مفهوم شیعه
کلمه «شیعه» در مفرد، تثنیه، جمع، مذکر، مؤنث و… به همین صورت نوشته و خوانده مىشود. مفرد آن گاه در فارسى، با کلمه شیعى بیان مىشود و در ادبیات عرب، جمع آن شیع و اشیاع است.
در لغت، به معناى پیرو و یارىدهنده است. «جوهرى»، لغوى معروف گفته است:
شیعه کسى بودن، عبارت است از پیروى از او و یارى کردن او.([۱])
کلمه شیعه در قرآن نیز، به همین معنا آمده است:
{وَ اِنْ مِنْ شِیعَتِهِ لاِبْراهِیمَ}([۲]) و {هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ}([۳])
«قاموس المحیط»، معناى لغوى آن را چنین بیان مىکند:
شیعه کسى بودن، عبارت از پیروى از او و یارى کردن اوست.([۴])
بنابراین از نظر لغوى، به عده یا گروهى که از موضوع خاص و امر واحدى پیروى کنند، شیعه گفته مىشود؛ مانند: شیعه على ؛ یعنى کسانى که پس از پیامبر اسلام ، معتقد به امامت حضرت على هستند و امامت را خارج از فرزندان او نمىدانند. این کلمه، اسم خاص آنها قرار گرفته است.
شیعه در اصطلاح
«شیعه» در اصطلاح به کسانى اطلاق مىشود که معتقدند همانگونه که پیامبر اسلام از سوى خداوند، منصوب شده است، پیامبر نیز به دستور خداوند حضرت على را به عنوان خلیفه و امام پس از خویش منصوب و معرفى کرده است.
شهرستانى مىگوید:
به کسانى که فقط از على پیروى کرده و امامت و خلافت را به سبب نص و وصیت پیامبر پذیرفتهاند، «شیعه» اطلاق مىشود.([۵])
«ابنحزم» مىنویسد:
هر کس با این گفته موافق باشد که پس از رسول خدا ، على، افضل مردم و احق آنها به امامت است و امامت در اولاد او ادامه مىیابد؛ پس او «شیعه» است.([۶])
«ابنخلدون» مىنویسد:
«شیعه» در لغت، به معناى همراه و پیرو است؛ اما در عرف فقیهان و متکلمان، به پیروان على و اولاد او گفته مىشود.([۷])
«محمد فرید وجدى» مىنویسد:
به کسانى که على را امام مىدانند و از او پیروى مىکنند و امامت را خارج از اولاد او نمىدانند، «شیعه» گفته مىشود. این افراد معتقدند که امامت، قضیهاى مصلحتى نیست تا امت، کسى را به اختیار خود، به امامت برگزینند؛ بلکه رکن و پایهاى از ارکان دین است و به همین سبب، باید رسول خدا ، به صراحت، امام پس از خود را معرفى فرماید.
از معتقدات دیگر شیعه این است که آنها، امامان را از گناهان کبیره و صغیره معصوم مىدانند و مىگویند که باید انسان در گفتار و رفتار، تولى و تبرى را رعایت کند؛ مگر اینکه از دشمن ظالم بترسد که در آن حال مىتواند تقیه کند.([۸])
بنابراین، به کسانى شیعه مىگویند که ملازم و مصاحب رسول الله بودند، فضایل، مناقب و امامت حضرت على را، از زبان پیامبر اسلام شنیدند و خلافت بلافصل او را پذیرفتند. سپس از سفارشهاى پیامبر درباره او اطاعت و متابعت کردند و از یاران و پیروان امیرمؤمنان به حساب آمدند.
در نتیجه به مخاطبان واقعى سخن و وصیت رسول الله درباره امامت و ولایت على و ائمه اطهار: ـ که امامت را منحصر به حضرت على و اولاد او مىدانند ـ «شیعه» اطلاق مىشود.([۹])
از خلافت امام على تا دوران سعودىها
روند شکلگیرى تشیع همزمان با اعلان اسلام از طرف پیامبر اسلام و از همان آغازین روزهاى یوم الانذار شروع گردیده است. مکتب تشیع به دلیلى که در واقع همان اسلام ناب محمدى است همزاد اسلام بوده است.
«تشیع»، مذهبى است که از زمان خلافت امام على به عنوان مکتب اهل بیت: صورت رسمى و حکومتى اعلام گردید. در آن زمان یکى از یاران پیامبر گرامى اسلام به نام ابانبنسعید، متولى منطقه بحرین بود. او نخستین شخصى است که بذر شیعه را در آن منطقه کاشت. در زمان وى، بحرین شامل بخشهاى قطیف و احساء و سایر مناطق «الشرقیه» بود.
به هر حال مردم منطقه الشرقیه ـ که شامل بخشى از شرق عربستان و بحرین فعلى بود ـ از زمان خلافت امام على به تشیع رو آوردند. آنان، همراه امام در سه جنگ صفین، نهروان و جمل شرکت داشتند. مورخان شهداى آنها را چنین اعلام کردند:
- حکیمبنجبله العبدى؛ ۲٫ ربیعه العبدى؛ ۳٫ زیدبنصوحان؛ ۴٫صعصعهبنصوحان؛ ۵٫ صحاربنالعیاشالعبدى؛ ۶٫ قدامهبنمسروق؛ (در جنگ جمل به شهادت رسیدند) . عمروبنالمرجوم العبدى؛ ۸٫ الحارثبنمنصور العبدى؛ . الحارثبنمره. (در جنگ صفین به شهادت رسیدند)
مورخان آوردهاند که قبایل منطقه الشرقیه ـ که به نام قبایل ربیعه مشهور بودند ـ در تمام جنگها به طور فعال همراه امام على بودند. برخى از پرچمهاى این قبایل، با عنوان «رایات الله» نام شدهاند. خلاصه اینکه شیعیان الشرقیه نهتنها در جنگ؛ بلکه در سایر امور، در خدمت امام على بودند و در هر امرى که امام مىفرمود، بسیج شده، شرکت مىکردند.
پس از شهادت امام على ، اموىها براى تسلط بر این منطقه بسیار کوشیدند؛ اما روح و جان مردم این مناطق، چنان با محبت اهل بیت: عجین شده بود که اجازه نمىدادند، اموىها بر آنها مسلط شوند. پس از اموىها، عباسىها نیز سعى کردند تا بر این سرزمین چیره شوند؛ اما با دیدن مقاومت آنها، ترجیح دادند که آنها را به حال خود واگذارند. در نتیجه «الشرقیه» – که به طور عمده از شیعیان بودند – به مرکز و مأمن مخالفان حکومت عباسیان تبدیل شد.
با این حال، حاکمان عباسى نمىخواستند که مشکلى بر مشکلات خود بیفزایند؛ زیرا خلفاى عباسى افزون بر درگیرى با حکام شامات، بر سر خلافت نیز با هم درگیرى داشتند ـ که بیشتر این درگیرىها بلند مدت بود ـ . این امر باعث مىشد، سرزمین الشرقیه را ـ که مخفیگاه مخالفان آنها بود ـ تحریک نکنند.
در اواخر حکومت بنىعباس، «قرامطه»، به منطقه الشرقیه حمله کردند و پس از کشتار و غارت، بر این منطقه تسلط پیدا کردند. مشخص نیست که آنان دقیقا چند سال بر این منطقه مسلط بودند؛ اما مسلم است که در سال ۴۶۶ هـ . ق، شیعیان منطقه، تحت لواى «العیونیون الشیعه»، به مرکز حکومت قرامطه حمله کردند و پس از شکست آنها، حکومت را باز پس گرفتند. در تاریخ آمده است که «العیونیون» حدود ۱۰ سال حکومت کردند.
پس از العیونیون، حکومت به دست «بنىعقیل» و پس از آن به دست «آلعصفور» و سپس «آلجروان»، «آلجبر» و «مغامس» افتاد. همه این قبایل از پیروان اهل بیت: بودند.
«ابنبطوطه» سنى مذهب مىگوید: «در زمان حکومتهاى ذکر شده، به منطقه الشرقیه مسافرت داشته و متوجه شده است که مسلمانان این منطقه «رافضى» هستند و پس از نام پیامبر در اذان، نام على را مىآورند. همچنین حى على خیرالعمل را در اذان ذکر مىکنند».([۱۰])
خلاصه آنکه تمام حاکمان این مناطق، شیعه بودند و اگر در مقطعى از تاریخ، قبایلى بر این منطقه مسلط شدند، به دلیل برترى تشیع و هویت مستقل و اصیل شیعیان، بیشتر آنها به مکتب تشیع گرویدند.
براى نمونه، هرچند حکومت قبیله بنىخالد در ابتدا شیعه نبودند؛ اما علماى شیعه، به تدریج، از نظر فرهنگى بر آنها تأثیر گذاشتند و بیشتر مردم این قبایل به مذهب تشیع گرویدند.
قبیله بنىخالد با اقتدار تا سال ۱۲۰ هـ . ق در این منطقه به حکومت خود ادامه دادند. پس از آن، با آغاز حکومت آلسعود، حکومت قبیله بنىخالد از این منطقه برچیده شد.([۱۱])
سابقه و تقدم شیعیان
در صدر اسلام، دو دیدگاه متفاوت در صحنههاى مختلف جامعه اسلامى ظاهر شد که به مرور زمان، به دو مذهب بزرگ «شیعه و سنى» معروف شد. این دو گرایش، داراى اختلافها و تفاوتهایى در اصول و فروع بودند. پیروان هر دو مذهب، در قالب گروه اکثریت و گروه اقلیت، تحولات و فراز و نشیبهاى گوناگونى داشتند.
پس از بعثت رسول اکرم و علنى شدن دعوت به اسلام، در زمان کوتاهى، فضایل و برترىهاى على آشکار شد و چندین مرتبه رسول خدا به صورت علنى و غیرعلنى، وصایت، خلافت و همچنین بشارت رستگارى او و پیروانش را ـ که همان شیعیان باشند ـ به اصحاب اعلام فرمودند:
یا على أنت و شیعتک هم الفائزون.([۱۲])
مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فهذا علىٌ مولاه… .([۱۳])
در تحولات تاریخى و اجتماعى که پس از رحلت پیامبر پیش آمد، گروه اکثریت (پیروان مکتب خلفا)، حاکمیت سیاسى را در اختیار داشت. آنها آنچه در توان داشتند، بر ضد گروه اقلیت (پیروان اهل بیت::) استفاده کردند، تا آنجا که پیروان مکتب خلفا ـ که سالها بعد از رحلت پیامبر ، تشکیل مکتب داده بودند ـ گاهى مدعى هم زمانى و حتى سبقت بر تشیع نیز شدند.
براى روشن شدن حقیقت اصالت و تقدم مکتب اهل بیت: (تشیع)، سابقه این مکتب را در کلام رسول خدا جستجو مىکنیم.
آن حضرت مىفرماید:
یا علىّ بشّر شیعتک انا الشّفیع لهم یوم القیامه وقتا لاینفع مال و لا بنون الّا شفاعتى؛([۱۴])
اى على! مژده بده به شیعیانت که من در قیامت، هنگامى که مال و فرزندان فایدهاى ندارد، آنان را شفاعت مىکنم.
و نیز:
یا علىّ، لو ان، عبدا عبدالله عزّوجلّ مثل ما اَقام نوح فى قومه و کان له مثل احد ذهبا فانفقه فى سبیل اللّه و مدّ فى عمره حتّى حج الف عام على قدمیه ثم قتل بین الصّفا والمروه مظلوما ثم لم یوالک یا علىّ لم یشم رائحه الجنّه و لم یدخلها؛([۱۵])
اى على! هرگاه بندهاى خداى عزّوجلّ را بندگى کند همانند آنچه که نوح در میان قومش بود و همانند کوه اُحد طلا داشته باشد؛ پس آن را در راه خدا انفاق کند و عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پیاده به حج مشرّف شود. سپس میان صفا و مروه مظلومانه شهید شود؛ آنگاه اى على! ولایت تو را نداشته باشد؛ بوى بهشت را استشمام نخواهد کرد و داخل بهشت نخواهد شد.
پیشبینى مدبرانه رسول مکرم اسلام در غصب ولایت و خلافت ستودنى است. گویا ایشان به وضوح، کید و فتنه ریاستپرستان را مىبیند. آن حضرت با صراحت مىفرماید:
ستکون من بعدى فتنه فاذا کان ذلک فالزموا علىّبنابىطالب فانّه اول من یرانى و اول من یصافحنى یوم القیامه و هو الصّدّیق الاکبر و هو فاروق هذه الامّه یفرق بین الحقّ والباطل و هو یعسوب المؤمنین والمال یعسوب المنافقین؛([۱۶])
به زودى بعد از من فتنهاى شما را در بر خواهد گرفت؛ پس هرگاه چنین شد، ملازم رکاب علىّبنابىطالب باشید؛ زیرا او در قیامت اول شخصى است که مرا خواهد دید و اول کسى است که با من مصافحه خواهد کرد. او صدیق اکبر و فاروق این امت و مرز بین حق و باطل است و او پیشواى افراد باایمان است و مال، پیشواى منافقان است.
پیامبر اکرم افزون بر پیشگویى فتنه و مشخص کردن مسیر مؤمنان با دستور الهى، بار دیگر، در تمسک به ولایت از جهت پیشوایى و رهبرى امام على ، بعد از خود فرمودهاند:
علیکم بعلىّبنابىطالب فانّه مولاکم فَاَحِبّوه و کبیرکم فاتّبعوه و عالمکم فاکرموه و قاعدکم الى الجنّه فعزّزوه و اذا دعاکم فأجیبوه و اذا أمرکم فاطیعوه احبّوه لحبّى واکرموه لکرامتى ما قلت لکم فى علىّ الّا ما أمرنى به ربّى جلّت عظمته؛([۱۷])
بر شما باد به علىبنابىطالب؛ زیرا او مولاى شماست، پس او را دوست بدارید؛ و بزرگ شماست پس از او پیروى کنید؛ و دانشمند شماست پس به او احترام بگذارید؛ و پیشوا و رهبر شما به سوى بهشت است؛ پس او را عزیز بدارید. هنگامى که شما را بخواند به فرمان او توجه کنید و اگر دستورى به شما دهد، پس از او اطاعت کنید. براى دوستى من، او را دوست بدارید و براى اکرام من، او را اکرام کنید. براى شما درباره على نگفتم؛ مگر آنچه پروردگارم (جلت عظمته) به من امر فرموده بود.
همچنین آن حضرت مىفرماید:
طاعه علىّ طاعتى و معصیته معصیتى؛([۱۸])
اطاعت و پیروى از على اطاعت من و نافرمانى از دستورهاى او نافرمانى از دستورهاى من است.
برخى ادعا مىکنند که اگر على به حکومت برگزیده مىشد، جامعه به مقصد و هدایت نمىرسید؛ زیرا اولاً، او جوان بود و ثانیاً، او در صدر اسلام بسیارى را با شمشیر برندهاش، داغدار کرده بود. از همان ابتدا پیامبر به آنها چنین فرمود:
ان تولّوا علیّا تجدوه هادیا مهدیّا یسلک بکم الطّریق المستقیم؛([۱۹])
اگر ولایت على را بپذیرید، او را هدایتگرى هدایت شده مىیابید که شما را به سوى راه مستقیم رهبرى مىکند.
ان علىّبنابىطالب هو آلمحمد و من یتعلّق به من نسله؛([۲۰])
به درستى که علىّبنابىطالب و هر کس از فرزندان او باشد آلمحمد است.
از آن حضرت روایت شده است:
ان فى اللّوح المحفوظ تحت العرش مکتوب علىّبنابىطالب امیرالمؤمنین؛([۲۱])
به درستى که در لوح محفوظ ـ که در زیر عرش قرار دارد ـ نوشته شده است که علىبنابىطالب، امیر مؤمنان است.
همچنین مىفرماید:
یا علىّ خلقت أنا و انت من نور اللّه تعالى؛([۲۲])
اى على! من و تو از نور خداى تعالى آفریده شدهایم.
علىّ امیر البرره و قاتل الفجره منصور من نصره فخذول من خذله الا و ان الحقّ یتبعه الا فمیلوا معه؛([۲۳])
على، امیر نیکان و قاتل فاجران است؛ یارى مىشود هر که او را یارى کند و خوار مىشود، هر که او را خوار کند. آگاه باشید که حق از او تبعیت و پیروى مىکند، پس شما هم به سوى او میل کنید.
چگونه مىشود ادعا کرد که خلافت بلافصل على از سوى پیامبر اکرم اعلام نشده و این امر به امت واگذار شده است. آیا تنها همین یک کلام، حجت را بر تمام عقلگرایان و منصفان عالم تمام نمىکند که پیامبرشان فرموده است:
لکلّ نبىّ وصىّ و وارث و انّ وصیّى و وارثى علىّبنابىطالب؛([۲۴])
براى هر پیامبرى، وصى، جانشین و وارثى بوده است و به درستى که جانشین، وصى و وارث من علىبنابىطالب است.
در انجام و سقوط تکلیف هر مسلمانى، حجت و ملاک الاهى لازم است. پیامبر عظیمالشأن اسلام به رسالت خویش در مشخص کردن حجتهاى الهى در رهبرى امت اسلام عمل فرمود.
دقت در این کلام نورانى از ایشان بسیار راهگشا است که مىفرماید:
أنا و علىّ حجّه اللّه على عباده؛([۲۵])
من و على حجت و راهنماى الهى براى بندگانش هستیم.
وقتى پیامبر تمام موازین و مبانى انتخاب و انتصاب رهبر بعد از خودش را مشخص کرده، حکومت چه مکتب و چه رهبرى، مشروع خواهد بود و در پیشگاه الهى، سعادت دنیا و آخرت و رستگارى را به دست خواهد آورد. نظر پیامبر خدا در این رابطه چنین است:
علىّ و شیعته هم الفائزون یوم القیامه؛([۲۶])
على و شیعیان او در روز قیامت رستگاران هستند.
ممکن است گفته شود که پیامبر اسلام ، تنها على را معصوم و حجت خدا بر بندگانش و رهبر آنان معرفى کرده است؛ زیرا شیعه حجت بودن او را نیز قائل است. در حالى که شیعه، طبق دستور پیامبر عمل کرده که فرمودند:
انّ اللّه جعل علیّا و زوجته و ابناءه حجج اللّه على خلقه و هم ابواب العلم فى امّتى، من اهتدى بهم هدى الى صراط المستقیم؛([۲۷])
به درستى که خداوند على و همسر و فرزندانش را حجت و راهنمایان خود براى خلقش قرار داد و آنان در میان امت من، درهاى دانش هستند. هر کس به واسطه آنان هدایت شود، به سوى صراط مستقیم هدایت شده است.
اگر کسى قائل باشد که پیامبر ، على را شایسته رهبرى مىدانسته و او را پس از خود، تأیید، و بعد از خویش منصوب کردهاند، اما از کجا معلوم که او براى وصایت و خلافت بهترین بوده است؟ اولاً؛ باید گفت پیامبر به دستور الهى عمل کرده و ثانیاً؛ این مطلب توهین به عظمت و اعلمیت پیامبر است، ثالثاً؛ خود ایشان برترى على را نیز با صراحت چنین بیان فرمودهاند:
انّ وصیّى و خلیفتى و خیر من اترک بعدى ینجز موعدى و یقضى دَینى علىّابىطالب؛([۲۸])
به درستى که وصى من و جانشین من و بهترین کسى که بعد از من است و قرض مرا ادا کرده، علىبنابىطالب است.
با وجود همه تأکیدات پیامبر مبنى بر وحدت امت اسلام، تنها شیعیان پایبند و ملتزم به امر ایشان بودهاند و کسانى که با على و شیعیانش مخالف بودند، باعث تفرقه شدند و از مشروعیت سقوط کردند.
پیامبر اکرم در این باره مىفرماید:
اوّل ثلمه فی الاسلام مخالفه علی؛([۲۹])
نخستین شکافى که در اسلام پدید مىآید، مخالفت با على خواهد بود.
پس آنگاه که شکاف در اسلام پدید آمد تکلیف امت چیست؟! پیامبر عظیم الشأن اسلام مىفرمایند:
تکون بین امّتى فرقه و اختلاف فیکون هذا و اصحابه علىَ الحقّ یعنى علیّا؛([۳۰])
میان امت من اختلاف و جدایى افتد؛ پس در آن هنگام ایشان و اصحاب او بر حق هستند؛ یعنى على و یارانش.
دیدیم که شیعیان (پیروان علىبنابیطالب) طبق فرموده خداوند متعال و پیامبر اسلام به این مکتب توسّل جستهاند. تشیع از همان روزهاى نخستین اسلام، به عنوان مکتبى حقیقى و به عنوان اسلام ناب و بىانحراف محمدى تشکیل شده است. اگر در اسلام، غیر از حدیث غدیر، دلیلى بر حقانیت و سابقه تشیع نبود، باز هم هیچ خدشهاى بر این اصالت وارد نبود؛ زیرا حدود ۲ نفر از محدثان اهل سنت، واقعه غدیر خم را روایت کردهاند؛ از آن گروه: «حاکم» در «مستدرک»، «خطیب خوارزمى» در «المناقب»، «هیثمى» در «مجمع الزوائد» و… را مىتوان نام برد.
حدود ۱۳ نفر از مفسران اهل تسنن در تفسیرهاى خود به ذکر واقعه غدیر خم پرداختهاند؛ مانند: «طبرى» در تفسیرش، «تفسیر طبرى»، «واحدى» در «اسباب النزول»، «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» و… .
حدود ۱۰ نفر از علماى علم کلام اهل سنت در مبحث امامت به ذکر واقعه غدیر خم پرداختهاند؛ مانند: «قاضى ابوبکر باقلانى مصرى» در «التمهید» و «جرجانى» در «شرح المناقب» و… .
علماى لغت، آنجا که با لغاتى، از قبیل: «مولى»، «خم»، «غدیر» و «ولى» مواجه شدهاند، ناچار به حدیث غدیر خم اشاره کردهاند؛ مانند: «ابندرید»، محمدبنحسن، در «جمهره» و «ابناثیر» در «النهایه» و «حمورى» در «معجم البلدان»، «زبیدى حنفى» در «تاج العروس»، «بهایى» در «المجموعه النبهانیه» و… .
پس بیاییم براى جلب رضایت خداوند، جبران ستمهاى روا داشته به این مکتب، اعتصام به «حبلاللهالمتین» و رستگارى و براى تمکین در مقابل حق؛ شجاعت و صداقت داشته باشیم؛ ان شاء اللّه.
[۱]. جوهرى، صحاح اللغه، ماده شیع.
[۲]. صافات / ۸۳٫
[۳]. قصص / ۱۵٫
[۴]. قاموس المحیط، ماده شاع، ج ۳، ص ۴٫
[۵]. شهرستانى، ملل و النحل، ج ۲، ص ۴٫
[۶]. ابنحزم، الفصل، ج ۲، ص ۱۱۳٫
[۷]. مقدمه ابنخلدون، ص ۱۳۸٫
[۸]. فرید وجدى، دایره المعارف، ج ۵، ص ۲۴۲٫
[۹]. در این باره، افزون بر نص صریح و وصیت رسول اللّه ، احادیث و آیات فراوانى از قرآن در شأن فضایل و امامتِ على وارد شده است.
[۱۰]. حمزه حسن، شیعه در کشور عربستان سعودى، ج ۱، ص ۱۸٫
[۱۱]. همان، ج ۱، ص .
[۱۲]. 1. جلال الدین سیوطى، درّ المنثور، ج ۶، ص ۳٫
- ترجمه الامام على فى تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۴۴۲٫
- ینابیع الموده، ج ۲، ص ۶۱٫
- خوارزمى، مناقب، ص ۱۱۱٫
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۶۵، ص ۳۱٫
- کفایه الطالب، ص ۲۱۴٫
. کنوز الحقائق، ج ۱، ص ۱۵۰٫
- الاغانى، ج ۱۸، ص ۰٫
[۱۳]. 1. خصائص نسائى، ص ۱۰۱٫
- درّ المنثور، ج ۵، ص ۱۸۲٫
- ابنمغازلى، مناقب، صص ۲۴ و ۲۵٫
- مسند بزار، ج ۳، ص ۱۸۸٫
- احمد بن حنبل، مسند، ج ۵، ص ۳۴٫
- خوارزمى، مناقب، ص .
. حاکم، مستدرک، ج ۳، ص ۱۱۰٫
[۱۴]. 1. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، ص ۲۵، اسلامبول و ج ۱، ص ۸۱، بیروت.
- آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ، ص ۲۶ و ج ۱، ص ۲۶۱٫
- شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۶٫
منبع شماره ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۱۵]. 1. علامه خوارزمى، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۶٫
- علامه خوارزمى، مناقب، ص ۳۸٫
- ابنعساکر، ترجمه امام علىبنابىطالب ، ج ۱، ص ۶، بیروت.
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۲۵۲، اسلامبول و ج ۲، ص ۶، بیروت.
- علامه ابنحجر عسقلانى، لسان المیزان، ج ۵، ص ۲۱، بیروت.
- شافعى همدانى، موده القربى، ص ۶۴، لاهور.
. علامه کشفى ترمذى، مناقب المرتضویه، ص ۵، بمبئى.
- علامه اربلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۱۳۶٫
. ابنشهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۱۸٫
- آیت الله العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۱، ص ۱۴، بیروت.
- مقدس اردبیلى، حدیقه الشیعه، ص ۲۰٫
- طبرسى نورى، کفایه الموحدین، ج ۲، ص ۳۸٫
- آیت الله العظمى مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۸۳٫
- ابىجعفر طبرى، بشاره المصطفى، ص ۴ و ۱۵۳، جدید.
- على محمد على دخیل، ثواب الاعمال و عقابها، ص ۵۸۶، بیروت.
- علامه امینى، الغدیر، ج ۲، ص ۳۰۲، بیروت.
- سید محمدمهدى موسوى، طوالع الانوار، ص ۱۵۶٫
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴، بیروت.
- علامه حلى، کشف الیقین، ص ۲۲۶٫
منابع پیشین از شماره ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۱۶]. 1. متقى هندى، کنز العمال، ج ۱۱، ص ۶۱۲، بیروت و ج ۱۲، ص ۲۱۰٫
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۲۵۱، اسلامبول و ج ۱، ص ۱۲، بیروت.
- علامه امر تسرى، ارجح المطالب، ص ۲۳، لاهور.
- شافعى همدانى، موده القربى، ص ۶۰، لاهور.
- علامه خوارزمى، مناقب، ص ۵٫
- علامه ذهبى، میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۸۸٫
. علامه ابناثیر، اسد الغابه، ج ۵، ص ۲۸ و ج ۶، ص ۲۰٫
- شافعى همدانى، سبعین، ص ۵۰، پاکستان.
. علامه ابنحجر عسقلانى، لسان المیزان، ج ۱، ص ۳۵، بیروت.
- حافظ ابنعبدالبرّ اندلسى، استیعاب، ج ۴، ص ۱۰٫
- علامه ابنحجر عسقلانى، اصابه، ج ۴، ص ۱۶٫
- حلبى، انسان العیون، ج ۱، ص ۳۸۰٫
- علامه ابنحسنویّه، درّ بحر المناقب، ص ۱۳۲٫
- علامه گنجى شافعى، کفایه الطالب، صص و ۱۸۸٫
- علامه بکرى، صلوات الهامعه، ص ۱۳۸٫
- علامه کشفى ترمذى، مناقب المرتضویه، ص ۳٫
- علامه سیوطى، لئالى المصنوعه، ج ۱، ص ۳۲۴، بیروت.
- علامه عینى، مناقب، ص ۵٫
- ابىجعفر طبرى، بشاره المصطفى، صص ۱۵۲ و ۱۸۶، نجف.
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۳۸، ص ۱۱، بیروت.
- ابنشهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۱٫
- آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ۴، ص ۳۳۵ و ج ۱۵، ص ۳۰٫
- آیت اللّه سیدمرتضى حسینى فیروزآبادى، فضائل الخمسه، ج ۲، ص ۸۸٫
- علامه عیسى اربلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۰۴٫
- نجم الدین عسکرى، علىّ و الوصیه، ص ۱۴۶، بیروت.
- آیت اللّه سید هاشم حسینى، بوستان معرفت، ص ۴۲۳٫
منابع پیشین از شماره ۱۸ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۱۷]. 1. شیخ الاسلام جوینى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۸، بیروت.
- علامه خوارزمى، مقتل الحسین، ج ۱، صص ۴۱ و ۳٫
- علامه خوارزمى، مناقب، ص ۲۲۶٫
- علامه حافظ حسکانى، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۰۵، بیروت.
- ابنعساکر، تاریخ، ج ۲، ص ۴۸۱، بیروت.
- علامه ذهبى، میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۵۸٫
. علامه ابنحجر عسقلانى، لسان المیزان، ج ۱، ص ۲۳۵، بیروت.
- علامه گنجى شافعى، کفایه الطالب، ص ۸۵٫
. علامه بکرى، صلوات الهامعه، ص ۱۶۰٫
- ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج ، ص ۳۶۰٫
- شیخ شمس الدین شافعى، اسنى المطالب، ص ۱۴٫
- علامه ابنحسنویّه، درّ بحرالمناقب، ص ۸۴٫
- علامه بحرانى، غایه المرام، ج ۱، ص ۳۶۵، ایران و ص ۵۸۶، بیروت.
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۱۲، بیروت.
- سید محمد على اصفهانى، تحفه الامامیه، ص ۲۵٫
- خوانسارى، روضات الجنات، ج ۶، ص ۱۸۵٫
- نجم الدین عسکرى، علىّ والوصیّه، ص ۲۴۱، بیروت.
- آیت اللّه سید هاشم حسینى، بوستان معرفت، ص ۵۱۸٫
- آیت اللّه مدنى کاشانى، الخلافه، ص ۸۲٫
- ابنشاذان، مائه منقبه، ص ۶۳٫
- علامه کراچکى، کنز الفوائد، ص ۲۰۸٫
منابع پیشین از شماره ۱۲ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۱۸]. 1. شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۸۲، اسلامبول و ج ۱، ص ۸۰، بیروت.
- شیخ الاسلام جوینى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۱، بیروت.
- علامه بحرانى، غایه المرام، صص ۲۰۶ و ۵۴۰، بیروت.
- ابنبابویه رازى، الاربعون حدیثا، ص ۵۳٫
منابع پیشین از شماره ۲ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۱۹]. 1. متقى هندى، کنز العمال، ج ۱۱، ص ۶۱۲، بیروت.
- حافظ حسکانى، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۶۳، بیروت.
- علامه عینى، سیدنا على ، ص ۲۱٫
- علامه گنجى شافعى، کفایه الطالب، ص ۱۶۳٫
- علامه هیثمى، مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۳۱۴، بیروت.
- حاکم نیشابورى، مستدرک، ج ۳، ص ۱۲۴، بیروت.
. علامه کشفى ترمذى، مناقب المرتضویه، ص ۱۱٫
- قاضى ابىولید، معتصر، ج ۲، ص ۲۴٫
. علامه صفورى، نزهه المجالس، ج ۲٫
- ابنابىالحدید معتزلى، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۵۰ و ج ، ص ۱۰٫
- محب الدین طبرى، ذخائر العقبى، ص ۰٫ ۲
- حافظ ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء، ج ۱، ص ۶۴، بیروت.
- علامه بدخشى، تحفه المحبین، ص ۱۸۱٫
- علامه اربلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۲۰۸٫
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۳۸، ص ۱۲۸، بیروت.
- آیت الله سید صادق حسینى شیرازى، علىّ فى القرآن، ج ۱، ص ۳۶، بیروت.
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۴، ص ۱۸۰، بیروت.
- علامه بحرانى، حلیه الابرار، ج ۱، صص ۶۴ و ۴٫
منابع پیشین از شماره ۱۳ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۰]. علامه سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص ۶۳، بیروت.
منبع فوق از کتب اهل سنت است.
[۲۱]. 1. علامه کشفى ترمذى، المناقب المرتضویه، ص ۱۱۸٫
- سید تقى بیننده، خورشید ولایت، ص ۲٫
منبع شماره ۱ از کتب اهل سنت و منبع شماره ۲ از کتب اهل تشیع است.
[۲۲]. 1. شیخ الاسلام جوینى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۳، بیروت.
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۱۱، اسلامبول.
- علامه بحرانى، غایه المرام، ج ۲، ص ۲۰٫
منابع شماره ۱ و ۲ از کتب اهل سنت و منبع شماره ۳ از کتب اهل تشیع است.
[۲۳]. 1. علامه خوارزمى، مناقب، ص ۱۱٫
- علامه سیوطى، جامع الصغیر، ج ۲، ص ۵۶٫
- متقى هندى، کنز العمال، ج ۱۱، ص ۶۰۲٫
- حاکم نیشابورى، مستدرک، ج ۳، ص ۱۲، بیروت.
- علامه بدخشى، نزل الابرار، ص ۲۲٫
- علامه ابنحجر مکى، صواعق المحرقه، ص ۱۲۵، مصر.
. علامه شبلنجى، نور الابصار، ص ۲، مصر.
- علامه ابنحجر عسقلانى، لسان المیزان، ج ۱، ص ۱٫
. علامه ابنمغازلى، مناقب، ص ۸۴، بیروت.
- شیخ الاسلام جوینى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۱۲، بیروت.
- ابوالفتح رازى، تفسیر ابوالفتح رازى، ج ۲، ص ۱۴٫
- شیخ طوسى، امالى، ج ۲، ص .
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۲، ص ۳۶۵، بیروت.
- علامه امینى، الغدیر، ج ۶، ص ، بیروت.
- ابنبابویه، الامامه والتبصره، ص .
- علامه اربلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۴۲۸٫
- آیت الله مدنى کاشانى، الخلافه، ص ۶۱٫
- علامه بحرانى، غایه المرام، ج ۲، ص ۲۳، بیروت و ج ۱، ص ۲۳، ایران.
منابع پیشین از شماره ۱۰ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۴]. 1. شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ، اسلامبول.
- شافعى همدانى، سبعین، ص ۵۰، پاکستان.
- محب الدین طبرى، ذخائر العقبى، ص ۱٫
- علامه ابنمغازلى، مناقب، ص ۲۰۰٫
- علامه گنجى شافعى، کفایه الطالب، ص ۲۶۰٫
- علامه مناوى، کنوز الحقایق، ج ۲، ص ۱۲۱٫
. شیخ جمال الدین اسنوى، الکوکب الدّرى، ج ۱، ص .
- حافظ ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء، ج ۱، ص ۶۳٫
. محب الدین طبرى، الریاض النضره، ج ۲، ص ۱۸٫
- علامه خوارزمى، مناقب، ص ۴۲٫
- علامه سیوطى، جامع الصغیر، ص ۶٫
- ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۵٫
- سیدبنطاووس، الطرائف، صص ۲۳ و ۳۵٫
- شیخ حرّ عاملى، اثبات الهداه، ج ۲، ص ۲۴۶٫
- علامه اربلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۱۵۳٫
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف تعرفهم، ج ۱، ص ۱ و ج ۲، ص ۳۲٫
- مقدس اردبیلى، حدیقه الشیعه، ص ۱۳۱٫
- ابنبطریق، العمده، ص ۲۳۴٫
- نجم الدین عسکرى، علىّ والوصیه، ص ۵۵، بیروت.
- علامه بحرانى، حلیه الابرار، ج ۱، ص ۴۸۲٫
- علامه حلى، نهج الحق، ص ۲۱۴٫
- علامه مظفر، دلائل الصدق، ج ۲، ص ۳٫
- صابرى یزدى، الحکم الزاهره، ج ۱، ص ۸٫
- علامه حلى، کشف الیقین، ص ۲۶۲٫
منابع پیشین از شماره ۱۲ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۵]. 1. محب الدین طبرى، ذخائر العقبى، ص .
- متقى هندى، کنز العمال، ج ۱۱، ص ۶۲۰، بیروت.
- ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۲۴، بیروت.
- محب الدین طبرى، ریاض النضره، ج ۲، ص ۲۰۳٫
- علامه عینى، مناقب سیدنا على ، ص ۲٫
- علامه مناوى، کنوز الحقایق، ص ۴۳٫
. علامه حضرمى، وسیله المآل، ص ۲۴۱٫
- علامه ابنمغازلى، مناقب، صص ۴۵ و ۱٫
. حافظ ابنعبدالبرّ اندلسى، الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰٫
- تاریخ خطیب بغدادى، ج ۲، ص ۴۵٫
- علامه ذهبى، میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۴۵٫
- علامه دیلمى، فردوس الاخبار.
- امام احمد حنبل، مسند، ج ۱، ص ۱۵٫
- علامه گنجى شافعى، کفایه الطالب، ص ۲۰۶٫
- ابىجعفر محمدبنجریر طبرى، تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۲٫
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۱، اسلامبول و ج ۲، ص ۶۳، بیروت.
- علىبنحسام الدین، منتخب کنز العمال، ج ۵، ص ۳۴٫
- علامه اربلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۲۱۶٫
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۴، ص و ج ۵، ص ۵۳، بیروت.
- علىّ والسنه، ص ۴، بیروت.
- ابنشهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۲٫
- میرزا خلیل رازى، تحفه الامامیه، ص ۲۰٫
- آیت اللّه سیدمرتضى حسینى فیروزآبادى، فضائل الخمسه، ج ۲، ص ۶٫
- علامه حلى، کشف الیقین، ص ۲۵٫
- ابنبابویه، الاربعین حدیثا، ص ۵۱٫
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۳۸، ص ۱۳۸، بیروت.
منابع پیشین از شماره ۱ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۶]. 1. علامه مناوى، کنوز الحقایق، صص ۸۲ و ۲٫
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۲۵، اسلامبول و ج ۲، ص ۶۱، بیروت.
- شافعى همدانى، سبعین، ص ۵۱۴، پاکستان.
- علامه عینى، مناقب سیدنا على ، ص ۳، حیدرآباد.
- علامه سبط ابنجوزى، تذکره الخواص، ص ۵۴، نجف.
- شهاب الدین احمد حسینى شافعى، توضیح الدلائل، ص ۵۰٫
. علامه عاملى، الصراط المستقیم، ج ۱، ص ۲۰٫
- طالع الانوار، ص ۱۸۱٫
. آیت اللّه سیدمرتضى حسینى فیروزآبادى، فضائل الخمسه، ج ۲، ص ۴، بیروت.
- الوصول، ص ۸۲٫
- علامه اربلى، کشف الغمه، ص ۱۸۴٫
- شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۵۲٫
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۲، ص ۴۳۲، بیروت.
- آیت اللّه شهید اسلامى، ماذا تقضون؟، ص ۱۵۴٫
منابع پیشین از شماره ۶ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۷]. 1. علامه حافظ حسکانى، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۵۸، بیروت.
- حجت الاسلام رحمانى همدانى، الامام علىّبنابىطالب ، ص ۱۶٫
- آیت اللّه سید هاشم حسینى، بوستان معرفت، ص ۵۸٫
- آیت الله سید صادق حسینى شیرازى، اهل البیت فى القرآن، ص ۴۳، بیروت.
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۳، ص ۳۴، بیروت.
- آیت الله سید صادق حسینى شیرازى، علىّ فى القرآن، ج ۱، ص ۲ و ج ۲، ص ۴۴، بیروت.
منبع شماره ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۸]. 1. علامه خوارزمى، مناقب، ص ۶٫
- علامه عینى، مناقب سیدنا على ، ص ۲۰٫
- علامه گنجى شافعى، کفایه الطالب، ص ۱۵٫
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۲۳۱، اسلامبول.
- متقى هندى، کنز العمال، ج ۶، ص ۱۵۴، قدیم و ج ۱۱، ص ۶۱۰، بیروت.
- محب الدین طبرى، ذخائر العقبى، ص ۱٫
. محب الدین طبرى، ریاض النضره، ج ۲، ص ۱۸، بیروت.
- شیخ جمال الدین اسنوى، کوکب الدّرى، ص ۱۱۰، پاکستان.
. حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ، بیروت.
- علىبنحسام الدین، منتخب کنز العمال، ج ۵، ص ۳۲٫
- امام احمد حنبل، مناقب، ج ۱، ص ۱۲، بیروت.
- علامه سبطجوزى، تذکره الخواص، ص ۴۳٫
- علامه بحرانى، غایه المرام، ج ۱، ص ۲۸۵٫
- نجم الدین عسکرى، علىّ والوصیه، ص ۵، بیروت.
- علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۳۸، ص ۱، بیروت.
- آیت اللّه مدنى کاشانى، الخلافه، ص ۲۱٫
- علامه ابنشهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۴٫
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۱، ص ۱۶ و ج ۲، ص ۱ و ج ۳، ص ۴۱، بیروت.
منابع پیشین از شماره ۱۲ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
[۲۹]. 1. شافعى همدانى، موده القربى، ص ۱، لاهور.
- علامه کشفى ترمذى، مناقب المرتضویه، ص ۱۱۵، بمبئى.
- شیخ سلیمان حنفى، ینابیع الموده، ص ۲۵، اسلامبول و ص ۳۰، نجف.
- آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ، ص ۳۳۶ و ج ۱، ص ۲۸۶٫
منابع پیشین از شماره ۳ ـ ۱ از کتب اهل سنت و مورد آخر از کتب اهل تشیع است.
[۳۰]. 1. علامه بدخشى، تحفه المحبین، ص ۲۰۲٫
- علامه بدخشى، مفتاح النجاه، ص ۶۵٫
- علىبنحسام الدین، منتخب کنز العمال، ج ۵، ص ۳۴، بیروت.
- متقى هندى، کنز العمال، ج ۱۱، ص ۶۲۱، بیروت.
- آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ۵، ص ۶۳۵٫
- آیت اللّه العظمى سید محمدهادى میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۲، ص ۴، بیروت.
منابع پیشین از شماره ۴ ـ ۱ از کتب اهل سنت و سایر منابع از کتب اهل تشیع است.
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان عربستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی