چکامه‌ای برای شب قدر

شب‌ها همه در شب پیوسته و خیمه‌زده بود! شب چنان به اعماق تاریکی فرو رفته که گویی هیچگاه بالا‌ نمی‌آید! غرق در تاریکی و ظلمت بود، چنانکه از ابتدای عالم چیزی جز تاریکی، سیاهی و ظلمت نبوده است! شب‌ها همه در شب خیمه زده بود! و سیاهی و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود! هر تاریکی و هر سیاهی از سرچشمه‌های شبی سیاه‌تر و ظلمانی‌تر از خود است که سیراب می‌شود!تاریخ و شب‌زدگان آن ساکت وامانده و دور شده از نور و روشنایی، آرام، نومید، هراسان و سراسیمه در این سیاهی همه‌گیر یا به خواب و یا به پرسه‌زنی‌های بی‌هدف و بی‌حاصل و عفن‌آلوده در این قبرستان ویران و به خواب رفته مشغول!! زندگی‌ها، سال‌ها و ماه‌های تهی و بی‌معنی و پوچ! سال‌ها و ماه‌هایی که آفرینشی و خلقتی ندارند! پیام و تفکر تازه‌ای ندارند! تنها درگذرند! چون رهگذری تنها و بی‌کس! و بعد از پا افتاده! فرسوده و ناتوان! و آنگاه مرگ که او را فرا می‌گیرد!قرن‌هاست که شب‌ها و سیاهی‌ها دیگر بعدی و ساحتی ندارند! همه تخت‌اند، مسطحند و همه یکسانند! گویی که از سقف آسمان به زیر آمده‌اند و بر بستر ناجور و ناهموار زمین چسبیده‌اند و زمین را و زمان را و تاریخ را و انسان را چنان به سیاهی و بندگی کشانده‌اند که هیچ‌کس را و هیچ چیز را نمی‌توان باز شناخت!!! حتی کلمات نیز زلا‌لی و صداقت و شفافیت و برندگی و فرقان خود را از دست داده و دست یاری رسانی و کمک‌دهی به این سیاهی‌ها و ظلمات‌ها سپرده و الواح و تصاویری را که روایتگر زمان و انسان و تاریخ‌اند شسته و محو نموده است!شب‌ها همه در شب بود!! هر شبی و هر تاریکی‌ای، گوری و گودالی برای تاریکی‌ها و سیاهی‌های پیش از خود! گور در گور و سیاهی در سیاهی! و ظلمت در ظلمت! گور در گور و سیاهی در سیاهی! و ظلمت در ظلمت! گور در گور و سیاهی در سیاهی! و ظلمت در ظلمت !اشباح در گور خفته‌ای که هرازگاهی با شنیدن گام‌هایی و یا ضربه‌های کوبنده بارانی و بادی امید و روزنه تازه‌ای به روشنایی و رهایی در دلشان زنده می‌شد!و تاریخ در گوشه‌ای چمباتمه زده بود و از دور می‌نگریست! زیرلب لبخندی تلخ و دردناک داشت! گویی با لبانش می‌گریست! می‌گریست! می‌گریست! م… به سرنوشت انسان! به غربت و تنهایی او! شب‌ها همه در شب بود! شب‌هایی کوچک‌تر و کوتاه‌تر در کالبد و دل شبی بزرگ‌تر و طولا‌نی‌تر! شبی برتر از هزار شب! شب‌هایی غریب! خیمه‌زده و دور افتاده از این شب!شبی که خداوند زیباترین و عاشقانه‌ترین غزل‌هایش را، پرجاذبه‌ترین و جادویی‌ترین کلماتش را بر انسان فرو می‌بارد! غزل‌ها و کلماتی که نزولشان دیوارها، غرفه‌ها و شبستان‌های به شب پناه برده را فرو می‌ریزند! و فرشتگان با صدای ریزش باران رحمت‌الهی زیباترین و دلکش‌ترین سرودهایشان را در ستایش این شب سر می‌دهند!