روی کار آمدن کمونیستها و عکس العمل شیعیان در افغانستان
نورمحمد ترهکی و شیعیان:
در مورد شکست حکومت داودخان عوامل زیادی دخالت داشتهاند از جمله قتل میر اکبر خان از سران باند پرچم که مخالف ترهکی بود که طبق شایعات توسط باند امین و یا توسط ک گ بی در شام ۲۸ ماه حَمَل کشته شده و در عقب مطیعه دولتی کابل انداختند. حزب دموکراتیک خلق افغانستان قتل وی را به دولت داودخان نسبت داده به تاریخ ۳۰ حَمَل جسد او را از مقابل ارگ جمهوری عبور داده، در پشت بالا حصار کابل دفن کردند. در مراسم تشییع و تدفین میراکبر خیبر تعداد زیادی از چینیها شرکت کرده بودند و تعدادی از آنان بیانیههای داغی را ایراد نمودند. دولت هم بلافاصله تعدادی از خلقها از جمله ترهکی، ببرککارمل و آناهیتا را زندانی کرد و فردای آن روز کودتا شد. قبل از کودتا اعلام شده بود که توطئه براندازی حکومت کشف شده و عاملان آن دستگیر شدهاند اما بعدها روشن شد که طراح اصلی کودتا، آنهایی که دستگیر شده بودند، نبود. به هر صورت در روز پنج شنبه ۷ ثور سال ۱۳۵۷ کودتای خونین که از سوی حزب دموکراتیک خلق افغانستان (مرکب از جناح خلق و پرچم که یک سال قبل ائتلاف نموده بودند) به همکاری و طرح روسیه ترتیب یافته بود به حکومت نیم قرنه استبدادی آل یحیی خاتمه داد.
زمام حکومت را نورمحمد ترهکی به عهده گرفت. هرچند که اولین بار اسم عبدالقادر به عنوان رهبر کودتا سر زبانها بود. ظاهرخان که از دور نظارهگر اوضاع بود در برابر این تحول عکس العمل نه چندان جدی از خود نشان داد و اظهار داشت که: «واضح است که کودتاکنندگان چپگرا هستند و همین امرموجب نگرانی ما شده است».([۱])
روسها که طراح اصلی کودتا بودند، به خاطر عدم افشای همکاری با کودتاگران، ۴ روز بعد از کودتا رژیم کابل را به رسمیت شناختند؛ در حالی که کودتای داودخان را در همان روز اول شناخته بودند. زیربنای حکومت کودتای ۷ ثور با خون خانواده سلطنتی و استخوان سربازان گارد ریاست جمهوری داودخان استوار گردید. این برای اولین بار است که خانواده سلطنتی به شکل آشکار در وقت تعویض قدرت و حکومت قتل عام میشدند. در حالی که در دو قرن و نیم همواره تغییر حکومت و تعویض قدرت براساس سازش درون خانوادگی که زنان فعال داشتند، صورت میگرفت و حرم سراها از هر گونه آسیبی در امان بودند. این قاعده از آغاز قدرت احمدخان تا حکومت داودخان مراعات میشد.
اما عملکرد کودتاگران نشان داد که تغییرات بنیادی در حاکمیت و حکومت افغانستان به وجود آمده است، هرچند که ترکیب کابینه فرق چندانی با گذشتهها نداشت فقط چند نفر غیر پشتون در جمع چپیهای پشتون مشاهده میشدند. ولی از نظر خانوادگی قدرت از کف محمدزایها بیرون رفته به اقوام دیگر رسیده بود.
از آنجایی که ترکیب کابینه – که تلفیقی از جناح خلق و پرچم بود – خیلی زود باعث جنگ قدرت و تصفیه حسابهای درونی گردید که این کار همراه با کشتار و قتل عام مردم شد و جو نا امنی و بحران سیاسی را در کشور حاکم ساخت. هنوز یک ماه از کودتای ۷ ثور نگذشته بود که شایعات اختلافات در حزب حاکم سر زبانها افتاد و رادیو کابل به تاریخ ۱۴/۴/۱۳۵۷ اعلام کرد که نور احمد نور وزیر داخله به عنوان سفیر در واشنگتن، ببرک کارمل معاون صدراعظم به عنوان سفیر در چک و اسلواکیا منصوب شدند و مدتی نگذشته بود که خبر کودتای عبدالقادر و دستگیری و دیگر چپیها پخش شد.
با کنار رفتن پرچمیها از قدرت، ترهکی و امین یکهتاز میدان شدند. دوران روی کارآمدن حزب خلق شرم آورترین صحنههای تاریخ را از قتل عام، غارت، و تجاوز به ناموس ملت به وجود آورد. اقدامات وحشیانه و غیرانسانی خلقیها از قبیل اهانت به مقدّسات اسلامی، مساجد، حسینیهها، و جلوگیری از سخنرانیهای مذهبی و اهانت به روحانیت و محصور کردن آنان در گوشههای خانههایشان. عده کثیری از شیعیان که از ایران به کابل برگشتند، ترهکی همه را دستگیر و به جرم شیعه بودن و پیروی از فرمانهای امام خمینی& گور دسته جمعی نمود، که خانوادههایشان تا به امروز بلاتکلیف هستند. این عملکرد باعث شد که مسلمانان افغانستان اعم از شیعه و سنی عَلَم مخالفت و قیام برداشتند.
حفیظ الله امین و شیعیان
وقتی که روسها از عملکرد حفیظ الله امین احساس خطر کردند، در صدد برآمدند تا حفیظ الله امین را بردارند. دوباره ببرک کارمل را به عنوان همکار ترهکی وارد کابل سازند که این توافق در وقت سفر ترهکی در هاوانا (کوبا) و برگشت او در مسکو صورت گرفت. ترهکی پس از ۲ روز مذاکره در ۱۱ سپتامبر مسکو را به قصد کابل ترک و اعلام نمود ملاقاتهای مفیدی با رهبران شوروی داشته است. امین فهمید که بین شوروی و ترهکی برای براندازی او توافقی صورت گرفته است، سعی میکرد موقعیت خود را مستحکم کند؛ بر این مبنا تعدادی از وزراء و مسئولان را که احتمال میداد با ترهکی همکاری داشته باشند عزل کرد و هواداران خود را جایگزین آنها کرد. ترهکی اعتراض کرد ولی سودی نداشت.
ترهکی از این اقدامات امین احساس خطر کرد با برنامه ریزیها و توافقهای که با سفیر وقت شوروی، الکساندرپوزانف کرده بود، امین را در ۱۴ سپتامبر ۱۹۷۹ جهت جشن در کاخ ارگ دعوت کرد. امین پذیرفت ولی احساس کرد هدف از این دعوت توطئهای علیه وی است ولی به رغم این، امین یک اسکورت مسلح همراه خود برداشت که رئیس پلیس نیز جزء آن بود به محض ورود امین به قصر به سوی او تیراندازی شد؛ رئیس پلیس کشته شد. ضمن درگیری بسیار شدیدی در نهایت منجر به نجات امین و دستگیری ترهکی گردید و ترهکی زخمی شد. وی مدتی زندانی و یا بستری بود تا اینکه کابل تایمز در ۱۰ اکتبر گزارش داد: ترهکی صبح روز گذشته به علت بیماری شدید در گذشته است. پس از مرگ ترهکی، امین خود را رئیس جمهور و دبیرکل حزب نامید و قدرت را قبضه کرد.
وقتی طرح روسها در ظاهر خنثی شد شوروی دستپاچه شد؛ برژنف اعلام کردند: روابط دو کشور توسعه پیدا خواهد کرد و به ناچار با امین گرم گرفت ولی حقیقت مطلب این بود که هم شوروی به این واقعیت پی برده بود و هم امین که رازشان افشاء شده است؛ لذا امین تمام جنایات گذشته را به عهده ترهکی انداخته و خود ماسک اسلامگرایی به چهره زده میکوشید روابط خود را با همسایگانش توسعه دهد و در انتظار روابطی بهتر با آمریکا بود. و از ضیاءالحق رئیس جمهور وقت پاکستان و اقلشاهی وزیر خارجه آن کشور تقاضای دیدار کرد. امین دنبال متحدین جدیدی میگشت. وی تلاش میکرد در مقابل شوروی سیاست مستقلتری را در پیش بگیرد.
گرایشات امین با غرب چندان عمیق نبود و یا اینکه نمیتوانست عمیق گردد به خاطر اینکه امین احتیاج و نیاز به شوروی داشت. نیاز امین به شوروی از این قرار بود:
۱- دریافت تسلیحات و دیگر امکانات از شوروی جهت مقابله با شورشیان که چند ولایات افغانستان را تصرف کرده بودند.
۲- دریافت کمکهای مختلف اقتصادی، مالی و فنی جهت اداره امور کشور.
نیاز شوروی به امین هم به این قرار بود:
۱- امین در رأس برنامههایی قرار داشت که اتحاد شوروی طی دهۀ گذشته در افغانستان ترتیب داده بود.
۲- هزاران نفر روسی در افغانستان به سر میبردند که تأمین جان و حضورشان در افغانستان برای اهداف بعدی اتحاد شوروی ضروری بود.
امین دوره سه ماه و چند روز حکومت خود را، ضمن کشتار و قتل عام مردم سراسر کشور، بیشتر به تمرین صحبت در رادیو و تلویزیون سپری نمود. او در ظاهر همواره شعار عدالت، مصونیت و قانونیت را سر میداد؛ مساجد و حسینیههایی را که خود، نمازگزاران و سوگواران آنها را کشته بود، مجدّداً بازسازی نمود! و دست به رنگآمیزی زد اما هیچ کدام از این اقدامات نتوانست زمان مرگ او را بدست روسها به تعویق اندازد. زیرا مداخله روسیه روز به روز بیشتر شده و به رسانههای خبری جهان راه یافت روزنامه اطلاعات به تاریخ ۷ میزان نوشته بود:
«یک مفسر برزیلی معتقد است که اگر شوروی در افغانستان مداخله نظامی کند تا پیروزی کامل به آن ادامه خواهد داد و این با مداخله آمریکا در ویتنام فرق دارد».([۲])
در تاریخ ۲۴ میزان، خبر شکست کودتا در کابل از سوی محمدفرهاد، رهبر حزب خلق (افغان ملت) و افسران نظامی به جهان مخابره شد و روز ۲ جدی ترور رئیس پلیس مخفی امین، اسدالله امین برادرزاده وی پخش شد و به دنبال آن خبر تجاوز روسیه.
حمله شوروی به افغانستان:
اتحاد شوروی در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ در افغانستان مداخله نظامی کرد. البته این مداخله نظامی بیمقدمه نبود و از چند ماه پیش زمینههای آن فراهم گردیده بود. اینکه حمله چه زمانی قطعی شد، مفسران اعتقاد دارند پس از مرگ ترهکی تصمیم اتحاد شوروی برای مداخله نظامی مسلم شد پس از آن پادگانهای روسی نزدیک به مرز افغانستان از جمله در فرغانه به حال آماده باش درآمدند و نیروها و تجهیزات نظامی مورد نیاز در مناطق نزدیک به مرز افغانستان پیاده شدند. اتحاد شوروی سعی میکرد آمادگیهای نظامی به گونهای فراهم شود که موجب سوء ظن و نگرانی امین نگردد به همین جهت روابط نسبتاً دوستانه و دیدارهای معمول و کمکهای همیشگی ادامه یافت.
و قبل از مداخله پیام دوستانه اتحاد شوروی توسط سفیر جدیدش به امین تسلیم شد و امین هم آن قدر ساده نبود که متوجه تمهیدات نظامی شوروی نگردد اما چیزی را که نمیتوانست باور کند، مداخله نظامی بود، امین معتقد بود حمله شوروی به افغانستان برای آن کشور زیانبار است وی گمان میکرد این تمهیدات نظامی برای ترساندن او میباشد.
از طرفی ممالک غرب مرتب گزارشهایی مبنی بر اقدامات نظامی روسها و احتمال مداخله نظامی شوروی منتشر مینمودند و شوروی را متوجه عواقب خطرناک آن میکردند، ولی شوروی تکذیب میکرد.
قبل از مداخله نظامی، هیئتهای نظامی زیادی از شوروی به افغانستان رفتند تا زمینه حمله را آماده سازند و نیز تعدادی از کارمندان دیپلمات شوروی وارد افغانستان گردید و مدت یک هفته در آن کشور توقف کرد و طی بازدید خود به این نتیجه رسید که نیروهای مسلح افغانستان به علت ارتداد از عقاید سیاسی و نظامی حکومت کابل و تقسیم آن به گروههای خلقی و پرچمی توان اداره کشور و برقراری نظم را ندارند و تنها راه برقرار نظم و آرامش مداخله نظامی است و چگونگی حمله را مشخص نمود.
در مجموع پس از بازرسی کامل، صبر و انتظار به پایان رسید و هواپیماهای ترابری اتحاد شوروی که از ۲۴ دسامبر بر فراز هندوکش ظاهر شده و سرباز و دیگر امکانات در فرودگاه کابل پیاده میکردند، در شب ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ حمله گسترده خود به افغانستان را آغاز کردند. ابتدا مراکز حساس مثل رادیو، تلویزیون، مخابرات، جادههای مهم، فرودگاه، مناطق دولتی و سایر مراکز مهم را اشغال یا تحت کنترل خود درآوردند و سپس جاده منتهی به کابل را زیر نظر گرفتند.([۳])
سقوط حفیظ الله امین و روی کارآمدن کارمل
پس از مداخله نظامی، در همان ۲۷ دسامبر تعدادی از نیروهای ارتش شوروی به سوی قصر دارالامان حمله کردند؛ ضمن از بین بردن نگهبانان و هشت دستگاه تانک محافظ قصر دارالامان را تصرف نمودند و امین را که در آن مستقر بود دستگیر کردند و سپس او را با همسر، برادرزاده، هفت فرزند و حدود ۲۰ تا ۳۰ تن از دستیارانش تیرباران کردند و به این صورت حکومت حفیظ الله امین سقوط کرد.
در شام ۶ جُدی سال ۱۳۵۸ همزمان با گزارش رادیو کابل از مهمانی رفتن حفیظ الله بیانیه ببرک کارمل از رادیو تاجیکستان به نام رادیو کابل به عنوان رئیس جمهور افغانستان پخش شد. بعدها فاش شد که در آن وقت امین هنوز زنده بوده و ببرک کارمل در روسیه حضور داشته است. روسها وقتی امین را کشتند ببرک را از روسیه آورده به قدرت نشاندند.
کارمل که فرد زرنگ سیاست باز و کارکشته بود هرچند با همراهی نیروهای متجاوز وارد وطن شد اما طرحهای بلند مدتی را در دست گرفت، با اینکه خود موفق نشد آنها را پیاده کند ولی نتوانست جلو پیروزیهای مجاهدین را سد نماید. اولین اقدام کارمل این بود که زندانیان دوره امین و ترهکی را آزاد کرد؛ اموال مصادره شده مردم را رد کرده، جبهه ملی پدر وطن را تشکیل داد. وی با طرح خود مختاری برخی مناطق، ایجاد مجمع به نام شئون اسلامی، وزارت اقوام و قبایل و غیره زمان را به عقب برگرداند که اگر او این اقدامات را قبل از تجاوز روسیه در همان آغاز کودتای ترهکی به مرحله اجرا میگذاشت شاید پیروز میشد. اما زمان برای این فعالیتها مساعد نبود و جنگ از حالت منطقهای، شکل عمومی و سراسری به خود گرفته بود.
در مجموع با سقوط امین حاکمیت حزب خلق پایان یافت و حزب پرچم که کارمل در رأس آن قرار داشت روی کار آمد.
از طرفی وقتی روسها در مورد اشغال افغانستان به بنبست رسیدند، دست به تغییراتی تازه زدند که البته ارتباط مستقیم به دگرگونی نظام مارکسیستی در خود روسیه داشت زیرا پس از مرگ برژنف، سیاست روسیه در حال تغییر قرار گرفت و گاردهای قدیمی یکی پس از دیگری از صحنه کنار رفتند و زمام به دست گورباچف رسید. در افغانستان هم پس از این تغییرات در خود روسیه به تاریخ ۱۴/۲/۱۳۶۵ ببرک کارمل از مقام رهبری حزب دموکراتیک خلق استعفا داده و جای او را نجیب گرفت.
داکتر نجیب و شیعیان:
پس از برکناری ببرک کارمل از مقام ریاست جمهوری، طبق قانون کشورهای کمونیست، رهبر حزب زمام دولت را نیز به عهده گرفت. شعار داکتر نجیب در ابتدا مصالحه ملی، آتشبس و طرح انتخابات بود. همچنان ادامه طرح برژنف که بعدها به نام طرح سازمان ملل و کنفرانس ژنو که دور اول آن به تاریخ ۲۵ جوزا سال ۱۳۶۱ مطابق ۱۵ جون بین مقامات پاکستان، کابل و کورودویز نماینده سازمان ملل انجام گرفت؛ مفاد طرح سازمان ملل اینها بود:
۱- خروج قوای خارجی از افغانستان
۲- عدم مداخله در امور داخلی دولتها
۳- تضمین بینالمللی و عدم مداخله دولتها
۴- بازگشت داوطلبانه مهاجرین به وطنشان
این طرح با شدت تمام از سوی سازمان ملل دنبال شد ضمن اینکه جنگ و خونریزی در کشور ادامه داشت، رفت و برگشتهای کورودویز نیز ادامه یافت تا اینکه بعد از ۸ سال تمام به تاریخ ۲۴ حمل ۱۳۶۷ مطابق ۱۴ اپریل ۱۹۸۸ طرح به نتیجه رسید. فردای آن توافقنامه چهارجانبه بین روس، آمریکا، کابل و اسلام آباد در ژنو به امضا رسید و براساس آن، قشون روسیه به مدت ۹ ماه دیگر یعنی تا تاریخ ۲۵ دلو ۱۳۶۷ باید از افغانستان خارج میشد که این توافقنامه به خوبی اجرا شد و خروج نیروهای روسی در ۲۶ دلو ۱۳۶۷ از افغانستان تکمیل گردید. اما مشکلات کشور به حالت خود باقی ماند. داکتر نجیب برای همه اقوام مخصوصاً شیعیان آزادی نسبی داد و قید و بندهای اقلیت و اکثریت را برداشت.
علل حمله شوروی به افغانستان
پس از تحقیق و بررسی معلوم میشود که عوامل متعددی در حمله شوروی به افغانستان دخالت داشتهاند که مهمترین عللی که برای حملۀ شوروی میتوان در نظر گرفت موارد ذیل است:
۱- شورش سراسری افغانستان و تضعیف رژیم کمونیستی
ریشههای شورش را هم میتوان در اختلافات شرق و غرب و اختلافات درونی دولت و رقابتها برای کسب بیشتر قدرت و مهمتر از همه تغییرات مارکسیستی در جامعۀ افغانی دانست، دولت شروع به اقدامات کمونیستی و ضدّ اسلامی نمود و جامعۀ افغانستان که عمیقاً مسلمان بود به شدت در مقابل تغییرات کمونیستی مقاومت کرد.
۲- پیروزی انقلاب اسلامی ایران
وقوع انقلاب اسلامی در ایران از دو دیدگاه برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود:
الف) تأثیر انقلاب اسلامی در افغانستان و تأثیرات احتمالی آن در جمهوریهای مسلمان نشین اتحاد شوروی.
ب) انقلاب اسلامی سبب به هم ریختن اوضاع خاورمیانه و درگیری آمریکا و غرب در مسائل آن گردید. اتحاد شوروی استدلال کرد چون غرب توجه به ایران و مسائل آن دارد توجهی به افغانستان ندارد و فرصت خوبی برای مداخله نظامی در افغانستان پدید آمده است.
۳- رسیدن به آبهای گرم جنوب
براساس وصیتنامهای که به پطرکبیر منسوب است (برخی از مورخین از جمله آقای سعید نفیسی در کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» وجود چنین وصیت نامهای را ذکر نموده است) یکی از مقاصد اصلی سیاست خارجی روسها دستیابی به آبهای گرم جنوب بود و حمله به افغانستان را گامی در جهت نزدیک شدن به این هدف میدانست.
۴- دفاع از ایدئولوژی مارکسیسم
بر مبنای اصول مارکسیسم، هر کشور که سوسیالیست شد از لحاظ مسیرهای تاریخی که میپیماید، بازگشت ناپذیر تلقی میشود یعنی جامعهای که انقلاب کارگری به راه انداخت، وارد مرحله انقلاب سوسیالیستی گردید نمیتواند دوباره به عقب برگردد و سقوط حکومت امین در واقع بازگشت به دوران گذشته تلقی میشد. در این مقطع زمانی اگر افغانستان از سوسیالیسم عقبنشینی میکرد برای سایر کشورهای کمونیستی نیز این امکان به وجود میآمد و آنها هم خواستار بازگشت به شرایط گذشته خود میشدند. بنابراین اتحاد شوروی ناچار بود جلو شکست حکومت کابل را بگیرد.
۵- حفظ مرزهای شوروی
اتحاد شوروی گمان میکرد با سقوط رژیم امین حکومتی متمایل به آمریکا و غرب در افغانستان سرکار میآید و تبدیل به پایگاهی علیه شوروی میشود و مرزهای شوروی در معرض خطر و تهدید قرار میگیرد.
آغاز اولین قیام مسلحانه در افغانستان
از آنجایی که سرمایهگذاری بلندمدت روسها در افغانستان، سرانجام در هفت ثور ۱۳۵۷ به ثمر نشست و کودتای هفت ثور به عنوان یک رخداد وحشتناک و سیاه سیاسی بر مردم ما تحمیل گردید.
این حادثه غم انگیز مسیر تاریخ کشور و بستر حرکت زندگی مردم ما را به سوی فاجعه سوق داد. در این میان علماء و روحانیون، روشنفکران و تحصیل کردهها بیش از همه در معرض تهدید و فاجعه قرار گرفتند. خلقیهای منطقه تمام حرکات علماء و روشنفکران را تحت نظر داشتند، از سخنرانیهای مذهبی جلوگیری و به مقدسات اسلامی علناً اهانت میکردند. از طرفی ارتش شوروی مشهور به ارتش سرخ وحشت زیادی در دلها افکنده بود. این ارتش مشهور به خشونت و سنگدلی بود و هرجا پای میگذاشت نیروهای مقابل برخود میلرزید هنگام که آلمان شرقی، چک اسلواکی و مجارستان بر علیه شوروی مقاومت کردند، ظرف دو سه روز پس از مداخله ارتش شوروی اوضاع به نفع شوروی آرام شد. اتحاد شوروی گمان میکرد حداقل به خاطر هراسی هم که ارتش سرخ در دلها دارد افغانستان ظرف چند روز آرام خواهد شد
اما ورود بیش از ۱۱۰ تا ۱۱۵ هزار نفر نیروی ارتش شوروی آن هم با مدرنترین تسلیحات نه تنها وضع را آرام نکرد بلکه شورش و مقاومت دامنه وسیعی یافت و مردم افغانستان اعم از شیعه و سنی با سادهترین سلاحها به جنگ و مبارزه با ارتش رژیم کابل و ارتش شوروی پرداختند. احزاب سیاسی و مقاومت که قبلاً در جامعۀ افغانی جایی نداشتند، یکی پس از دیگری در صحنه حاضر شدند و در کنار مردم علیه ارتش شوروی جنگ کردند.
انگیزه اصلی مردم برای مخالفت و قیام علیه دولت مارکسیستی، دینی بود مردم این نوع حکومت را ضد دین و نامشروع میدانستند. آنان از وضعیت مسلمانان آسیای میانه کم و بیش اطلاع داشتند و میدانستند که نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی چگونه شعائر، مراسم و حتی تفکر مذهبی را ممنوع و مساجد و معابد را تعطیل و تخریب کرده است. آزار و کشتار مردم بر روند قیامهای مردمی سرعت بخشید. دولت به دستگیری، زندانی کردن و کشتار وسیع مردم دست زد. آنان هرکس که به گونهای جایگاهی در میان مردم داشت مخصوصاً روحانیون، ریش سفیدان، مالکان، خرده مالکان، مغازه داران و سادات را دستگیر و زندانی کرده بدون هیچ گونه تحقیق و محاکمهای به طور دسته جمعی یا انفرادی اعدام و مدفون میساختند. در مصاحبهای که جناب فرهنگ با یک سرباز فراری کرده، وی توضیح میدهد که چگونه زندانیان را زنده به گور میکردند:
«من موظف بودم که روزانه یک تعداد جَر (گودال) در اطراف پل چرخی (که زندان در آنجا قرار داشت) توسط بلدوزر حفر کنم پس از ساعت هشت شب، زندانیان که دستانشان از عقب بسته بود به آنجا آورده میشدند، سه نفر صاحب منصب پاهایشان را هم با ریسمان کوتاه میبستند و آنها را در جَرها میانداختند سپس من خاکی را که از جرها کشیده شده بود توسط بلدوزر بالای محکومان میریختم و آنها را زنده به گور میکردم.»([۴])
به رغم فشار و ستم به همۀ مردم افغانستان در سالهای نخست به شیعیان فشار بیشتری وارد شد؛ فرهنگ مینویسد:
«این فجایع به یک یا چند شخص و یک یا چند شهر و محل محدود نبود، بلکه در تمام نقاط شهرها و ولایات کشور که پای سازمان و سازمانیان، حاکم ولسوال و صاحب منصبان دولت به آن میرسید، شب و روز به صورت لاینقطع دوام داشت اما شدت رفتار، بیشتر بالای ملایان، روحانیون، تحصیل کردگان غیر سازمانی و اقلیتهای هزاره و قزلباش – که شیعه بودند – متمرکز بود!»([۵])
وی پس از نقل خاطرات یک زندانی میافزاید:
«فهرست محبوسین که نویسنده خاطرات با ایشان زندانی بود، نشان میدهد که زندانیان از اقوام و اقشار مختلف جامعه و باشندگان مناطق گوناگون بودند یگانه مردمی که اسمهایشان در این فهرست و در فهرست عمومی زندانیان به نظر نمیخورد، مردم هزاره و قزلباشاند که در اکثر احوال به دستور ترهکی و امین پس از گرفتاری سر راست به کشتارگاه فرستاده میشدند».([۶])
در تأیید این مطلب یادآور میشود که شماری از هم محلیها از جمله شوهرخواهر نگارنده که در آن زمان از ایران به کابل برگشته بود، را دولت وقت دستگیر و زندانی کرد که تاکنون هیچ خبری از آنان به دست نیامده است. مردم مسلمان افغانستان در مقابل این بیرحمیها و ظلمها به سرعت واکنش نشان دادند و به زودی حرکتهای مردمی در نقاط گوناگون کشور به طور مستقل و بدون هیچ گونه سازماندهی به رهبری علماء و روحانیون مناطق آغاز شد و در زمانی بسیار کوتاه تقریباً در سراسر کشور گسترش یافت.
قیام شیعیان علیه دولت
قیام و جهاد رهاییبخش مردم افغانستان به ویژه شیعیان در برابر دولت در سراسر افغانستان هر روز شدیدتر میشد و گسترش مییافت و دیگر کمونیستها قادر به کنترل قیام مردمی در واقع انقلاب اسلامی افغانستان نبودند. اما در مورد این که اولین قیام در چه تاریخی و در کجا و توسط چه کسانی صورت گرفت؟ دو دیدگاه متفاوت وجود دارد:
۱- بعضی از محققین در این باره مینویسند: از گفتههای عینی مردم و برخی از منابع معتبر مکتوب چنین برمیآید که اولین قیام مردمی علیه رژیم کمونیستی توسط مردم نورستان به رهبری محمدانور امین در اول برج جوزا (خرداد) ۱۳۵۷ ش (۱/۳/۱۳۵۷) صورت گرفت که در این حرکت دلیرانه طی سه روز نبرد مردم با وسایلی چون کارد، شمشیر و تعدادی تفنگهای قدیمی مسلح شدند، پایگاهی که مجهز به تانک زره دار و سلاحهای مدرن مجهز بود را محاصره کردند و سرانجام با کشتن ۳۰ نفر و اسارت ۱۵۰ نفر از اعضای رژیم حاکم و عوامل آن پایگاه مزبور را تسخیر کردند و بقیه عوامل رژیم را وادار به فرار ساختند.
همزمان با آن مردم مسلمان جدران به رهبری خانواده ببرکخان یکی از متنفذین محلی و از مجاهدین دوره استقلال قیام کردند و پس از یک نبرد جانانه نیروهای دولتی را از منطقه متواری ساختند.
۲- یزدانی، محقق و پژوهشگر افغانی مینویسد:
اولین برخورد مسلحانه علیه دولت ترهکی هرچند از نورستان شروع شد اما قیام خونین مردم دره صوف را که در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۵۷ شروع شد باید سرآغاز قیام مردمی ملت افغانستان به حساب آورد. مردم دره صوف در ۱۳ دلو (بهمن ۵۷) نیروهای مارکسیستی را کشته، معدن زغالسنگ دره صوف را آزاد کردند. رژیم مارکسیستی با خشونت غیرقابل وصفی وارد عمل گردید و با خشونتی که خاص رژیمهای مارکسیستی میباشد وارد عمل شد و مدت ۱۰ شبانه روز ارتباط با سایر نقاط افغانستان به کلی قطع بود. در این مدت شدیدترین جنگها جریان داشت. عدهای کثیری از مردم بیگناه قتل عام شدند و خانههایشان ویران گردید؛ اموال و دارایی مردم به آتش کشیده شد و یا غارت گردید حتی اطفال و کهنسالان از کار افتاده به شهادت رسیدند، مردم به ناچار خانههای خود را ترک گفته در میان برف و یخبندان در مغارههای کوهها پناه بردند و عدهای از شدت سرما و گرسنگی تلف شدند و با این حال به مقاومت و پیکار خود ادامه دادند به دنبال قیام دره صوف هزارههای «جنگ اغلی» و «دهنه غوری» در اواخر سال ۱۳۵۷ قیام کردند و عدهای از نیروهای دولتی را کشته، علاقه داری دهنه غوری را موقتاً آزاد نمودند و بعد از چند روز مورد شدیدترین حملات از سوی دولت قرار گرفتند.
رژیم کمونیستی به دنبال این حادثه ۱۶ هزار نفر ایلجاری و قوای نظامی برای سرکوبی این مردم بسیج نمود. جنگهای خونین به وجود آمد و در یک قتل عام بیش از صد نفر از این مردم به شهادت رسیدند. قوای دولتی علاوه بر آتش زدن خانهها و غارت اموال حتی حیوانات اهلی را نیز میکشتند تا این مردم از نظر اقتصادی فلج شوند به خاطر کثرت اجساد انسانی و لاشههای حیوانات تا مدتی از مناطق مختلف جنگ اغلی بوی اجساد مردگان به مشام میرسید بعد از آن دامنه قیام به سرعت در مناطق شولگره، پشت بند و چهار کنت سرایت نموده و مردم آن علیه رژیم الحادی به پا خواستند. از اوایل ۱۳۵۸ هزارهجات (مناطق شیعه و هزاره نشین) یک پارچه خون و آتش بود. مردم سلحشور این منطقه در همه جا به پا خواستند و در مدت کوتاهی بیش از ۳۰ فرمانداری و بخشداری و پایگاههای مهم قوای نظامی را آزاد کردند و در همه جا با نیروهای رژیم درگیر شده، ضربات کوبندهای به آنان وارد کردند و در این راه دهها هزار شهید در پیشگاه الهی تقدیم نمودند.
به قسمی که در گرفتن ولایت بامیان در بهار سال ۱۳۵۸ تنها در یک یورش شبانه که به میدان هوایی (فرودگاه) بامیان انجام شد، ۴۰۰ نفر (در برخی گزارشها ۷۰۰ نفر) رزمنده هزاره (شیعه) شربت شهادت نوشیدند و بعد از آن جنگهای خونین در بامیان ادامه یافت.([۷])
قیام شیعیان در مناطق مرکزی
به دنبال مطالبی که آقای یزدانی درباره قیام هزارهجات در کتاب دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان ذکر نموده است، بسیار مناسب است و جا دارد که از قیام مردمی مناطق مرکزی به عنوان ادای دین و رساندن پیام خون شهداء مظلوم آن دیار چند صفحه بنویسم.
قیام مسلحانه در مناطق مرکزی (شیعه نشین) در تاریخ ۱۸/۱/۱۳۵۸ توسط مردم مسلمان، شجاع فرمانداری دایکندی سابق (استانداری دایکندی فعلی) به رهبری روحانی مبارز و مجاهد خستگیناپذیر حضرت حجت الاسلام و المسلمین شهید شیخ محمدحسین صادقی نیلی با همکاری سایر روحانیون منطقه آغاز گردید و در مدت دو ماه تمام مناطق و فرمانداریهای دایکندی، شهرستان، لعل، ورس، پنجاب، یگاولنگ و… آزاد گردید.
قیام مردم دایکندی در شرایطی آغاز گردید که تا آن وقت در هیچ جای از هزارهجات قیام مسلحانه صورت نگرفته بود؛ اما مردم مسلمان مرکزی با دست خالی و قلب سرشار از ایمان و احساسات فوق العاده دینی در حالی که بیل و کلنگ، داس و تیشه و چوب و تبر بر شانههای خود حمل میکردند بعد از دو روز تجمع و محاصره فرمانداری دایکندی در تاریخ ۲۰/۱/۱۳۵۸ آزاد و تمام عوامل کمونیستی دستگیر نمودند که در این عملیات پیروزمندانه یک یا دو نفر از رزمندگان اسلام شهید و تعدادی زخمی و چهار الی پنج نفر از خلقیها کشته شدند.
بنابراین اولین قیام در هزارهجات (مناطق شیعه نشین) را مردم دایکندی به رهبری شهید صادقی نیلی از آن خود نموده و به عنوان آغازگر انقلاب اسلامی در هزارهجات در تاریخ کشور اسلامی افغانستان ثبت گردیدند.
شهید صادقی& بعد از آزادسازی فرمانداری دایکندی در تاریخ ۲۴/۱/۵۸ فرمانداری شهرستان را آزاد کرد و در تاریخ ۷/۲/۵۸ فرمانداری لعل و سرجنگل و در تاریخ ۱۱/۲/۵۸ فرمانداری پنجاب را آزاد کرد و در تاریخ ۲۱/۲/۵۸ به استان بامیان رفت که با شهادت تقریباً ۷۰۰ نفر عقب نشینی کرد و تا اینکه در چهار مرحله عملیات مرکز این استان بامیان را از کنترل رژیم کمونیستی خارج نمود.
در مجموع قیام سراسری هزارهجات چنان رژیم ترهکی را به وحشت فرو برد که از فرط دست پاچگی شروع به جمع آوری ایلجاری و قوای کمکی نمود و از طرفی دیگر تظاهر به اسلام کرد. مردم کابل بعد از قیام هزارهجات به یکدیگر گفتند: تفنگ هزارهها باعث شد که ترهکی و اعضای کابینۀ او کلمه بخوانند!
برادران پشتون قبلاً میگفتند: اوغان برادر بزرگتر و هزاره برادر کوچکتر است اما قیام اینها ثابت نمود که هزاره (شیعهها) برادر بزرگتر است در نتیجه: گرچه قبل از قیام مردمی هزارهجات به رهبری استاد شهید صادقی نیلی قیامهایی در برخی از مناطق روستاهای افغان نسبت به رژیم مارکسیستی صورت گرفته بود از باب نمونه قیام مردمی دره صوف چنانچه قبلاً ذکر شد در ۲۴/۱۱/۵۷ و قیام چهارکنت، شولگره و پشت بند در تاریخ ۳/۱۲/۵۷ و قیام مردم سنگ چارک در تاریخ ۱/۱/۵۸ صورت گرفته بود و همچنان در سایر مناطق افغانستان نارضایتیها و قیامها مانند آتش زیرخاکستر در حال انفجار بود اما قیام سراسری هزارهجات به همه مردم انقلابی افغانستان جرئت داد که میتوانند علیه ارتش تا به دندان مسلح شوروی و عمال داخلیاش قیام کنند و او را شکست بدهند که بعد از قیام هزارهجات و آزادسازی مناطق مرکزی یکی پس از دیگری قیام در افغانستان به حالت عمومی درآمد و سراسر افغانستان قیام کردند.
بنابراین شیعیان افغانستان سهم بزرگی در انقلاب اسلامی افغانستان داشته و از پیشتازان انقلاب بودهاند.
آقای یزدانی در کتاب «دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان» آماری از آزادسازی فرمانداری و بخشداریها مناطق شیعه نشین توسط رزمندگان هزاره (شیعه) و تاریخ آزادی آنها ذکر نموده است که از این قرار است:
۱۲/۱۱/۱۳۵۷ آغاز قیام مردم دره صوف
۳/۱۲/۱۳۵۷ آغاز قیام چهار کنت، شولگره و پشت بند
۱/۱/۱۳۵۸ قیام مردم سنگچارک
۱۴/۱/۱۳۵۸ آغاز قیام مرکز بهسود و قومندان دولتی توسط یک دهقان بهسودی
۲۰/۱/۱۳۵۸ آغاز قیام مردم دایکندی بعد از دو روز ولسوالی آن فتح گردید
۲۴/۱/۱۳۵۸ فتح ولسوالی شهرستان
۲۴/۱/۱۳۵۸ فتح بلخاب
۷/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی لعل و سرجنگل
۸/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی ناوُر
۹/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی یکاولنگ
۱۰/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی ورس و فتح ولسوالی مالستان
۱۱/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی پنجاب
۱۲/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی جغتو
۲۰/۲/۱۳۵۸ فتح علاقداری دهنه غوری و جنگ اغلی
۲۱/۲/۱۳۵۸ فتح موقت مرکز ولایت بامیان و شهادت عدهای کثیر از مجاهدین هزاره
۲۴/۲/۱۳۵۸ فتح ولسوالی شولگره مزار شریف
۴/۳/۱۳۵۸ آغاز قیام جاغوری و فتح آن بعد از یک هفته جنگهای شدید
۸/۳/۱۳۵۸ فتح ولسوالی حصه اول بهسود
۱۲/۳/۱۳۵۸ فتح مرکز بهسود بعد از ۲ ماه محاصره
جوزای سال ۵۸ فتح علاقداری دایمیرداد
۱۲/۴/۱۳۵۸ فتح پایگاه مهم دولتی واقع در دره فولادی بامیان
۱۷/۴/۱۳۵۸ فتح علاقداری جلریز توسط مجاهدین بهسود ودایمیرداد
۱۷/۴/۱۳۵۸ فتح علاقداری شیمبول توسط مجاهدین پنجاب و ورس
۱/۶/۱۳۵۸ آغاز قیام دره ترکمن و سرخ پارسا
۱۶/۶/۱۳۵۸ فتح علاقداری شیخلی
۶/۸/۱۳۵۸ فتح ولسوالی لولنج بعد از دو ماه محاصره و جنگهای شدید
۷/۸/۱۳۵۸ فتح پایگاه دولتی در منطقه دوآب لولنج و شیخلی
۲۶/۴/۱۳۵۹ فتح پایگاه مهم چهارده غوربند توسط گروپ توحید و مجاهدین ترکمن و پارسا.
تاریخ آزادسازی باغران، قره باغ، خواجه میری و تاله و برفک دقیقاً برایم معلوم نیست.
بنابراین شیعههای مناطق مرکزی بیش از وسعت هزارها کیلومتر مربع را در همان سال اول انقلاب (۱۳۵۸) آزاد کردند.
علاوه بر آزادسازی مناطق ولسوالی یاد شده، مردم هزاره (شیعه) در آزادسازی ولسوالیهای همجوار که در مناطق برادران اهل تسنن و یا به طور مشترک میباشند نیز سهم فعال داشتهاند([۸]) که این کتاب گنجایش پیاده کردن همه رخدادهای تاریخی افغانستان را ندارد.
علل خروج نظامی شوروی از افغانستان
یکی از سؤالهایی که در ذهن هر محقق و پژوهشگر خلق شده و میشود این است که: دلیل اخراج شوروی از افغانستان چه بوده است؟ با توجه به تلفات سنگین جانی و مالی چرا بدون مقدمه از افغانستان خارج شدند؟
در پاسخ باید گفت خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان دلایل متعددی داشت از جمله:
۱- مقاومت سرسختانه مردم و مجاهدین افغانستان و ناتوانی شوروی در سرکوبی مقاوت و عدم موفقیت در ایجاد حضوری آرام و بی سروصدا در افغانستان.
۲- حضور شوروی در افغانستان مشروعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی دولت کابل را به طور طبیعی مورد سؤال قرار میداد.
۳- حضور شوروی با مخالفت شدید ممالک اسلامی و کشورهای مختلف از جمله جمهوری اسلامی ایران واقع شد و آن را محکوم کردند.
۴- سازمانهای بین المللی از جمله جنبش عدم تعهد، سازمان کنفرانس اسلامی، سازمان ملل و… حضور شوروی را محکوم کرده و خواستار خروج آن شدند.
۵- حضور شوروی مغایر با ادعاهای سیاسی، اجتماعی، ضد امپریالیستی اتحاد شوروی بود.
۶- مانع بزرگ برسر راه توسعه روابط شوروی با ممالک جهان سوم بخصوص ممالک اسلامی بود.
۷- سربازان شوروی انگیزهای برای جنگ در افغانستان نداشتند.
۸- از طرفی اتحاد شوروی در حال فروپاشی بود؛ اگر چه بسیاری از کشورهای جهان فروپاشی شوروی در سال ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ را باور نمیکردند. و لیکن رهبران شوروی پی برده بودند کشورشان به زودی از هم میپاشیده میشود و افغانستان هم که هزینهای سنگین برای اتحاد شوروی داشت (سالانه حدود سه تا چهار میلیارد دلار) و هم وجهه سیاسی آن را زیر سؤال میبرد و هم نارضایتیهای داخلی زیادی به وجود آورده بود؛ اتحاد شوروی ناچار بود از افغانستان خارج شود تا فشارهای وارده بر اقتصاد، سیاست، افکار عمومی داخلی و فشارهای مختلف خارجی بر کشورش را کم نماید.
در افغانستان چیزی نصیب شوروی نشد زیرا اولاً افغانستان کشور فقیری بود و ثانیاً مردم آن به شدت مخالف حضور خارجی بودند بنابراین شوروی با همه سرمایهگذاریهای سنگینی که در افغانستان کرد نه تنها چیزی برداشت نکرد بلکه زیانهای سنگینی هم متحمل شد و میکوشید خود را به هر قیمت که میشود از این باتلاق نجات دهد.([۹])
سقوط رژیم نجیب الله
درست در ۱۵ فوریه ۸۹ که نیروهای ارتش اتحاد شوروی از افغانستان خارج شدند، ژنرال محمد نجیب الله تا اوایل سال ۱۹۹۲ دوام آورد و بعد از فروپاشی دولت اتحاد شوروی کمکهایی که از سوی این کشور در اختیار افغانستان قرار میگرفت کاملاً قطع شد و هیچ یک از جمهوریهای به جا مانده از شوروی سابق نتوانستند به حمایت از رژیم نجیب برخیزند.
از اوایل سال ۱۹۹۰ دولت کابل روز به روز ضعیفتر میشد و عدهای از نظامیان و نیروهای طرفدار دولت به مجاهدین میپیوستند و مهمترین نیروهایی که به مجاهدین پیوستند نظامیان سمت شمال افغانستان بودند که رهبری آنها را ژنرال دوستُم به عهده داشت. ژنرال دوستم در مارس ۱۹۹۲ از حمایت رژیم نجیب دست کشید و با پیوستن او به مجاهدین، ولایات شمال افغانستان در کنترل مجاهدین قرار گرفت و حاکمیت دولت نجیب در آن مناطق از بین رفت. سایر مناطق نیز یکی پس از دیگری سقوط کرد و در اختیار مجاهدین قرار گرفت بالاخره در ابتدای سال ۱۳۷۱ هجری /۱۹۹۲ میلادی رژیم نجیب الله سقوط کرد. نجیب الله قصد داشت از کابل فرار کند اما نیروهای مجاهدین مانع خروج وی شدند. نماینده دبیرکل سازمان ملل نیز تلاش میکرد نجیب الله را از کابل خارج کند چون خانواده نجیب قبلاً به هندوستان فرستاده شده بودند و از آنجایی طرح خارج کردن نجیب الله ناکام ماند او را به دفتر نمایندگی سازمان ملل بردند و تا زمان تصرف کامل کابل توسط طالبان در آن دفتر باقی ماند. به این ترتیب به کارنامه دولتهای کمونیستی در افغانستان خاتمه داده شد.([۱۰])
شب ۲۸ حمل عبدالوکیل خبر برکناری نجیب از قدرت را اعلام کرد و او را متهم به خیانت کرد، عبدالوکیل اداره امور کشور را توسط شورای ۴ نفره نام برد که اینها عبارت بود از:
_ فرید احمد مزدک
_ نجم الدین کاویان
_ سلیمان لایق
_ و نظر محمد،
عبدالرحیم «هاتف» کفالت ریاست جمهوری را به عهده گرفته در روز اول ثور اعلام کرد که قدرت را به مجاهدین تحویل میدهد. آقای سوان نماینده سازمان ملل که غافلگیر شده بود، بدون اینکه به روی خود بیاورد، مذاکرات خود را با شورای ۴ نفره ادامه داد. رهبران گروههای پیشاور هنوز راه حلی برای تحویل گرفتن قدرت نیافته بودند! عبدالوکیل پس از مذاکره با احمدشاه مسعود اعلام کرد که توافقهایی در زمینه انتقال قدرت به دست آمده است. با طولانی شدن مذاکره رهبران احزاب در پیشاور و دست نیافتن آنها به توافق مجاهدین داخل اعلام کردند در صورت عدم توافق رهبران پیشاور مجاهدین در کابل دولت موقت تشکیل میدهند و از سوی دیگر گزارش داده شد که یک شورای نظامی جهت تحویلگیری قدرت از رژیم کابل به وجود آمده است.
شام روز ۵/۲/۷۱ رادیو صدای آمریکا گزارش داد که شهر کابل به تصرف کامل مجاهدین درآمده است؛ بیبیسی نیز همان شب گزارش داد که:
«پس از ۱۳ سال جنگ داخلی در افغانستان، صبح امروز سرانجام کابل پایتخت افغانستان به دست نیروهای مجاهدین افغان افتاد و دولت حزب وطن که توسط شوروی در افغانستان مستقر شده بود سقوط کرد».
همزمان با این تحولات احمدشاه مسعود، گلبدین حکمتیار را متهم ساخت که در کابل قصد کودتا دارد و او از پایگاه خود در چاریکار به خبرنگاران گفت: «حکمتیار با کمک نجیب الله رئیس جمهور سابق مشترکاً میخواست قدرت را به دست گیرد».([۱۱])
حقیقت این بود که قبل از ورود بقیه مجاهدین که منتظر بودند کابل را بدون خونریزی از طریق محاصره، تصرف کنند نیروهای آقای حکمتیار نقاط حساس کابل را با استفاده از همکاری جناح پشتون رژیم کابل به دست آورده بودند ولی نیروهای ژنرال دوستم آنها را به زور از مواضعشان بیرون کردند، متأسفانه در خارج افتخار بیرون کردن به آقای مسعود نسبت داده شد در حالی که آقای مسعود در آن وقت در چاریکار بود.
ورود مجاهدین به کابل تحولات سیاسی را وارد مرحله دیگری ساخت طرح سازمان ملل خنثی شد، حرف اول را مجاهدین میزدند نه سیاستمداران خارج از کشور ولی با آن هم در پاکستان دعوای چوکی ادامه داشت و این کار به پاکستانیها برمیخورد و فشار میآوردند که هرچه زودتر رهبران مجاهدین پاکستان را ترک گفته وارد کابل شوند.
روزنامه رسالت به نقل از خبرگزاریها نوشت:
«در مذاکراتی که شنبه ۵/۲/۱۳۷۱ میان نواز شریف نخست وزیر پاکستان و دو گروه از مجاهدین (به جز حکمتیار) برگزار شد، توافق گستردهای در مورد انتقال قدرت به شورای چریکها حاصل شد در نتیجه در موضع پاکستان نسبت به طرح سازمان ملل متحد تغییراتی پدید آمد».([۱۲])
پاکستانیها قبلاً خواهان پیاده شدن طرح سازمان ملل بودند، ولی الان ترجیح میدادند که مجاهدین قدرت را به دست گیرد لذا باز هم ریاست دولت انتقالی را به آقای مجددی دادند.
دولت مجاهدین و سهم شیعیان
همزمان با سقوط رژیم کابل اتحاد هفتگانۀ مجاهدین در پیشاور تشکیل جلسه دادند که باید قدرت را از دکتر نجیب تحویل بگیرد حزب وحدت اسلامی که نماینده اکثریت قاطع شیعیان بود در این کادر حکومت پیشاور جای نداشت تنها در مادهای از توافقنامه آمده بود که مسئله با حزب وحدت باید در کابل خاتمه یابد.([۱۳])
به این جهت بود که حزب وحدت اسلامی در این حکومت موقت پیشاور شرکت نکرد زیرا سهمی را که احزاب پیشاور برای شیعیان در نظر گرفته بودند برای حزب وحدت پذیرفتنی نبود اما حزب دیگر شیعی به نام حرکت اسلامی به رهبری آیت الله محسنی با گرفتن سه وزارت (پلان، زراعت، ترانسپورت) در حکومت موقت اشتراک ورزید پس از تصرف کامل رهبران مجاهدین از پیشاور و مناطق دیگر در داخل و خارج راهی کابل شدند و دولت اسلامی را به رهبری سبقت الله مجددی رهبر حزب «جبهه ملی نجات افغانستان» تشکیل دادند.
از آنجایی که در پیشاور توافقنامه بین رهبران مجاهدین تنظیم شده بود که به موجب آن ریاست دولت موقت برای مدت چهار ماه به رهبری برهان الدین ربانی رهبر «حزب جمعیت اسلامی افغانستان» روی کار بیاید که در طی این دوره مقدمات یک دولت فراگیر بعدی فراهم گردد این قاعده مراعات شد جناب مجددی برای مدت دو ماه از اردیبهشت تا تیرماه ۱۳۷۱ حکومت کرد و پس از آن برهان الدین ربانی به مدت چهار ماه رئیس دولت موقت افغانستان گردید، نخست وزیر دولت ربانی ابتدا با عبدالصبور فرید از حزب اسلامی حکمتیار بود و سایر پستها و مسئولیتها نیز بین احزاب و گروههای مجاهدین تقسیم گردید.
چون آقای مجددی رابطه خوبی با حزب وحدت داشت سه وزارت در کابینه و هشت کرسی در شورای جهادی ۵۱ نفره به این حزب داد.([۱۴])
نیروهای نظامی احزاب جهادی در کابل مستقر بودند. هریک از گروهها بخشی از شهر کابل را در اختیار داشتند، شیعیان به ویژه حزب وحدت اسلامی افغانستان نیز به رهبری شهید مزاری، قدرت و موقعیت بسیار خوبی در کابل داشتند.
جنگ احزاب در کابل
پس از تشکیل دولت اسلامی توسط مجاهدین در مردادماه ۱۳۷۱ نبرد سختی میان گروههای مجاهدین در کابل در گرفت. جنگ عمدتاً بین گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی و برهان الدین ربانی رهبر حزب جمعیت اسلامی بود حکمتیار اقدام به موشک باران و گلوله باران کابل نمود و دولت اسلامی به رهبری برهان الدین به مبارزه علیه حکمتیار پرداخت.
بهانه حکمتیار برای حمله به کابل حضور شبه نظامیان ازبک به رهبری ژنرال عبدالرشید دستم در کابل بود. زیرا حکمتیار قبل از تشکیل دولت اسلامی توسط مجاهدین ضربهای سخت از نیروهای دوستم خورده بود. دلیل حکمتیار این بود که قبلاً جزء ارتش کمونیستی و دشمن مجاهدین بودهاند حال باید از کابل خارج شوند زیرا حکمتیار تنها نیرویی را که احساس میکرد مانع پیشروی نیروهای او در درون شهر میباشند شبه نظامیان هستند و در غیر این صورت نیروهای حکمتیار با سرعت بیشتری میتوانند شهر را تصرف نماید.
در کنار جنگ حکمتیار با ربانی نبرد دیگری در اواخر بهار ۱۳۷۱ بین حزب وحدت اسلامی افغانستان و اتحاد اسلامی عبدالرسول سیاف درگرفت. حزب اتحاد سیاف تلاش سنگینی برای تصرف مواضع حزب وحدت اسلامی و خارج ساختن ارکان این حزب از کابل به کار گرفت و با به جای گذاشتن تلفات فراوانی نتیجه نگرفت حتی برخی از مواضع خود را نیز از دست داد که در اثر گلوله باران حزب اتحاد اسلامی به مناطق شیعهنشین کابل، بسیاری از منازل ویران و عدهای هم به شهادت رسیدند و عدهای هم زخمی شدند.
در مجموع جنگ مجاهدین اثرات تخریبی فراوانی برجای گذاشت که مهمترین آن موارد زیر است.
_ شهر کابل را بیش از ۵۰ درصد ویران ساخت و خسارات جانی و مالی برجای گذاشت.
_ اقتصاد ضعیف افغانستان را دچار مشکلات سختتری نمود زیرا حملات موشکی و گلوله بارانها به همه مناطق شهری اعم از بازار، مناطق مسکونی، کارگاههای تولیدی، مراکز صنعتی، مغازهها و… صورت گرفت.
_ دولت افغانستان ضعیف شد و بسیاری از مناطق از کنترل دولت خارج شد.
_ وجهه مجاهدین به شدت آسیب دید و امید مردم که مدتهای طولانی انتظار تشکیل دولتی اسلامی به رهبری مجاهدین میکشیدند را به یأس و ناامیدی تبدیل کرد.
_ از همه مهمتر زمینه را برای پیشروی طالبان مساعد ساخت.
و اما جنگهای شورای نظار و اتحاد اسلامی علیه حزب وحدت در پاییز و زمستان سال ۱۳۷۱ ادامه یافت و جنگهایی که در زمستان ۱۳۷۱ به وسیله احمدشاه مسعود و عبدالرسول سیاف علیه حزب وحدت صورت گرفت، تلفات انسانی و خسارات مالی فراوانی بر مردم و ساکنان شهر کابل، به ویژه شیعیان وارد کرد. در اثر همین جنگها غرب کابل به ویژه منطقه افشار که در کنترل حزب وحدت بود با آتش سنگین اتحاد اسلامی و شورای نظار در هم کوبیده شد و هزاران باب منزل مسکونی مردم ویران و اموالشان به غارت رفت.
در این ایام تلاشهایی از سوی سازمان ملل و کشورهای ایران، پاکستان، عربستان و برخی از کشورهای دیگر برای توقف جنگ و برقراری صلح و تعامل بین گروهها صورت گرفت ولی به نتیجه نرسید. احزاب و گروههای مختلف به صورت مستقل و نیمه مستقل در مناطق مختلف کشور حکومت میکردند ضمن اینکه با دولت همکاری و هماهنگی نداشتند و با یکدیگر در حال منازعه و جنگ بودند همین درگیریها و خستگیهای مردم از جنگ زمینه و بستر مناسب را برای ظهور و پیشروی طالبان مساعد ساخت.
طالبان و شیعیان
گروه طالبان که عمدتاً از درون مدارس مذهبی پاکستان و اکثراً از میان پشتونهای مهاجر افغانی مستقر در استانهای سرحد بلوچستان پاکستان به وجود آمده بودند، در کشاکش جنگ و درگیری بین احزاب و گروههای مجاهدین در ۴ اکتبر ۱۹۹۴ – ۱۳/۷/۱۳۷۳ اعلام موجودیت کرد که ملامحمد عمر رهبری آن را به عهده داشت.
طالبان در اکتبر ۱۹۹۴ شهر قندهار را از کنترل حکمتیار خارج کرده به تصرف خود در آورد و به دنبال آن به پیشرویهای خود ادامه داد و در اوایل سال ۱۹۹۵ تعداد ده استان افغانستان را در جنوب و شرق این کشور تحت کنترل خود در آورد و یک عملیات ناموفق هم در کابل انجام داد و در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۹۵ مرکز فرماندهی گلبدین حکمتیار در چار آسیاب (نزدیک کابل) را تصرف نمود وارد کارته ۳ در غرب کابل گردید و با حزب وحدت درگیر شد. طی این درگیریها، عبدالعلی مزاری دبیرکل حزب وحدت اسلامی در مورخ ۲۳ اسفند ۱۳۷۳ / مارس ۱۹۹۵ توسط طالبان به همراهی چند نفر از یاران خود به شهادت رسیدند. پس از آن با نیروهای دولت ربانی به فرماندهی احمدشاه مسعود مواجه گردید. نبرد سختی درگرفت ولی طالبان در پیشروی ناکام ماندند از طرفی دوره ریاست آقای ربانی در دسامبر ۱۹۹۴ خاتمه مییافت ولی با تحولات که پیش آمد پست خود را حفظ کرد و بر سرکار باقی ماند.
گروه طالبان پس از شکست از کابل توجه خود را به غرب افغانستان معطوف کرد در ۵ سپتامبر ۱۹۹۵ هرات را از تصرف اسماعیل خان خارج و به کنترل خود درآورد. در این هنگام دولت ربانی پاکستان را متهم به حمایت از طالبان و دخالت در امور افغانستان کرد. متعاقب آن سفارت پاکستان در کابل مورد حمله مردم قرار گرفت پس از تصرف مناطق غربی حملات سنگین طالبان روی کابل ادامه یافت.
در ژانویه ۱۹۹۶ آقای ربانی تلاش کرد تا گروههای مخالف طالبان را متحد نماید در ماههای می و ژوئن ۱۹۹۶ نیروهای حزب اسلامی با دولت متحد شدند ولی به دلیل تضادهای درونی و تنشهای زیاد کاری از پیش نبردند و طالبان در اکتبر ۱۹۹۶ کابل را بدون درگیری تصرف کرد و نیروهای دولتی به طرف شمال کابل و دره پنجشیر عقب نشینی نمودند.
اولین اقدام طالبان پس از ورود به کابل، اعدام محمد نجیب الله رئیس جمهور سابق در خیابانهای شهر کابل بود که وی پس از برکناری در آوریل ۱۹۹۲ در دفتر سازمان ملل در کابل به سر میبرد.
در همین هنگام استان ننگهار نیز بدون درگیری به تصرف طالبان در آمد که با این تصرفات تقریباً دو سوم خاک افغانستان در دست طالبان قرار گرفت. طالبان از این موقعیت به دست آمده استفاده کرد؛ با کابینهای به سرپرستی ملامحمد ربانی دولت خود را تشکیل داد و به عنوان دولت «امارت اسلامی افغانستان» اعلام نمود که بعداً از سوی کشورهای پاکستان، امارات عربی متحده و عربستان به رسمیت شناخته شد.
از طرفی به منظور مقابله با طالبان در اکتبر ۱۹۹۶ اتحادی میان احزاب و گروههای مخالف طالبان متشکل از ژنرال دوستم، عبدالکریم خلیلی، احمد شاه مسعود، عبدالرسول سیاف و… تحت عنوان «جبهه متحد» شکل گرفت که بعداً به عنوان اتحاد شمال نیز خوانده میشد.
طالبان در سال ۱۹۹۷ عملیاتی را به طرف شمال افغانستان برنامه ریزی کرد. در ۲۴ ماه می ژنرال عبدالملک از فرماندهان ازبک شمال ابتدا با طالبان متحد گردید و در نتیجه ژنرال دوستم وادار به خروج از منطقه شد و قسمت عمدهای از شمال در اختیار طالبان قرار گرفت.
در این هنگام بود که حکومت طالبان از سوی کشورهای پاکستان، امارات عربی متحده و عربستان به رسمیت شناخته شد. چند روز بعد از پیشرویهای طالبان در شمال، عبدالملک متوجه اهداف پنهان طالبان گردید و با آنها درگیر جنگ شد و این گروه را بعد از ۱۸ ساعت جنگ وادار به عقب نشینی از شمال افغانستان (۲۸ می۱۹۹۷) کرد و از سوی دیگر جبهه متحد در شمال کابل وارد عمل شد و بکران را از طالبان پس گرفت. طالبان هنگام عقب نشینی از شمال تلفات سنگینی را متحمل شد.
جبهه متحد پس از پیروزیهایی که به دست آورد کابینه جدیدی را در اواسط اوت ۱۹۹۷ تشکیل داد. در این دولت آقای ربانی رئیس جمهور، غفور زی نخست وزیر، احمد شاه مسعود وزیر دفاع و دوستم وزیر خارجه بود و گلبدین حکمتیار از شرکت در این دولت خودداری ورزید. بعد از معرفی چند روز بعد عبدالرحیم غفور زی همراه ۷ نفر دیگر از اعضای دولت در اثر سقوط هواپیمایش در بامیان کشته شد. به دنبال این حادثه عبدالغفار روان فرهادی به عنوان نخست وزیر جدید معرفی گردید.
در اواسط سپتامبر ۱۹۹۷ ژنرال دوستم به مزارشریف بازگشت در حالی که روابط سردی بین او و عبدالملک وجود داشت.
در ۱۴ و ۱۵ مارس جنگ برای تصرف شمال از سر گرفته شد طالبان در اواسط جولای میمنه را تصرف کرد و در اوت ۱۹۹۸ عملیات سنگینی را روی مزارشریف اجرا کرد. در این درگیری اطراف مزارشریف حدود ۳۰۰۰ نفر از نیروهای حزب وحدت اسلامی در قلعه زینی و مناطق دیگر قتل عام شدند. خبرنگار رادیو بیبیسی در این باره گفته بود:
«من دست نوشتهای از فتاوی ملاعمر را دیدم که در آن نوشته بود: مردان و کودکان شیعی و رافضی را بکشید و زنان و دخترانشان را به بردگی و کنیزی بگیرید و اموالشان را تصاحب کنید.»([۱۵])
در این هنگام بود که تعدادی از عناصر طالبان با ورود به سر کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف ۹ دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی را به شهادت رساندند. طالبان به دلیل تعصب و کینهای که از شیعیان، به سبب قتل عام نیروهای خود در مزار شریف به دست آنها به دل داشتند، از هیچ جنایتی کوتاهی نکردند. آنان در روزهای نخست، همۀ اهالی مزار شریف اعم از ازبک، تاجیک و هزاره را میکشتند اما پس از روز دوم به ازبکها و تاجیکها دستور دادند که سلاحهای خود را تسلیم کنند ولی به هزارهها گفتند: از خانههایشان خارج نشوند و آنان به کمک دستیاران محلی خود منازل شیعیان را شناسایی کرده سپس به دستگیری و قتل عام آنها دست زدند.([۱۶])
آنان مقبره شهید مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی را تخریب کردند و جنازه او را از خاک بیرون آوردند و سنگ باران کردند.
پس از تصرف مزارشریف به سوی بامیان مرکز اصلی شیعیان هجوم بردند. و در ماه ثور (اردیبهشت) ۱۳۷۸ بامیان را تصرف کردند و حزب وحدت شکست خوردند و شیعیان بامیان به طور وحشتناکی قتل عام شدند. پس از تصرف بامیان طالبان به همه مناطق هزارهجات راه یافتند جز مناطق اندکی مانند دره صوف که بخشی از نیروهای حزب وحدت در آنجا به مقاومت ادامه میدادند.
از سال ۱۳۷۸ تا سال ۱۳۸۰ طالبان به دست نیروهای مشترک آمریکا و مجاهدین در هم کوبیده و متفرق شدند و در بعضی از مناطق پشتون نشین مستقر شدند.
اسامه بن لادن رهبر حزب القاعده
اسامه بن لادن که نظارهگیری صحنه بود بعد از شکست طالبان در سال ۱۳۸۰ به دست نیروهای مشترک آمریکا و مجاهدین در کنار طالبان شروع به فعالیتهای نظامی و تروریستی نمود و مراکز تروریستی متعددی را در اطراف کابل (از جمله در غرقه و رشیخور) و برخی مناطق دیگر (از جمله در گلریز، جنوب خوست، جلال آباد، شکردره، باغ داود، مزارشریف، کندوز، قندهار و…) راهاندازی نمود و در این مراکز تروریستی افرادی از اتباع کشورهای مختلف در آن آموزشهای نظامی و تروریستی فرا میگرفتند.
در ۱۷ اگوست ۱۹۹۸ سفارتخانههای آمریکا در کنیا و تانزانیا بمبگذاری شد در آن ۲۴۴ نفر از مردم عادی و ۱۲ آمریکایی کشته شدند. متعاقب آن در ناو آمریکایی کول نیز خرابکاری صورت گرفت. اسامه بن لادن و گروه القاعده متهم به این بمبگذاریها و خرابکاریها شدند؛ آمریکا به تلافی این حملات تروریستی مراکز آموزش و تروریستی القاعده در اطراف خوست که تصور میرفت اسامه بن لادن نیز در آن باشد در ۲۰ اگوست ۱۹۹۸ هدف حملات موشکی قرار داد و حدود ۷۵ فروند موشک کروز تام هاوک به طرف آن شلیک کرد. علاوه بر این کارخانه داروسازی بن لادن در خارطوم را که گفته میشد مواد غیر متعارف در آن تولید میگردد باموشک ویران کرد.
اسامه بن لادن در همین سال حکم جهاد علیه آمریکا و اسرائیل صادر کرد و به دنبال این وقایع بود که آمریکا و عربستان از ملامحمد عمر و گروه طالبان خواستار استرداد اسامه بن لادن جهت محاکمه شدند، ولی طالبان امتناع کرد. به دنبال امتناع طالبان از تحویل اسامه بن لادن به آمریکا جهت محاکمه سازمان ملل متحد در ۱۴ نوامبر ۱۹۹۹ تحریمهایی را علیه طالبان وضع کرد که از آن جمله مسدود شدن داراییهای طالبان در خارج از افغانستان و ممنوع شدن پروازهای بینالمللی هواپیمایی افغانستان «آریا» بود که هدف از همه این تحریمها اعمال فشار به طالبان جهت تحویل اسامه بن لادن بود، ولی طالبان از تحویل اسامه بن لادن خودداری کرد.
در ۹ سپتامبر ۲۰۰۱ / ۱۸ شهریور ۱۳۸۰ احمد شاه مسعود فرمانده نظامی جبهه متحد بر اثر سوء قصد انفجاری دو خبرنگار عرب، جان خود را از دست داد. طالبان و القاعده، متهم به طراحی و اجرای این حمله تروریستی شدند. با مرگ مسعود تلقی این بود که جبهه متحد با از دست دادن بازوی اصلی خود به سرعت از هم میپاشد و مناطق تحت کنترل آن به تصرف طالبان در میآید؛ سران جبهه متحد به منظور جلوگیری از فروپاشی جبهه متحد خبر مرگ مسعود را به تأخیر انداخته و اعلام نمودند وی زخمی شده در حال مداوا میباشد. در این مقطع زمانی جبهه متحد در اثر رایزنیهای زیادی تا حدی روحیه خود را به دست آورد و طی جلساتی ژنرال محمدقاسم فهیم را به جانشینی مسعود انتخاب کرد با این حال وضعیت جبهه متحد متزلزل بود.
در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ / ۲۰ شهریور ۱۳۸۰ یک رشته حملات انتحاری توسط هواپیماهای آمریکا صورت گرفت که مهمترین آن حمله به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک بود که بر اثر آن، این دو ساختمان به کلی فرو ریخت و بیش از پنج هزار نفر از کسانی که در آن بود کشته شدند.
اسامه بن لادن و حزب القاعده متهم به طراحی و اجرای این حملات تروریستی گردیدند و آمریکا طی اخطار به طالبان خواستار تحویل اسامه بن لادن جهت محاکمه شد ولی طالبان امتناع کردند و تلاشهای متعدد از سوی سازمان ملل و برخی کشورهای منطقه جهت متقاعد کردن طالبان برای تحویل اسامه بن لادن به نتیجه نرسید و حادثه ۱۱ سپتامبر موجی از نفرت و انزجار علیه حملات تروریستی ایجاد کرد و طبعاً طالبان بود هیچ حمایت بین المللی نداشت حتی پاکستان نیز که نزدیکترین کشور به طالبان از حمایت طالبان دست برداشت و با آمریکا جهت حمله به طالبان و القاعده همکاری کرد.
با شکست رایزنیها و مذاکرات سیاسی و همچنین تهدیدات و اعمال فشارهای مختلف به طالبان سرانجام حمله نظامی آمریکا به افغانستان تحت عنوان «عملیات آزادی پایدار» با تکیه بر قطعنامههای ۱۳۶۸ و ۱۳۷۳ شورای امنیت به منظور شکست و برکناری طالبان و از بین بردن اسامه بن لادن و حزب القاعده و آزادسازی افغانستان در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ / ۱۵ مهر ۱۳۸۰ آغاز گردید. در عملیات علیه طالبان و القاعده کشورهای مختلف مشارکت داشتند. بعد از یک هفته بمباران و عملیات نظامی و با به کارگیری هواپیماهای ب ۵۲ و ب ۱ و ب ۲ طالبان مقاومت خود را از دست داد. و با عملیات زمینی از طرف جبهه متحد، گروه طالبان در ۱۷ نوامبر ۲۰۰۱ از قدرت رانده شد و افغانستان تحت کنترل نیروهای جبهه متحد در آمد و عده زیادی از نیروهای طالبان و القاعده در اثر بمباران کشته شدند و عدهای زندانی و دستگیر شدند و عدهای متواری گردیدند. و به این ترتیب گروه طالبان از بین رفت. البته بقایای طالبان و القاعده تا مدتها باقی مانده و به مبارزه خود ادامه دادند و بزرگترین پایگاههای القاعده در افغانستان در جنوب و شرق این کشور بود و مهمترین عملیات که پس از سقوط طالبان علیه القاعده صورت گرفت عملیات آناکوندا (ماربزرگ) در جنوب افغانستان در نزدیکی خاک پاکستان در تاریخ ۲ تا ۱۸ مارس ۲۰۰۲ بود که بخش عمده نیروهای القاعده کشته و یا متواری گردیدند. در این عملیات نیروهایی از آمریکا، کانادا، زلاند نو، آلمان، فرانسه، نروژ، دانمارک و انگلستان شرکت داشتند.
برخی اقدامات طالبان
گروهی طالبان به رهبری محمدملاعمر در اوایل ۲۰۰۱ تقریباً ۹۰ درصد از خاک افغانستان را در اختیار داشت و با وجود تلاشهای زیاد موفق نشد جبهه متحد را شکست دهد و کل خاک افغانستان را به تصرف خود در آورد ناچار شدند به منظور جلوگیری از پیشروی جبهه متحد و تصرف کامل افغانستان و نیز جلب توجه بین المللی دست به یک سری اقدامات غیرمنطقی وحشتناک زد که به نمونه از آن اشاره میکنم.
– قتل عام ۱۷۶ نفر در یکاولنگ در ژانویه ۲۰۰۱؛
– کشتار مردم در خواجه غار در ژانویه ۲۰۰۱؛
– بمباران مناطق مسکونی در تخار در سال ۲۰۰۰؛
– جا به جایی وسیع مردم در پایان سال ۱۹۹۹ و اوایل ۲۰۰۰ در سنگ چارک؛
– تخریب منازل مردم و کشتار آنان در مناطق مختلف افغانستان؛
– تخریب مجسمههای تاریخی بودا در بامیان در مارس ۲۰۰۱؛
– تشکیل پلیس مذهبی (امر به معروف و نهی از منکر) و دستگیری و ضرب و شتم مردم در شهرها و مناطق مختلف؛
– وضع مجازاتهای سنگین برای کسانی که اتهامات دینی (ارتداد) پیدا میکردند؛
– موظف کردن هندوها و سیکهای افغانستان و دوختن پارچهای زرد رنگ روی لباسهای خود جهتشناسایی شدن؛
– ممنوع کردن برخی از ورزشها و تفریحات برای جوانان؛
– جلوگیری از برگزاری برخی اعیاد ملی مردم افغانستان حتی مخالفت با عید نوروز؛
– رفتارهای بسیار تند با زنان از جمله منع کردن از رفتن به ادارات و تدریس در مدارس و رفتن به حمامهای عمومی، و مخالفت با تحصیل دختران و مخالفت با کار زنان در مؤسسات خارجی، ملزم کردن زنان به استفاده از بُرقعه و موظف کردن زنان جهت همراهی یکی از محارم آنها هنگام بیرون رفتن از خانه و….؛
– ساخت زندانهای جدید در استانهای مختلف و دستگیری و زندان کردن مخالفین و نیز ساخت زندانهایی برای زنان؛
– اعدامهای زیاد بدون محاکمه؛
– رفتارهای غیرانسانی با زندانیان؛
این اقدامات موجب تنفر شدید مردم میگردید و طبعاً مردم واکنشهایی نشان میدادند. طالبان حتی با مؤسسات امدادرسان خارجی نیز رفتاری تند و خشونتآمیز داشت و تعداد ۸ نفر از کارمندان مؤسسه امدادرسانی آلمانی و ۴۸ نفر کارمند افغانی آن را به جرم جاسوسی در تبلیغ برای مسیحیت دستگیر و زندانی کرد و در ۱۵ نوامبر ۲۰۰۱ توسط نیروهای جبهه متحد آزاد گردیدند.
طالبان خبرنگاران خارجی را نیز دستگیر کردند از جمله: روزنامهنگار انگلیسی و دو همراه پاکستانی وی و یک روزنامه نگار فرانسوی و یک پاکستانی و یک ژاپنی در اکتبر ۲۰۰۱ و در مجموع گروه طالبان به قوانین و مقررات بینالمللی نیز احترام نمیگذاشت.([۱۷])
([۱]) روزنامه اطلاعات شماره (۱۵۵۹۷) ۱۰/۲/۵۷٫
([۲]) روزنامه اطلاعات ۷/۷/۱۳۵۸٫
([۳]) افغانستان.وزارت امور خارجه.
([۴]) میرمحمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۹۱۰٫
([۷]) دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان ص ۲۰-۲۱٫
([۹]) افغانستان، وزارت امور خارجه ص ۱۹۲٫
([۱۳]) گروه پژوهش سینا، افغانستان در سه دهۀ اخیر ص ۸۹۷-۸۹۹٫
([۱۵]) گروه پژوهش سینا، افغانستان در سه دهه اخیر ص ۱۰۷۹٫
([۱۷]) افغانستان وزارت امور خارجه ص ۱۹۸ الی ۲۰۶، با کمی تغییرات در متن.
منبع: برگرفته از کتاب بررسی ریشه های تاریخی تشیع در افغانستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی