معناى لغوى و اصطلاحى شیعه
شیعه؛ در لغت به معناى پیرو، یاور و موافقت و هماهنگى دو فرد یا دو گروه، در عقیده یا عمل آمده است و بر مفرد، تثنیه و جمع اطلاق مىشود.[۱]
این واژه به معناى لغوى آن، در آیاتى از قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:
«فَاستَغـثَهُ الَّذى مِن شیعَتِهِ عَلَى الَّذى مِن عَدُوِّهِ»؛ «آنکه از پیروان او بود، از وى در برابر دشمن تقاضاى کمک نمود.»[۲]
«و اِنَّ مِن شیعَتِهِ لاَِبرهیم * اِذ جاءَ رَبَّه بِقَلبٍ سَلیم»؛ «بىگمان، ابراهیم از پیروان او بود، آنگاه که با قلبى سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»[۳]
شیعه در اصطلاح عبارت است از: پیروان علىبن ابى طالب یا کسانى که به خلافت بلافصل آن حضرت بعد از پیامبر اکرم | معتقدند و نیز بر این باورند که موضوع جانشینى پیامبر، همانند نبوت، از شئون الهى است و پیامبر اکرم | به فرمان خداوند، على را بعد از خود به جانشینى خویش برگزید.[۴]
«میرسید شریف جرجانى» مىنویسد:
«شیعه به کسانى گفته مىشود که از على پیروى نموده و امامت او را پس از رسول خدا پذیرفته و معتقدند که امامت از او و فرزندانش خارج نمىشود[۵]».
«ابن خلدون» در مقدمه «العبر» آورده است:
«شیعه از لحاظ لغوى به معناى یاران و پیروان است و در اصطلاح فقها و متکلمان ـ اعم از پیشینیان و پسینیان ـ به پیروان على و فرزندانش (رضى اللّه عنهم) اطلاق مىشود[۶]».
شیعه؛ همانند دیگر مذاهب اسلامى، در طول دوران حیات خود، فرقههاى گوناگونى مانند زیدیه، واقفیه و … از آن انشعاب یافت و مقصود از شیعه در این بحث، فرقه اثنى عشریه است؛ یعنى کسانى که به امامت على و یازده فرزند آن حضرت، پس از پیامبراکرم |، اعتقاد دارند.
پیدایش شیعه
برخى بر این عقیدهاند که فرقه شیعه بعد از وفات پیامبراکرم | با فاصلهاى اندک یا زیاد به وجود آمده است. در این میان برخى آن را مولود سقیفه دانسته و گفتهاند: پس از آنکه مسلمانان بعد از وفات پیامبر | در سقیفه بنى ساعده گرد آمدند، گروهى از اصحاب آن حضرت، از جمله: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، زبیر بن عوام، خالدبن سعید و عدهاى دیگر حاضر نشدند تا با ابوبکر بیعت کنند و چون على را شایسته خلافت و جانشینى پیامبر |مىدانستند و از آن پس به پیروان و شیعیان آن حضرت شهرت یافتند.[۷]
گروهى دیگر، شیعه را ساخته و پرداخته فردى غیر مسلمان، به نام «عبدالله بن سبا» برمىشمارند که در اصل، یهودى و ساکن یمن بود و در زمان عثمان، اسلام را پذیرفت و به تأسیس شیعه و نشر آن اقدام نمود.[۸]
بعضى آن را از اختراعات فارسیان دانسته و مىگویند: از آنجا که فارسیان، حاضر به پذیرش تسلط عرب بر خود نبودند و برخى عقاید و آراى آنان را قبول نداشتند اقدام به تأسیس مذهب جدیدى به نام شیعه ـ در مقابل مذهب اعراب که اکثرا اهلتسنن بودند ـ نمودند.[۹]
در پاسخ این افراد باید گفت: کسانى که چنین نظریاتى را در مورد شیعه مطرح و منتشر مىنمایند یا از تاریخ اسلام بىاطلاع و غافلاند و یا نسبت به مکتب اهلبیت و پیروان آن معاند و مغرض مىباشند؛ زیرا حقیقت آن است که پیدایش شیعه و تأسیس آن، از همان آغاز بعثت پیامبر بزرگوار | و همزمان با ظهور اسلام بنیان نهاده شد و پیامبر اسلام | اولین کسى بود که بذر تشیّع را بر دلهاى عاشق معارف الهى پاشید و سپس به آبیارى و رشد و نمو آن پرداخت؛ به گونهاى که در اواخر حیات پیامبر و اندکى پس از وفات آن حضرت، هرگاه واژه شیعه به تنهایى و بدون قرینه به کار مىرفت همگان، از آن معناى پیرو على را مىفهمیدند.
براى اثبات این امر و ردّ سخنان نادرست یاد شده، به برخى روایات نبوى و اهل بیت و نیز سخنان علماى اسلامى و غیر اسلامى در این باره اشاره مىکنیم:
جابربن عبداللّه انصارى در روایتى مىگوید:
«کُنّا عِندَ النَّبىِّ | فَأَقبَلَ عَلِىٌّ فَقالَ النَّبِىُّ: وَالَّذِى نَفسىِ بِیَدِهِ إنَّ هذا وَ شیعَتَهُ هُمُ الفائِزُونَ یَومَ القِیامَهِ وَ نَزَلَت «إِنَّ الَّذینَ آمنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أوُلئِکَ هُم خَیرُ البَرِیَّهِ» فَکانَ أَصحابُ النَّبِىِّ إذا أَقبلَ عَلىٌ قالُوا: جاءَ خَیرُ البَرِیّهِ»؛
«در نزد پیامبر | بودیم که على وارد شد. پیامبر |رو به على کرده، فرمود: سوگند به کسى که جانم در دست اوست! این فرد و شیعیانش در روز قیامت رستگارند. سپس این آیه نازل شد: همانا بهترین انسانها کسانىاند که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند. بعد از نزول این آیه، اصحاب پیامبر هرگاه على را مىدیدند مىگفتند: بهترین انسانها آمد.[۱۰]»
ابنعباس نیز در این باره مىگوید:
«لَمّا نَزَلَت «إنَّ الَّذیِنَ آمنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أوُلئِکَ هُم خَیرُ البَرِیَّهِ» قال رَسُولُ اللّهِ |لِعَلىٍ: هُوَ أَنتَ وَ شیعَتُک یَومَ القِیامَهِ راضینَ مَرضیّینَ؛
هنگامى که آیه همانا بهترین انسانها کسانىاند که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند، نازل شد، پیامبر | به على فرمود: مقصود این آیه تو و شیعیان توست که در روز قیامت، راضى و مرضى خداوند هستید».[۱۱]
ام سلمه، یکى از همسران پیامبر |در روایتى نقل مىکند:
«کانَت لَیلَتى، و کانَ النَّبىُّ | عِندىِ فَأَتَتهُ فاطِمَهُ فَتَبِعَها عَلىٌّ ـ رَضِىَ اللّهُ عَنهُما ـ فَقالَ النَّبِىُّ |: یا عَلى، أنتَ و أصحابُکَ فِى الْجَنَّهِ، أَنتَ و شیعَتُک فِى الجَنَّهِ؛
ترجمه: «شبى نوبت خانه من بود و پیامبر | نزد من بود که فاطمه و سپس على علیهماالسلام به خانه من آمدند. سپس پیامبر |فرمود: یا على، تو و یارانت در بهشت هستید. تو و شیعیانت در بهشت هستید»[۱۲].
در روایتى دیگر پیامبراکرم |خطاب به على فرمود:
«یا عَلىُّ، إنَّکَ سَتَقدَمُ عَلَى اللّهِ أَنتَ وَ شیعَتُکَ راضینَ مَرضیّینَ وَ یَقدَمُ عَلَیهِ عُدوُّکَ غَضبانا مُقمِحینَ» …؛
«به زودى تو و شیعیانت بر خدا وارد خواهید شد، حال آنکه خشنود و مورد رضایت خداوند باشید و دشمنان تو در حالى که خشمگین و دستهایشان به گردنشان بسته باشد بر تو وارد شوند…»[۱۳].
در روایتى دیگر، ابن نباته مىگوید:
«خَرَجَ عَلىٌّ ذاتَ یَومٍ و نَحنُ مُجتَمِعُونَ، فَقالَ: مَن أَنتُم؟ و ما إجتِماعُکُم؟ فَقُلنا: قَومٌ مِن شیعَتِکَ یا امیرَالمُؤمِنینَ! فَقال: مالِى لا أَرى سیماءَ الشیعَهِ عَلَیکُم؟…»؛
«روزى على در حالى که ما اجتماع کرده بودیم بر ما گذشت و فرمود: شما چه کسانى هستید؟ و براى چه چیزى جمع شدهاید؟ به آن حضرت گفتیم: گروهى از شیعیان شما هستیم. اى امیرمؤمنان! حضرت فرمود: پس چرا سیماى (آثار) شیعه را در شما نمىبینم؟…[۱۴]».
روایات فوق، بخشى از دهها و بلکه صدها روایتى است که از پیامبر اکرم |، اصحاب آن حضرت و اهلبیت درباره شیعیان على نقل شده است. همچنین از مورخان و دیگر عالمان اهل سنت اقوال متعددى نقل شده که نشاندهنده پیدایش شیعه در عهد پیامبر اکرم | و یا عصرى نزدیک به عصر آن حضرت بوده است؛ از جمله مسعودى در مورد حوادث پس از وفات پیامبر |مىنویسد:
«هنگامى که مردم با ابوبکر بیعت کردند، على با گروهى از شیعیانش در منزل او اجتماع کرده بودند.»[۱۵]
یکى دیگر از علماى اهل سنت مىگوید: «گروهى از بزرگان صحابه در زمان رسول خدا |به ولایت و دوستى على معروف بودهاند؛ مانند: سلمان فارسى که مىگفت: با رسول خدا |بیعت کردیم، بر اینکه از نصیحت و ارشاد مسلمانان دریغ نورزیم و پیرو و دوستدار علىبن ابى طالب باشیم و ابوسعید خدرى که مىگفت: مردم به پنج امر موظف شدند، اما به چهار امر عمل کردند. وقتى از او درباره آن چهار امر سؤال کردند، پاسخ داد: نماز، زکات، روزه ماه رمضان و حج. پرسیدند: آن امرى که مردم به آن بىاعتنایى کردند، چیست؟ گفت: ولایت علىبن ابیطالب . گفتند: آیا ولایت على مانند آن چهار امر و در کنار آنها فرض و واجب است؟ پاسخ داد: آرى؛ این هم مانند آن چهار امر واجب است؛ و کسانى مانند: ابوذر غفارى و عماربن یاسر و حذیفه بن یمان و ذى الشهادتین یعنى خزیمه بن ثابت و ابوایوب انصارى و خالدبن سعیدبن عاص و قیس بن سعدبن عبادهبه آن عمل کردند».
در ادامه مىنویسد: «اما نظریه برخى از نویسندگان، مبنى بر اینکه پیدایش مذهب تشیع از بدعتها و نوآوریهاى عبدالله بن سبا معروف به ابن السوداء است توهم و سخن نادرستى است و از اطلاع اندک این نویسندگان نسبت به حقیقت مذهب تشیع سرچشمه مىگیرد و کسى که دیدگاه شیعه را نسبت به این شخص، یعنى عبدالله بن سبا بداند و از مراتب تنفر آنان نسبت به او و گفتار و کردارش آگاهى داشته باشد و از سخنان دانشمندان شیعه، ـ که بدون اختلاف، وى را مورد طعن و نکوهش قرار دادهاند – در مورد او مطلع گردد از بطلان این سخنان و دور بودن آن از حقیقت آگاهى خواهد یافت. بدون تردید شیعه نخستین بار در حجاز که سرزمین شیعه است، پدید آمد».[۱۶]
دکتر صبحى صالح نیز در این باره مىنویسد:
در میان صحابه، حتى در عصر پیامبر اکرم |، براى على پیروان و شیعیانى بوده است که از آن جمله مىتوان از ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، جابربن عبداللّه، ابى بن کعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش، عمار یاسر و ابوایوب انصارى نام برد».[۱۷]
«نوبختى»، از علماى قرن سوم هجرى، در کتاب «فرق الشیعه» مىنویسد:
«اولین گروهى که در اسلام و در زمان پیامبر | شکل گرفت گروه على بود که به شیعه نامگذارى شده بود و کسانى چون: مقداد، سلمان فارسى، ابوذر غفارى و عماریاسر به عنوان شیعه على شناخته مىشدند».[۱۸]
در مورد فارسى بودن مبدأ تشیّع نیز شیخ «ابوزهره»، از دیگر علماى اهلسنت، مىنویسد: «فارسیان به دست اعراب، شیعه شدند؛ نه اینکه شیعه مخلوق فارسیان باشد».
سپس اضافه مىکند: «بسیارى از علماى اسلام که شیعه بودند به سبب حفظ عقایدشان و از ترس حکام اموى و عباسى به فارس، خراسان و شهرهاى ایران فرار نمودند و بر اثر ورود این افراد، مذهب شیعه در این مناطق رواج و گسترش عظیمى یافت.[۱۹]
«آدم متز»، یکى از شرق شناسان اروپایى، در این مورد مىگوید:
«آن چنان که بعضى معتقدند اینگونه نیست که پدید آمدن شیعه، عکس العملى از جانب ایرانیان در مقابل اسلام بوده، بلکه تمام جزیره العرب به جز شهرهاى بزرگ آن مانند مکه، تهامه، صنعا، شیعه بودهاند و در برخى از شهرها مانند عمان، هجر و صعده نیز شیعیان در اکثریت بودهاند و برعکس، مردم تمام شهرهاى ایران به جز قم سنى بودهاند و حتى اهالى اصفهان در مورد معاویه غلو نموده، برخى از آنان معتقد بودند که او پیامبرى مرسل از جانب خداوند بوده است[۲۰]».
با توجه به روایات و اقوال پیشگفته و روایات و سخنان فراوان دیگرى که در اینباره بیان شده است روشن مىگردد که پیدایش تشیع، همزمان و همراه با ظهور و پیدایش اسلام بوده است و پیامبر اکرم | خود مؤسس و پدید آورنده فکر تشیع و سوق دادن مردم به پیروى از على و اولاد او بوده است؛ لذا این ادعا که شیعه، فرقهاى است که در سالهاى بسیار دور پس از وفات پیامبر | بنیانگذارى شده، جزء خرافات و سخنان باطل و بىاساسى است که تاریخ، روایات و گفتههاى علماى شیعه و علماى منصف اهل سنت بر ردّ آن گواهى مىدهد.
اما اینکه چرا به مذهب شیعه، مذهب جعفرى مىگویند؟ و آیا این خود دلیل بر این نیست که فرقه شیعه به وسیله امام جعفر صادق تأسیس گردیده و آن حضرت، بنیانگذار این مذهب بوده است؟ در پاسخ باید گفت: خیر؛ نامگذارى مذهب شیعه به مذهب جعفرى دو علت مىتواند داشته باشد:
علت اول: این است که فرقههاى اصلى اهل سنت، یعنى مالکیه، شافعیه، حنبلیه و حنفیه در عصر و دوره امام صادق بنیانگذارى و رسمیت یافت و مذهب و گروه دیگرى که در این عصر در مقابل مذاهب چهارگانه اهل سنت وجود داشت، مذهب شیعه بود و چون رهبر و امام شیعیان در این عصر، امام جعفر صادق بود، پیروان آن حضرت را به پیروان جعفر بن محمد و مذهب شیعه را با نام مذهب جعفریه مىشناختند و این نام از همان زمان بر روى شیعیان نهاده و سپس معروف شد.
علت دوم: رواج و گسترش مذهب شیعه و علوم اهل بیت به وسیله امام صادق بود. زمان امامت امام صادق دوران افول حکومت بنىامیه و طلوع حکومت بنى عباس بود و عصرى بود که امویان براى باقى ماندن بر قدرت و عباسیان براى به دست گرفتن قدرت با هم نزاع و کشمکش داشتند؛ این نزاع و درگیریها باعث شد، حکومت وقت از اهل بیت ـ که همیشه آنان را سدّى در مقابل حکومت و خواستههاى باطل خود مىشمردند و آنان را در معرض انواع فشارها و آزارها قرار مىدادند ـ غافل شود و امام صادق این فرصت را غنیمت شمرده، به ترویج و نشر علوم و معارف الهى پرداخت و حدود چهار هزار شاگرد را در بسیارى از رشتههاى علوم اسلامى و مورد نیاز مسلمانان تربیت نمود؛ این کار موجب گسترش بیشتر تشیع و نشر معارف دین از سوى آن حضرت گردید؛ بر این اساس بسیارى از احادیثى که در کتب روائى شیعه از اهل بیت نقل شده به امام صادق منتهى مىشود.
علل پیدایش شیعه
با توجه به مطالبى که بیان شد، مسلم است که بذر تشیع در عهد پیامبراکرم |و به دست آن حضرت پاشیده شد و گروهى از بزرگان صحابه در همان زمان به دوستداران على مشهور شدند و از آن حضرت پیروى مىکردند و پس از وفات پیامبر | نیز پیروان امیرالمؤمنین افزایش یافتند و مذهب شیعه به تدریج گسترش یافت تا بدانجا که در حال حاضر بخش عظیمى از مسلمانان را پیروان مکتب اهلبیت تشکیل مىدهند؛ لیکن پرسش اساسى این است که علت پیدایش فرقه شیعه چه بود؟ چرا عدهاى در همان عهد رسول خدا | خود را موظف به دوستى على و پیروى از او دیدند؟ و چرا بعد از وفات پیامبر اکرم | گروهى از اصحاب آن حضرت و دیگر مسلمانان، راه خود را از بیشتر مسلمانان ـ که به اهل سنت معروف شدند ـ جدا نمودند و با تحمل انواع سختیها و مشقتها از امیرالمؤمنین على و اولاد معصوم او پیروى نمودند؟
در پاسخ به طور خلاصه باید گفت: دلایل فراوانى باعث شد که شیعه از همان عهد پیامبر | و بعد از آن حضرت، خود را به محبت و پیروى على و فرزندان بزرگوارش ملتزم بداند که ما در اینجا به دو دلیل اصلى وعمده آن – که اوّلى دلیلى عقلى ودیگرى شرعى است- اشاره مىکنیم:
الف. شخصیت بىهمتاى اهل بیت
بىشک هر قوم و ملتى در هر دورهاى که زندگى کنند، به رهبران و پیشوایان الهى نیازمندند تا با پیروى از آنان، راه حق را از باطل باز شناسند و از انحراف و سقوط در دام شیاطین نجات یابند و یکى از عمدهترین اهداف بعثت پیامبران الهى، پاسخ به همین نیاز ضرورى بشر بوده است؛ لیکن از آنجا که مدت حیات و رسالت هر یک از پیامبران، محدود است و بر اساس سنت الهى آنان براى همیشه نمىتوانند در میان مردم حضور داشته باشند، احتیاج به جانشینانى دارند تا پس از آنان، ضمن سامان بخشیدن به امور مادى و دنیوى مؤمنان، از دین و عقاید آنان نیز پاسدارى نمایند و نگذارند از راه حق و هدایت منحرف شوند.
عصر پس از پیامبر خاتم | نیز از این قاعده کلى مستثنا نیست و مسلمانان پس از وفات آن حضرت به جانشینان و رهبرانى نیاز داشته و دارند تا راه آن حضرت را ادامه داده، مرام و مسلک الهى آن بزرگوار را در امور دنیایى و آخرتى خود ادامه دهند. بدون تردید، اگر دستور یا سفارشى از طرف خدا یا رسول او درباره رهبرى مسلمانان پس از پیامبر اسلام | وجود نداشته باشد و آن حضرت، بدون انتخاب جانشین براى خود از میان مسلمانان رفته باشد ـ چنان که اهل سنت بر این عقیدهاند ـ عقل حکم مىکند که مسلمانان افرادى را براى جانشینى پیامبر و تصدى حکومت اسلامى برگزینند که داراى ویژگیهایى همانند پیامبر | و یا دست کم نزدیک به آن حضرت باشند و از دیگران افضل و برتر باشند؛ در غیر این صورت به یقین، کارى برخلاف عقل و روش عاقلان انجام دادهاند.
در این مورد، اگر خصوصیات و ویژگیهاى اصحاب پیامبر | و سوابق و فضایل آنان در اسلام را بررسى کنیم، مشاهده مىکنیم که امیرالمؤمنین على و فرزندان معصومش از همه مسلمانان به نبى اکرم | نزدیکتر بوده، از تمام جهات بر دیگران برترى دارند. آنان از چنان جایگاه و مرتبهاى برخوردارند که نه تنها دیگران را نمىتوان با آنان برابر دانست، بلکه هرگز قابل مقایسه با آنان نیز نیستند که اگر بخواهیم همه ویژگیهایى را که خداوند متعال در وجود این خاندان به ودیعه نهاده است، برشماریم و سوابق و فضایل آنان را در اسلام ذکر نماییم، مسلما از عهده ما و این نوشتار خارج خواهد بود؛ لیکن براى نمونه به چند مورد از ویژگیها و فضایل اهل بیت که تنها این خاندان از آن برخوردارند، اشاره مىنماییم:
۱ – قرآن کریم در آیه ۳۳ سوره احزاب مىفرماید:
«…اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا…»؛
ترجمه: «خداوند مىخواهد پلیدى و گناه را تنها از شما اهلبیت دور نماید و کاملاً شما را پاک سازد».
این آیه بر طهارت و عصمت کسانى دلالت دارد که آیه در مورد آنان نازل شده است.
امّا این که مقصود آیه چه کسانىاند؟ مفسران شیعه و اهلسنت دو قول را مطرح کردهاند:
قول اول: که هم مفسران و محدثان شیعه و هم بیشتر مفسران و محدثان اهلسنت آن را بیان داشتهاند این است که این آیه در مورد امام على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین نازل شده است در این مورد به چند روایت که از طریق اهل سنت نقل شده اشاره مىکنیم:
«ام سلمه»، همسر رسول خدا، چنین روایت کرده است:
«روزى پیامبر | در خانه خود بود که فاطمه ÷ پارچه حریرى را نزد حضرت آورد. پیامبر |فرمود: همسر و دو فرزندت حسن و حسین را بیاور. حضرت فاطمه آنها را به خانه پیامبر آورد. سپس آنان با یکدیگر غذا خوردند. بعد پیامبر |عبایى بر آنها افکند و گفت:
«اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهلُ بَیتى وَ عِترَتىِ فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرهُم تَطهیرا»؛
خداوندا! اینان خاندان من هستند، پلیدى را از آنان دور کن و از هر آلودگى پاکشان گردان.
پس از این سخن، آیه « اِنَّما یُریدُ اللّهُ …»نازل شد.ام سلمه گوید: من گفتم: آیا من هم با شما هستم. اى رسول خدا! حضرت فرمود: تو بر خیر و نیکى هستى؛ اما از ما نیستى».[۲۱]
و براى آن که همگان بدانند که مقصود از اهل بیت، که آیه فوق در مورد آنان نازل شده، امام على و حضرت فاطمه و فرزندان آنان هستند در روایات فراوان دیگرى آمده است که پیامبر اکرم | به مدت شش ماه، پس از نزول این آیه، هنگامى که براى نماز صبح از جلوى خانه حضرت فاطمه ÷مىگذشت، با صداى بلند مىفرمود:
«أَلصَّلاهُ یا أَهلَ البَیتِ، إنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرا»؛
ترجمه: «هنگام نماز است، اى اهل بیت، خداوند مىخواهد پلیدى را تنها از شما دور کند و شما را پاک سازد».[۲۲]
قول دوم: تنها برخى از علماى اهل سنت آن را نقل کردهاند این است که این آیه در مورد همسران پیامبر نازل شده است.[۲۳]
این نظریه صحیح نیست؛ زیرا اگر به خود آیه تطهیر و جملات قبل و بعد از آن دقت کنیم باطل بودن این نظریه ثابت مىشود و احتیاج به دلیل دیگرى در ردّ آن نیست؛ زیرا جملات پیش و پس آیه همگى در مورد زنان پیامبر است که با ضمیر جمع مؤنث آمده است.
آیه قبل چنین است:
«و قرنَ فى بُیُوتکنَّ و لاتبرُّجنَ تبرُّجَ الجاهلیّه» و پس از آیه مىگوید: «واذکُرنَ ما یُتلى فى بُیُوتکنَّ…» امّا وقتى به آیه تطهیر مىرسد آن را تماماً با ضمیر جمع مذکر ـ که مخصوص مردان، یا مردان و زنان باهم هست ـ مىآورد:
«اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا» و اگر مقصود از این آیه نیز زنان پیامبر بود باید مانند آیات قبل و بعد آن با ضمیر جمع مؤنث ـ که در مورد زنان به کار مىرود ـ آورده مىشد.
۲ – آیه دیگرى که به فضایل اهل بیت اشاره دارد آیه ۶۱ آل عمران است که به آیه «مباهله» معروف شده است. در این آیه خداوند خطاب به پیامبر اسلام |مىفرماید:
«فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جاءَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا واَبناءَکُم ونِساءَنا ونِساءَکُم واَنفُسَنا واَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ اللّهِ عَلَى الکـذِبین»
ترجمه: «هرگاه بعد از علم و دانشى که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانى با تو به احتجاج و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت مىکنیم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت مىنماییم شما هم زنان خویش را، ما از نفوس و جانهاى خود دعوت مىکنیم و شما هم از نفوس و جانهاى خود، آنگاه مباهله مىکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار مىدهیم».[۲۴]
مباهله به معناى نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است؛[۲۵] یعنى دو نفر که با یکدیگر به گفتگو مىنشینند اگر سخن و عقیده هم را نپذیرفتند با یکدیگر قرار مىگذارند که دعا کنند خداوند شخصى را که دروغگو و بر باطل است، هلاک سازد. واقعه و شأن نزول آیه یاد شده چنین است:
در صدر اسلام گروهى از مسیحیان نجران که حدود ۶۰ نفر بودند براى گفتگو و بحث با پیامبر اسلام | وارد مدینه شدند؛ از جمله مسائلى که در این گفتگو مطرح شد این بود که آنان از پیامبر |سؤال کردند ما را به چه چیز دعوت مىکنى؟ آن حضرت فرمود: به سوى خداى یگانه و اینکه من رسول او هستم و مسیح بندهاى از بندگان خداست و مانند دیگران غذا مىخورد. آنان این سخنان پیامبر را نپذیرفتند و متولد شدن عیسى بدون پدر را دلیل بر الوهیت او شمردند. به دنبال این سخنان آیه ۶۱ آلعمران (که معروف به آیه مباهله گردید) نازل شد و به پیامبر اسلام | فرمان داد که اگر آنان حاضر به پذیرش این امر نیستند با آنان مباهله نما. هنگامى که قضیه مباهله به میان آمد نمایندگان مسیحیان از پیامبر |مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود به مشورت بنشینند، پس از مشورت تصمیم بر مباهله گرفتند؛ لیکن بزرگان آنان به مباهلهکنندگان دستور دادند که اگر مشاهده کردید محمد | با سروصدا و جمعیت زیاد به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا حقیقتى در کار نیست و اگر با افراد کم و افراد خاص و نزدیک خود به میعادگاه آمد بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که نابود خواهید شد.
آنان وقتى طبق قرار قبلى به میعادگاه رفتند ناگاه دیدند پیامبر | فرزندش حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست گرفته و على و فاطمه علیهماالسلام همراه او هستند و به آنان سفارش مىکند که هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. اسقف مسیحیان هنگامى که این صحنه را مشاهده کرد. خطاب به مسیحیان گفت: من صورتهایى را مىبینم که اگر از خداوند درخواست نمایند که کوه را از جاى خود بردارد خداوند دعاى آنان را مستجاب خواهد کرد. با اینان مباهله نکنید که هلاک مىشوید و بر روى کره زمین هیچ مسیحىاى باقى نخواهد ماند. آنان در پى این هشدار، از اقدام به مباهله خوددارى نمودند و حاضر شدند با پرداخت جزیه با آن حضرت مصالحه نمایند.[۲۶]
این واقعه را بیشتر مفسران و محدثان اهل سنت از جمله: مسلم، احمدبن حنبل، طبرى، نیشابورى، حافظ ابونعیم اصفهانى، واحدى نیشابورى، فخررازى، ابن اثیر، ابن جوزى، بیضاوى، آلوسى، طنطاوى، زمخشرى، ابن حجر عسقلانى، قرطبى و سیوطى در منابع حدیثى و تفسیرى خود نقل کردهاند و آن را یکى از فضایل اهل بیت شمردهاند؛[۲۷] حتى صاحب کشاف در ذیل این آیه مىگوید: «این آیه قوىترین دلیلى است که فضیلت اصحاب کسا (پنج تن آل عبا) را ثابت مىکند».[۲۸]
امّا اگر به دقت در این آیه تأمل کنیم، بالاتر از این یعنى موضوع وصایت و جانشینى على را مىتوان از این آیه استفاده کرد. با این توضیح که در این آیه خداوند از امام حسن و حسین علیهماالسلام به «اَبْناءُنا» و از فاطمه ÷ به «نِساءنا» تعبیر کرده و از امام على به «اَنفُسَنا» تعبیر نموده است! «اَنفُسَنا» یعنى نفس، جان و خود انسان. از این واژه فهمیده مىشود که على مانند پیامبر و همچون آن حضرت است؛ لذا بعد از رحلت و رفتن پیامبر باید کسى در جاى او بنشیند که همچون پیامبر و مانند او باشد؛ نه دیگران لذا در مجلس بحثى که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود از امام رضا سؤال کرد که چه دلیلى بر خلافت و جانشینى جدت علىبن ابى طالب دارى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «آیه «انفسنا»[۲۹] یعنى آیه مباهله که در آن، خداوند از، امیرالمؤمنین به عنوان نفس و جان پیامبر یاد کرده است».
۳ – یکى دیگر از فضایلى که تنها امام على بدان مفتخر گردید، انعقاد پیمان برادرى میان آن حضرت و پیامبر گرامى اسلام | بود. در این مورد، در روایات فراوان نقل گردیده که وقتى پیامبر اکرم |قبل و بعد از هجرت، مسلمانان را با یکدیگر برادر نمود، هرکس را با نظیر و همشأن خود برادر کرد و خود با على پیمان برادرى برقرار کرد.
در این باره عبداللّه بن عمر مىگوید:
«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ آخى بَینَ اَصحابِهِ فَآخى بَینَ اَبِى بَکر و عُمَر و بَینَ طَلحَهَ و زُبَیرَ و بَینَ عُثمانَ بنِ عَفّانٍ و عَبدِالرَّحمنِ بنِ عَوفٍ. فَقالَ عَلىٌّ: یا رَسُولَ اللّهِ اِنَّکَ قَد آخَیتَ بَینَ اَصحابِکَ. فَمَن اَخِى؟ قالَ رَسُولُ اللّهِ: اَما تَرضى یا عَلِىُّ اَن اَکُونَ اَخاکَ؟… فَقالَ عَلِىٌّ: بَلى یا رَسُولَ اللّهِ، فَقالَ رَسُولُ اللّهِ: اَنتَ اَخِى فِى الدُّنیا و الآخِرَهِ»؛
«رسول خدا | میان اصحابش برادرى برقرار ساخت. پس ابوبکر را با عمر و طلحه را با زبیر و عثمان بن عفان را با عبدالرحمن بن عوف برادر نمود. در این هنگام على گفت: اى رسول خدا، شما بین اصحاب خود برادرى برقرار کردید. پس برادر من چه کسى است؟ پیامبر فرمود: اى على! آیا راضى نیستى که من برادر تو باشم؟ على فرمود: بلى اى رسول خدا. پیامبر فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرت هستى».[۳۰]
۴ – فضیلت دیگر امیرالمؤمنین على ابلاغ پیام برائت از مشرکان است که پیامبراکرم |به فرمان خداوند آن را از ابوبکر گرفت و به آن حضرت سپرد. در این مورد شیعه واهل سنت نقل کردهاند که وقتى آیات آغازین سوره برائت نازل شد و پیامبر مأمور گردید این آیات را به مشرکان ابلاغ نماید، ابتدا پیامبر اکرم |ابوبکر را براى این مأموریت انتخاب کرد و او را با پیام برائت روانه مکه نمود؛ لیکن قبل از آنکه ابوبکر به مکه برسد، آن حضرت به على دستور داد که فورى شتر مخصوص پیامبر را سوار شود و پیام را از ابوبکر گرفته، خود آن را به مشرکان ابلاغ کند. در پى این فرمان، امیرالمؤمنین به طرف مکه حرکت کرد و در منطقه «ذوالحلیفه» پیام را از ابوبکر گرفت و روانه مکه گردید. ابوبکر به مدینه مراجعت کرد و به پیامبر | عرض کرد: آیا درباره من آیهاى نازل شده که پیام را از من گرفتید؟ پیامبر فرمود: نه؛ لیکن جبرئیل نازل شد و گفت:
«لا یَذهَبُ بِها إِلاّ مِنِّى و اَنا مِنهُ»؛ «این پیام را جز کسى که از من است و من از او هستم به مشرکان ابلاغ نمىکند».[۳۱]
۵ – از دیگر فضایل و ویژگیهاى منحصر به فرد امیرالمؤمنین ، علم و دانش آن حضرت است. پیامبر اکرم |در روایتى در این مورد فرمود:
«أَنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلىٌّ بابُها»؛ «من شهر علم هستم و على درب آن شهر است».[۳۲]
در روایتى دیگر از آن حضرت آمده است:
أَعلَمُ اُمَّتى مِن بَعدى عَلِىُّ بنُ أَبِى طالِبِ»؛ «داناترین مردم از امت من پس از من علىبن ابیطالب است».[۳۳]
۶ – فضیلت دیگر آن حضرت، کشتن پهلوان عرب (عمر بن عبدود) در جنگ خندق و سخن معروف پیامبر اکرم |درباره آن حضرت است که فرمود:
«ضَرَبهُ عَلىٍّ یَومَ الخَندَقِ أَفضَلُ مِن عِبادَهِ الثَّقَلَینِ»؛ «ضربت شمشیر على در جنگ خندق، بالاتر از عبادت جنّ و انس است».[۳۴]
این فضیلت در روایتى دیگر چنین آمده است:
«لِمُبارِزَهُ عَلىِّ بنِ اَبِى طالِبِ لِعَمرِ بنِ عَبدُوَد یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن اَعمالِ اُمَّتِى اِلى یَومِ القِیامَهِ»؛
«مبارزه و جنگ علىبنابیطالب با عمر بن عبدود در روز جنگ خندق، بالاتر از اعمال امت من تا روز قیامت است».[۳۵]
۷ – امیرالمؤمنین نیز در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه خصایص و فضایل زیادى براى خود برمىشمارد که در بخشى از کلام آن حضرت چنین آمده است:
«لَقَد کُنتُ أَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الفَصیلِ اَثَرَ اُمِّهِ، یَرفَعُ لى فِى کُلِّ یَومٍ مِن أَخلاقِهِ عَلَما و یَأمُرُنِى بِالاِقتِداءِ بِهِ، وَ لَقَد کانَ یُجاوِرُ فِى کُلِّ سِنَهٍ بِحِراء، فَاَراهُ و لا یَرى غَیرى، و لَم یَجمَع بَیتٌ واحِدٌ یَومَئِذٍ فِى الاِسلامِ غَیرَ رسُولِ اللّهِ | و خَدیجَهَ و اَنا ثالِثُهُما، اَرى نورَ الوحَىِ والرِّسالَهِ، و اَشُمُّ ریحَ النُبُوَّهِ، وَ لَقَد سَمِعتُ رَنَّهَ الشَّیطانِ حینَ نَزَلَ الوَحىُ عَلَیهِ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما هذِهِ الرَّنَّهُ؟ قال: هذا الشَّیطانُ قَد اَیِسَ مِن عِبادَتِهِ، اِنَّکَ تَسمَعُ ما اَسمَعُ و تَرى ما اَرى إلاّ اَنَّکَ لَستَ بِنَبِىٍّ ولکِنَّکَ بِوَزیرٍ»؛
«من همچون بچه شترى که همیشه به دنبال مادرش است دنبال پیامبر بودم. او هر روز نکتهاى از اخلاقش را به من مىآموخت و مرا به اقتداى به آن فرمان مىداد. پیامبر هر سال مدتى به غار حرا مىرفت. تنها من با او بودم و او را مىدیدم و غیر از من کسى او را نمىدید. در آن ایام اسلام به غیر از خانه رسول خدا به خانهاى دیگر راه نیافته بود. تنها پیامبر بود و خدیجه و من سومین نفر از مسلمانان بودم. من نور وحى و رسالت را مىدیدم و نسیم (و شمیم) نبوت را استشمام مىکردم. من به هنگام نزول وحى، ناله شیطان را شنیدم و به پیامبر عرض کردم: این ناله چیست؟ پیامبر فرمود: این ناله شیطان است که از پرستش خود مأیوس گردیده است. سپس فرمود: یا على!، تو آنچه را که من مىشنوم مىشنوى و آنچه را که من مىبینم مىبینى تنها تفاوت من و تو در این است که تو پیامبر نیستى؛ لیکن وزیر و جانشین هستى!».
آیات و روایات یاد شده بخش اندکى از ویژگیها و فضایل بىشمارى است که براى اهل بیت به ویژه علىبنابیطالب ذکر گردیده است. حال با وجود این ویژگیها و فضایل که خداوند به این خاندان عنایت کرده، آیا در میان اصحاب و امت پیامبر | کسى دیگر را مىتوان یافت که از این ویژگیها و سوابق برخوردار باشد؟ آیا کسى دیگرى را مىتوان یافت که با داشتن چنین فضایلى بتواند با آنان برابرى نماید تا شایستگى جانشینى پیامبر و رهبرى امت اسلامى را پس از رسول خدا داشته باشد؟
به طور یقین هیچ یک از اصحاب و امت پیامبر داراى این خصایصى که خداوند به اهل بیت داده، نبوده و نیستند و به جز اینان احدى را نمىتوان یافت که خداوند این ویژگیها را در وجود آنان به ودیعه نهاده باشد. تنها اهل بیت هستند که خداوند به آنان مقام عصمت عطا کرده و آنان را از هرگونه آلودگى و پلیدى به دور داشته است. تنها على است که خدا و رسول، او را نفس پیامبر | و پیامبر را نفس وى دانستهاند.
تنها على است که پیامبر او را هم شأن خود دانست و با او پیمان برادرى منعقد نمود.
تنها على است که پیامبر، خود را شهر علم و آن حضرت را درب آن شهر معرفى کرد و او را عالمترین افراد امت خود پس از خویش دانست.
تنها على است که یک ضربت شمشیر او از عبادات و اعمال جن و انس تا روز قیامت برتر و بالاتر است، تنها آن حضرت است که از کودکى در خانه پیامبر و زیردست آن بزرگوار پرورش یافت و اولین ایمان آورنده به آن حضرت بود و تا پایان عمر نیز از پیامبر | جدا نگردید.
تنها على است که همچون پیامبر |، نور وحى و ناله شیطان را مىدید و مىشنید و…».
با توجه به این خصایص و فضایل، على و فرزندان او شایستهترین افراد براى برعهده گرفتن منصب الهى امامت و رهبرى مسلمانان پس از پیامبر هستند و اگر مسلمانان هیچ دلیل دیگرى ـ اعم از آیات قرآن یا روایات ـ بر ولایت و وجوب تبعیت از آنان نداشته باشند عقل و منطق حکم مىکند که به جهت وجود این همه ارزشهاى والا در این خاندان و برتر بودن مقام و منزلت آنان از دیگران، همگان ایشان را به رهبرى خود پس از پیامبر برگزینند و از آنان اطاعت و پیروى نمایند؛ نه از کسانى که بالاترین فضیلت آنان این است که براى چند روز همراه پیامبر | در غار بودند و خداوند تعبیر صاحب و یار را در مورد آنان به کار برده و با توسل به همین فضیلت نیز در روز سقیفه خود را مستحق خلافت و جانشینى پیامبر دانستند[۳۶] و یا آنان که از جهت علم و آگاهى نسبت به مسائل شریعت – که شاخصه اصلى و اولیه جانشین پیامبر و خلیفه مسلمانان است – در رتبهاى بسیار پایین قرار داشتند؛ به گونهاى که بارها این سخنان را بر زبان جارى مىکردند که اگر على [۳۷] یا معاذ[۳۸] نبودند هلاک مىشدیم یا مىگفتند: همه مردم حتى زنان خانهنشین از ما داناتر هستند.[۳۹]و[۴۰]
از اینرو، آن هنگام که خلیفه دوم شوراى شش نفرهاى را براى تعیین خلیفه مسلمانان پس از خود تشکیل داد، امیرالمؤمنین به بخشى از همین فضایل و خصایص فراوان دیگرى که به نص صریح قرآن و روایات، از آن برخوردار بود، اشاره کرد و بدین جهت خود را شایستهتر از دیگران براى بر عهده گرفتن خلافت مسلمانان دانست.[۴۱] همچنین پس از آنکه خلافت مسلمانان پس از سالها دورى از جایگاه اصلى خود به آن حضرت منتقل گردید، فرمود:
«لا یُقاسُ بِآل مُحَمَّدٍ مِن هذِهِ الاُمَّهِ اَحَدٌ، و لا یُسَوَّى بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَیهِ اَبَدا، هُم اَساسُ الدِّینِ و عِمادُ الیَقینِ، اِلَیهِم یَفِىءُ الغالِى و بِهِم یَلحَقُ التّالِى و لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلایَهِ و فیهِم الوَصِیَّهُ والوِراثَهُ، اَلآنَ إِذ رَجَعَ الحَقُّ اِلى اَهلِهِ و نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِهِ؛
هیچکس از این امت با آل محمد مقایسه نمىشود. آنان که از خوان نعمت آل محمد بهره گرفتهاند هرگز با آنان برابر نخواهند بود. آنان اساس دین و ستون استوار یقیناند. غلو کننده در دین به سوى آنان باز مىگردد و عقب مانده به آنان ملحق مىشود. ویژگیهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست و وصیت پیامبر و وراثت او در میان آنان قرار دارد. هم اکنون حق به سوى اهلش باز گشته و دوباره به جایگاه اصلىاش منتقل گردیده است».[۴۲]
ب. فرمان و تکلیف الهى
عامل دوم پیروى شیعه از على و فرزندان معصومش ـ که در واقع دلیل اصلى پیدایش شیعه و جدایى این فرقه از دیگر مسلمانان به شمار مىرود ـ آیات و روایات متعددى است که در مورد ولایت و جانشینى اهل بیت پس از پیامبر | وارد شده است و در آن پذیرش ولایت و محبت این خاندان و پیروى از آنان به عنوان تکلیفى الهى بر همه مسلمانان واجب گردیده است.
موضوع ولایت و جانشینى این خاندان پس از پیامبر | از چنان اهمیتى برخوردار بوده است که مشاهده مىکنیم این امر به ایام پایانى رسالت پیامبر اسلام موکول نگردیده است، بلکه پیامبر اکرم | از همان ایام آغازین بعثت خود ـ چه با نزول وحى و چه با بیان و حدیث خود که آن هم برگرفته از وحى و سخن خداوند است ـ مأمور مىگردد تا آن را به مردم گوشزد نماید و مسلمانان را با جانشینان واقعى خود آشنا نماید که در این جا به برخى از عمدهترین آیات و روایاتى که در این مورد وارد گردیده است، اشاره مىکنیم:
۱٫ حدیث «یوم الدّار»
در سال سوم بعثت که آیه {و اَنذِر عَشیرَتک الاقربین}[۴۳] نازل شد و پیامبر اکرم | بر اساس این آیه مأمور شد ابتدا خویشاوندان خود را به اسلام دعوت نماید، آن حضرت حدود چهل نفر از بستگان نزدیک خود را به خانه حضرت ابوطالب دعوت کرد که از جمله آنان حمزه و ابولهب بودند. پس از صرف غذا هنگامى که پیامبراکرم | قصد اعلام این مأموریت را داشت ابولهب با سخنان خود زمینه ابلاغ این پیام الهى را از میان برد. فرداى آن روز پیامبر اکرم | دوباره غذایى تهیه کرد و آنان را به خانه ابوطالب دعوت نمود و پس از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند! هیچ جوانى را در عرب نمىشناسم که براى قومش چیزى بهتر از آنچه من آوردهام آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را براى شما آوردهام و خداوند به من دستور داده که شما را به آیین اسلام دعوت نمایم. سپس فرمود:
«اَیُّکُم یُؤازِرُنىِ لِیکُونَ أَخىِ و وارِثىِ وَ وَزیرِى وَ وَصیِّى و خَلیفَتىِ فیکُم بَعدىِ؟»؛
کدام یک از شما مرا یارى مىدهد تا پس از من برادر و وارث و وزیر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟»
همه جمعیت از پاسخ دادن به پیامبر امتناع ورزیدند، جز على که با وجود سن کم، برخاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا، من در این راه یار و یاور تو خواهم بود. پیامبر | دست بر شانه آن حضرت نهاد و فرمود:
«انّ هذا أَخِى (و وارِثِى وَ وَزیرِى) وَ وَصیِّى وَ خَلیفَتِى فیکُم (بَعدِى) فَاسمِعُوا لَهُ و أَطیعُوا؛
این (على ) برادر من و وارث و وزیر و وصى و جانشینم بعد از من در میان شما خواهد بود؛ به امر او گوش فرا دهید و از او فرمان برید».[۴۴]
این حدیث را افزون بر مفسران و محدثان شیعه، بسیارى از مورخان، محدثان و مفسران اهل سنت نیز از جمله، طبرى، ابن اثیر، ابن کثیر، ابن ابى حاتم، ابن مردویه، ابى نعیم، بیهقى، ثعلبى و ابن ابى الحدید در کتب تاریخ، تفسیر و حدیث خود نقل کردهاند.[۴۵] هرچند برخى از اینان به جهت تعصبات مذهبى، حق و امانت را رعایت نکرده، این حدیث را به طور ناقص نقل کردهاند؛ از جمله اینان مىتوان از ابن جریر طبرى و ابن کثیر دمشقى – دو نفر از مفسران مشهور اهل سنت – یاد کرد که جملات «و وارثى و وزیرى و خلیفتى فیکم بعدى» را که بر وصایت و جانشینى على پس از پیامبر اکرم | دلالت دارد از این حدیث مهم حذف کرده و به جاى آن کلمات «و کذا و کذا» را گذاشتهاند. این دو مفسر، این حدیث را اینگونه نقل کردهاند:
«قالَ: اَیُّکُم یُؤازِرُنِى عَلى هذا الاَمرِ عَلى اَن یَکُونَ اَخِى و کَذا و کَذا… قُلتُ: اَنَا یا نَبِىَّ اللّهِ اَکُونُ وَزیرَکَ، فَاَخَذَ بِرَقَبَتِى ثُمَّ قالَ: اِنَّ هذا اَخِى و کَذا وَ کَذا فَاَسمِعُوا لَهُ و اَطیعُوا»؛
«(پیامبر |) فرمود: کدام یک از شما مرا در این امر یارى مىدهد تا پس از من، برادرم و چنین و چنان باشد. (على گوید:) گفتم: اى پیامبر خدا! من وزیر شما هستم. پس پیامبر دستش را بر گردنم گذاشت و فرمود: این على برادرم و چنین و چنان است؛ پس به [سخنان] او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید».[۴۶]
۲٫ آیه «مودّت»
قرآن کریم در آیه ۲۳ شورى خطاب به پیامبر اکرم | مىفرماید:
«قُل لا اَسـلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّهَ فِى القُربى ومَن یَقتَرِف حَسَنَهً نَزِد لَهُ فیها حُسنـًا اِنَّ اللّهَ غَفورٌ شَکور»؛
«(اى پیامبر) بگو: من هیچ پاداشى از شما نمىخواهم جز دوست داشتن نزدیکانم و هرکس عمل نیکى انجام دهد بر نیکىاش مىافزاییم؛ خداوند آمرزنده و شکرگزار است»؛[۴۷]
در شأن نزول آیه یاد شده آمده است: هنگامى که پیامبر اسلام | وارد مدینه شد و پایههاى اسلام محکم گردید، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا | مىرسیم و عرض مىکنیم: اگر مشکلات مالى براى شما پیدا شد تمام اموال ما در اختیار شما قرار دارد. هنگامى که این سخن را به پیامبر عرض کردند، آیه «قُل لا اَسـٔلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّهَ فِى القُربى»نازل شد و مسلمانان را به دوست داشتن خویشاوندان پیامبر فرمان داد.[۴۸]
در اینکه مقصود از خویشاوندان پیامبر در این آیه چه کسانىاند اقوال مختلفى نقل گردیده است. ولى نظریهاى که مفسران شیعه و بیشتر مفسران اهلسنت آن را پذیرفتهاند این است که مقصود از خویشاوندان پیامبر، على و فاطمه و حسن و حسین هستند.
زمخشرى و قرطبى از مفسران اهل سنت در ذیل این آیه چنین آوردهاند:
«لَمّا نَزَلَت «قُل لا اَسـلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّهَ فِى القُربى» قالُوا: یا رَسولَ اللّهِ، مَن قَرابَتُکَ؟ مَن هؤُلاءِ الَّذیِنَ وَجَبَتْ عَلَینا مَوَدَّتُهُم؟ قال: عَلِىٌّ و فاطِمَهُ و اِبناهُما و قالَها ثَلاثا»؛ «هنگامى که آیه «قُل لا اَسـلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّهَ فِى القُربى»
نازل شد، اصحاب عرض کردند: اى رسول خدا، خویشاوندان تو که محبت نمودن به آنان بر ما واجب است چه کسانى هستند؟ پیامبر فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنان، و این سخن را سه بار تکرار فرمود».[۴۹]
بر پایه آیه فوق و روایاتى که در شأن نزول این آیه از پیامبراکرم | نقل گردیده، نه تنها بر شیعه، بلکه بر همه مسلمانان واجب است که اهلبیت پیامبر را دوست داشته، نسبت به آنان محبت ورزند؛ بر همین اساس بسیارى از بزرگان اهل سنت در کتب و سخنان خود بر وجوب محبت به اهل بیت تأکید کرده، آن را یکى از عقاید مسلم خود دانستهاند؛ از جمله این افراد «شافعى» ـ رئیس یکى از مذاهب چهارگانه اهل سنت ـ است که در این مورد، اشعار فراوانى دارد.[۵۰]
افزون بر آیه مودّت و روایاتى که در شأن نزول این آیه نقل گردیده، در روایات فراوان دیگرى نیز مسلمانان نسبت به محبت اهل بیت مأمور شدهاند. تا آنجا که در برخى روایات که از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده، محبت اهل بیت اساس اسلام شمرده شده است.[۵۱] حال سخن این است که فلسفه این محبت چیست؟ و چرا خدا و رسول او همه مسلمانان را مکلف نمودهاند که اهل بیت پیامبر را دوست داشته باشند و به آنان محبت ورزند؟
یکى از عمدهترین دلایلى که مىتوان براى این موضوع ذکر کرد، جهت دادن به مسلمانان براى انتخاب راه و عقیده صحیح پس از پیامبر اکرم است. بدین معنا که خدا و رسول او با وجوب این تکلیف در پى آن بودهاند تا مسلمانان پس از رحلت آن حضرت، به سوى این خاندان متمایل گردند و آنان را مقتدا و الگوى خود قرار دهند؛ زیرا اهل بیت از همگان نسبت به رسالت پیامبر و آنچه خدا بر آن حضرت نازل کرده آگاهترند و بهتر مىتوانند مسلمانان را به شریعت الهى و وظایفشان آشنا سازند و از انحراف آنان جلوگیرى نمایند.
از این رو، مودت به خاندان وحى، محبتى شخصى و برخاسته از علایق خانوادگى ـ که هر پدرى نسبت به فرزندان خود دارد ـ نیست بلکه محبتى الهى است که هدف از آن حفظ دین، ایمان و عقاید مسلمانان است و منفعت آن به خود مسلمانان باز میگردد؛ نه به پیامبر و فرزندان او؛ چنانکه قرآن در آیهاى دیگر خطاب به پیامبر | آورده است:
{قُل ما سَاَلتُکُم مِن اَجرٍ فَهُوَ لَکُم}؛
«بگو (اى پیامبر،) مزد و اجرى که از شما طلب کردم (محبت اهل بیت ) این به نفع خود شماست».[۵۲]
۳٫ آیه «ولایت»
قرآن کریم در آیه ۵۵ مائده خطاب به مسلمانان مىگوید:
{ِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا اَلَّذینَ یُقِیمونَ الصَّلوهَ ویُؤتونَ الزَّکوهَ وهُم رکِعون}؛
«سرپرست و ولىّ شما تنها خدا است و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند و نماز را به پا مىدارند و در حال رکوع، زکات مىپردازند».[۵۳]
ابوذر غفارى در مورد شأن نزول این آیه مىگوید:
«روزى با رسول خدا در مسجد نماز مىخواندم. سائلى وارد شد و از مردم تقاضاى کمک کرد، ولى کسى چیزى به او نداد. او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضاى کمک کردم، اما کسى جواب مرا نداد. در همین حال على که در حال رکوع بود، با انگشت دست راست خود به سائل اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر اکرم | که در مسجد حضور داشت پس از نماز سر را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا، برادرم موسى از تو تقاضا کرد که سینه او را وسیع گردانى و کارها را بر او آسان نمایى و برادرش هارون را وزیر و یاورش قرار دهى. خداوندا، من محمد برگزیده و پیامبر تو هستم. سینهام را گشاده کن و کارها را بر من آسان ساز و از خاندانم على را وزیر من گردان تا به وسیله او پشتم قوى و محکم گردد. هنوز دعاى پیامبر | به پایان نرسیده بود که جبرئیل نازل شد و آیه ولایت را نازل نمود».[۵۴]
علاوه بر ابوذر غفارى، این روایت از طریق دیگر اصحاب پیامبر از جمله: عبداللّهبن عباس، عمار یاسر، عبداللّه بن سلام، مقدادبن اسود، انس بن مالک، عتبه بن حکیم، عبداللّه بن اُبىّ و جابر بن عبداللّه انصارى نیز نقل گردیده است.[۵۵]
حسان بن ثابت، شاعر معاصر پیامبر نیز این واقعه را در مورد امام على به شعر درآورده و مىگوید:
أَبَا الحَسَنِ تُفدِیکَ نَفسِى و مُهجَتِى و کُلُّ بَطىءٍ فِى الهُدى و مُسارِعٍ
فَأَنتَ الَّذِى أعطَیتَ اِذ کُنتَ راکِعا فَدَتکَ نفُوسُ القَومِ یا خَیرَ راکِعٍ
فَأَنزَلَ فیکَ اللّهُ خَیرَ وِلایَهٍ وَ بَیَّنَها فِى مُحکَماتِ الشَّرایِعِ
«ابالحسن، جانم فداى تو باد و نیز جان تمام کسانى که آهسته یا سریع در راه هدایت گام برمىدارند! تو بودى که در حال رکوع به سائل صدقه دادى. جان به فداى تو باد! اى بهترین رکوع کنندگان و به دنبال آن خداوند بهترین ولایت را درباره تو نازل کرد و قرآن نیز آن را بیان و ثبت نمود».[۵۶]
این ماجرا در بیش از شصت منبع از منابع تفسیرى و حدیثى معتبر اهل سنت با عبارتهاى گوناگون نقل گردیده است[۵۷] و شهرت آن به حدّى است که «قاضى ایجى» متکلم معروف اهل سنت در کتاب «مواقف» تصریح کرده که مفسران بر نزول این آیه در شأن على اتفاق نظر دارند.[۵۸]
وجه دلالت آیه بر ولایت على چنین است که این آیه با کلمه «انّما» ـ که در لغت عرب بر انحصار دلالت دارد ـ آغاز شده و معناى آیه این است: «ولى و سرپرست شما تنها خداوند و رسول او و کسى است که در حال رکوع در راه خدا انفاق مىنماید». و طبق روایتى که هم شیعه وهم اهل سنت آن را در شأن نزول آیه یاد شده نقل کردهاند، این شخص تنها علىبن ابیطالب است.
برخى از مفسران اهل سنت در رد این استدلال و نفى دلالت آیه بر ولایت و خلافت بلافصل على اشکالها و شبهات متعددى را مطرح نمودهاند که عمدهترین این اشکالها به شرح ذیل است:
واژه «ولى» در آیه مذکور به معناى دوست و یاور است. پس معناى آیه این است «همانا دوست و یاور شما خدا و رسول او و کسانىاند که در حال رکوع انفاق مىنمایند». افزون بر این گفتهاند: جمله «الذین آمنوا…» جمع است و جمع، قابل تطبیق بر یک نفر نیست. مىگویند: با توجه به عنایت خاصى که على به خداوند متعال داشت و در حال نماز غرق در مناجات بود، چگونه ممکن است آن حضرت صداى فقیرى را بشنود و به او انفاق کند؟
اگر ولایت به معناى سرپرستى باشد، لازمهاش این است که پیامبر و على علیهماالسلامدر یک زمان ولىّ و سرپرست مسلمانان باشند؛ زیرا در این آیه ولایت براى پیامبر و کسى که در حال رکوع انفاق مىنماید در یک زمان ـ که زمان نزول آیه باشد ـ ثابت شده است و نمىشود در یک زمان دو نفر ولى و سرپرست مردم باشند.[۵۹]
پاسخ: هرچند یکى از معانى ولىّ در لغت دوست و یاور است، ولى معانى دیگر آن سرپرستى و متصرف در امور بودن است. ولىّ طفل به کسى گفته مىشود که صاحب اختیار او بوده، سرپرستى او را بر عهده دارد. ولىّ زن کسى است که اختیار ازدواج وى به دست اوست. ولىّ یتیم به کسى گفته مىشود که اختیار تصرف در اموال و دیگر امور وى به او واگذار گردیده است.[۶۰]
مقصود از ولىّ در آیه مذکور، معناى دوم یعنى سرپرستى و متصرف در امور بودن است؛ نه دوستى؛ زیرا ولایت به معناى دوستى و یارى کردن اختصاص به کسانى که در حال رکوع انفاق مىکنند ندارد؛ بلکه یک حکم عمومى است که شامل همه مسلمانان مىشود. افزون بر این، اینکه ولایت انفاق کننده در حال رکوع در ردیف ولایت خدا و رسول او قرار گرفته و هر سه با یک جمله بیان گردیده، مؤید دیگرى بر این معناست.
اما علت آنکه جمله «الذین آمنوا…» با لفظ جمع بیان شده آن است که در ادبیات عرب مرسوم است که به جهات مختلف از جمله تعظیم و تکریم افراد، براى یک نفر تعبیر جمع به کار مىبرند؛ چنانکه قرآن در آیات متعدد دیگرى نیز از این شیوه استفاده نموده است؛ مثلاً در آیه ۶۱ آل عمران کلمه «نساءنا» به صورت جمع آمده، در حالى که طبق شأن نزولهاى متعدد مقصود از «نساءنا» تنها فاطمه زهرا ÷ است و «انفسنا» نیز به صورت جمع آمده در حالى که از مردان جز على کس دیگرى همراه پیامبر نبود و همچنین در آیات ۲۱۵ و ۲۷۶ بقره، ۵۲ مائده و ۸ منافقون، تعبیر جمع به کار رفته است در حالىکه طبق روایات شأن نزول، مقصود از این آیات تنها یک نفر بوده است.
در پاسخ این شبهه که چگونه على صداى فقیر را در نماز شنید، مىگوییم: آنچه در نماز مذمت گردیده توجه به غیر خدا و غفلت از اوست. شنیدن صداى فقیر و کمک به او نه تنها توجه به غیر خدا نیست، بلکه این عمل نیز عبادتى از عبادات و عین توجه به خداوند است. در احوال پیامبر اکرم | نیز نقل شده است که گاهى آن حضرت نماز جماعت را به خاطر شنیدن صداى گریه بچهها سریعتر مىخواندند تا آنان اذیت نشوند.[۶۱]
اما پاسخ اشکال دیگر که مىگویند: در یک زمان وجود دو ولىّ و سرپرست امکانپذیر نیست، این است که در تعبیرهاى ادبى و عرفى فراوان دیده مىشود که اسم یا عنوانى را بر شخص اطلاق مىکنند که آن را بالقوه و در آینده داراست؛ نه در حال حاضر؛ به طور مثال، شخص در حال حیات خود وصیت مىکند و کسى را «وصى» یا «قیم» اطفال خویش تعیین مىنماید و از همان وقت عنوان وصى و قیم به آن شخص گفته مىشود؛ در حالىکه هنوز زمان عمل به وصایت و قیمومیت او فرا نرسیده است. در روایاتى که در مورد على نیز از طریق شیعه و اهل سنت نقل گردیده است، پیامبر آن حضرت را وصى و خلیفه بلافصل خود خطاب نموده، در حالى که هیچ یک از این عناوین در زمان پیامبر نبوده است.
افزون بر ادلّه فوق، در روایات اهل بیت نیز آیه یاد شده مربوط به على دانسته شده و واژه «ولىّ» در این آیه به متصرف در امور و سرپرستى مسلمانان تفسیر شده است؛ امام باقر فرمود:
«خداوند پیامبرش را به ولایت على فرمان داد و بر او چنین نازل کرد:
«اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا اَلَّذینَ یُقِیمونَ الصَّلوهَ ویُؤتونَ الزَّکوهَ وهُم رکِعون»
ونیز خداوند ولایت «اولىالامر» را واجب کرد، اما مسلمانان نمىدانستند که این ولایت چیست؟ پس خداوند به محمد فرمان داد تا ولایت را براى آنان تفسیر کند؛ همانگونه که نماز و زکات و روزه و حج را تفسیر مىکند. چون این فرمان رسید حضرت دلتنگ شد و نگران بود که مردم از دینشان برگردند و آن حضرت را تکذیب کنند. پس به پروردگارش رجوع کرد و خداوند به او چنین وحى نمود:
«یـاَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ واِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ و…».
پس از نزول این آیه، پیامبر، امر ولایت را به فرمان خدا آشکار کرد و ولایت على را در روز غدیر خم، براى عموم مردم اعلام نمود».[۶۲]
۴٫ آیه «اولىالامر»
در آیه ۵۹ سوره نساء خطاب به مسلمانان چنین آمده است:
«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم»؛
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا و رسول و صاحبان امر خودتان اطاعت نمایید».
بر اساس آیه مذکور بر همه مؤمنان و مسلمانان واجب است که از خدا و پیامبر و «اولىالامر» اطاعت و پیروى نمایند؛ اما در اینکه منظور از «اولىالامر» چه کسانىاند در میان مفسران و علماى اسلامى دیدگاههاى متعددى وجود دارد.
به برخى از مهمترین دیدگاهها توجه کنید:
- جمعى از مفسران اهل سنت معتقدند: مقصود از «اولىألامر» زمامداران و حاکماناند؛ در هر زمان و محیطى که باشند و در این مورد هیچگونه استثنایى قائل نشدهاند؛ نتیجه اینکه مسلمانان موظفاند از هر حکومتى به هر شکلى پیروى نمایند؛ حتى اگر حکومت جور باشد.[۶۳]
- بعضى دیگر معتقدند: منظور از «اولىالامر» نمایندگان عموم طبقات از جمله حکام و زمامداران، علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردماند اما نه اطاعت مطلق و بدون قید و شرط بلکه اطاعت ازآنها مشروط به این است که آنان برخلاف احکام و مقررات اسلامى حکمى صادر نکنند.[۶۴]
- گروهى دیگر از آنان بر این باورند که مراد از این کلمه تنها ابوبکر و عمر و یا خلفاى چهارگانهاند و غیر آنها کسى را شامل نمىشود که طبق این عقیده در عصرهاى دیگر براى أولىالامر مصداقى نخواهد بود.[۶۵]
- در مقابل نظریههاى پیشین، همه مفسران شیعه اتفاق نظر دارند که مقصود از اولىالامر، امامان معصوم و اهل بیت پیامبر اکرم هستند که رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پیامبراکرم |به آنها سپرده شده است[۶۶] و غیر آنها را شامل نمىشود. البته اطاعت از کسانى که از طرف آنان به مقامى منصوب شوند و مقام و منصبى را در جامعه اسلامى بر عهده گیرند نیز با شرایط معینى لازم است؛ اما نه به دلیل اینکه آنها اولىالامراند؛ بلکه به دلیل آنکه نمایندگان اولىالامر بوده، خدا و رسول و اولىالامر با توجه به شرایط خاص، اطاعت آنان را بر مسلمانان واجب کردهاند.
دلایل صحت عقیده مفسران شیعه و بطلان اقوال دیگران:
اوّلاً: خداوند اطاعت اولىالامر را در ردیف اطاعت از خود و رسول خدا ذکر کرده است.
ثانیا: چنین اطاعتى را به طور مطلق و بدون هیچ گونه قید و شرطى بر مسلمانان واجب نموده است و اطاعت بدون قید و شرط از افرادى و ذکر این اطاعت در ردیف اطاعت از خدا و رسول او بسته به این است که این افراد مصون از هر گونه خطا و لغزشى باشند و همچون پیامبراکرم |معصوم باشند؛ در غیر این صورت فرمان به اطاعت مطلق از اشخاصى که از خطا و اشتباه در امان نیستند و اطاعت از آنان در برخى موارد، جامعه اسلامى را به سوى انحراف و سقوط مىکشاند، قبیح خواهد بود. بنابراین، تنها مصادیق اولىالامر اهل بیت پیامبر و امامان شیعه هستند که بنابر نصّ صریح قرآن کریم در آیه تطهیر و روایات، از هرگونه خطا و لغزشى معصوم و مبرا هستند.
برخى از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازى در تفسیر کبیر[۶۷] بر این نکته که آیه مذکور اطاعت بدون قید و شرط را بر مسلمانان واجب کرده و بدین جهت مصداق اولىالامر باید شخص معصوم باشد واقف بوده و این مطلب را پذیرفتهاند، لیکن در تعیین مصداق این معصوم راه خطایى را برگزیده و این معصوم را مجموع امت اسلامى یا اهل حل و عقد از مسلمانان (نمایندگان عموم طبقات) مىدانند، در حالى که این نظر و انتخاب چنین مصداقى براى «اولىالامر» باطل است؛ زیرا رأى مجموع امت یا اهل حل و عقد نیز هیچگاه از خطا و اشتباه مصون نبوده، پیروى از آنها نمىتواند درهمه جا باعث نجات امت اسلامى و جلوگیرى از انحراف و سقوط آنان گردد؛ زیرا چه بسا مجموع امت و یا نمایندگان و نخبگان یک جامعه نیز در بعضى از موارد خطا و اشتباه کنند و برخلاف حق و عدالت حکم نمایند. چنان چه در تاریخ موارد فراوانى وجود دارد. که یک ملت و امت یا نمایندگان برگزیده آنان بر یک رأى اتفاق نظر داشته و یا افرادى را به طور اجماع به رهبرى خود برگزیدهاند، لیکن این رأى یا این انتخاب نتیجهاى جز تباهى و فساد و انحراف براى آنان در پى نداشته است. بر این اساس، رأى مجموع انسانهاى عادى یا نمایندگان آنان را هیچگاه نمىتوان به طور مطلق از خطا مصون دانست؛ بلکه تنها نتیجهاى که رأى اکثریت یا مجموع یک امت و یا نمایندگان آنان مىتواند در پى داشته باشد کاهش خطا و اشتباه است؛ نه از بین بردن آن.
دلیل و شاهد دیگر بر تأیید رأى شیعه و اینکه مقصود از «اولىالامر» در آیه ذکر شده تنها اهل بیت هستند؛ روایاتى است که در این مورد از صحابه پیامبر و خود اهل بیت وارد شده است که چند روایت را در این باره ذکر مىکنیم:
- مجاهد مىگوید: «وقتى پیامبر اکرم | در غزوه تبوک، على را به جاى خود گذارد، آن حضرت به پیامبر عرض کرد: اى پیامبر، آیا مرا همانند زنان و کودکان در شهر مىگذارى؟ پیامبر فرمود:
«اَما تَرضى اَن تَکُونَ مِنِّى بِمَنزِلَهِ هارُونَ مِن موسى حینَ قالَ: اُخلُفِنى فِى قَومِى و اَصلِح. فَقالَ: عَزَّوَجَلَّ «و اُوْلِى الامر مِنکُم»؛
«آیا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى آن زمانى که موسى به او گفت: در میان بنىاسرائیل جانشین من باش و اصلاح کن؟ در این هنگام آیه نازل شد و گفت: از اولىالامر اطاعت کنید».[۶۸]
- در روایتى دیگر جابر بن عبداللّه انصارى مىگوید:
«هنگامى که آیه {یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم} نازل شد به پیامبر عرض کردم: یا رسول اللّه، خدا و رسول او را شناختیم، اما اولىالامرى که اطاعت آنان با اطاعت شما همراه شده چه کسانىاند؟ پیامبر اکرم | فرمود: اى جابر! آنان جانشینان و پیشوایان مسلمانان پس از من هستند که اولین آنان علىبن ابیطالب است، سپس حسن، سپس حسین، سپس على بن الحسین و سپس محمد بن على که در تورات به باقر معروف است…».[۶۹]
- ابى بصیر، یکى از اصحاب امام باقر ، نیز نقل مىکند:
«در مورد آیه {اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم} از امام باقر سؤال شد. آن حضرت فرمود: این آیه در مورد على بن ابى طالب نازل شد.
ابوبصیر مىگوید: به امام عرض کردم: مردم مىپرسند: چه چیز مانع شد که خداوند اسم على و اهل بیت پیامبر را در قرآن ذکر نکند؟ امام فرمود: به آنان بگو: خداوند بر پیامبرش نماز را نازل نمود، ولى مشخص نکرد که سه رکعت بخوانند یا چهاررکعت، تا اینکه رسول خدا آیات نماز را تفسیر کرد و وظیفه مسلمانان را در این مورد روشن نمود و نیز خداوند حج را در قرآن نازل کرد، ولى تعداد و مقدار طواف را به دور خانه خود معین نکرد تا اینکه رسول خدا آیات حج را براى مسلمانان تفسیر نمود و مقدار طواف را براى مسلمانان مشخص نمود. همچنین خداوند اطاعت خدا و رسول و اولىالامر را در قرآن نازل کرد و این آیه در مورد على و حسن و حسین نازل شد و در پى آن، پیامبر اکرم | فرمود: شما را به کتاب خدا و اهل بیت خودم وصیت مىکنم و من از خدا خواستم که میان قرآن و اهل بیت جدایى نیندازد تا اینکه این دو در حوض کوثر بر من وارد شوند و خداوند دعاى مرا مستجاب نمود و این خواسته مرا بر آورده کرد».[۷۰]
معناى پاسخ امام به ابوبصیر و روایت فوق این است که خداوند بسیارى از احکام و دستورات اسلام همچون نماز و حج را به صورت کلى در قرآن ذکر نموده و وظیفه تبیین و تفسیر این دستورات و ذکر جزئیات و مصادیق آنها را به پیامبرش واگذار نموده است.
ذکر نام على و اهل بیت و وصایت و ولایت آنان در قرآن نیز از همین قبیل است که خداوند آن را به صورت کلى در آیاتى از جمله آیه {اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم} نازل نموده و وظیفه تبیین و تعیین مصداق آن را بر عهده پیامبر اکرم | گذاشته است. پیامبر | هم به این وظیفه خود عمل کرد و در موارد متعدد، ولایت و مرجعیت اهل بیت و وجوب اطاعت مسلمانان از آنان را براى مردم بیان نمود؛ از جمله این موارد حدیث معروف ثقلین است که در آن پیامبر اکرم | اهل بیت را در کنار قرآن کریم به عنوان مرجع مسلمانان پس از خود معرفى کرد و پیروى از آنان را بر همه مسلمانان لازم شمرد که در ادامه بحث به متن کامل این حدیث اشاره گردیده است.
۵٫ حدیث «منزلت»
دلیل دیگر بر خلافت بلافصل امیرالمؤمنین على ، پس از پیامبر اکرم |، حدیث منزلت است که در آن آمده است:
«إِنّ رسُولَ اللّهِ | خَرجَ إِلى تَبُؤک. فَأستَخلَفَ عَلیّاً فَقالَ: أَتُخلِفُنى فِى الصِّبیانِ وَ النِّساءِ؟ قالَ: أَلا تَرضى أَن تَکوُنَ مِنِّى بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسى إِلاّ أَنَّه لَیسَ نَبىٌّ بَعدِى»
ترجمه: «رسول خدا | براى جنگ تبوک از مدینه خارج شد و على را جانشین خود در مدینه قرار داد. على به پیامبر عرض کرد: آیا مرا در میان بچهها و زنان بر جاى مىگذارید؟ پیامبر فرمود: آیا راضى نیستى که جایگاه تو در نزد من همچون جایگاه هارون در نزد موسى باشد جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست؟».[۷۱]
در این روایت، پیامبر اکرم | شأن و جایگاه امام على را همچون شأن و جایگاه هارون نسبت به موسى علیهماالسلامدانسته است و تمام مناصبى که براى هارون نسبت به موسى علیهماالسلام ثابت بود، به جز مقام نبوت، براى امام على نیز ثابت دانست و یکى از مناصب هارون، منصب رهبرى امت و سرپرست آنان در زمان فقدان موسى است که على نیز این منصب را در زمان فقدان پیامبر اکرم |دارد. این حدیث را محدثان امامیه و اکثر محدثان اهل سنت در منابع حدیثى خود ذکر کردهاند.[۷۲]
۶٫ حدیث «سفینه»
پیامبر اکرم | در روایتى فرمود:
«أَلا إِنَّ مَثَلَ اَهلِ بَیتِى فیکُم مَثَلُ سَفینَهِ نُوحٍ مَن رَکِبَها نَجى وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ»؛
ترجمه: «آگاه باشید، همانا مَثَل اهلبیت من در میان شما مَثَل کشتى نوح است. هرکس بر آن سوار شود نجات یابد و کسى که از آن عقب بماند غرق و هلاک شود».[۷۳]
در این روایت که شیعه و اهل سنت آن را از پیامبر اسلام | نقل کردهاند آن حضرت همه مسلمانان را به سوار شدن کشتى اهل بیت و اقتدا و پیروى نمودن از آنان فرا خوانده است و معناى سوار شدن بر کشتى اهل بیت این است که آنان را به عنوان پیشوا و الگوى خود برگزینیم و احکام و معارف دینى خود را از آنان بگیریم و در آن راهى که آنان به ما نشان مىدهند، حرکت کنیم و از راهها و عقایدى که آنان مؤمنان را از رفتن به آن منع مىکنند بپرهیزیم. در غیر این صورت از این کشتى نجات عقب ماندهایم و بر اساس روایت یادشده، کسى که از این کشتى نجات عقب بماند، در گرداب ضلالت و گمراهى غرق خواهد شد.
۷٫ حدیث «ثقلین»
روایت دیگرى که پیامبر اکرم | در آن مسلمانان را به پیروى از اهل بیت توصیه نمودهاند، حدیث معروف ثقلین است که آن را به طور مکرر و در موارد متعددى براى مسلمانان بیان نمود و خطاب به آنان فرمود:
«یا أَیُّهَا النّاسُ، إِنّى تارِکٌ فیِکُمُ الثَّقَلَینِ، ما إِن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدِى؛ کِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدُودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ و عِتَرتِى، أهلَ بَیتِى و لَن یَفتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ، فَانظُرُوا کَیفَ تَخلُفُونى فیهِما»؛
«اى مردم! من در میان شما دو چیز گرانبها بر جاى مىگذارم که اگر به آن دو تمسک کنید، پس از من گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا ـ که ریسمانى است کشیده شده از آسمان تا زمین و عترت و اهل بیت من، و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، پس بنگرید که چگونه پس از من با این دو رفتار خواهید کرد».[۷۴]
حدیث ثقلین یکى از احادیث متواتر و غیر قابل تردیدى است که حدود سى نفر از صحابه پیامبر از جمله على بن ابیطالب ، جابر بن عبداللّه انصارى، ابوسعید خدرى، خزیمه بن ثابت، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبدالرحمن بن عوف، ام سلمه، ابورافع انصارى و ابوهریره آن را از پیامبر اکرم | نقل کردهاند و بیش از سیصد نفر از علماى اهل سنت آن را در کتب و منابع معتبر خود با الفاظ و تعبیرات مختلفى آوردهاند».[۷۵]
در این حدیث، پیامبر اکرم | تنها راه نجات مسلمانان پس از خود را تمسک و پیروى نمودن آنان از قرآن و اهل بیت دانسته است و چنان که در متن این حدیث اشاره گردیده این دو یادگار پیامبر همیشه مکمّل و در کنار یکدیگرند تا در حوض کوثر بر آن حضرت وارد شوند. بنابراین کسى که مىخواهد از گمراهى و شقاوت نجات یافته، در راه سعادت گام بردارد باید به این دو یادگار پیامبر با هم تمسک جوید و از هر دو پیروى کند؛ اما تمسک به یکى از این دو و رها کردن دیگرى هرگز سودى به حال شخص نخواهد داشت و باعث نجات او نخواهد شد.
علت این امر نیز آن است که عترت و اهل بیت مفسّر و مبیّن قرآن و بلکه قرآن ناطقاند؛ آنانند که مىتوانند معارف نهفته و باطن قرآن و تأویل آیات متشابه را براى مردم بیان نمایند و بدون آنان درک معارف حقیقى قرآن و شناخت حق از باطل امکانپذیر نیست. راه و عقیدهاى که شیعه پس از پیامبر براى خود برگزیده است در حقیقت تمسک به همین حدیث پیامبر و آیات و روایات فراوان دیگرى است که همه مسلمانان را به انتخاب این عقیده و تمسک به قرآن و عترت پیامبر دعوت کردهاند.
۸٫ احادیث «خلفاى دوازدهگانه»
روایات متعددى از طریق اهل سنت و شیعه نقل شده و در آنها به صراحت بیان شده که جانشینان پیامبر |دوازده نفرند.
برخى از احادیثى را که اهل سنت در این مورد نقل کردهاند، به شرح ذیل است:
«عَن جابِرِبنِ سَمُرَه، قالَ: سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ | یَقُولُ: لا یَزالُ الدِّینُ قائِما حَتّى تَقُومَ السّاعَهُ اَو یَکونَ عَلَیکُم إِثنا عَشَرَ خَلیفَهً کُلُّهم مِن قُرَیش»؛
«جابربن سمره مىگوید: از رسول خدا |شنیدم که مىگفت: اسلام پابرجا خواهد بود تا اینکه قیامت برپا شود یا تا اینکه دوازده جانشین [من] بر شما حکومت کنند که تمام آنها از قریشاند».[۷۶]
در روایتى دیگر آمده است:
«قالَ رَسولُاللّهِ: یَکُونُ بَعدِى إِثنا عَشَرَ أَمیرا، ثُمَّ تَکَلَّمَ بِشَىءٍ لَم أَفهَمهُ فَسَأَلتُ الَّذِى یَلِیَنىِ، فَقالَ: قالَ: کُلُّهُم مِن قُرَیش»:
«پیامبراکرم | فرمود: بعد از من دوازده امیر و خلیفه خواهد آمد. سپس چیزى گفت که من نفهمیدم. از فردى که در کنار من بود پرسیدم، گفت: پیامبر فرمود: تمام این دوازده نفر از قریشاند».[۷۷]
همین حدیث را شیعه نیز به طرق مختلف نقل کرده که صراحت بیشترى در تعیین این دوازده خلیفه دارد؛ از جمله پیامبر اکرم |در روایتى مىفرماید:
«إِنَّ خُلَفائى وَ اَوصِیائى و حُجَجَ اللّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدى اِثنا عَشَرَ: اَوَّلُهُم أَخِى و آخِرُهُم وَلَدِى، قِیلَ: یا رَسولَ اللّهِ و مَن اَخُوکَ؟ قالَ: عَلِىُّ بنُ اَبِى طالِبٍ. قیِلَ: فَمَن وَلَدُکَ؟ قالَ: المَهدىُّ الَّذى یَملَأُها قِسطا و عَدلاً کَما مُلِئَت ظُلما و جَورا»؛
«همانا جانشینان و اوصیاى من و حجتهاى خدا بر خلق او پس از من دوازده نفرند؛ اوّلین آنان برادرم و آخرین آنان فرزند من است. سؤال شد: یا رسول اللّه، برادر شما چه کسى است؟ فرمود: على بن ابى طالب. سؤال شد: فرزند شما چه کسى است؟ فرمود: مهدى که زمین را پر از قسط و عدالت خواهد کرد، همانگونه که پر از ظلم و جور شده است».[۷۸]
در روایتى دیگر آن حضرت فرمود:
«أَلأَئِمَّهُ مِن بَعدِى إِثنا عَشَرَ: اَوَّلُهُم أَمیرُالمُؤمِنینَ عَلىُّ بنُ أَبیطالِب و آخِرُهُم أَلقائِمُ، طاعَتُهُم طاعَتِى وَ مَعصِیَتُهُم مَعصِیَتىِ، مَن أنکَرَ واحِدا مِنهُم فَقَد أَنکَرَنىِ»؛
«امامان و پیشوایان مسلمانان بعد از من دوازده نفرند که اوّلین آنان امیرمؤمنان علىبن ابىطالب است و آخرین آنان قائم است؛ اطاعت از آنان، اطاعت از من و سرپیچى کردن از آنان سرپیچى کردن از من است و هرکس یکى از آنان را انکار نماید مرا انکار کرده است».[۷۹]
برخى از علماى اهلسنت در تفسیر روایات وارد شده در منابع خود بسیار تلاش کردهاند تا به نوعى این روایات را بر خلفاى اربعه و بنىامیه و دیگران حمل نمایند[۸۰] و حتى برخى، افرادى مانند یزید بن معاویه، سفاح و منصور را جزء این دوازده نفر دانستهاند![۸۱] لیکن شکى نیست که به هیچ وجه نمىتوان خلفاى بنىامیه یا دیگران را مصداق این روایات دانست؛ زیرا اوّلاً، به اعتراف خود علماى اهلسنت بسیارى از این خلفا افراد فاسد و فاسقى بودند و شخص فاسد نمىتواند خلیفه و جانشین واقعى رسول خدا |باشد.
ثانیاً، عدد آنها از دوازده نفر بسیار بیشتر بود و داخل نمودن بعضى و خارج نمودن برخى دیگر ادعاى بدون دلیل است؛ بنابراین مصداقى براى این روایات جز على و یازده فرزندش که جانشینان واقعى پیامبراکرم | و تعداد آنان نیز دوازده نفر است باقى نمىماند. در روایاتى که از طریق شیعه نقل شده و در آن دوازده خلیفه رسول خدا با اسم مشخص شدهاند، مقصود پیامبر از خلفاى دوازدهگانه را روشن مىنماید و ابهام و اجمال روایات وارد شده از طریق اهل سنت را برطرف مىکند.
۹٫ آیه «تبلیغ»، و «اکمال دین» و حدیث «غدیر»
از جمله آیات و روایات دیگرى که در مورد جانشینى امام على پس از پیامبر و موظف بودن مسلمانان به پیروى از آن حضرت وارد شده، آیات «تبلیغ» و «اکمال دین» و نیز روایت «غدیر» است که در حادثه غدیر و گاه در مواقعى دیگر، از سوى پیامبر به مسلمانان ابلاغ گردید. اصل این واقعه و نیز روایاتى که از پیامبر | در این جریان صادر شد در منابع متعددى از اهل سنت و شیعه نقل شده است. در برخى از این منابع این حادثه و روایات، به طور جداگانه و در برخى منابع در یک جا نقل شده است که ما در اینجا براى طولانى نشدن بحث، اصل ماجرا را همراه آیات و روایات وارد شده در این مورد به ترتیب نزول و صدور به طور خلاصه بیان مىکنیم:
خلاصه واقعه غدیر
موضوع ولایت امیرالمؤمنین على و جانشینى آن حضرت پس از پیامبر |در آیات و روایات فراوان بیان گردیده بود و پیامبر اکرم | بارها و در موارد و مواقع متعدد این امر را به مسلمانان گوشزد نموده بود؛ لیکن در هیچیک از این موارد، معرفى امیرالمؤمنین براى جانشینى پیامبر | به طور علنى و رسمى صورت نگرفته بود، لذا ضرورت اقتضا مىکرد این امر آشکارا و به صورت رسمى انجام پذیرد تا همگان بدانند آن شخصى که باید رهبرى و هدایت مسلمانان پس از پیامبر |را بر عهده گیرد، على است. بهترین فرصت و زمان ممکن براى اعلام این فرمان بزرگ اجتماع عظیم حج در سال دهم هجرى بود؛ زیرا در مراسم حج نمایندگان تمام سرزمینهاى اسلامى حضور دارند و اگر خبر یا واقعهاى در این مراسم رخ دهد آنان مىتوانند آن را به تمام سرزمینهاى اسلامى منتقل نمایند؛ به ویژه که این سفر، آخرین سفر پیامبر اسلام | به حج بود و آن حضرت به طور ویژه نمایندگانى را به بسیارى از شهرهاى اسلامى اعزام کرده بود که هرکس قصد رفتن به حج و یاد گرفتن احکام و مناسک آن را دارد در این سفر پیامبر را همراهى نماید. در پى این فراخوان عمومى، جمعیت فراوانى ـ که رقم آن را در آن زمان بیش از یکصد هزار نفر گفتهاند ـ حاضر شده بودند. پس از انجام مراسم حج و در راه بازگشت، هنگامى که جمعیت مسلمانان به منطقهاى به نام «غدیر خم» ـ که چهارراه جدایى هر یک از کاروانها به شمار مىرفت ـ رسیدند، آیه تبلیغ نازل شد و به پیامبر فرمان داد که آنچه را قبلاً بر آن حضرت نازل شده است، به مردم ابلاغ نماید:
«یـاَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ واِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ واللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لا یَهدِى القَومَ الکـفِرین»؛
«اى پیامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم ابلاغ کن و اگر این کار را نکنى رسالت را انجام ندادهاى و خداوند تو را از خطرهاى مردم نگه مىدارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمىکند».[۸۲]
از ظاهر آیه که مىفرماید: «خدا تو را از خطرهاى مردمى حفظ مىکند» و نیز برخى روایات[۸۳] برمىآید که پیامبر اکرم | از اعلام علنى ولایت امیرالمؤمنین و نصب آن حضرت به وصایت نگران بود و مىترسید مسلمانان سخن آن حضرت را انکار کرده، او را تکذیب نمایند. علت ترس پیامبر | نیز این بود که على پسر عمو و داماد آن حضرت بود و پیامبر از آن بیم داشت که به آن حضرت تهمت خویشاوند بودن بزنند و بگویند: پیامبر پس از خود خویشاوندانش را بر ما مسلط ساخت[۸۴]؛ چنانکه طبق برخى روایات، که شیعه واهل سنت نقل کردهاند عدهاى این سخن را بر زبان جارى کردند.[۸۵]
از طرفى دیگر امیرالمؤمنین در بسیارى از جنگها اجداد و خویشاوندان کافر بسیارى از مسلمانان رابه قتل رسانده بود و برخى از آنان هنوز کینه و عداوت آن حضرت را در دل داشتند.[۸۶] افزون بر این، آن حضرت هنوز جوان بود و پذیرش ولایت و حاکمیت فردى جوان بر افرادى که در سنین بالاى عمر قرار داشتند سخت و گاه غیر قابل پذیرش است؛ چنانکه در تاریخ نمونههاى فراوانى داریم که بزرگان از پذیرش حاکمیت افراد جوان امتناع مىکردند. همچنین در میان مسلمانان افراد منافق که هیچ اعتقادى به آن حضرت و اسلام نداشتند فراوان بودند و کثرت آیات نفاق در قرآن، خود شاهد بر این مدعاست. پیامبر |نیز در خطبه غدیر یکى از علتهاى خوف خود از اعلام علنى ولایت على را وجود این افراد در میان مسلمانان برشمرده است.[۸۷]
با وجود همه موارد یاد شده، فرمان، فرمان خداوند است و آن حضرت موظف است در هر صورت این فرمان را به مسلمانان ابلاغ نماید؛ ضمن اینکه خداوند در آیه یاد شده به آن حضرت اطمینان مىدهد که از ناحیه مردم نگرانى نداشته باشد؛ زیرا خداوند او را از خطرهاى آنان حفظ مىنماید، از اینرو کاروان مسلمانان وقتى به منطقه «غدیر خم» رسید، پیامبر اکرم |دستور توقف کاروان را صادر کرد و به آنان فرمود: با صداى بلند آنهایى را که پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت نمایند و صبر نمایند تا عقب ماندگان نیز به آنان ملحق گردند. پس از اجتماع مسلمانان، آن حضرت نماز ظهر را به جماعت اقامه کردند و پس از نماز دستور دادند از جهاز شتران منبرى براى آن حضرت تهیه کردند. سپس آن حضرت بر بالاى منبر قرار گرفت و پس از حمد و سپاس پروردگار فرمود:
«من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مىروم. من مسئولم و شما هم مسئولید. شما در مورد من چگونه شهادت مىدهید؟ مردم با صداى بلند گفتند: ما گواهى مىدهیم که تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را به جا آوردى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما انجام دادى. خداوند به تو جزاى خیر دهد. سپس فرمود: آیا شما به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان گواهى مىدهید؟ همه گفتند: آرى، گواهى مىدهیم. آنگاه پیامبر | دست على را بلند کرد و فرمود:
«أَیُّها النّاسُ، مَن أَولى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِن أَنفُسِهِم»؛ اى مردم! چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است. گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. پیامبر | فرمود: خداوند ولىّ و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم، و نسبت به آنان از خودشان سزاوارترم. سپس فرمود:
«مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌ مَولاهُ»؛ هرکه من مولا و رهبر اویم این على مولا و رهبر اوست».[۸۸]
و این سخن را سه بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و فرمود:
«اَللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ أَحِب مَن أَحَبَّهُ وَ أَبغِض مَن أَبغَضَهُ وَانصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ وَ أَدِرِالحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ»؛
«خداوندا، دوست دار کسى را که او را دوست بدارد و دشمن دار کسى را که او را دشمن بدارد. محبوب بدار کسى را که او را محبوب دارد و مبغوض بدار کسى را که او را مبغوض دارد. یارى کن کسى را که او را یارى کند و خوار گردان کسى را که او را خوار گرداند و حق را همراه او بدار به هر سویى که او رود».[۸۹]
بعد از پایان خطبه پیامبر | آیه اکمال دین نازل شد؛
«الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم و اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتى و رَضیتُ لَکُمُ الاِسلـمَ دینـًا»
ترجمه: «امروز آیین شما را کامل و نعمت را بر شما تمام کردم و راضى شدم که اسلام، دین شما باشد».[۹۰]
پس از نزول این آیه پیامبراکرم |فرمود:
«أَللّهُ أَکبرُ، أَللّهُ أَکبرُ عَلى إِکمالِ الدِّینِ وَ إِتمامِ النِّعمَهِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتىِ وَالوِلایَهِ لِعلىٍّ مِن بَعدِى»؛
«خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است؛ همان خدایى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود شد».[۹۱]
پس از آن پیامبر اکرم | خود در خیمهاى نشستند و على در خیمهاى دیگر و به مسلمانان فرمان دادند که بروند و به آن حضرت و على علیهماالسلام تبریک بگویند. از جمله افرادى که به حضور پیامبر و على علیهماالسلام رسیدند ابوبکر و عمر بودند که به آن حضرت گفتند:
«بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا بنَ أَبىِ طالِب أَصبَحتَ و أَمسَیتَ مَولاىَ وَ مَولا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَهٍ»؛
«مبارک باد بر تو اى فرزند ابوطالب که مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى».[۹۲]
حسانبن ثابت شاعر معروف و معاصر پیامبر اکرم | این حادثه را در قالب اشعارى چنین سروده است:
یُنادِیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبِیُّهُم | بِخُمٍّ وَاسمَع بِالرَّسولِ مُنادِیا | |
فقالَ فَمَن مَولاکُم و نَبِیُّکُم؟ | فَقالُوا و لم یَبدوُا هُناکَ التَّعامِیا | |
اِلهُکَ مَولانا و أَنتَ نَبِیُّنا | رَضیِتُکَ مِن بَعدِى اِماما و هادِیا | |
و لَن تَجِدَن مِنّا لَکَ الیَومَ عاصِیا | فَقال لَه قُم یا عَلِى فَإِنَّنى | |
فَمَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا وَلِیُّهُ | فَکوُنُوا لَه اَتباعَ صِدقٍ مُوالیا | |
هُناک دَعا اَللّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ | و کُن لِلَّذِى عادى عَلِیّا مُعادیا |
ترجمه: «پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد و چه ندا دهنده گرانقدرى! فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشمپوشى و اغماض به طور صریح گفتند: خداى تو مولاى ما و تو پیامبر ما هستى و امروز مخالفت کنندهاى در برابرت نخواهى یافت. پیامبر به على گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خود امام و رهبر انتخاب کردم؛ پس هرکس من مولا و رهبر اویم این على نیز مولا و رهبر اوست، پس شما همه از روى صدق و راستى از او پیروى کنید. در این هنگام پیامبر عرض کرد: بارالها، دوست بدار کسى را که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسى را که او را دشمن بدارد».[۹۳]
حدیث غدیر؛ یکى از صریحترین و محکمترین ادلهاى است که در مورد خلافت و ولایت على روایت شده است؛ ولى عدهاى از علماى اهل سنت براى نفى این موضوع درصدد تضعیف و تأویل این روایت برآمدهاند. برخى از آنان، آن را حدیثى ضعیف شمرده[۹۴] و بسیارى از آنان که صحت حدیث را پذیرفتهاند نیز آن را به معناى دیگرى تفسیر نموده، واژه «مولى» را در این روایت به معناى دوست و یاور دانستهاند![۹۵] و گروهى دیگر نیز ضمن بیان این مطلب آن را مربوط به حادثهاى خاص دانسته و گفتهاند:
«برخى از صحابه با على اختلاف پیدا کردند و از آن حضرت در نزد پیامبر شکایت نمودند ولى پیامبر با رد سخنان و عقیده آنان درباره على، آن حضرت را همانند خود دوست و یاور مسلمانان دانست».[۹۶]
در پاسخ مىگوییم: حدیث و جریان غدیر قابل انکار یا تضعیف نیست؛ زیرا این حدیث از جمله روایات متواترى است که بیش از یکصد و ده نفر از صحابه آن را از پیامبر به طور مستقیم نقل کردهاند و صدها نفر از علماى بزرگ اهل سنت آن را در کتب حدیثى، تفسیرى و تاریخى خود ذکر نموده و آن را روایتى صحیح دانستهاند و اینکه بیشتر علماى اهل سنت درصدد توجیه و تأویل این حدیث برآمدهاند، خود دلیل بر صدور این روایت از پیامبر اکرم | و صحت سند آن است؛ زیرا اگر این روایت از پیامبر اکرم صادر نشده بود و یا حدیثى ضعیف بود به این همه توجیهات نیازى نداشت!
اما اینکه گفتهاند: واژه «مولى» در این روایت به معناى دوست و یاور است سخن باطلى است؛ زیرا هرچند یکى از معانى «مولى» و «ولى» در لغت، دوست ویاور است ولى هیچگاه نمىتوان پذیرفت که مقصود پیامبر از به کار بردن این واژه در روایات مذکور این معنا بوده است؛ بلکه مقصود از مولى، سرپرست و متصرف در امور بودن است که افزون بر لغت، شواهد و قراین متعدد دیگرى نیز این مفهوم را تأیید مىنماید:
- بیان دوستى مسلمانان نسبت به یکدیگر به ویژه على ، که افضل اصحاب پیامبر بود، یکى از موضوعاتى است که خداوند و رسول او بارها در آیات و روایات متعدد بیان نموده و مسلمانان را به رعایت آن توصیه نمودهاند؛ لذا اگر بگوییم مقصود پیامبر از کلمه «مولى» در این روایت، دوستى و یارى نمودن على بوده است، لازمهاش آن است که پیامبر | در آن سرزمین سوزان و هواى بسیار گرم حدود یکصد و بیست هزار نفر را گرد آورده است تا آنان را از موضوعى که همگان از آن آگاهاند، مطلع نماید!و این کار، عملى است بر خلاف عقل و منطق که از هیچ عاقلى به ویژه شخص پیامبر ـ که عقل کامل است ـ صادر نمىشود.
- پیامبر اکرم | قبل از بیان حدیث غدیر، سخنان و جملاتى را بر زبان جارى کردند که اگر به این سخنان توجه نماییم به روشنى مشخص مىگردد که مقصود آن حضرت از بیان ولایت على سرپرستى و رهبرى مسلمانان پس از وفات خویش بوده است.
اولاً: آن حضرت قبل از بیان این حدیث از وفات خود و مسئولیت خویش در برابر مسلمانان و تمسک آنان به قرآن و اهل بیت سخن به میان آورده و فرمود: من به همین زودى از میان شما مىروم. من مسئول هستم و شما نیز مسئول هستید. من دو چیز گرانبها را در میان شما بر جاى مىگذارم که اگر به آن دو تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد: یکى قرآن و دیگرى اهل بیت من است. سپس دست على را گرفت و او را به عنوان مولاى مسلمانان معرفى کرد. از این سخنان فهمیده مىشود که آن حضرت مىخواهد درباره موضوع مهمى که به آینده و سرنوشت مسلمانان، پس از وفات خود، مربوط است سخن بگوید؛ نه موضوع دیگرى.
ثانیا: پیامبر اکرم |از ولایت خود بر مردم و نوع این ولایت سخن گفت و از همه مسلمانان در مورد این ولایت اقرار گرفت. دراین باره خطاب به آنان فرمود: «اى مردم! چه کسى از همه مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر است و اختیار بیشترى دارد؟!» مسلمانان گفتند: «خدا ورسول او داناترند.»
آن حضرت فرمود:
«اِنَّ اللّهَ مَولاىَ و اَنَا مَولَى المُؤمِنینَ و أَنا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم»؛
ترجمه: «خداوند مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من از خودشان نسبت به آنان سزاوارترم». سپس بدون فاصله فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»؛ «هرکس من مولاى اویم این على نیز مولاى اوست».
از این جملات نیز به دست مىآید که آن حضرت درصدد آن بوده است که همان ولایتى را که براى خود آن حضرت بر مسلمانان ثابت است براى على نیز اثبات نماید؛ ولایتى که براى پیامبر |ثابت بوده ولایت به معناى سرپرستى و صاحب اختیار بودن است که در کلام خود آن بزرگوار به این معنا اشاره شده است.
- مؤید دیگر؛ تبریک گفتن همه مسلمانان به ویژه خلیفه دوم به على و به کار بردن جملات خاصى در این مورد است که هم شیعه و هم اهل سنت آن را نقل کردهاند که در پى واقعه غدیر و بیان این حدیث از سوى پیامبر، عمر نزد على آمده، خطاب به آن حضرت چنین گفت:
«بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابنَ اَبِى طالِب، أَصبَحتَ و اَمسَیتَ مَولاىَ و مَولا کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ»؛
«مبارک باد! مبارک باد! بر تو اى فرزند ابوطالب که مولاى من و مولاى تمام مردان و زنان مؤمن شدى».[۹۷]
این جملات، حکایت از این دارد که ولایت در این روایت به معناى دوستى و یارى کردن نبوده است؛ زیرا بیان چنین موضوعى که همگان از آن آگاهاند و در گذشته نیز بارها بیان گردیده به تبریک گفتن نیاز ندارد و درمىیابیم که چنین ولایتى در گذشته سابقه نداشته است و آنان از امروز بر چنین ولایتى براى آن حضرت اطلاع یافتند.
- دلیل دیگر، ادامه خطبه پیامبر در حجه الوداع است که در آن، پیامبر اکرم| به صراحت از خلافت و ولایت على و فرزندانش پس از خود سخن به میان آورده است. آن حضرت در ادامه این خطبه مىفرماید:
«مَعاشِرَ النّاسِ… اِعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ قَد نَصَبَهُ لَکُم وَلِیّا و اِماما فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى المُهاجرینَ وَالاَنصارِ و عَلَى التّابِعینَ لَهُم بِاِحسانٍ وَ عَلَى البادى والحاضِرِ وَ عَلَى الاَعجَمِىِّ والعَرَبِىِّ والحُرِّ والمَملوکِ والصَّغیرِ والکَبیرِ و عَلَى الاَبیَضِ والاَسوَدِ وَ عَلى کُلِّ مُوَحِّدٍ، ماضٍ حُکمُهُ، جازٍ قَولُهُ، نافِذٌ اَمرُهُ، مَلعونٌ مَن خالَفَهُ، مَرحُومٌ مَن تَبِعَهُ … ثُمَّ مِن بَعدِى عَلِىٌ وَلِیُّکُم وَ اِمامُکُم بِاَمرِ اللّهِ رَبِّکُم، ثُمَّ الاِمامَهُ فِى ذُرِیَّتى مِن وُلدِهِ اِلى یَومٍ تَلقَونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ»؛
ترجمه: «اى مردم! بدانید همانا خداوند على را رهبر و امام شما قرار داد. فرمانبردارى او را بر مهاجران و انصار و تابعان مهاجران و انصار ـ که به نیکى از آنان پیروى مىنمایند ـ بر اهالى شهرها و روستاها، بر حاضر و غایب، عرب و عجم، آزاده و بنده، کوچک و بزرگ، سیاه و سفید واجب کرده است. بر هر خداپرستى حکم و قول او نافذ و فرمان او مطاع است، کسى که با او مخالفت کند ملعون و کسى که از او پیروى نماید آمرزیده است… حضرت در ادامه فرمود: پس از من ولىّ و امام شما على است؛ امامى که به امر خدا تعیین گردیده است و پس از او امامت در ذرّیه من از فرزندان على تا روز قیامت قرار خواهد داشت»[۹۸].
آیات و روایاتى که ذکر کردیم، بخش اندکى از صدها ادلّه و شواهدى است که بر ولایت و جانشینى على و فرزندانش پس از پیامبر و وجوب پیروى از راه و عقاید آنان دلالت دارد. براساس این آیات و روایات است که فرقه شیعه در همان عهد پیامبر شکل گرفت و بعد از وفات پیامبر نیز آنان و مسلمانانى دیگر از على و اولاد او پیروى کردند و حاضر شدند به دلیل داشتن ولایت و محبت اهل بیت و نام تشیع، انواع آزار و اذیتها را از خلفا و حاکمان جور تحمل نمایند و حتى بسیارى از آنان جان خود را در این راه فدا نمایند.
بر این اساس، راهى که شیعه براى خود پس از پیامبر | برگزیده، طریقى است که بر اساس عقل و منطق بوده، قرآن و سنت پیامبر آن را تأیید نموده است؛ از اینرو نه تنها شیعه موظف است که از این راه و عقیده پیروى نماید، بلکه تمام مسلمانان باید اهل بیت پیامبر را به عنوان مقتدا و مرجع علمى و دینى خود برگزینند و از دستورات و عقایدى که آنان مسلمانان را به آن دعوت مىکنند پیروى نمایند؛ زیرا طبق روایات صریحى که خود اهل سنت نیز آن را در کتب خود نقل کردهاند، تنها اهل بیت هستند که کشتى نجات این امت شمرده شدهاند و تنها آنانند که عِدل قرآناند و تنها پیروى از آنان موجب نجات از گمراهى مىگردد. بنابر این رها کردن راه و عقاید آنان و پیروى از عقاید دیگران چیزى جز ضلالت و گمراهى نبوده، نیست و نخواهد بود.
[۱]. لسانالعرب، ج ۷، ص ۲۵۸، «شیع».
[۲]. قصص ۲۸ ۱۵٫
[۳]. صافات ۳۷ ۸۳ ـ ۸۴٫
[۴]. الفصل فى الملل والاهواء والنحل، ج ۱، ص ۱۹۵٫
[۵]. التعریفات، ص ۵۷٫
[۶]. تاریخ الشیعه، ص ۳، به نقل از: «العبر»، ص ۱۳۸٫
[۷]. بحوث فى الملل والنحل، ج ۶، ص ۱۱۹٫
[۸]. همان، ص ۱۲۴٫
[۹]. همان، ص ۱۴۱٫
[۱۰]. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۳۷۹؛ فتح القدیر، ج ۵، ص ۴۷۷
[۱۱]. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۳۷۹؛ نظم درر السمطین، ص ۹۲٫
[۱۲]. مجمع الزوائد، ج ۱۰، ص ۲۱؛ المعجم الاوسط، ج ۶، ص ۳۵۶٫
[۱۳]. مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۳۱؛ المعجم الاوسط، ج ۴، ص ۱۸۷٫
[۱۴]. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۱٫
[۱۵]. بحوث فى الملل والنحل، ج ۶، ص ۱۰۶٫
[۱۶]. خطط الشام، ج ۶، ص ۲۴۵ ـ ۲۵۰٫
[۱۷]. شیعهشناسى، ج ۱، ص ۵۸٫
[۱۸]. فرق الشیعه، ص ۱۷ و ۱۸٫
[۱۹]. بحوث فى الملل والنحل، ج ۶، ص ۱۴۴٫
[۲۰]. همان، ص ۱۴۳ و ۱۴۴٫
[۲۱]. مسند احمد، ج ۶، ص ۲۹۲؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۲۸٫
[۲۲]. مسند احمد، ج ۳، ص ۲۵۹؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۱٫
[۲۳]. جامعالبیان، ج ۲۲، ص ۱۳؛ التفسیر القرآن العظیم، ج ۳، ص ۴۹۱٫
[۲۴]. آلعمران ۳/۶۱٫
[۲۵]. مجمع البحرین، ج ۱، ص ۲۵۸، ماده «بهل».
[۲۶]. مجمع البیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۷۶۲؛ المیزان، ج ۳، ص ۲۳۱ و ۲۳۲٫
[۲۷]. فضائل الخمسه فى الصحاح السته، ج ۱، ص ۲۹۰٫
[۲۸]. الکشاف، ج ۱ ص ۳۷۰٫
[۲۹]. مستدرک سفینه البحار، ج ۱۰، ص ۱۱۸؛ المیزان، ج ۳، ص ۲۳۰٫
[۳۰]. المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۴؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۰۰؛ مجمعالزوائد، ج ۹، ص ۱۱۲ و ۲۰۹؛ کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۱۴۰٫
[۳۱]. مسند احمد، ج ۱، ص ۳۳۱؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۹؛ فتح البارى، ج ۸، ص ۲۴۱؛ السنن الکبرى، ج ۵، ص ۱۲۹٫
[۳۲]. المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۲۵؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۲٫
[۳۳]. الامالى، صدوق، ص ۶۳؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۱۴٫
[۳۴]. بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۱۱؛ تاریخ بغداد، ج ۱۱، ص ۱۹٫
[۳۵]. المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۳۲؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۲۳٫
[۳۶]. یکى از فضایل ابوبکر، همراهى او با پیامبر صلىاللهعلیهوآله در غار بود که قرآن در آیه ۴۰ توبه ۹ از این واقعه یاد کرده است: «اِذ هُما فِى الغارِ اِذ یَقولُ لِصـحِبِهِ لا تَحزَن اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ واَیَّدَهُ بِجُنودٍ لَم تَرَوها»«آن هنگام که آن دو (پیامبر و ابوبکر) در غار بودند، او به همراه خود گفت: غم مخور، خدا با ماست. در این موقع خدا آرامش خود را بر او نازل نمود و او را با لشکرهایى که نمىدیدید یارى نمود».
در روز سقیفه که براى ابوبکر از مردم بیعت مىگرفتند، عمر بن خطاب درباره فضایل ابوبکر به مردم چنین گفت: چه کسى مانند ابوبکر این سه امتیاز را دارد؟ به همراه پیامبر در غار بود. پیامبر به او گفت: غمگین مباش. سپس به او فرمود: خدا با ماست. وى سپس دستش را گشود و با او بیعت کرد و مردم نیز با او بیعت کردند. (السنن الکبرى، ج ۶، ص ۳۵۵)
عثمان نیز خطاب به مسلمانان گفت: ابوبکر سزاوارترین فرد براى جانشینى پیامبر است؛ زیرا او بسیار راستگو و یار غار پیامبر بوده است. (کنزالعمال، ج ۵، ص ۶۵۳).
ابن حجر عسقلانى از علماى بزرگ اهل سنت نیز در شرح خود در این باره مىنویسد: «هى اعظم فضائله التى استحق بها ان یکون الخلیفه من بعدالنبى»؛ «این فضیلت، بزرگترین فضیلت ابوبکر است که به سبب آن شایستگى خلافت پس از پیامبر را دارد». (فتح البارى، ج ۱۳، ص ۱۸۰)
در حالى که بسیارى از علما نه تنها این موضوع را فضیلتى براى ابوبکر نمىدانند، بلکه معتقدند: این آیه بر خلاف این موضوع دلالت دارد و در این باره گفتهاند: لفظ «صاحب» که در این آیه آمده تنها به همراهى ظاهرى فردى با فرد دیگر دلالت دارد؛ و هیچ نقص یا فضیلتى براى فردى به شمار نمىرود. مؤید این امر آیات دیگر قرآن است که این تعبیر را هم درباره انسانهاى کافر به کار برده و هم در مورد انبیاى الهى. در آیات (۳۹ و ۴۱) یوسف، قرآن این تعبیر را درباره همراه و همبند کافر یوسف علیهالسلام، در زندان به کار برده است. «یـصـحِبَىِ السِّجنِ» و در آیه ۲۲ تکویر این تعبیر در مورد پیامبر اسلام نسبت به مشرکان به کار رفته است. «ما صاحبکم بمجنون» افزون بر این، در این آیه از یک طرف سخن از ترس ابوبکر به میان آمده و از طرف دیگر وقتى از نزول آرامش از سوى خدا و یارى کردن به وسیله نیروى غیبى یاد شده، این دو را مخصوص پیامبر صلىاللهعلیهوآلهدانسته است.
[۳۷]. الکافى، ج ۷، ص ۴۲۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۸؛ نظم دررالسمطین، ص ۱۳۰٫
[۳۸]. السنن الکبرى، ج ۷، ص ۴۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۲، ص ۱۷۹ و ۲۰۴٫
[۳۹]. المبسوط، سرخسى، ج ۱۰، ص ۱۵۳؛ المجموع، ج ۱۶، ص ۳۲۷؛ مجمع الزوائد، ج ۴، ص ۲۸۶٫
[۴۰]. مطالب یاد شده سخن و اعتراف خلیفه دوم است که بارها و در مواقع متعدد به جهل و عدم آگاهى خود اعترافنمود. این اعترافها در بسیارى از منابع اهل سنت ـ که به بخشى از آنها اشاره گردید ـ نقل شده است.
[۴۱]. من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۷۵؛ نهج السعاده، ج ۱، ص ۱۳۸ ـ ۱۳۹٫
[۴۲]. نهج البلاغه، خطبه ۲٫
[۴۳]. شعراء ۲۶ ۲۱۴٫
[۴۴]. مجمع البیان، ج ۷ ـ ۸، ص ۳۲۳؛ کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۱۱۴ و ۱۳۳؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۳٫
[۴۵]. براى اطلاع بیشتر ر. ک: الغدیر، ج ۲، ص ۲۷۸؛ المراجعات، ص ۱۳۰ به بعد؛ احقاق الحق، ج ۴، ص ۶۲٫ این روایت به تفصیل، از کتب اهل سنت در این کتابها نقل شده است.
[۴۶]. جامع البیان، ج ۱۹، ص ۱۴۸ ـ ۱۴۹؛ التفسیر القرآن العظیم، ج ۳، ص ۳۴۳ ـ ۳۴۴٫
[۴۷]. شورى ۴۲ ۲۳٫
[۴۸]. مجمعالبیان، ج ۹ ـ ۱۰، ص ۴۳٫
[۴۹]. الکشاف، ج ۴، ص ۲۱۹ و ۲۲۰؛ الجامع لاحکام القرآن، ج ۱۶، ص ۲۱ و ۲۲٫
[۵۰]. ینابیع الموده، ج ۲، ص ۴۳۴؛ النصائح الکافیه، ص ۲۲۴٫
[۵۱]. شرح الاخبار، ج ۳، ص ۵۱۵؛ کنزل العمال، ج ۱۲، ص ۱۰۵و ج ۱۳، ص ۶۴۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۳، ص ۲۴۱٫
[۵۲]. سبأ ۳۴ ۴۷٫
[۵۳]. مائده ۵ ۵۵٫
[۵۴]. مجمع البیان؛ ج ۳ ـ ۴، ص ۳۲۴؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۶٫
[۵۵]. المراجعات، ص ۱۵۵ به بعد.
[۵۶]. الغدیر، ج ۲، ص ۵۸؛ نظم درر السمطین، ص ۸۸٫
[۵۷]. الغدیر، ج ۲، ص ۱۵۶ ـ ۱۶۲٫
[۵۸]. شرح المواقف، ج ۸، ص ۳۶۰٫
[۵۹]. التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۵ ـ ۳۱٫
[۶۰]. لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۰۱؛ مجمع البحرین، ج ۲، ص ۵۵۳٫ «ولى».
[۶۱]. الکافى، ج ۶، ص ۴۸؛ وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۴۱۸٫
[۶۲]. الکافى، ج ۱، ص ۲۸۹؛ دعائم الاسلام، ج ۱، ص ۱۵؛ التفسیر الصافى، ج ۲، ص ۵۲٫
[۶۳]. جامع البیان، ج ۵، ص ۲۰۷؛ الجامع لأحکام القرآن، ج ۵، ص ۲۵۹٫
[۶۴]. الجامع لأحکام القرآن، ج ۵، ص ۲۵۹ ـ ۲۶۰؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۱۷۶ ـ ۱۷۷٫
[۶۵]. جامع البیان، ج ۵، ص ۲۰۷؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۱۷۷٫
[۶۶]. مجمع البیان، ج ۳ ـ ۴، ص ۱۰۰٫
[۶۷]. التفسیر الکبیر، ج ۱۰، ص ۱۴۴٫
[۶۸]. شواهدالتنزیل، ج ۱، ص ۱۹۰؛ المیزان، ج ۴، ص ۴۱۱ و ۴۱۲؛ بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۷۹٫
[۶۹]. بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۲۵۰؛ المیزان، ج ۴، ص ۴۰۹٫
[۷۰]. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۱؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۲۱۱؛ المیزان، ج ۴، ص ۴۱۱٫
[۷۱]. صحیح بخارى، ج ۵، ص ۱۲۹؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۰٫
[۷۲]. الکافى، ج ۸، ص ۱۰۷؛ الخصال، ص ۲۱۱ و ۳۱۱ و ۳۷۰؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۰۲ و ۳۰۴٫
[۷۳]. مستدرک علىالصحیحین، ج ۳، ص ۱۵۱؛ کنزالعمال، ج ۱۲، ص ۹۶٫
[۷۴]. مسند احمد، ج ۵، ص ۱۸۲ و ۱۸۹؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۲۹٫
[۷۵]. خلاصه عبقات الابرار، ج ۲، ص ۲ ـ ۳۱٫
[۷۶]. مسند احمد، ج ۵، ص ۸۹؛ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳ ـ ۴٫
[۷۷]. سنن الترمذى، ج ۲، ص ۴۵؛ مسند احمد، ج ۵، ص ۸۷٫
[۷۸]. کمال الدین، ص ۲۸۰؛ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۷۱٫
[۷۹]. بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۳۱؛ الامالى، صدوق، ص ۷۳۸٫
[۸۰]. فتح البارى، ج ۱۳، ص ۱۸۳٫
[۸۱]. کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۲۵۲٫
[۸۲]. مائده ۵ ۶۷٫
[۸۳]. الکافى، ج ۱، ص ۲۸۹٫
[۸۴]. مجمع البیان، ج ۳ ـ ۴، ص ۳۴۴٫
[۸۵]. مجمع البیان، ج ۹ ـ ۱۰، ص ۵۳۰؛ الجامع لأحکام القرآن، ج ۱۸، ص ۲۷۸٫
[۸۶]. در دعاى ندبه مىخوانیم: «قد وتر فیه صنادید العرب و قتل ابطالهم و ناوش ذؤبانهم فاودع قلوبهم احقادا بدریه و خیبریّه و حنینیّه و غیرهن فَاَضَبَّت على عداوته و اکبت على منابذته… لم یمتثل امر رسول اللّه فى الهادین بعد الهادین؛ به تحقیق، کینهور کرد در راه خدا شجاعان عرب را، و دلیران آنان را کشت یا مطیع ساخت. پس دلهاى آنان را پر از کینه جنگهاى بدر و خیبر و حنین و دیگر جنگها گردانید. از اینرو، بر دشمنى با او متحد شدند و بر ترک و دورى او روى آوردند». صحیفه المهدى، ص ۲۱۲٫
[۸۷]. الاحتجاج، ج ۱، ص ۷۳؛ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۰۶٫
[۸۸]. مسند احمد، ج ۱، ص ۸۴ و ۱۱۸؛ المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۰۹٫
[۸۹]. مسند احمد، ج ۱، ص ۱۱۹؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۴٫
[۹۰]. مائده ۵ ۳٫
[۹۱]. مجمع البیان، ج ۴ و ۳، ص ۲۴۶؛ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۵۹؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۰۱٫
[۹۲]. بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۰۸؛ البدایه والنهایه؛ ج ۷، ص ۳۸۶٫
[۹۳]. بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۳۸۸؛ نظم درر السمطین، ص ۱۱۲٫
[۹۴]. تحفه الاحوذى، ج ۳، ص ۱۳۷ و ج ۱۰، ص ۱۵۴٫
[۹۵]. الجامع لاحکام القرآن، ج ۱، ص ۲۶۷؛ تحفه الاحوذى، ج ۱۰، ص ۱۴۷٫
[۹۶]. الجامع لاحکام القرآن، ج ۱، ص ۲۶۷؛ السنن الکبرى، ج ۵، ص ۱۲۱٫
[۹۷]. بحار الانوار، ج ۳۷، ص ۱۰۸؛ البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۳۸۶؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۳۹۱؛ تاریخ بغداد، ج ۸، ص ۲۸۴٫
[۹۸]. الاحتجاج ، ج ۱، ص ۷۴؛ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۰۷٫
منبع: برگرفته از کتاب سیمای شیعه از نگاه اهل بیت؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.