چگونگي برخورد خلفاي معاصر امام هادي با آن حضرت و شيعيان

چگونگی برخورد خلفای معاصر امام هادی با آن حضرت و شیعیان

چگونگی برخورد خلفای معاصر امام هادی با آن حضرت و شیعیان

خلفای معاصر امام هادی

امام هادی در مدت امامت خود با چند تن از خلفای عباسی معاصر بودند که به ترتیب زمان عبارتند از:

  1. معتصم برادر مأمون (۲۱۷ ـ ۲۲۷) ۲٫ واثق، پسر معتصم (۲۲۷ ـ ۲۳۲)
    ۳٫ متوکل، برادر واثق (۲۳۲ ـ ۲۴۸) ۴٫‍ منتصر پسر متوکل (۶ ماه) ۵٫ مستعین، پسر عموی منتصر (۲۴۸ ـ ۲۵۲) ۶٫ معتزّ، پسر دیگر متوکل (۲۵۲ـ۲۵۵).([۱])

دوران خلافت المعتصم بالله

مأمون در زمان حکومت خود، معتصم را ولی عهد خود قرار داد، ولی پس از مرگ مأمون مردم متفرق شدند و دو فرقه شدند؛ گروهی به تجدید بیعت با معتصم قیام نمودند و گروهی خواهان دولت‌ عباس بن مأمون بودند. معتصم کسانی را فرستاد تا عباس را به مجلس او بیاورند. وقتی عباس آمد، با معتصم بیعت کرد و به طرفداران خود گفت: من خلافت را به معتصم دادم.

معتصم میل مفرط به خریدن غلامان ترک داشت و جمیعت زیادی از طایفه ترک در خدمت به او جمع شده بودند. مردم عراق از حرکات نامتعادل خلیفه به زحمت افتادند، تا اینکه روزی یکی از عوام به معتصم گفت: یا ابا اسحاق! از شهر ما بیرون رو و الا با تو جنگ می‌کنیم. معتصم گفت: با کدام لشکر و به چه قوت و نیرویی با من محاربه می‌کنی؟ جواب داد: با انگشتان دست خودم وقتی که مردم در خواب باشند! و به همین سبب معتصم نزدیک به «قاطول» شهری بنا کرد که او را «سَرَّ مَنْ رَأی» (هر کسی آن را ببیند شاد گردد) نام نهادند و به خاطر غلبه استعمال، کلمه «سرمن رأی» تبدیل به سامرا گردید.([۲])

معتصم در دوران خلافت خود، با بابک خرم ‌دین (که بسیاری از مردم اصفهان و همدان با او بیعت کرده بودند) و رومیان، در جنگ بود و در جنگ با بابک خرم‌دین پیروز شد و سر او را از تنش جدا کرد و همراه برادرش عبد الله به دار السلام بغداد بردند.

در زمان خلافت معتصم، قیام‌هایی از طرف فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] صورت گرفت؛ مثل قیام محمد بن قاسم بن علی بن عمر، فرزند حضرت علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب که در «طاقان»، یکی از شهرهای سرزمین خراسان، بین مرو و بلخ قیام کرد و پس از جنگ‌هایی که میان او و عبدالله بن طاهر رخ داد، دستگیر و زندانی شد ولی از زندان فرار کرد. قیام دیگر، قیام عبد الله بن حسین بن عبد الله بن اسماعیل بن عبد الله بن جعفر بن ابی‌طالب بود که وی از پوشیدن جامه‌ی سیاه (که شعار عباسیان بود) امتناع ورزید و زمانی که وی را مجبور به پوشیدن آن کردند، آن را پاره کرد. به همین دلیل دستگیر و در سامرا زندانی شد و در همانجا درگذشت.([۳]) سرانجام معتصم در سال ۲۲۷ قمری مُرد.([۴])

دوران خلافت واثق بالله و علویان

بعد از مرگ معتصم، با «واثق» در سال ۲۲۷ هجری قمری بیعت شد و او هم مثل پدر و عموی خویش، دارای مذهب اعتزال بود، ولی سادات و علماء را احترام می‌کرد چنانچه در زمان وی هیچ یک از آن طایفه محتاج و درویش نبودند. واثق مردی کریم و دارای اخلاق نیک بود و پیوسته در مجلس او علماء و حکماء و اطبا به مباحثات علوم عقلی و نقلی مشغول بودند.([۵])

ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین می‌گوید: هیچ فردی از فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] را نیافتم که در ایام خلافت «واثق» به قتل رسیده باشد، جز آنکه علی بن محمد بن حمزه نقل کرده که عمرو بن منیع، علی بن محمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین را به قتل رسانید، ولی دلیل آن را ذکر نکرده است. ما نیز همانطور که او گفته بود نقل کردیم؛ قتل او در جنگی بود که میان محمد بن مکیال و محمد بن جعفر در شهر ری اتفاق افتاد. در روزگار واثق عباسی همه‌ی فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] در سامرا جمع بودند و از طرف واثق حقوقی دریافت می‌کردند تا اینکه در زمان متوکل همه متفرق و پراکنده شدند.([۶])

مدت خلافتش به قول مسعودی پنج سال و نه ماه و سیزده روز بود و سی هفت سال هم عمر کرد.([۷]) سید محمد امین در جزء اول اعیان الشیعه می‌نویسد: «واثق، اولاد علی[] را اکرام نمود و نسبت به آنان نیکی کرد و اموال فراوانی به آنان داد».([۸])

برخورد متوکل با علویان

متوکل عباسی در مقایسه با دیگر زمامداران معاصر امام هادی نسبت به علویان، سرسخت‌تر و کینه‌توزتر بود.

«ابوالفرج اصفهانی» می‌نویسد: متوکل نسبت به خاندان ابوطالب بسیار بد رفتار بود، باخشونت و تندی با آنان برخورد می‌کرد، کینه سختی از ایشان در دل داشت، پیوسته نسبت به آنان بدگمان بود و آنها را متهم می‌کرد. بد رفتاری متوکل نسبت به علویان در حدی بود که هیچ یک از خلفای بنی عباس با آنان چنین رفتاری نکرده بودند.([۹])

همچنین وی می‌نویسد: در دوران حکومت واثق، فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی ] در سامرّا جمع بودند و در رفاه به سر می‌بردند؛ ولی در روزگار متوکل همگی متواری و پراکنده شدند.([۱۰])

ابوالفرج اصفهانی به علل این سخت‌گیری‌ها و کینه توزی‌ها اشاره نکرده است؛ ولی شاید بتوان علاوه بر گرایش‌های اعتقادی و جنبه‌های روحی و نفسانی وی ـ که در پیشگویی امیرالمؤمنین به آن اشاره شده بود ـ دو عامل دیگر را بر آن افزود:

  1. مأمون در دوران زمامداری خود در نزاع بین «اهل حدیث» و «معتزله» بهمعتزله گرایش داشت و در مسائل اعتقادی و جریانات سیاسی همواره از این فرقه حمایت می‌کرد. اهل حدیث به عنوان یک فرقه عثمانی مذهب، موضع مخالف و حادّی علیه امیرالمؤمنینداشتند؛ معتزله بغداد نسبت به آن حضرت گرایش مثبت و بهتری داشت.

معتصم و واثق نیز همین سیاست مأمون را تا حدودی دنبال کردند. نتیجه اتخاذ این روش این بود که علویان و پیروان امیرالمؤمنین تا حدودی از آزادی عمل برخوردار بوده و راه برای حضور آنان در جامعه هموار گشت.

متوکل که بر سر کار آمد، از «اهل حدیث» جانب‌داری کرد و آنان را علیه معتزله و شیعه برانگیخت و بدین ترتیب در پس یک آرامش نسبی، سرکوبی این دو گروه به شدت دنبال شد.

وی روش خلفای پیش از خود مثل مأمون، معتصم و واثق را در حمایت از مکتب اعتزال به باد انتقاد گرفت و اجداد خود را بعد از آن همه جنایاتی که در حق پیشوایان اسلام و شیعیان روا داشته بودند، متّهم به دوستی و علاقه‌مندی نسبت به امیرمؤمنان و خاندان آن حضرت کرد و به همین جهت خشمگین و عصبانی بود.([۱۱])

  1. ۲٫افرادی به دستگاه خلافت متوکل راه یافته و مسؤلیت‌های اجرایی کشور را بر عهده داشتند که به دشمنی اهل بیتمعروف بودند و نقش مهمی در تحریک خلیفه به موضع‌گیری و برخورد حادّ علیه علویان داشتند. از جمله می‌توان این افراد را نام برد: عبید لله بن یحیی بن خاقان، وزیر متوکل؛ علی بن جهم، شاعر شامی؛ عمر بن فرج رخّجی؛ ابو السِّمط (از دودمان مروان بن ابی حفصه) و عبد الله بن ابی محمد هاشمی معروف به «ابن اترُجَّه».

اینان به خاطر کینه‌ای که از حضرت علی و خاندان او به دل داشتند، پیوسته از علویان نزد متوکّل سعایت کرده، او و حکومتش را از آنان می‌ترساندند و وادارش می‌کردند تا دست به تبعیدشان زده و نسبت به آنان بد رفتاری نماید و نیز او را تشویق می‌کردند که پدران و اجداد آنان (امامان) را که مردم به ایشان عقیده داشتند و برای آنان در دین منزلت والایی قائل بودند، تحقیر کند.([۱۲])

مورخان درباره «عبید الله بن یحیی بن خاقان» نوشته‌اند: عبیدالله، وزیر متوکل، نسبت به آل ابوطالب [فرزندان حضرت علی] بسیار بد بین بود، از این جهت به متوکل سفارش می‌کرد تا بر ‌آنان ظلم و ستم روا دارد.([۱۳])

ابوالفرج اصفهانی گوشه‌ای از بغض و دشمنی «عمر بن فرج رخّجی» را نسبت به شیعیان و علویان چنین ترسیم می‌کند:

«وی که از سوی متوکل به فرمان‌داری مکه و مدینه گمارده شده بود، مانع ارتباط خاندان ابوطالب با مردم می‌شد و از احسان و کمک مردم به آنان جلوگیری می‌کرد و اگر می‌شنید فردی به ایشان کمک کرده است ـ هر چند به مقدار اندکی ـ شخص کمک کننده را تحت شکنجه و آزار قرار می‌داد و جریمه سنگینی را برایش مقرر می‌کرد».

محاصره اقتصادی فرماندار متوکل نسبت به علویان، آنان را دچار تنگدستی طاقت فرسایی کرد، به گونه‌ای که چند بانوی علویه تنها با یک پیراهن زندگی می‌کردند و ناچار بودند هنگام نماز، آن پیراهن را به نوبت بپوشند و نماز بخوانند و بقیه ساعات را در اتاقهای خود برهنه به سر برند. این وضع تا زمانی که متوکل زنده بود ادامه داشت.([۱۴])

و این در شرایطی بود که طاغوت زمان، برای خوش‌گذرانی‌های خود میلیون‌ها دینار از بیت المال صرف می‌کرد و بی حساب و کتاب، هزاران دینار به خوانندگان، نوازندگان، رقاصّان و دلقک‌ها می‌پرداخت. امّا اهل بیت رسول خدا را گرفتار چنین تنگدستی کرده بود و از اینکه مردم با ایشان رابطه برقرار کنند و حقوقشان را بپردازند ممانعت می‌کرد.

دشنام و بدگویی به علویان

متوکل بخشی از بیت المال مسلمانان را به مبلغان درباری و شاعران جیره خواری می‌داد که اهل بیت عصمت و طهارت را دشنام می‌دادند، از آن جمله می‌توان به بذل و بخشش‌های او به شاعر مزدور «مروان بن ابی الجنوب» یاد کرد. وی به پاداش کینه‌توزی این شاعر دین به دنیا فروخته و بدگویی از علویان، او را غرق در طلا و پول کرد و فرمانروایی یمامه و بحرین را به او سپرد. مضمون بعضی از اشعار او که استحقاق این همه صله شاهانه را پیدا کرد چنین است:

میراث محمد، از آن شماست، علاوه بر آن به وسیله شما بی‌عدالتی‌ها از بین می‌رود.

دخترزادگان (پیامبر) امید به ارث بردن دارند، در حالی که به اندازه ناخنی حق ندارند! داماد (یعنی علی) ارث نمی‌برد و دختر، وارث امامت نمی‌شود.([۱۵])

برخورد متوکل با فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] نمونه‌ای از صفحات تاریک تاریخ است که دل هر انسانی را خون می‌کند و مورخان از این موجود (متوکل)، برداشت‌های متفاوتی دارند. به عقیده‌ی بعضی از مورخان، متوکل را باید «نرون عرب» نامید.([۱۶]) نرون امپراتور رومانی فهمید عده‌ای دین مسیح را پذیرفته‌اند، لذا آتشی روشن ساخت و زنان، بچه‌ها و مردان را در آن ریخت و نگاه به شعله‌های آتش می‌نمود که چگونه مردم را می‌بلعد و مشغول عیش و طرب خود بود.([۱۷])

متوکل به اقتضای شرایط، با فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] رفتار ناخوشایندی داشت: یکی را می‌کشت، یکی را در بند می‌افکند، دیگری را از نظر مالی و زندگی در تنگنا قرار می‌داد و دیگری را تحقیر می‌کرد. محمد بن علای سرّاج به نقل از «بختری» می‌گوید: در «مَنْبِجْ» (اسم شهری در نواحی شام که فاصله آن تا حلب ده فرسخ است)([۱۸]) نزد متوکل بودم که مردی از فرزندان محمد بن حنفیه بر او وارد شد، متوکل بدون اعتنا به او با وزیرش فتح بن خاقان گفتگو می‌کرد. چون مدت ایستادن آن جوان به درازا کشید و در این مدت متوکل به او توجه نکرد، جوان به خشم آمد و گفت: «اگر مرا به انگیزه ادب کردن احضار کرده‌ای، خودت (با این رفتارت) بی ادبی نمودی، و چنانچه بدین منظور مرا فراخوانده‌ای که اطرافیان پست و رذلت بی اعتنایی و سبک شمردن تو را نسبت به خاندان من بشناسند، (با این رفتار اهانت آمیزت) شناختند». متوکل از سخنان شجاعانه و بی باکانه او به خشم آمد و گفت: «اگر مسأله خویشاوندی و بردباری نبود، زبانت را با دستم از دهانت بیرون می‌آوردم و میان سر و پیکرت جدایی می‌افکندم، هر چند پدرت محمد در جایگاه تو قرار داشت؛ سپس رو به فتح بن خاقان کرد و گفت:

«می‌بینی ما از فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] چه می‌کشیم؟ اینان یا حسنی هسند که تاج عزّتی را که خدا پیش از آنان برای ما مقرر کرده بر سر خود می‌گذارند، یا حسینی هستند که آنچه را که خدا پیش از آنان درباره ما فرود فرستاده است نقض می‌کنند، یا حنفی‌اند که به خاطر نادانی، شمشیرهای ما را بر روی خود می‌کشند».

جوان غیور و بی‌باک علوی از سخنان تهدید آمیز متوکل نه تنها بیمی به خود راه نداد بلکه یاوه‌گویی‌ها و دروغ پردازی‌های خلیفه را مبنی بر مراعات رَحِم و حلم و بردباری در برخورد با علویان بر ملا کرد و گفت: «کدام بردباری را پیشه خود ساختی؛ در حالی که پیوسته مست شراب و همنشین عود و بربط و خوانندگان هستی؟ و چه زمان «رَحِم» توجه را به خاندان من جلب کرد، در حالی که فدک را که از رسول خدا به آنان به ارث رسیده بود از ایشان گرفتی؟ امّا درباره‌ی بدگویی تو از پدرم باید بگویم تو تمام تلاش خود را کردی تا او را از عزّتی که خدا و پیامبرش او را بدان مفتخر ساخته، فرو نشانی، ولی تو کوچک‌تر و پایین‌تر از آن هستی که شرف و مرتبت والای او را درک کنی یا بدان برسی».

در پایان، پاهای خود را به سمت متوکل دراز کرد و گفت: «این پاهای من برای زنجیرت و این گردنم برای شمشیرت آماده است! بار گناهم را بکش و پذیرای ستمی باش که بر من روا می‌داری؛ این نخستین جنایتی نیست که تو و پیشینیانت در حق اینان مرتکب شده‌اید و این در حالی است که قرآن درباره آنان می‌فرماید:

﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى.([۱۹])

بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی‌کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم).

سوگند به خدا تو در این خصوص به پیامبر پاسخ مثبت ندادی و به جای دوستی اهل بیت رسول خدا به دشمنان آنان محبت ورزیدی. به همین زودی وارد حوض (کوثر) می‌شوی، پدر و جدم رسول خدا تو را از آن طرد و منع خواهند کرد». متوکل تحت تأثیر سخنان کوبنده و منطقی این جواب انقلابی علوی قرار گرفت و گریست و بدون هیچ واکنشی به اندرون رفت و روز بعد فرد علوی را احضار کرد و پس از دادن جوایزی به وی، او را آزاد نمود.([۲۰])

با دقت در موضع‌گیری قاطع و سخنان افشاگرانه و مستدل این جوان علوی درمی‌یابیم که چرا متوکل از این گروه عصبانی است و نزد وزیرش درد دل می‌کند که ببین ما از اینان چه می‌کشیم.

متوکل و دوستان اهل بیت

دوستی اهل بیت پیامبر که در قرآن مزد رسالت تعیین شده است از دیدگاه متوکل جرمی بود که صاحب آن سزاوار سخت‌ترین کیفرها بود. به عنوان نمونه؛ «یعقوب بن سکّیت»، دانشمند نحوی، که بنابه درخواست خود متوکل به منظور آموزش فرزندانش به دربار او راه یافته بود، به همین جرم محکوم به مرگ شد. «جلال الدین سیوطی» علت به شهادت رسیدن او را چنین نوشته است: «روزی متوکل در حضور ابن سکیت، به فرزندانش؛ معتز و مؤید نگاه کرد، سپس رو به ابن سکیت کرد و از او پرسید: کدام یک نزد تو محبوب‌ترند؟ این دو یا حسن و حسین (فرزندان پیامبر)؟ ابن سکیت پاسخ داد:

و الله ان قنبرا خادم علی بن ابی‌طالب خیر منک و من ابنیک.

به خدا سوگند! قنبر خدمت‌کار علی نزد من از تو و از دو فرزند تو بهتر و محبوب‌تر است.

متوکل که چنین انتظاری نداشت، از سخن ابن سکیت سخت خشمگین شد و دستور داد غلامان ترک، شکم او را بدرند و بنابر نقلی به دستور متوکل، زبان ابن سکیت را بریدند و بدین طریق او را به قتل رساندند.([۲۱])

حکومت ترور و اختناق عباسیان و سخت‌گیریهای آنان نسبت به علویان، از این انسانهای پاک، چنان چهره‌ای ترسیم کرده بود که مردم از هرگونه تماس و ارتباط با آنان دوری می‌جستند. «ابراهیم بن هَرمه» می‌گوید: وارد مدینه شدم، یکی از علویان نزدم آمد. به او گفتم: از من دور شو و مرا مهدورالدّم مکن.([۲۲])

«ابراهیم بن مدبّر» می‌گوید: محمد بن صالح علوی از من خواست تا برایش از زنی خوستگاری کنم، چون نزد پدر دختر رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم، نپذیرفت و در پاسخ گفت: «به خدا قسم موافقت نکردن من با این ازدواج نه به خاطر آن است که کسی را شریف‌تر و شناخته‌تر از محمد بن صالح سراغ دارم؛ بلکه بدان خاطر است که از متوکل و فرزندان او بر جان و مالم بیم دارم».([۲۳])

در چنین فضای فشار و خفقانی، علویان ناچار بودند به صورت مجهول الهویه و ناشناخته در میان مردم زندگی کنند و آنان که شناخته شده بودند سر به بیابان‌ها گذاشته و متواری گردند. از آن جمله می‌توان «احمد بن عیسی بن زید بن علی‌بن حسین» و «عبد الله بن موسی» نام برد که هر دو نفر مردانی فاضل و عالم و از بزرگان و مفاخر خاندانشان بودند و از بیم جور عباسیان، به صورت مخفی و ناشناخته در شهرها و روستاها زندگی می‌کردند و در حال خفا از دنیا رفتند.([۲۴])

موضع‌گیری متوکل در برابر جبهه امامت

امیر المؤمنین علی، ضمن خطبه‌ای که در آن خلفای بنی امیه و بنی عباس را پیش‌گویی کرده بودند، از دهمین خلیفه عباسی یعنی متوکل با وصف «کافرترین ایشان» یاد نموده‌اند. این شناخت و پیش بینی، مُلْهَم از غیب است که اختصاص به این خاندان دارد و به دور از هرگونه شک و تردید و گزاف و مبالغه می‌باشد. کلمات و توصیف‌های شرح حال نویسان درباره‌ی برخورد خلفای عباسی با یاران اهل بیت چنین است:

کان المتوکل شدید الوَطْأه علی آل أبی طالب.

متوکل بدترین و شدیدترین برخورد را با آل ابوطالب [فرزندان حضرت علی] داشت.([۲۵])

کان المتوکل معروفاً بالتعصب.

متوکل به تعصب و خشونت نسبت به آل علی معروف بود.([۲۶])

کان اخبث بنی العباس و اقساهم قلباً و اشدهم عتوّاً و عناداً للطالبیین.

متوکل، پلیدترین خلفای عباسی، سنگ‌دل‌ترین، سرسخت‌ترین و دشمن‌ترین ایشان نسبت به انقلابیون بود.([۲۷])

کان المتوکل شدید البغض لعلی بن ابی طالب و لأهل بیته.

متوکل بغض و کینه شدیدی نسبت به علی بن ابی‌طالب و خاندان آن حضرت داشت.([۲۸])

و نیز عملکرد وی در طول مدت زمام‌داری‌اش، شاهدهای صدقی بر پیش‌گویی درست امیرمؤمنان علی در مورد او است.

منشأ این همه بغض و کینه متوکل نسبت به امیرمؤمنان چیزی جز خبث سریره، قساوت قلب و کفر باطنی وی نبود؛ چرا که بنا به گفته حضرت امیر، جز منافق و کافر، او را دشمن نمی‌دارد، آنجا که فرمود:

لایبغضنی مؤمن و لا یحبنی کافر أو منافق.

مومن مرا دشمن نمی‌دارد و کافر یا منافق مرا دوست نمی‌دارد.([۲۹])

با توجه به این مقدمه، موضع‌گیری‌های تند و کینه توزانه متوکل نسبت به امیرمؤمنان و فرزندان آن حضرت، امری عادی و مورد انتظار خواهد بود، زیرا منطبق بر سرشت پلید و طینت کفر پیشه او است. دشمنی این خلیفه عباسی نسبت به علویان، به خاطر رابطه و انتسابی است که این افراد با امامان معصوم داشتند. در حقیقت این امامان بودند که دشمن اصلی خلفا به شمار می‌آمدند و سیاست‌گذاری و برنامه ریزی اصلی خلفا در جهت حذف این جانشینان به حق پیامبر از صحنه سیاسی و فرهنگی جامعه اسلامی بود، لیکن همه آنها در شرایطی نبودند که به طور مستقیم و آشکارا به مصاف آنان بروند.

متوکل ـ به لحاظ برخورداری از ویژگی‌های اعتقادی و نفسانی و نیز فراهم آمدن پاره‌ای از شرایط سیاسی ـ از جمله خلفایی بود که بیش از پیشینیان خود آشکارتر از ایشان به نبرد با جبهه امامت رفت و در این رابطه نه تنها امام هادی بلکه اساس و ریشه امامت را هدف قرار داد و با ابزار و حیله‌های مختلف سعی در از بین بردن اصل مکتب و جبهه امامت و حذف آن از نظام سیاسی، اجتماعی اسلام داشت؛ که شبیه همان سیاستی است که معاویه در میان خلفای اموی در پیش گرفته بود.

جرم بودن نقل فضائل اهل بیت

نور و ظلمت با یکدیگر در تضاد هستند و همین تضاد آنها را به ستیزی همیشگی در برابر یکدیگر کشانده است؛ آنجا که نور است جای خودنمایی ظلمت نیست. پس موجودیت ظلمت بستگی به نبودن نور و روشنایی دارد. متوکل مصداق بارز ظلمت، بلکه نهایت آن بود. او وقتی می‌توانست در جامعه اسلامی خودنمایی کند و به حیات خویش ادامه دهد که رابطه معنوی بین امام و مردم را خنثی کند؛ از این رو هر کس هم که بخواهد با مطرح کردن آنان و بیان فضایل‌شان سعی در روشن نگه‌داشتن مشعل وجود این انوار الهی در جامعه داشته باشد، به بدترین کیفر گرفتار خواهد شد.

فردی به نام «نصر بن علی جهضمی» در زمان متوکل این حدیث را از رسول خدا نقل کرد که آن حضرت دست حسن و حسین را گرفت و فرمودند:

من أحبّنی و أحبّ هذین و أباهما و أمهما کان معی فی درجتی یوم القیامه.

کسی که دوستدار من و این دو و پدر و مادرشان باشد، روز قیامت در کنار من خواهد بود.

متوکل دستور دارد او را هزار تازیانه بزنند، پس از آنکه پانصد تازیانه به او زده بودند، فردی از او نزد متوکل شفاعت کرد و گفت: او شیعه نیست و از اهل تسنن است. متوکل باقیمانده شلّاق‌ها را بخشید.([۳۰])

«یزید بن عبد الله» فرماندار متوکل در مصر، یکی از سپاهیان را به خاطر خلافی که مرتکب شده بود کتک زد، سرباز، او را به حق حسن و حسین سوگند داد که از او بگذرد. فرماندار سی تازیانه دیگر هم به او زد! جاسوس خلیفه جریان را به متوکل گزارش کرد؛ متوکل طی نامه‌ای برای «یزید» دستور داد به نظامی یاد شده یکصد تازیانه بزند؛ وی فرمان را اجرا کرد، سپس او را به عراق فرستاد.([۳۱])

سرباز بیچاره تصور می‌کرد فرماندار، مسلمان و علاقمند به پیامبر و فرزندان آن حضرت است و چنانچه او را به امام حسن و امام حسین سوگند دهد از خطای او خواهد گذشت؛ غافل از اینکه از نظر فرماندار و پیشوای او متوکل، بردن نام آن بزرگواران و دوستی آنان، جرمی است بزرگتر از خطایی که مرتکب شده و صاحب آن سزاوار کیفر شدیدی است.

کینه متوکل نسبت به امیر مؤمنان

دشمنی و کینه توزی متوکل نسبت به حضرت امیرالمؤمنین چنان بود که روا داشتن آن همه جنایت نسبت به پیروان و خاندان آن حضرت نتوانست خشم او را فرو نشاند، بلکه از هر فرصت برای مخدوش جلوه دادن چهره الهی امیر مؤمنان و بدبین کردن مردم نسبت به آن بزرگوار استفاده می‌کرد.

مورخان در توصیف یکی از مجالس بزم او نوشته‌اند: یکی از ندیمان و دلقک‌های متوکل به نام «عباده مخنَّث» در مجلس او از زیر لباس، متکایی بر روی شکم خود می‌بست و سرخود را که موهایش ریخته بود برهنه می‌کرد و در برابر متوکل می‌رقصید و آوازه خوانان این جمله را تکرار می‌کردند:

قد أقبل الأصلع البطین خلیفه المسلمین.

خلیفه مسلمین که اصلع و شکم گنده است آمد.

منظور حاضران از این فرد، حضرت علی بود؛ متوکل نیز شراب می‌نوشید و می‌خندید.([۳۲])

در یکی از روزها که دلقک یاد شده طبق معمول، برنامه مذکور را اجرا می‌کرد، «منتصر» فرزند متوکل نیز حضور داشت، وی از دیدن آن منظره زشت و اهانت آمیز ناراحت شد و «عُباده» را تهدید کرد. دلقک از ترس ساکت شد، متوکل از علّت سکوتش پرسید، «عباده» علت آن را بیان کرد. «منتصر» رو به پدر کرد و گفت: ای امیر مؤمنان! آن کسی که این سگ، تقلید او را می‌کند و این مردم می‌خندند، پسر عمو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو به شمار می‌رود. اگر می‌خواهی بدین وسیله گوشت او را بخوری، بخور، ولی اجازه نده که این سگ و امثال او از آن بخورند! متوکل به جای آن‌که پیشنهاد فرزندش «منتصر» را بپذیرد، به آوازه خوانان دستور داد همگی این شعر را بخوانند:

غار الفتی لابن عمّه

  رأس الفتی فی حر امّه([۳۳])

این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت آمد، سر او در فلان مادرش باد!

«ابن اثیر» پس از نقل این داستان می‌افزاید: این رفتار متوکل یکی از عواملی بود که موجب شد «منتصر» کشتن پدرش را روا دارد.

متوکل از آن جهت «علی بن جهم» را به دربار خود جذب کرد و او را جزو نزدیکان و خواص خود قرار داد که وی دشمن سرسخت حضرت علی بود.

«ابن ابی الحدید» می‌نویسد: «روزی «ابو العیناء» دید علی بن جهم، امیر المؤمنین[] را مذمّت می‌کند، به او گفت: می‌دانم چرا امیرالمؤمنین را ناسزا می‌گویی؛ او را از آن جهت مذمت می‌کنی که لواط دهنده و لوط کننده هَمْ‌رَوش قوم لوط را کشت و تو از آن دسته اول بودی که مورد استفاده قرار می‌گرفتی».([۳۴])

متوکل نه تنها به امیر المؤمنین بلکه به همسر گرامی‌اش حضرت زهرا÷ نیز ناسزا می‌گفت: نوشته‌اند روزی «منتصر» شنید که متوکل به حضرت زهرا÷ ناسزا می‌گوید؛ حکم مسأله را از یکی از علما پرسید. وی در پاسخ گفت: کشتن او واجب است؛ ولی آن کس که پدرش را بکشد عمرش کوتاه می‌گردد. منتصر گفت: اگر با کشتن او اطاعت خدا کرده باشم از کوتاهی عمر خود بیم ندارم. پدرش را کشت ولی پس از آن فقط هفت ماه زنده ماند.([۳۵])

متوکل و تخریب قبر امام حسین

متوکل می‌دید بارگاه ملکوتی سبط رسول خدا و سرور جوانان اهل بهشت، امام حسین، مورد عنایت مردم است، و به عنوان یکی از پایگاههای مهم انقلابیون علوی به شمار می‌رود و حق طلبان و ظلم ستیزان، به ویژه علویان ـ از جمله یحیی بن عمر ـ با اجتماع و ازدحام در این پایگاه و الهام از روح ظلم ستیز فرزند عزیز پیامبر و خون پاک او، مبارزات خود را شکل می‌دهند و مردم را به قیام علیه ستمگران عباسی و مفاسد اجتماعی دعوت می‌کنند، و این در حالی بود که قبور اجداد او و همکیشان اموی‌اش، مزبله شده و یا در نقطه‌ای متروک، محل درندگان بیابانی است، از این رو تصمیم گرفت دست مردم به ویژه شیعیان را از این پایگاه الهام بخش کوتاه کند.

عاملی که آتش کین متوکل را شعله‌ورتر و او را در ویران کردن مرقد مطهر اباعبد الله مصمّم‌تر ساخت، این بود که پیش از آنکه او به خلافت برسد، یکی از زنان خواننده، کنیزکان خود را نزد متوکل می‌فرستاد تا به هنگام مستی برایش آواز بخوانند.

زمانی که متوکل به خلافت رسید، کسی را نزد آن زن فرستاد تا خوانندگانی برایش بفرستد، گفتند: او در سفر است و به زیارت قبر امام حسین رفته است. زن یاد شده در کربلا از درخواست متوکل آگاه شد؛ از این رو با شتاب به بغداد بازگشت و یکی از کنیزان خود را که مورد علاقه متوکل بود برای او فرستاد.

متوکل از او پرسید: کجا بودید؟ گفت: بانویم به حج رفته بود، ما را نیز همراه خود برده بود ـ این قضیه در ماه شعبان رخ داده بود ـ متوکل حیرت زده پرسید: در ماه شعبان به کدام حج رفته بودید!؟ زن گفت: به زیارت قبر حسین.

متوکل با شنیدن این سخن برافروخته شد، به حدّی که رگهای گردنش برخاست و دماغش پر باد شد. دستور داد بانوی آن کنیزک را دستگیر کرده به زندان افکنند و تمام اموالش را مصادره نمایند.([۳۶]) در پی این قضیه، متوکل به فرمانده نیروهای خویش دستور داد اعلام کند: مردم موظفند تا سه روز کربلا را ترک کنند؛ بدیهی است پس از انقضای این مدت هر کسی در کربلا دیده شود، دستگیر و راهی زندان «مُطبِق» خواهد شد.([۳۷]) سپس پاسگاه‌هایی به فاصله یک میل بر سر راههای منتهی به کربلا ایجاد کرد و افرادی را بر آنها گمارد تا هر کس برای زیارت قبر مطهر امام حسین می‌رود دستگیر کرده به نزد وی ببرند و او دستور قتل یا شکنجه ‌آنان را صادر می‌کرد.([۳۸])

متوکل پس از ایجاد جوّ ترور و اختناق و پراکنده ساختن شیعیان از اطراف حرم مقدس امام حسین به کارگزارانش دستور داد تا آن قبر مطهر را خراب کنند؛ لیکن کارگزاران مسلمان از ارتکاب این جنایت بزرگ سرباز زدند. ناچار یهودیان را مأمور اجرای این توطئه کرد.([۳۹])

متوکل این کار را بر عهده «دیزح» یهودی تازه مسلمان گذاشت و به او دستور داد قبر مطهر و خانه‌های اطراف آن را ویران سازد! «دیزح» حرم حسینی و خانه‌های اطراف آنرا تا شعاع دویست متری ویران کرد، سپس به یهودیانی که همراه خود برده بود دستور داد تا همه آن زمین‌ها را زراعت کنند و در همه زمینهای یاد شده آب جاری ساخت.([۴۰])

این جنایت، خشم مردم به ویژه دوستان اهل بیت را برانگیخت و موجب شد تا چهره خودکامه و ضد اسلامی این خلیفه عباسی برای همگان برملا شود.

بزرگ‌ترین جنایت متوکل در حق اهل بیت جلوگیری مردم از زیارت قبر مطهر فرزند رسول خدا، حضرت سید الشهداء، و ویران کردن آن است که به دست یهودیان انجام گرفت.

این جنایت از سوی مردم با واکنش منفی مواجه شد و اعتراض آنان را در قالب شعار نویسی بر در و دیوار، پخش اطلاعیه در مراکز عمومی و نیز هجو خلیفه در زبان شعر در پی داشت.

کاخ‌ها و بزم‌های پر تجمل

در کنار این فشارها و محدودیت‌های جانکاه نسبت به شیعیان، متوکل در تاراج بیت‌المال و بنای کاخ‌های باشکوه و راه‌اندازی تشریفات پر خرج زیاده‌روی می‌نمود.

وی کاخ‌های متعددی بنا کرد و اموال هنگفتی را هزینه آنها نمود. از جمله کاخ‌هایی به نام‌های؛ شاه، عروس، شبداز، بدیع، غریب و برج بنا کرد و یک میلیون و هفتصد هزار دینار فقط هزینه ساخت کاخ اخیر کرد!([۴۱]) همچنین قصر دیگری ساخت که به قصر «بُرکُواء» شهرت یافت. ساختمان این قصر که از بهترین و بزرگترین قصرهای وی بود، بیست میلیون درهم هزینه برداشت!([۴۲])

قصرهای دیگری نیز به نام‌های: جعفری، ملیح، غرو، مختار، و حیر برای خوشگذرانی بنا کرده بود که هر کدام هزاران میلیون درهم خرج برداشته و مورّخان به تفصیل از آنها یاد کرده‌اند.([۴۳])

متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبد الله معتز» را ختنه کند و برای این منظور تشریفات بسیار پرخرج و سرسام آوری به راه انداخت که مورخان به تفصیل نوشته‌اند و ما به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌کنیم:

فرشی را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن نیز پنجاه ذراع بود، برای تالار قصر که دارای همین ابعاد بود، تهیه کردند و برای پذیرایی از مدعوین چهار هزار صندلی از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!

به فرمان متوکل، بیست میلیون درهم که روی آنها عنوان جشن و مراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیش‌کاران مخصوص نثار گردید!

آن روز از ختنه کننده معتزّ پرسیدند که تا موقع صرف غذا، چه مبلغی عائد تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزار دینار غیر از اشیای زرین و انگشتری و جواهر!

وقتی که صورت مخارج جشن «ختنه کنان» به متوکل تسلیم شد، بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود.([۴۴])

اینها گوشه‌هایی از خوش‌گذرانی‌ها و ولخرجی‌های متوکل از محل بیت المال بود، وگرنه شرح بزم‌ها و عیاشی‌های او در این بحث فشرده نمی‌گنجد.

به قتل رسیدن متوکل و خلافت منتصر

سرانجام متوکل، شبی که در بزم شراب در کاخ حکومت به مستی فرو رفته بود، با نقشه قبلی فرزندش «منتصر» و با همکاری ترکان، همراه وزیرش «فتح بن خاقان» در شوال ۲۴۷ هـق کشته شد و منتصر به خلافت رسید.([۴۵])

اقدامات منتصر

منتصر برخلاف پدر، دوستی با علی و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت قبر حسین بن علی بروند و به علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سر می‌بردند، ایمنی داد.

از این گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:

  1. ۱٫ فدک را به علویان پس داد.
  2. موقوفات علویان را به آنان مسترد کرد.
  3. ۳٫ والی مدینه به نام «صالح بن علی» را که با بنی هاشم بد رفتاری می‌کرد، برکنار کرد و به جای او «علی بن الحسین» را به این سمت منصوب کرد و توصیه نمود که از نیکی و خدمت به بنی هاشم دریغ نورزد.([۴۶])

ولی از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه مدت بود. پس از وی باز اختناق و فشار از سرگرفته شد.

دوران خلافت مستعین

در دوران خلافت مستعین نیز حوادث و اتفاقات گوناگونی رخ داده است که از جمله آنها می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

الف) قتل یحیی بن عمر بن الحسین

کنیه او ابوالحسن و مادرش ام الحسن دختر عبد الله بن اسماعیل بن عبد الله بن جعفر بن ابی‌طالب است.

یحیی در زمان متوکل در خراسان خروج کرد، و عبد الله بن طاهر (حاکم خراسان) او را دستگیر کرد، متوکل دستور داد او را به عمر بن فرج رخّجی بسپارد. عمر بن فرج با تندی با او سخن گفت، یحیی پاسخش را داده و به او دشنام گفت، عمر بن فرج جریان را برای متوکل نوشت، متوکل دستور داد چند تازیانه به او بزنند، آنگاه او را در خانه یحیی بن خاقان (وزیر خود) زندانی کرد و مدتی در آنجا بود تا اینکه آزاد شد و به بغداد رفت و مدتی در آنجا به سر می‌برد تا اینکه به کوفه رفت و مردم را به «رضا» (آنکه مورد پسند است) از خاندان محمد دعوت کرد و در رفتار خود نیز با مردم از روی عدالت و خوش سلوکی عمل کرد و همچنان بود تا وقتی که به قتل رسید.

یحیی مردی شجاع و جنگجو و نیرومند بود و در دوران جوانی هم از هرگونه عیاشی و لهو و لعب پرهیز می‌کرد.

«احمد بن عبیدالله» از «أبی عبد الله بن أبی الحسین» روایت کرده است که: وقتی یحیی تصمیم به خروج گرفت، نخست به زیارت قبر حسین آمد و برای زواری که در آنجا بودند تصمیم خود را آشکار ساخت. جمعی از حاضران در آنجا دعوتش را پذیرفتند و اطراف او را گرفتند. یحیی از آنجا به «شاهی»([۴۷]) آمد و تا شب در آنجا توقف کرد و چون شب فرا رسید به سوی کوفه حرکت کرد و شبانه وارد شهر کوفه شد.

یحیی به محله «بنی حمّان» که اهل آن محل به یاری او برخاسته بودند رفت و در آنجا نشست، در این حال ابوجعفر محمد بن عبید الله حسنی معروف به «أدرع» در کنار او نشسته و در گوشی با او سخن می‌گفت و از قدرت حکومت وقت برای او می‌گفت که ناگهان «عبد الله بن محمد» با لشکری که از اطراف کوفه جمع آوری کرده بود به جنگ یحیی آمد، برخی از اعراب که ناظر بودند به یحیی فریاد زدند که: مواظب باش غافلگیر نشوی لشکر از راه می‌رسد و یحیی از جا برخاست و بر اسب خود سوار شد و به عبد الله بن محمد حمله کرد و ضربتی با شمشیر به صورت او زد، همراهان او که صحنه را چنین دیدند پا به فرار گذاشتند.

یاران یحیی بن عمر او را وادار کردند تا هر چه زودتر به جنگ حسین بن اسماعیل برود. در میان آنها مردی به نام «هیضم بن علاء عجلی» بود که با گروهی از خویشان و فامیل خود به یاری یحیی آمده بود و چون راه زیادی طی کرده بودند عابران و همچنین اسبانشان خسته بودند و هنگامی که جنگ شروع شد نخستین کسی که فرار کرد هیضم و همراهان او بودند.

ابن عمار ـ راوی حدیث ـ می‌گوید:

«همین که یحیی مشاهده کرد که هیضم از میدان گریخت، در جای خود ایستاد و جنگید تا به قتل رسید و سعد ضبابی سرش را جدا کرد و نزد حسین بن اسماعیل آورد و در چهره‌اش به قدری اثر شمشیر و زخم بود که شناخته نمی‌شد».

حسین بن اسماعیل، سر «یحیی بن عمر» را به سوی بغداد حرکت داد. مردم بغداد چون هواخواه یحیی بودند، از این رو قتل او را باور نداشتند و با صدای بلند فریاد می‌زدند: یحیی کشته نشده است و این صداها به قدری زیاد شد که کودکان در کوچه فریاد می‌زدند: «ما قتل و ما فرّ ولکن دخل البرّ» نه کشته شده و نه گریخته بلکه سر به بیابان نهاده.([۴۸])

مظلومیت فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی ] را در کیفیت قتل آنها می‌توان به وضوح دریافت. بالاخره مرگ راهی است که همه باید آن را بپیمایند همان‌طور که خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ﴾ ولی کیفیت مرگ خیلی مهم است و اگر انسان نگاهی گذرا در کیفیت قتل امامان و شیعیان داشته باشد سرفصل قتل آنها چیزی جز مظلومیت نیست.

ب) قتل محمد بن جعفر بن حسن

محمد بن جعفر بن حسن پس از حسین بن محمد به عنوان جانشینی او در کوفه قیام کرد، عبدالله بن محمد بن طاهر برای دست‌گیری او نیرنگی زد و فرمان حکومت کوفه را به نام او نوشت و برای او ارسال کرد. محمد بن جعفر نیز خود را ظاهر کرده و چون در کوفه مستقر گردید، نایب «أبی الساج» او را دستگیر کرد و به سامرّا فرستاد و او را به زندان افکندند و همچنان در زندان بود تا از دنیا رفت.

هنگام خروج محمد بن جعفر، مردی از فرزندان محمد بن حنفیه نیز با وی بود که چون محمد را دستگیر کردند، او به سوی ارمنیه فرار کرد و در همان جا غلامانش وی را به قتل رسانیدند.([۴۹])

دوران خلافت معتز

معتز پسر دیگر متوکل، در طول حکومت سه ساله خود (۲۵۵ ـ۲۵۲ هـق) افراد نسبتاً‌ زیادی را از فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی] را به قتل رساند که به آنها اشاره می‌شود:

اسماعیل بن یوسف، حسن بن یوسف، جعفر بن عیسی، احمد بن عبد الله، عیسی بن اسماعیل، جعفر بن محمد، ابراهیم بن محمد و احمد بن محمد.([۵۰])

این دوره از خلافت عباسی ویژگی‌هایی دارد که آن را از دیگر دوره‌ها جدا می‌سازد؛

۱ـ زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت چه در دوره‌ی‌ اموی و چه در دوره‌ی عباسی، هیبت و جلال خاصی داشت، ولی در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویی به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف که می‌خواستند پرتاب می‌کردند و خلیفه عملاً‌ یک مقام تشریفاتی بود، ولی با این روی، هنگامی که خطری از جانب مخالفان احساس می‌شد، خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت در سرکوبی آن خطر، نظر واحدی داشتند.

۲ـ خوش گذرانی و هوسرانی درباریان: خلفای عباسی در این دوره به خاطر خلأی که بر دستگاه خلافت حکومت می‌کرد، به شب نشینی و خوش‌گذرانی و می‌گساری می‌پرداختند و دربار خلافت، غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ، اخبار شب نشینی‌های افسانه‌ای آنان را ضبط و ثبت نموده است.

۳ـ گسترش ظلم و بیدادگری و خودکامگی: ظلم و جور و نیز غارت بیت‌المال و صرف آن در عیاشی‌ها و خوشگذرانی‌ها، جان مردم را به لب آورده بود.

۴ـ گسترش نهضت‌های علوی: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسی بر این بود که با ایجاد نفرت در جامعه نسبت به علویان، آنها را تار و مار سازد. هر وقت کوچک‌ترین شبحی از نهضت علویان مشاهده می‌شد، برنامه سرکوبی بی‌رحمانه آنان آغاز می‌گشت؛ علت شدت برخورد با آنان نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلی که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار می‌دید و از این نوع نهضت‌ها سخت بیمناک بود.

شیوه علویان در این مقطع زمانی این بود که از کسی نامی نبرند و مردم را به رهبری «شخص برگزیده‌ای از آل محمد» دعوت نکنند، زیرا سران نهضت می‌دیدند که امامان معصوم، در قلب پادگان نظامی «سامرّا» تحت مراقبت و مواظبت هستند و دعوت به شخص معین، مایه قطع رشته حیات او می‌گردد. این نهضت‌ها و انقلاب‌ها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامی در آن عصر بود و نسبت مستقیمی با میزان فشار و اختناق داشت. به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدی به خاندان نبوت و امامت علاقه‌مند بود، کسی متعرض شیعیان و خاندان علوی نمی‌شد و قیامی صورت نگرفت.([۵۱])

فعالیت مخفی امام هادی

آن‌گونه که سیر تاریخی حکومت خلفای عباسی نشان می‌دهد، از میان آنان، «متوکل» بیشتر از همه با امام هادی معاصر بوده است.

از این‌رو موضع‌گیری او را در برابر امام توضیح می‌دهیم:

متوکل نسبت به بنی هاشم بدرفتاری و خشونت بسیار روا می‌داشت، به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم می‌نمود. وزیر او «عبد الله بن یحیی بن خاقان» نیز پیوسته از بنی هاشم نزد متوکل سعایت می‌نمود و او را تشویق به بدرفتاری با آنان می‌کرد.

متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود.([۵۲]) وی نسبت به علی و خاندانش، کینه و عداوت عجیبی داشت و اگر آگاه می‌شد که کسی به آن حضرت علاقه‌مند است، اموال او را مصادره کرده، وی را به هلاکت می‌رساند.([۵۳])

بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادی به ویژه در زمان متوکل، فعالیت‌های خود را به صورت سرّی انجام می‌دادند و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهان‌کاری را رعایت می‌کردند. مؤید این معنی، حادثه‌ای است که آن را مورخّان چنین نقل کرده‌اند‌:

محمد بن شرف می‌گوید: همراه امام هادی در مدینه راه می‌رفتم. امام فرمودند: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری! آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: ما در حال گذر از شاهراه هستیم و این محل، برای طرح سؤال مناسب نیست!([۵۴])

این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان می‌دهد و میزان پنهان‌کاری اجباری امام را به خوبی روشن می‌سازد. امام هادی در برقراری ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت می‌کردند و وجوه و هدایا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهان‌کاری دریافت می‌نمودند. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:

محمد بن داود قمی و محمد طلحی نقل می‌کنند: اموالی از قم و اطراف آن که شامل خمس و نذور و هدایا و جواهرات بود برای امام ابوالحسن هادی حمل می‌کردیم، پیک امام در میانه راه رسید و به ما خبر داد که بازگردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آنچه نزدمان بود همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی که فرستاده بود، بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوی ایشان روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالی که فرستاده‌اید بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است.([۵۵])

گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامرّا (چون در سامرّا کنترل و مراقبت شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزی از ارتباط‌های محرمانه و دور از دید جاسوسان دربار خلافت و اوج مظلومیت به شمار می‌رود.

شبکه ارتباطی وکالت

امام هادی که در سامرا تحت نظر و کنترل شدیدی قرار گرفته بودند، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرشان امام جواد اجرا کرده بودند، ادامه دادند و نمایندگان و وکلایی در مناطق و شهرهای مختلف منصوب کردند و بدین وسیله یک سازمان ارتباطی هدایت شده و هماهنگ به وجود آوردند که اهداف اصلی این سازمان، جمع آوری خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلاء و تحویل آن به امام و همچنین پاسخ‌گویی امام به سؤالات و مشکلات فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسط وکیل امام بود.

گزارش‌های تاریخی متعدد نشان می‌دهد که وکلا، شیعیان را بر مبنای نواحی گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:

نخستین ناحیه: بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل می‌شد؛ ناحیه دوم: شامل بصره و اهواز بود؛ ناحیه سوم: قم و همدان و بالاخره ناحیه چهارم: حجاز، یمن و مصر را در بر می‌گرفت.([۵۶])

«علی بن جعفر» یکی از نمایندگان امام هادی و اهل «همینیا» از قرای اطراف بغداد بود. گزارش فعالیت‌های او به متوکل رسیده بود. متوکل او را بازداشت و زندانی کرد. او پس از گذراندن دوران طولانی زندان، آزاد شد و به دستور امام هادی رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید.([۵۷])

انتقال امام از مدینه به سامرّا

متوکل برای زیر نظر گرفتن امام هادی از روش اجداد پلید خود استفاده می‌کرد و در صدد بود به هر شیوه‌ای فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش مأمون را در مورد کنترل فعالیت‌های امام پیش از این ذکر کردیم؛ او از طریق وصلتی که با حضرت جواد برقرار کرد، توانست کنترل راحتی در درون خانه برقرار سازد و تمام حرکات و ملاقات‌های حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد و جانشینی امام هادی به جای پدر، ضرورت اجرای چنین نقشه‌ای بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت می‌کرد و خلیفه به او دسترسی نمی‌داشت، قطعاً برای حکوت جابرانه او خطر جدی در برمی‌داشت. اینجا بود که کوچک‌ترین گزارشی درباره خطر احتمالی امام، خلیفه را بر آن می‌داشت که نقشه خود را عملی سازد، چنانچه نامه فرماندار مدینه، خلیفه را به شدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرّا گشت.

ورود امام به سامرا

طبق دستور متوکل، روز ورود امام هادی به سامرا، به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آماده نیست، حضرت را در محل پستی که به «خان الصعالیک» (کاروانسرای گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر بردند. البته هدف از این کار تحقیر موزیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود.

روز بعد، منزلی برای سکونت امام معین کردند که در آنجا استقرار یافت.([۵۸]) امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر می‌برد، زیرا موقعیت محل، به گونه‌ای بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقات‌های حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل می‌گردید.

«یزداد» طبیب مسیحی و شاگرد «بختیشوع» با اشاره به انتقال اجباری امام به سامرّا می‌گفت: اگر شخصی علم غیب می‌داند تنها اوست. او را به اینجا آورده‌اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند، زیرا با وجود وی، حکومت خود را در خطر می‌بیند.([۵۹])

خوش‌گذرانی، هوسرانی و شب نشینی‌های توأم با میگساری و آوازه خوانی، از ویژگی‌های زمامداران دوره دوم عباسی است. در این دوره به لحاظ فراغت خلفا از کارهای اداری و سیاسی کشور، دستگاه خلافت بیش از پیش به عیاشی و بی‌بند و باری روی آورد. خلفا و درباریان به جای رسیدگی به کار مردم و اداره امور کشور، وقت خود را به خوش‌گذرانی و بزم‌های آنچنانی می‌گذراندند. اسحاق بن ابراهیم موصلی می‌گوید: «روزی معتصم مرا خواست؛ چون نزد او آمدم دیدم جلیقه‌ای رنگارنگ بر تن دارد و کمربند زرّی بسته و کفش سرخی پوشیده است. به من گفت: ای اسحاق! دوست داری با من چوگان بازی کنی؟ برو لباس‌هایی مانند لباس‌های من بر تن کن! من عذر خواستم، اما او نپذیرفت. لباس‌هایی همچون لباس‌های او پوشیدم، سپس بر اسب زرنگاری سوار شد و با هم وارد میدان چوگان شدیم».([۶۰])

همچنین سیوطی می‌نویسد: متوکل غرق در شهوات و باده‌گساری بود. وی در حرمسرای خود چهار هزار کنیز داشت که با همه آنها آمیزش کرده بود.([۶۱])

شناخت خلفای عباسی و تبیین شرح حال و زندگی آنان ـ صرف نظر از اهداف مورد نظر ـ جز تضییع وقت نتیجه‌ای ندارد؛ چرا که در پرونده آنان جز عیاشی و جنایت چیزی به چشم نمی‌خورد. آنان سیاه چهرگان و تاریک دلانی بودند که با استفاده از ظلمت شب و خلاء خورشید عالم‌تاب امامت در جامعه اسلامی، در مقام زمامداری بر مسند خلافت تکیه زدند و چهره تاریخ را سیاه کردند و به حق مصداق بارز این آیه‌ شریفه بودند:

﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ أَ لَیْسَ فی‏ جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرین‏﴾.

روز قیامت کسانی که بر خدا دروغ بستند (و تکبر ورزیدند) می‌بینی که صورت‌هایشان سیاه است. آیا در جهنم جایگاهی برای متکبران نیست؟([۶۲])

شعار حکمرانان اموی و عباسی در دست‌یابی به حکومت این بود که: «الملک عقیم» حکومت نازاست؛ بنابراین فرزند و خویشاوندی نمی‌شناسد. عمل‌کرد آنان در طول مدت خلافتشان نشان داد که تا چه اندازه بر این شعار پایبند هستند. این سیاست در زندگی خلفای عباسی معاصر امام هادی عینیت و نمود بیشتر و چشمگیرتری داشت که به آن اشاره کردیم. زمامداران این دوره حکومت عباسی با آنکه دچار ناتوانی و مشکلات داخلی فراوانی بودند، و خوش‌گذرانی و عیاشی، آنان را از انجام کارهای مهم باز داشته بود؛ لیکن هیچگاه از علویان و حرکت‌های آنان حتی در دورترین نقاط کشور اسلامی غافل نبودند.

شاگردان مکتب امام هادی

گرچه زندگی امام هادی در عصر اختناق و استبداد بود و امام برای فعالیت فرهنگی در سطح گسترده آزادی عمل نداشت و از این نظر فضای جامعه با عصر امام باقر و به ویژه عصر با امام صادق تفاوت فراوان داشت؛ امّا آن حضرت در همان شرایط نامساعد، علاوه بر فعالیت‌های فرهنگی، از طریق مناظرات، مکاتبات، پاسخگویی به سؤالها و شبهات، و تبیین بینش درست در برابر مکاتب کلامی منحرف، راویان و محدثان و بزرگانی از شیعه را تربیت کردند و علوم و معارف اسلامی را به آنان آموزش دادند و آنان این میراث بزرگ فرهنگی را به نسل‌های بعدی منتقل کردند.

شیخ طوسی، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمینه‌های مختلف علوم اسلامی را ۱۸۵ نفر می‌داند.([۶۳])

در میان این گروه، چهره‌های درخشان علمی و معنوی و شخصیت‌های برجسته‌ای مانند: فضل بن شاذان، حسین بن سعید اهوازی، ایوب بن نوح، ابوعلی (حسن بن راشد) حسن بن علی ناصر کبیر، عبد العظیم حسنی (که در شهر ری مدفون است) و عثمان سعید اهوازی به چشم می‌خورند که برخی از آنان دارای آثار و تألیفات ارزشمند در زمینه‌های مختلف علوم اسلامی هستند و آثار و خدمات علمی و فرهنگی آنان در کتاب‌های رجال بیان شده است.([۶۴])

شهادت امام

امام هادی با آنکه در سامرا تحت کنترل و مراقبت قرار داشتند، و رنج‌ها و محدودیت‌های زیادی از اطراف حکومت‌ عباسی متحمل شدند، اما هرگز به کمترین سازشی با ستمگران تن ندادند.

بدیهی است که شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و نیز مبارزه و عدم همکاری آن حضرت با خلفا، برای طاغوت‌های زمان هراس‌آور و غیر قابل تحمل بوده، به طوری که پیوسته از این موضوع رنج می‌بردند. سرانجام طاغوت زمان، تنها راه را خاموش کردن نور خدا پنداشت و در صدد قتل امام بر آمد و بدین ترتیب امام هادی نیز مانند امامان پیشین با مرگ طبیعی از دنیا نرفتند، بلکه در زمان «معتزّ» مسموم گردیدند و در رجب سال ۲۵۴ هجری به شهادت رسیدند و در سامرا در خانه خویش به خاک سپرده شدند.([۶۵])

 

 

[۱]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۶۸٫

[۲]. تاریخ روضهًْ الصفاء، میر خواند، ص۲۶۴۲ـ۲۶۴۳ ج ۵٫

[۳]. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۸۰۸٫

[۴]. تاریخ روضهًْ الصفا، میرخواند، ص۲۶۴۷٫

[۵]. تاریخ روضهًْ الصفاء میرخواند، ص۲۶۵۳٫

[۶]. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص۸۰۹٫

[۷]. به نقل از کتاب تاریخ روضهًْ الصفا، میرخواند، ص۲۶۵۲٫

[۸]. اعیان الشیعه، ج۱، ص‌۲۹٫

[۹]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۵۹٫

[۱۰]. همان، ص۳۹۴٫

[۱۱]. ابن اثیر، کامل، ج ۷، ص۵۶؛ تاریخ زندگانی امام هادی، ص۱۲۳٫

[۱۲]. ابن اثیر، کامل، ج ۷، ص۵۶٫

[۱۳]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵٫

[۱۴]. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص۳۹۶٫

[۱۵]. ابن اثیر، کامل، ج ۷، ص۱۰۱٫

[۱۶]. شیعه و زمامداران خودسر، محمود جواد مغنیه مصطفی زمانی، ۳۱۱٫

[۱۷]. فرید وجدی، ج۱۰، ص۴۳۳٫

[۱۸]. معجم البلدان، حموی، ج ۵، ص۲۰۶ـ۲۰۵٫

[۱۹]. شوری/ ۲۳٫

[۲۰]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص۲۱۳ـ۲۱۴٫

[۲۱]. تاریخ الخلفا، جلال الدین، سیوطی، ص۳۴۷٫

[۲۲]. تاریخ بغداد، ج ۶، ص۱۲۹٫

[۲۳]. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص۳۹۹٫

[۲۴]. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۰۸ـ۴۱۵ـ۴۱۷٫

[۲۵]. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۹۵٫

[۲۶]. تاریخ الخلفا، جلال الدین سیوطی، ۳۴۷٫

[۲۷]. سفینهًْ البحار، شیخ عباس قمی، ج ۸، ص۵۷۶٫

[۲۸]. کامل، ابن اثیر، ج ۷، ص۵۵٫

[۲۹]. بحارالانوار، ج ۳۹، ص۲۵۲٫

[۳۰]. تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص۲۸۷٫

[۳۱]. الامام الهادی من المهد إلی اللّحد، علامه قزوینی، ص۴۳، به نقل از خطط مقریزی، ج ۴، ص۱۵۳٫

[۳۲]. کامل، ابن اثیر، ج ۷، ص۵۵٫

[۳۳]. ماثر الانافه، قلقشندی، ج ۱، ص۲۳۰؛ کامل، ج ۷، ص۵۵٫

[۳۴]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص۱۲۳٫

[۳۵]. الشیعهًْ و الحاکمون، محمد جواد المغنیه، ص۱۷۱٫

[۳۶]. مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵٫

[۳۷]. کامل، ابن اثیر، ج ۷، ص۵۵٫

[۳۸]. مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵٫

[۳۹]. حیاهًْ الامام الهادی، ص۳۰۲٫

[۴۰]. مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵ـ۲۹۶٫

[۴۱]. ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج ۳، ص۲۲۳٫

[۴۲]. فقیهی، علی اصغر، آل بویه، ص۴۱۵٫

[۴۳]. سیره پیشوایان، ص۵۹۴٫

[۴۴]. سیره پیشوایان، ص۵۹۴٫

[۴۵]. حاج شیخ عباس قمی، تتمهًْ المنتهی، ص۲۳۸٫

[۴۶]. ابن اثیر، کامل فی التاریخ، ج ۷، ص۱۱۶٫

[۴۷]. حمومی در معجم البلدان، شاهی نام جایی است در نزدیک قادسیه.

[۴۸]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ص۵۹۴ـ۵۹۳٫

[۴۹]. همان، ص۶۱۸٫

[۵۰]. همان، ص۶۱۹٫

[۵۱]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۷۰ـ۵۶۹٫

[۵۲]. ابوالفرح اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۷۱٫

[۵۳]. الکامل، ابن اثیر، بیروت، ج ۷، ص۵۵٫

[۵۴]. بحارالانوار، الطبعهًْ الثانیهًْ، ج ۵۰، ص۱۷۶؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۷۲٫

[۵۵]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص۱۸۵٫

[۵۶]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۷۳٫

[۵۷]. رجال شیخ طوسی، ص۶۰۷، ح ۱۱۳۹؛ مسعودی، اثبات الوصیه، ه‍.ق، ص ۲۳۳٫

[۵۸]. شیخ مفید، الارشاد، قم، ص۳۳۴٫

[۵۹]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص۱۶۱٫

[۶۰]. تاریخ طبری، ج ۹، ص۱۲۱٫

[۶۱]. تاریخ الخلفاء، ص۳۴۹٫

[۶۲]. زمر / ۶۰٫

[۶۳]. رجال طوسی، ص۴۰۹ـ۴۲۹٫

[۶۴]. پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص۶۱۱٫

[۶۵]. شیخ مفید، الارشاد، ص۳۳۴٫

منبع: برگرفته از کتاب مظلومیت شیعه در عصر عباسیان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.