برخى از اشخاص بر این باورند که ضرروتى ندارد درباره مرگ و معاد بیندیشیم و از مسائلى که راهى براى شناخت آن نداریم، سخنى بگوییم و یا کتابى بخوانیم. عقل و علم ما در محدوده طبیعت مىتواند حرکت کند و به محض این که به ماوراى طبیعت رسید، متوقف مىشود. اصولاً تفکر و فرورفتن در این موضوع جز خستگى و افسردگى نتیجهاى ندارد.
در این ورطه کشتى فروشد هزاریکى تختهاى برنیامد کنار
آنها مىگویند: ما باید به وجدانیات و قوانین جارى کشور، آداب و سنن ملى و اجتماعى پاىبند باشیم. به کسى ستم نکرده و حقى را از احدى ضایع نکنیم. از دروغ و خیانت و دزدى و… پرهیز کنیم. کارى برخلاف وجدان و عملى برخلاف قانون انجام ندهیم، تا مورد ملامت وجدان و مکافات قانونى قرار بگیریم. اگر کسى از خدمات اجتماعى و مسؤولیت دریغ نداشته باشد و موازین اخلاقى را رعایت کند، مىتواند زندگى شرافتمندانهاى براى خود بیافریند. نیازى به بود و نبود جهان پس از مرگ نداریم و حاضر نیستیم در این باره فکر کنیم. بهتر است درباره مشکلات زندگى اصلاً فکر نکنیم و همچون حیوانات به حیات غریزى ادامه داده، دم را غنیمت بشماریم. براى این که خوش باشیم، نباید به مصائب و دشوارىهاى مردمان محروم کارى داشته باشیم. از مرگومیر عزیزان نباید متأثر شویم. اگر جمعیتى بر اثر زلزله و یا بمب اتمى نابود شوند، به ما ربطى ندارد. ما براى دردها، رنجها و بدبختىهاى مظلومان اشک تأثر نمىباریم و…هم اکنون زندگى جمعى از خانوادهها در بین جوامع بشرى بر این منوال مىگذرد؛ حتى برخى از مذهبىها عملاً زندگى خود را بر پایه این عقاید تنظیم کردهاند. ولى به عنوان درآمد پاسخ باید گفت: این گفتارها در حد شعار و حرف مطلوب است! آیا افراد بشر مىتوانند در جامعه زندگى کنند و از اینگونه مسائل کناره گیرند؟! مگر مىشود انسان خردمند و باوجدان، بدون عواطف اجتماعى زندگى معقولى داشته باشد؟! مگر امکان دارد انسان کنجکاو و متفکر و آیندهنگر، ضرورىترین مسائل اعتقادى و فرهنگى را از تفکرات خود حذف کند؟! مگر مىتوان درباره مرگ نیندیشید، در صورتى که به قول «موریس مترلینگ» در زندگى و جهان ما فقط یک حقیقت قابل توجه وجود دارد و آن هم مرگ است؟! مگر مىشود از چنگ اینگونه مسائل فرار کرد؟!مرگ عبارت است از تولدى جاودانى در گهوارهاى از نور و آتش. هر کس بخواهد تصور وجود مرگ را از مخیله خود دور کند، یا از چنگ آن بگریزد، بیشتر خود را در چنگال آن گرفتار مىبیند. شبح مرگ مانع از دیدن همه چیز مىشود.(۱)ما نه تنها نمىتوانیم براى دراز مدت از اینگونه مسائل خود را خلاص کنیم، بلکه اگر بخواهیم به حیات معقول و زندگى شیرینى دست پیدا کنیم، باید تصویر روشنى از مرگ و حیات داشته باشیم؛ به قول «موریس مترلینگ» تصور ما درباره مرگ باید کاملترین و واضحترین تصورات باشد، زیرا مسأله مرگ دقیقترین و لازمترین مسأله زندگى ماست.جالب است وى، که برنده جایزه بزرگ ادبى نوبل در ۱۹۱۳ است، مىگوید: «مرگ لازمترین مسأله زندگى بشر است و باید آن را بشناسیم و به مقابله برخیزیم»، ولى برخى مسلماننماها با ناز و کرشمه مىگویند: سخن از مرگ، خوشىِ زندگىِ ما را از بین مىبَرَد. مانباید به اینگونه مسائل فکر کنیم.البته حیات حیوانى چنین چیزى را ایجاب مىکند، ولى نباید فراموش کنیم که انسانیم و باید بدانیم از کجا آمده و به کجا مىرویم.از سوى دیگر نیازهاى جسمى بشر محدود به مسکن، خوراک و پوشاک و نیز سرمایهاى است که بتواند نیازهاى بشر را در دراز مدت تأمین کند، اما نیازهاى روحى او محدودیت ندارد. نیازهاى روحى بشر غالباً به صورت سؤال مطرح مىشود: از کجا آمدهام؟ براى چه آمدهام؟ به کجا مىروم؟ و دهها پرسش دیگر. مولوى مىگوید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنمز کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟به کجا مىروم آخر ننمایى وطنم؟!ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا؟یا چه بوده است مراد وى از این ساختنم؟
این پرسشها که از اعماق جان انسانها برمىخیزد، از سؤالى ذاتى حکایت دارد. حضرت على(ع) مىفرماید: «اِنْ لَمْ تَعْلَمْ مِنْ اَیْنَ جِئْتَ لاتَعْلَمُ اِلىَ اَیْنَ تَذْهَبُ؛(۲) اگر ندانى از کجا آمدهاى، نخواهى دانست به کجا مىروى». با عدم توجه به خداوند ومبدأ هستى هرگز نمىتوان فهمید براى چه آمدهایم و مقصد نهایى چیست.عالم پس از مرگ و دهها پرسش دیگر در این باره قرنهاست که ذهن متفکران را به خود مشغول کرده، آنها براى پیدا کردن پاسخ، تلاش بىوقفهاى را آغاز کردهاند، در صورتى که اینپرسشها را فقط فرهنگ ایمان به قیامت مىتواند پاسخ دهد. به قول ماکس مولر، دانشمند غربى، هیچ مکتبى در جهان وجود ندارد که اکثر فلاسفه جهان به اندازه مکتب معاد دربارهاش هماهنگ و متّفقالرأى باشند.(۳) مکتب معاد از دیر زمان تاکنون به مجهولات انسان پاسخ خِرَدپذیر داده است.فرضیه این که پس از مرگِ بدن، روح هم مىمیرد و عالَم دیگرى وجود ندارد، از اثبات زندگى پس از مرگ مشکلتر و پیچیدهتر است. موریس مترلینگ اعتراف مىکند:با وجود این که نور حقیقت به طور واضح و کامل بر صحنه زندگى نمىتابد، ولى از روز هم روشنتر است که پس از دوران حیات پرتگاهى وجود دارد و این پرتگاه را کسى درست نشناخته و شاید وحشتناکترین مهالک بشر مىباشد.(۴)موریس مترلینگ در مواردى به حقایق نزدیک شده، ولى بدون دستیابى به حقیقت، گرفتار تناقض و سردرگمى مىشود، زیرا از طریق فلسفه الهى وارد این عرصه نشده است. اوخواسته است با فطرت و عقل – بدون کمک از وحى – این مراحل را بپیماید. او در جایى اعتراف مىکند:عقیده ما درباره مرگ از حدود فهمیدن سرنوشت جسدمان تجاوز نمىکند و نمىتواند شامل فهم سرنوشت نهایى جهان باشد، ما چیزى را مرده مىپنداریم که طرز زندگىاش با ما متفاوت باشد.(۵)خداوند متعال نعمت خود را بدین جهت به ما داده تا به آن سوى طبیعت نفوذ کنیم و به کمک پیامبران سرنوشت آینده خود را درست بشناسیم. به قول موریس مترلینگ: خداوندى که بهترین و عالىترین مواهب زندگى را به ما عطا کرده، قوه عاقله نیرومندى نیز در اختیار ما نهاده که در کمال ایمان و درستى بتوانیم از آن استفاده کنیم یعنى در تمام موارد ابتدا باید امورى را که عاقلانه و واقعى به نظر مىرسد، قبول کرد.مشکل دانشمندان غربى، برخى عقاید خِرَد گریز است که کلیسا درباره مبدأ و معاد ارائه داده است. علم ستیزى و خِرَدگریزى آباى مسیحیت بر کسى پوشیده نیست و گرنه ادیان الهى خِرَدپذیرترین مسائل را در زمینه توحید و معاد بیان کردهاند و هیچگونه تضادى بین علم و دین وجود ندارد. باید در توجیه فلسفه زندگى در پى راه حلهاى معقول وخِرَدپذیر بود. به مجرد این که بگوییم پس از مرگ خبرى نیست و یا پیامبران براى کنترل عوامالناس – نه فضلا و جهان دیدهها – مطالبى گفتهاند که جلو هرج و مرج را بگیرند، نمىشود جلو وحشت و نگرانى را گرفت. به قولشاعر:
چو دیوانه آشفته، تازى همىمگر بر سرت میرو سالار نیست؟!از این پرده بیرون سرا پردهاى استمرا و تو را اندر آن بار نیست؟!
ما باید روح را قانع کنیم که ثروت و قدرت نمىتواند آرامش دراز مدت ایجاد کند. فطرت ابدیت طلبى انسان لغو و عبث نیست. باید براى انگیرههاى درونى و آرمانهاى بلند توجیه عقلانى پیدا کنیم. موریس مترلینگ خود را به آب و آتش مىزند تا براى آینده بشر و اینگونه معضلات راه حلهاى صحیحى پیدا کند. وى که از مطالب خِرَدناپذیر کلیسا خسته شده، بهدنبال راه حل عقلى مىگردد و چنین مىنویسد:سواى راه حلهایى که مذاهب براى مسأله مرگ پیشنهاد کردهاند، چهار راه حل دیگر هم مىتوان در نظر گرفت: اول این که موجودات بدون این که کمترین اثرى از ایشان باقى بماند، به محض مقابله با مرگ نابود شوند؛ دوم این که روح ایشان چنانکه در دنیا حضور دارد، در عالم پس از مرگ باقى بماند؛ سوم این که وارد زندگى نوینى شود، بدون این که روح و فکرى برایش مانده باشد و بالأخره چهارم این که پس از مرگ، موجود انسانى داراى روح و وجدانى به کلى متمایز از روح و وجدان قبلىاش در دنیاى خاکى پیدا کند.اولاً نابودى کامل ممکن نیست. هیچ جسم و هیچ فکرى ممکن نیست از جهانى که در آن قرار داریم، خارج باشد و از حیطه زمان و مکان بیرون افتد. یک اتم از وجود ما و یک ارتعاش کوچک اعصاب ممکن نیست معدوم شود، زیرا جایى براى تجمع و تمرکز معدومین وجود ندارد.(۶)متفکران بىغرض نمىتوانند مرگ انسان را پایان زندگى بهگونه مطلق بدانند، همانگونه که نمىتوانند نسبت به اینگونه مسائل بىاعتنا باشند. هیچ رنج و غصهاى از درد جهل و نفهمیدن سرنوشت آینده انسان بدتر نیست. به گفته متفکر بلژیکى: روح مخصوصاً از این جهت رنج مىبَرَد که هیچ چیز را نمىفهمد و نمىتواند به احوال جهان معرفت پیدا کند.(۷)علوم مادى کشفیات خود را درباره ماده و عوارض آن عرضه مىدارد. بدیهى است با اینگونه ابزارها ماوراى ماده را نمىتوان شناخت. از اینرو بىپایگى سخن کسانى که مىگویند چون زندگى بازپسین از طریق علوم مادى به ثبوت نرسیده، بىپایه است و قابل نفى یا اثبات نیست و به فرض آن که واقعیت هم داشته باشد، چرا انسان اینگونه مسائل ناراحت کننده را مطرح و خود را دچار وحشت و اضطراب کند و نباید در زندگى سعى کنیم از مرگ که «هادم اللذات» و «منقص الشهوات»(8) (ویران کننده خوشىها و شکننده عیش و نوشها) است سخنى به میان بیاوریم، روشن مىشود و در پاسخ باید گفت: نبودن و مطرح نکردن یک واقعیت و حادثه ممکن و اجتنابناپذیر، دردى رإ؛هه دوا نمىکند و از وقوع آن جلوگیرى به عمل نمىآورد. وقتى زلزله شدیدى رخ دهد، ساختمانها را خراب کرده و آثار ویرانى به بار خواهد آورد؛ چه درباره وقوع آن آگاه باشیم یا نباشیم؛ باز اگر علمى در کار باشد، ممکن است مفید واقع شود. «وَأَنّ السّاعَهَ آتِیَهٌ لارَیْبَ فیها».