وضعیت شیعیان در زمان آخرین خلفای عباسی
خلافت ابو عبد الله محمد المقتفی لامرلله
روزی که راشد از خلافت خلع شد، عمویش ابو عبد الله محمد بر سریر خلافت مستقل شد و چون راشد از بغداد بیرون رفت، مرکز خلافت را خالی گذاشت و آن مملکت در تحت تصرف سلطان مسعود درآمد. به دستور سلطان مسعود، راشد را به انواع معایب متهم کردند و سلطان در آن باب استفتاء نموده و علماء نوشتند که شخصی که متصف به این صفات باشد، سزاوار خلافت و امامت نیست و بعد از مشورت در اینکه چه کسی شایسته این امر خطیر است، قرعه به نام «المقتفی» افتاد. او مردی حکیم، کریم، عادل و نیکو سیرت بود. از نکات و جزئیات امور مملکت باخبر بود و از هنگام ظهور دیالمه تا اوایل دولت او، هیچ خلیفهای مثل او در حکومتش استقلال نداشت.([۱])
او را مقتفی لامرلله میگفتند به سبب آنکه شش ماه یا شش روز قبل از آنکه به خلافت رسد. حضرت رسول خدا را در خواب دید که او را بشارت خلافت داد و فرمود: «فاقتف بی» لاجرم چون بر خلافت مستقر شد طریق عدل را پیمود.([۲])
در زمان خلافت مقتفی، وقایع مختلفی روی داد که آنها را به اختصار ذکر میکنیم:
- ۱٫ در سنه ۵۳۸ هجری قمری، ابوالقاسم محمود بن عمر معتزلی معروف به «جارالله زمخشری» در زمخشر وفات کرد. زمخشری را جارالله گویند به جهت آنکه چندی مجاورت مکه را اختیار کرده بود، یک پای او قطع شده بود و با چوب راه میرفت.([۳])
- در سنه ۵۳۹ هجری قمری، ابومنصور موهوب بن احمد بغدادی ادیب، معروف به «ابن الجوالیقی» در بغداد وفات کرد.([۴])
- ۳٫ در ۲۶ رمضان سال ۵۴۲ هجری قمری، سید هبهًْ الله بن علی بغدادی معروف به «ابن الشجری»، نحوی «لغوی» امامی وفات کرد و در کرخ بغداد به خاک سپرده شد.([۵])
- در سال ۵۴۴ هجری قمری، خون از آسمان بارید، به گونهای که زمینها خونآلود شد و اثر خون در لباسهای مردم ماند و در همان سال «قاضی عیاض مغربی» محدث ادیب نحوی وفات کرد.([۶])
- در سال ۵۴۷ هجری قمری، سلطان مسعود سلجوقی وفات کرد و نیز در سنه ۵۴۷ هجری قمری، انوری، شاعر نامی درگذشت و در «بلخ» به خاک سپرده شد.([۷])
- در سنه ۵۴۸ هجری قمری، «محمد بن عبد الکریم شهرستانی اشعری» صاحب ملل و نِحَل وفات کرد.([۸])
- در سنه ۵۴۸ هجری قمری، موافق بعضی از اقوال، «امین الاسلام ابو علی فضل بن حسن طبرسی» عالم، مفسر، محدث و ثقه جلیل در سبزوار وفات کرد و جنازه شریفش را به ارض اقدس حمل کردند و در آنجا به خاک سپردند. کتاب «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» از تصنیفات اوست.([۹])
- در سال ۵۴۸ هجری قمری، شیخ اجل «قطب الدین سعید بن هبهًْ الله بن حسن راوندی» وفات یافت.([۱۰])
مظلومیت سادات علوی در ایام خلافت المقتفی لامرالله
در ایام مقتفی، ریاست بغداد و عراق برای خلفا بی منازع شد. در زمانهای قبل از ایشان، چیزی جزء اسم خلافت نبود، به همین دلیل روشن است که خلیفهای که اقتدار نداشته باشد، وقایع مهمی در ایام خلافت او به وقوع نمیپیوندد.
عدم اقتدار خلیفه و وقوع زلزلههای عظیم در روی زمین و قحطی در خراسان، از مهمترین حوادث و وقایع زمان این خلیفه بوده است.
در خراسان قحطی سختی شد، به طوری که شخصی، یکی از سادات علویین را به قتل رسانده و پخته بود و در بازار میفروخت([۱۱]) و این حاکی از مظلومیت علویان در آن زمان است. این اتفاقات در حالی است که دمیری گفته است: مقتفی تابوتی از عقیق برای خود درست کرده بود که در او دفن شود.
سرانجام در ماه ربیع الاول سال ۵۵۵ هجری قمری، مقتفی وفات یافت.([۱۲])
ذکر خلافت المستنجد بالله
پس از درگذشت مقتفی، مردم برای خلافت با پسرش «المستنجد بالله» بیعت کردند. نام این خلیفه، یوسف و مادرش ام ولد بود که طاووس خوانده میشد.
نخستین کسی که با مستنجد بیعت کرد، عموی او ابوطالب بود. بعد از ابوطالب، برادر مستنجد، ابوجعفر بن مقتفی که از مستنجد بزرگتر بود، سپس وزیر، عون الدین بن هبیره و قاضی القضاه و اعضاء دولت و علماء بودند. روز جمعه به نام او خطبه خواندند و مبالغی دینار و درهم نیز نثار کردند.
وزیر، عون الدین بن هبیره از زبان او حکایت میکرد که میگفت: «من پانزده سال قبل، رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود: پدرت مدت پانزده سال بر سریر خلافت باقی خواهد ماند و درست همان طور شد که پیغمبر خدا فرموده بود. سپس، چهار ماه پیش از مرگ پدرم، المقتفی لامرلله، بار دیگر حضرت رسول خدا را در خواب دیدم که در باب کبیر بر من وارد شد، پس از آن به سرکوه رفت و بر من دو رکعت نماز گذارد. آنگاه پیراهنی بر من پوشاند، سپس فرمود: «بگو خدیا مرا هدایت کن و به صورت بندهای در آور که وی را هدایت کردهای». و دعای قنوت را خواند.([۱۳])
مستنجد موصوف به عدل بود و در اخذ مفسدین و حبس ایشان بسیار سعی داشت و نقل شده که مرد نمّام مفسدی را گرفت و در زندان کرد، وقتی مردی به شفاعت او بیرون شد و ده هزار دینار تقدیم خلیفه کرد که او را رها کند، مستنجد گفت که من ده هزار دینار به تو میدهم که یکی دیگر از قبیل او برای من پیدا کنی تا من او را حبس کنم و مردم را از شرّ او آسوده نمایم.([۱۴])
سرانجام المستنجد در هشت ربیع الثانی سنه ۵۶۶ و به قولی سنه ۵۷۶ هجری قمری، وفات یافت.([۱۵])
ذکر خلافت المستضئ بأمرلله
چون مرگ مستنجد فرا رسید، پسرش «ابو محمد حسن» را آوردند و در همان روز مرگ پدر، افراد خاندان با او به طور خصوصی بیعت کردند. این بیعت در روز نهم ربیع الآخر سال ۵۶۶ واقع شد، و سپس روز دیگر مردم در عمارت تاج با او بیعت کردند.
او را «المستضیء بامرلله» لقب دادند. مستضیء بیش از پدرش عدالت ورزید و اموالی گران را میان مردم بذل کرد.([۱۶]) مدت خلافت او نه سال و شش ماه و بیست روز بود. او در مسند خلافت عظمت تمام داشت.([۱۷])
شکست علویان و بازگشت دولت عباسی به مصر
آغاز خلافت المستضیء بامرلله با انقراض دولت علویان مصر معاصر بود. در ماه محرم سال ۵۶۷ هجری قمری، جمعه پیش از عاشورا، در مصر به نام المستضیء بامرلله خطبه خواندند.([۱۸])
علت خطبه خواندن به نام عباسیان در مصر این بود که صلاح الدین یوسف بن ایوب وقتی پایگاه قدرت خود را در آن سرزمین استوار ساخت و مخالفان خود را از میان برد، دولت خلیفه مصر ـ العاضد لدینالله ـ ضعیف گردید تا جایی که در قصر او فقط صلاح الدین و نایب او، قواقوش، که خواجهای از بزرگان امراء اسد الدین شیرکوه بود، حکم میراندند. همه در کارها به صلاح الدین یا نایب او رجوع میکردند و خلیفه مصر هیچگونه نفوذ و قدرتی نداشت.([۱۹])
بدین جهت نورالدین محمد بن زنگی نامهای به صلاح الدین ایوبی نگاشت و به او دستور داد تا خطبهای که به نام العاضد لدینالله میخواند قطع کند و در عوض به نام خلیفه عباسی ـ المستضیء بامرلله ـ بخواند. صلاح الدین از اجرای این دستور خودداری کرد و عذرش این بود که میترسید مصریان، به علت تمایلی که به علویان دارند، شورش کنند.
او به خاطر علویان از قطع خطبه اکراه داشت و بقاء آنان را خواستار بود. چون از جهت نورالدین نگرانی داشت و میترسید که او داخل مصر شود و زمام امور را از دست وی بگیرد، بدین جهت میخواست خلیفهی علوی مصر، العاضد با او همراه باشد و از او پشتیبانی کند تا چنانچه نورالدین بر او حمله کرد به وسیله خلیفه و اهالی مصر در برابر او ایستادگی نماید.
وقتی به بهانه احتمال شورش علویان، از اجرای دستور نورالدین عذر آورد، نورالدین عذرش را نپذیرفت و در قطع خطبه اصرار ورزید و چنان او را ملزم ساخت که دیگر مجال مخالفت برایش باقی نگذاشت. چون در حقیقت صلاح الدین، نایب نورالدین بود و چارهای نداشت جز اینکه به دستور او عمل کند.([۲۰])
سرانجام مرد اعجمی (یعنی غیر عرب) که معروف به «امیر العالم» بود، وقتی دانست کسی جرئت نمیکند در مصر خطبه به نام عباسیان بخواند، گفت: «من خطبه خواندن به نام عباسی را آغاز میکنم». لذا در نخستین جمعه ماه محرم پیش از واعظ بالای منبر رفت و در حق المستضیء بامرلله دعا کرد.
بنابراین همین که جمعه دوم فرار رسید، صلاح الدین واعظان را دستور داد که در مصر و قاهره خطبه خواندن به نام العاضد را متوقف کنند و در عوض به نام المستضیء خطبه بخوانند. آنها هم این کار را کردند و به قول ابن اثیر حتی دو بز هم به یکدیگر شاخ نزدند ( یعنی آب از آب تکان نخورد).([۲۱])
خلافت الناصر لدین الله
«ابوالعباس احمد الناصر لدینالله»، سی و چهارمین خلیفه عباسی بود که در سال ۵۵۳ هجری قمری، متولّد شد. مادر او کنیزی ارمنی به نام زمرّد ملقب به «امّ ولد» بود. دوران خلافت ناصر، طولانیترین دوره خلافت خلفای عباسی است که قریب ۴۷ سال طول کشید.([۲۲])
خصوصیات ناصر
ناصر خلیفهای مقتدر و در عین حال، با هوش و توانا بود. او توانست با تدبیر و دوراندیشی خود، خلافت عباسی را احیا کند و به دوران اوج آن یعنی دوران اولیه عباسیان نزدیک کند. ناصر به مسائل اجتماعی و اقتصادی توجه ویژهای داشت. او به وضع رعایا و مردم ضعیف توجه داشت، حتی آنگونه که از تاریخ فخری بر میآید، ناصر شبها در محلّات بغداد گردش میکرد تا از حال رعیت آگاه شود.([۲۳]) ناصر در جهت رفاه حال مردم دستور داد در محلّههای بغداد خانههایی بسازند که در آن به نیازمندان افطار میدادند.([۲۴])
او نظام اطلاعاتی قدرتمندی در دستگاه خود به وجود آورد و هدف از آن کنترل تمام مسائل سیاسی و اجتماعی بود و در این راه، از افراد گوناگون به عنوان جاسوس و خبرچین استفاده میکرد.
ناصر به مسائل علمی و علما اهمیت میداد.
ناصر اقدام به مطالعات فقهی کاملی کرد، به گونهای که از علمای زمان خود عقب نبود و در دانش و فهم، بسیار ممتاز بود و با علماء و دانشمندان گفتگو میکرد.
ناصر کتابی در زمینه احادیث تصنیف کرد که نامش «روح العارفین» بود و علمای مذاهب چهارگانه یعنی شافعی، حنفی، مالکی و حنبلی از آن استقبال کردند و خلیفه اجازه روایت آن کتاب را برای چهار طایفه با خط خود صادر کرد.([۲۵])
«فتوّت» مسئله دیگری بود که مورد توجه ناصر بود. «فتیان» گروهی بودند که اساس کارشان آداب جوان مردی بود. چهار ویژگی شخصیتی این گروه، عفّت، شجاعت، سخاوت و عدالت بود. ناصر که به اهمیت و نفوذ این گروه، پی برده بود، به جمع آنها پیوست. او به دست «مالک بن عبد الجبّار» لباس فتوّت پوشید و زمانی که مالک بن عبدالجبّار از دنیا رفت، ناصر خود، ریاست گروه فتیان را بر عهده گرفت و اعلام کرد کسوت فتوّت همه افراد باطل است و باید مجدداً با دست خود او، لباس فتوّت بپوشند.([۲۶])
بیشتر منابع تاریخی که درباره مذهب ناصر سخن گفتهاند، او را شیعه یا متمایل به شیعه معرّفی کردهاند و هر یک دلایل متفاوتی ارائه کردهاند. برخی از آنها توجه ناصر به شعائر شیعی را دلیل شیعی بودن او بیان میکنند. برخی هم حضور گسترده شیعیان در دستگاه ناصر را دلیل این مسأله میدانند. همچنین برخی اقدامات ناصر به نفع شیعیان و احترام او به ائمه شیعه را از جمله این دلایل معرفی میکنند.
اقدامات ناصر
یکی از اقدامات ناصر توجه او به مشاهد متبرکه شیعیان بود، به خصوص برای مشهد امام موسی بن جعفر احترام زیادی قائل بود. ناصر در سال ۵۸۰ هجری قمری، مشهد حضرت موسی بن جعفر را به عنوان مکان امن برای پناهندگان قرار داد، اگر چه این مسأله موجب تجمع افراد فاسد در این مکان گردید،([۲۷]) اما هدف ناصر احترام به این مکان مقدس بود.
یکی دیگر از اقدامات ناصر که در سال ۶۰۶ هجری قمری انجام داد، این بود که دستور داد در و شبکهای از چوب ساختند و در سرداب سامرّا و بر قبه ائمه مدفون در آنجا نصب کردند و این کار به وسیله معد بن حسین بن معد موسوی، برادرزاده نسب شناس بزرگ شیعه «فخّار بن معد موسوی» (متوفی۶۳۰ هجری قمری) صورت گرفت.([۲۸])
این اثر شیعی از دوره ناصر تا سال ۱۳۸۵ شمسی باقی بود که متأسفانه در اثر حمله تروریستی دشمنان اهل بیت با حمایت آمریکا به حرم مطهر امامان مدفون در سامرّا و سرداب مطهر، این آثار به کلی از بین رفت.([۲۹])
اقدام دیگر ناصر این بود که در سال ۶۰۸ هجری قمری، دستور داد مسند «احمد بن حنبل» توسط یک فقیه شیعه به نام «صفی الدین معد بن محمد موسوی» در مشهد امام موسی بن جعفر تدریس شود و آنچه مهم است اینکه اولین مطلبی که از این کتاب در این مکان تدریس شد «مسند ابوبکر و ماجرای فدک» بود.([۳۰])
ناصر، خلیفه عباسی، علاوه بر اینکه به مقابر أئمه اطهار توجه داشت، به محلّات شیعه نشین و از جمله محلّه کرخ نیز توجه میکرد. او در دوران خلافت خود، به ساخت بناهایی در محلّه کرخ اقدام کرد. به همین منظور در این محلّه در کنار دجله و مجاورت آرامگاه عون و معین ـ که گفته میشد از فرزندان علی بودهاند ـ رباطی به نام «خلاطیه» ساخت و در آن آرام گاهی برای همسرش سلجوق خاتون، دختر سلاجقه روم، بنا کرد. همچنین ناصر برای خودش آرامگاهی کنار مرقد حضرت موسی بن جعفر در کاظمین ساخت.([۳۱])
این توجه ناصر به ائمه شیعه، نهایت توجه او را به عقاید شیعه میرساند؛ زیرا عباسیان برای خود آرامگاه اختصاصی داشتند که در «رصافه» قرار داشت.([۳۲]) البته این گونه مواضع ناصر به ذائقه عباسیان خوش نمیآمد، همان گونه که وقتی ناصر از دنیا رفت، پسرش ظاهر که پس از او به خلافت رسید، اجازه نداد این خواسته ناصر انجام شود و دستور داد تا جنازه ناصر در «رصافه» کنار سایر خلفا دفن شود.([۳۳])
دیدگاه سیوطی و ابن عمار حنبلی درباره ناصر
سیوطی درباره ناصر مینویسد: ناصر شیعه بود و بر خلاف اجدادش، به مذهب امامیه تمایل داشت.([۳۴])
ابن عماد حنبلی درباره ناصر مینویسد: او افعال متضاد انجام میداد، ولی به امامیه گرایش داشت و از دلائل شیعه بودن او ماجرای مجلس خطابه ابن جوزی را ذکر میکند که در حضور خلیفه ناصر از ابن جوزی پرسیدند: فاضلترین مردم پس از پیامبر کیست؟ و ابن جوزی پاسخ داد: «أفضلهم بعده من کانت ابنته تحته» این سخن را اینگونه معنا میکنند که مقصود او از افضل، ابوبکر بوده است و چون ابن جوزی خودش حنبلی بود و از تمایلات شیعه ناصربیمناک، چنین تعبیری را به کار برد.([۳۵])
ابن جوزی در بغداد مجلس خطابه داشت و همواره سعی میکرد به سؤالات مورد اختلاف شیعه و سنی به گونهای پاسخ دهد که طرفین راضی باشند. پاسخ او به افضل بودن علی یا ابوبکر هم از همین مقوله بود که از آن دو تفسیر میشود: آنان که به افضل بودن ابوبکر نظر دارند، میگویند مقصود این است که افضل پس از پیامبر کسی است که دختر او همسر پیامبر است که مقصود عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر است. آنان هم که به افصل بودن حضرت علی نظر دارند اینگونه تعبیر میکنند که افضل کسی است که دختر پیامبر همسر او بود و مقصود حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر است که همسر حضرت علی بود.([۳۶])
نقد بر اقدامات ناصر
البته این که گفته شده است ناصر به شیعیان و حضرت علی ارادت داشته است و نسبت به ائمه اطهار احترام زیادی قائل بود، باید گفت: بسیاری از اهل تسنن هم به ائمه اطهار و مصائب آنان توجه خاصی داشتند. مثلاً سبط بن جوزی یک سنّی بود، ولی در یکی از مجالس سخنرانی خود، اشعاری در رثای امام حسین خواند و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود از منبر پایین آمد.([۳۷])
و اینکه گفته میشود ناصر به قبور ائمه اطهار و مشهد حضرت موسی بن جعفر توجه داشت و احترام خاصی برای آنها قائل بود، باید گفت: این مطلب در مورد بعضی دیگر از خلفای عباسی نیز که هیچ صحبتی از شیعه بودن آنها نبود، وجود داشت و حتی برخی سلاطین سلجوقی مانند آلب ارسلان و ملکشاه هم به زیارت قبور ائمه میرفتند و به عمران و آبادی آنجا میپرداختند.([۳۸])
در خصوص حضور شیعیان در مناصب سیاسی و پست وزارت در دوره ناصر هم باید گفت: این موضوع در دوره دیگر خلفای عباسی، به خصوص خلفای پس از ناصر هم وجود داشت و عمدتاً وزارت در اختیار شیعیان قرار میگرفت.([۳۹])
مهمتر از نقدهای فوق، این که معمولاً وجود این امتیازات در دوران خلفای عباسی بر اساس مصالح و یا شایستگی بالای شیعیان به آنها داده میشد. و اگر برخی از خلفای عباسی اقدامی درجهت تکریم تشیع انجام میدادند، در مقابل، رفتار متضادّی هم داشتند که تضعیف شیعیان و یا حمایت از اهل تسنن از آن جمله بود.
اوضاع سیاسی شیعیان بغداد در دوره خلافت ناصر
یکی از مسائل سیاسی در خصوص شیعیان بغداد تا پیش از خلافت ناصر، درگیریهای آنان با اهل تسنن در محلّات بغداد بود که هر از گاهی این درگیریها موجب کشتار و قتل عام طرفین میشد و محله کرخ هم در این درگیریها صدمات فراوانی دید.
با آغاز خلافت ناصر، وضع سیاسی حاکم در روابط شیعیان و اهل تسنن در بغداد، بیش از هر چیز، تحت تأثیر سیاستهای ناصر قرار گرفت، زیرا اولاً، جامعه اسلامی با یک خلیفه قدرتمند و در عین حال باهوش و مدبّر مواجه بود.
ثانیاً: ناصر یک سازمان گسترده و منظم جاسوسی و اطلاعاتی ایجاد کرده بود که معمولاً حرکاتی که موجب ایجاد تنش و یا آشوب در جامعه میشد، از نگاه او دور نمیماند.
ثالثاً: ناصر از ابتدای خلافت خود متمایل به شیعه ظاهر شد. و به تدریج مناصب مهم حکومتی را به شیعیان واگذار کرد، مثل منصب وزارت ابن قصّاب و وزارت ابن مهدی و ابن امسینیا و … .
خلافت الظاهر بامرالله
الناصر لدینالله در سال ۶۲۲ هجری قمری وفات یافت. پس از مرگ وی تا پایان خلافت عباسی، سه خلیفه به قدرت رسیدند؛ ظاهر (۶۲۲ـ۶۲۳ ق)، مستنصر (۶۲۳ـ۶۴۰ ق) و مستعصم (۶۴۰ـ۶۵۶ ق).
دوران خلافت ظاهر، بسیار کوتاه و قریب نه ماه بود و در سال ۶۲۳ هجری قمری، درگذشت.([۴۰]) طاهر در زمان بیعت، پنجاه و دو ساله بود و در آن اوقات میگفت: دکّانی که بقّال بعد از نماز دیگر بگشاید، پیداست که چقدر معامله کند.([۴۱])
او حنبلی مذهب بود، اما وقتی به خلافت رسید، سه تن از چهار نفر از افراد مشهوری که با او بیعت کردند، شیعه بودند؛ محمد بن عبد الکریم برزقمی نائب الوزارهًْ، عضد الدوله ابو نصر ضحاک استاد الدار شیعه، ناصر نقیب قوام الدین حسن بن معد موسوی، و شخص چهارم که از اهل تسنن است، محیی الدین بن فضلان قاضی، شافعی مذهب بود.([۴۲])
مورخان اهل تسنن هنگام سخن گفتن از ناصر، معمولاً از او به بدی یاد کرده و او را خلیفهی بد سیرت معرفی نمودهاند، اما هنگام سخن گفتن از ظاهر، از او به نیکی یاد کردهاند؛ چرا که وی بر خلاف ناصر، متعصّب بر مذاهب اهل تسنن بود.([۴۳]) برخی از مورخان، او را به عمر بن عبد العزیر اموی تشبیه کرده و از گرایش او به مذهب اهل تسنن تجلیل کردهاند.
وضعیت شیعیان در دوره الظاهر بامرالله
در عصر خلافت ظاهر، تغییر خاصی در خلافت شیعیان پدید نیامد. سمت وزارت در این دوره همچنان در اختیار مؤید الدین قمی بود.([۴۴]) سمت استاد الداری نیز در اختیار یکی از شیعیان به نام ابونصر محمد بن ضحّاک بود.([۴۵])
حادثه گزارش شده در دوره ظاهر که برای شیعیان نیز مهم بود، حادثه آتشسوزی در مرقد امامین در کاظمین بود. دلیل این آتش سوزی مشخص نبود، اما شیعیان آن را به خلیفه ظاهر نسبت دادند. به همین دلیل، خلیفه که از بروز آشوب و درگیریهای اجتماعی هراسان بود، بلافاصله دستور بازسازی حرم کاظمین را صادر کرد و مقرر شد هزینه بازسازی از محل درآمد جزیهای که از اهل ذمّه اخذ میشد، تأمین گردد.([۴۶])
بازسازی حرم کاظمین در دوره ظاهر آغاز شد و با مرگ او در دوره مستنصر ادامه یافت و به پایان رسید. این آتش سوزی و بازسازی، همان حادثهای است که ابن فوطی از آن به «خواست خدا» تعبیر میکند، زیرا در دوره خلیفه قائم، ارسلان بساسیری دستور ساخت گنبد و بارگاه برای کاظمین را صادر کرد و این کار انجام شد، اما ابن فوطی این را خواست خدا دانسته است که بنایی را که بساسیری ساخته بود، آتش بگیرد تا منّت او بر سر ائمه اطهار و شیعیان نباشد.([۴۷])
خلافت المستنصر بالله
پس از ظاهر، فرزند بزرگ او، ابوجعفر منصور، ملقّب به «المستنصر» به خلافت رسید. مستنصر تعصّب مذهبی نداشت و به همین دلیل، روابط شیعه و سنی در دوره خلافت او همراه با آرامش بود. خود مستنصر چندین بار به زیارت قبور ائمه شیعه رفت و به شیعیان مقیم در آن مکان بخشش زیادی کرد.
همچنین مستنصر به علماء و فقهای شیعه احترام میگذاشت و درصدد بود تا آنها را وارد مسائل سیاسی نماید، ضمن اینکه به دستور او، برای رفاه حال شیعیان و بازسازی قبور ائمه، اقداماتی صورت میگرفت.
در دوران مستنصر، مناصب مهم سیاسی از جمله وزارت، در اختیار شیعیان بود. مؤید الدین قمی که وزارت را در دوران دو خلیفه قبلی یعنی ناصر و ظاهر بر عهده داشت، باز هم در این سمت ابقاء شد و بیش از پنج سال از دوره خلافت مستنصر وزیر بود. در این دوره، نقشه ترور وزیر توسط یکی از سربازان ترک، که به خاطر عدم دریافت حقوق ناراضی بود، ناکام ماند.([۴۸])
در دوران وزارت قمی، پسرش فخر الدین احمد هم نفوذ فراوان داشت. او فردی ادیب و فاضل بود و در دربار مستنصر، سمت ریاست شرطه و محتسبی بغداد را در اختیار داشت.([۴۹]) او به علمای شیعه احترام زیادی میگذاشت. وقتی شمس الدین فخار بن محمد موسوی (از خاندان معد که شیعه بود) به بغداد آمد، او را بسیار احترام کرد. شمس الدین فخار شعری در مدح فخرالدین گفت و او هم وعده داد که سفارش او را به پدرش یعنی قمی وزیر خواهد کرد و هزار دینار به همراه یک جامه فاخر به او هدیه داد.([۵۰])
در سال ۶۲۷ هجری قمری، مستنصر مأموریت اقدامات عمرانی در محله کرخ را به فخرالدین واگذار کرد. فخرالدین صفات خوبی داشت و به علما احترام میگذاشت، اما اخلاق خوبی نداشت و به مردم ستم میکرد و در دوران محتسبی خود بر بغداد، مجازاتهای سختی بر مردم اعمال نمود که هم مردم از او تنفر پیدا کردند و هم خلیفه مستنصر نسبت به پدر او یعنی وزیر بدبین شد. وزیر مؤید الدین قمی پس از ۲۳ سال وزارت، از کار برکنار شد و علت برکناری او همان اقدامات نابجای فرزندش فخر الدین بوده است. بدین روی، خلیفه، پدر و فرزند را به زندان انداخت که هر دو در زندان درگذشتند.([۵۱])
یکی از خاندانهای شیعه خاندان مختار بود. از این خانواده جلال الدین عبدالله بن مختار علوی، از مشایخ فتوّت و صاحب فتوی بود و خلیفه ناصر در این موضوع به او مراجعه میکرد. مستنصر به پیشنهاد او، در کنار مرقد حضرت علی لباس فتوّت پوشید.([۵۲])
خلافت مستعصم
مستعصم (۶۴۰ـ ۶۵۶هجری قمری) آخرین خلیفه عباسی بود. دوره خلافت او از این نظر مهم است که پایان آن مساوی با انقراض خلافت عباسی است. ضمن آنکه وضع شیعیان در این دوره، با دورههای پیشین متفاوت بود. مستنصر در جمادی الآخر سال ۶۴۰ هجری قمری، درگذشت.([۵۳])
وقتی مستنصر درگذشت، درگیری میان درباریان که نشأت گرفته از اختلافات تشیع و تسنن درباریان بود، دوباره زنده شد. اهل تسنن به تکاپو افتادند تا خود تکلیف خلافت را معین کنند و به همین دلیل، ابن ناقد وزیر و ابن علقمی استاد الدار خلیفه به مدت یک شبانهروز از مرگ خلیفه مستنصر بیخبر بودند و زمانی که از موضوع خلافت مستعصم آگاه شدند، با او بیعت کردند.([۵۴]) در واقع، اهل تسنن با مخفی کردن مرگ خلیفه، در صدد بودند به دور از رأی و نظر دیگران، خلیفه مورد نظر خود را انتخاب کنند، به همین جهت مرگ خلیفه را از ابن علقمی و ابن ناقد پنهان کردند، زیرا تفکر این افراد، چون که شیعه بودند، با تفکر آنها در تقابل بود.
مستعصم پس از رسیدن به خلافت، ابن ناقد را در منصب وزارت ابقاء کرد و ابن علقمی هم در سمت استاد الداری خلیفه حضور داشت تا اینکه در سال ۶۴۲هجری قمری، ابن ناقد از دنیا رفت و خلیفه استاد الدار خود ابن علقمی را به وزارت منصوب کرد.([۵۵])
ابن علقمی فردی توانا، با تدبیر و سیاستمدار بود، و با توجه به نفوذ اهل تسنن، که با خلافت مستعصم شدّت گرفت، اگر ابن علقمی از چنین صفاتی برخوردار نبود، نمیتوانست به مقام وزارت دست یابد. در واقع با توجه به نفوذ اهل تسنن، شاید خلیفه، شخص لایقی را در میان آنها نیافت که ابن علقمی را به وزارت منصوب کرد؛ همان گونه که مقام استاد الداری را به محیی الدین جوزی حنبلی واگذار کرد.([۵۶])
در مجموع، اگر چه مقام مهم وزارت در اختیار شیعیان بود، امّا نفوذ اهل تسنن فراگیر بود و دربار خلیفه عملاً در اختیار آنها قرار داشت. این موضوع حاکی از آن است که وجود خلیفه ضعیف و بیتدبیر، موجب افزایش اختلافات میان رجال سیاسی و دربار، بخصوص شیعه و سنی میشد و این خواست اهل تسنن بود که به آن نیز دست یافتند.
نظریه ابن طقطقی درباره مستعصم
ابن طقطقی درباره مستعصم مینویسد: در سال ۶۴۰ هجری قمری، با مستعصم بالله برای خلافت بیعت شد، او مردی خیرخواه، متدین، نرمخو، خوش خلق، سبک روح و عفیف اللسان بود. قرآن را حفظ بود و خطی نمکین داشت، اما بی اراده، ناتوان، غافل از امور مملکت و بیخبر از حقایق بود. او بیشتر اوقاتش را صرف شنیدن موسیقی و نواهای خوش میکرد. همچنین اصحاب و یاران او همگی نادان و از فرومایگان بودند و بر وی تسلط داشتند، به جز وزیر او ابن علقمی که از برجستگان و خردمندان بود، ولی گفتارش مردود و دستش بسته و صبح و شام در انتظار عزل و زندان بود.([۵۷])
نظریه ابن العبری درباره مستعصم
ابن العبری درباره مستعصم مینویسد: او مردی خوشخوار و لذتجو و شیفته بازی با پرندگان بود، زنان بر او چیره بودند، رأیی ناتوان و عزمی سست داشت و از واجبات امور مملکت غفلت میورزید. وقتی به او گفتند پیش از حمله مغول چارهای بیندیشیم، گفت: بغداد برای من بس است. آنها نیز وقتی من همه بلاد را رها کردم و به بغداد قناعت نمودم، این اندک را بسیار نمیشمارند و تا زمانی که من در بغداد هستم اینها به این شهر حمله نخواهند کرد.([۵۸])
اقدامات مستعصم برای شیعیان با اغراض سیاسی
با توجه به این که شیعیان از دوره ناصر به قدرت فزایندهای دست یافتند، مستعصم مجبور بود برای حفظ تعادل میان شیعه و سنی، اقداماتی برای تشیع انجام دهد.
در منازعات میان شیعه و سنی، خلیفه بیشتر به جانب داری از اهل تسنن میپرداخت، زیرا در مذهب متعصب بود و بیشتر اطرافیان او از اهل تسنن و در او تأثیرگذار بودند. اما مستعصم برای حفظ تعادل و راضی نگه داشتن شیعیان، به آنها نیز توجه میکرد؛ از جمله این که به زیارت قبور ائمه اطهار میرفت و اقدام به بازسازی و تعمیر این مکانها مینمود.
در سال ۶۴۱ هجری قمری، به زیارت مرقد حضرت موسی بن جعفر رفت، با اینکه هوا بارانی بود و همچنین در همان سال، به زیارت قبر سلمان در مدائن رفت.([۵۹])
مستعصم همچنین در ۶۴۱ هجری قمری، دارالضیافهای برای علویان مقیم مشهد حضرت موسی بن جعفر ایجاد کرد.([۶۰]) در سال ۶۵۱ ق، خلیفه به زیارت مشهد امام حسین رفت و اموال فراوانی صدقه داد و سپس به زیارت مشهد حضرت علی رفت و در آنجا نیز صدقات زیادی داد.([۶۱])
مستعصم میدانست که در دربار، اهل تسنن متعصب و تندرو وجود دارند و از سوی دیگر شیعیان هم قدرتمند و با نفوذ هستند و وزارت ابن علقمی نمونه این قدرت بود، بنابراین لازم بود خلیفه به امور ارزشی شیعیان توجه کند تا قدری از التهابات سیاسی و اختلافات کاسته شود. البته این موضوع به ضعف خلیفه مربوط میشد. زیرا تاوان تندروی و افراط اطرافیان را علی رغم عقاید مذهبی خود پرداخت مینمود؛ یعنی بعید است مستعصم، که فردی متعصب در تسنن بود، تمایل به زیارت قبور ائمه اطهار داشته باشد، اما برای حفظ تعادل سیاسی به این کار اقدام میکرد.
درگیری شیعه و سنی در دوره خلافت مستعصم
از دوره خلافت ناصر تا پایان خلافت مستنصر (از سال ۵۷۵ تا ۶۴۰ ق) نزاع و درگیری میان شیعه و سنی در بغداد بسیار محدود و خفیف بود، به جز چند سال اول خلافت ناصر که آن هم به دلیل عدم کنترل او بر اوضاع، درگیریهای چندی رخ داد، ولی از آن پس، به طور بسیار محدود تنشهای سیاسی و مذهبی رخ داد.
آغاز خلافت مستعصم، که همراه با قدرت گیری اهل تسنن و ترکان سنی بود، با شروع درگیریها نیز همراه شد.
در سال ۶۴۰ ق، اهل تسنن محله «سوق السلطان» با شیعیان محله «مختاره» درگیر شدند و تعدادی از طرفین کشته شدند.([۶۲])
در سال ۶۵۳ ق، برگزاری مراسم مذهبی از سوی شیعیان با واکنش شدید اهل تسنن مواجه شد که موجب آشوب و درگیری میان اهالی کرخ و باب البصره گردیده و عده زیادی کشته شدند.([۶۳])
در دهه پایانی خلافت مستعصم، اوضاع کلی جامعه نامناسب بود؛ عواملی مانند قحطی و خشکسالی و طغیان رود دجله، موجب خسارت و کمبود مواد غذایی و به طور کلی، وضع بد اقتصادی مردم شد. از یک سو هجوم مغولها به عراق نیز سرایت کرد و خبر سیاسی و تأثیرات اقتصادی آن نمایان شد. از سوی دیگر، درباریان و اهل تسنن، به شدت در صدد کسب قدرت بیشتر بودند و به همین منظور، به تضعیف خلیفه پرداختند تا هر چه بیشتر بر او و خلافت مسلط شوند. همچنین درگیریهای سیاسی میان شیعه و سنی افزایش یافت و اثرات آن در اجتماع نمایان شد.([۶۴])
واقعه کرخ (۶۵۴ ق) و مظلومیت شیعیان
در سال ۶۵۴ ق و در اواخر عمر خلافت عباسی، حادثهای اتفاق افتاد که اگر چه ابتدا با یک جریان ساده آغاز شد، اما به یک درگیری بزرگ میان شیعه و سنی منجر شد و به حادثه کرخ مشهور شد که تأثیرات آن گسترده و با اهمیت بود، به گونهای که این واقعه با سقوط بغداد پیوند خورد و کسانی که ابن علقمی وزیر را عامل سقوط بغداد معرفی میکنند، انگیزه او را از همکاری با مغولها، انتقام از واقعه کرخ میدانند.
ماجرا از آنجا شروع شد که در ذی الحجه سال ۶۵۴ ق، یکی از شیعیان محله کرخ، اقدام به قتل یکی از افراد اهل تسنن کرد. اطرافیان خلیفه موضوع را به اطلاع او رساندند و مسأله را بزرگ جلوه دادند و مردم کرخ را مایه فساد و تباهی معرفی کردند. خلیفه هم فرمان تنبیه کردن آنها را صادر کرد.([۶۵]) در پی صدور فرمان خلیفه، اهل تسنن با فرماندهی درباریان سنی مذهب که در رأس آنها فرزند خلیفه «مجاهدالدین ایبک دواتدار» قرار داشت، به سوی کرخ حرکت کردند تا به غارت آن اقدام نمایند. گروهی از مردم عوام هم همراه آنها به راه افتادند و محله کرخ را به آتش کشیدند، تاراج کردند، بسیاری از زنهای شیعه را به اسارت بردند، عده کثیری را به قتل رساندند و بی حرمتی زیادی را روا داشتند، به گونهای که خود مهاجمان با یکدیگر به رقابت برخاستند و به ربودن غنیمتها از یکدیگر اقدام میکردند. خبر این واقعه و عملکرد سپاه را به خلیفه دادند و خلیفه دستور توقف داد و به مردم کرخ امان داد. در این حال، بعضی از مردم کرخ به خانههای خود بازگشتند. اما برخی از مهاجمان که از عوامل اهل تسنن بودند، حاضر به خروج از کرخ نبودند که با زور و کشتن تعدادی، آنها را بیرون کردند. خلیفه به سپاهیان دستور داد هر چه را که غارت کردهاند به صاحبانش برگردانند. اموال بسیاری جمع شده بود. مردم کرخ هم اقدام به پس گرفتن اموال خود کردند. همچنین خلیفه دستور داد زنان و اسیران را هم به صاحبانشان بازگردانند و در پایان کار، قاتل شخص سنی را بر دروازه شهر به دار آویختند.([۶۶])
همچنین در سال ۶۵۴ هجری قمری، مجدداً درگیری میان محلههای اهل تسنن ایجاد شد و اهالی کرخ که از وضعیت خود ناراضی بودند، در این نزاعها مداخله کردند و به کشتار عده زیادی پرداختند و در پی آن، خلیفه دستور سرکوب اهالی کرخ را صادر کرد که منجر به آتش زدن خانهها و غارت آنها شد.([۶۷])
در مجموع، دوران «مستعصم» برای شیعیان بغداد دورهای نه تنها همراه با محدودیت بلکه همراه با محنت بود. واقعه کرخ چنان شیعیان را اندوهگین ساخته بود که هیچ مرهمی نمیتوانست درد آنها را تسکین دهد و البته این واقعه بیش از هر کس، متوجه اطرافیان خلیفه بود و شاید بتوان گفت: آنها خلیفه را فریب دادند و دستور حمله به کرخ را از او گرفتند وگرنه خلیفه برای ایجاد تعادل، حاضر بود به زیارت قبور ائمه اطهار برود و به شیعیان امتیاز بدهد. اما چون ناتوان و بیتدبیر بود، چنین دستوراتی هم صادر کرد و اطرافیان خلیفه نیز، که هنگام به قدرت رساندن او تلاش میکردند، خواهان چنین خلیفهای بودند که بتوانند این گونه از او استفاده کنند و به رقیب دیرینه خود یعنی شیعیان لطمه وارد کنند. به همین منظور، ایجاد محدودیت و مظلومیت برای شیعیان حتی در مراسم مذهبی، اعمال میشد. در سال ۶۴۸ ق، عزاداری و مرثیه خوانی و خواندن مقتل حسین بن علی برای اهالی کرخ و مختاره ممنوع شد.([۶۸])
سرانجام مستعصم پس از مدت شانزده سال خلافت، در سال ۶۵۵ هجری هنگام حمله مهاجمین مغول، به دست «هلاکوخان» کشته شد و بدین وسیله سلسله عباسیان در بغداد منقرض گردید. چنانچه سعدی میگوید:
در آن ایام که ما را وقت خوش بود | ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود([۶۹]) |
اتهامات ناروا نسبت به ابن علقمی شیعی
متأسفانه برخی منابع در صدد هستند ثابت کنند که اصل تصمیم مغولها در حمله به بغداد به تحریک و دعوت ابن علقمی بود، ولی همانطور که بیان شد حرکت مغولها مسئلهای طبیعی و جزئی از تهاجمهای دنباله دار آنها بود.
در خصوص نقش ابن علقمی در سقوط بغداد، منابع اهل تسنن تمامی اتهامات را متوجه وی میدانند و او را بانی و مسبب اصلی در سقوط بغداد و خلافت عباسی میشمرند. در خصوص کاهش سپاه معتقدند؛ او خلیفه را به کاهش سپاه متقاعد کرد و دلیل آنها این است که ابن علقمی به خلیفه پیشنهاد داد با قطع حقوق سپاه، زمینه را برای فرستادن هدایای با ارزش برای مغولها آماده کند تا شرایط صلح برقرار شود، در حالی که برخی منابع در مقابل میگویند: خلیفه عامل اصلی کاهش سپاه بود و ابن علقمی در صدد تجهیز سپاه بود، ولی خلیفه حاضر به همکاری و پرداخت هزینههای آن نبود.
مسئله دیگری که به ابن علقمی نسبت داده میشود ارتباط او با مغولها است.
البته صرف ارتباط نمیتواند موجب اتهام شود، اما منابع اهل تسنن ارتباط مخفیانه و تحریک مغولها برای حمله به بغداد را به ابن علقمی نسبت میدهند و در مقابل، منابعی که مدافع ابن علقمی هستند، در نفی این اتهام تلاش خاصی ندارند. اما یک حداقل رابطه را در مورد وزیر با مغولان میتوان پذیرفت و آن زمانی بود که وزیر به طور رسمی نزد هلاکو رفت و علت آن هم تقاضای خود هلاکو بود و خلیفه نیز وزیر را تشویق به رفتن نمود و در آن ملاقات، هلاکو ابن علقمی را پسندید و از این مقطع، میتوان رابطه حسنه میان وزیر و هلاکو را به طور قطع تأیید کرد، اگر چه در مورد پیش از این زمان هم نمیتوان به طور قطع، رابطه این دو را نفی نمود و همانطور که ذکر شد، صرف رابطه ابن علقمی با هلاکوخان دلیل بر حمله و حرکت مغولها نیست، بلکه این حمله یک حرکت و انقلاب درونی و طبیعی بود که از مغولها سرزد و اینکه ابن علقمی در پارهای از زندگی خود ارتباط با هلاکو خان داشت و باعث حمله مغول شد، مدعای بدون ادعا است.
مسأله نامه وزیر به ابن صلایا، حاکم شیعه اربل، یکی دیگر از مطالب بحث برانگیز در این موضوع است که وزیر از حادثه کرخ به شدت شکوه نمود، ولی منابع، انگیزه اصلی وزیر را کمک به مغول برای انتقام از واقعه کرخ میدانند.([۷۰])
از مباحث فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که ابن علقمی یک شیعی متعصب بود و تقابل اهل تسنن با شیعیان بخصوص ابن علقمی در سالهای پایانی به اوج خود رسیده بود. درباره کاهش سپاه بغداد نمیتوان نقش ابن علقمی را پذیرفت، اما در ارتباط او با مغولها نمیتوان ابن علقمی را تبرئه کرد، البته نه به نحوی که منابع اهل تسنن ذکر کردهاند؛ یعنی ارتباط مخفیانه که موجب تحریک مغولها برای حمله به بغداد شود.
علل بقاء تشیع
کسانی که صفحات گذشته را خواندهاند یک سؤال برایشان پیش میآید که چرا شیعیان منقرض نشدهاند و عباسیان با آن همه قدرت و شکوه و جلالت منقرض شدهاند؟ اصلا چرا با آن همه مبارزات خونین از صدر اسلام تاکنون شیعیان باقی ماندهاند؟ خلاصه با آن همه مصیبتها، چه در دوران امویان و چه در دوران عباسیان و … چه شد که در همهی کشورهای روی زمین، هنوز شیعه موجود است؟ در صورتی که با این مقدمه باید اثری از شیعیان نباشد.
آنچه مهم است این است که در تمام مصائب تاریخ، برای شیعیان هیچ پشتیبان دیگری غیر از عقیده و ایمان وجود نداشت و اکثر انقلابهای شیعیان همواره با شکست و فرار همراه بود.
به رغم این همه اسباب انقراض و نابودی، سرّ بقاء و ترویج تشیع در چیست؟ و چه شده است که اکنون میلیونها شیعه در روی زمین زندگی میکنند؟ چرا روز به روز بر تعداد شیعیان افزوده میشود؟
علت بقاء تشیع این است که شیعه طبق سفارش رسول اکرم متمسک به دو ثقل؛ یعنی قرآن و عترت پیامبر شده است.
این اتصال و ارتباط شیعه با این دو شیء گرانبها در طول حیاتش، باعث شده است که شیعه همواره مورد حمایت و حفاظت خدای تعالی و خاندان عصمت و طهارت باشند و خاندان عصمت و طهارت با تحمل هرگونه سختی و حتی شهادت، با تمام توان از مکتب شیعه که در واقع همان اسلام اصیل است، حفاظت نمودهاند و گرچه شیعه در طول تاریخ با بحرانهای جدی مواجه شده است ولی چون اهل بیت مجری اوامر الهی بوده و با قدرت الهی تأیید شده بودند، باعث بقاء شیعه گردیدهاند.
در دوران غیبت امام عصر علمای شیعه که پیرو و دنبالهروی اهل بیت بودهاند، راه آنها را ادامه داده و با حمایتهای الهی و عنایات اهل بیت نقش مهمی در حفاظت و بقای تشیع ایفا نمودهاند.
بنابراین شیعه همواره مؤید به تأییدات الهی و خاندان عصمت و طهارت بوده و با وجود دشمنان سرسخت و بیرحم و خونخواری که داشته است باقی مانده و به حیات خود ادامه داده است.
[۱]. محمد بن خاوند شاه بن محمود، «میر خواند»، خلاصهی صفحات ۲۷۴۴ـ۲۷۴۵ـ۲۷۴۶٫
[۲]. تتمهًْ المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۴۰۷٫
[۳]. همان، ص۴۰۸٫
[۴]. همان.
[۵]. همان.
[۶]. همان.
[۷]. همان.
[۸]. همان.
[۹]. همان، ص۴۰۹٫
[۱۰]. همان، ص۴۱۰٫
[۱۱]. همان، ص۴۱۲٫
[۱۲]. همان.
[۱۳]. الکامل، ابن اثیر، ترجمه، ج ۲۷، ص۷۳٫
[۱۴]. تتمهًْ المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۴۱۳٫
[۱۵]. تتمهًْ المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۴۱۴٫
[۱۶]. تاریخ مختصر الدول، ، ترجمه، متن ص۲۹۸٫
[۱۷]. طبقات ناصری، ج ۱، ص۱۲۷٫
[۱۸]. تاریخ ابن خلدون، ترجمه متن، ج ۲، ص۸۱۳٫
[۱۹]. ابن اثیر، الکامل، ترجمه، ج ۲۸، ص۴٫
[۲۰]. همان، ص۴ـ۵٫
[۲۱]. همان، ص۵٫
[۲۲]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲۷، ص۶٫
[۲۳]. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۴۳۲٫
[۲۴]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲۷، ص۷٫
[۲۵]. هندوشاه نخجوانی، تجارت السلف، ص۲۸۷٫
[۲۶]. خلعتبری، تاریخ خوارزمشاهیان، ص۶۵٫
[۲۷]. ذهبی، تاریخ اسلام، ص۵۸، حوادث ۵۷۱ تا ۵۸۰ ق.
[۲۸]. شیخ آقا بزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج ۳، ص۱۸۲٫
[۲۹]. یعقوبی، محمد طاهر، شیعیان بغداد، ص۱۲۶٫
[۳۰]. همان، ص۱۲۷٫
[۳۱]. همان، ص۱۲۷٫
[۳۲]. همان.
[۳۳]. سبط ابن جوزی، مرأهًْ الزمان فی تاریخ الاعیان، ص۶۳۶٫
[۳۴]. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۶۱٫
[۳۵]. ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج ۵، ص۹۸٫
[۳۶]. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص۶۷٫
[۳۷]. شیعیان بغداد، محمد طاهر یعقوبی، ص۱۳۱٫
[۳۸]. همان.
[۳۹]. همان.
[۴۰]. ابن اثیر، کامل، ج ۲۷، ص۹ـ۴۶٫
[۴۱]. تاریخ روضهًْ الصفا، ج۳، میر خواند، ص۲۷۵۸٫
[۴۲]. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۲۲ ص ۲۶۶، ذیل الظاهر، بامرالله.
[۴۳]. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۶۷٫
[۴۴]. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۴۴۲٫
[۴۵]. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۲۲، ص ۲۶۶، ذیل الظاهر بامرالله.
[۴۶]. هندوشاه نخجوانی، تجارب السلف، ص۳۰۸٫
[۴۷]. یعقوبی، محمد طاهر، شیعیان بغداد، ص۱۵۶ـ۱۵۷٫
[۴۸]. ابن فوطی، الحوادث الجامعه، ص۱۱ـ۱۳٫
[۴۹]. هندوشاه نخجوانی، تجارب السلف، ص۳۰۵٫
[۵۰]. ابن فوطی، الحوادث الجامعه، ص۸٫
[۵۱]. شیعیان بغداد، یعقوبی، محمد طاهر، ص۱۵۸٫
[۵۲]. ابن فوطی، الحوادث و الجامعه، ص۷ و ۲۰٫
[۵۳]. همان، ص۹۴٫
[۵۴]. هندوشاه نخجوانی، تجارب السلف، ص۳۱۸٫
[۵۵]. ابن فوطی، الحوادث الجامعه، ص۱۱۸٫
[۵۶]. همان، ص۱۲۹٫
[۵۷]. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۴۴۵٫
[۵۸]. ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ص۳۵۲٫
[۵۹]. شیعیان بغداد، یعقوبی، محمد طاهر، ص۱۶۳٫
[۶۰]. همان.
[۶۱]. همان.
[۶۲]. ابن فوطی، الحوادث الجامعه، ص۱۰۷٫
[۶۳]. همان، ص۱۷۳٫
[۶۴]. همان، ص۱۷۳ـ۱۷۴٫
[۶۵]. همان، ص۱۷۹٫
[۶۶]. ابن فوطی، الحوادث الجامعه، ص۱۷۹٫
[۶۷]. همان، ص۱۸۸٫
[۶۸]. همان، ص۱۵۵٫
[۶۹]. خاتم الانبیاء و ظهور اسلام، محمد اعظم بنی عباسیان بستکی، ص۲۶۵٫
[۷۰]. یعقوبی، محمد طاهر، شیعیان بغداد، ص۱۹۸ـ۱۹۹٫
منبع: برگرفته از کتاب مظلومیت شیعه در عصر عباسیان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید.