پس از رحلت پیامبر اکرم، در نظام سیاسی و مدیریتی مسلمانان واژگان «خلیفه» و «خلافت» از پر کاربردترین واژگانیاند که با بار سیاسی و اعتقادی وارد تاریخ و ادبیات مسلمانان شده و در گذر زمان مفاهیم پر فراز و نشیبی از آنها اراده شده است که در بیشتر زمانها ابزاری بوده است برای تفرقه افکنان که تاب دیدن اتحاد مسلمانان را نداشتند و از طرف دیگر خلافت در عرف سیاسی و فرهنگی مسلمانان مورد سوء استفادههای فراوان قرار گرفته است که عدهای با استفاده از مفهوم این واژه به سرنوشت دیگر مسلمانان مسلط شده و به عنوان جانشین رسول اکرم با در دست داشتن اختیارات وسیع از هیچ کرداری فروگذار نکردند. بر این اساس مناسب است که واژه «خلیفه» و «خلافت» را ابتدا در آیات قرآن و روایات معنا شناسی کنیم سپس در عرف و اصطلاح مسلمانان بررسی نماییم.
واژه «خلیفه» به شکل مفرد و جمع آن «خلائف» و «خلفا» در قرآن کریم نُه بار به کار رفته است([۱]) و با برشمردن اشتقاقهای آن در قرآن کاربرد فراوان دارد([۲]) که در مجموع بیشتر آیات به معنای کناررفتن گروهی و جانشین شدن گروهی دیگر آمده است و در برخی آیات نیز سخن از جانشینی خداوند در تدبیر امور در روی زمین است که این آیات اشاره بر ولایت و شأن خاص گروهی دارد که به نمونههایی از این ایات اشاره میشود:
وَرَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَهِ ان یَشَا یُذْهِبْکُمْ وَیَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ مَا یَشَاءُ کَمَا انْشَاکُمْ مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ اخَرِینَ([۳])
«و پروردگارت بی نیاز و صاحب رحمت است اگر بخواهد همه شما را هلاک مینماید و پس از شما هر نسلی که بخواهد جایگزین شما میکند همانگونه که شما را از نسل گروهی دیگر پدید آورد.»
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الارْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا اتَاکُمْ ان رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَانَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ([۴])
اوست کسی که شما را در زمین جانشینان نسلهای گذشته قرار داد و (پایههای مادی و معنوی ) برخی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی بالا برد تا شما را در آنچه به شما عطا کرده بیازماید قطعا پروردگارت زودکیفر است و یقینا بسیار آمرزنده و مهربان است.
وَیَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا یَکْرَهُونَ وَتَصِفُ الْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ ان لَهُمُ الْحُسْنَى لا جَرَمَ ان لَهُمُ النَّارَ وَانَّهُمْ مُفْرَطُونَ([۵])
«آنان برای خداوند چیزهایی قرار میدهند که خودشان از آن کراهت دارند (= فرزندان دختر) با این حال زبانشان به دروغ میگویند سرانجام نیکی دارند به ناچار برای آنان آتش است و آنان از پیشگامان دوزخند»
دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ وَاخِرُ دَعْوَاهُمْ ان الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ([۶])
«گفتار (و دعا) آنان در بهشت این است که خداوندا منزهی تو و تحیت آنان در آنجا سلام و آخرین سخنشان این است که: حمد مخصوص خدا پروردگار عالمیان است.»
اوَعَجِبْتُمْ ان جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَاذْکُرُوا اذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَسْطَهً فَاذْکُرُوا الاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ([۷])
آیا تعجب کردهاید که دستور آگاه کننده پرودگارتان به وسیله مردی از میان شما به شما برسد تا از مجازات الاهی بیم تان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی که شما را جانشینان قوم نوح قرار داد و شما را از جهت خلقت (جسمانی) گسترش (و قدرت) داد. پس نعمتهای خدا را به یاد آورید شاید رستگار شوید.
در این آیات مراد، خلافت و جانشینی عامه مردم است که از طرف خداوند به آنان برای آبادانی زمین و بهره بردن از نعمت در آن اذن عام داده شده است.([۸])
علامه طباطبایی درباره معنای خلافت عامه مردم در زمین با استفاده از این آیات مینگارد: «خلیفه بودن مردم در روی زمین به این معناست که هر دسته لاحقی در مقام سابقین برخیزند و بر تصرف و انتفاع از زمین همانطور که گذشتگان مسلط بودند مسلط شوند.»([۹])
در تفسیر «تبیان» در این زمینه آمده است: «خلفا در این آیات جمع خلیفه است و معنایش این است که گروهی بر جای گروهی دیگر به تدبیر امور اقدام نمایند.»([۱۰])
بنابراین یک دسته از آیات نشان دهنده خلافت عامه مردم در استفاده از نعمتهای الاهی است که بنابر حکمت الاهی از نعمتهای خداوند در زمین استفاده میبرند.
ب ـ نمونهای از آیات دسته دوم
در برابر آیات پیشین یکسری آیات در قرآن مسئله خلافت و جانشینی را به معنای خاص طرح کردهاند که دانشمندان از آن آیات، شأن ولایت خاصه و تصرف در امور را برای آن خلفا استفاده کردهاند که به نمونهای از آیات که صراحت بیشتری در این زمینه دارند اشاره میشود:
وَاذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ انِّی جَاعِلٌ فِی الارْضِ خَلِیفَهً([۱۱])
«و به خاطر آور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر روی زمین جانشینی (= نمایندهای ) قرار خواهم داد.»
یَا دَاوُدُ انَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الارْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ([۱۲])
«ای داوود! ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم به حق داوری کن.»
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الارْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْنًا یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَاولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ([۱۳])
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعا آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد همانگونه که به پیشینیان آنان خلافت روی زمین را بخشید و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل میکند آنچنان که تنها مرا میپرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت و کسانی که بعد از آن کافر شوند آنان فاسقانند.»
درباره دلالت این آیات بر خلافت و جانشینی در بعضی منابع اینچنین آمده است: «خلیفه و استخلاف که در قرآن آمده است به دو معنا است. اول: جانشینی عام برای نوع بشر که هدف از آن آبادانی زمین و عالم هستی است. دوم: جانشینی خاصی که هدف از آن جانشینی برگزیدگان است که در آیات دسته دوم این نوع از خلافت و جانشینی مراد است که مخصوص عدهای از افراد بشر است نه تمام بشر… و مراد از خلافت و جانشینی بشر از خداوند که واجب الوجود است به معنای جانشینی بعد از فقدان نیست؛ زیرا فقدان نسبت به واجب الوجود معنا ندارد، بلکه مراد خلافت اولیه است به این معنا که مالک اصلی زمین و آسمان خداوند است، اما در عین حال به نوعی قدرت و امکان برای بندگان برگزیده خود نیز داده است.([۱۴])
صدرالمتالهین شیرازی با استفاده از آیهی:
یَا دَاوُدُ انَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الارْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ([۱۵])
میگوید: مراد از خلافت آدم در زمین، مقام ولایت است و این مقام بزرگترین منصب است که با آن حق تصرف در امور و مصالح دیگران پیدا میکند.([۱۶])
نیز ایشان از واژه «جاعل» در انِّی جَاعِلٌ فِی الارْضِ خَلِیفَهً([۱۷]) استفاده نموده که جاعل اشاره دارد بر اینکه انتخاب خلیفه از طرف خداوند است و جایز نیست که آن را به مردم واگذارد.([۱۸])
آیت الله جوادی املی در تفسیر آیه انِّی جَاعِلٌ فِی الارْضِ خَلِیفَهً میگوید: «مقام آدمیت که شخصیت حقوقی انسان کامل است محور خلافت الاهی است؛ زیرا بیان خلافت در قالب جمله اسمیه مفید استمرار است.»([۱۹])
در بعضی روایات در تفسیر این آیه آمده است: مراد از اینکه خداوند میفرماید من در روی زمین خلیفه قرار دادم این است که یکون حجه لی فی الارض علی خلقی؛([۲۰]) تا آنان حجت بر مخلوقاتم در روی زمین باشند.
هم چنین در روایات درباره تفسیر و بیان کردار خلفا در این آیات آمده است:
خلفائی علی خلقی فی الارض ینهونهم عن معصیتی و ینذرونهم و یهدونهم الی طاعتی و یسلکون بهم سبیلی؛([۲۱])
(آنان) جانشینان من بر بندگانم در روی زمین هستند باز میدارند بندگانم را از نافرمانیم و آنان را بیم داده و هدایت میکنند به سوی فرمانبرداری از من و راه میپیمایند با آنان راهی به سوی من.
هم چنین در حدیثی از امام رضا که سلسله سند آن به امیرالمؤمنین میرسد نقل شده است که رسول خدا به چهار آیه از قرآن اشاره کرد و فرمود: خداوند در این آیات از چهار خلیفه خبر داده است:
الاول: قال انِّی جَاعِلٌ فِی الارْضِ خَلِیفَهً([۲۲])
و خلیفه در این آیه آدم است.
الثانی: یَا دَاوُدُ انَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الارْضِ([۲۳])
و خلیفه در این آیه داوود است.
الثالث: خداوند از قول موسی حکایت نموده
قال لهارون اخلفنی فی قومی([۲۴])
و خلیفه در این آیه هارون است.
الرابع: خداوند فرموده: و اذان من الله و رسوله الى الناس([۲۵])
فکنت انت یا علی خلیفتى
یعنی کسی که از جانب خدا و رسول اذن دارد تو هستی یا علی([۲۶])
بنابراین آنچه تاکنون به نگارش درآمد رهیافتی بود برای این مطلب که واژه خلیفه به معنای جانشینی خداوند در قرآن به دو معنا به کار رفته است: یکی به معنای جانشینی عام و برای استفاده از نعمتهای خداوند در زمین و دوم به معنای جانشینی خاص و دارای مقام و منصب الاهی که از آثار آن داشتن ولایت و حق تصرف در امور دیگران است تا در سایه رهبری آنان احکام و قوانین الاهی از تغییر و تحریف محفوظ ماند و بر این اساس است که وجود آن خلفای الاهی برای همیشه در روی زمین به عنوان حجت الاهی و هدایتگر انسانها لازم است و از طرف دیگر برای همه واجب است که با آنان مخالفت نورزیده و فرمانبردار آنان باشند.
امیرالمؤمنین در این باره میفرماید:
لا تخلوالارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا… اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاه الی دینه؛([۲۷])
هرگز زمین خالی نمیماند از کسی که حجت الاهی را به پا دارد خواه آشکار و مشهور باشد یا بیمناک و پنهان، آنان جانشینان خدا در روی زمین و داعیان به سوی دین اویند.
در حدیثی از پیامبر نقل شده که درباره علی فرمود:
ان علیا خلیفه الله؛([۲۸])
همانا علی خلیفه خداست.
در روایتی امام صادق میفرمایند در روز قیامت ندا میشود:
این خلیفه الله فیقوم امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب فیاتی الندا من قبل الله یا معشر الخلائق هذا علی بن ابی طالب خلیفته الله فی ارضه و حجته علی عباده؛([۲۹])
کجا است خلیفه خداوند؟ پس از آن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بلند میشود. پس از آن ندایی از جانب خداوند میرسد که ای تمام مخلوقات این علی بن ابی طالب خلیفه خدا در زمین و حجت او برای بندگانش بود.
در حدیثی امام رضا مقام امامت را مقام خلیفهًْ اللهی دانسته، میفرماید:
ان الامامه خلافه الله؛([۳۰])
همانا امامت خلافت و جانشینی خداوند است.
لغوی مشهور ابن منظور در این زمینه میگوید:
جاز ان یقال للائمه خلفا الله فی ارضه؛([۳۱])
جایز است به پیشوایان، جانشینان خداوند در زمین گفته شود.
بدیهی است که اینجا مراد، پیشوایان تأیید شده از طرف خداوند است نه پیشوایان طاغوتی و غیر الاهی.
