. چون آنها به گفتار عمر گوش ندادند، او به هشامبنولید دستور داد تا وارد خانه شود و دختر ابىقحافه را نزد او بیاورد. عایشه به هشام گفت: «به خدا سوگند! در این صورت خانه را بر سرت ویران خواهم کرد».
عمر دوباره به هشام دستور داد تا داخل خانه شود و امر خلیفه را اجرا کند و امفروه، خواهر ابوبکر را نزد او آورد. عمر، چند ضربه تازیانه بر پیکر امفروه نواخت که سایر شرکتکنندگان با دیدن این صحنه، مجلس را ترک کردند و متفرق شدند.([۴۷])
ابنابىالحدید مىگوید:
نخستین کسى که عمر در دوران خلافتش او را با تازیانه زد، امفروه دختر ابىقحافه بود؛ زیرا وقتى ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر وى گریه و شیون مىکردند. عمر چندین بار آنها را نهى کرد و چون آنان به گریه خود ادامه دادند، امفروه را از میانشان بیرون کرد و با تازیانه بر وى زد. زنان دیگر با دیدن کتکخوردن امفروه متفرق شدند.([۴۸])
این نمونهاى از مخالفت عملى خلیفه دوم با گریستن مسلمانان در مرگ عزیزانشان بود.
کسانى که فرصت بررسى بیشترى دارند مىتوانند نمونههاى دیگرى را در این زمینه به دست آورند.
از این بررسى کوتاه، دو مطلب به دست مىآید:
- این سختگیرى خلیفه درباره یک موضوع عاطفى و تبعیت اهل سنت، بینش کنونى را میان آنها پدید آورد؛ بنابراین این مطلب که گروهى از مسلمانان، گریه کردن را عملى زشت و ناپسند و گریهکنندگان را مرتکب عملى غیرمشروع و ناروا مىپندارند، از آثار همان حقیقت تلخ تاریخى است؛
- از این حقیقت تلخ تاریخى و سختگیرى خلیفه، علت ساخت بیتالاحزان در کنار بقیع و انگیزه انتخاب این محل براى گریستن حضرت زهرا۳ روشن مىشود؛ زیرا بدیهى است کسى که خواهر ابوبکر را به جرم گریه کردن در مرگ او کتک مىزند و کسى که در حضور رسول خدا با تازیانه از گریه بانوان جلوگیرى مىکند در غیاب آن حضرت اجازه نخواهد داد که بانویى در فراقش گریه و بر او نوحه سرایى کند که «یا ابتاه الى جبرئیل ننعاه یا ابتاه، جنه الفردوس مأواه».([۴۹])
ما ذا على من شم تربه احمد
|
ان لایشم مدى الزمان غوالیا
|
|
صبت على مصائب لوانها
|
صبت على الایام صرن لیالیا([۵۰])
|
اهتمام رسول اللّه به زیارت و حفظ قبور
دومین مطلبى که از سیره و سنت رسول خدا در مراسم دفن ابراهیم و عثمان مظعون به دست مىآید و یک وظیفه براى تمام مسلمانان است، اهتمام بر حفظِ یاد، آثار و قبور شخصیتهاى مذهبى و کسانى است که با رسول خدا پیوند و ارتباط دارند؛ زیرا به گونهاى که درباره ابراهیم و ابنمظعون ملاحظه شد، گفتار و کردار شخص پیامبر اکرم توجه به این جنبه بوده است.
به کار بردن جمله «ادفنوا عثمانبنمظعون بالبقیع یکن لنا سلفا» هنگام مرگ وى و تکرار این جمله پس از مرگ ابراهیم و فرموده ایشان به فاصله هشت سال، «الحقوه بسلفنا الصالح عثمانبنمظعون» و نصب قطعه سنگى به دست مبارک خویش بر قبر ابنمظعون و تأکید بر این مطلب که «یکون علما لیدفن الیه قرابتى» و کردارى از اهتمام آن بزرگوار بر حفظ یاد ابنمظعون به عنوان «سلف صالح» و نمونهاى از یاران با وفاى آن حضرت است که باید براى همه انسانها در طول قرنها به صورت الگوى زهد، تقوا، مبارزه و استقامت باقى بماند. قبر او نیز باید با علامتى مشخص و اثرى پایدار و به صورت سمبلى گویا از این حقایق حفظ شود.
همچنین، انتقال پیکر ابراهیم از محله بنىمازن به داخل مدینه با آن تشریفات و به دست امیر مؤمنان با دستور رسول خدا و اجراى مراسم تغسیل، تکفین، تشییع و تدفین او با نظارت مستقیم آن حضرت و نصب کردن سنگ و ریختن آب بر قبر او، همه حاکى از علاقه پیامبر بر حفظ قبر ابراهیم و جلب توجه مسلمانان به سوى او بوده است.
رسول خدا دستور داد تا جسد این طفل شانزده ماهه به بقیع منتقل شود؛ درصورتى که صحابه آن حضرت فکر مىکردند، پیکر او را در گورستان عمومى بنىمازن در خارج از شهر و یا طبق فرهنگ آن روز و شرایط سنى ابراهیم، در گوشه باغى و یا زیر درخت خرمایى به خاک بسپارند؛ اما رسول خدا فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمانبنمظعون؛ او را در کنار قبر سلف صالح ما عثمانبنمظعون دفن نمایید».
آرى! او باید در بقیع و در گورستان رسمى شهر مدینه دفن شود که در آینده، پیکر هزاران نفر از یاران پیامبر، شخصیتهاى علمى، محدثان، قاریان و تاریخسازان را در آغوش خواهد گرفت تا یاد او در خاطرهها زنده و اثر قبر او در معرض و منظر دید مسلمانان باقى بماند و این است شریعت و سنت رسول خدا درباره فرزند شانزده ماههاش ابراهیم و یکى از یارانش به نام عثمان ابنمظعون.
پیروى مسلمانان از سنت رسول خدا
مسلمانان هم بر این اساس و به پیروى از این سنت، از قرنهاى اول اسلام براى حفظ یاد و آثار بزرگان دین و شخصیتهاى مذهبى بر حفظ قبور آنان همت گماشتند؛ زیرا اگر این امر، ناپسند بود، آن حضرت با آن مبارزه مىکرد؛ همانگونه که روز وفات ابراهیم، وقتى مردم، علت کسوف را وفات ابراهیم دانستند، آن حضرت در برابر این تفکر بىاساس، ایستاد.
بنابراین مهمترین برداشت از افعال رسول اللّه ـ که این همه به قبور مؤمنان حساس بوده است ـ جواز وجود زیارتگاه براى مؤمنان و جواز زیارت قبور مقدس آنان، است.
تعداد ساکنان منطقه
چیزى که باعث تعجب تحلیلگران و تاریخنویسان مىشود، نبودن آمارى دقیق از تعداد ساکنان منطقه از سوى حکومت و ادارات مربوط به آن است.
اکنون جز آمارهاى متناقضى که نمىتوان به آنها اعتماد کرد، آمار به خصوصى وجود ندارد. بىتردید درباره ساکنان عربستان، نیاز مبرمى به آمار و ارقام داریم. فقدان آمار، باعث بروز مشکلاتى جدى در بررسىهاى تحلیلى ساکنان منطقه شده است.
حکومت عربستان به شدت از ارائه آمار مىترسد و این ترس، تنها در باب آمار جمعیت نیست؛ بلکه در امور اقتصادى و اجتماعى نیز جریان دارد. با وجود این مشکل، بیان آمار دقیقى از شیعیان عربستان به راحتى امکانپذیر نیست.
نشریه انگلیسى اکونومیست در سال ۱۰ م بیانیهاى در تیراژ پایین صادر و در آن، علت بیان نکردن آمارها را در عربستان بیان کرد. این نشریه، علت اصلى را تلاش مسئولان براى مخفى نگه داشتن تعداد ۴ میلیون ساکنان غیرعربستانى که بیشتر آنها از یمن آمدهاند و همچنین تلاش آنان را براى مخفى داشتن تعداد شیعیان ـ که مدتهاست خواستار برداشتن تبعیض مذهبى بر ضد خویش هستند ـ علت دیگر این کار دانست.
دولت عربستان، مدتهاى مدیدى رقم ۸ میلیون را براى ساکنان عربستان در نظر گرفته بود. در سال ۱۴ ـ طى سرشمارى انجام شده ـ تعداد جمعیت را میلیون دانست. میلیون، رقمى است که سازمان یونسکو و ادارات دولتى عربستان بر آن اعتماد کرده بودند؛ اما مشخص است که این رقم، رقمى مبالغهآمیز و غیردقیق است زیرا نشریه عربستانى «یمامه» اشاره کرده است، طبق یک سرشمارى که دولت آن را منتشر نکرد، حدود ۵/۵ تا ۶ میلیون نفر داراى شناسنامه عربستانى بودهاند.
پس از این سرشمارى که تنها سرشمارى در عربستان بود، اطلاعیههایى در تمامى شهرها پخش شد. در این اطلاعیهها، رقم یاد شده، کل جمعیت عربستان دانسته شد. این سرشمارى، تنها به تعداد جمعیت بدون ذکر سن، جنس، امور اقتصادى و… اشاره کرده بود.
همه مىدانستند که این آمار ساختگى است. در همان روزها شایعاتى قوى، مبنى بر اینکه تعداد جمعیت از ۴ میلیون بیشتر نیست، در کشور پخش شد. در نتیجه، مسئولان کشور به اجبار اعتراف کردند که آمارگیرها از وزارت معارف بوده و مهارت این کار را نداشته و تنها یک ماه آموزش دیدهاند؛ از این رو نتوانستهاند به طور دقیق آمارگیرى کنند.
در طرحى دیگر که بین سالهاى ۱۶۲ و ۱۴ اجرا شد، تعداد جمعیت حدود ۳ ـ ۲ میلیون نفر اعلام شد. مسئولان که تعداد جمعیت را ۸ میلیون نفر مىدانستند از این سرشمارى راضى نبودند، آن را نادرست دانستند و همان رقم پیشین (۵/۵ ـ ۶ میلیون) را منتشر کردند.
حکومت عربستان نمىخواهد که جمعیت عربستان کم باشد ؛ زیرا در این صورت، مردم از وضعیت ثروت کشور و… خواهند پرسید و از سوى دیگر، تعداد حقیقى شیعیان نیز باید پنهان بماند. دولت همیشه مىخواهد تعداد شیعیان زیاد نباشد تا با اغراض سیاسى آنها سازگار باشد.
روزى امین ریحانى ـ نویسنده معروف- از ملک عبدالعزیز پرسید: «آیا واجب است که با مشرکان بجنگیم تا به دین توحید (وهابیت) بگروند؟» ملک پاسخ داد: «نه! نه!» و با عصاى خود بر زمین مىزد و مىگفت: «حدود ۳۰ هزار شیعه در احساء هستند که با آرامش زندگى مىکنند».
ملک عبدالعزیز شیعه را مشرک ندانسته و تعداد آنها را تنها سى هزار نفر دانسته است؛ اما با توجه به آمار مالیاتهاى شیعه، تعداد شیعیان بسیار بیشتر از این بوده است.
پس مشخص شد که بیان آمار دقیق تعداد ساکنان عربستان، بسیار سخت است. این کار باعث شده است که همه تحلیلگران اشتباه کنند. آنها به این نکته اشاره کردهاند که شیعه، تنها در منطقه ثروتمند و نفت خیز شرق عربستان جمع شدهاند و از مشکلات سیاسى رنج مىبرند.
آیا آنان از این نکته غافل شده و یا خود را به غفلت زدهاند که بسیارى از شیعیان در مناطق دیگر عربستان، همچون: مناطق غربى، شمالى و جنوبى عربستان نیز وجود دارند.
باید توجه داشت که بررسى تعداد شیعیان در این کشور، اهمیت سیاسى فراوانى دارد. نظام سیاسى بر مبناى تعصب طایفهاى در سیاستها و پیمانهاى داخلى و خارجى اعمال نظر مىکند؛ چون مذهب در عربستان، یکى از مهمترین پایههاى موضعگیرىهاى سیاسى و اجتماعى است.
تعداد جمعیت در گذشته و حال
در یک مأموریت کاملاً مهم و سرّى، جناب آقاى «حمزه حسن» ـ مؤلف کتاب وزین «شیعه فى المملکه العربیه السعودیه» ـ و خبرنگار انگلیسى ج . ج . سوریمر، به احساء مىرود. در آن زمان، احساء تحت حکومت عثمانى بود. او همراه خود تعدادى از تحلیلگران را به این منطقه برد تا آمار دقیقى از امور جغرافیایى و سیاسى این منطقه به دست آورد. او آمار موقعیتهاى استراتژیک، ثروت خیز و نیز روستاها و ساکنان آن، منازل، ثروتها، و مزارع، چشمهها و… را به دست آورد.
نتیجه این کار، طى زمانى طولانى، کتابى به نام «دلیل الخلیج» در ۱۴ جلد ( جلد جغرافیاى منطقه و جلد سیاست) شد. این اثر تنها میان مسئولان انگلستان ـ که به این منطقه اهمیت مىدادند و با آن سروکار داشتند ـ پخش شد و تنها ۵۰ دوره از آن به چاپ رسید. در دهه پنجاه میلادى، نسخهاى از این کتاب ترجمه شد و امیر قطر دو بار آن را چاپ کرد.
«سوریمر» در این کتاب در سال ۱۰ م جمعیت احساء را حدود ۱۵۸ هزار نفر شهرى و روستایى، کویت حدود ۳۵ هزار نفر، بحرین ۱۰۰ هزار نفر، قطر ۲ هزار نفر و تمام ساحل عمان را ۲ هزار نفر دانسته است.([۵۱])
سوریمر نسبت شیعیان احساء را ۴۳ در صد ساکنان شهرهاى احساء؛ و شیعیان را در قطیف اکثریت مىداند و مىگوید که تعداد ساکنان قطیف حدود ۲۸ هزار نفر است.
در دهه ۳۰ میلادى، «عمررضا کحاله»، تعداد جمعیت احساء را ۳۰۰ ـ ۲۵۰ هزار نفر مىداند. در همان زمان «حافظ وهبه» ـ مستشار ملک عبدالعزیز ـ ساکنان آن را ۰ هزار نفر مىداند و مىگوید: «حدود ۶۰ هزار نفر از آنها شیعهاند.»
«فایدل»، مولف کتاب «واحه الاحساء» تعداد شیعیان احساء را در سال ۱۵۵ م حدود ۱۳۰ هزار نفر مىداند و مىگوید که نسبت شیعیان به اهل تسنن و بادیهنشینانى که شهرنشین شدهاند ـ پس از ظهور نفت ـ ۴۵% به ۵۵% است. «فاسیلیف»، این رقم را به دلیل مخفىکارى اعتقادات شیعیان مىداند و احتمال مىدهد که تعداد شیعیان در منطقه شرقى بیش از این تعداد باشد.
«محمدسعیدمسلم» در سال ۱۶۰ تعداد جمعیت قطیف و روستاهایش را ـ غیر از احساء ـ ۱۵۰ هزار نفر مىداند و مىگوید شیعه ۶ % جمعیت کل قطیف را تشکیل مىدهد. او خاطرنشان کرده است که به سببِ افزایشِ تولید مثل و کاهش مرگ و میر، این درصد افزایش یافته است.
با توجه به آمار محمدسعیدمسلم درباره جمعیت قطیف مىتوان، تعداد جمعیت احساء را نیز در همان سال (۱۶۰ م) حدود ۲۱۰ هزار نفر تخمین زد؛ بنابراین شیعیان در احساء و قطیف حدود ۳۵۰ هزار نفر خواهند بود.
دکتر عبدالله سبیعى در سال ۱۶۰ م تعداد جمعیت احساء و قطیف را حدود ۶۰۰ هزار نفر دانسته است. نسبت شیعه منطقه شرقى به کل عربستان وقتى مشخص مىشود که همراه با شیعیان شهرهاى دیگر ملاحظه شود.
واضح است که همه این آمارها تقریبى و غیردقیق است و به سرشمارىهاى حکومت نیز ـ اگر سرشمارى صورت گرفته باشد – نمىتوان اعتماد کرد؛ همچنان که هیچ یک از تحلیلگران اعتماد نکردهاند.
پس از طرح «هجر» ـ که حکومت سعودى در سال ۱۶۲ م انجام داد ـ تعداد ساکنان احساء و قطیف، ۵۵ هزار نفر اعلام شد که ۲۰۰ هزار نفر از آنان بادیهنشین هستند. این تعداد جمعیت قطیف و احساء در زمانى است که جمعیت کل عربستان ۲ تا ۳ میلیون نفر اعلام شده است.
در سال ۱۴ م جمعیت منطقه شرقى حدود ۰ هزار نفر از میلیون جمعیت کل کشور تخمین زده شده است. در سال ۱ م (۱۳ هـ . ق) سازمان سرشمارى عمومى وزارت اقتصاد و دارایى کشور عربستان، تعداد ساکنان منطقه شرقى را حدود ۶۲۰۲ نفر دانسته است. همه این آمار حدسهایى است که از دستکارى در امان نبوده است.
پس از سرکوبى انتفاضه شیعیان در منطقه شرقى در اوایل سال ۱۴۰۰ هـ . ق نیاز به شناخت تعداد، موقعیت و مقدار تأثیر شیعیان عربستان بیشتر احساس شد؛ ولى تحلیلگران با تناقض آمار و ارقام مواجه شدند. آنها خواستند بین آمار، حد وسط را انتخاب کنند، همانگونه که آمریکا در اواسط دهه ۰ م جمعیت عربستان را بین ۱۰ ـ ۶ میلیون نفر دانست.
«فاسیلیف» جمعیت شیعیان احساء و قطیف را در آوریل دهه ۸۰ م بین ۳۵۰ تا ۳۰۰ هزار نفر مىداند و مىگوید که شیعیان در مهمترین و استراتژىترین مناطق عربستان ساکن هستند.
در همان وقت، «عضید دوشیه»، نسبت شیعیان عربستان به کل جمعیت را ۱۲% مىداند؛ اما تعداد جمعیت مردم عربستان را ذکر نمىکند و مىگوید که اکثر شیعیان در منطقه شرقى سکونت دارند.
«روبرت لیسى»، نویسنده و روزنامهنگار انگلیسى، تعداد شیعیان را در سال ۱۸۲ م ۲۰۰ هزار نفر مىداند و از سیاق سخنانش به دست مىآید که مقصود او تنها شیعیان مناطق ناآرام قطیف بوده و شیعیان احساء را حساب نکرده است.
دو تحلیلگر غربى در مرکز بررسىهاى استراتژیک عربستان، جمعیت شیعه را در سال ۱۸۲ م حدود ۲۵ هزار نفر دانستهاند و گفتهاند که ۱۵۰ هزار نفر از این تعداد در قطیف زندگى مىکنند و ۸ % جمعیت این منطقه (قطیف) به شمار مىروند و شیعیان احساء، حدود نیمى از جمعیت «احساء» را تشکیل مىدهند.
مشخص است که این سرشمارى نیز اشتباه است؛ زیرا جمعیت «احساء» بیشتر از جمعیت «قطیف» است و حال اینکه این دو تحلیلگر، جمعیت شیعیان احساء را تنها ۱۲۵ هزار نفر، یعنى کمتر از جمعیت قطیف دانستهاند.
این دو تحلیلگر در جایى دیگر مىگویند که جمعیت عربستان در سال ۱۸۰ م به ۳/۴ میلیون نفر و در جاى دیگر گفتهاند که جمعیت عربستان، کمتر از ۴ میلیون نفر است.
«ژوزف کشیشیان» تعداد اقلیت شیعه در عربستان را بین ۴۰۰ ـ ۲۵۰ هزار نفر دانسته و گفته است: شیعه به طور اساسى در مناطق قطیف، هفوف و سیهات ساکن و اکثر آنها در بخش صنعت نفت مشغول به کار هستند؛ بنابر این نمىتوان از آنها بىنیاز شد. او بر این باور است که کنار گذاشتن شیعیان به جرم فعالیتهاى ضدحکومتى، ضربه بزرگى بر صنعت نفت خواهد زد.
«مایکل فیلد»، نویسنده انگلیسى، تعداد شیعیان عربستان را در اواسط دهه ۸۰ م حدود ۳۸۰ هزار نفر دانسته و دو نویسنده دیگر انگلیسى، تعداد آنها را ۲۰۰ هزار نفر دانستهاند.
«ویلیام کوانت» در کتاب «السعودیه فى الثمانیات» تعداد شیعیان را ۳۰۰ هزار نفر دانسته است.
«جیمس بوکان» و «جیمس بل» نویسندگان کتاب «الاسلام و السیاسه والشیعه فى الخلیج» جمعیت شیعیان را ۴۰۰ هزار نفر دانستهاند. «جاکوب گولدبیرگ» در بررسى اقلیت شیعه در عربستان، رقمى را ارائه کرده و گفته است که این رقم، رقم متعادلى است؛ یعنى ۳۵۰ هزار نفر از بین ۶ میلیون جمعیت کل عربستان. جاکوب معتقد است که ۳۱ ساکنان احساء، ۵ % ساکنان قطیف و اطراف آن و نیمى از جمعیت هفوف، شیعه هستند. در سال ۱۸ م (۱۴۰ هـ . ق) یوسف خالد ابوشیت در مقالهاى درباره قطیف و مرزهاى آن، تعداد جمعیت قطیف را ۸ هزار نفر و جمعیت قطیف با روستاها و شهرهاى اطراف آن را ۲۵۰ هزار نفر دانسته است. مشخص است که این آمار شامل «احساء» نمىشود.
در اواخر دهه هشتاد بزرگان شیعه در سخنرانىها و دیدارهاى خود با مسئولان حکومتى، جمعیت شیعیان قطیف و روستاهاى آن را ۴۰۰ هزار نفر اعلام مىکردند.
در یک بررسى میدانى که گروهى از فارغ التحصیلان دانشگاه در تابستان ۱۸ م در قطیف انجام دادند، از خلال سرشمارى دانشآموزان ابتدایى، راهنمایى، متوسطه، دانشجویان و کارآموزان فنى و حرفهاى، کارگران شرکت نفتى آرامکو، تعداد مدارس، باشگاهها و شرکتها، بیمارستانها، مساجد، خط تلفنها و… آمار جمعیت زیر به دست آمد:
قطیف ۸۱ هزار نفر، قدیج ۲۰ هزار نفر، بحارى هزار نفر، ام الحمام ۱۶ هزار نفر، جارودیه ۵/۸ هزار نفر، حبش ۱۲ هزار نفر، خویلدیه هزار نفر، اوجام ۵/ هزار نفر، عوامیه ۲۶ هزار نفر، سیهات ۴۵ هزار نفر، صفوى ۴۱ هزار نفر، تاروت ۲۸ هزار نفر، ربیعیه ۱۴ هزار نفر، سنابس ۲۰ هزار نفر، حله محیش ۵/ هزار نفر، ملاحه ۵/ هزار نفر و مناطق دام، خبر، جبیل، بقیق، ثقبه، رحیمه و ظهران ۴۵ هزار نفر.
این گروه مىگویند که تعداد جمعیت قطیف، روستاها وشهرهاى اطراف آن به جز احساء به ۳۵ هزار نفر مىرسد. جمعیت احساء نیز ۵۶۰ هزار نفر است.
در یک آمارگیرى ـ از ۵۰۰۰ نفر به طور غیرمنتخب ـ میانگین کثرت جمعیت در قطیف را ـ در طول چهار دهه اخیر ـ /۳ % در سال دانسته است که اکنون به /۳% رسیده است. بررسىهاى این گروه این کثرت عجیب را به سبب چند عامل مىداند.
عوامل افزایش جمعیت در قطیف عبارتاند از:
- کاهش مرگ و میر در چند دهه اخیر: در دهه هفتاد، رقم ۱۴۱ نفر از ۱۰۰۰ نفر ـ که رقمى بسیار بالاست ـ در اواخر دهه هشتاد به ۳۰ نفر از ۱۰۰۰ نفر کاهش یافته است. این امر به سبب بالا رفتن سطح خدمات بهداشتى در این منطقه است؛
- ازدواج زود هنگام: این بررسى نشان مىدهد که سن ازدواج در مردان ۱۸ تا ۲۵ سال و در زنان ۱۶ تا ۲۲ سال است. علل ازدواج زود هنگام دو امر است:
الف) محیط اصولگرا و دینى منطقه؛
ب) نبودن مشکلات در راه ازدواج، زیرا مقدار مهریه بسیار پایین و به طور معمول بین ۱۵ ـ ۱۰ هزار ریال است و حال اینکه در بقیه مناطق عربستان به صدها هزار ریال مىرسد؛
- نیاز به افزایش: جامعه شیعه، زادوولد زیاد را از شیعیان مىخواهد. احساس اقلیت بودن و ضرورت مبارزه، علت این امر است. این بررسى نشان مىدهد که کثرت زادوولد، یکى از مسائل مهم و ارزشمند در این منطقه است. به نظر اکثر مردم، کسى که تنها ۵ فرزند داشته باشد، انسانى بیچاره است و داشتن ۱۰ فرزند و بیشتر در این جامعه، معمول است؛ براى مثال دیده مىشود که جوانى که سنش به سى سال نرسیده ۵ یا ۶ فرزند دارد.
در این بررسى، خاطر نشان مىشود که کثرت زادوولد به سبب بىفرهنگ بودن مردم این منطقه نیست؛ به ویژه اینکه شیعیان عربستان آگاهترین و با فرهنگترین مردم هستند. از سوى دیگر، کثرت جمعیت در «احساء» نیز همینگونه است؛ زیرا شیعه در تمام روستاها و مناطق وجود دارد و در روستاهاى مختلط، اکثریت شیعهاند.
افزون بر این، احساء همیشه مقصد هجرت عربهاى صحرانشین و عربهاى جنوب عربستان بوده است .به همین دلیل، زیاد بودن جمعیت، نقش مهمى در بقاى اکثریت شیعه در این منطقه داشته و نیز با وجود مهاجرتهاى بسیار زیاد از مناطق مختلف عربستان به این منطقه، شیعه همیشه در اکثریت بوده است.
این در حالى است که در دوره حاکمیتهاى سهگانه وهابیت بر عربستان سعودى، تعداد انبوهى از شیعیان عربستان به مناطقى از قطر، بحرین، یمن، ایران، عراق، شام، مصر و… هجرت کردهاند. همچنین جمع کثیرى که در مناطق اهل سنت سکونت دارند، از ترس تعصبات و خشونتهاى فراوان بر ضد آنان از فاش کردن مذهب و عقاید خویش خوددارى مىکنند. گروهى نیز به سبب از دست دادن موقعیت شغلى و امنیت خویش در حال تقیه به سر مىبرند.
با وجود همه این محدودیتها، مىتوان تعداد جمعیت شیعیان عربستان را حداقل /۱ میلیون نفر دانست که بیش از ۵۵ هزار نفر در منطقه شرقى، ۲۸۰ هزار نفر در منطقه غربى (شیعه زیدیه و اثنا عشریه)، ۳۰۰ هزار نفر در مناطق جنوبى (شیعه اسماعیلیه) و ۲۰۰ هزار نفر شیعه امامیه در مکه و مدینه و دیگر مناطق شیعهنشین ساکن هستند؛ اما نسبت جمعیت شیعه به کل جمعیت عربستان که حدود ۱۸ ـ ۱۶ میلیون نفر است، تقریباً ۲۵% – ۲۰ خواهد بود. با توجه به چهار فرقه اصلى اهل سنت در عربستان و شیعیان که کل جمعیت را تشکیل مىدهند، دیگر شیعیان نهتنها اقلیت نیستند؛ بلکه بزرگترین فرقه اسلامى در کشور عربستان به حساب مىآیند و حکومت موظف است که آنها را به رسمیت بشناسد.
چگونگى اشغال احساء و پیامدهاى آن
درباره چگونگى اشغال احساء و قطیف، روایات متعدد و ضد و نقیضى از سوى مورّخان سعودى مطرح شده است. همه این روایات از یک منبع سرچشمه مىگرفتند و آن منبع پادشاه عربستان بود که او چگونگى اشغال احساء را به اشکال مختلف و با توجه به حال خود و شنونده بیان کرده است.
«روبرت لیسى»، مؤلف انگلیسى، روایات زیاد و متناقضى را در این باره آورده است.
او مىگوید که پادشاه دوست دارد، هر بار درباره هر رخدادى مسائلى را به آن اضافه و یا از آن کم کند. او مثالهاى زیادى مىآورد که براى آگاهى بیشتر باید به کتاب او مراجعه کرد.
برخى از نویسندگان سعودى مىگویند؛ ملک عبدالعزیز در ربیعالاول سال ۱۳۳۱ هـ . ق ریاض را به قصد تصرف احساء ترک کرد. وقتى به نزدیکى احساء رسید، با افسرى انگلیسى به نام «جرارد لیتشمان» برخورد کرد. او از دمشق و تحت عنوان جغرافیدان آمده بود. نویسندگان سعودى او را جاسوس ترک مىدانند که براى آگاهى از تحرکات مشکوک ابنسعود به این منطقه آمده بود.
ابنسعود، قبل از اشغال احساء در اندیشه دور کردن غیراعراب از احساء بود؛ هر چند اهالى احساء براى مقابله با ترکها با ابنسعود هم پیمان شده بودند. یکى از دلایل ابنسعود براى دور کردن غیراعراب از سرزمین احساء این بود کهنمىخواست آنها در غنایم او شریک باشند. براى حاکم سعودى مشکل بود، منطقهاى را که خود امنیت آن را به هم زده بود، به بهانه برقرارى امنیت اشغال کند. به این ترتیب ابنسعود در ربیع ۱۳۳۱ هـ . ق با گروهى کوچک، ریاض را به مقصد احساء ترک کرد و در سرزمین «الخفس» فرود آمد. تا مسئله حمله و اشغال احساء مخفى بماند.
او مىبایست براى این کار خود (رفتن به سوى مشرق) دلیلى ارائه مىکند، به این منظور شایعه تنبیه برخى از قبایل ساکن مشرق را که از اطاعت حکومت سرباز زده بودند، در جامعه منتشر کرد.نخستین اقدام ابنسعود، دور کردن غیراعراب از احساء بود.
یکى از نویسندگان عربستان سعودى، دلیل خود را براى این کار ابنسعود ذکر مىکند و مىگوید که آنها داراى مطامع سیاسى در احساء بودند. سپاهیان ابنسعود حدود ۳۰۰ نفر بودند. این تعداد، سپاه کوچکى را تشکیل مىدادند که و قدرت حمله و مقاومت در برابر استحکامات ترکها را نداشتند.
ابنسعود، سپاهیانش را به سه بخش تقسیم کرد:
- بخشى براى تسلط بر حصار؛
- بخشى براى بازداشت؛
- بخشى براى تصرف بُرجها و پشتیبانها که این بخش، مهمترین و اساسىترین بخشهاى سپاه ابنسعود را تشکیل مىداد.
عملیات تصرف و اشغال احساء با بالا رفتن از حصار ـ و بر طبق نقشه از پیش طراحى شده ـ توسط نجدیانى آغاز شد که در احساء سکونت داشتند.
پس از محاصره سربازان ترک و مقاومت نکردن آنها در صبح همان روز، حاکمیت عبدالعزیز در سرزمین «احساء» اعلام شد؛ سربازان ترک، به سبب نداشتن توان مقاومت در برابر سپاهیان ابنسعود تسلیم شدند. ملک عبدالعزیز نیز دستور مصادره سلاحهاى سنگین آنان را صادر کرد.
در تاریخ ۶ جمادى الاولى ۱۳۳۱ هـ . ق برابر با ۱۲ / ۴ / ۱۱۳ م در خانه یکى از افراد خانواده آلملا، توافقنامهاى میان رهبران شیعه در احساء و ابنسعود به امضا رسید. شیخ موسى بوخمیس از این توافق اظهار نارضایتى و آن را نکوهش کرد و در جوابش نوشت: «حفظ جان اهالى احساء بر گردن اوست و او در برابر خداوند مسئول است؛ زیرا به محض تصرف و تسلط بر احساء، خون مردم با خطر مواجه مىشود».
در این توافقنامه از سوى ابنسعود، آزادى دینى و حاکمیت دوباره امنیت و برقرارى عدالت در احساء تضمین شد. مردم منطقه نیز موظف به اطاعت از حکومت شدند. آزادى دینى در این توافقنامه به این معناست که حکومت حق ندارد در عقاید شیعه، به هر شکل ممکن مانند (نظامى، بدرفتارى، اهانت و دادن نسبتهاى ناروا) دخالت کند.
به نظر مىرسد که هدف اصلى ابنسعود از امضاء و اجراى این توافقنامه، تسلط همه جانبه بر احساء و استفاده از منابع و معادن آن براى آبادانى هر چه بیشتر کشور عربستان سعودى بود.
از سوى دیگر با تصرف شهر قطیف، صفحه جدیدى از تاریخ منطقه، بلکه تاریخ عربستان سعودى گشوده شد؛ زیرا منطقه شرق عربستان از نظر جغرافیایى داراى موقعیت ویژه از جمله داراى معادن و… است.
این منطقه شاید از نظر مساحت بزرگترین بخش کشور عربستان محسوب شود. ویژگى دیگر این منطقه، جمعیت زیاد آن و حاصلخیز بودن زمینهاى کشاورزى و مهمتر از همه، موقعیت استراتژیک این منطقه در خلیج فارس است.
اشغال قطیف
ابنسعود گروهى از لشکریانش را به فرماندهى «عبدالرحمانبنسویلم» براى اشغال قطیف فرستاد و شخصى به نام «خیرالله» ـ از خاندان ابنسعود ـ را نیز با آنان فرستاد.این گروه، نامهاى را براى رهبران شیعه در احساء با خود داشتند که در آن نامه، از رهبران شیعه و مردم قطیف خواسته شده بود تا در برابر لشکریان ابنسعود تسلیم شوند. اخبار سقوط احساء، مرتب به قطیف مىرسید.
در این زمان یکى از شخصیتهاى قطیف به نام «حاج احمدبنمسعود» در گذشت.بعد از پایان مراسم ختم، «علامه حسن على البدر»، یکى از مجتهدان و استوانههاى علمى قطیف، شروع به سخنرانى کرد و مردم را از عواقب شوم تسلیم در برابر حکومت ابنسعود ـ که او آنها را وهابیان خطاب مىکرد ـ آگاه ساخت و گفت که باید از تجربه گذشته در احساء عبرت بگیرید. او مردم و بزرگان شهر را به مقاومت و مبارزه دعوت کرد. او اضافه کرد که ابنسعود، قطیف را هم اشغال خواهد کرد و در صورت مقاومت نکردن، منتظر ذلت و خوارى باشید.
اخبار سخنان تند حسن على البدر به ابنسعود رسید. او را از بزرگان دینى قطیف، که مردم را بر ضد اشغال گرى مىشوراند، معرفى کرده بودند. اشغال احساء، مقدمهاى براى اشغال قطیف به شمار مىرفت؛ زیرا هر یک از این دو شهر، دروازهاى براى دیگرى بود. با وجود دعوت صریح شیخ حسن على البدر به مقاومت، در ظهر روز جمادى الثانى سال ۱۳۳۱ هـ . ق، قطیف سقوط کرد و به اشغال نیروهاى ابنسعود در آمد.
سقوط و اشغال منطقه شرق در آیینه اسناد و مدارک انگلستان
«کاپیتان شکسپیر»، دیپلمات انگلیسى در کویت، بعد از پایان نشست با ابنسعود اعلام کرد که به زودى احساء به اشغال نیروهاى ابنسعود در خواهد آمد. چیزى نگذشته بود که این دیپلمات انگلیسى خبر اشغال احساء را به اطلاع مسئولان بلند پایه انگلیسى رساند.
در سال ۱۱۳ م، یک شهروند انگلیسى مقیم بوشهر طى تلگرافى به «سر ادوارد گرى»، وزیر خارجه وقت انگلستان، خبر سقوط احساء را اعلام مىکند.
در این تلگراف آمده است:
دیپلمات ساکن بحرین در تلگرافى ـ که از طریق جزیره هنگام فرستاده است ـ از منابع موثق نقل مىکند که ابنسعود، احساء را بدون هیچ مقاومتى اشغال کردند. مسئولان ترک مقیم بوشهر نیز که با استفاده از کشتىهاى آلمانى به سوى بحرین رفته بودند، این مسئله را تأیید کردهاند. این دیپلمات مىافزاید که ابنسعود پس از اشغال احساء، قطیف و عقیر را نیز تهدید مىکنند.
کاپیتان شکسپیر درباره نقش شیعیان در احساء مىگوید:
ابنسعود، فرستادگانى را براى گفتگو با بزرگان شیعه، به ویژه مجتهد بزرگ شیعه در احساء فرستاد. آنان نامهاى را به قائم مقام حکومت در قطیف فرستادند و از او خواستند تا تسلیم شود.
در ۱۸ / ۱۱۳ م دیپلمات انگلیسى مقیم بحرین طى تلگرافى اعلام کرد که در ۱۵ / ۱۱۳ م برابر با / 6 / 1331 هـ . ق قطیف تسلیم ابنسعود شد و حامیان ترک که تعداد آنها ۶۰۰ ـ ۵۰۰ نفر بود با یک کشتى ترکیهاى در روز هجدهم همین ماه به بحرین رسیدند، تا از آنجا به بصره بروند. از سوى دیگر، انگلستان نیروهاى ترک را از انجام عملیات نظامى دریایى بر ضد نیروهاى ابنسعود بر حذر داشت.
توجیه اشغالگرى
توجیه اشغالگرى ابنسعود و همپیمانانش از چند منظر قابل بررسى و تأمل است. این توجیهات، کارى تبلیغاتى است و هدف اصلى آن، انحراف افکار عمومى و اطمینان از این بود که براى باز پسگیرى این مناطق استراتژیک شیعى بر ضد آلسعود، کمک نظامى وجود ندارد.
از مهمترین توجیهات، مسئله حقوق تاریخى است که در نامهها و مکتوبات سعودىها و با الفاظ گوناگون و متفاوت آمده است؛ مانند: سرزمین آبائى و اجدادى و… . از دیدگاه دیگران، ترکها شایستهتر از آنها براى تسلط بر احساء هستند؛ چون اجداد ترکها بیش از دو قرن و نیم در آنجا سکونت داشتهاند… .
مسئله برقرارى امنیت نیز از توصیههاى آنان است. ابنسعود درباره شکایت اهالى و شهروندان سرزمینهاى اشغالى از فقدان امنیت سخن گفته و هدف از اشغال این سرزمین را برقرارى امنیت بیان کرده است. این ترفند از توجیهات امروزى کشورگشایان براى اشغال کشورها و مناطق جهان است.
از دیگر توجیهات اشغال، طرح مسئله درخواست مردم منطقه از حاکم منطقه، براى سامان بخشیدن به امور منطقه است و این کار جز با حمله نظامى و فتح منطقه به دست نمىآید.
امروز نیز کشورگشایان با طرح این مسائل به دیگر کشورها و مناطق جهان لشکرکشى مىکنند. این در حالى است که اشغال مناطق مورد نظر با مخالفت مردم و افکار عمومى جهان روبهرو مىشوند؛ امّا طوفان سهمگینِ ظلم، جنایت، قتل و غارت آلسعود، پس از اشغال مناطق شیعهنشین اهداف شوم آنان را آشکار ساخت.
عوامل و دلایل سقوط
- ناامنى و نابسامانى اوضاع شیعیان؛
- اختلال در توانایى و قدرت نیروها؛
- فقدان وجود رهبران دلسوز؛
- تلاش و طراحى مذبوحانه انگلیسىها در منطقه در حمایت مخفیانه از آلسعود؛
- تهاجم وحشیانه سپاه آلسعود و قتل و غارت بىرحمانه شیعیان.
- عدم انجام وظیفه دفاع از جانب مدافعان ترک که از طرف دولت عثمانى مأمور حفاظت از منظقه بودند؛ که البته نقش انگلیسىها در این زمینه قابل انکار نیست.
با سقوط شهر قطیف جمع زیادى از شیعیان ساکن آنجا به دلیل ترس از شکنجه، زندان، فشارهاى سیاسى، عقیدتى و فرهنگى اشغالگران، به بحرین مهاجرت کردند که «شیخ حسنعلى البدر» نیز در جمع آنان بود.
[۱]. به دلیل ترسِ از جان، بیشتر قبایل از دادن اطلاعات به نویسندگان و محققان خوددارى کردهاند.
[۲]. تحفه الحرمین.
[۳]. همان، ص ۲۲۴٫
[۴]. همان، ص ۲۲۱٫
[۵]. همان.
[۶]. همان، صص ۲۳۳ ـ ۲۲٫
[۷]. براوستان یکى از روستاهاى قم است.
[۸]. تحفه الحرمین، ص ۲۲٫
[۹]. همان، ص ۲۳۲٫
[۱۰]. همان، ص ۲۳۳٫
[۱۱]. همان، ص ۲۳۵٫
[۱۲]. همان، ص ۲۴۱٫
[۱۳]. همان، ص ۲۴٫
[۱۴]. همان.
[۱۵]. همان، ص ۲۵۰٫
[۱۶]. تحفه الحرمین، ص ۲۶۵٫
[۱۷]. ظاهراً نام آن شخص «کشد مالک» بوده است.
[۱۸]. عبدالکریم غرابیه، قیام الدوله السعودیه.
[۱۹]. بقیع در لغت به محل وسیع و داراى درخت گفته مىشود و در تاریخ به بقیع «الغرقد» و «جنه البقیع» نیز گفته مىشده است. براى اطلاعات بیشتر ر.ک: معجم البلدان واژه بقیع.
[۲۰]. علامه سید محسن امین عاملى، کشف الارتیاب، ص ۱۲٫
[۲۱]. کهف / ۱۰۳ و ۱۰۴٫
[۲۲]. الف) منابع حدیثى این دو حدیث:
- صحیح بخارى، ج ۱، کتاب الجنائز، ح ۱۲۴۱٫
- صحیح مسلم، ج ۲؛ کتاب الفضائل، ح ۲۳۱۵٫
- سنن ابنماجه، ج ۱، کتاب الجنائز، ح ۱۵۸٫
- سنن ابىداود، ج ۲؛ کتاب الجنائز، باب البکاء على المیت.
- مسند احمد، ج ۳، ص ۱۴٫
ب) منابع تاریخى و رجالى این دو حدیث:
- استیعاب، ج ۱، ص ۴۴٫
- اسدالغابه، ج ۱، ص ۳٫
- طبقاتسعد، ج ۱، ق ۱، صص ۸۸ و ۸٫
در ضمن ده روایت و با مضامین متعدد نقل شده است.
[۲۳]. 1. طبقات ابنسعد، ج ۱، ق ۱، ص ۲٫
- اسدالغابه، ج ۱، ص ۳٫
- استیعاب، ج ۱، ص ۲۴٫
[۲۴]. سنن ابىداوود، کتاب الجنائز، باب البکاء على المیت.
[۲۵]. سنن ابنماجه، کتاب الجنائز، ح ۱۴۵٫
[۲۶]. البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۳۱۰٫
[۲۷]. همان، ج ۵، ص ۳۱۱٫
[۲۸]. البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۳۱۱٫
[۲۹]. طبقات، ج ۱، ث ۱، ص ۲٫
[۳۰]. همان، ص ۱٫
[۳۱]. همان.
[۳۲]. 1. استیعاب، ج ۱، ص ۴۶٫
- اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۰٫
[۳۳]. البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۳۱۰٫
[۳۴]. صحیح بخارى، ج ۱، کتاب الجنائز، باب ۰، باب من یدخل قبر المراه، ح ۱۲٫
[۳۵]. استیعاب، ج ۱، ص ۲۵٫
[۳۶]. سیره صلبه، ج ۲، ص ۳۲۳٫
[۳۷]. وسائل الشیعه، ج ۲، بابهاى ۰ و ۸ از ابواب دفن.
[۳۸]. سیرى در صحیحین، ج ۲، صص ۴۰۱ و ۴۰۲٫
[۳۹]. نام وى در متن «ابى شبه» بود و بر اثر تصحیف «ابى بریده» آمده است؛ ولى همان «سلیمانبنبریده» درست است.
[۴۰]. ابنشبه، تاریخ مدینه منوره، ترجمه حسین صابرى، باب قبر آمنه مادر پیامبر ، ح ۳۵۴، ص ۱۲۳٫ ذهبى در میزان، ش ۳۴۳۰ مىگوید: «سلمیانبنبریده، ثقه است».
[۴۱]. 1. ابنشبه، تاریخ مدینه منوره، ترجمه حسین صابرى، ح ۳۵۶، ص ۱۲۴٫
- صحیح مسلم، ۱۰۵ و ۱۰۸٫
- صحیح ابوداوود، ح ۳۲۳۴٫
- صحیح نسائى، ج ۴، ص ۰٫
- صحیح ابنماجه، ۱۵۶ و ۱۵۲٫
- صحیح احمد، ج ۲، ص ۴۴۱٫
[۴۲]. یحرم البکاء على المیت برفع الصوت و الصباح عندالمالکیه و الحنفیه و قال الشافعیه و الحنابله مباح، اما هطل الدموع بدون صیاح فانه مباح باتفاق: الفقه على المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۵۳۳٫
[۴۳]. صحیح بخارى، کتاب الجنائز.
[۴۴]. 1. مسند احمد، ج ۱، ص ۳۳۵٫
- طبقات، ج ۸، ص ۳٫
- سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۵۲٫
- وفاه الوفاء، ج ۳، ص ۸۴٫
[۴۵]. مسند احمد، ج ۲، ص ۳۳۳٫
[۴۶]. صحیح بخارى، ج ۳، ص ۲۴۳ و کتاب الخصومات، باب اخراج اهل المعاصى.
[۴۷]. تاریخ طبرى، حوادث پس از مرگ ابوبکر سال ۱۳ ه . ق.
[۴۸]. ابنابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۸۱٫
[۴۹]. 1. صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب آخر ما تکلم به النب .
- سنن نسائى، ج ۴، ص ۱۳ باب البکاء على المیت.
[۵۰]. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۳۴٫
[۵۱]. مجله «دراسات الخلیج والجزیره العربیه»، شماره ۳۶٫
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان عربستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی