توطئه های مامون و معتصم علیه امام رضا، امام جواد و شیعیان
امین و فرصتی مناسب برای امام رضا
وقتی هارون الرشید درگذشت، یازده پسر و سیزده دختر به جای گذاشت([۱]) و این بیست و چهار تن فرزند، حاصل ازدواج با قریب به بیست تن زن عقدی و یا کنیز بود. آنچه از ثروت وی از بیت المال به جای مانده بود، عبارت بود از نهصد هزار هزار و چند هزار هزار([۲]) هارون قبل از مرگش برای جانشینی خود سه ولیعهد انتخاب کرد و این از خطاهای بزرگ وی بود که فتنهها از همان جا برخاست.([۳]) او امین، مأمون و مؤتمن را به جانشینی خود انتخاب کرد و از ابتدای امر روشن بود که چنین انتخابی، جز اختلاف حاصلی نخواهد داشت. امین به نقل از زبیده مادرش ـ با الهام از خوابی که به هنگام بارداری وی دیده بود ـ «چشمهای جوشان بود که کم پایید و زود فانی شد و با شتاب رفت» و به قول مسعودی گرچه بسیار نیرومند، شجاع و زیبا بود، ولی سست رأی و بی تدبیر بود و در کار خویش اندیشه نمیکرد.([۴]) امین که سرمست از بادهی غرور بود، هنوز چند سالی از خلافتش نگذشته بود که در صدد برآمد برادر خویش مأمون را از ولیعهدی خلع کند، مشوق وی در این راه «فضل بن ربیع» بود که مظهر تمایلات نژادی عرب به شمار میرفت. در حالی که «فضل بن سهل» که وزیر مأمون بود، نمایندهی تمایلات ایرانیان بود و خلافت را حق علویان میدانست.([۵]) به قول جهشیاری؛ فضل بن سهل بر صندلی مینشست و چون به حضور مأمون میرفت وی را با صندلی میبردند و همچنان میرفت تا به نزدیک خلیفه میرسید و آنجا صندلی را بر زمین مینهادند و سهل از آن پایین میآمد و صندلی را نزد مأمون مینهادند و سهل میرفت و به خلیفه سلام میگفت و بر آن مینشست.([۶])
امین در بغداد نام مأمون را از خطبه انداخت و کار فتنه و رقابت بالا گرفت تا اینکه لشکر کشی صورت گرفت و امین کشته شد و سر او را از تنش جدا کردند و سر بریدهی امین را در خانهی مأمون به چوبی آویختند تا سپاهیان، وی را لعنت کنند و مأمون در پاسخ نامهی زبیده مادر امین که از کشته شدن پسرش نالیده بود، با غم و تأثر نوشت: «به خدا من نکشتم و دستور ندادم و راضی نبودم».([۷])
امین فردی عیاش و اهل لهو و لعب بود و از طرفی از همان روز نخست با برادرش مأمون بر سرحکومت کشمکشهای فراوانی داشت، از این رو فرصت پرداختن به مخالفان حکومت خود از جمله علویان و در رأس آن امام رضا را نداشت و امام از فرصت پیش آمده بهره برد و به نشر و گسترش معارف اسلامی در سطح جامعه و تحکیم پایگاههای فردی و روابط معنوی میان امت و امامت پرداختند. ابوالفرج در مقاتل الطالبیین مینویسد: «روش امین دربارهی اولاد ابی طالب [فرزندان حضرت علی] بر خلاف گذشتگان بود، علت آن این بود که او به فکر خوشگذرانی و تهیه وسایل عیش خود بود و پس از آن در بحران جنگ با مأمون قرار گرفت، تا آنکه کشته شد. بنابراین در این مدت سرگرمی امین و مأمون، برای آل ابیطالب [فرزندان حضرت علی] اتفاقی روی نداد».([۸])
مورخان خصوصیات روحی و شیوهی زندگی امین را چنین نوشتهاند: «او مردی زشت کردار، سست رأی و خونریز بود که بر مرکب هوا و هوس سوار شده و نسبت به امر خلافت بی اعتنا بود و در کارهای مهم به دیگران تکیه میکرد».([۹])
در حکومت پنج ساله امین، تاریخ از بیان اقدامات و موضعگیریهای وی نسبت به امام رضا و همچنین تلاشهای امام یا واکنشهای آن حضرت ساکت است.
دوران مأمون
مأمون، هفتمین و به نوشته مورخان، داناترین و باهوشترین خلیفه عباسی بود.([۱۰])
او دوران نوجوانی خود را تحت تربیت «جعفر بن یحیی برمکی» و «فضل بن سهل» ایرانی با جدّیت و تلاش و به دور از عیاشی و خوشگذرانی آغاز کرد و در علوم و فنون مختلف بر تمامی خلفای عباسی پیشی گرفت. در زمان هارون و مأمون، تشیع در اغلب شهرهای اسلام رسوخ کرد، و اثر آن در دربار مأمون نیز ظاهر گردید.
مأمون از دیدگاه علویان
علویان از جمله گروههای شناخته شده و متنفّذ دوران حکومت مأمون بودند. آنان بیش از گروه ایرانیان و نژاد عرب با حکومت وی مخالفت داشتند، چون عباسیان را غاصب خلافت میدانستند و در میان خود کسی را که برای تصدّی مقام خلافت شایستهتر از عباسیان بود، سراغ داشتند.
مأمون از دیدگاه علویان، جزء دودمانی به شمار میآمد که بیش از سلسله امویان با اسلام و پیشوایان واقعی آن به مخالفت برخواسته و موجبات اذیت و آزار و کشتار مسلمانان و غارت اموال ایشان را فراهم ساخته بود. از این رو علویان و تعداد زیادی از مردم دیگر از همان ابتدا از بیعت با مأمون سرباز زدند، مثلاً کوفه که مردمش از شیعیان امام علی بودند، با مأمون بیعت نکردند و همچنان با وی مخالفت کردند تا زمانی که عباس بن موسی (برادر امام رضا) به آنجا رفت و مردم را به بیعت فراخواند.([۱۱])
قیامهای علویان در زمان مأمون
الف) قیام ابن طباطبا
محمد بن ابراهیم معروف به «ابن طباطبا» که از نوادهگان امام حسن مجتبی بود، در سال ۱۹۹ هـق در کوفه قیام کرد و مردم را به «الرضا من آل محمد» و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر فراخواند.
مردم کوفه دعوتش را پذیرفتند و گروه زیادی به گردش جمع آمدند. حسنبن سهل، «زهیر بن مسیب» را با دههزار نیرو برای سرکوبی ابن طباطبا فرستاد، ولی زهیر شکست خورد و همه تجهیزات و امکاناتش به دست کوفیان افتاد.
ابن طباطبا با گذشت کمتر از یک ماه از آغاز قیامش، به طور ناگهانی درگذشت و به عقیده بعضی از مورخان، «ابوالسرایا» به منظور خالی کردن میدان برای خود، او را مسموم کرد.([۱۲])
ب) قیام ابوالسّرایا
بعد از مرگ ابن طباطبا «ابو السرایا» نهضتش را رهبری کرد و بر کوفه مسلط شد. در کوفه به نام خود سکّه زد و به صورت اسمی، زمام امور را به دست گرفت و عباسیان را از کوفه بیرون راند.([۱۳])
«هرثمهًْ بن اعین» با مقابلههایی که با ابوالسرایا داشت موفق شد او را شکست دهد و حتی کوفه را در دست گیرد و بسیاری از نیروهایش را به قتل برساند. ابوالسرایا به شوش گریخت و از آنجا راه الجزیره را در پیش گرفت تا به رأس العین نزد خانوادهاش برود، در میان راه توسط مأموران مأمون دستگیر شد و نزد حسن بن سهل برده شد و او دستور داد که وی را به قتل برسانند و جسدش را به دار آویزند.([۱۴])
ج) قیام زید بن موسی بن جعفر
زید بن موسی بن جعفر که از سوی ابوالسرایا به فرماندهی بصره منصوب شده بود، بر ضد عباسیان قیام کرد، خانههایشان را به آتش کشید و آنان و هوادارانشان را از شهر بیرون راند و دستور داده بود به هر یک از بنی عباس دست یافتند او را آتش بزنند، بدین جهت به زید النار (زید آتش افروز) ملقب گشت.([۱۵])
پیشنهاد ولایتعهدی مأمون و سیاست امام رضا
مأمون به خاطر مشکل احراز مقام خلافت، به دلیل وجود نص از سوی پیامبر درباره رهبری امت پس از آن حضرت که در دست فرزندان رسول خدا و در عصر او به دست وجود مبارک علی بن موسی الرضا بود، با اندیشه فراوان و مشورت با سیاستمدارانی همچون فضل بن سهل، به راه حلی دست زد که پیش از او در میان خلفا سابقه نداشت و آن، ولایتعهدی امام رضا بود تا نقشههای شیطانی و حکومتیاش را در پشت چهره امام به ظهور برساند.
امام رضا برای ابراز ناخشنودی از تصمیم مأمون پیش از ترک «مدینه» و سفر به «مرو»، بستگان و خویشان خود را جمع کرده و دستور دادند برای آن حضرت مجلس سوگواری تشکیل دهند و گریه کنند و فرمود: من هرگز از این سفر باز نخواهم گشت.([۱۶])
امام به سجستانی میفرمایند: مرا زیارت کن، زیرا من از جوار جدّم بیرون میروم و در غربت میمیرم و در کنار هارون دفن خواهم شد.([۱۷])
این سیاست امام، علاوه بر توجه دادن همگان به این که اقدام دستگاه خلافت نسبت به آن حضرت یک توطئه است و حضرت آگاهی کامل دارد، همه کسانی را که طبق نقشه مأمون میبایست نسبت به امام بخاطر پذیرفتن پیشنهاد او بدبین میشدند، در لحظات نخستین سفر به طبیعت این اقدام و اهداف پشت صحنه آن بدگمان کرد و دلشان را از کینه مأمون لبریز ساخت.([۱۸])
فضای سیاسی آن زمان به حدّی به سمت خفقان رفته بود که حضرت را مجبور به پذیرش ولایتعهدی کرده بودند، هر چند حضرت با تدابیر مدبرانهاش ولایت عهدی مشروط را پذیرفت؛ یعنی در امور حکومتی هیچ گونه امر و نهی نکند، فتوایی ندهد، قضاوتی نکند، در نصب و عزل افراد دخالتی نداشته باشد و هیچ یک از قوانین و شرایط جاری را تغییر ندهد.([۱۹])
مأمون که فکر میکرد با همین وضعیت میتواند امام را به تدریج به صحنه فعالیتهای سیاسی و حکومتی بکشاند، به همین مقدار (اسم ولایتعهدی بر امام رضا) کوتاه آمد و شرایط امام را پذیرفت.
در این میان امام از فرصت استفاده کرد و در عین اینکه مأمون تمامی تلاش خود را برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام رضا و امت در جریان سفر به خراسان به کار برده بود و خط سیر را از مدینه تا مرو مشخص کرده بود، با این حال امام از هر فرصتی برای ارتباط با مردم استفاده میکرد و با گفتار، کردار، و ارائه کرامات و معجزات، حقانیت خود را به اثبات میرسانید و مشروعیت خلافت را از دیگران سلب میکرد؛ به عنوان نمونه حضرت رضا در عبور از نیشابور، وقتی مردم آن سامان به استقبال ایشان آمده و از آن حضرت تقاضای حدیثی از رسول اکرم مینمایند، آن حضرت حدیث «لااله الا الله حصنی فمن دخل فی حصنی امن من عذابی» را از قول آباء و اجداد گرامیشان که از رسول اکرم و آن حضرت از قول خدای تعالی نقل فرمودهاند برای مردم بیان میفرمایند و پس از مختصر حرکتی که مرکب آن حضرت میکند، با صدای بلند میفرمایند: «بشروطها و انا من شروطها» یعنی: لا اله الا الله با شروطی پناهگاه محکم الهی است و من یکی از شرطهای آن هستم و با این کلام، امام حقیقت ولایت و خلافت پس از رسول اکرم و حتی شخص آن را بیان میفرمایند و به مردم نسبت به وضعیت موجود آگاهی میدهند.
سیاستهای مأمون در حکومت داری و ظلم به شیعیان
الف) جلوگیری از نشر فضائل امام
بعد از گزارش «ابن ابی ضحاک» از فضائل، کمالات و عبادات آن حضرت در سفر([۲۰]) و طلب باران از طرف حضرت به درخواست مأمون و …، بعضی از اطرافیان مأمون با دیدن چنین کراماتی از حضرت، نزد مأمون سعایت کردند. یکی از آنان خطاب به مأمون گفت: به من رخصت بده تا با او مجادله کرده و از قدر و منزلتش بکاهم و اگر ترس تو نبود، او را از مقام خود پایین آورده و عدم شایستگیاش را نزد همگان روشن میساختم! مأمون گفت: هیچ چیزی نزد من محبوبتر از این (اقدام تو) نیست. این شخص به دستور مأمون، مجلس مهمی با حضور مأمون و رجال علم و سیاست ترتیب داد و نسبت به امام مطالبی گفت که ساحت مقدسش از آن به دور بود. امام در آغاز سعی کرد وی را با منطق قانع کند، ولی وقتی آن شخص جسارت را از حدّ گذراند و از وی تقاضای معجزه کرد، حضرت علی بن موسی الرضا به تصویر دو شیری که در متکّای مأمون نقش بسته بود، اشاره کردند و فرمودند این فاجر را بگیرید، آن دو تصویر به شیر واقعی تبدیل شدند و آن شخص جسور را پاره پاره کرده و خوردند و هیچ اثری از او بر جای نگذاشتند.([۲۱]) همچنین مأمون تحت پوشش دانش دوستی و گسترش فرهنگ، دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی را جمع میکرد و از آنان میخواست با مسائل پیچیده و پرسشهای دشوار، امام را مغلوب سازند، اما هر بار نقشهاش نقش بر آب میشد و خودش مغلوب میگردید.([۲۲])
ب) پخش شایعات دروغین یا ترور شخصیتی
آنها میگفتند که امام رضا معتقد است که مردم بندگان اویند. امام در پاسخ این شایعه میفرمایند: ای پروردگاری که آفریننده آسمان و زمین و آگاه به غیب و شهادتی! تو شاهدی که من هرگز چنین ادعایی نکردهام و از پدرانم نیز چنین سخنی نشنیدهام، تو آگاهی که از سوی این امّت چه ستمها به ما میشود که این یکی از آنهاست. سپس به «اباصلت» رو کرده و فرمودند: ای عبد السلام! اگر همه مردم چنانچه میگویند بردگان مایند، پس ما آنها را از چه کسی خریدهایم؟!([۲۳])
شایعه دیگر نسبت حلال دانستن غنا و آواز خوانی به آن حضرت به دستور مأمون بود!
اباصلت میگوید: به امام عرض کردم: «هشام بن ابراهیم» میپندارد که شما غنا را برای ایشان روا دانستهاید! حضرت فرمود: آن زندیق دروغ میگوید، او از من درباره غنا پرسید؛ به او گفتم: کسی در این باره از ابوجعفر (امام باقر) سؤال کرد، امام فرمود: اگر خدا صف حق و باطل را از هم جدا کند، غنا در کدام صف قرار خواهد گرفت؟ سائل گفت: در صف باطل، ابوجعفر فرمود: به حق قضاوت کردی.([۲۴])
ج) وادار کردن امام برای رفتن به بغداد
مأمون پس از شکست و ناکامی در توطئههایش، تصمیم گرفت امام رضا را به بغداد بفرستد و هدفش این بود که امام را در چنگ سرسختترین دشمنان خود قرار دهد، ولی امام با استنکاف از رفتن به بغداد، این توطئه را نیز خنثی کردند.([۲۵])
د) شهادت امام رضا
مأمون که به اهداف شیطانی و پلید خود نرسید، سرانجام تصمیم به شهادت آن امام همام گرفت؛ امام را به منزل خود دعوت کرده و به دست خود و بدون هیچ واسطهای؛ با خورانیدن انگور([۲۶]) یا انار مسموم([۲۷]) به آن حضرت، ایشان را شهید کرد.
برخورد مأمون پس از شهادت امام رضا
مأمون از پیامدهای جنایت خود سخت میترسید، لذا بعد از به شهادت رساندن امام، برای سرپوش گذاشتن بر جنایتش و بی گناه جلوهدادن خود، گریبان چاک زد، اشک میریخت و بر سر میزد و به سوی خانه امام شتافته، اظهار بیتابی میکرد.([۲۸]) سپس سادات و هواداران امام را خواند و جسد آن حضرت را به آنان نشان داد و گفت: ببینید که پیکر او صحیح و طبیعی است.([۲۹])
با این حال، مردم در جریان شهادت حضرت، بر کشته شدن حضرت فریاد کرده و به مأمون اشاره میکردند و میگفتند: امام رضا به نیرنگ و توطئهی تو به شهادت رسیده است… .([۳۰])
قیام محمد بن جعفر بن محمد
وی مادرش کنیز بود و کنیهاش ابوجعفر. او در میان خانوادهاش مردی فاضل و محترم بود، و مأمون از طالبیون خراسان خواسته بود با فردی غیر از «محمد بن جعفر» هم رکاب شوند و طالبیون جز او را نخواستند و خلیفه نیز به آن تن داد. وی از راویان حدیث بود. بسیار از پدرش امام صادق نقل روایت داشت و محدثانی همچون «محمد بن ابی عمر عبدی» و «محمد بن سلمه» و «اسحاق بن موسی انصاری» و دیگران از او حدیث نقل کردهاند. محمد بن جعفر، اهل فضل و بخشش بود و از یحیی بن حسن نقل است که گفت: «خدیجه دختر عبید الله بن حسین بن علی، همسر محمد بن جعفر بن محمد» میگفت: هیچ گاه نشد که وی با جامهای از خانه خارج شود و با همان باز گردد، زیرا آن را به دیگران میبخشید».([۳۱])
موسی بن سلمه میگوید: «محمد بن جعفر» کنارهگیری کرده بود و در هیچ یک از امور وارد نمیشد. پس مردی در روزگار ابوالسرایا نامهای را نوشته بود و در آن نامه، فاطمه دختر رسول خدا و همه اهل بیت را سب کرده و دشنام داده بود.
خاندان ابوطالب نزد او آمده و آن نامه را بر او قرائت کردند. محمد بن جعفر به آنها پاسخی نداد و برخاست و وارد خانهاش شد. پس از آن در حالی نزد آنان بازگشت که زره پوشیده و لباس نبرد در بر نموده و شمشیر خود را حمایل کرده بود و مردم را به سوی خود دعوت کرد.([۳۲]) و این بیت را میسرود:
خدا میداند من از کسانی نبودم که در این امور داخل شوم، ولی کار به جایی رسیده که از آتش آن سوزانم.
علی بن حسین بن علی بن حمزهًْ علوی از محمد، و او از عمویش نقل کرده است که گروهی از خاندان ابوطالب نزد محمد بن جعفر گرد آمدند که از آن جمله «حسین بن حسن افطس» و «محمد بن سلیمان بن داود بن حسن بن حسن» و «محمد بن حسن بن جعفر بن حسن مثنی» معروف به سیلق و «علی بن حسین بن عیسی بن زید» و «علی بن حسین بن زید» و «علی بن جعفر بن محمد» بودند، و در جبهه مقابل «هاورن بن مسیب»، فرمانده سپاه عباسیان بود، و نبرد شدیدی روی داد که تعدادی از سپاه هارون بن مسیب در آن کشته شدند.
در هنگام نبرد، یکی از یاران محمد بن جعفر بر هارون بن مسیب یورش برد و بر او نیزه زد و او را بر زمین افکند، یاران هارون بازگشتند و او را نجات دادند، سپس سپاهیان هارون بازگشتند و مدتی در کنار کوه ثبیر([۳۳]) ماندند.
هارون نزد محمد بن جعفر فرستاد و علی بن موسی الرضا، فرزند برادرش برای او نامهای ارسال کرد، اما او به جنگ ادامه داد تا اینکه هارون بن مسیب سپاهی را به سوی او روانه کرد.
آنان محمد بن جعفر و یارانش را محاصره کردند، زیرا پناهگاه او بسیار محکم بود و هارون بن مسیب نمیتوانست به آنجا دست پیدا کند، ولی ادامه محاصره آنجا باعث شد که آذوقه و آبی که ذخیره کرده بودند تمام شود و یاران محمد بن جعفر پراکنده شدند و او را تنها گذاشتند.
وقتی محمد بن جعفر دید که تنها مانده است، نزد هارون رفت و از او برای خود و باقیمانده از یارانش امان خواست، ولی هارون امان او را نپذیرفت.
این مطلب را نوفلی نقل کرده است. اما محمد بن علی بن حمزه ذکر کرده است که فرستادن سپاه از طرف «عیسی جلودی» صورت گرفت و از ناحیه هارون بن مسیب نبوده است، پس جلودی خاندان ابوطالب را بر محملهایی بدون زیرانداز سوار کرد و به سوی خراسان فرستاد.
علی بن محمد نوفلی میگوید: در منزل «زباله»، مردم غاضریه با آنها درگیر شدند و پس از نبردی سخت خاندان ابوطالب را از جلودی گرفتند و آنها خودشان نزد حسن بن سهل رفته و او آنها را به خراسان نزد مأمون اعزام نمود.([۳۴])
محمد بن جعفر برای رفتن نزد مأمون عباسی به خراسان عزیمت کرد و در آنجا از دنیا رفت. وقتی جنازهی او جهت تشییع خارج شد، مأمون خود را به آن رسانید و زیر دو چوب تابوت رفت و تا قرار گرفتن در قبر جنازه را به دوش کشید و گفت: «این خویشی و رَحِمی است که دویست سال مورد بی توجهی قرار داشته»! پس قرض او که بالغ بر سی هزار دینار بود را ادا کرد.([۳۵])
زندگانی امام جواد
امام جواد در دوران امامت خود، با دو خلیفه عباسی یعنی مأمون (۱۹۳ـ۲۱۸) و معتصم (۲۱۸ـ۲۲۷) معاصر بوده است و هر دو نفر، آن حضرت را به اجبار از مدینه به بغداد احضار کردند و طبق شیوه سیاسیای که مأمون در مورد امام رضا به کار برده بود، آن حضرت را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.([۳۶])
در خانواده امام رضا و در محافل شیعه، از حضرت جواد به عنوان مولودی پر خیر و برکت یاد میشد، چنانچه «ابو یحیی صنعانی» میگوید: روزی در محضر امام رضا بودم، فرزندش ابو جعفر را که خردسال بود، آوردند. امام فرمود: «این مولودی است که برای شیعیان، با برکتتر از او زاده نشده است».([۳۷])
شاید در بدو نظر تصور شود که مقصود از این حدیث این است که امام جواد از همه امامان قبلی، برای شیعیان با برکتتر بوده است، در حالی که چنین مطلبی قابل قبول نیست، بلکه بررسی موضوع و ملاحظهی شواهد و قرائن نشان میدهد که ظاهراً مقصود از این حدیث این است که تولد حضرت جواد در شرایطی صورت گرفت که خیر و برکت خاصی برای شیعیان به ارمغان آورد. بدین معنا که عصر امام رضا عصر ویژهای بوده و امام هشتم در تعیین جانشین خود و معرفی امام بعدی، با مشکلاتی روبرو بودهاند که در عصر امامان قبلی بیسابقه بوده است، زیرا از یک سو پس از شهادت امام کاظم گروهی که به واقفیه معروف شدند بر اساس انگیزههای مادی، امامت حضرت رضا را انکار کردند و از سوی دیگر، امام رضا تا حدود چهل و هفت سالگی دارای فرزند نشده بودند و چون احادیث رسیده از پیامبر حاکی از این بود که امامان دوازده نفرند که نه نفر آنان از نسل امام حسین خواهند بود، فقدان فرزند برای امام رضا، هم امامت خود آن حضرت و هم تداوم امامت را زیر سؤال میبرد و واقفیه این موضوع را دستاویز قرار داده، امامت حضرت رضا را انکار میکردند.([۳۸])
ازدواج توطئه آمیز دختر مأمون با امام جواد
وقتی مأمون از طوس به بغداد آمد، نامهای برای حضرت جواد فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفری اجباری بود. حضرت پذیرفتند و پس از چند روز که وارد بغداد شدند، مأمون، آن حضرت را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «أم الفضل» را به ایشان کرد. امام در برابر پیشنهاد او سکوت کردند، مأمون این سکوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
انتشار این خبر در بین عباسیان، موجی ایجاد کرد، به طوری که بنی عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: این چه برنامهای است؟ چرا باز میخواهی خلافت را به آل علی برگردانی؟
انگیزههای مأمون از ازدواج دخترش با امام جواد
این ازدواج که مأمون بر آن اصرار داشت، کاملاً جنبه سیاسی داشت و هدفش این بود که:
- ۱٫دختر خود را به خانه امام بفرستد تا آن حضرت را دائماً زیر نظر داشتهباشد و از کارهای آن حضرت بیخبر نماند.
- ۲٫ با این ازدواج، به خیال خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد.
- با این ازدواج، علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقهمند به آنان وانمود کند.([۳۹])
- هدف دیگر مأمون عوام فریبی بود، چنان که گاهی میگفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابوجعفر از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل پیامبرو علی بن ابیطالباست. اما خوشبختانه این حُقّه مأمون نیز عقیم ماند، زیرا دختر مأمون هرگز فرزندی نیاورد و فرزندان امام جواد همگی از همسر دیگر ایشان بودند.([۴۰])
چرا امام جواد با این ازدواج موافقت کردند؟
از آنجا که بدون تردید، امام اهداف و مقاصد واقعی مأمون را از اینگونه کارها میدانست و نیز میدانست که او همان کسی است که مرتکب شهادت پدر بزرگوارش امام رضا شده بود، به نظر میرسد که موافقت امام با این ازدواج، عمدتاً بر اثر فشاری بوده است که مأمون از پیش بر امام وارد کرده بود، زیرا چنین ازدواجی، تنها به مصلحت مأمون بوده است و نه به مصلحت امام. علاوه بر این میتوان تصور کرد که نزدیکی امام به دربار میتوانست مانع سوء قصد به جان حضرت از جانب معتصم، و عامل پیشگیری از سرکوبی سران تشیع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد.([۴۱])
وضوح مظلومیت در مکتب علمی امام جواد
میدانیم که مهمترین بُعد زندگی ائمه ما، بعد فرهنگی آن است. این پیشوایان بزرگ، هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگی داشته، در مکتب خویش شاگردانی تربیت میکردند و علوم و دانشهای خود را توسط آنان در جامعه منتشر میکردند. اما شرایط اجتماعی و سیاسی زمان آنان یکسان نبوده است؛ مثلاً در زمان امام باقر و امام صادق، شرایط اجتماعی مساعد بود و به همین جهت، تعداد شاگردان و راویان امام صادق بالغ بر چهار هزار نفر میشد، ولی از دوره امام جواد تا امام عسکری، به دلیل فشارهای سیاسی و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر، تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت امام صادق کاهش بسیار چشمگیری را نشان میدهد. بنابراین اگر میخوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت امام جواد قریب صد و ده نفر بودهاند و جمعاً دویست و پنجاه حدیث از آن حضرت نقل شده، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و کنترل سیاسی بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق دانشمندان، بیش از بیست و پنج سال عمر نکرد.([۴۲])
بنی عباس به خاطر توجه و اهتمامی که به موجودیت و سرنوشت آینده خود داشتند، با برخی از گروههایی که سازش با آنها منافع اساسیشان را تأمین میکرد و موجب تحکیم و تثبیت موقعیتشان در میان مردم میشد، سازش و تبانی کرده و آنان را به دستگاه خود جذب میکردند تا با سلاحی برندهتر بتوانند فرزندان پیامبر را از صحنه اندیشهها خارج کنند.
به عنوان نمونه، فرقه معتزله در دوران امام جواد مرحله شکوفایی و رشد خود را سپری میکرد؛ زیرا از حمایت همه جانبه و امکانات مادی و معنوی حکمرانان عباسی ـ مأمون و معتصم ـ در جهت ضربه زدن بر مخالفان خود، به ویژه شیعیان و بیرون راندن آنان از صحنه برخوردار بود.([۴۳])
تمام دوران قبل از امامت امام جواد و بیشتر دوران امامت آن حضرت، با زمان حکومت مأمون مصادف بود.
مأمون عالمترین خلفای بنیعباس در فقه و کلام بود.([۴۴]) وی اهل میگساری بود و گاهی آنقدر افراط میکرد که در حال مستی دست به کارهای خطرناکی میزد. او شبی در حال مستی پس از سعایت «ام الفضل»، با شمشیر آخته برای کشتن امام جواد به خانه آن حضرت رفت، ولی امام به طرز معجزه آسایی نجات یافتند.
سیاست ریا و تزویر مأمون
مأمون فردی ریاکار و دارای ظاهری فریبنده بود. او در ظاهر به تقوی و پرهیز از معاصی تظاهر میکرد، اما یکی از آلودهترین افراد زمان خود بود. یکی از مظاهر ریاکاری و نفاق او، تظاهر به طرفداری از حضرت علی و فرزندان آن حضرت بود، تا جایی که برخی او را شیعه دانستهاند. او حتی نسبت به دشمنان آن حضرت، اعلام انزجار میکرد؛ از این رو از بنی امیه بخصوص معاویه، سخت بیزاری میجست و در سال ۲۱۱هـ .ق، دستور داد در تمام شهرهای مسلمان نشین ندا دهند که کسی معاویه را به نیکی یاد نکند و برترین کس بعد از پیامبر، علی بوده است.([۴۵]) همچنین دستور داد اعلام کنند هر کس معاویه را به نیکی یاد کند یا او را بر دیگر اصحاب پیامبر ترجیح دهد، ذمه خود را از او برئ کردم (و امنیتی ندارد).([۴۶])
او با تمام این ریاکاریها، در باطن از فرزندان حضرت علی و شیعیان آن حضرت سخت نفرت داشت و هر جنایتی را نسبت به آنان روا میدانست که بالاترین آنها به شهادت رساندن امام هشتم بود.([۴۷])
اقدامات مأمون در روزهای نخست اقامت در بغداد
مأمون در ماه صفر سال ۲۰۴ هجری قمری وارد بغداد شد و این شهر را مرکز خلافت خود ساخت.([۴۸]) وی در روزهای نخست اقامت خود در بغداد دو دستور صادر کرد:
نخست آنکه: طی مراسم خاصی دستور داد لباس سبز را که شعار علویان بود از تن در آورده و لباس سیاه که شعار عباسیان بود بپوشند.
دیگر آنکه: نسبت به مخالفان ـ به جز علویان ـ فرمان عفو عمومی صادر کرد. «فضل بن ربیع»، وزیر امین، را که تا آن روز پنهان بود بخشید، همچنین «عیسی»، وزیر ابراهیم، را نیز مورد عفو قرار داد با آنکه این دو نفر منشأ بسیاری از فتنهها علیه مأمون بودند.([۴۹])
مأمون پس از استقرار در بغداد و جلب رضایت هواداران امین و ابراهیم، متوجه امام جواد شد و همان سیاستی را که در مورد امام رضا داشت دنبال کرد.
اهداف مأمون از احضار امام جواد به بغداد
هدف مأمون از احضار امام جواد به بغداد، علاوه بر تحت نظر قرار دادن آن حضرت و کنترل اعمال و رفتار امام جواد و قطع روابط ایشان با شیعیان و دوستان اهل بیت و سایر اهدافی که در جریان احضار امام رضا به «مرو» اتفاق افتاد این بود که:
الف) با جذب حضرت به دستگاه پر زرق و برق خلافت و فراهم کردن تمامی وسائل زندگی و آسایش برای ایشان، به ویژه با توجه به شرایط سنی امام جواد، امام را از فکر مبارزه و موضعگیری علیه خلافت باز دارد و در افکار عمومی، مواضع فکری تشیع و امامت شیعه را زیر سؤال برد.
ب) با جذب حضرت به دستگاه خود و تظاهر به دوستی و تکریم و تعظیم امام جواد حسن نیت خود را نسبت به خاندان پیامبر نشان دهد و برائت ذمه خویش را از خون امام رضا برای تودههای مردم به اثبات رساند.
ج) با این اقدام، بر درستی سیاست و روش خود در دوران حضرت رضا تأکید ورزد و به همگان بفهماند که اگر سیاست و موضعگیریهای او نادرست بود و دستگاه خلافت وی، اسلامی نبود، دو نفر از امامان شیعه به چنین دستگاهی نزدیک نمیشدند.([۵۰])
متهم کردن امام جواد
خلیفه عباسی با آن همه شکست در حیلههایش علیه امام جواد، باز به فکر توطئهای دیگر برای شکستن شخصیت آن حضرت بود. این بار تصمیم گرفت امام جواد را نزد شیعیان بی پروا از ارتکاب محرمات معرفی کند. از این رو به «ابن ابی دُوُاد» گفت:
شیعیان چه خواهند کرد اگر ما ابوجعفر را در حالت مستی و در حالی که خود را به عطر «خلوق» آلوده کرده به سوی آنان بیرون بریم؟
ابن ابی دواد این مطلب را با برخی دوستانش در میان گذاشت و از نتیجه آن پرسید؟ به او گفته شد این کار اثری بر شیعیان ندارد؛ زیرا آنان معتقدند که خداوند در هر زمان و در هر حالی حجتی در روی زمین دارد که به وسیله او بر بندگانش اتمام حجت میکند و هر گاه در زمان چنین حجتی کسی از نظر بزرگواری و نسب خانوادگی در ردیف او باشد، گویاترین دلیلِ حجتِ خدا بودن او آن است که وی در میان همه بستگانش مورد تعرض حکومت قرار گیرد.
ابن ابی دواد این نظر را به خلیفه منتقل کرد و او گفت: درباره اینان امروز هیچ چاره و حیلهای وجود ندارد، ابو جعفر را بیازارید!([۵۱])
جیره خواران حکومت نیز دست کمی از ارباب خود نداشتند؛ آنان یا به تحریک مأمون و یا به قصد خوش خدمتی به دستگاه، امام را ناجوانمردانه مورد تهمتهای ناروا قرار میدادند. «عمر بن فرج» یکی از آنان بود که وقتی امام جواد درباره موضوعی با او صحبت میکرد، به امام جواد گفت: گمان میکنم مست باشی! امام ناراحت شد و او را نفرین کرد.([۵۲])
برخورد و انزجار امام جواد از مأمون
امام جواد نه تنها درگفتار، بلکه در رفتار نیز بر موضع خود علیه مأمون تأکید میورزیدند و به مناسبتهای مختلف: مخالفت و انزجار خود را از مأمون، دستگاه خلافت و وابستگان به آن، اعلام میکردند.
اولین برخورد امام جواد با مأمون عباسی روزی بود که پس از احضار امام به بغداد، مأمون برای شکار بیرون میرفت؛ مرکب خلیفه در مسیر خود از کنار کودکانی گذشت که مشغول بازی بودند، امام جواد نیز در کنار آنان ایستاده بودند. تمام کودکان با مشاهده مرکب مأمون از سر راه و گریختند جز امام، مأمون به آن حضرت نزدیک شد و گفت: ای پسر! چرا همانند کودکان دیگر فرار نکردی؟ امام فرمود: نه راه تنگ بود که بخواهم با رفتنم آن را برای تو بگشایم و نه گناه و جرمی داشتم تا از ترس آن فرار کنم. مأمون از گفته و سیمای امام شگفت زده شد. پرسید نامت چیست؟ فرمود: محمد. فرزند کیستی؟ فرزند علی الرضا. مأمون امام رضا را به نیکی یاد کرد و به راه خود ادامه داد.([۵۳])
زنده داشتن یاد پدر
یکی از جلوههای مبارزه امام جواد با دستگاه خلافت، یادآوری جنایت مأمون با زنده نگه داشتن یاد امام هشتم بود. آن حضرت، شیعیان را به سوگواری و مرثیه سرایی برای امام رضا و زیارت قبر آن حضرت تشویق میکردند.
«ابوطالب قمی» یکی از یاران امام جواد میگوید: نامهای به ابوجعفر «ابن الرضا» نوشتم و از او اجازه خواستم تا برای پدرش ابوالحسن مرثیه بسرایم. آن حضرت در پاسخ نوشت: «هم برای من و هم برای پدرم مرثیه بسرای»!([۵۴])
امام جواد سفارش به مرثیه سرایی برای پدر بزرگوارشان میکرد، و توصیه میکرد که برای من نیز مرثیه بسرایید. برخی ساده اندیشان این طور تصور میکردند که چون امام دامادی خلیفه را پذیرفته است خطری از جانب دستگاه او را تهدید نمیکند، ولی امام جواد به آنها فهماند که هرگز امامان معصوم با حاکمان جور سازش نخواهند داشت و او نیز سرنوشتی چون پدرش خواهد داشت.
تشیع در دوران امام جواد
تشکیلات شیعه در زمان امام جواد، عظمت و نفوذ چشمگیری یافت. هر چند سن کم آن حضرت به هنگام شهادت امام هشتم باعث شد که برخی از شیعیان دچار حیرت و سرگردانی شوند و اختلاف کلمه و پراکندگی مردم از این ناحیه خطری بود که تشیع را تهدید میکرد، اما امام جواد با پاسخگویی به سؤالات و تثبیت امامت خود به بهترین وجه ممکن، امت را از آن گرداب سخت و هولناک نجات داد و اتّحاد شیعیان را مستحکم کرد به گونهای که در دوران امامت آن حضرت، و پس از آن هیچ انشعابی در شیعه پدید نیامد.
از برکاتی که از رهبری و امامت امام جواد نصیب شیعیان شد و باعث گسترش و انسجام آنان گشت، کاهش نسبی فضای وحشت و اختناق سیاسی نسبت به آنها بود.
تلاشهای آن حضرت در آن شرایط، موجب ریشه دارتر شدن مکتب تشیع از نظر عقیدتی، فکری، سیاسی و فقهی شد و به حق، وجود امام برای شیعیان، مصداق سخن امام هشتم بود که فرمودند: این مولودی است که برای شیعیان ما کسی با برکتتر از او زاده نشده است.([۵۵])
ارتباط امام با شیعیان
دستگاه خلافت سعی داشت با ایجاد موانع برای امام رابطه آن حضرت را با شیعیان محدود نماید تا از این طریق آنان را دچار مشکل گرداند؛ زیرا به خوبی میدانست که شیعیان، امام را برترین فرد زمان و ملجأ و پناه خود در همه امور میدانند و روش زندگی خود را بر مبنای رهنمودهای ایشان تنظیم میکنند. ولی امام جواد در شرایط مختلف به طور مستقیم یا از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ میکرد.([۵۶])
وصیتنامه و مرگ مأمون
مأمون که در سال ۲۱۸ هجری قمری، برای آرام کردن شورش منطقه آسیای صغیر و جنگ با رومیان به آنجا رفته بود، هنگام بازگشت در محل زیبایی به نام «بدندون» از نواحی طرطوس، مدتی اقامت کرد و در همان جا مرگش فرار رسید. او قبل از مرگ گفت: ای کسی که مرگ ندارد رحم کن به آن که میمیرد، و در وصیتنامهاش نوشت: مرا ببینید، من که در عزّت خلافت آنچنان شریف و منیع میزیستم و آن همه شوکت و حشمت داشتم به چه روزی افتادهام و آنها (شوکت و حشمت من) در این روز چه سودی به من رسانیدهاند؟ و جز مسئولیت شدید و رنج حساب، چه حاصلی از عزّت خلافت و شوکت سلطنت میبرم؟ ای کاش عبد الله پسر هارون، اصلاً انسان نمیبود، بلکه ای کاش به وجود نمیآمد، ای کسانی که بر بستر من حاضرید از سرنوشت من عبرت گیرید!([۵۷])
مأمون در حالی که ۴۸ سال از عمرش میگذشت و پس از ۲۱ سال خلافت، از دنیا رفت و در زمین طرطوس دفن شد.([۵۸])
دوران خلافت معتصم
معتصم هشتمین خلیفه عباسی در سال ۱۷۸ هجری قمری از کنیزی به نام «مارده» متولد شد.([۵۹]) او در کودکی از درس و مدسه بیزار بود و هنگامی که پدرش بر این مطلب آگاه شد او را از تعلیم معاف کرد، از این رو او خواندن و نوشتن را به خوبی نمیدانست و بیسواد بود.([۶۰])
از لشکرکشیهای مهم دوران حکومت او، لشکرکشی به «عَمُّوریه» از شهرهای روم بود که در سال ۲۲۲ هجری قمری انجام گرفت و منجر به فتح آن و اسیر شدن عدهی زیادی از اهالی آن گردید.([۶۱]) وی در ماه ربیع الاول سال ۲۲۷ در سامرا درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. میگویند هنگام مرگ گفته بود اگر میدانستم که زندگیام چنین کوتاه است، آنچه را کردم، نمیکردم.([۶۲])
شهادت امام جواد
مأمون در سال ۲۱۸ هجری قمری درگذشت و پس از او، برادرش معتصم جای او را گرفت. او در سال ۲۲۰ هجری قمری امام جواد را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک مراقب آن حضرت باشد. در مجلسی که برای تعیین موضع قطع دست دزد تشکیل داده و فقها را جمع کرده بود، امام را نیز شرکت داد. معتصم از فقها پرسید: چه قسمت از دست دزد باید قطع شود؟ ابن ابی دواد متوسل به آیه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأیْدیکُمْ﴾([۶۳]) که در باره تیمم است شد و گفت: دست باید از مچ قطع شود. عده دیگری از فقهاء گفتند: باید از آرنج قطع شود و آیه ﴿وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ﴾([۶۴]) که در مورد وضو است را دلیل حکم خود آوردند.
امام جواد پس از اصرار معتصم فرمودند: اینها بر خلاف دستور پیامبر اکرم حکم دادند، زیرا دست دزد باید از آخر انگشتان قطع شود و کف دست باید باقی بماند. گفت: به چه دلیل؟ آن حضرت فرمودند: به دلیل فرمایش پیغمبر اکرم که فرمودهاند: سجده بر هفت موضع انجام میشود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا؛ اگر دستش را از مچ یا آرنج قطع کنند دیگر دستی نخواهد ماند تا سجده نماید. خداوند در این آیه که میفرماید: ﴿أَنَّ الْمَساجِدَ لِلهِ﴾([۶۵]) سجدهگاهها مخصوص خداست، منظورش همین هفت موضع است که با آن سجده میکنند. ﴿فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَدًا﴾([۶۶])؛ پس هیچ کس را با خدا نخوانید. معتصم حرف حضرت را پسندید و دستور داد دست دزد را از انتهای انگشتان قطع کنند و کف دست را باقی بگذارند. لذا قاضی بغداد (ابن ابی دواد) و دیگران شرمنده شدند. چند روز بعد، «ابن ابی دواد» از حسد و کینه توزی نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیرخواهی به شما تذکر میدهم که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالی مملکتی، فتوای ابوجعفر (امام جواد) یعنی فتوای کسی را که گروهی از مسلمانان او را خلیفه میدانند، بر فتوای دیگران ترجیح دادی و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعی بر حقانیت او نزد شیعیانش شد. از این روی معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنی با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابی دواد» بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام بر آمد و سرانجام منظور پلید خود را عملی ساخت و امام را توسط منشی یکی از وزرایش مسموم و شهید نمود.([۶۷]) امام هنگام شهادت بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت. برخی از مورخان نوشتهاند: معتصم امام جواد را زندانی کرد و دوباره آن حضرت را آزاد نمود و به دختر مأمون «ام الفضل» همسر امام جواد دستور داد آن حضرت را مسموم نماید. او این عمل را انجام داد و حضرت را مسموم کرد.([۶۸])و([۶۹])
[۱]. تاریخ طبری، ج۱۲، ص۵۳۹۱٫
[۲]. همان، ج۱۲، ص۵۳۹۸، این عبارت از منبع مذکور نسخه برداری شده است.
[۳]. دکتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۱۶۷٫
[۴]. مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۵٫
[۵]. ابومسلم از واقعیت تا افسانه، دکتر مهدی علائی حسینی. ص۱۱۷٫
[۶]. جهشیاری، الوزراء و الکتاب، به نقل از دکتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۱۶۶٫
[۷]. ابو مسلم از واقعیت تا افسانه، دکتر مهدی علائی حسینی، ص۱۱۷٫
[۸]. مقاتل الطالبیین، ص۳۳۸٫
[۹]. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۳۰۲٫
[۱۰]. تاریخ الخلفا، ص۳۰۶٫
[۱۱]. الحیاهًْ السیاسیه الامام الرضا، ص۱۸۸٫
[۱۲]. ابن اثیر، کامل، ج ۶، ص۳۰۵٫
[۱۳]. ابن اثیر، کامل، همان، ج ۶، ص۳۰۵٫
[۱۴]. تاریخ طبری، ج ۸، ص۵۳۵ـ۵۲۸٫
[۱۵]. ارشاد المفید، ص۲۸۶٫
[۱۶]. بحارالانوار، ج ۴۹، ص۱۱۷٫
[۱۷]. بحارالانوار، ج ۴۹، ص۱۱۷٫
[۱۸]. علی رفیعی، تاریخ زندگی امام رضا، ص۱۸۸٫
[۱۹]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص۳۶۳٫
[۲۰]. بحارالانوار، ج ۴۹، ص۹۵٫
[۲۱]. شیح صدوق، عیون الاخبار الرضا، ج ۲، ص۱۸۳ـ۱۷۹٫
[۲۲]. شیخ صدوق، عیون الاخبار الرضا، ج ۲، ص۱۸۴٫
[۲۳]. همان، ج ۲، ص۹۷٫
[۲۴]. مسند الامام الرضا، ج ۲، ص۴۵۲٫
[۲۵]. بحارالانوار، ج ۴۹، ص۵۷٫
[۲۶]. همان، ص۳۹۳٫
[۲۷]. فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، تهران، ص۳۴۰٫
[۲۸]. مناقب، ج ۴، ص۳۷۵٫
[۲۹]. بحارالانوار، ج ۴۹، ص۳۰۹٫
[۳۰]. بحارالانوار، ج ۴۹، ص۳۰۰ـ۲۹۹٫
[۳۱]. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص۷۳۸ـ۷۳۹، تحقیق و ترجمه: بهزاد جعفری.
[۳۲]. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۵۳۷؛ نهضتهای پس از عاشورا، علی نظری منفرد، ص۵۴۰٫
[۳۳]. صاحب لسان العرب چهار ثبیر بر شمرده است: ۱٫ ثبیر غیناء ۲٫ ثبیر اعوج ۳٫ ثبیر احدب ۴٫ ثبیر حراء که ظاهراً همه آنها در مکه و حوالی آن میباشد.
[۳۴]. نهضتهای پس از عاشورا، علی نظری منفرد، ص۵۴۲ـ۵۴۱٫
[۳۵]. مقاتل الطالبیین،ص۷۴۳، ابو الفرج اصفهانی، تحقیق و ترجمه: بهراد جعفری.
[۳۶]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۳۰٫
[۳۷]. شیخ مفید، الارشاد، ص۳۱۹ ؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۳۰٫
[۳۸]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۳۱ـ۵۳۰٫
[۳۹]. پیشوای نهم حضرت امام محمد تقی، ص۳۸٫
[۴۰]. سیرهی پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۵۸٫
[۴۱]. سیرهی پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۵۹٫
[۴۲]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۶۲ـ۵۶۱٫
[۴۳]. تاریخ زندگی امام جواد، علی رفیعی، ص۱۲۰٫
[۴۴]. الحیاهًْ السیاسیهًْ للإمام الرضا، ص۱۵۰٫
[۴۵]. مروج الذهب، مسعودی، ص۳۳۰؛ و تذکرهًْ الخواص، ص۲۰۱٫
[۴۶]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۶، ص۴۰۶٫
[۴۷]. تاریخ زندگانی امام جواد، ص۱۳۷٫
[۴۸]. البدایهًْ و النهایهًْ، ابن کثیر، ج ۱۰، ص۲۶۲ـ۲۶۰؛ عصر مأمون، ج ۱، ص۲۶۷ ـ۲۷۰٫
[۴۹]. البدایهًْ و النهایهًْ، ابن کثیر، ج ۱۰، ص۲۶۲ـ۲۶۰؛ عصر المأمون، ج ۱، ص۲۷۰ ـ۲۶۷٫
[۵۰]. تاریخ زندگانی امام جواد، ص۱۴۶٫
[۵۱]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص۹۵ـ۹۴٫
[۵۲]. همان، ص۶۳ـ۶۲٫
[۵۳]. کشف الغمه، ج۴، ص۱۳۴؛ مسند الامام الجواد، ص۵۶٫
[۵۴]. رجال کشی، جزء ۶، ص۵۶۷٫
[۵۵]. اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، ص۳۳۲٫
[۵۶]. تاریخ زندگی امام جواد، ص۱۶۷٫
[۵۷]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۶، ص۴۳۰ـ۴۲۹٫
[۵۸]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۶، ص۴۳۲٫
[۵۹]. تاریخ اسلام، حسن ابراهیم، حسن، ج ۲، ص۷۴٫
[۶۰]. الاعلام، زرکی، ج ۷، ص۳۵۱٫
[۶۱]. مآثر الانافه، ج۱، ص۲۲۰ و ۲۲۱٫
[۶۲]. تاریخ طبری، ج۱۴، ص۵۹۵۵٫
[۶۳]. نساء / ۴۳٫
[۶۴]. مائده / ۶٫
[۶۵]. جن / ۱۸٫
[۶۶]. همان.
[۶۷]. تفسیر العیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، تصحیح و تعلیق سید هاشم رسولی محلاتی، ج ۱، ص۳۲۰٫
[۶۸]. شیعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه، ترجمه مصطفی زمانی، ص۳۰۹٫
[۶۹]. قول مشهور، همین قول است. (محقق)
منبع: برگرفته از کتاب مظلومیت شیعه در عصر عباسیان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید.