معاد در نگاه عقل و دین

برخى از اشخاص بر این باورند که ضرروتى ندارد درباره مرگ و معاد بیندیشیم و از مسائلى که راهى براى شناخت آن نداریم، سخنى بگوییم و یا کتابى بخوانیم. عقل و علم ما در محدوده طبیعت مى‏تواند حرکت کند و به محض این که به ماوراى طبیعت رسید، متوقف مى‏شود. اصولاً تفکر و فرورفتن در این موضوع جز خستگى و افسردگى نتیجه‏اى ندارد.
در این ورطه کشتى فروشد هزاریکى تخته‏اى برنیامد کنار
آنها مى‏گویند: ما باید به وجدانیات و قوانین جارى کشور، آداب و سنن ملى و اجتماعى پاى‏بند باشیم. به کسى ستم نکرده و حقى را از احدى ضایع نکنیم. از دروغ و خیانت و دزدى و… پرهیز کنیم. کارى برخلاف وجدان و عملى برخلاف قانون انجام ندهیم، تا مورد ملامت وجدان و مکافات قانونى قرار بگیریم. اگر کسى از خدمات اجتماعى و مسؤولیت دریغ نداشته باشد و موازین اخلاقى را رعایت کند، مى‏تواند زندگى شرافتمندانه‏اى براى خود بیافریند. نیازى به بود و نبود جهان پس از مرگ نداریم و حاضر نیستیم در این باره فکر کنیم. بهتر است درباره مشکلات زندگى اصلاً فکر نکنیم و همچون حیوانات به حیات غریزى ادامه داده، دم را غنیمت بشماریم. براى این که خوش باشیم، نباید به مصائب و دشوارى‏هاى مردمان محروم کارى داشته باشیم. از مرگ‏ومیر عزیزان نباید متأثر شویم. اگر جمعیتى بر اثر زلزله و یا بمب اتمى نابود شوند، به ما ربطى ندارد. ما براى دردها، رنج‏ها و بدبختى‏هاى مظلومان اشک تأثر نمى‏باریم و…هم اکنون زندگى جمعى از خانواده‏ها در بین جوامع بشرى بر این منوال مى‏گذرد؛ حتى برخى از مذهبى‏ها عملاً زندگى خود را بر پایه این عقاید تنظیم کرده‏اند. ولى به عنوان درآمد پاسخ باید گفت: این گفتارها در حد شعار و حرف مطلوب است! آیا افراد بشر مى‏توانند در جامعه زندگى کنند و از این‏گونه مسائل کناره گیرند؟! مگر مى‏شود انسان خردمند و باوجدان، بدون عواطف اجتماعى زندگى معقولى داشته باشد؟! مگر امکان دارد انسان کنجکاو و متفکر و آینده‏نگر، ضرورى‏ترین مسائل اعتقادى و فرهنگى را از تفکرات خود حذف کند؟! مگر مى‏توان درباره مرگ نیندیشید، در صورتى که به قول «موریس مترلینگ» در زندگى و جهان ما فقط یک حقیقت قابل توجه وجود دارد و آن هم مرگ است؟! مگر مى‏شود از چنگ این‏گونه مسائل فرار کرد؟!مرگ عبارت است از تولدى جاودانى در گهواره‏اى از نور و آتش. هر کس بخواهد تصور وجود مرگ را از مخیله خود دور کند، یا از چنگ آن بگریزد، بیش‏تر خود را در چنگال آن گرفتار مى‏بیند. شبح مرگ مانع از دیدن همه چیز مى‏شود.(۱)ما نه تنها نمى‏توانیم براى دراز مدت از این‏گونه مسائل خود را خلاص کنیم، بلکه اگر بخواهیم به حیات معقول و زندگى شیرینى دست پیدا کنیم، باید تصویر روشنى از مرگ و حیات داشته باشیم؛ به قول «موریس مترلینگ» تصور ما درباره مرگ باید کامل‏ترین و واضح‏ترین تصورات باشد، زیرا مسأله مرگ دقیق‏ترین و لازم‏ترین مسأله زندگى ماست.جالب است وى، که برنده جایزه بزرگ ادبى نوبل در ۱۹۱۳ است، مى‏گوید: «مرگ لازم‏ترین مسأله زندگى بشر است و باید آن را بشناسیم و به مقابله برخیزیم»، ولى برخى مسلمان‏نماها با ناز و کرشمه مى‏گویند: سخن از مرگ، خوشىِ زندگىِ ما را از بین مى‏بَرَد. مانباید به این‏گونه مسائل فکر کنیم.البته حیات حیوانى چنین چیزى را ایجاب مى‏کند، ولى نباید فراموش کنیم که انسانیم و باید بدانیم از کجا آمده و به کجا مى‏رویم.از سوى دیگر نیازهاى جسمى بشر محدود به مسکن، خوراک و پوشاک و نیز سرمایه‏اى است که بتواند نیازهاى بشر را در دراز مدت تأمین کند، اما نیازهاى روحى او محدودیت ندارد. نیازهاى روحى بشر غالباً به صورت سؤال مطرح مى‏شود: از کجا آمده‏ام؟ براى چه آمده‏ام؟ به کجا مى‏روم؟ و ده‏ها پرسش دیگر. مولوى مى‏گوید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنمز کجا آمده‏ام؟ آمدنم بهر چه بود؟به کجا مى‏روم آخر ننمایى وطنم؟!مانده‏ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا؟یا چه بوده است مراد وى از این ساختنم؟
این پرسش‏ها که از اعماق جان انسان‏ها برمى‏خیزد، از سؤالى ذاتى حکایت دارد. حضرت على(ع) مى‏فرماید: «اِنْ لَمْ تَعْلَمْ مِنْ اَیْنَ جِئْتَ لاتَعْلَمُ اِلىَ اَیْنَ تَذْهَبُ؛(۲) اگر ندانى از کجا آمده‏اى، نخواهى دانست به کجا مى‏روى». با عدم توجه به خداوند ومبدأ هستى هرگز نمى‏توان فهمید براى چه آمده‏ایم و مقصد نهایى چیست.عالم پس از مرگ و ده‏ها پرسش دیگر در این باره قرن‏هاست که ذهن متفکران را به خود مشغول کرده، آنها براى پیدا کردن پاسخ، تلاش بى‏وقفه‏اى را آغاز کرده‏اند، در صورتى که این‏پرسش‏ها را فقط فرهنگ ایمان به قیامت مى‏تواند پاسخ دهد. به قول ماکس مولر، دانشمند غربى، هیچ مکتبى در جهان وجود ندارد که اکثر فلاسفه جهان به اندازه مکتب معاد درباره‏اش هماهنگ و متّفق‏الرأى باشند.(۳) مکتب معاد از دیر زمان تاکنون به مجهولات انسان پاسخ خِرَدپذیر داده است.فرضیه این که پس از مرگِ بدن، روح هم مى‏میرد و عالَم دیگرى وجود ندارد، از اثبات زندگى پس از مرگ مشکل‏تر و پیچیده‏تر است. موریس مترلینگ اعتراف مى‏کند:با وجود این که نور حقیقت به طور واضح و کامل بر صحنه زندگى نمى‏تابد، ولى از روز هم روشن‏تر است که پس از دوران حیات پرتگاهى وجود دارد و این پرتگاه را کسى درست نشناخته و شاید وحشتناک‏ترین مهالک بشر مى‏باشد.(۴)موریس مترلینگ در مواردى به حقایق نزدیک شده، ولى بدون دستیابى به حقیقت، گرفتار تناقض و سردرگمى مى‏شود، زیرا از طریق فلسفه الهى وارد این عرصه نشده است. اوخواسته است با فطرت و عقل – بدون کمک از وحى – این مراحل را بپیماید. او در جایى اعتراف مى‏کند:عقیده ما درباره مرگ از حدود فهمیدن سرنوشت جسدمان تجاوز نمى‏کند و نمى‏تواند شامل فهم سرنوشت نهایى جهان باشد، ما چیزى را مرده مى‏پنداریم که طرز زندگى‏اش با ما متفاوت باشد.(۵)خداوند متعال نعمت خود را بدین جهت به ما داده تا به آن سوى طبیعت نفوذ کنیم و به کمک پیامبران سرنوشت آینده خود را درست بشناسیم. به قول موریس مترلینگ: خداوندى که بهترین و عالى‏ترین مواهب زندگى را به ما عطا کرده، قوه عاقله نیرومندى نیز در اختیار ما نهاده که در کمال ایمان و درستى بتوانیم از آن استفاده کنیم یعنى در تمام موارد ابتدا باید امورى را که عاقلانه و واقعى به نظر مى‏رسد، قبول کرد.مشکل دانشمندان غربى، برخى عقاید خِرَد گریز است که کلیسا درباره مبدأ و معاد ارائه داده است. علم ستیزى و خِرَدگریزى آباى مسیحیت بر کسى پوشیده نیست و گرنه ادیان الهى خِرَدپذیرترین مسائل را در زمینه توحید و معاد بیان کرده‏اند و هیچ‏گونه تضادى بین علم و دین وجود ندارد. باید در توجیه فلسفه زندگى در پى راه حل‏هاى معقول وخِرَدپذیر بود. به مجرد این که بگوییم پس از مرگ خبرى نیست و یا پیامبران براى کنترل عوام‏الناس – نه فضلا و جهان دیده‏ها – مطالبى گفته‏اند که جلو هرج و مرج را بگیرند، نمى‏شود جلو وحشت و نگرانى را گرفت. به قول‏شاعر:
چو دیوانه آشفته، تازى همىمگر بر سرت میرو سالار نیست؟!از این پرده بیرون سرا پرده‏اى استمرا و تو را اندر آن بار نیست؟!
ما باید روح را قانع کنیم که ثروت و قدرت نمى‏تواند آرامش دراز مدت ایجاد کند. فطرت ابدیت طلبى انسان لغو و عبث نیست. باید براى انگیره‏هاى درونى و آرمان‏هاى بلند توجیه عقلانى پیدا کنیم. موریس مترلینگ خود را به آب و آتش مى‏زند تا براى آینده بشر و این‏گونه معضلات راه حل‏هاى صحیحى پیدا کند. وى که از مطالب خِرَدناپذیر کلیسا خسته شده، به‏دنبال راه حل عقلى مى‏گردد و چنین مى‏نویسد:سواى راه حل‏هایى که مذاهب براى مسأله مرگ پیشنهاد کرده‏اند، چهار راه حل دیگر هم مى‏توان در نظر گرفت: اول این که موجودات بدون این که کم‏ترین اثرى از ایشان باقى بماند، به محض مقابله با مرگ نابود شوند؛ دوم این که روح ایشان چنان‏که در دنیا حضور دارد، در عالم پس از مرگ باقى بماند؛ سوم این که وارد زندگى نوینى شود، بدون این که روح و فکرى برایش مانده باشد و بالأخره چهارم این که پس از مرگ، موجود انسانى داراى روح و وجدانى به کلى متمایز از روح و وجدان قبلى‏اش در دنیاى خاکى پیدا کند.اولاً نابودى کامل ممکن نیست. هیچ جسم و هیچ فکرى ممکن نیست از جهانى که در آن قرار داریم، خارج باشد و از حیطه زمان و مکان بیرون افتد. یک اتم از وجود ما و یک ارتعاش کوچک اعصاب ممکن نیست معدوم شود، زیرا جایى براى تجمع و تمرکز معدومین وجود ندارد.(۶)متفکران بى‏غرض نمى‏توانند مرگ انسان را پایان زندگى به‏گونه مطلق بدانند، همان‏گونه که نمى‏توانند نسبت به این‏گونه مسائل بى‏اعتنا باشند. هیچ رنج و غصه‏اى از درد جهل و نفهمیدن سرنوشت آینده انسان بدتر نیست. به گفته متفکر بلژیکى: روح مخصوصاً از این جهت رنج مى‏بَرَد که هیچ چیز را نمى‏فهمد و نمى‏تواند به احوال جهان معرفت پیدا کند.(۷)علوم مادى کشفیات خود را درباره ماده و عوارض آن عرضه مى‏دارد. بدیهى است با این‏گونه ابزارها ماوراى ماده را نمى‏توان شناخت. از این‏رو بى‏پایگى سخن کسانى که مى‏گویند چون زندگى بازپسین از طریق علوم مادى به ثبوت نرسیده، بى‏پایه است و قابل نفى یا اثبات نیست و به فرض آن که واقعیت هم داشته باشد، چرا انسان این‏گونه مسائل ناراحت کننده را مطرح و خود را دچار وحشت و اضطراب کند و نباید در زندگى سعى کنیم از مرگ که «هادم اللذات» و «منقص الشهوات»(8) (ویران کننده خوشى‏ها و شکننده عیش و نوش‏ها) است سخنى به میان بیاوریم، روشن مى‏شود و در پاسخ باید گفت: نبودن و مطرح نکردن یک واقعیت و حادثه ممکن و اجتناب‏ناپذیر، دردى رإ؛ه‏ه دوا نمى‏کند و از وقوع آن جلوگیرى به عمل نمى‏آورد. وقتى زلزله شدیدى رخ دهد، ساختمان‏ها را خراب کرده و آثار ویرانى به بار خواهد آورد؛ چه درباره وقوع آن آگاه باشیم یا نباشیم؛ باز اگر علمى در کار باشد، ممکن است مفید واقع شود. «وَأَنّ السّاعَهَ آتِیَهٌ لارَیْبَ فیها».(9) قرآن مى‏گوید: قیامت بدون شک شدنى است؛ چه بشر بخواهد چه نخواهد. حساب و کتابى در کار است و جزا و پاداشى. البته اگر انسان هم مثل حیوان در چارچوب غریزه محصور بود و یا در زندان «جبر طبیعت» یا «جبرتاریخ» یا جبرهاى اجتماعى و اقتصادى، مادى و معنوى گرفتار مى‏شد و براى آزادى‏اندیشه، انتخاب و ابتکار عمل راهى نداشت، بى‏گمان در طرح این‏گونه موضوعات وحشتزا فایده و لزومى به نظر نمى‏رسید، ولى انسان با عصیان بر تاریخ و طبیعت و قیام برضد سنت‏ها و باورهاى اجتماعى و مقتضیات اقتصادى و محیط زندگى، خودمختارى و آزادى خود را به اثبات رسانده و در عمل ثابت کرده است مى‏تواند گره‏هاى فردى و اجتماعى را بگشاید، و توان پیش‏بینى و پیشگیرى حوادث را دارد.به همین دلیل بشر برخى از مشکلات و مسائل سرنوشت‏ساز را طرح کرده و حل و فصل مى‏کند. علاوه بر این که ایمان به حیات بازپسین در امور فردى و اجتماعى او، در ابعاد گسترده تأثیر سازنده و مثبت دارد. همان‏گونه که نفى و انکار آن نیز، تأثیرات زیانبارى در زندگى فرد و جامعه مى‏گذارد.دوم این که انگیزه و عواملى که بشر را به کاوش در معاد وامى‏دارد، گذشته از سخنان پیامبران، عوامل‏منطقى و روانى انسان است، زیرا افراد بشر در برابر مقتضیات عقل و فطرت خویش نمى‏توانند بى‏اعتنا باشند و به نداى عقل و تمایلات ذاتى پاسخ مثبت ندهند. از این‏رو بسیارى از کسانى که به زبان، قیامت را انکار کرده و با آن به مبارزه برخاسته‏اند، در مواقع حساس و خطیر که دستشان از علل طبیعى کوتاه شده است، ناگهان احساس ابدیت را با تمام وجود دریافته‏اند. آن که در راه عقیده به جهاد پرداخته و در محاکم امپریالیستى به مرگ محکوم گشته، اگر در مکتب خود به قیامت معتقد نباشد، در آن هنگام خطیر، ایمان به ابدیت را در ضمیر خود، خواهد یافت و باور مى‏کند پس از اعدام نمى‏میرد، بلکه عمرى جاویدان به‏دست مى‏آورد. از طریق همین درک باطنى است که انسان، خود را از حیوان و گیاه بالاتر و بهتر مى‏داند، زیرا آنها عمرى کوتاه و محدود دارند، ولى انسان عمرش حدومرزى ندارد و همواره در ابدیت به سر مى‏برد.این باور مقدس، در طرز رفتار و شیوه زندگى ملت‏ها نقش عظیمى ایفا کرده است تا جایى که گفته‏مى‏شود:تمدن باستانى مصر و آشور و بابل و بسیارى از کشورهاى دیگر مولود همین عقیده است، که اگر ایمان به رستاخیز نبود، هیچ کدام از آنها به وجود نمى‏آمد.(۱۰)آیا باز مى‏توان معتقد بود این عقیده تاریخى از تخیلات منشأ گرفته است؟! اگر ادراک «علیت و معلولیت» عام و خاص – مانند تأثیر یک دارو در رفع یک نوع بیمارى و یا تأثیر روغن بادام در رفع یبوست – با قدمتى که در فرهنگ بشرى دارد، موهوم و بى‏اساس باشد، آیا ایمان به معاد هم مى‏تواند از خیالات و اوهام سرچشمه بگیرد؟! در حالى که به دلیل عمومیت این ایمان در جوامع بشرى؛ بقاى این عقیده در مقابل انقلاب‏هاى سیاسى و اجتماعى و دگرگونى‏هاى فرهنگى و اعتقادى جهان؛ اتفاق و انعطاف ملل بدون ارتباط و تبانى و آموزش، دربرابر معاد و قیامت؛ عدم امکان تفسیر معقول و منطقى براى ایثار و شهادت، انفاق و از خودگذشتگى، بدون ایمان به حیات پر فروغ اخروى بیانگر اصالت و عمق این عقیده است. این ایمان همگانى، از عوامل عقلى و روانى بشر نشأت گرفته است و به همین جهت به دنبال علل خارجى نباید گشت، زیرا این عقیده از غریزه و طبیعت عقلانى و منطقى بشر برخاسته و با سرشت او آمیخته است. همان حکیمى که به مرغ سقا الهام کرده که در فصل تابستان، مشک را پر از آب کند و به سوى ریگزارهاى تفتیده و کویرهاى سوزان، پرواز کرده و پرندگان و حیوانات تشنه را سیراب نماید، به انسان هم درک رستاخیز را عنایت کرده، تا زندگى برایش معنا و مفهوم داشته باشد، و تمدن‏ها و فرهنگ‏هاى گوناگون را بر این عقیده ریشه‏دار استوار سازد. بى‏شک چنین ایمان عمیق و راسخى نمى‏تواند از وهم و فریب ناشى شود. اوهام (مثل نحسى سیزده و یا شانس و اقبال) با عقل و منطق سازگار نیست و نمى‏تواند در برابر دگرگونى‏هاى زمان، این اندازه پایدار بماند و اکثریت را به خود معطوف دارد! البته در اغلب دوران در میان اکثر ملت‏ها که به قیامت ایمان دارند، افرادى به چشم مى‏خورند که در اثر پیشامدهاى روحى و علل خاصى، این حقیقت را انکار کرده و در شمار خرافات قرار داده‏اند، قرآن کریم از زبان آنها مى‏گوید:قالوا ماهى إلّا حیاتنا الدنیا نَموت وَ نَحیى و مایهلکنا إلّا الدَهر؛(۱۱)آنان گفتند: حیاتى جز همین زندگى دنیا که همواره مى‏میریم و زنده مى‏شویم وجود ندارد! و غیر از طبیعت و رخ‏دادهاى طبیعى، چیزى موجب هلاکت ما نمى‏شود.این همان فلسفه مادى‏گرانه است که از روزگاران بسیار کهن، در میان ملت‏ها و اقوام جاهلیت طرفداران معدودى داشته و امروزه نیز از سوى مکتب‏هاى ماتریالیستى و سرمایه‏دارى پذیرفته شده است! آنها که معتقد به اصالت ماده و اقتصادند و سعادت فرد و جامعه را در ابزار تولید و روابط آن مى‏دانند و با پوزخند و سخریه مى‏خواهند همه حقایق را زیر پا بگذارند و نفى و طرد نمایند، از منطق به‏دورند، زیرا نفى و اثبات یک ادعا دلیل و برهان لازم دارد، نه هیاهو و جنجال!ویلٌ لِکُلِّ هُمَزهٍ لُمَزه الّذی جَمَعَ مالاً وَعَدَّدَهُ یَحْسَبُ أنَّ مَالَه أخْلَدَهُ، کَلّا لَیُنْبَذنَّ فى‏الحُطَمَهِ ومَا أدْراکَ مَا الحُطَمهُ، نارُ اللّهِ المُوقَدهُ، الّتی تَطَّلِعُ عَلَى الأفئِدَهِ، إِنّها عَلَیْهِم مُؤصَدَهٌ، فى‏عَمَدٍ مُمَدَّدَهٍ؛(۱۲)واى بر هر عیبجوى مسخره کن! آن که مال و منالى به دست آورده و آن را مى‏شمارد، وگمان‏مى‏کند ثروت منشأ خلود و حیات ابدى است، ولى موجبات سقوط در دوزخ را فراهم خواهد ساخت.ماتریالیسم فلسفى مانند ماتریالیسم اخلاقى و عملى با لجاجت و انکار مى‏خواهد تیرى به تاریکى بیندازد، شاید به هدف اصابت کند! «ومَالَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلّا یظنّون»؛(۱۳) این گروه بر ادعاى خود دلیل و برهان علمى ندارند، بلکه براساس حدس و گمان حرف مى‏زنند و به اصطلاح کشکى مى‏سایند و پشمى مى‏بافند!عقل سلیم هرگز باور ندارد دستگاه شگفت‏انگیز آفرینش منحصر به ماده و محسوسات باشد و فکر و اراده و عقل و عواطف، از مواد خشک و بى‏جان پدیدآید! چگونه ممکن است فکر و عقل خردمندى که به وجود و شخصیت خود علم دارد، مولود ماده‏اى باشد که نه‏خودرا مى‏شناسد و نه به وجود خویش توجه دارد، ونه مى‏تواند درکى از خویشتن داشته‏باشد؟!ماده‏اى که مقهور اراده و روح بشر است، چگونه مى‏تواند آفریننده عقل و اراده باشد؟! عقل خلاقى که دنیا را ویران و یا آباد مى‏سازد و زمین و زمان را به هم مى‏بافد، گذشته و آینده را به هم پیوند مى‏زند، نقطه ضعف را کشف و نقاط قوت را ضبط مى‏کند، بدى‏ها را مى‏ریزد و خوبى‏ها را مى‏گیرد، چگونه مولود ماده و مراحل مختلف آن مى‏تواند باشد؟! در صورتى که آثار و نمودهاى آن دو کاملاً متفاوت و متضاد است. تنها به دلیل وجود ارتباط عقل و اندیشه با سلسله اعصاب و مغز، نمى‏توان گفت فکر و عقل با تمام قدرت و عظمتش زاییده سلول‏هاست. اگر ما از طریق دستگاه فرستنده سخن مى‏گوییم، نمى‏توان گفت دستگاه فرستنده حرف مى‏زند! گیرنده و فرستنده فقط ابزارى براى گرفتن و پخش کردن است و فکر و گویایى و احساس ابدیت منحصر در منبع لایزال عقل و اراده است و آن عبارت است از «من» که همواره ثابت مى‏ماند. عبور از سطح ظاهرى «من» به عمق باطنى «من»، نمونه ابدیت را در دل آدمى نشان مى‏دهد.
هست در دل، زندگى دارالخُلوددر زبانم گر نمى‏آید چه سود
سطح ظاهرى، مانند آیینه‏اى است که حقایق خارجى را از شکل‏ها گرفته، تا رنگ‏ها، حرکت، زمان و فضا را منعکس مى‏سازد. همه قوانین و اصول حاکم بر طبیعت، بر سطح ظاهرى شخصیت انسان نیز جارى و حکمفرماست. شما در یک لحظه نمى‏توانید دایره و مربع را ادراک نمایید، همان‏گونه که ایجاد دو شکل هندسى در یک زمان و در یک مکان امکان‏پذیر نیست. از نظر روانى، در آن هنگام که سطح ظاهرى «من» شادمان است، نمى‏تواند افسرده و غمگین هم باشد. مجاورت با طبیعت، این خاصیت را تولید مى‏نماید؛ اما تصور هستى و نیستى مطلق، اندیشه فنا و ابدیت و تفکرات متضاد و درک قوانین کلى – که از قلمرو زمان و مکان بیرون است – از فعالیت‏هاى سطح عمیق روح محسوب مى‏شود. شاعرى متفکر و با ذوق، اشعار دل‏انگیزى در زمینه ابدیت‏طلبى بشر سروده است و مکنونات و احساسات لطیف روح بشر را به صورت شعر در آورده، که ترجمه آن را مى‏نگاریم:- اى نفس من! اگر به حیات ابدى، ایمان و امید نداشتم، هرگز به آهنگ‏هایى که روزگار مى‏نوازد، گوش نمى‏دادم.- اگر این امید حیاتبخش جاى خود را به یأس مرگبار مى‏داد، اکنون جریان حیات و هستى‏ام را قطع مى‏کردم و به زیر خاک‏هاى تیره و سیاه گورستان رهسپار مى‏گشتم.- اى نفس! اگر خودم را با اشک‏هاى مقدسى که در اشتیاق ابدیت فرومى‏ریزم، شستشو نمى‏دادم و پلک چشم‏هایم را با سایه‏هاى اندوه و فراق جهان دیگر، سرمه نمى‏کشیدم، زندگى کورآسایى داشتم، در حالى که چنگال‏هاى هیولاى جهل در دیدگانم فرومى‏رفت.- اى نفس! زندگانى در دنیا جز شب سیاه و تاریکى نیست. همین که خیمه سیاه شب همه جا را فراگرفت، به پایان مى‏رسد و سپیده دم ابدیت از افق طلوع مى‏کند، که براى این بامداد، فنا و پایانى وجود ندارد.- تشنگى و عطش قلبم، دلیلى بر وجود سلسبیل (چشمه زلال ابدیت) است که خود را در کوزه ناچیز مرگ مى‏نمایاند.- اى نفس! اگر انسان نادانى به تو بگوید: روح آدمى مانند جسمش متلاشى و نابود مى‏گردد و آنچه معدوم شد، دیگر برنمى‏گردد، در پاسخ بگو: برگ گل‏ها مى‏ریزد و با خاک یکسان مى‏شود، ولى بذرها و هسته‏هاى به وجود آورنده گل، همچنان باقى مى‏ماند (و در بهار قیامت دوباره زنده مى‏شود و به صورت گل درمى‏آید) و به وجود خود ادامه مى‏دهد و این است رمز خلود و سِرّ ابدیت انسان.(۱۴)یکى از متفکران غرب مى‏گوید:اگر یک حیات در مقابل و یا در پى این زندگانى ثابت نشود، زندگانى معمایى است حل‏نشدنى.
2- رابطه انسان و معاد
این باور جهانى و ریشه‏دار، از چند جهت با انسان ارتباط دارد: یکى از نظر فلسفه تاریخ، که از ارکان «جهان‏بینى» به شمار مى‏آید؛ وقتى آدمى به رشد جسمى و بلوغ فکرى مى‏رسد، قهرمانان خیر و شر را در کشمکش و نزاع مى‏بیند. در این جدال همگانى و پیکار دایمى وتاریخى، نمودهاى فضیلت، مغلوب عناصر رذیلت گشته و باطل غالباً بر حق چیره مى‏گردد، و تاریخ به طور مقطعى به سود ستمگران رخ مى‏نماید. براى وجدان حساس و ضمیر بیدار بشر قابل قبول نیست که خداوندان آزادى و عدالت مقهور و قربانى آفرینندگان شرارت و جنایت گردند و با فرارسیدن مرگ آنان، همه چیز پایان پذیرد، و روزى قرار نباشد به حساب این دوقطب متضاد، رسیدگى شود و «یوم‏الفصل» (روز جدایى خائن از خادم) فرانرسد.آرمان‏هاى بى‏نهایت و اندیشه‏هاى بى‏پایان انسانى دومین دلیلى است که ایمان به رستاخیز را با جان آدمى پیوند مى‏دهد. سقراط مى‏گوید:این بذرهاى بى‏حد و حصر براى رویش و پرورش خود، مزرعه‏اى بى‏نهایت و زمینه‏اى نامتناهى لازم دارد.از این‏رو باغبان آفرینش براى روییدن بذرهاى ابدیت‏طلبى و مطلق‏خواهى بشر، سرزمین دیگرى را فراهم ساخته، که از ابعاد زمان و مکان کنونى فراتر است، و مى‏تواند پرورشگاه آرمان‏هاى نامحدود بشر باشد.
براى پرورش روح ما مکان تنگ استبیا به عرصه میدان لامکان برویمدو روز عمر، تمتع نمى‏دهد، برخیزکه همچو خضر پى عمر جاودان برویمدل از ملازمت تنگناى تن، بگرفتبیا بیا که به خلوتسراى جان برویم
اشباع حس کنجکاوى و حقیقت‏یابى انسان، در مورد سرنوشت نهایى عالم و آدم واین‏که‏پس از ویرانى جهان، آیا سایه سنگین عدم و خاموشى همه جا را فرامى‏گیرد،یاجنبش و جوشش دیگرى در جهان پیدا مى‏شود، حاکى از ارتباط این ایمان‏باذات و فطرت بشرى است و بالأخره هر متفکر و روشنفکرى مى‏داند براى کتابِ‏زندگىِ بشر سرفصل‏هاى بى‏شمارى وجود دارد، که چند بخش آن در حیات دنیا تأمین‏مى‏گردد، و فصل‏هاى مهم و تماشایى آن، پس از مرگ و ظهور قیامت، آغاز و پایان‏مى‏پذیرد. بى‏دلیل نیست که این ایمان عمومى، در سرلوحه مسائل اعتقادى ومعارف‏بشرى قرار دارد، اگر چه در مقابل اقیانوس خروشان جوامع انسانى، خار وخس‏هایى بوده و هست که به خاطر مسخ فطرت و بیمارى روحى و یا فرورفتن درحیوانیت و وجود تعصبات گروهى و جریانات انحرافى، تلاش کرده‏اند این فریاد درونى راخفه کرده و این شعله مقدس را خاموش نمایند؛ غافل از این که خاموش کردن این مشعل،محیط درونى آدمى را تیره و تار مى‏کند، و زمینه را براى یورش خفاشان و شیاطین درونى و برونى، آماده مى‏سازد، تا انسانیت را تباه ساخته و از آنها جانورانى سفاک و عناصرى پلید بسازند.اینک نقش خلاق ایمان به معاد و اثرات فردى و اجتماعى آن را مطالعه مى‏کنیم.
3- نقش ایمان به معاد در زندگى
ماتریالیست‏ها و هواداران آنها مى‏گویند: ایمان به حیات بازپسین، در امور فردى و جمعى اثرات منفى مى‏گذارد و قدرت تحرک و نشاط را از آدمى سلب کرده و او را به انزواى سیاسى و اجتماعى مى‏کشاند. در این صورت او با اعتقاد به مکافات و انتقام الهى، با استعمار و استبداد نمى‏جنگد و به امید ورود به بهشت و نجات از دوزخ به ذکر و عبادت مى‏پردازد و از کار و مبارزه دست مى‏کشد و به نیازمندى‏هاى مادى و معنوى زندگى که منشأ تلاش و فعالیت است، بى‏توجه مى‏شود.ما با تحلیل و بیان اثرات مثبت و سازنده ایمان به معاد، به این اشکال پاسخ خواهیم داد.
4- تأثیر معاد در اندیشه و اخلاق
اسلام جهان‏بینى و رسالت خود را بر سه پایه اساسى: مبدأ، معاد و نبوت بنا گذاشته، انکار هر یک از آنها را مانند نفى دو اصل دیگر مى‏داند. از طرف دیگر پایگاه تعلیم و تربیت اسلامى بر زنده کردن فطرت استوار شده است؛ بنابراین اسلام ایمان به معاد را از ارکان حیاتى انسان مى‏داند که بدون آن، زندگى براى بشر مفهوم درستى ندارد. مقررات دینى قوانین خشک و بى‏روح نیست، که صرفاً به خاطر تقلید و تشریفات در حاشیه زندگى تنظیم شده باشد، بلکه مجموعه‏اى از احکام، اخلاقیات و اعتقادات است که هماهنگ با طبیعت و سرشت انسان ترتیب یافته است. در واقع دستورهاى مذهب بازتابى از واقعیات طبیعت و آفرینش‏(15) است. بدون شک انگیزه فعالیت، میل به بقا و عشق به حیات است و انسان براى تأمین لوازم و نیازهاى زندگى همچون خوراک، پوشاک و مسکن به تلاش برمى‏خیزد. آیین بشرى، زندگى محدود و منحصر در حیات چند روزه دنیاست. بى‏شک قوانین بشرى که بازتاب نیازها و خواسته‏هاى بسیارى از مردم است، براى همین دنیا وضع گردیده، اما قوانین الهى، زندگى انسان، یک زندگى ابدى و بى‏نهایت است، و خوشبختى و بدبختى او در گرو سعادت و شقاوت زندگى دنیوى اوست؛ از این‏رو باید یک خطمشى معقول و منطقى براى بشر ترسیم کرد، نه یک استراتژى عاطفى. باید مصلحت واقعى افراد تأمین گردد، نه‏هوى‏وهوس آنها. انسان باشعور فطرى و وجدانى خود، معاد را باور مى‏کند و بدین وسیله حیات ابدى را مى‏فهمد، که او باید حیات معقولى داشته باشد و یک لحظه از نیازهاى آن غفلت نورزد. ولى یک فرد مادى – که منطقى جز تأمین خواسته‏هاى حیوانى، و آرمانى جز دستیابى به هواهاى نفسانى ندارد – اگر خیلى مترقى باشد، آرزو دارد همه تمایلات حیوانى انسان‏ها تأمین گردد، و معتقد است نیازى به اخلاق و انسانیت نیست.نقش معاد در فکر، روح، اخلاق، اجتماع و اعتقادات فردى، کاملاً روشن است؛ زیرا او در امور فکرى، خود و جهان را با دیدى واقع بینانه مى‏نگرد و خویشتن را یک موجود چند روزه‏اى مى‏داند که به همراه کاروان جهانیان به سوى جهانى پاینده و ابدى در حرکت است. با این باور، اندیشه او از محدوده محسوسات آزاد مى‏شود، تا به معقولات برسد و به مسائل غیبى و پنهانى دست پیدا کند. اگر مخترعان و مکتشفان بزرگ جهان فکر خود را در زندان محسوسات حبس مى‏کردند، امروز علوم مادى این قدر پیشرفت نمى‏کرد؛ نه اتم شکافته مى‏شد و نه میکروب شناخته مى‏گردید، و نه قانون «نسبیت» کشف مى‏شد.نقش معاد در قلمرو اخلاق و روحیات نیز روشن است، زیرا این واقع‏بینى و طرز تفکر، احساسات درونى را تعدیل کرده و آن را با خطمشى معقولى که با هدف نهایى سازگار است، محدود مى‏سازد. کسى که معتقد است همچون پر کاهى است که بر روى امواج سهمگین جهان هستى قرار دارد و به طرف هدف نهایى آفرینش مى‏رود، غرائز او همچون: ریاست‏طلبى، خودخواهى، مال دوستى، شهوت و غضب طغیان نمى‏کند، تا باعث سرکشى و تجاوز به حدود و حقوق دیگران شود، و انسان براى رسیدن به شکم و شهوت، خود را تبدیل به یک موجود بى‏اراده نمى‏سازد، بلکه لحظات حساس زندگى خود را در راه ایثار و فداکارى، خدمات اجتماعى و تلاش‏هاى پرثمر صرف مى‏کند، تا ضمن تأمین نیازمندى‏هاى محدود خود، در راه حق و سعادت عمومى گام بردارد و حیات ابدى خود را تأمین نماید، و در این راه اگر جانش را فدا کند، چه بهتر؛ زیرا حیات غم‏انگیز را داده و زندگى پرفروغ و لذتبخش بازپسین را به دست آورده است.بنابراین تصور مرگ و جهانِ پس از آن، نشاط و پویایى را از انسان نمى‏گیرد، زیرا فعالیت انسان مولود حس احتیاج و عشق به بقاست، و با اعتقاد به قیامت، این نیاز طبیعى از بین نمى‏رود. ایمان به معاد، دامنه نیاز انسان را به بى‏نهایت مى‏رساند و دنیا را «کشتگاه» آخرت مى‏سازد. همان‏گونه که در نظام طبیعت گندم از گندم مى‏روید، و جو از جو، و نباید از مکافات عمل غافل شد، اعمال پلید، مانند: ظلم، استثمار و بى‏عدالتى که از عقاید کثیف نشأت مى‏گیرد، نتایج زیانبارى در زندگى جاودانى مى‏گذارد و در جهان پهناور آخرت مفقود نمى‏شود. در روز قیامت همه نهان‏ها آشکار گردیده و انسان پاداش اعمال و کیفر کردارش را مى‏یابد(۱۶)؛ پس طبعاً هر چه اعمال خوب و خدمات اجتماعى انسان خالصانه و آگاهانه و بیش‏تر باشد، بدون شک پاداش آن نیز افزون‏تر خواهد بود. ایمان به زندگىِ جاودانى، بر فعالیت و نشاط پر بار انسان مى‏افزاید.
5- ایمان به زندگى ابدى فطرى است
ثابت خواهیم کرد عقیده به جهان بازپسین، یک باور فطرى و طبیعى است و بر روح و فکر انسان تحمیل نشده، و نقش منفى ندارد. به همین جهت از نظر جامعه‏شناسى، اولین فلسفه‏اى که در اندیشه انسانِ مسؤول به وجود آمد، فلسفه دنیا و آخرت بود. عقیده به زندگى آخرت از کهن‏ترین عقایدى است که در فرهنگ و معارف بشر نقش بسته و هیچ فرهنگ و فلسفه‏اى در تاریخ یافت نمى‏شود، مگر آن‏که ایمان به قیامت در آن تأثیر داشته است. اصولاً انکار و عصیان علیه این باور نشانه حاکمیت این عقیده در فرهنگ اقوام و ملت‏هاست. در حقیقت ایمان به حیات بعد از مرگ، پاسخ مثبت به نیاز طبیعى بشرى است.
6- پیوستگى دوران سه‏گانه زندگى
در بینش توحیدى، زندگى انسان به سه دوره تقسیم مى‏شود، که هر مرحله‏اى علت طبیعى پیدایش مرحله بعدى است. از این‏رو این دوران در طول هم قرار دارد، نه در عرض هم. این سه دوره عبارتند از: حیات جنینى، زندگى دنیوى و حیات اخروى. سعادت و تیره‏روزى هرکدام از این ادوار تا حدود زیادى به اندیشه و نوع عملکردهاى دوران قبلى بستگى دارد، به‏گونه‏اى که علت خوشبختى و بدبختى زندگى اخروى را در حیات دنیوى مى‏توان پیدا کرد؛ زیرا آخرت نتیجه اعمالى است که در دنیا صورت گرفته است؛ همان‏گونه که بخشى از سعادت و یا عقب‏ماندگى در زندگى دنیا، معلول طرز تکوین نطفه و حیات جنینى است. بسیارى از روحیات و صفات مثبت یا منفى نیز در صُلْب پدر و رَحِم مادر پایه‏ریزى مى‏شود، و این مفهوم حدیث «الشَّقِىُّ شَقِىٌّ فى‏ بَطْنِ اُمِّهِ وَ السَّعیدُ سَعیدٌ فى‏ بَطْنِ اُمِّهِ»(17) است.در هر صورت جهان بازپسین، زاییده دنیاى کنونى است و براى هر آغازى، انجامى است. اعمال و گفته‏ها را نیز ابتدا و انتهایى است. نوع پاداش در قیامت، به نوع اعمال و اندیشه‏هاى شکل یافته در زندگى کنونى بستگى دارد؛ از این‏رو پیامبر(ص)فرمود:من لامَعاشَ لَه، لامَعادَ لَه؛هر کس معاش و زندگى مادى ندارد، معاد هم برایش وجود ندارد.فقر مادى، زاینده فقر معنوى است‏(18). بنابراین کسانى که ذلت اسارت استعمار و استبداد را پذیرا باشند، در آخرت نیز معذب خواهند بود؛ ولى آنهایى که براى نجات خویش جهاد و پیکار کنند، در جهان دیگر سرافراز و از نعمت‏هاى ابدى برخوردارند. هر کس در این دنیا از نظر بینش اجتماعى و سیاسى کور باشد، در عالم آخرت نیز کور و گمراه است. قرآن مى‏فرماید: «ومَنْ کانَ فى هذِهِ اَعْمى‏ فَهُوَ فى الْآخِرَهِ اَعْمى‏ وَاَضَلُّ سَبیلاً»(19). ملاحظه مى‏شود بینایى و بصیرت این جهان، پایه بینش و روشن بینى جهان آخرت است. هر انسانى که در دنیا از تاریخ و جامعه و طبیعتِ حاکم بر خویش آگاهى نداشته باشد، بى‏گمان در زندگى واپسین نیز از بینش و دید، محروم خواهد بود. قرآن مى‏گوید: «کلُ نَفْسٍ بِما کَسَبتْ رَهینهٌ؛(۲۰) هر کس در گرو اعمال و مکتسبات خویش است.» و نیز مى‏فرماید:وَ اَن لَّیْسَ لِلْاِنْسانِ اِلّا ما سَعى‏، وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏؛(۲۱)و براى انسان نیست مگر آنچه را که در پرتو سعى و تلاش به دست آورده و بى‏شک به زودى انسان نتیجه تلاش خود را خواهد دید و عمل و عقیده او در روز جزا عینیت پیدا مى‏کند.در آیه‏اى دیگر مى‏خوانیم:یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَیَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنى‏ کُنْتُ تُراباً؛(۲۲)روزى که انسان آنچه را که پیش فرستاده، مشاهده مى‏کند، و کافر وقتى عمل خویش را مى‏نگرد، مى‏گوید: اى کاش من خاک بودم و مسؤولیتى نداشتم و راه کفر را پیش نمى‏گرفتم.ماتریالیسم دیالکتیک‏(23) که تکامل اجتماعى را زاییده عوامل تولیدى مى‏داند، معتقد است ابزار تولید – که به وجود آورنده روابط جدیدى است – انسان را مى‏سازد، ولى قرآن انسان را موجودى ابزارساز مى‏داند و دگرگونى‏هاى سیاسى و اجتماعى را مولود نظام فکرى و روحى جامعه برمى‏شمرد. آخرت، واکنش اعمال در جهان به حساب مى‏آید که در وضعیت کنونىِ جهان، پاداش عمومى و واقعى امکان‏پذیر نیست و مجالى مناسب و منطبق بر ابدیت لازم‏دارد.بى‏شک چنین بینشى در رفتار، گفتار، عقیده، اخلاق، اقتصاد و سیاست نقشى مؤثر و سازنده خواهد داشت و فرمولى براى حل همه مشکلات اجتماعى، فردى، ملى و بین‏المللى خواهد بود. ما فقط به برخى از مسائل اشاره مى‏کنیم، تا معیارى براى انواع مسائل باشد.
7- ضرورت برقرارى تعادل در جامعه
بدون تردید افراط و تفریط در تمامى مسائل فردى و اجتماعى، دو عامل بدبختى و سیاه‏روزى به شمار مى‏آید. همه فجایع تاریخى و ننگبارترین رویدادهاى بشرى، زاییده انحراف انسان از اعتدال و سقوط در افراط و تفریط است. از این رو معلم راستین بشر و الگوى کامل انسانیت امام مجتبى(ع) در لحظه حساس مرگ عالى‏ترین پیام را به جامعه بشریت فرستاد و زهد و مادى‏گرایى افراطى را محکوم ساخت و فرمود:وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأنَّکَ تَعیشُ أبَداً وَاعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَأنَّکَ تَمُوتُ غَداً؛(۲۴)آن‏چنان در زندگى مادى کوشا باش، گویا مى‏خواهى تا ابد زندگى کنى، و براى حیات واپسین نیز چنان تلاش کن که گویى فردا مى‏میرى.این نوع جهان‏بینى و ایدئولوژى مى‏تواند تعادلى در خواسته‏هاى مادى و معنوى بشر به‏وجود آورد و در نتیجه از فاجعه و خطرات جلوگیرى کند. جنگ جهانى دوم که ۵۵میلیون کشته و بیست میلیون معلول به بار آورد، بى‏گمان زاده انحراف انسان از مسیر عدالت بود؛ ازاین‏رو به میزانى که بر قدرت فناورى افزوده مى‏شود و خطرات، زندگى انسان‏ها را تهدید مى‏کند، ایمان به زندگى پس از مرگ و حساب و کتاب و بهشت و عذاب، ضرورت بیش‏ترى پیدا مى‏کند، تا اعتدال در اخلاق و عقیده و خواسته‏هاى نفسانى و تصمیم‏گیرى‏ها و اتخاذ روش‏هاى سیاسى به وجود آورد و انسان‏ها را از افراط و تفریط نجات بخشد.پس به علّت نیازهاى اجتماعى و ضرورت حرکت انسان‏ها در خط اعتدال، ایمان به معاد نقش عظیمى در کنترل انحرافات بشر و حفظ میانه‏روى خواهد داشت؛ در غیر این صورت بشرِ مجهز به تکنولوژى که قدرت تخریبى زیادى به دست آورده است، از نیروى کنترل کننده مناسب بى‏بهره مانده و فاجعه‏هاى بزرگى به وجود خواهد آورد.
8- تفسیر منطقى جهاد و شهادت
در هیچ مکتب و مرامى – به ظاهر – توجیه و تفسیرى عاقلانه براى جهاد و شهادت وجود ندارد؛ تفسیرى که مطابق با وجدان و برهان خِرَدپذیر باشد و با عینیت‏ها، سازگار؛ نه فقط حماسه و شعار باشد؛ همچون سربازانى که در بقاى نظام‏هاى ظالمانه و استعمارى مى‏جنگند و تحت تأثیر تبلیغات و باورهاى نادرست اعتقادى واقع شده‏اند. احساسات تند ناسیونالیستى‏(25) عقل را مغلوب و اندیشه را معیوب مى‏سازد و انسان را فداى حاکمان طاغوت‏پیشه و یا قربانى آرمان‏هاى گروهى و تشکیلاتى التقاطى مى‏نماید؛ اینان مانند عاشق‏پیشه‏اى هستند که خویش را فداى معشوق مى‏سازد؛ زیرا براى این‏گونه امیال حد و مرزى وجود ندارد. پسرى عاشق زن چهل ساله‏اى مى‏شود و دختر پانزده ساله‏اى در عشق مردى هفتاد ساله خودکشى مى‏کند! بى‏شک هنگامى‏که لهیب احساسات فرو نشیند و آدمى سر عقل آید، به حماقت و ساده‏اندیشى و جنون خویش پى خواهد برد. ناگفته نماند افرادى هستند که بدون باور به زندگى پس از مرگ، در راه خلق و آرمان‏هاى مکتبى فداکارى مى‏کنند؛ که بى‏گمان انگیزه‏هاى خاصى آنها را وادار مى‏کند، چون: قهرمان شدن، حکومت‏خواهى، تلقینات گروهى، شهرت‏طلبى، مزدورى، وابستگى به بیگانگان و ساده‏لوحى‏ها. ناسیونالیست‏ها شعار «خَلق محروم» را وسیله‏اى براى رسیدن به اهداف خود قرار مى‏دهند، ولى گروه‏هایى که – معمولاً فریب خورده‏اند – تحت تأثیر تبلیغات و آرمان‏هاى خیالى و شعارهاى سیاسى و اجتماعى قرار مى‏گیرند. آنها در این حال علیه حکومت على(ع) نیز قیام مى‏کنند و گاه به دلیل کینه‏توزى و انتقامجویى به اعمال متهورانه و جنون‏آمیز دست‏مى‏زنند!جاى تعجب نیست اگر نظریه‏پردازان مارکسیست و التقاطى‏ها در زندان ستم‏شاهى پس از تحلیل و بررسى‏هاى تازه به بن‏بست مى‏رسیدند و در خدمت رژیم طاغوتى قرار مى‏گرفتند و یا عقاید آنها به پوچى و یأس مى‏انجامید. این موضوع را باید در نارسایى و نادرستى مکتب آنها جستجو کرد، نه در خودباختگى و صفات فردى. ولى در بین رزمندگان مسلمان، خودباختگى مشاهده نمى‏شد، زیرا کسى که به زندگى برتر معتقد است، از مرگ هراسى ندارد و شهادت را وسیله‏اى براى رسیدن به حیات ابدى مى‏داند. آن‏که مى‏خواهد از زندان طبیعت – که به مراتب بدتر از زندان‏هاى بشرى است – آزاد شود، با نشاط است، نه ضعیف و ترسو، ولى کسى که شعارهاى بى‏پایه اقتصادى و سیاسى با زیر بناى مادى را مکتب خود قرار داده است، بى‏گمان به بن‏بست خواهد رسید.آرى، براى مکتب‏هاى مادى جز شعارهاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى چیزى دیگر مطرح نیست، و به قول خودشان اگر اسلام آرمان‏هاى آنان را برآوَرَد، در خط اسلام قرار خواهند گرفت! مقاومت و فداکارى این گروه به مقتضاى انگیزه‏هاى فطرى و تأثیر ناخودآگاه اعتقاد به زندگى واپسین است، زیرا ایثار اجتماعى با عقل ماتریالیستى قابل توجیه نیست و اگر بخواهد تفسیر صحیحى پیدا کند، بى‏شک فلسفه ماتریالیسم، انسان را به پوچى مى‏رساند، و یا باید راه «نهیلیسم» (پوچ‏گرایى) را در پیش بگیرد و یا به اسلام هدایت شود.
——————————————–پاورقى ها:۱. موریس مترلینگ، مرگ، ترجمه: فرامرز برزگر، ص ۲.۲. نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج ۲۰، ص ۲۹۲.۳. موریس مترلینگ، مرگ، ص ۳۲.۴. همان، ص ۴.۵. همان، ص ۱۸.۶. همان، ص ۱۶.۷. همان، ص ۹۵.۸. پیامبر(ص) فرمود: «اذکروا هادم اللذات و منقص الشهوات». پرسیدند: «آن چیست؟» فرمود: «مرگ و غائله پس از آن است». (بحار، ج ۶، ص ۳۳، ح ۳۲، ب ۴).۹. حج (۲۲) آیه ۷.۱۰. صدر بلاغى، فرهنگ قصص قرآن.۱۱. جاثیه (۴۵) آیه ۲۴.۱۲. همزه (۱۰۴).۱۳. جاثیه (۴۵) آیه ۲۴.۱۴.یا نَفْسُ لَوْلا مَطْمَعی بِالْخُلْدِ ما کُنْتُ اَعْی لَحْناً تُغْنیهِ الدُّهُورُبَلْ کُنْتُ اَنْهى‏ حاضِرى‏ قَسْراً فَیَغدُوْا ظاهِرى‏ سِرّاً تُواریهِ الْقُبُورُیا نَفْسُ! لَوْلَمْ اَغْتَسِلْ بِالدَّمْعِ اَوْلَمْ یَکْتَحِلْ جفْنى بِاَشْباح السّقامَلَعِشْتُ اَعْمى‏ وَعَلى‏ بَصیرَتى‏ ظَفُرى‏ سِوى‏ وَجْه الظّلامیا نَفْسُ! مَا الْعَیْشُ سِوى‏ لَیْلٌ اِذا جَنَّ اِنْتَهى‏ بِالْفَجْرِ وَالْفَجْرُ یَدُوُموَفی ظَمَأن قَلْبى‏ دَلیلٌ عَلى‏ وُجُودِ السَّلْسَبیلِ فى‏ جُرَّهِ الْمَوْتِ الرُّحُومیانَفْسُ اِنْ قالَ الْجُهُولُ الرُّوحُ کَالْجِسْمِ تَزُولُ وَما یَزُولُ لایَعُوُدقُولى‏ لَهُ اَنَّ الزُهُورَ تَمْضى‏ وَلکِنّ الْبُذُورُ تَبْقى‏ وَذاکُنْهِ الْخُلُودُ۱۵. «فأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ». «روم (۳۰) آیه ۳۰».و نیز: «ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَموُنَ». «یوسف (۱۲) آیه ۴۰».16. «وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَیَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً». «کهف (۱۸) آیه ۴۹».17. بحارالانوار، ج ۵، ص ۹، چاپ بیروت؛تفسیر روح البیان، ج ۱، ص ۱۰۴.شقى، از شکم مادر بدبخت است، و سعید، از شکم مادر خوشبخت است. بسیارى از مردم گمان مى‏کنند شقى کسى است که به گناه آلوده باشد، در حالى که بزهکارى یکى از مصادیق شقاوت است. بسیارى از امور گناه نیست، ولى علت بدبختى انسان است، مانند: حماقت، نقص عضو، حافظه ضعیف، بیمارى‏هاى واگیر، عامل وراثت در ژن‏ها و کروموزوم‏ها نیز در تکوین خوشبختى و بدبختى وى نقش مؤثرى را ایفا مى‏نماید، ولى بدون تردید عوامل فوق در انجام مسؤولیت‏هاى اجتماعى و مذهبى یا سرپیچى از رسالت انسانى نقش قطعى ندارد و باعث سلب آزادى در عمل نمى‏شود، فقط در حد مقتضى و کشش تأثیر دارد؛ مثلاً پدر و مادرانى که از درس و تحصیل روگردان بوده‏اند، بى‏شک در روحیه کودکانشان اثر مى‏گذارند، برخلاف آنها که علاقه شدیدى به کسب دانش دارند؛ ولى این وراثت نمى‏تواند مانع ایجاد علاقه به درس در کودکانى شود که پدر و مادرشان از تحصیل تنفر داشته‏اند، بلکه عوامل محیطى و فرهنگ موجود، معاشرت‏ها و وضع تفکر جامعه، نیز در تقویت و تضعیف علاقه به علم و دانش مؤثر است. قرآن در سوره یونس (۱۰) آیه ۳۱ مى‏گوید: «یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وِیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىِّ». از یزید، پسرى صالح به عمل مى‏آید، ولى پسر نوح با بدان مى‏نشیند و اصالت و شرافت دینى و خانوادگى خود را از دست مى‏دهد. یک نوع بدبختى هم هست که زاییده وراثت است، مانند: دیوانگى و بیمارى‏هاى درمان ناپذیر. این‏گونه عوارض مربوط به عدم دقت در ازدواج، مصرف مشروبات الکلى، قماربازى و هیجانات عصبى است. یکى از روانشناسان مى‏نویسد: «هر کس باید بداند که زناشویى با خانواده‏اى که به دیوانگى یا ضَعْف عقل یا الکلسیم آلوده است، معادل لگدکوبى قانون بقاى نسل است، و این لگدکوبى یک سرى معایب و غم‏هاى بى‏پایانى را براى مجرمین به بار خواهد آورد.» (راه زندگى، ص ۹۱).دکتر «الکسیس کارل» مى‏گوید: «مستى زن یا شوهر در لحظه آمیزش، خیانت واقعى است؛ زیرا کودکانى که در این وضع به وجود مى‏آیند، اغلب از عوارض عصبى و یا روانى درمان‏ناپذیر رنج مى‏برند.» (راه زندگى، ص ۹۱).امام صادق(ع) فرمود: «هر زنى، در حال مستى شوهرش، از او تمکین کند و حامله شود، به عدد ستارگان گناه کرده و نوزادش پلیدِ عقب‏مانده است.» (لئالى الاخبار، ص ۲۶۷).۱۸. البته فقر انتخابى، یک نوع ایثار اجتماعى است و فقر مذموم، فقر اضطرارى است که زاییده نظام‏هاى استعمارى و ظالمانه و نیز سکوت و رکود جامعه استعمار زده و تحمل وابستگى سیاسى و اقتصادى است که از مهم‏ترین عوامل محرومیت و فقر مادى و معنوى به شمار مى‏آید.۱۹. اسرا (۱۷) آیه ۷۲.۲۰. مدثر (۷۴) آیه ۳۸ .۲۱. نجم (۵۳) آیه ۳۹ – ۴۰.۲۲. نبأ (۷۸) آیه ۴۰.۲۳. ماتریالیسم دیالکتیک، نظریه‏اى فلسفى در زمینه مابعد الطبیعه است که فردریش انگلس نخست در کتاب آنتى‏دورینگ و دیالکتیک طبیعت را فرمول‏بندى کرده است و با تغییراتى به صورت فلسفه رسمى حزب کمونیست و مکمّل ماتریالیسم تاریخى درآمد.ماتریالیسم دیالکتیک مدعى است که بنیاد هستى «ماده» است و همه صورت‏هاى هستى منشأ مادى دارند که در سایه دگرگونى پدید آمده‏اند. دیالکتیک هم شیوه تغییر واقعیت است و هم روش کشف «قوانین حرکت». بنابراین شامل تغییر اندیشه نیز مى‏شود، زیرا اندیشه هم مادى است و اصل تحول بر آن حکومت دارد.۲۴. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۹، ح ۶. این روایت در نامه امام على(ع) به امام حسن نیز آمده است.(نهج‏البلاغه، نامه ۳۱.)۲۵. ناسیونالیست به کسانى گفته مى‏شود که داراى تعصبات قومى و نژادى شدید باشند.
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.