در اینجا نکتهای که باید آن را مد نظر قرار داد این است که، این خلفای الاهی دارای شئون و ویژگیهای خاصی هستند؛ از جمله داشتن حق حاکمیت و فرمانروایی از طرف خداوند؛ منتهی اجرایی شدن این حق وابسته به شرایطی مانند پذیرش مردمی است اما از نظر حقوقی همیشه ثابت و پابرجا است چه مردم بخواهند و چه نخواهند.
پیش از نگارش روایات، توجه به این مطلب ضرورت دارد که در منابع روایی و تاریخی شیعه و سنی واژه «خلیفه» و مشتقات آن یکی از واژگان پرکاربرد است که برای معرفی جانشین رسول اکرم و بیان ضرورت آن استفاده شده است و دقت و تأمل میتوان مفاد این روایات را به دو دسته مطلق (بدون بیان مصداق) و مقید (با تعیین مصداق) تقسیم کرد که در اینجا ابتدا، برای اثبات ضرورت خلافت و طرح آن در روایات رسول اکرم، روایات مطلق را به نگارش در آورده، سپس در پایان این فصل به روایات مقید که در آنان مصادیق خلفا بیان شده است، خواهیم پرداخت.
در میان روایاتی که واژه «خلیفه» در آن بیان شده است، روایات اثنا عشر، که در آن رسول اکرم طرح جانشینان دوازدهگانه بعد از خود را پایه ریزی کرده است، از مشهورترین روایات در این باب است که پیش از نقل این روایات توجه به این نکته ضرورت دارد که احادیث اثنا عشر با واژگان «اثنا عشر اماما([۳۲]) و اثنا عشر امیرا»([۳۳]) نیز نقل شده است و اما آنچه به تناسب این فصل ذکر میشود اختصاص دارد به احادیثی که در آن واژه «خلیفه» به کار رفته است.
در روایتی که سند آن به عبدالله بن مسعود میرسد اینچنین نقل شده است: «در آن زمانی که ایشان درکوفه مشغول تعلیم دادن قرآن برای آن مردم بود کسی از او سؤال کرد آیا پیامبر به شما از تعداد جانشینان پس از خود خبر داده بود؟ ابن مسعود به او گفت: از آن روزی که من به عراق آمدم تا هنوز کسی از من در این باره سؤال نکرده است، بله در این زمینه خودم از رسول خدا شنیدم که فرمود:
«یکون بعدی من الخلفا عدد نقباء بنی اسرائیل اثنا عشر کلهم من قریش»؛([۳۴])
پس از من تعداد جانشینانم به تعداد نقبای بنی اسرائیل دوازده نفر میباشد که تمام آنان از قریش هستند.
هم چنین از رسول خدا نقل شده است:
«لا یزال الدین قائما حتی تقوم الساعه او یکون علیهم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش»؛([۳۵])
پیوسته دین اسلام تا روز قیامت پابرجا خواهد بود دوازده خلیفه که همگی از قریش هستند بر مردم خلافت خواهند کرد.
در حدیث دیگر نقل شده است:
«لا یزال هذا الدین قائما حتى یکون علیکم اثنا عشر خلیفه؛([۳۶])
همیشه این دین (اسلام) پابرجاست تا دوازده خلیفه، خلافت کنند.
سید بن طاووس حدیث اثنا عشر خلیفه را با چندین سند از منابع اهلسنت نقل نموده است از جمله این حدیث:
«لا یزال هذاالدین ظاهرا حتى تقوم الساعه و یکون علیهم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش؛([۳۷])
پیوسته این دین آشکار است تا قیامت بر پا شود و یا دوازده خلیفه بر آنان (مسلمانان) خلافت کنند که همگی از قریش هستند.
در «عیون اخبار الرضا» درباره تعداد خلفا و کارنامه عملی آنان نقل شده است:
«ان هذه الامه لا تهدی حتی تکون فیها اثنا عشر خلیفه کلهم یعمل بالهدی و دین الحق»؛([۳۸])
این امت هدایت نگردد مگر اینکه دوازده خلیفه در بین آنان خلافت نمایند که همه آنان به سوی هدایت گری و دین حق عمل نمایند.
همچنین در روایتی نقل شده است که رسول خدا فرمود:
«یکون بعدی اثنا عشر خلیفه… اسمائهم فی الوصیه من لدن»؛([۳۹])
پس از من دوازده خلیفه هستند که نامهای آنان با سفارش (از جانب خداوند) تعیین شده است.
در «کنز العمال» نقل شده است:
«لا یزال امر امتی صالحا حتی یمضی منهم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش؛([۴۰])
همیشه امر خلافت میان امت من به شایستگی ادامه دارد تا اینکه میان آنان دوران دوازده نفر خلیفه پایان یابد و همگی از قریش هستند»
در روایت جابر بن سمره از پیامبر آمده است:
«ان الاسلام لا یزال عزیزا الا اثنا عشر خلیفه»؛([۴۱])
«اسلام همیشه عزت مند است تا مادامی که دوازده خلیفه خلافت کنند.»
در حدیث دیگر از پیامبر نقل شده است:
«لا تزال هذه الامه مستقیما امرها ظاهره على عدوها حتی یمضی اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش»؛([۴۲])
همیشه امر این امت به راهی راست بوده و بر دشمنان پیروز است تا اینکه دوازده نفر خلیفه بر آنان خلافت کنند که همگی از قریش هستند.
هم چنین حضرت فرمود:
«لا یزال هذا الامر عزیزا الا اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش»؛([۴۳])
همیشه امر خلافت استوار است تا دوازده خلیفه که همه از قریش هستند خلافت نمایند.
ما در اینجا به ذکر همین مقدار از روایات اکتفا میکنیم و تأکید میکنیم که به جز روایات نگارش یافته در اینجا، دهها روایات دیگر با همین مضمون در منابع شیعه و سنی نقل شده است که برای اطلاع بیشتر به منابع ذیل مراجعه شود.([۴۴])
ویژگیهای حدیث اثنا عشر و خلفا
با توجه به نقلهای فراوان که حدیث اثنا عشر در منابع شیعه و سنی دارد و نیز تأمل در خصوصیات و ویژگیهایی که برای خلفا ذکر شده است، میتوان رهیافتی پیدا نمود به سوی شناخت و معرفت خلفای واقعی از خلفای دروغین. بر این اساس مناسب است به برخی از آن ویژگیها اشاره شود:
۱ ـ همانگونه که نگارش یافت، این احادیث مورد اتفاق شیعه و سنی است.
۲ ـ تأکید بر عدد دوازده که این مطلب در متن تمام روایات به عنوان شاخصه اصلی مورد توجه قرار گرفته که تعداد خلفا بعد از رسول دوازده نفرند.
۳ ـ تمام آن دوازده نفر از قریش هستند.
۴ ـ خلافت اختصاص به زمان خاصی ندارد، بلکه تا امت اسلامی باقی است خلافت نیز برای آنان ضرورت دارد.
۵ ـ قوام و ثبات دین به وجود خلفای دوازدهگانه وابسته است.
۶ ـ عزت اسلام به وجود خلفای دوازدهگانه است.
۷ ـ صحت حدیث. ( از جهت کاربردی و اعتقادی یکی از مهمترین ویژگیهای حدیث اثنا عشر این است که این حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی است و این نکته قابل توجه است که از جهت پیشینه شناسی حدیث یاد شده نخستین بار در منابع اهلسنت که مربوط به اواخر قرن دوم است به ثبت رسیده، مانند ابوداوود طیالسی در «مسند» خود و نعیم بن حماد در کتاب «الفتن»([۴۵]) و پس از آن محدثان و دیگر دانشمندان نامدار اهلسنت حدیث فوق را نقل نموده و بسیار نیز بر صحت آن اشاره نمودهاند.)
ترمذی در «صحیح» خود پس از نقل حدیث تصریح نموده است: هذا حدیث حسن.([۴۶])
هیثمی مینگارد: «رجال حدیث اثنا عشر که طبرانی آن را در «معجمالکبیر» نقل نموده است همگی صحیح و مورد وثوق است».([۴۷])
هم چنین ابن حجر درباره حدیث اثنا عشر که از ابن مسعود نقل شده مینگارد: «حدیث حسن» است.([۴۸])
ذهبی پس از نقل حدیث اثنا عشر مینگارد:
هذه حدیث صحیح([۴۹])
عمروبن عاصم درباره این حدیث میگوید:
حدیث صحیح، اسناده حسن و رجاله ثقات([۵۰])
بنابراین حدیث اثنا عشر مورد وثوق و اطمینان دانشمندان اهلسنت است که این از جهت کاربردی میتواند از مهمترین ویژگیهای این حدیث به شمار آید.
واژه یابی خلیفه و خلافت در لغت
این دو واژه، که در اصل یکی برای شخص معین (خلیفه) و دیگری برای مقام آن شخص (خلافت) به کار میروند، در لغت به معنای جانشین آمده است. خلیل در این باره مینگارد:
الخلیفه من استخلف مکان من قبله و یقوم مقامه؛([۵۱])
خلیفه کسی است که جانشین کسی شود که پیش از او بوده و بر مقام و جایگاه او بنشیند.
جوهری در «صحاح» مینگارد: «خلیفه به معنای سلطان اعظم (بزرگ) است و جمع آن خلائف میباشد و گفته میشود فلانی جانشین فلانی گردید یا گفته میشود فلانی جانشین فلانی در قومش گردید؛([۵۲]) ابن اثیر میگوید:
الخلیفه من یقوم مقام الذاهب و یسد مسده؛([۵۳])
خلیفه کسی است که به جای دیگری در صورت رفتن او مینشیند و بر مسند او تکیه میزند.
در «قاموس» درباره واژه خلافت و منشأ پیدایش آن آمده است: «خلافت نیابت از غیر است در اثر غیبت منوب عنه یا برای مرگش یا برای عاجز بودنش یا برای شرافت و یا برای شرافت نائب از این قبیل است که خداوند اولیای خویش را در زمین خلیفه قرار داده، یعنی برای شرافت اولیا».([۵۴])
در برخی منابع آمده است که خلیفه به معنای سلطان بزرگ است و در آن دو معنای فاعلی و مفعولی را میتوان لحاظ کرد. معنای فاعلی به اعتبار اینکه او جانشین است از کسی که قبل از او بود و معنای مفعولی به اعتبار این که خداوند او را خلیفه قرار داده است.([۵۵])
از معنای لغوی خلیفه میتوان استنباط کرد که خلافت و جانشینی در دو فرایند زیر محقق میشود:
الف ـ گروهی از کاری کنار روند و عدهای دیگر جانشین آنان شوند.
ب ـ شخص یا گروهی تدبیر و اداره کاری را از سوی شخص یا گروهی بر عهده گیرند.([۵۶])
در حقیقت از گفتار اهل لغت درباره جایگاه خلیفه و مقام خلافت میتوان به این نتیجه رسید که همان سلطه و حقی که در امری برای مستخلف عنه بالاصاله وجود داشت پس از او بالتبع برای خلیفه و جانشینش محقق میشود تا بر کارهای او همانند خودش سامان بخشد.
خلیفه و خلافت در اصطلاح متکلمان
پیش از شناخت معنای خلیفه در اصطلاح متکلمان توجه به این مطلب ضرورت دارد که در مفهوم شناسی کلامی این واژگان، این واقعیت را نباید نادیده گرفت که مسلمانان صدر اسلام با مفهوم این واژگان نا آشنا نبودند؛ زیرا در موارد فراوان مورخان گزارش کردهاند که رسول خدا در زمانی که برای شرکت در جهاد یا مسافرتهای دیگر از مدینه خارج میشد افرادی را به عنوان خلیفه و جانشین خود در مدینه معین میکرد تا در نبود آن حضرت، به امور مردم رسیدگی کنند([۵۷]) و پس از آن در نبود پیامبر مردم از آن جانشین پیروی کنند و همانند زمان حضور آن حضرت در نمازهای جمعه و جماعات حاضر شوند. در حقیقت مسلمانان تبعیت از جانشین پیامبر را جزء وظایف دینی خود میدانستند که از طرف رسولخدا به آنان سفارش شده بود و مهمتر از همه انبوه روایاتی بود که در آنان رسول خدا در موقعیتهای گوناگون از ضرورت وجود خلیفه و جانشین پس از خود خبر داده بود و در موارد فراوان اصحاب آن حضرت درباره خلفای بعد از ایشان سؤالاتی مطرح میکردند و ایشان برای آنان توضیحات لازم را ارائه میکردند.([۵۸])
بر این اساس مفهوم خلیفه و جانشین پیامبر در میان مردمان صدر اسلام روشن بود. سید مرتضی در این باره مینگارد:
در عرف مردمان هر عصر و دورهای این مطلب مسلم است که امرا و حاکمانشان فردی را به عنوان قائم مقام و جانشین خود در نظر میگیرند تا در نبود آن حاکم یا امیر به کارها سامان بخشد و در مواردی هم مردم از سلاطین خود در این زمینه سؤال میکردند که چه کسی را جانشین خود تعیین کرده و در امت اسلام نیز بارها رسول اکرم به یاران خود فرمود: خلیفتی فلان او فلان و مفهوم خلیفه و نیز ضرورت وجود آن بعد از رسول اکرم در نظر مردمان چنان بدیهی و روشن بود که کسی نه از مفهوم سؤال میکرد و نه اعلام بینیازی از آن میکرد.([۵۹]) و همینکه پیامبر از خلافت یا خلیفه بعد از خود سخن به میان میآورد اطرافیان حضرت میدانستند که مراد حضرت همان قائم مقام و جانشین ایشان است.([۶۰])
پس از رحلت پیامبر واژگان «خلیفه» و «خلافت» به عنوان اصطلاحاتی مشهور در امر رهبری و جانشینی آن حضرت مطرح گردیدند([۶۱]) و در این میان آنچه با بحث این نوشتار تناسب دارد بررسی اصطلاح کلامی و جایگاه اعتقادی خلیفه و خلافت نزد مسلمانان است که در این زمینه با تتبع در منابع شیعه و سنی میتوان به این حقیقت دست یافت که در تعریفهایی که بعدها دانشمندان اسلامی از خلیفه و خلافت ارائه نمودهاند غالبا با توجه به همان ارتکاز ذهنی و عرف نزد مسلمانان صدر اسلام و اهل لغت بوده است زیرا در تمام تعریفها بحث جانشینی و نیابت لحاظ شده است و از جهت روش شناسی در تعریف خلافت همان روشی را پیموده است که در امامت پیموده بود که به شواهدی از تعریفها دانشمندان شیعه و سنی اشاره میشود:
تفتازانی میگوید:
خلافتهم ثابته ای نیابتهم عن رسولالله فی اقامه الدین بحیث یجب علی کافه الامم الاتباع؛([۶۲])
خلافت یعنی نیابت آنان (خلفا) از پیامبر در به پا داشتن دین ثابت است به گونهای که بر تمام مردمان پیروی از آنان واجب میباشد.
مولف کتاب «تراتیب الاداریه» مینویسد: «خلافت، سرپرستی جامعه در امور دینی و دنیوی است و به کسی که این مقام را به عهده میگیرد خلیفه گویند چون او جانشین رسول خدا است و بر او امام نیز میگویند چون امامت در اجرای خطبهها و نماز به عهده اوست و از دیگر وظایف خلیفه حکمرانی است و به این دلیل او را امیرالمؤمنین میگویند زیرا او سرپرستی است که بالاتر از او کسی نیست.»([۶۳])
و در کتاب «ماثر الانافه فی معالم الخلافه» آمده است: «خلیفه کسی است که ولایت عمومی بر مردم داشته باشد و برای ساماندهی کارهای دنیوی و اخروی آنان قیام کند.»([۶۴])
مناوی در تعریف خلافت مینگارد:
الخلافه الملک و السلطه؛([۶۵])
خلافت عبارت است از پادشاهی و سلطنت.
ابن خلدون پس از گفتار درباره وظایف دنیوی و اخروی مردم و نقش رهبری انبیا در امور دینی و دنیایی مردم درباره خلفا میگوید:
و الخلافه هی حمل الکافه علی مقتضی النظر الشرعی فی مصالحهم الاخرویه و الدنیویه؛([۶۶])
خلافت عبارت است از واداشتن همگان بر طبق خواهش شرع در مصلحت دنیوی و اخروی مردم.
در بسیاری از تعریفها واژه «خلافت» به عنوان تفسیر کننده واژه «امامت» ذکر شده و هردو واژه کنار هم تعریف شده است.
سیف الدین آمدی میگوید:
الحق ان الامامه عباره عن خلافه الشخص من الاشخاص للرسول فی اقامه قوانین الشرع و حفظ حوزه المله علی وجه یجب اتباعه علی کافه الامه؛([۶۷])
حق این است که امامت عبارت است از جانشینی فردی از افراد، از رسول خدا در برپایی قوانین شرع و نگهبانی از تمامیت ملت به گونهای که بر تمام امت پیروی از آن واجب است.
قاضی ایجی بعد از ذکر امامت مینگارد:
و هی خلافه الرسول فی اقامه الدین بحیث یجب اتباعه علی کافه الامه؛([۶۸])
امامت یعنی جانشینی پیامبر در برپایی دین، به گونهای که لازم است تمام امت از او پیروی کنند.
آنچه تاکنون به نگارش در آمد تعریفهایی بود که دانشمندان اهلسنت درباره خلافت ارائه کرده بودند و در این رابطه دانشمندان شیعی نیز غالبا تعریفهایی هماهنگ با اهلسنت درباره خلافت ارائه کردهاند.
نوری طبرسی:
الامامه هی الریاسه العامه الاهیه خلافه عن رسول الله فی امور الدین و الدنیا؛([۶۹])
امامت ریاست فراگیر الاهی و جانشینی رسول خدا است در امور دین و دنیا.
شیخ طوسی:
سمی الخلیفه خلیفه لانه خلف من کان قبله فقام مقامه؛([۷۰])
خلیفه، خلیفه نام نهاده شد چون او جانشین کسی شده است که پیش از او بود. پس او (خلیفه) در جایگاه او قرار گرفته است.
طبرسی:
الخلیفه هو المدبر الامور من قبل غیره بدلا من تدبیره؛([۷۱])
خلیفه و جانشین اداره کننده امور است از طرف غیر خود به جای اداره و تدبیر آن غیر.
علامه طباطبایی:
ایشان پس از بررسی واژه خََلَفَ میگوید:
«معنایش این است که فلانی به جای او نشست.»([۷۲])
در برخی منابع آمده است:
الخلافه هی الامامه العامه فی امور الدین و الاحکام الشرعیه؛([۷۳])
خلافت عبارت است از پیشوای فراگیر دینی و دستورات شرعی.
از آنچه تاکنون درباره تعریف خلافت نگارش یافت. آشکار است که دانشمندان شیعه و سنی در تعریف خلافت نگرش یکسانی دارند که در اینجا به همین مقدار بسنده میکنیم.
نسبت بین واژگان «امامت» و «خلافت»
با دقت در تعریفهای پیشین درباره امامت و خلافت و نیز کاربردهای کلامی و تاریخی این دو واژه به خوبی روشن میشود که نسبت بین این دو واژه از جهت منطقی مترادف است؛ زیرا همانگونه که در کاربردهای تاریخی این دو کلام نمایان است، مسلمانان همواره خلافت و امامت را دو اسم برای یک منصب یعنی اداره امور دینی و دنیوی مردم پس از رسول خدا میدانستند.
ابن خلدون پس از توضیح و تحلیلی درباره پیدایش اختلاف میان امت اسلامی برای دست یابی به منصب خلافت مینگارد:
حقیقت هذا لمنصب و انه نیابه عن صاحب الشریعه تسمی خلافه و امامه و القائم به خلیفه و اماما فاما تسمیته اماما تشبیهاً بامام الصلاه فی اتباعه و الاقتدا به و اما تسمیته خلیفه فلکونه یخلف النبی فی امته فیقال خلیفه رسول الله؛([۷۴])
حقیقت این منصب نیابت از صاحب شریعت است که آن را خلافت و امامت نام نهاده و آن کسی که این منصب را به دست میگیرد خلیفه یا امام میگویند؛ امام میگویند به دلیل شباهت داشتن آن به امامت در نماز که دیگران باید از او پیروی کرده و به وی اقتدا نمایند و خلیفه میگویند چون او جانشین نبی در میان امتش میباشد؛ لذا میگوید خلیفه رسول الله.
بنابراین، دو واژه «خلیفه» و «امام» از جهت مفهوم، کاربردی همسان دارند و تنها اختلاف شأن در تعبیر لفظی است که آن هم به جهت نسبت است که در اصل اشتقاق آن دو لفظ بر میگردد به این معنا که اگر آن مقام نسبت به رسول خدا لحاظ گردد از او به خلیفه و خلافت تعبیر میشود و اگر نسبت به مردم لحاظ گردد از او به امام و امامت تعبیر میشود. توجه به این مطلب مهم است که در هر دو تعبیر معنا و مفهوم تغییر نکرده، بلکه به گونهای یکسان نشان دهنده مقام رهبری پس از رسول خدا است.
یکی از معاصران در این زمینه مینگارد: «امام و خلیفه دو واژهاند که گویای یک معنا میباشند و آن عبارت است از ریاست عامه در امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر و به کسی که این کارها راه بر عهده دارد امام گفته میشود؛ زیرا در اموری که برقرار میکند و در راهی که به مردم نشان میدهد آنان پشت سر او حرکت میکنند و اینکه خلیفه نامیده شده است، چنانکه در روزگار خلفای راشدین و پس از آنان معمول بوده است، برای این است که در اداره امور امت و رهبری آن جانشین پیامبر بودهاند.»([۷۵])
یکی از لغت شناسان عرب در این زمینه مینگارد: امام و خلیفه در مفهوم یکی است و تنها فرق آن دو در ماده اشتقاق و نسبتشان است:
فالخلیفه من استخلف فی الامر مکان من کان قبله فهو ماخوذ من انه خلف غیره… و الامام ماخوذ من التقدم فهو المتقدم فیما یقضی وجوب الاقتدا و فرض اطاعته فیما تقدم؛([۷۶])
پس خلیفه کسی است که جانشین شده در کاری از کسی که پیش از او بوده و پس به او خلیفه گفته شده است به این دلیل که او پشت کس دیگر واقع شده و امام گرفته شده است از تقدم یعنی پیشرو؛ پس امام جلو است در چیزی که میطلبد وجوب اقتدا بر او را و واجب بودن اطاعت او در آنچه او پیش افتاده است.
با دقت در دو گزینه پیشین درباره واژگان «خلیفه» و «خلافت» میتوان به نکات ذیل اشاره کرد:
۱ـ نسبت میان واژگان «امام» و «خلیفه» ترادف میباشد و هر دو کلمه در اصطلاح خاص مسلمانان برای کسی به کار میرود که مقام رهبری پس از پیامبر را عهدهدار شود.
۲ ـ جایگاه قانونی و کاربردی خلیفه طبق این تعاریف همان جایگاه رسول خدا میباشد که در بیشتر آنها، این مطلب تصریح شده است.
۳ ـ وظیفه خلیفه هدایت مردم به مصالح دنیوی و اخروی آنان به نیابت از پیامبراست؛کما اینکه به این وظیفه در بیشتر تعریفها تأکید شده است که در حقیقت این قید در تعاریف شرح وظایف جانشینان پیامبر بوده و از جهت مصداق شناسی اهمیتی فراوان دارد؛ زیرا میتوان از این قید به عنوان ملاک در شناخت جانشینان راستین و دروغین استفاده کرد؛ به این معنا که هر کس در دوره تاریخ اسلام ادعای جانشینی رسول اکرم را کرده است یکی از راههای شناخت او این است که کارنامه عملی و اجرایی او ارزیابی شود که تا چه میزانی به وظایف دینی و دنیوی خود در رعایت دستورات پیامبر و مصالح مردم پایبند بوده است.
۴ ـ حق ولایت خلیفه در جهت مصالح دنیوی و اخروی مردم و واجب الاطاعه بودن خلیفه (این قید نیز در بیشتر تعریفها ذکر گردیده است که در واقع بیان کننده حقوق متقابل جانشین پیامبر و امت است، یعنی جانشین پیامبر حق حکمرانی بر آنان را به دلیل اجرای دستورات دینی دارد و مردم باید از آنان فرمان ببرند و از طرف دیگر مردم هم حق دارند که خلیفه همیشه مصلحت دنیوی و اخروی آنان را در نظر گیرد.)
۵ ـ ریاست الاهیه ( این قید که خلافت پیامبر، ریاست الاهی و خدادادی است تنها در تعریف برخی دانشمندان شیعی بدان اشاره شده بود که از جهت معنا شناسی و مشروعیت خلافت اهمیت فراوان دارد.)([۷۷])
با توجه به اینکه هویت خلافت و جانشینی پیامبر در نزد دانشمندان شیعی مانند نبوت دارای منشأ و خاستگاه الاهی است (و همانگونه که اصل بعثت پیامبر از جانب خداوند لطف است تا بندگانش توسط پیامبر از مسیر گمراهی نجات یافته در مسیر هدایت قرار گیرد) تعیین جانشین پیامبر نیز از طرف خداوند لطف است؛ بر این اساس است که گرچه برخی از تعریفهای متکلمان شیعی، که قبلاً نسبت به خلافت ذکر شد، هماهنگ با اهلسنت است که آن هم به دلیل مماشات با آنان بوده است اما در این میان بسیاری از دانشمندان شیعی رویکردی جدا از تعریف اهلسنت درباره خلافت را ارائه کردهاند که در آنان با صراحت به جنبه الاهی بودن مقام خلافت تصریح شده است.
محمد جواد مغنیه در تعریف خلافت میگوید:
الخلافه منصب الهیی امرها بید الله لا بید الناس؛([۷۸])
خلافت منصبی خدادادی است که امر آن مربوط به خداوند است نه بر مردم.
هم چنین در شرح «منهاج الکرامه» در تعریف خلافت آمده است:
ان الخلافه منصب الهیی کالنبوه فکما لا یراد من رسول الله من ادعی الرساله او من قال الناس برسالته بل المراد من انتخبه الله لرسالته کذالک لا یراد من خلیفه رسول الله من ادعی الخلافه او من قال الناس بخلافته بل المراد من استخلفه الرسول؛([۷۹])
خلافت مانند نبوت منصب خدادادی است، همانگونه که اگر کسی ادعای رسالت کند یا مردم گویند او رسول است، مورد پذیرش نیست بلکه مراد از رسول کسی است که خداوند او را به رسالت خود برگزیده باشد، همچنین مراد از خلیفه نیز کسی نیست که خودش ادعای خلافت کند یا مردم گویند او خلیفه است بلکه مراد کسی است که پیامبر او را به جانشینی خود معرفی کرده باشد.
بنابراین انتخاب خلیفه پیامبر مانند انتخاب خود پیامبر از عهده مردم خارج بوده و هر دو در اختیار خداوند است:
الخلافه هی باختیار الله وحده لان الخلافه کالنبوه لیست هی من اعمال العباد و لا موکوله الیهم؛([۸۰])
خلافت تنها در اختیار خداوند است، زیرا خلافت مانند نبوت مربوط به بندگان نیست و همچنین واگذار به بندگان هم نشده است.
هم چنین علمای علم اصول نیز، در مواردی که به بحث خلافت اشاره کردهاند با صراحت خلافت را منصب الاهی تعریف کردهاند.([۸۱])
علامه طباطبایی در این زمینه مینگارد: «مقام خلافت همانگونه که از نام آن پیداست تمام نمیشود مگر اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد.»([۸۲])
بنابراین خلیفه پیامبر کسی است که تمام شئون آن حضرت را داشته باشد مگر مواردی که با دلیل خارج شده باشد. طبق مبانی شیعه جانشین پیامبر، جز مقام نبوت باقی شئون آن حضرت را دارا میباشد. همچنانکه در برخی تعاریف آمده است:
انها منصب الاهی و التنصیب من قبل الله و اما الرسول فهو مبلغ للناس عن ذلک فقط؛([۸۳])
خلافت منصبی خدادادی است و معرفی آن از جانب خداوند است و پیامبر تنها وظیفه دارد که آن را به مردم ابلاغ نماید.
و در برخی تعاریف آمده است:
الخلافه منصب الهیی و عهد ربانی لا یناله الا ذو حظ عظیم یمتاز عن سائر الافراد؛([۸۴])
خلافت منصبی خدادادی و تعهد با پروردگار است که به آن دست نمییابند مگر افرادی که دارای بهرهای بزرگ بوده و نسبت به دیگر افراد امت امتیاز بالا داشته باشند.
سرانجام اینکه تعریف اخیر، با الاهی دانستن منصب خلافت بعد از رسول خدا، همان عقیده اصیل متکلمان امامیه است که با توجه به روایات معصومان ارائه شده است.
منابع:
[۱]) قاموس قرآن، ج۲، ص۲۸۴٫
[۲]) المعجم الفهرس، ص۳۰۵٫
[۳]) انعام، ۱۳۳٫
[۴]) انعام، ۱۶۵٫
[۵]) نحل، ۶۲٫
[۶]) یونس، ۱۰٫
[۷]) اعراف، ۶۹٫
[۸]) شیخ محمد سند، الامامه الالهیه، ج۱، ص۲۰۵٫
[۹]) المیزان، ج۱۷، ص۷۵٫
[۱۰]) التبیان، ج۴، ص۲۸۴٫
[۱۱]) بقره، ۳۰٫
[۱۲]) ص، ۲۶٫
[۱۳]) نور، ۵۵٫
[۱۴]) شیخ محمد سند، الامامه الالهیه، ج۱، ص۳۱۵ـ ۳۱۶٫
[۱۵]) ص، ۲۶٫
[۱۶]) تفسیر قرآن العظیم، ج۳، ص۴٫
[۱۷]) بقره، ۳۰٫
[۱۸]) صدر المتالهین شیرازی، پیشین، ج۳، ص۵۱٫
[۱۹]) صورت و سیرت انسان در قرآن، ص۲۹۱٫
[۲۰]) البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۶۸٫
[۲۱]) قصص الانبیا، راوندی، ص۴۲٫
[۲۲]) بقره ۳۰٫
[۲۳]) سوره ص / ۲۶٫
[۲۴]) اعراف ۱۴۲٫
[۲۵]) توبه ۳٫
[۲۶]) البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۷۳۵٫
[۲۷]) نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷، ص۶۶۰٫
[۲۸]) راوندی، قصص الانبیا، ص۱۷۷٫
[۲۹]) تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۱۵۰؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۷۸٫
[۳۰]) اصول کافی، ج۱، ص۲۸۴؛ تحف العقول، ص۲۲۳٫
[۳۱]) لسان العرب، ج۹، ص۸۴٫
[۳۲]) که این احادیث در فصل یکم نقل شد.
[۳۳]) در فصل جداگانه بعداً ذکر میشود.
[۳۴]) راوندی، قصص الانبیا، ص۳۶۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۵۴؛ مسند احمد، ج۵، ص۱۰۶؛ معجم کبیر طبرانی، ص۱۹۸٫ با اندک تفاوت
[۳۵]) صحیح مسلم، ج۶، ص۴غ کتاب اماره، باب ۱؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۳۲٫
[۳۶]) تاریخ الخلفا، سیوطی، ص۱۰؛ سنن ابی داوود، ج۲، ص۳۰۹٫
[۳۷]) الطرائف، ص۱۷۰٫
[۳۸]) عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۵۵٫
[۳۹]) راوندی، قصص الانبیا، ص۳۶۸٫
[۴۰]) کنز العمال، ج۱۲، ص۳۲؛ مستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۶۱۸٫
[۴۱]) مسند طیالسی، ص۱۰۵؛ مسند علی بن جعد جوهری، ص۲۹۰؛ الکفایه فی علم الدرایه، خطیب بغدادی، ص۹۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۲، ص۱۹۵٫
[۴۲]) تهذیب الکمال، ج۳، ص۲۲۴٫
[۴۳]) نعیم بن حماد، کتاب الفتن، ص۵۲٫
[۴۴]) مسند احمد، ج۵، ص۱۰۶ به بعد؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۳۲ به بعد؛ مستدرک حاکم نیشابوری، ج۳، ص۶۱۸؛ معجم کبیر طبرانی، ج۲، ص۱۹۵؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۱؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۵۴ به بعد؛ خصال صدوق، ج۲، ص۲۳۵ به بعد؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۱۷۰ و دهها منبع دیگر از شیعه و سنی.
[۴۵]) برای نمونه پیشتر حدیث اثنا عشر از هر دو منبع مذکور نقل گردید.
[۴۶]) صحیح ترمذی، ج۳، ص۳۴۰؛ کتاب الفتن، باب۲۶٫
[۴۷]) مجمع الزوائد، ج۵، ص۱۹۰٫
[۴۸]) فتح الباری، ج۱۳، ص۱۸۲٫
[۴۹]) سیر اعلام النبلا، ج۱۴، ص۴۴۴٫
[۵۰]) کتاب السنه، ص۵۱۸٫
[۵۱]) کتاب العین، ج۴، ص۲۶۷٫
[۵۲]) الصحاح، ج۴، ص۱۳۵۶٫
[۵۳]) النهایه، ج۲، ص۶۹٫
[۵۴]) قاموس القرآن، ج۲، ص۲۸۶٫
[۵۵]) التحقیق فی کلمات القرآن، ج۳، ص۱۰۸٫
[۵۶]) مجمع البحرین، ج۵، ص۵۰٫
[۵۷]) برای اطلاع از اسم افرادی که پیامبر در نبود خود آنان را جانشین خویش در مدینه میگذاشت رک طبقات الکبری، ج۲۰، ص۲۲۴؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۹۲و انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۱٫
[۵۸]) بعداً به گونهای مستقل این روایات را بررسی خواهیم کرد.
[۵۹]) الشافی فی الامامه، ج، ص۱۲۹٫
[۶۰]) ابن جبر، نهج الایمان، ص۲۹۴٫
[۶۱]) ما بعداً در سیر تاریخی این واژگان بحث خواهیم کرد.
[۶۲]) شرح عقائد النسفیه، ص۲۲۹٫
[۶۳]) تراتیب الاداریه، ج۱، ص۲٫
[۶۴]) ماثر الانافه، ج۱، ص۱۶٫
[۶۵]) فیض القدیر، شرح جامع الصغیر، ج۱، ص۲۴۲٫
[۶۶]) مقدمه ابن خلدون، ص۲۰۴٫
[۶۷]) ابکار الافکار فی اصول الدین، ج۳، ص۴۱۶٫
[۶۸]) شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵٫
[۶۹]) کفایه الموحدین، ج۲، ص۳٫
[۷۰]) البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۳۱٫
[۷۱]) مجمع البیان، ج۸، ص۷۳۶٫
[۷۲]) المیزان، ج۱۱، ص۸۰٫
[۷۳]) منار الهدی فی النص علی ائمه اثنا عشر، ص۱۵۹٫
[۷۴]) مقدمه ابن خلدون، ص۲۰۴٫
[۷۵]) هاشم معروف حسینی، شیعه در برابر معتزله و اشاعره، ص۲۷۴، ترجمه محمد صادق عارف.
[۷۶]) الفروق اللغویه، ص۲۲۲٫
[۷۷]) که ما بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.
[۷۸]) الشیعه فی المیزان، ص۱۶٫
[۷۹]) شرح منهاج الکرامه، ج۱، ص۴۳۸٫
[۸۰]) دکتر تیجانی، لاکون مع لاصادقین، ص۱۴۸٫
[۸۱]) فرائد الاصول، نائینی، ج۱، ص۱۲۶، تحقیق کاظمینی.
[۸۲]) المیزان، ج۱، ص۱۷۷٫
[۸۳]) الشهب الثاقب، ص۱۴٫
[۸۴]) المناظرات فی الامامه، ص۱۶٫
منبع: برگرفته از کتاب امامت و واژگان مرتبط؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
بازدیدها: ۲







هیچ نظری وجود ندارد