ارتباط مستمر مختار با اهل بیت
مختار از خردسالی به تشیع و دوستی اهل بیت شهرت داشت.
مختار در روزگار خود از بزرگان و اقطاب شیعه به شمار میآمد و بر خلاف آنچه برخی از پژوهشگران به او نسبت دادهاند، عثمانی نبوده است.
اینان تنها به این دلیل این نسبت را به او دادهاند که برحسب آنچه در برخی از اخبار گفته شده است، وی به هنگامی که حسن بن علی با معاویه صلح کرد با این تصمیم مخالفت کرد و از عمویش سعد بن مسعود ثقفی خواست امام را به معاویه تحویل دهد.
این ارتباط باعث شد تا وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد، بر مختار وارد و مهمان او شود. وی مقدم او را خوشامد گفت و مردم را دعوت میکرد تا با امام حسین بیعت کنند و فرمانبرداری از او را لازم بشمارند.
هاشم معروف الحسنی معتقد است:
انگیزه اصلی فرود آمدن مسلم بن عقیل به عنوان مهمان بر مختار دوستی شدید مختار نسبت به علویان و تلاش پیوسته و بی سر و صدای او در راه انتقال قدرت به آنان بوده است.
یا در زمان قیام مختار آشکار را به دعوت برای علویان پرداخت و برای آنان بیعت گرفت و گهگاه با آنها تماس برقرار میکرد([۱]) و تا آخر قیام مختار ارتباط خود را با اهلبیت قطع نکرد و مشمول دعای خیر امام سجاد شد.
گفتار اول: انتقام مختار از قاتلان امام حسین
امیرمؤمنان علی فرمود:
«سیقتل ولدی الحسین و سیخرج غلام من ثقیف و یقتل من الذین ظلموا ثلثمأه و ثلثه و ثمانین الف رجل»
«زود باشد که فرزندم حسین را به ظلم و ستم بکشند و چندی نگذرد که پسری از قبیله ثقیف (مختار) از آنهایی که بر او ظلم کردهاند، تعداد ۳۸۳۰۰۰ نفر را به قتل میرساند.»
ممکن است بعضی این رقم را دور از واقعیت و اغراق آمیز تلقی کنند اما آنچه مسلم است در واقعه قیام مختار، جمع کثیری از دشمنان اهلبیت و عاملان فاجعه کربلا به هلاکت رسیدند. البته سران آنان که بیشتر در عراق بودند، به دست مختار و یارانش کشته شدند که تعداد آنان را میتوان چندین هزار تن تخمین زد و از آنجا که در جریان فتح کوفه تعداد زیادی از دشمنان اهلبیت کشته شدند و در شورش بعد از پیروزی مختار نیز جمع بسیاری در معرکه به هلاکت رسیدند و در ماجرای جنگ ابراهیم که به شکست لشکر شام به فرماندهی ابن زیاد منجر شد، طبق تواریخ معتبر، از لشکر ۸۰ هزار نفری شام تعداد اندکی جان سالم به در بردند.
امام حسین روز عاشوراء مردم کوفه را نفرین کرد و از خداوند چنین درخواست کرد:
«و سلّط علیهم غلامَ ثُقیفٍ یسقیهم کاساً مصبره و لا یدع فیهم احداً إلاقتله، قتله بقتلهٍ و ضربهٍ بضربهٍ، ینتقم لی و لاولیائی و اهل بیتی و اشیاعی منهم»([۲])
«پروردگارا جوان ثقفی (مختار) را بر آنها مسلط گردان، تا شربت تلخ و ناگوار مرگ را به کام آنها فرو ریزد و همه آنها را به خاطر جنایتشان به خاک و خون مذلت بکشد و انتقام من و دوستانم و اهل بیتم را از آنها بازستاند؛ زیرا آنها ما را فریب دادند و حق ما را انکار کردند و به ما یاری ننمودند.»
چند سال بیشتر طول نکشید که این فراز از نفرین امام دامن مردم کوفه را فرا گرفت و در کوفه قتلگاههای دیگری به راه افتاد، این بار قربانیان، آن پاکان و عزیزان خدا نبودند بلکه جنایتکارانی بودند که دستهایشان تا مرفق در خون آزادگان رنگین شده بود.
مختار و میثم تمار
کم نیستند بیگناهانی که در طول تاریخ، به جرم حقیقت خواهی و حق جویی به زندان و زنجیر گرفتار شدهاند و بسیارند شیعیان و دوستان اهل بیت که به جرم عشق و محبت آنان، گرفتار شکنجه و زندان شدهاند و مختار اینک به همین جرم به درون سیاه چال کوفه میافتد.
اولین آشنای او در زندان صحابی بزرگ امیر مومنان است. وقتی میثم تمار را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند و گفتند که او از اصحاب امیرالمؤمنین است، عبیدالله گفت: این اعجمی را میگویید، گفتند: آری! و بعد از کلماتی که با میثم گفت و پاسخ شنید، دستور داد او را به زندان بردند.
میثم، صاحب سرّ و راز امیرمؤمنان است. امیرالمؤمنین از وقایع آینده با او سخن گفته است و تاریخ آینده را به وی نشان داده است.
ابن ابیالحدید مینویسد:
میثم تمار و مختار هر دو در کوفه به دستور ابن زیاد به زندان افتادند و هر دو محکوم به اعدام شدند.
میثم به او چنین گفت:
«انک تفلت و تخرج ثائراً بدم الحسین، فتقتل هذا الجبار الذی نحن فی سجنه، وتطابقدمک هذا، على جبهته و خدّیه»([۳])
تو از زندان آزاد خواهی شد و به خونخواهی حسین قیام خواهی کرد و این جباری که ما اکنون در زندان او هستیم، به وسیله تو کشته خواهد شد و با اشاره به پای مختار گفت: و با همین پاهایت سر و صورت او را لگدمال خواهی کرد.
مختار وقتی برای بار دوم به زندان افتاد، از شدت دلتنگی به خود میپیچید و سخنان هیجانانگیزی به زبان میراند.
یحیی بن عیسی میگوید: با حمید بن مسلم، به دیدار «مختار» در زندان رفتم و او را در بند دیدم و شنیدم که میگفت:
قسم به آفریدگار دریاها و درختان و دشت و بیابانها و فرشتگان نیکو کردار و بندگان برگزیده، من از هدف خود دست بر نخواهم داشت و مردم ستمکار را با نیزه لرزان و تیغ بران به کمک یارانی که نه بینیزهاند و بیکاره و نه بیسلاح و بدکاره میکشم تا عمود دین را بر پا دارم و این شکافی که در اسلام پدید آمده است بهم پیوندم سینه مؤمنان را شفا دهم و خون پیامبران را خواهم و از زوال دنیا باک ندارم و از مرگ نمیهراسم.
میگوید: هر وقت در زندان پیش وی میرفتم، این سخنان را تکرار میکرد تا وقتی از زندان بیرون آمد.([۴])
اعلام دستگیری قاتلان شهدای کربلا
مختار پس از سرکوب شورشیان به «عبدالله بن کامل شاکری» دستور داد همه دروازههای شهر را ببندد تا هیچ یک از قاتلان شهدای کربلا نتوانند فرار کنند و به تعقیب آنها بپردازند.
مختار برای دستگیری قاتلان امام حسین آماده شد و گفت:
«ما من دیننا ترک قوم قتلوا الحسین یمشون احیاء فی الدنیا آمنین بئس ناصر آل محمد انا اذا فی الدنیا انا اذا الکذاب»([۵])
از دین ما نیست کسانی که حسین را کشتهاند. بگذاریم که زنده و ایمن راه روند در این صورت برای آل محمد یاری کننده بدی هستیم و در ادعای خود کاذب هستیم. از خدا بر ضد آنها کمک میجویم، حمد خدایی را که مرا شمشیری داد و نیزهای که به وسیله آن ضربتشان بزنم و انتقامجوی آنها باشم که حقشان را بگیرم که بر خدا فرض است که قاتل آنها را بکشد و کسانی را که حق آنها را انکار کردهاند، به ذلت افکند. قاتلان امام حسین را برای من نام ببرید آنگاه دنبالشان کنید تا به قتل رسانید.
«قال لهم اطلبوا لی قتله الحسین فانه لایسوغ لی الطعام و الشراب حتى أطهر الارض منهم و انقی المصر منهم»([۶])
قاتلان حسین را بجویید که خوردنی و نوشیدنی بر من گوارا نباشد تا زمین را از لوث آنها پاک کنم و شهر را از آنها پاکیزه نمایم.
اکنون قسمتی از جریان انتقام مختار از قاتلان امام حسین را ذکر میکنیم.
کشندگان امام حسین
عبدالله بن دبّاس جماعتی از کشندگان امام حسین را بدین شرح نام برد: عبدالله بن أسید، مالک بن نسیر، حمل بن مالک و … .
مختار به دنبال آنان فرستاد، آنها را دستگیر کرده و شب هنگام نزد مختار آوردند، مختار به آنان گفت:
ای دشمنان خدا و کتاب خدا! و ای دشمنان رسول خدا و آل رسول خدا! شما کسانی را کشتهاید که مأمورید صلوات بر آنها در نماز بفرستید. آنها گفتند: خدا تو را رحمت کند، ما را فرستادند و ما ناخشنود بودیم، بر ما منت بگذار و ما را زنده نگاه دار.
مختار گفت:
چه شد که شما بر حسین منّت نگذارید و او را سیراب نکردید و او را زنده نگه نداشتید؟
پس مختار، مالک بن نسیر را گفت: تو بودی که کلاه حسین را بر گرفتی، عبدالله بن کامل گفت: آری! این همان کس است.
مختار گفت:
دست و پاهای او را قطع کنید و بگذارید همانگونه بماند تا بمیرد.
پس او را کیفر نمودند. همانگونه که مختار دستور داده بود، و آن دو نفر دیگر را نیز به قتل رساندند.([۷])
تازندگان اسب
موسی بن عامر میگوید:
اولین گروهی که مختار آنها را به دلیل جنایتهایشان کیفر داد، کسانی بود که با اسب بر بدن امام حسین تاختند. مختار دستور داد آنها را دستگیر کرده و آوردند. پس فرمان داد آنها را به پشت خواباندند، دست و پاهای آنها را به زمین میخکوب کرد، آنگاه امر کرد که اسب بر آنها تاختند تا پیکرهای آنها خُرد شد و آنها را در آتش سوزاند.([۸])
اسامی آن ده نفر از این قرار است:
- اسحق بن حویه حضرمی او پیراهن امام را نیز بیرون آورده بود.
- اخنس بن مرقد، که بعضی گفتهاند، در همان کربلا تیری آمد و قلبش را شکافت و به هلاکت رسید.([۹])
- حکیم بن طفیل سنبسی
- عمرو بن صبیح صیداوی
- رجاء بن منقذ عبدی
- سالم بن خیثمه جعفی
- واحظه بن ناعم
- صالح بن وهب جعفی
- هانی بن ثبت حضرمی
- اسید بن مالک.([۱۰])
کشتن عمر سعد
روزی «مختار» ضمن سخن با همنشینان خویش گفت: فردا مردی را که پاهای بزرگ و چشمان فرو رفته و ابروهای آویخته دارد، به قتل خواهم رساند، که کشتن وی دل مؤمنان و فرشتگان را خرسند میکند.
گویند: همان موقع «هیثم بن اسود نخعی» پیش مختار بود. این سخن را شنید و دانست که منظور وی «عمر بن سعد» است و چون به خانه خویش بازگشت به پسر خود گفت: همین امشب «ابن سعد» را ببین و جریان را به اطلاع او برسان و بگو که احتیاط کند که منظور مختار جز تو نیست.
پسر «هیثم» پیش «ابن سعد» رفت و خلوت خواست و جریان را با وی گفت. «عمر سعد» گفت: خدا پدرت را پاداش نیک دهد پس از آن همه پیمانها و قرارها که «مختار» با من نهاده، چگونه درباره من چنین قصدی دارد؟
گویند: «عبدالله بن جُعده بن هبیره مخزومی» خواهرزاده امیرالمؤمنین به سبب خویشاوندی که با علی داشت، نزد مختار از همه کس محترمتر بود.
«ابن سعد» به وی گفت: من از این مرد (مختار) ایمن نیستم برای من از او امانی بگیر.
«عبدالله» از مختار برای «عمر بن سعد» امان نامه گرفت. گوید: من امان نامه وی را دیده بودم که چنین نوشته بود: به نام خدای رحمان و رحیم، این امان نامهای است که از مختار بن ابی عبیده ثقفی برای عمر بن سعد ابن وقاص. تو به امان خدا به جان و مال و کسانت و خاندان و فرزندانت امان داری تا وقتی که مطیع و شنوا و به جای خویش و شهر خویش باشی به دلیل جنایتی که سابقاً از تو سر زده مؤاخذه نخواهی شد و کسانی از شرطه الله نگهبانان خدا و شیعیان آل محمد و دیگران که ابن سعد را ببینند، با وی به جز نیکی نکنند.
و بر این امان نامه «سائب بن مالک و احمد بن شمیط و عبدالله بن شداد و عبدالله بن کامل» شاهد بودند و مختار به آن امان ملتزم است و خدا گواه، مگر آن که (یحدث حدثاً) مگر آنکه حادثهای پدید آرد.
گویند: از حدث کردن گاه قضای حاجت ضروری خواهند و گاه فتنه جوئی، مختار در این امان نامه معنی اول را قصد کرده بود و عمر سعد معنی دوم را فهمیده بود. در تأیید این مطلب امام باقر میفرماید:
«انها قصد المختار ان یحدث حدثاً هو ان یدخل بیت الخلاء یحدث.»([۱۱])
به هر حال وقتی عربها برای «عمر سعد» چنین خبری آوردند، شبانه از سرای خود بیرون شد و به حمام خویش رفت.
او وقتی به حمام رفت، امان خویش را با قصدی که درباره وی داشتند، با غلام خویش گفته بود، غلامش به وی فهماند که چه حادثهای بزرگتر از اینکه تو کردهای! محل و کسان خویش را رها کردهای و اینجا آمدهای به خانه خویش باز گرد و علیه خود بهانهای به دست این مرد مده، به همین جهت به خانه خویش باز آمد.
از آن سوی به مختار خبر دادند که عمر سعد فرار کرده است، گفت: هرگز نمیتواند بگریزد، زنجیری در گردن او بسته است که او را بازگرداند و اگر هم تلاش کند که برود نمیتواند. مختار ابوعمره را سوی ابن سعد فرستاد و دستور داد که او را بیاورد و چون پیش وی رسید گفت: أجب الأمیر. به نزد امیر بیا. «عمر بن سعد» از جای برخاست و پایش در لباسش بپیچید و بیفتاد. «ابوعمره» دیگر مهلت نداد و او را با شمشیر بزد و بکشت و سر او را در دامن عبای خویش بیاورد و پیش روی مختار نهاد و «مختار» به پسرش حفص بن عمر که پیش او نشسته بود گفت: این سر را میشناسی؟
گفت: آری! انا لله و انا الیه راجعون و زندگی پس از وی زشت است.
مختار گفت: راست گفتی، تو هم پس از او زنده نخواهی ماند دستور داد او را هم کشتند و گفت:
«هذا بحسین و هذا بعلی بن الحسین و لاسواء والله لوقتلت به ثلاثه ارباع قریش ما وفوا انمله من انامله»([۱۲])
این به جای حسین و این به جای علی بن الحسین و هرگز برابر نیستند؛ به خدا قسم اگر سه چهارم قریش را بکشم تلافی یک بند انگشت او را نکردهام.
و چون مختار این دو تن را بکشت، سر آنها را با «مسافر بن سعید بن نمران ناعطی و ظبیان بن عماره تمیمی» سوی محمد بن حنفیه فرستاد.
شمر بن ذی الجوشن
در الکامل ابن اثیر آمده است:
مختار از روز اول در فکر دستگیری شمر بود و پس از هزیمت شورشیان، غلام خود «زربی» را به دنبال وی فرستاد ولی غلام، به دست شمر به قتل رسید. شمر پس از کشتن «زربی به سیر خود ادامه داد، تا در کنار دهکدهای به نام «کلتانیه» بر ساحل رودی که کنار تپهای بود، جا گرفت. آنگاه کسی را به دهکده فرستاد و یکی از بومیهای آن محل را گرفت و او را محکم زد و به وی گفت: این نامه را با شتاب پیش «مصعب بن زبیر» ببر و عنوان آن را چنین نوشته بود: به مصعب بن زبیر از شمر بن ذی الجوشن. مرد بومی نامه را گرفت و به راه افتاد تا وارد دهکدهای شد که چند خانه داشت، و ابو عمره آنجا بود که مختار همان روزها او را به این دهکده فرستاده بود که میان وی و مردم بصره پادگان باشد. بومی مذکور یکی از بومیهای دهکده را دید و با وی از رفتاری که از شمر دیده بود شکایت کرد، در آن حال یکی از یاران «ابو عمره» بر او گذشت و نامه را ـ که همراه بومی بود ـ دید از وی مکان شمر را پرسید. معلوم شد که میان آنها و شمر بیش از سه فرسخ راه نیست فوراً به طرف وی حرکت کردند.
یکی از همراهان شمر به نام مسلم بن عبدالله میگوید:
به خدا آن شب با شمر بودم به او گفتم بهتر بود از این محل میرفتیم که ما اینجا در هراسیم، گفت: آیا همه اینها از بیم دروغ پیشه است به خدا من تا سه روز از اینجا نمیروم، خدا دلهایتان را از ترس آکنده است. میگوید: جایی که ما بودیم بچه ملخ بسیار بود من خواب و بیدار بودم که صدای پای اسبان شنیدم، با خود گفتم این صدای بچه ملخهاست پس از آن صدا را واضحتر شنیدم که بیدار شدم و چشمهایم را مالیدم و گفتم نه به خدا این صدای بچه ملخ نیست. خواستم برخیزم، آنها را دیدم که از تپه آشکار شدند تکبیر گفتند و خیمههای ما را محاصره کردند و ما از خیمهها بیرون آمدیم اسبهای خود را گذاشتیم و دویدن آغاز کردیم بر شمر گذشتیم که حلهای خوشبافت به تن داشت و دیگر فرصت پوشیدن لباس و برداشتن سلاح به وی نداده بودند و ما فرار کردیم و او را رها نمودیم.
میگوید: مقداری راه پیموده بودیم که شنیدم صدای تکبیر بلند شد، خدا خبیث را کشت.
عبدالرحمن بن عبید میگوید:
به خدا من بودم که نامه را با بومی دیدم و او را پیش ابوعمره بردم و من بودم که شمر را کشتم.([۱۳])
شمر بن ذی الجوشن در روز عاشورا شتری را که مخصوص سوار شدن امام حسین بود به عنوان غنیمت به کوفه آورد و به شکرانه قتل فرزند پیامبر آن شتر را در کوفه ذبح کرد و گوشت آن را بین دشمنان اهل بیت تقسیم کرد.
مختار دستور داد تمام خانههایی که آن گوشت به آن وارد شده و افرادی که با علم و اطلاع از آن گوشت استفاده کردند را شناسایی کنند. همه آن خانهها را ویران کردند و کسانی که از آن گوشت خورده بودند، اعدام شدند.([۱۴])
۲۴۸ نفر از عاملان اصلی کربلا که در شورش علیه مختار دستگیر شدند، یکی را پس از دیگری گردن زدند. آنان در میان ۵۰۰ اسیری بودند که در جریان شورش دستگیر شده بودند.([۱۵])
حرمله بن کاهل
منهال بن عمرو میگوید:
من بر حضرت علی بن الحسین وارد شدم پس از آنکه از مکه مراجعت کرده بودم. حضرت به من فرمود: حرمله بن کاهل در چه حالی است. عرض کردم: هنگام بیرون آمدنم از کوفه او زنده بود.
منهال گوید:
امام را دیدم که دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و آنگاه گفت:
«اللهم أذقه حرّ النار اللّهم أذقه حرّ الحدید»
خدایا حرارت آتش را به او بچشان، خدایا حرارت آهن را به او بچشان.
پس به کوفه بازگشتم، مختار بن ابی عبیده ثقفی قیام کرده بود او از قبل با من دوست بود. پس از دید و بازدید، سوار بر مرکب شده و آهنگ منزل مختار نموده و در بیرون منزلش با او ملاقات کردم.
مختار گفت: از هنگامی که حکومت کوفه در اختیار ما است به دیدن ما نیامدی و تبریک نگفتی و ما را کمک نکردی؟ گفتم: در این مدت در مکه بودم و هم اکنون نزد تو آمدهام که با هم به صحبت بپردازیم، پس به راه خود ادامه دادیم تا به «کناسه» کوفه رسیدیم. مختار در آنجا توقف کرد مثل اینکه انتظار کسی را داشت، دیری نگذشت که جمعی با شتاب نزد او آمده و گفتند: ای امیر: به تو بشارت میدهیم که حرمله بن کاهل دستگیر شد. چون حرمله را آوردند مختار گفت: خدا را سپاس که مرا بر تو مسلط گردانید. جلاد را خواست و او را امر کرد که دستهای حرمله را قطع کند، پس دستهای او را جدا کردند. آنگاه دستور داد پاهای او را قطع کنند. پس چنین کردند پس از آن گفت؛ آتش بیاورند دستهای وی را آتش زدند و او را در آتش افکندند.
منهال گوید: فرمایش حضرت سجاد به خاطرم افتاد بیاختیار گفتم؛ «سبحان الله». مختار گفت: تسبیح خدا همه وقت خوب است، ولی گویا این تسبیح از روی تعجب بود. گفتم در بازگشت از مکه خدمت علی بن الحسین رسیدم، آن حضرت از حرمله پرسش کرد، من به حضرت عرض کردم: او زنده است، آن حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا! او را حرارت آهن و حرارت آتش بچشان و چون دعای امام را به دست شما مستجاب دیدم شگفت زده شدم و این جمله بر زبانم جاری گشت.
مختار گفت: به راستی این سخن را از علی بن الحسین شنیدی؟ گفتم: آری! به خدا سوگند که این سخن را فرمود.
منهال گوید: مختار را دیدم که از مرکبش به زیر آمد و دو رکعت نماز گزارد و سجدهای طولانی کرد، سپس برخاست و سوار شد و من نیز سوار شدم و آمدیم، چون مقابل منزلم رسیدیم گفتم: اگر امیر موافق باشد مرا افتخار دهید و خانهام را مزین نموده در خانه ما غذا تناول فرمایید.
مختار گفت: ای منهال! تو خود مرا خبر دادی که علی بن الحسین دعاهایی کرد که به دست من مستجاب شده است و با این وجود مرا دعوت به غذا میکنی؟
امروز به شکرانه اینکه خدا مرا توفیق داد که دعای آن حضرت به دست من مستجاب شود، روزهام.([۱۶])
سنان بن أنس
بعد از دفع یورش اشراف کوفه وقتی سنان بن انس به سوی بصره فرار کرد و به مصعب بن زبیر ملحق شد، مختار بسی افسوس خورد، جاسوسان خود را در نواحی بصره متفرق کرد، سفارش نمود که سعی بنمایند و از حال او تفحص کنند. به او خبر دادند که سنان به سوی قادسیه رفته است. مختار مسرور گشت و جمعی را به طلب او فرستاد. او را بین «عذیب» و «قادسیه» پیدا کردند و دستگیر نموده و نزد مختار آوردند. او فرمان داد ابتدا انگشتان او را یک یک قطع نموده و سپس دست و پای او را جدا کردند، آنگاه دیگی از روغن زیتون به جوش آورده و سنان بن انس را در آن انداختند،([۱۷]) زیرا او جنایات بسیاری در واقعه کربلا مرتکب شده بود. وی هنگامی که امام حسین روی زمین افتاده بود، سنان ترقوه آن حضرت را مجروح و سینه آن حضرت را با نیزه سوراخ و تیری به گلوی مبارک آن بزرگوار زد.([۱۸])
خولی در فهرست سیاه بدکاران
در کتاب لهوف سید بن طاووس آمده است:
زمان زیادی از واقعه کربلا نگذشت که مختار بن ابی عبیده ثقفی به خونخواهی امام حسین قیام کرد و خولی را دستگیر نمودند. مختار مقابلش ایستاد، و به او گفت:
در کربلا چه کردی؟ گفت: نزد علی بن الحسین آمده پوستین زیر او را برداشتم و مقنعه و گوشواره زینب دختر علی را هم برداشتم. مختار گریه کرده و گفت: او به تو چه گفت؟
گفت: او به من گفت: خداوند دستها و پاهای تو را قطع کند و خداوند تو را قبل از آتش آخرت به آتش دنیا بسوزاند.
مختار گفت: به خدا قسم! دعای آن طاهره مظلومه÷ را مستجاب خواهم کرد. سپس جلو آمده دستها و پاهای او را برید و بعد او را در آتش سوزانید.([۱۹])
چگونگی دستگیری خولی
در کتاب جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام آمده است:
مأموران مختار در هر سو به جستجوی دیگر قاتلان پرداختند. هر یک از آنان در مخفیگاهی پنهان شده بودند، امّا موالی، تحرکات و نقل و انتقالهای آنان را زیر نظر میگرفتند. و آنان را از مخفیگاههایشان بیرون آورده به قتل میرسانیدند. حتی برخی از زنان مخفیگاه شوهرانشان را خبر میدادند. همسر خولی بن یزید اصبحی که شوهرش سر مقدس امام حسین را از بدن شریفش جدا کرده بود؛ هنگامی که جنایتکاران سرهای شهیدان را وارد کوفه کردند، او آن سر مقدس را نزد همسرش آورد. وی از خولی بیزاری جست و گفت: به خدا سوگند سر من و سر تو بر روی یک بالش جمع نخواهد شد.
خولی در خانهاش در محلی که دیده نمیشد، پنهان شده بود. هنگامی که یاران مختار به خانهاش هجوم بردند و او را در آن جا نیافتند، از همسرش جویا شدند. وی گفت: نمیدانم کجاست امّا با دستش به محلی که در آن پنهان بود اشاره کرد. ماموران او را از محلی که همسرش آنان را راهنمایی کرده بود، بیرون آورده و نزد مختار بردند. او خولی را به خانهاش برگردانید و در برابر چشم خانوادهاش به قتل رساند. سپس آتش طلب کرد و او را در آن سوزانید. مختار از آن خانه بیرون نیامد مگر وقتی که خولی خاکستر گردیده بود.([۲۰])
مختار همچنان به تعقیب و دستگیری قاتلان امام حسین ادامه داد تا کسی از آنها باقی نماند که کشته یا فرار نکرده باشد؛ گریختگان به ابن زبیر و امویان پناه بردند.
مختار نوحهگرانی از زنان کوفه را اجیر کرد که بر در خانه عمر بن سعد بنشینند و بر امام حسین و شهدای همراه او نوحهسرایی و گریه و زاری کنند تا احساسات شیعه را بر ضد امویان و هواداران آنها برانگیزد و برای رسیدن به اهداف خویش آنان را دور خود جمع کند.([۲۱])
جنگ با عبید الله بن زیاد
در سال ۶۶ هجری، هشت روز مانده به آخر ماه ذیحجه، ابراهیم ابن اشتر برای جنگ با عبیدالله بن زیاد عازم گردید. این حرکت دو روز پس از آن که مختار از واقعه سبیع فارغ شده بود، صورت گرفت.
مختار سوارگانی از یارانش و برگزیدگانی از اصحابش و کسانی که اهل بصیرت و تجربه بودند، با ابراهیم روانه کرد و خود، ابراهیم را مشایعت نمود.
مختار برای سپاهیان که عازم جنگ با عبیدالله بن زیاد و اهل شام بودند، دعا کرد و از خدا طلب نصرت و یاری نمود.
کشته شدن عبیدالله بن زیاد
در اخبار الطوال دینوری آمده است:
دو سپاه به سوی یکدیگر پیش رفتند و در جایی به نام «خاذر» رویاروی یکدیگر صف آرایی. ابراهیم بر دلیران سپاه خود بانگ زد که بر پهلوی چپ حمله کنید و قبیله قیس آنجا بودند. «عمیر بن حباب» هم میان افراد قبیله قیس بانگ برداشت که ای خون خواهان کشته شدگان «مرج راهط» (چمن زار راهط) و ایشان پرچمهای خود را سرنگون کردند و گریختند و مردم شام شکست خوردند. ابراهیم به آنان حمله برد و گروه بسیاری از ایشان را کشت و شامیها گریختند. ابراهیم تا هنگام شب آنها را تعقیب کرد، چون شدت جنگ فرو نشست، ابراهیم گفت: من ضمن جنگ مردی از شامیان را کشتم که پیشاپیش آنان جنگ میکرد و میگفت: من جوانمرد (فرزند) قریشم و چون بر زمین افتاد از او بوی مشک استشمام کردم. او را میان کشتگان جستجو کنید، جستند و او را یافتند. معلوم شد عبیدالله بن زیاد است. ابراهیم دستور داد سر او را جدا کردند و پیش مختار فرستادند و مختار هم آن را برای محمد حنفیه فرستاد.([۲۲])
وقتی سر ابن زیاد را پیش مختار آوردند، ناگاه دیدند مار کوچکی پیدا شد و از تمام سرها گذشت تا اینکه به سر ابن زیاد رسید. گاهی از بینی او میرفت و از گوش او بیرون میآمد و گاهی از بینی او میرفت و از گلوی او بیرون میآمد. به قدری آن مار، این کار را تکرار کرد که مورد تعجب حاضران گردید.([۲۳])
کشته شدن حصین بن نمیر
یکی از افراد سپاه مختار شریک بن جدیر بود. شریک، با علی در جنگ صفین حضور داشت و چشم او آسیب دید. چون جنگ خاتمه یافت به بیت المقدس رفت و در آنجا ساکن گردید و چون خبر شهادت حسین به او رسید، گفت: با خدا! معاهده میکنم که اگر کسی را یافتم که خونخواهی حسین را نماید، نزد او روم و ابن مرجانه را بکشم و یا در این راه کشته شوم و چون آگاه شد که مختار برای خونخواهی حسین قیام کرده است، نزد مختار آمد.
مختار او را با ابراهیم بن مالک اشتر به جنگ عبیدالله فرستاد. او بر حصین بن نمیر که از فرماندهان بزرگ سپاه شام بود، حمله کرد و گمان میکرد که او عبیدالله بن زیاد است، پس دست به گریبان شدند، شریک فریاد برآورد و گفت: این ناکس را به قتل برسانید، اصحاب مختار بر او یورش بردند و حصین بن نمیر را کشتند.([۲۴])
کشته شدن شرحبیل
شرجبیل بن ذی الکلاع حمیری از سران دربار یزید بن معاویه و مروان حکم بود.([۲۵]) او در جنگ توابین، از فرماندهان سپاه ابن زیاد به شمار میرفت و دستش به خون شهدای توابین آغشته بود.([۲۶]) وی فرمانده سواره نظام سپاه شام در این جنگ بود.([۲۷])
و شاید این یک اتفاق معمولی نبود و خداوند خواسته است که درست در همان روزی که امام حسین به دست نیروهای ابن زیاد مظلومانه به شهادت رسید، انتقام خون آن مظلوم را از قاتل او بگیرد، و انها لعبره لاولی الابصار.
جنایت کربلا یک واقعه بیبدیل و جنایت بزرگی بود که هرگز تاریخ نظیر آن را در خود ندیده است. قساوت، درندهخویی و خونریزی در این واقعه به بالاترین مرحله خود رسید؛ به گونهای که در آن واقعه تلخ و فراموشنشدنی حتی زنان و کودکان در امان نماندند و جنایات هولناک و حوادث غمانگیز کربلا به حدی بزرگ بود که نه تنها جهان اسلام را متأثر ساخت و قلب مؤمنین را جریحهدار نمود، بلکه دنیا را در حیرت و تأثر فرو برد.
از اینرو همانطور که نمیتوان حادثه کربلا را با هیچ یک از حوادث تاریخی دیگر مقایسه کرد، عاملان این حادثه اسفبار را نیز نمیتوان با هیچ جنایتکاری در تاریخ مقایسه نمود.
حادثه کربلا علاوه بر اینکه جنایتی بود که در مقطع خاصی از تاریخ به وقوع پیوست، راه را بر جنایتهای بعدی هر جنایتکار دنیاپرست نیز گشود و زمینههای عصیان و تمرد را برای مخالفین ائمه بیش از پیش فراهم ساخت و باعث بالا بردن جرأت و جسارت آنان در جنگ با اهلبیت و خاندان پیامبر گردید و سنت امامکُشی را در جامعه مسلمانان بنیان نهاد.
نقد و بررسی انتقام مختار از قاتلان امام حسین
یوسفی غروی در نقد انتقام و شکنجه قاتلان شهدای کربلا، مینویسد:
هنگامی که قیام مختار اتفاق افتاد و زمانی که مسئله خونخواهی پیش آمد، وی مقید به مسائل شرعی نبود، یعنی در گرفتن و عقوبت کردن و شکنجه قاتلان امام حسین و صحابه مسائل شرعی را رعایت نمیکرد. این در حالی بود که پیامبر اکرم فرمود: «شکنجه به صورت، سر، دست و پا بریدن انجام ندهید و لو سگ هار گزندهای باشد چه رسد به انسان.» و بنا به احکام شرعی اسلام، مُثله، حرام است. پیامبر فرمود: مُثله در اسلام یعنی سر و دست و پای فرد زنده را بریدن، البته سر بریدن در مورد کسی که مستحق قتل شرعی باشد مانعی ندارد اما انداختن فرد زنده در آب جوشان یا روغن زیتون در حال جوشش که امثال اینها به مختار نسبت داده میشود، شرعی نبوده و زمانی که این اخبار به امام زین العابدین رسید، نه تنها تأیید نفرمود بلکه دو دست به سوی آسمان برداشت و فرمود: «خدایا: من به سوی تو از آنچه مختار انجام میدهد، برائت و بیزاری میجویم».([۲۸])
در جواب باید گفت:
ممکن است بعضی اشکال بگیرند که چرا مختار این گونه، با قساوت و بیرحمی با عاملان فاجعه کربلا برخورد کرد و در کوفه قتلگاهی بس وحشتناک به وجود آورد ولی با توجه به جنایاتی که آن جانیان مرتکب شده بودند، این مجازات، کمترین مجازات ممکن برای آنان بود.
آقای شهیدی مینویسد:
از نو قتلگاه، بلکه قلتگاههای دیگری به راه افتاد اما این بار قربانیان، آن پاکان و عزیزان خدا نبودند، جنایتکارانی بودند که دستهایشان تا مرفق در خون آزادگان رنگین شده بود. امروز وقتی ما داستان کشتار مختار، پسر ابی عبیده ثقفی را میخوانیم، اگر سری به کتابهای حقوقی کشیده باشیم، ممکن است چنین انتقامی را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم که تیری به فرزندی از فرزندان حسین افکنده و آن جوان دست را سپر ساخته و تیر، دست و پیشانی او را شکافته بود، همان کیفر دادند، دیگری را در دیگ روغن جوشان افکندند تنها در یک جا ۲۴۸ تن را که در قتل حسین و یاران او شریک بودند، طعم این گونه کیفرها چشاندند.
ما این داستانها را میخوانیم و در آن نوعی قساوت میبینیم اما باید دانست که قضاوت مردم سیزده قرن بعد، درباره کردار پیشینیان درست نیست؛ دیگر آنکه چون خشم انقلاب زبانه زد، معیارها دگرگون میشود. انقلاب عموماً با خشم و قساوت همراه است. بلکه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نیست. شمر، عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد، حفص پسر جوان او، خولی، سنان و دهها تن از سران لشکر کوفه چنین کیفرها دیدند اما تاریخ به همین جا بسنده نکرد و این آخرین انقلاب و آخرین انتقام نبود…).([۲۹])
در «البدایه و النهایه» ابن کثیر آمده است که مختار هر کس را به اندازه جرمش کیفر میداد.([۳۰])
همانطور که در فصل گذشته گفتیم، اهل بیت و علماء بزرگ هیچ کدام از اقدام مختار – در چگونگی انتقام و کشتن قاتلان – ایرادی بر مختار نگرفته و امام سجاد و امام باقر و امام صادق برای مختار دعا کردند.
بسیاری از علمای شیعه معتقدند:
حکومت و عمل مختار مورد تأیید امام سجاد بوده است.
علامه مامقانی مینویسد:
از آنجا که حکومت مختار به اجازه حضرت سجاد بود، معلوم میشود که اعمال او نیز مورد تأیید و رضایت ائمه بوده است.([۳۱])
اگر به سخنان ابن نما دقت شود، میبینیم او نیز معتقد است که اعمال مختار مورد تأیید و رضایت ائمه بوده است.([۳۲])
علامه امینی هم در الغدیر مینویسد:
شخص مختار و اعمال او مورد ستایش ائمه بوده است.([۳۳])
اشعار ابن نما در تجلیل از مختار
سُرّ النبی بـاخذِ الثأر من عَصَبٍ باؤوا بقَتلِ الحُسین الطاهر الشیم
قومّ غذوا بـلـبانِ البغض ویحُهمُ للمرتــضی و بنیه سـادهُ الاُمم
حازَ الفخار الفتی المُختارُ اذ قَعَدت عن نَصرهِ سائر الاعرابِ و العجَمَ
جـادَتهُ من رحـمَهِ العیار ساریه تـهمی علی قبـرهِ مُنـهـله الـدیم
پیامبر از انتقام گرفتن خون شهدا، از گروهی که دستشان به خون پاک حسین آغشته بود، شاد شد؛ گروهی که از شیر بغض و عداوت اهلبیت تغذیه کرده بودند. و وای بر آنها که به آنچه نسبت به علی مرتضی و فرزندانش روا داشتند.
مختار به این افتخار نائل شد، آن زمانی که پسران عرب و عجم از یاران حسین کناره گرفتند. رحمت پروردگار شامل حال او شد و بر قبرش همیشه این رحمت میبارد.
سؤال:
مگر میشود امام مثله را ـ که بدون شک از نظر اسلام ممنوع و حرام است ـ در موقعیت خاصی جایز بداند؟
این سؤال در محضر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مطرح شد، ایشان پاسخ دادند که در ذیل متن سؤال و جواب را ذکر میکنیم.
سؤال
همانطور که مستحضر هستید، مثله کردن افراد از نظر شرع مقدس اسلام به اتفاق علمای بزرگوار حرام است و به عقیده عدهای از علمای بزرگ امامیه نهضت و قیام مختار ثقفی به اذن و اجازه امام سجاد صورت گرفته و حتی آن حضرت به صورت غیر مستقیم آن را رهبری میکرده است و اعمالی از قبیل مثله کردن افراد در زمان حکومت مختار از او سرزده و در عین حال مورد انتقاد ائمه مخصوصاً شخص امام سجاد قرار نگرفته بلکه وقتی سر ابن زیاد را خدمت امام سجاد میفرستد، آن حضرت خوشحال میشود و در حق او دعای خیر مینماید و همچنان امام باقر بر او (مختار) ترحم میکند و افراد را از ناسزاگویی به او منع میکند و سایر ائمه نیز در آن مورد چیزی نمیفرمایند و سکوت اختیار میکنند، حال با توجه به مقدمات فوق، سؤال این است که چرا امام سجاد در برابر اینگونه اعمال سکوت اختیار کرده و از مختار انتقاد نکرده است و آیا سکوت امام میتواند تقریر بر امضای آن حضرت نسبت به اینگونه اعمال در مقطع و مورد خاصی محسوب گردد یا خیر؟
جواب:
و امّا در مورد مثله کردن و ممنوعیت آن از نظر اسلام شکی نیست، ولی هر حکم عامی ممکن است در شرایط خاصی که هدف مهمی در کار بوده، استثنایی داشته باشد و آنچه نوشتهاید ممکن است از این قبیل باشد.([۳۴])
انقلاب مختار دگرگونی وسیعی بود. زورگویان و اشراف، ذلیل و زبون شده بودند و مستضعفان و محرومان، آقا و سرور و این پیروزی و انتقام مختار دلهای شیعیان و مؤمنان را شاد کرد، بلکه مختار قلب پیامبر را شاد و اهلبیت او را از غم و اندوه و مصیبت رها کرد.
بدین ترتیب تیغ انتقام به دست «مختار و یارانش» در کوفه کشیده شد و قاتلان حسین و شهدای کربلا را یکسره نابود ساخت.
آری! تمامی سپاهیان ابن زیاد در کربلا هر کجا بودند به دست انتقام گرفتار و به سزای اعمال زشت و ننگین خود رسیدند و خانه فراریان هم به وسیله سپاه انقلابیون با خاک یکسان شد.
میتوان اعمال مختار ـ که دشمنان اهلبیت را شکنجه کرد ـ چنین توجیه کرد:
- ائمه اعمال مختار را تصحیح و نیکو شمرده و در حق او دعا کردند. این مسئله تعارض بین نهی و امر است، شاید در مورد قاتلان دودمان وحی استثناء لازم باشد تا کسی جرأت اعمالی مانند عاشورا را نکند.
- مختار گرفتار یک ضرورت اجتماعی شده بود و چون یاران او به خاطر بیرحمی بنیامیه، به انتقام عادی ـ که فقط کشتار بود ـ راضی نبودند و احتمال از هم پاشیدن سربازان او میرفت، مختار بر سر دو راهی قرار گرفت یا ترک انتقام به طور کلی و یا انتقام با وضع شدید شکنجه، و چارهای جز این نبود.
- گاهی انتقام الهی و یا نفرین ائمه در انجام مجازات شرعی قراردادی است. مثل نفرین امام حسین به مردی در عاشورا ـ فرمود: خدایا او را بسوزان! یا نفرین امام حسین در مورد عمر بن سعد و نفرین امام سجاد در مورد حرمله که آثار آن در عمل مختار ظاهر شد.
گفتار دوم: نامه مختار به امام سجاد و محمد بن حنفیه
نامه مختار به امام سجاد
همانطور که قبلاً اشاره کردیم، مختار برای امام سجاد نامهای نوشت که وی با آن حضرت به عنوان کسی که از دودمان پیامبر و فرزند امام حسین است، بیعت نموده و برای خونخواهی امام حسین قیام کرده است و آن را به گفته مسعودی به همراه اموال فراوانی به سوی امام ارسال داشت. امّا امام علی بن الحسین پیشنهاد مختار و اموال او را نپذیرفت. از اینرو مختار به محمد بن حنفیه روی آورد. پاسخ او به مختار این بود که من دوست دارم خداوند ما را یاری کند و کسانی را که خون ما را ریختند نابود فرماید اما من تو را به جنگ و خونریزی فرمان نمیدهم.([۳۵])
جواب این سؤال که چرا امام سجاد به نامه مختار پاسخ نداد و محمد حنفیه این طور به نامه مختار جواب داد، در فصل دوم و سوم داده شد.
نامه محمّد بن حنفیه
موسی بن عام میگوید:
یکی از عللی که مختار تصمیم گرفت هر چه سریعتر به حساب عمر بن سعد برسد، خبری بود که از اظهار نگرانی محمد حنفیه نسبت به امان دادن مختار به عمر سعد به او رسیده بود.
موسی میگوید:
مردی به نام یزید بن شراحیل، از طایفه انصاری به دیدار محمد حنفیه آمد و بعد از سلام و احوالپرسی، صحبت درباره مختار و اوضاع کوفه پیش آمد و گفته شد که مختار به خوانخواهی اهل بیت پیامبر قیام کرده است و محمد حنفیه با حالتی توأم با نگرانی اظهار داشت: خیلی مسخره است، مختار خود را شیعه ما میداند و خونخواه شهیدان ما و… اما شنیدهام با قاتلان ما رفاقت میکند و آنان در کنارش بر کرسیها مینشاند و صحبت میکنند و… .
یزید بن شراحیل این سخنان محمد حنفیه را به ذهن خود سپرد و هنگامی که به کوفه مراجعت کرد، به دیدار مختار رفت.
مختار از اینکه این مرد از حجاز آمده با او گرم گرفت و گفت: خوب در مدینه چه خبر؟ آیا مهدی (محمد حنفیه) را زیارت کردی؟ آن مرد گفت: آری قربان. مختار گفت: چه فرمود؟
آن مرد هم سخنان محمد حنفیه و نگرانی او را از اینکه مختار با قاتلان امام حسین مدارا میکند، به گوش مختار رساند.
«بسم الله الرحمن الرحیم، للمهدی محمد بن علی المختار بن ابی عبیده. سلام علیک ایها المهدی فانی احمد الله الذی لااله الا هو. اما بعد، فان الله بعثنی على اعدائکم، فهم بین قتیل و اسیر و طرید و شرید، فالحمد لله الذی قتل قاتلیکم و نصر موازریکم و قد بعثت الیک برأس عمر بن سعد و ابنه و قد قتلنا من شرک فی دم الحسین و اهل بیته رحمه الله علیهم. کل من قدرنا علیه و لعن بعجز الله من بقی ولست بمنجم عنهم حتى لایبلغنی ان على ادیم الارض منهم احداً فاکتب الی ایها المهدی برأیک اتبعه و اکون علیه و السلام علیک ایها المهدی و رحمه الله و برکاته.»([۳۶])
«به نام خداوند بخشنده و مهربان، به سوی مهدی، محمد بن علی، از جانب مختار بن ابی عبید. ای مهدی! سلام مرا بپذیر و من خدای واحد را سپاسگزارم.
اما بعد! همانا خداوند مرا چون بلایی بر دشمنان برانگیخت و آنان یا کشته یا اسیر یا تبعید یا آواره و فراری شدهاند. پس خدای را سپاس که قاتلان شما را کشت و دوستان شما را یاری کرد و من سر بریده عمر سعد و فرزندش را برای شما فرستادم و هر کس که دخالت و شرکتی در خون حسین و اهل بیتش (که رحمت خدا برآنان باد) داشت و به چنگ ما افتاد، از دم تیغ گذراندم. و هرگز، دیگر باقیمانده این جانیان در مقابل اراده خداوند نتوانند کاری کنند و من آرام نخواهم نشست تا آنکه مطمئن شوم که بر روی این کره خاکی دیگر اثری از این قاتلان و جانیان یافت نشود. ای مهدی! آنچه رأی و نظر شماست برایم بنویسید تا آن گونه باشیم و سلام بر تو ای مهدی و رحمت خدا بر شما باد.»
نامه مختار به محمد حنفیه، همراه با هدایا و سرهای قاتلان کربلا
وقتی ابراهیم اشتر سرهای سران شام ـ سر حصین بن نمیر و شرجبیل بن ذی الکلاع و سر ابن زیاد ـ را به همراه هدایا و نامهای با هیأتی همراه عبدالرحمان بن ابی عمیر ثقفی و عبدالرحمان بن شداد جشمی و انس بن مالک اشعری با سی هزار دینار به مکه اعزام داشت تا پول و سرهای بریده را به عنوان بهترین هدیه، خدمت اهلبیت پیامبر، به ویژه امام سجاد و محمد حنفیه تقدیم دارند. مختار همراه این هیئت، نامهای بدین مضمون برای محمد حنفیه نوشت:
«انی بعثت انصارکم و شیعتکم الى عدوکم یطلبونه بدم اخیک المظلوم الشهید فخرجوا محتسبین اسفین فقتلوهم فالحمد لله الذی ادرک لکم الثار، و اهلکهم فی کل فج عمیق و غرقهم فی کل بحر و شفی الله صدور قوم مؤمنین.»([۳۷])
«من، یاران و پیروان شما را به سوی دشمنانتان فرستادم و آنان به خونخواهی برادر شهید و مظلوم شما قیام کردند در حالی که کار خود را به حساب خدا نهادند و از شهادت آن مظلومان به شدت متأسف بودند. آنان با دشمنان شما جنگیدند و خدای را شکر که انتقام خون شما را گرفتند و دشمن را در هر کوه و بیابانی به هلاکت رساندند. یا آنان را در کام امواج آبها سپردند و غرق شدند و خداوند دلهای مؤمنان را با این پیروزی ما شاد گرداند.»
نامه مختار به محمد بن حنفیه برای تصرف حجاز
مختار نامهی دیگری بدین مضمون برای محمد حنفیه فرستاد:
«اما بعد! من سپاهی را برای یاری تو فرستاده بودم تا دشمنان تو را زبون کنند و حجاز را برای تو تصرف کنند. آنان حرکت کردند و به سوی تو آمدند و اما قبل از آنکه به مدینه برسند، با سپاه آن بیدین (ابن زبیر) تلاقی کردند و زبیریان به نام خدا و تکیه بر پیمان خدا، آنان را فریب دادند و پیمان خدا را شکستند و چون آنان را مطمئن کردند، ناجوانمردانه به آنان تاختند و خونشان را ریختند. اگر صلاح میدانید سپاهی عظیم به سوی مدینه اعزام دارم و تو نمایندگانی از جانب خویش به سوی این سپاه اعزام دار تا مردم مدینه بفهمند که من در طاعت توام و این سپاه در اختیار و تحت امر توست و اگر چنین کنی خواهی دید که اغلب مردم مدینه حق شما (اهل بیت) را بهتر خواهند شناخت و با آن علاقه و ارادتی که به این خانواده دارند، به تو ملحق خواهند شد و معلوم میشود که خاندان زبیر کمترین پایگاه مردمی ندارند؛ زیرا آنان افراد ظالم و بی دیناند و السلام.»([۳۸])
محمد بن حنفیه در جواب، چنین نوشت:
«اما بعد! نامه تو به من رسید، آن را به دقت مطالعه کردم و دانستم که حق مرا بزرگ میدانی و خشنودی ما را میخواهی، محبوبترین کار در نزد من آن است که در آن اطاعت خداوند باشد. پس در هر شرایط و موقعیتی، چه در پنهان و چه در آشکار مطیع خداوند باش و بدان که اگر من میخواستم، (قصد قیام داشتم)، مردم به من گرایش سریع پیدا میکردند و یاورانی بسیار گردم را میگرفتند اما من خود را از صحنه کنار کشیدم و صبر را پیشه خود ساختم تا آنچه خدا حکم کند، که او بهترین حاکمان است».
مردی از مریدان محمد حنفیه به نام صالح بن مسعود برای عرض ادب و ارادت به نزد وی آمد. محمد حنفیه نامه را به او سپرد و به طور شفاهی به او گفت: از قول من به مختار بگو از خدا بترسد و از خونریزی بپرهیز.»
صالح گوید: به محمد حنفیه عرض کردم: قربان! مگر این مطلب را در نامه برای مختار ننوشتهاید؟
محمد فرمود: من در این نامه او را به اطاعت از خدا امر کردم و در اطاعت خداوند با همه خیر و خوبیها جمع است و از همه بدیها دور.
هنگامی که نامه محمد حنفیه به مختار رسید، وی نامه را برای مردم نخواند و به طور اجمال به یاران خود گفت مرا به کاری دستور داده که مایه خیر و برکت و مانع کفر و خیانت است.([۳۹])
گفتار سوم: دعای امام سجاد و محمد حنفیه برای مختار
دعای امام سجاد
مختار سر عبیدالله بن زیاد را با مردی از قوم خود نزد علی بن الحسین به مدینه فرستاد و به او گفت: بر در خانه علی بن الحسین بایست و هرگاه دیدی درهای خانهاش باز شده است و مردم داخل شدند، همان وقتی است که سفره خوراکش گسترده میشود، پس بر او درآی. فرستاده مختار بدر خانه علی بن الحسین آمد و چون درها گشوده شد و مردم برای غذا خوردن داخل شدند با صدای بلند فریاد زد: ای اهل بیت نبوت و معدن رسالت و فرودگاه فرشتگان و محل نزول وحی. منم فرستاده مختار بن ابیعبیده و همراه من است سر عبیدالله بن زیاد پس در خانهای از خانههای بنیهاشم زنی باقی نماند مگر آنکه شیون کشید و فرستاده در آمد و سر را بیرون آورد و چون علی بن الحسین آن را دید گفت: «ابعده الله الی النار»، خدای او را به آتش کشاند، و بعضی از ایشان روایت کردهاند که علی بن الحسین از روزی که پدرش کشته شد، هیچ روزی خندان دیده نشد، مگر همان روز، و او را شترانی بود که از شام میوه حمل میکردند، پس چون سر عبیدالله بن زیاد را نزد وی آوردند، فرمود تا آن میوهها را در میان مردم مدینه پخش کردند.([۴۰])
علامه مجلسی در بحار مینویسد: هنگامی که سر عبیدالله را وارد منزل امام کردند، او مشغول آوردن غذا بود همین که سر بریده عبیدالله را در مقابل خود دید به سجده افتاد و گفت:
«الحمد لله الذی ادرک لی ناری من عدوی، و جزی الله المختار خیراً»
«سپاس خدای را که خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد.»
سپس سر از سجده برداشت و فرمود: وقتی ما را وارد مجلس «عبیدالله بن زیاد» کردند، او مشغول خوردن غذا بود و سر پدرم را در مقابلش نهاده بودند عرض کردم:
«اللهم لا تمتنی حتى ترینی رأس ابن زیاد.»([۴۱])
خدایا آن قدر مرگ مرا نرسان تا سر بریده ابن زیاد را جلو خود ببینم.
دعای محمد بن حنفیه
هیئت اعزامی مختار با محمد حنفیه، کسی که در حقیقت رهبری نهضت مختار را از سوی امام سجاد به او واگذار شده بود، دیدار کردند. محمد حنفیه از این پیروزی و موفقیت چشمگیر مختار به شدت شاد شد و تا چشمش به سر بریده ابن زیاد افتاد، به سجده افتاد و مختار را دعا کرد و این جملات را بیان فرمود:
«جزاه الله خیر الجزاء فقد ادرک ثارنا و وجب حقه علی کل ولد عبدالمطلب بن هاشم.»
خدا به مختار جزای خیر عنایت کند؛ او انتقام ما را گرفت و حال حق او بر همه فرزندان عبدالمطلب واجب شد.
برای ابراهیم اشتر چنین گفت و دعا کرد:
«اللهم واحفظ لابراهیم الاشتر و انصره علی الاعداء و وفقه لما تحب و ترضی واغفر له فی الاخره و الاولی.»
«پروردگارا! ابراهیم بن اشتر را محافظت فرما و او را برای آنچه دوست داری و مورد رضای توست، موفق بدار و در دنیا و آخرت او را مورد مغفرت خود قرار بده.»([۴۲])
در روایت دیگری آمده است:
وقتی چشمش به سر بریده افتاد، سجده شکر بجای آورد و دست به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت:
خدایا! این خدمت مختار را بپذیر و از جانب پیامبرت به وی جزای خیر عنایت فرما؛ به خدا سوگند! بعد از این بر مختار عتابی ندارم.
شاید این به خاطر آن نامهای بود که ابن حنفیه به مختار نوشته بود و در آن از مختار در به تاخیر انداختن انتقام قاتلان امام حسین گله کرده بود.([۴۳])
گفتار چهارم: دعای امام باقر و امام صادق برای مختار
هاشم معروف الحسنی مینویسد:
همانگونه که در کتاب «محمد بن حنفیه» ـ نوشتۀ هاشمی ـ آمده است:
از فاطمه دختر علی روایت شده است که گفته است: هیچ زنی از علویها خضاب نکرد و به چشمانش سرمه نکشید و موهایش را شانه نزد تا آنگاه که مختار سر عبیدالله بن زیاد را به مدینه فرستاد، و همان گونه که در روایت مرزبانی از امام صادق آمده است آن حضرت مضمون این روایت را تأیید فرموده است.
بیگمان مختار سرور و شادی به دل اهل بیت وارد کرد و امام باقر و امام صادق برای او از خداوند طلب رحمت کردهاند و امام صادق او را از لوث همه آنچه به او نسبت داده شده تبرئه کرده است.
این روایت را به مناسبتهای مختلف در فصلهای گذشته ذکر کردیم و اینجا به مناسبت دعای امام باقر برای مختار میآوریم.
از عبدالله بن شریک عامری نقل شده است که گفته است: روز عید قربان بر ابی جعفر امام باقر وارد شدم. او تکیه داده بود و به دنبال سلمانی فرستاده بود. من در پیش روی او نشستم. ناگهان پیرمردی از اهالی کوفه وارد شد و دست آن حضرت را گرفت تا ببوسد امّا امام دست خود را کشیده و نگذاشتند که ببوسد. سپس فرمود: تو کیستی؟ گفت: من ابو محمد حکم، پسر مختار ثقفی هستم. امام همین که او را شناخت یک مرتبه دست او را به سوی خود کشید؛ به گونهای که نزدیک بود او را در دامان خویش بنشاند. سپس حَکَم عرض کرد: خداوند کارهایت را اصلاح کند. مردم درباره پدرم بسیار سخن گفته و میگویند و گفتهها زیاد است. میگویند:
او دروغگو بوده است و اینک هر چه را شما دستور دهی میپذیرم. امام فرمود: سبحان الله! پدرم به من خبر داد که مهریه مادرم از وجوهی بوده که مختار برای ما فرستاده است. آیا او خانههای ما را نساخت و کشندگان ما را نکشت وبرای ما خونخواهی نکرد؟ خداوند او را رحمت کند.
امام همچنان از ویژگیهای مختار سخن گفت و در پایان گفتار خود به او فرمود: خدا پدرت را رحمت کند. خدا پدرت را رحمت کند. هیچ حقی از ما نزد کسی فرونگذاشت مگر که آن را مطالبه کرد.([۴۴])
یوسفی غروی معتقد است:
در زمان امام صادق نوادهای از مختار خدمت آن حضرت رسید و قضیه مختار را گله کرد که «حتی شیعیان و پیروان شما درباره جد من مختار شک و تردید دارند و مطالبی را به او نسبت میدهند. شما چه میفرمایید؟ امام صادق فرمود: رحم الله مختار»
([۱]) . جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص ۵۵۳-۵۶۴٫
([۲]) . بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۰٫
([۳]) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۳٫
([۴]) . سیری در تاریخ تشیع، الهامی داوود، ص ۳۲۸٫
([۵]) . تاریخ طبری، طبری، ج ۳، جز ۷، ص ۱۲۴٫
([۶]) . تاریخ طبری، طبری، ج ۴، جزء ۷، ص ۱۲۴٫
([۷]) . تجارب الامم، ۲/۱۴۹، به نقل از قصه کربلا، نظری منفرد، ص ۶۴۹٫
([۸]) . بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۷۴ به نقل از قصه کربلا.
([۱۰]) . بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۵۹٫
([۱۱]) . بحارالانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۷۸٫
([۱۲]) . تاریخ طبری، طبری، ج ۴، بخش ۷، ص ۱۲۷ به نقل از سیرى در تاریخ تشیع، ص ۲۶۰٫
([۱۳]) . الکامل، ابن اثیر، ج ۳، ص ۳۶۸٫
([۱۴]) . بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۷۷، به نقل از ذوب النضار.
([۱۵]) . تاریخ طبری، طبری، ج ۶، ص ۵۱٫
([۱۶]) . بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۷۵-۳۳۲٫
([۱۷]) . بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۷۵٫
([۱۸]) . فرسان الهیجاء، ج ۲، ص ۲۳۴ به نقل از قصه کربلا، ص ۶۵۷٫
([۱۹]) . لهوف، طاووس، سید، ص ۳۱۶٫
([۲۰]) . جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص ۵۶۹٫
([۲۲]) . اخبار الطوال، دینوری، ص ۳۴۰٫
([۲۳]) . سفینه البحار، مجلسی، ج ۱، ص ۴۳۵، فرسان الهیجاء، ج ۲، ص ۲۳۹، به نقل از سوگنامه آل محمد، ص ۵۴۳٫
([۲۴]) . تجارب الامم، ج ۲، ص ۱۶۳؛ الکامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۶۴، به نقل از قصه کربلا، ص ۶۷۱٫
([۲۵]) . الکامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۱۴۹٫
([۲۸]). خبرگزاری فارس، مصاحبه با یوسفی غروی، ۲۸/۱۰/۱۳۸۸٫
([۲۹]) . پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین، شهیدی، سید جعفر، ص ۱۹۷٫
([۳۰]) . جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص ۵۷۱٫
([۳۳]). الغدیر، علامه امینی، عبد الحسین، ج ۲، ص ۳۴۴ و ۳۴۲٫
([۳۴]). شمشیر سرخ، ایده سبز، صادقی، نعمت الله، ص ۴۳۶ ـ ۴۳۷٫
([۳۵]) . جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص ۵۶۴٫
([۳۶]) . تاریخ طبری، طبری، ج ۶، ص ۶۲ و کامل، ابن اثیر، ج ۴٫
([۳۷]) . ذوب النضار، ابن نماحلی، المرتبه الرابعه، ص ۱۴۳، مؤسسه نشر اسلامی، قم؛ بحارالانوار، مجلسی، ج ۴۵، در مقتل عمربن سعد، ص ۳۸۵٫ (محقق).
([۳۸]) . تاریخ طبری، طبری، ج ۲، ص ۷۷؛ کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۴۹٫
([۴۰]) . تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ابن واضح، ص ۲۰۳٫
([۴۱]) . بحارالانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۸۶٫
([۴۳]) . جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص ۵۷۵ ـ ۵۷۴٫
([۴۴]) . جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص ۵۷۴-۵۷۵٫
برگرفته از کتاب مختار از دیدگاه اهل بیت؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.
هیچ نظری وجود ندارد