اکنون شب قدر است!! شب ارزش‌ها! شب سرنوشت و تقدیر انسانی نو! شب باریدن حکمت از آسمان! شب فرود آمدن آیات خداوندی! شبی که معشوق خود شخصا دست‌اندرکار تحول و دگرگونی است! شبی که خداوند تمامی نعمات! تمامی نبوغ! تمامی آفرینندگی و آفرینشگری خویش را بر تمامی بندگان صالح و مومنش فرو می‌ریزد! شب بازاندیشی کتاب آسمانی! شب آشتی دادن عمل و اندیشه! شبی که سرنوشت انسان تنها به دستان خودش مشخص و معین می‌گردد! شب خوردن میوه ممنوع! شب پوست انداختن انسان و هستی! شب تغییر جهت از لجن به روح الهی! و آغاز فردایی که تاریخی نو را بنیاد می‌کند!شب‌هایی که یکبار دیگر روح خداوندی در کالبد مرده و بی‌جان و فرسوده انسان و تاریخ و ملت و نسلی دمیده می‌شود!شبی که از هزاران سال و ماه برتر و والا‌تر است! شب به هوش آمدن و چشم گشودن! شب بیداری! گویی که یکی از خفتگان افسوس بوده است! آزاد از هرآنچه ناماندی است! از هرچه سنگ است! ‌شبی که هم عمقش و هم زیبایی‌اش نسبت به شب‌های دیگر عمیق‌تر و زیباتر است! شبی که این دو توامان با یکدیگر و دست‌دردست هم به رجزخوانی می‌پردازند! رجزخوان سپیده دمی که از پس این شب خواهد آمد!! آه! چه نگاه حقیرانه‌ای!نه! اینان نیستند که رجز می‌خوانند! خداوند است که رجز می‌خواند و حریف می‌طلبد! نه حریقی برای قدرتنمایی و جنگاوری و نبرد که برای عشق! محبت! دوست داشتن! ایمان و ایثار!ناگهان زلزله‌ای در سراپای ملکوت افتاد و آنگه صوراسرافیل را در قبرستان حیات ظلمت گرفته می‌شنوی، گورها خواهند شکافت و مردگان از چاله‌ها و گودال‌های تاریک و سیاه خویش بیرون خواهند آمد و روح‌های آواره، خسته و سرگردانی که سال‌ها خود گم کرده و از خویشتن و از کالبد انسانی و الهی خود جدا افتاده و یتیم و تنها شده‌اند! خود را خواهند یافت!فرشتگان و باران رحمت بر سرشان باریدن خواهد گرفت! و جبرائیل به سراغ تک‌تک‌شان خواهد رفت و بدانان نویدی! پیامی و جانی تازه‌خواهد بخشید! و آغاز حیاتی تازه و نوینی را پس از آن خواب و مرگ سیاه و طولا‌نی نویدشان خواهد داد!در آن شب دیوارهای هستی با نزول و بارش باران فرو خواهند ریخت! آن شب سکوت و سکون مفهوم خویش را از دست خواهد داد! هر چه هست ضربه است! هرچه هست فریاد است! ‌در آن حال صدای فرو ریختن دیوارهای وجودت را نیز به خوبی خواهی شنید! و آنچه را که تا به آن ساعت جمع کرده‌ای! هر آنچه را که به کار نمی‌آمده و نمی‌آید! هر آنچه را که تو را به او (خداوند) وصل نمی‌کند! با حضور جبرئیل که حامل پیام خداوندی است فرو خواهد ریخت! خواهد شکست! تکه‌تکه خواهد شد! و بعد به ناگاه و بی‌درنگ همه‌جا و همه چیز را آرامشی لطیف و پرشکوه فرا خواهد گرفت! هستی در چشمان تو زلا‌ل خواهد شد! و به چشم دل این زلا‌لی و پاکی را به وضوح خواهی دید! که نه! حتی در آن لحظه و در آن حال با چشم‌سر نیز می‌توانی ببینی!
منبع: http://www.bashgah.net /س
 
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.