(9) قرآن مىگوید: قیامت بدون شک شدنى است؛ چه بشر بخواهد چه نخواهد. حساب و کتابى در کار است و جزا و پاداشى. البته اگر انسان هم مثل حیوان در چارچوب غریزه محصور بود و یا در زندان «جبر طبیعت» یا «جبرتاریخ» یا جبرهاى اجتماعى و اقتصادى، مادى و معنوى گرفتار مىشد و براى آزادىاندیشه، انتخاب و ابتکار عمل راهى نداشت، بىگمان در طرح اینگونه موضوعات وحشتزا فایده و لزومى به نظر نمىرسید، ولى انسان با عصیان بر تاریخ و طبیعت و قیام برضد سنتها و باورهاى اجتماعى و مقتضیات اقتصادى و محیط زندگى، خودمختارى و آزادى خود را به اثبات رسانده و در عمل ثابت کرده است مىتواند گرههاى فردى و اجتماعى را بگشاید، و توان پیشبینى و پیشگیرى حوادث را دارد.به همین دلیل بشر برخى از مشکلات و مسائل سرنوشتساز را طرح کرده و حل و فصل مىکند. علاوه بر این که ایمان به حیات بازپسین در امور فردى و اجتماعى او، در ابعاد گسترده تأثیر سازنده و مثبت دارد. همانگونه که نفى و انکار آن نیز، تأثیرات زیانبارى در زندگى فرد و جامعه مىگذارد.دوم این که انگیزه و عواملى که بشر را به کاوش در معاد وامىدارد، گذشته از سخنان پیامبران، عواملمنطقى و روانى انسان است، زیرا افراد بشر در برابر مقتضیات عقل و فطرت خویش نمىتوانند بىاعتنا باشند و به نداى عقل و تمایلات ذاتى پاسخ مثبت ندهند. از اینرو بسیارى از کسانى که به زبان، قیامت را انکار کرده و با آن به مبارزه برخاستهاند، در مواقع حساس و خطیر که دستشان از علل طبیعى کوتاه شده است، ناگهان احساس ابدیت را با تمام وجود دریافتهاند. آن که در راه عقیده به جهاد پرداخته و در محاکم امپریالیستى به مرگ محکوم گشته، اگر در مکتب خود به قیامت معتقد نباشد، در آن هنگام خطیر، ایمان به ابدیت را در ضمیر خود، خواهد یافت و باور مىکند پس از اعدام نمىمیرد، بلکه عمرى جاویدان بهدست مىآورد. از طریق همین درک باطنى است که انسان، خود را از حیوان و گیاه بالاتر و بهتر مىداند، زیرا آنها عمرى کوتاه و محدود دارند، ولى انسان عمرش حدومرزى ندارد و همواره در ابدیت به سر مىبرد.این باور مقدس، در طرز رفتار و شیوه زندگى ملتها نقش عظیمى ایفا کرده است تا جایى که گفتهمىشود:تمدن باستانى مصر و آشور و بابل و بسیارى از کشورهاى دیگر مولود همین عقیده است، که اگر ایمان به رستاخیز نبود، هیچ کدام از آنها به وجود نمىآمد.(۱۰)آیا باز مىتوان معتقد بود این عقیده تاریخى از تخیلات منشأ گرفته است؟! اگر ادراک «علیت و معلولیت» عام و خاص – مانند تأثیر یک دارو در رفع یک نوع بیمارى و یا تأثیر روغن بادام در رفع یبوست – با قدمتى که در فرهنگ بشرى دارد، موهوم و بىاساس باشد، آیا ایمان به معاد هم مىتواند از خیالات و اوهام سرچشمه بگیرد؟! در حالى که به دلیل عمومیت این ایمان در جوامع بشرى؛ بقاى این عقیده در مقابل انقلابهاى سیاسى و اجتماعى و دگرگونىهاى فرهنگى و اعتقادى جهان؛ اتفاق و انعطاف ملل بدون ارتباط و تبانى و آموزش، دربرابر معاد و قیامت؛ عدم امکان تفسیر معقول و منطقى براى ایثار و شهادت، انفاق و از خودگذشتگى، بدون ایمان به حیات پر فروغ اخروى بیانگر اصالت و عمق این عقیده است. این ایمان همگانى، از عوامل عقلى و روانى بشر نشأت گرفته است و به همین جهت به دنبال علل خارجى نباید گشت، زیرا این عقیده از غریزه و طبیعت عقلانى و منطقى بشر برخاسته و با سرشت او آمیخته است. همان حکیمى که به مرغ سقا الهام کرده که در فصل تابستان، مشک را پر از آب کند و به سوى ریگزارهاى تفتیده و کویرهاى سوزان، پرواز کرده و پرندگان و حیوانات تشنه را سیراب نماید، به انسان هم درک رستاخیز را عنایت کرده، تا زندگى برایش معنا و مفهوم داشته باشد، و تمدنها و فرهنگهاى گوناگون را بر این عقیده ریشهدار استوار سازد. بىشک چنین ایمان عمیق و راسخى نمىتواند از وهم و فریب ناشى شود. اوهام (مثل نحسى سیزده و یا شانس و اقبال) با عقل و منطق سازگار نیست و نمىتواند در برابر دگرگونىهاى زمان، این اندازه پایدار بماند و اکثریت را به خود معطوف دارد! البته در اغلب دوران در میان اکثر ملتها که به قیامت ایمان دارند، افرادى به چشم مىخورند که در اثر پیشامدهاى روحى و علل خاصى، این حقیقت را انکار کرده و در شمار خرافات قرار دادهاند، قرآن کریم از زبان آنها مىگوید:قالوا ماهى إلّا حیاتنا الدنیا نَموت وَ نَحیى و مایهلکنا إلّا الدَهر؛(۱۱)آنان گفتند: حیاتى جز همین زندگى دنیا که همواره مىمیریم و زنده مىشویم وجود ندارد! و غیر از طبیعت و رخدادهاى طبیعى، چیزى موجب هلاکت ما نمىشود.این همان فلسفه مادىگرانه است که از روزگاران بسیار کهن، در میان ملتها و اقوام جاهلیت طرفداران معدودى داشته و امروزه نیز از سوى مکتبهاى ماتریالیستى و سرمایهدارى پذیرفته شده است! آنها که معتقد به اصالت ماده و اقتصادند و سعادت فرد و جامعه را در ابزار تولید و روابط آن مىدانند و با پوزخند و سخریه مىخواهند همه حقایق را زیر پا بگذارند و نفى و طرد نمایند، از منطق بهدورند، زیرا نفى و اثبات یک ادعا دلیل و برهان لازم دارد، نه هیاهو و جنجال!ویلٌ لِکُلِّ هُمَزهٍ لُمَزه الّذی جَمَعَ مالاً وَعَدَّدَهُ یَحْسَبُ أنَّ مَالَه أخْلَدَهُ، کَلّا لَیُنْبَذنَّ فىالحُطَمَهِ ومَا أدْراکَ مَا الحُطَمهُ، نارُ اللّهِ المُوقَدهُ، الّتی تَطَّلِعُ عَلَى الأفئِدَهِ، إِنّها عَلَیْهِم مُؤصَدَهٌ، فىعَمَدٍ مُمَدَّدَهٍ؛(۱۲)واى بر هر عیبجوى مسخره کن! آن که مال و منالى به دست آورده و آن را مىشمارد، وگمانمىکند ثروت منشأ خلود و حیات ابدى است، ولى موجبات سقوط در دوزخ را فراهم خواهد ساخت.ماتریالیسم فلسفى مانند ماتریالیسم اخلاقى و عملى با لجاجت و انکار مىخواهد تیرى به تاریکى بیندازد، شاید به هدف اصابت کند! «ومَالَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلّا یظنّون»؛(۱۳) این گروه بر ادعاى خود دلیل و برهان علمى ندارند، بلکه براساس حدس و گمان حرف مىزنند و به اصطلاح کشکى مىسایند و پشمى مىبافند!عقل سلیم هرگز باور ندارد دستگاه شگفتانگیز آفرینش منحصر به ماده و محسوسات باشد و فکر و اراده و عقل و عواطف، از مواد خشک و بىجان پدیدآید! چگونه ممکن است فکر و عقل خردمندى که به وجود و شخصیت خود علم دارد، مولود مادهاى باشد که نهخودرا مىشناسد و نه به وجود خویش توجه دارد، ونه مىتواند درکى از خویشتن داشتهباشد؟!مادهاى که مقهور اراده و روح بشر است، چگونه مىتواند آفریننده عقل و اراده باشد؟! عقل خلاقى که دنیا را ویران و یا آباد مىسازد و زمین و زمان را به هم مىبافد، گذشته و آینده را به هم پیوند مىزند، نقطه ضعف را کشف و نقاط قوت را ضبط مىکند، بدىها را مىریزد و خوبىها را مىگیرد، چگونه مولود ماده و مراحل مختلف آن مىتواند باشد؟! در صورتى که آثار و نمودهاى آن دو کاملاً متفاوت و متضاد است. تنها به دلیل وجود ارتباط عقل و اندیشه با سلسله اعصاب و مغز، نمىتوان گفت فکر و عقل با تمام قدرت و عظمتش زاییده سلولهاست. اگر ما از طریق دستگاه فرستنده سخن مىگوییم، نمىتوان گفت دستگاه فرستنده حرف مىزند! گیرنده و فرستنده فقط ابزارى براى گرفتن و پخش کردن است و فکر و گویایى و احساس ابدیت منحصر در منبع لایزال عقل و اراده است و آن عبارت است از «من» که همواره ثابت مىماند. عبور از سطح ظاهرى «من» به عمق باطنى «من»، نمونه ابدیت را در دل آدمى نشان مىدهد.
هست در دل، زندگى دارالخُلوددر زبانم گر نمىآید چه سود
سطح ظاهرى، مانند آیینهاى است که حقایق خارجى را از شکلها گرفته، تا رنگها، حرکت، زمان و فضا را منعکس مىسازد. همه قوانین و اصول حاکم بر طبیعت، بر سطح ظاهرى شخصیت انسان نیز جارى و حکمفرماست. شما در یک لحظه نمىتوانید دایره و مربع را ادراک نمایید، همانگونه که ایجاد دو شکل هندسى در یک زمان و در یک مکان امکانپذیر نیست. از نظر روانى، در آن هنگام که سطح ظاهرى «من» شادمان است، نمىتواند افسرده و غمگین هم باشد. مجاورت با طبیعت، این خاصیت را تولید مىنماید؛ اما تصور هستى و نیستى مطلق، اندیشه فنا و ابدیت و تفکرات متضاد و درک قوانین کلى – که از قلمرو زمان و مکان بیرون است – از فعالیتهاى سطح عمیق روح محسوب مىشود. شاعرى متفکر و با ذوق، اشعار دلانگیزى در زمینه ابدیتطلبى بشر سروده است و مکنونات و احساسات لطیف روح بشر را به صورت شعر در آورده، که ترجمه آن را مىنگاریم:- اى نفس من! اگر به حیات ابدى، ایمان و امید نداشتم، هرگز به آهنگهایى که روزگار مىنوازد، گوش نمىدادم.- اگر این امید حیاتبخش جاى خود را به یأس مرگبار مىداد، اکنون جریان حیات و هستىام را قطع مىکردم و به زیر خاکهاى تیره و سیاه گورستان رهسپار مىگشتم.- اى نفس! اگر خودم را با اشکهاى مقدسى که در اشتیاق ابدیت فرومىریزم، شستشو نمىدادم و پلک چشمهایم را با سایههاى اندوه و فراق جهان دیگر، سرمه نمىکشیدم، زندگى کورآسایى داشتم، در حالى که چنگالهاى هیولاى جهل در دیدگانم فرومىرفت.- اى نفس! زندگانى در دنیا جز شب سیاه و تاریکى نیست. همین که خیمه سیاه شب همه جا را فراگرفت، به پایان مىرسد و سپیده دم ابدیت از افق طلوع مىکند، که براى این بامداد، فنا و پایانى وجود ندارد.- تشنگى و عطش قلبم، دلیلى بر وجود سلسبیل (چشمه زلال ابدیت) است که خود را در کوزه ناچیز مرگ مىنمایاند.- اى نفس! اگر انسان نادانى به تو بگوید: روح آدمى مانند جسمش متلاشى و نابود مىگردد و آنچه معدوم شد، دیگر برنمىگردد، در پاسخ بگو: برگ گلها مىریزد و با خاک یکسان مىشود، ولى بذرها و هستههاى به وجود آورنده گل، همچنان باقى مىماند (و در بهار قیامت دوباره زنده مىشود و به صورت گل درمىآید) و به وجود خود ادامه مىدهد و این است رمز خلود و سِرّ ابدیت انسان.(۱۴)یکى از متفکران غرب مىگوید:اگر یک حیات در مقابل و یا در پى این زندگانى ثابت نشود، زندگانى معمایى است حلنشدنى.
2- رابطه انسان و معاد
این باور جهانى و ریشهدار، از چند جهت با انسان ارتباط دارد: یکى از نظر فلسفه تاریخ، که از ارکان «جهانبینى» به شمار مىآید؛ وقتى آدمى به رشد جسمى و بلوغ فکرى مىرسد، قهرمانان خیر و شر را در کشمکش و نزاع مىبیند. در این جدال همگانى و پیکار دایمى وتاریخى، نمودهاى فضیلت، مغلوب عناصر رذیلت گشته و باطل غالباً بر حق چیره مىگردد، و تاریخ به طور مقطعى به سود ستمگران رخ مىنماید. براى وجدان حساس و ضمیر بیدار بشر قابل قبول نیست که خداوندان آزادى و عدالت مقهور و قربانى آفرینندگان شرارت و جنایت گردند و با فرارسیدن مرگ آنان، همه چیز پایان پذیرد، و روزى قرار نباشد به حساب این دوقطب متضاد، رسیدگى شود و «یومالفصل» (روز جدایى خائن از خادم) فرانرسد.آرمانهاى بىنهایت و اندیشههاى بىپایان انسانى دومین دلیلى است که ایمان به رستاخیز را با جان آدمى پیوند مىدهد. سقراط مىگوید:این بذرهاى بىحد و حصر براى رویش و پرورش خود، مزرعهاى بىنهایت و زمینهاى نامتناهى لازم دارد.از اینرو باغبان آفرینش براى روییدن بذرهاى ابدیتطلبى و مطلقخواهى بشر، سرزمین دیگرى را فراهم ساخته، که از ابعاد زمان و مکان کنونى فراتر است، و مىتواند پرورشگاه آرمانهاى نامحدود بشر باشد.
براى پرورش روح ما مکان تنگ استبیا به عرصه میدان لامکان برویمدو روز عمر، تمتع نمىدهد، برخیزکه همچو خضر پى عمر جاودان برویمدل از ملازمت تنگناى تن، بگرفتبیا بیا که به خلوتسراى جان برویم
اشباع حس کنجکاوى و حقیقتیابى انسان، در مورد سرنوشت نهایى عالم و آدم واینکهپس از ویرانى جهان، آیا سایه سنگین عدم و خاموشى همه جا را فرامىگیرد،یاجنبش و جوشش دیگرى در جهان پیدا مىشود، حاکى از ارتباط این ایمانباذات و فطرت بشرى است و بالأخره هر متفکر و روشنفکرى مىداند براى کتابِزندگىِ بشر سرفصلهاى بىشمارى وجود دارد، که چند بخش آن در حیات دنیا تأمینمىگردد، و فصلهاى مهم و تماشایى آن، پس از مرگ و ظهور قیامت، آغاز و پایانمىپذیرد. بىدلیل نیست که این ایمان عمومى، در سرلوحه مسائل اعتقادى ومعارفبشرى قرار دارد، اگر چه در مقابل اقیانوس خروشان جوامع انسانى، خار وخسهایى بوده و هست که به خاطر مسخ فطرت و بیمارى روحى و یا فرورفتن درحیوانیت و وجود تعصبات گروهى و جریانات انحرافى، تلاش کردهاند این فریاد درونى راخفه کرده و این شعله مقدس را خاموش نمایند؛ غافل از این که خاموش کردن این مشعل،محیط درونى آدمى را تیره و تار مىکند، و زمینه را براى یورش خفاشان و شیاطین درونى و برونى، آماده مىسازد، تا انسانیت را تباه ساخته و از آنها جانورانى سفاک و عناصرى پلید بسازند.اینک نقش خلاق ایمان به معاد و اثرات فردى و اجتماعى آن را مطالعه مىکنیم.
3- نقش ایمان به معاد در زندگى
ماتریالیستها و هواداران آنها مىگویند: ایمان به حیات بازپسین، در امور فردى و جمعى اثرات منفى مىگذارد و قدرت تحرک و نشاط را از آدمى سلب کرده و او را به انزواى سیاسى و اجتماعى مىکشاند. در این صورت او با اعتقاد به مکافات و انتقام الهى، با استعمار و استبداد نمىجنگد و به امید ورود به بهشت و نجات از دوزخ به ذکر و عبادت مىپردازد و از کار و مبارزه دست مىکشد و به نیازمندىهاى مادى و معنوى زندگى که منشأ تلاش و فعالیت است، بىتوجه مىشود.ما با تحلیل و بیان اثرات مثبت و سازنده ایمان به معاد، به این اشکال پاسخ خواهیم داد.
4- تأثیر معاد در اندیشه و اخلاق
اسلام جهانبینى و رسالت خود را بر سه پایه اساسى: مبدأ، معاد و نبوت بنا گذاشته، انکار هر یک از آنها را مانند نفى دو اصل دیگر مىداند. از طرف دیگر پایگاه تعلیم و تربیت اسلامى بر زنده کردن فطرت استوار شده است؛ بنابراین اسلام ایمان به معاد را از ارکان حیاتى انسان مىداند که بدون آن، زندگى براى بشر مفهوم درستى ندارد. مقررات دینى قوانین خشک و بىروح نیست، که صرفاً به خاطر تقلید و تشریفات در حاشیه زندگى تنظیم شده باشد، بلکه مجموعهاى از احکام، اخلاقیات و اعتقادات است که هماهنگ با طبیعت و سرشت انسان ترتیب یافته است. در واقع دستورهاى مذهب بازتابى از واقعیات طبیعت و آفرینش(15) است. بدون شک انگیزه فعالیت، میل به بقا و عشق به حیات است و انسان براى تأمین لوازم و نیازهاى زندگى همچون خوراک، پوشاک و مسکن به تلاش برمىخیزد. آیین بشرى، زندگى محدود و منحصر در حیات چند روزه دنیاست. بىشک قوانین بشرى که بازتاب نیازها و خواستههاى بسیارى از مردم است، براى همین دنیا وضع گردیده، اما قوانین الهى، زندگى انسان، یک زندگى ابدى و بىنهایت است، و خوشبختى و بدبختى او در گرو سعادت و شقاوت زندگى دنیوى اوست؛ از اینرو باید یک خطمشى معقول و منطقى براى بشر ترسیم کرد، نه یک استراتژى عاطفى. باید مصلحت واقعى افراد تأمین گردد، نههوىوهوس آنها. انسان باشعور فطرى و وجدانى خود، معاد را باور مىکند و بدین وسیله حیات ابدى را مىفهمد، که او باید حیات معقولى داشته باشد و یک لحظه از نیازهاى آن غفلت نورزد. ولى یک فرد مادى – که منطقى جز تأمین خواستههاى حیوانى، و آرمانى جز دستیابى به هواهاى نفسانى ندارد – اگر خیلى مترقى باشد، آرزو دارد همه تمایلات حیوانى انسانها تأمین گردد، و معتقد است نیازى به اخلاق و انسانیت نیست.نقش معاد در فکر، روح، اخلاق، اجتماع و اعتقادات فردى، کاملاً روشن است؛ زیرا او در امور فکرى، خود و جهان را با دیدى واقع بینانه مىنگرد و خویشتن را یک موجود چند روزهاى مىداند که به همراه کاروان جهانیان به سوى جهانى پاینده و ابدى در حرکت است. با این باور، اندیشه او از محدوده محسوسات آزاد مىشود، تا به معقولات برسد و به مسائل غیبى و پنهانى دست پیدا کند. اگر مخترعان و مکتشفان بزرگ جهان فکر خود را در زندان محسوسات حبس مىکردند، امروز علوم مادى این قدر پیشرفت نمىکرد؛ نه اتم شکافته مىشد و نه میکروب شناخته مىگردید، و نه قانون «نسبیت» کشف مىشد.نقش معاد در قلمرو اخلاق و روحیات نیز روشن است، زیرا این واقعبینى و طرز تفکر، احساسات درونى را تعدیل کرده و آن را با خطمشى معقولى که با هدف نهایى سازگار است، محدود مىسازد. کسى که معتقد است همچون پر کاهى است که بر روى امواج سهمگین جهان هستى قرار دارد و به طرف هدف نهایى آفرینش مىرود، غرائز او همچون: ریاستطلبى، خودخواهى، مال دوستى، شهوت و غضب طغیان نمىکند، تا باعث سرکشى و تجاوز به حدود و حقوق دیگران شود، و انسان براى رسیدن به شکم و شهوت، خود را تبدیل به یک موجود بىاراده نمىسازد، بلکه لحظات حساس زندگى خود را در راه ایثار و فداکارى، خدمات اجتماعى و تلاشهاى پرثمر صرف مىکند، تا ضمن تأمین نیازمندىهاى محدود خود، در راه حق و سعادت عمومى گام بردارد و حیات ابدى خود را تأمین نماید، و در این راه اگر جانش را فدا کند، چه بهتر؛ زیرا حیات غمانگیز را داده و زندگى پرفروغ و لذتبخش بازپسین را به دست آورده است.بنابراین تصور مرگ و جهانِ پس از آن، نشاط و پویایى را از انسان نمىگیرد، زیرا فعالیت انسان مولود حس احتیاج و عشق به بقاست، و با اعتقاد به قیامت، این نیاز طبیعى از بین نمىرود. ایمان به معاد، دامنه نیاز انسان را به بىنهایت مىرساند و دنیا را «کشتگاه» آخرت مىسازد. همانگونه که در نظام طبیعت گندم از گندم مىروید، و جو از جو، و نباید از مکافات عمل غافل شد، اعمال پلید، مانند: ظلم، استثمار و بىعدالتى که از عقاید کثیف نشأت مىگیرد، نتایج زیانبارى در زندگى جاودانى مىگذارد و در جهان پهناور آخرت مفقود نمىشود. در روز قیامت همه نهانها آشکار گردیده و انسان پاداش اعمال و کیفر کردارش را مىیابد(۱۶)؛ پس طبعاً هر چه اعمال خوب و خدمات اجتماعى انسان خالصانه و آگاهانه و بیشتر باشد، بدون شک پاداش آن نیز افزونتر خواهد بود. ایمان به زندگىِ جاودانى، بر فعالیت و نشاط پر بار انسان مىافزاید.
5- ایمان به زندگى ابدى فطرى است
ثابت خواهیم کرد عقیده به جهان بازپسین، یک باور فطرى و طبیعى است و بر روح و فکر انسان تحمیل نشده، و نقش منفى ندارد. به همین جهت از نظر جامعهشناسى، اولین فلسفهاى که در اندیشه انسانِ مسؤول به وجود آمد، فلسفه دنیا و آخرت بود. عقیده به زندگى آخرت از کهنترین عقایدى است که در فرهنگ و معارف بشر نقش بسته و هیچ فرهنگ و فلسفهاى در تاریخ یافت نمىشود، مگر آنکه ایمان به قیامت در آن تأثیر داشته است. اصولاً انکار و عصیان علیه این باور نشانه حاکمیت این عقیده در فرهنگ اقوام و ملتهاست. در حقیقت ایمان به حیات بعد از مرگ، پاسخ مثبت به نیاز طبیعى بشرى است.
6- پیوستگى دوران سهگانه زندگى
در بینش توحیدى، زندگى انسان به سه دوره تقسیم مىشود، که هر مرحلهاى علت طبیعى پیدایش مرحله بعدى است. از اینرو این دوران در طول هم قرار دارد، نه در عرض هم. این سه دوره عبارتند از: حیات جنینى، زندگى دنیوى و حیات اخروى. سعادت و تیرهروزى هرکدام از این ادوار تا حدود زیادى به اندیشه و نوع عملکردهاى دوران قبلى بستگى دارد، بهگونهاى که علت خوشبختى و بدبختى زندگى اخروى را در حیات دنیوى مىتوان پیدا کرد؛ زیرا آخرت نتیجه اعمالى است که در دنیا صورت گرفته است؛ همانگونه که بخشى از سعادت و یا عقبماندگى در زندگى دنیا، معلول طرز تکوین نطفه و حیات جنینى است. بسیارى از روحیات و صفات مثبت یا منفى نیز در صُلْب پدر و رَحِم مادر پایهریزى مىشود، و این مفهوم حدیث «الشَّقِىُّ شَقِىٌّ فى بَطْنِ اُمِّهِ وَ السَّعیدُ سَعیدٌ فى بَطْنِ اُمِّهِ»(17) است.در هر صورت جهان بازپسین، زاییده دنیاى کنونى است و براى هر آغازى، انجامى است. اعمال و گفتهها را نیز ابتدا و انتهایى است. نوع پاداش در قیامت، به نوع اعمال و اندیشههاى شکل یافته در زندگى کنونى بستگى دارد؛ از اینرو پیامبر(ص)فرمود:من لامَعاشَ لَه، لامَعادَ لَه؛هر کس معاش و زندگى مادى ندارد، معاد هم برایش وجود ندارد.فقر مادى، زاینده فقر معنوى است(18). بنابراین کسانى که ذلت اسارت استعمار و استبداد را پذیرا باشند، در آخرت نیز معذب خواهند بود؛ ولى آنهایى که براى نجات خویش جهاد و پیکار کنند، در جهان دیگر سرافراز و از نعمتهاى ابدى برخوردارند. هر کس در این دنیا از نظر بینش اجتماعى و سیاسى کور باشد، در عالم آخرت نیز کور و گمراه است. قرآن مىفرماید: «ومَنْ کانَ فى هذِهِ اَعْمى فَهُوَ فى الْآخِرَهِ اَعْمى وَاَضَلُّ سَبیلاً»(19). ملاحظه مىشود بینایى و بصیرت این جهان، پایه بینش و روشن بینى جهان آخرت است. هر انسانى که در دنیا از تاریخ و جامعه و طبیعتِ حاکم بر خویش آگاهى نداشته باشد، بىگمان در زندگى واپسین نیز از بینش و دید، محروم خواهد بود. قرآن مىگوید: «کلُ نَفْسٍ بِما کَسَبتْ رَهینهٌ؛(۲۰) هر کس در گرو اعمال و مکتسبات خویش است.» و نیز مىفرماید:وَ اَن لَّیْسَ لِلْاِنْسانِ اِلّا ما سَعى، وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى؛(۲۱)و براى انسان نیست مگر آنچه را که در پرتو سعى و تلاش به دست آورده و بىشک به زودى انسان نتیجه تلاش خود را خواهد دید و عمل و عقیده او در روز جزا عینیت پیدا مىکند.در آیهاى دیگر مىخوانیم:یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَیَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنى کُنْتُ تُراباً؛(۲۲)روزى که انسان آنچه را که پیش فرستاده، مشاهده مىکند، و کافر وقتى عمل خویش را مىنگرد، مىگوید: اى کاش من خاک بودم و مسؤولیتى نداشتم و راه کفر را پیش نمىگرفتم.ماتریالیسم دیالکتیک(23) که تکامل اجتماعى را زاییده عوامل تولیدى مىداند، معتقد است ابزار تولید – که به وجود آورنده روابط جدیدى است – انسان را مىسازد، ولى قرآن انسان را موجودى ابزارساز مىداند و دگرگونىهاى سیاسى و اجتماعى را مولود نظام فکرى و روحى جامعه برمىشمرد. آخرت، واکنش اعمال در جهان به حساب مىآید که در وضعیت کنونىِ جهان، پاداش عمومى و واقعى امکانپذیر نیست و مجالى مناسب و منطبق بر ابدیت لازمدارد.بىشک چنین بینشى در رفتار، گفتار، عقیده، اخلاق، اقتصاد و سیاست نقشى مؤثر و سازنده خواهد داشت و فرمولى براى حل همه مشکلات اجتماعى، فردى، ملى و بینالمللى خواهد بود. ما فقط به برخى از مسائل اشاره مىکنیم، تا معیارى براى انواع مسائل باشد.
7- ضرورت برقرارى تعادل در جامعه
بدون تردید افراط و تفریط در تمامى مسائل فردى و اجتماعى، دو عامل بدبختى و سیاهروزى به شمار مىآید. همه فجایع تاریخى و ننگبارترین رویدادهاى بشرى، زاییده انحراف انسان از اعتدال و سقوط در افراط و تفریط است. از این رو معلم راستین بشر و الگوى کامل انسانیت امام مجتبى(ع) در لحظه حساس مرگ عالىترین پیام را به جامعه بشریت فرستاد و زهد و مادىگرایى افراطى را محکوم ساخت و فرمود:وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأنَّکَ تَعیشُ أبَداً وَاعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَأنَّکَ تَمُوتُ غَداً؛(۲۴)آنچنان در زندگى مادى کوشا باش، گویا مىخواهى تا ابد زندگى کنى، و براى حیات واپسین نیز چنان تلاش کن که گویى فردا مىمیرى.این نوع جهانبینى و ایدئولوژى مىتواند تعادلى در خواستههاى مادى و معنوى بشر بهوجود آورد و در نتیجه از فاجعه و خطرات جلوگیرى کند. جنگ جهانى دوم که ۵۵میلیون کشته و بیست میلیون معلول به بار آورد، بىگمان زاده انحراف انسان از مسیر عدالت بود؛ ازاینرو به میزانى که بر قدرت فناورى افزوده مىشود و خطرات، زندگى انسانها را تهدید مىکند، ایمان به زندگى پس از مرگ و حساب و کتاب و بهشت و عذاب، ضرورت بیشترى پیدا مىکند، تا اعتدال در اخلاق و عقیده و خواستههاى نفسانى و تصمیمگیرىها و اتخاذ روشهاى سیاسى به وجود آورد و انسانها را از افراط و تفریط نجات بخشد.پس به علّت نیازهاى اجتماعى و ضرورت حرکت انسانها در خط اعتدال، ایمان به معاد نقش عظیمى در کنترل انحرافات بشر و حفظ میانهروى خواهد داشت؛ در غیر این صورت بشرِ مجهز به تکنولوژى که قدرت تخریبى زیادى به دست آورده است، از نیروى کنترل کننده مناسب بىبهره مانده و فاجعههاى بزرگى به وجود خواهد آورد.
8- تفسیر منطقى جهاد و شهادت
در هیچ مکتب و مرامى – به ظاهر – توجیه و تفسیرى عاقلانه براى جهاد و شهادت وجود ندارد؛ تفسیرى که مطابق با وجدان و برهان خِرَدپذیر باشد و با عینیتها، سازگار؛ نه فقط حماسه و شعار باشد؛ همچون سربازانى که در بقاى نظامهاى ظالمانه و استعمارى مىجنگند و تحت تأثیر تبلیغات و باورهاى نادرست اعتقادى واقع شدهاند. احساسات تند ناسیونالیستى(25) عقل را مغلوب و اندیشه را معیوب مىسازد و انسان را فداى حاکمان طاغوتپیشه و یا قربانى آرمانهاى گروهى و تشکیلاتى التقاطى مىنماید؛ اینان مانند عاشقپیشهاى هستند که خویش را فداى معشوق مىسازد؛ زیرا براى اینگونه امیال حد و مرزى وجود ندارد. پسرى عاشق زن چهل سالهاى مىشود و دختر پانزده سالهاى در عشق مردى هفتاد ساله خودکشى مىکند! بىشک هنگامىکه لهیب احساسات فرو نشیند و آدمى سر عقل آید، به حماقت و سادهاندیشى و جنون خویش پى خواهد برد. ناگفته نماند افرادى هستند که بدون باور به زندگى پس از مرگ، در راه خلق و آرمانهاى مکتبى فداکارى مىکنند؛ که بىگمان انگیزههاى خاصى آنها را وادار مىکند، چون: قهرمان شدن، حکومتخواهى، تلقینات گروهى، شهرتطلبى، مزدورى، وابستگى به بیگانگان و سادهلوحىها. ناسیونالیستها شعار «خَلق محروم» را وسیلهاى براى رسیدن به اهداف خود قرار مىدهند، ولى گروههایى که – معمولاً فریب خوردهاند – تحت تأثیر تبلیغات و آرمانهاى خیالى و شعارهاى سیاسى و اجتماعى قرار مىگیرند. آنها در این حال علیه حکومت على(ع) نیز قیام مىکنند و گاه به دلیل کینهتوزى و انتقامجویى به اعمال متهورانه و جنونآمیز دستمىزنند!جاى تعجب نیست اگر نظریهپردازان مارکسیست و التقاطىها در زندان ستمشاهى پس از تحلیل و بررسىهاى تازه به بنبست مىرسیدند و در خدمت رژیم طاغوتى قرار مىگرفتند و یا عقاید آنها به پوچى و یأس مىانجامید. این موضوع را باید در نارسایى و نادرستى مکتب آنها جستجو کرد، نه در خودباختگى و صفات فردى. ولى در بین رزمندگان مسلمان، خودباختگى مشاهده نمىشد، زیرا کسى که به زندگى برتر معتقد است، از مرگ هراسى ندارد و شهادت را وسیلهاى براى رسیدن به حیات ابدى مىداند. آنکه مىخواهد از زندان طبیعت – که به مراتب بدتر از زندانهاى بشرى است – آزاد شود، با نشاط است، نه ضعیف و ترسو، ولى کسى که شعارهاى بىپایه اقتصادى و سیاسى با زیر بناى مادى را مکتب خود قرار داده است، بىگمان به بنبست خواهد رسید.آرى، براى مکتبهاى مادى جز شعارهاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى چیزى دیگر مطرح نیست، و به قول خودشان اگر اسلام آرمانهاى آنان را برآوَرَد، در خط اسلام قرار خواهند گرفت! مقاومت و فداکارى این گروه به مقتضاى انگیزههاى فطرى و تأثیر ناخودآگاه اعتقاد به زندگى واپسین است، زیرا ایثار اجتماعى با عقل ماتریالیستى قابل توجیه نیست و اگر بخواهد تفسیر صحیحى پیدا کند، بىشک فلسفه ماتریالیسم، انسان را به پوچى مىرساند، و یا باید راه «نهیلیسم» (پوچگرایى) را در پیش بگیرد و یا به اسلام هدایت شود.
——————————————–پاورقى ها:۱. موریس مترلینگ، مرگ، ترجمه: فرامرز برزگر، ص ۲.۲. نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج ۲۰، ص ۲۹۲.۳. موریس مترلینگ، مرگ، ص ۳۲.۴. همان، ص ۴.۵. همان، ص ۱۸.۶. همان، ص ۱۶.۷. همان، ص ۹۵.۸. پیامبر(ص) فرمود: «اذکروا هادم اللذات و منقص الشهوات». پرسیدند: «آن چیست؟» فرمود: «مرگ و غائله پس از آن است». (بحار، ج ۶، ص ۳۳، ح ۳۲، ب ۴).۹. حج (۲۲) آیه ۷.۱۰. صدر بلاغى، فرهنگ قصص قرآن.۱۱. جاثیه (۴۵) آیه ۲۴.۱۲. همزه (۱۰۴).۱۳. جاثیه (۴۵) آیه ۲۴.۱۴.یا نَفْسُ لَوْلا مَطْمَعی بِالْخُلْدِ ما کُنْتُ اَعْی لَحْناً تُغْنیهِ الدُّهُورُبَلْ کُنْتُ اَنْهى حاضِرى قَسْراً فَیَغدُوْا ظاهِرى سِرّاً تُواریهِ الْقُبُورُیا نَفْسُ! لَوْلَمْ اَغْتَسِلْ بِالدَّمْعِ اَوْلَمْ یَکْتَحِلْ جفْنى بِاَشْباح السّقامَلَعِشْتُ اَعْمى وَعَلى بَصیرَتى ظَفُرى سِوى وَجْه الظّلامیا نَفْسُ! مَا الْعَیْشُ سِوى لَیْلٌ اِذا جَنَّ اِنْتَهى بِالْفَجْرِ وَالْفَجْرُ یَدُوُموَفی ظَمَأن قَلْبى دَلیلٌ عَلى وُجُودِ السَّلْسَبیلِ فى جُرَّهِ الْمَوْتِ الرُّحُومیانَفْسُ اِنْ قالَ الْجُهُولُ الرُّوحُ کَالْجِسْمِ تَزُولُ وَما یَزُولُ لایَعُوُدقُولى لَهُ اَنَّ الزُهُورَ تَمْضى وَلکِنّ الْبُذُورُ تَبْقى وَذاکُنْهِ الْخُلُودُ۱۵. «فأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ». «روم (۳۰) آیه ۳۰».و نیز: «ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَموُنَ». «یوسف (۱۲) آیه ۴۰».16. «وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَیَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً». «کهف (۱۸) آیه ۴۹».17. بحارالانوار، ج ۵، ص ۹، چاپ بیروت؛تفسیر روح البیان، ج ۱، ص ۱۰۴.شقى، از شکم مادر بدبخت است، و سعید، از شکم مادر خوشبخت است. بسیارى از مردم گمان مىکنند شقى کسى است که به گناه آلوده باشد، در حالى که بزهکارى یکى از مصادیق شقاوت است. بسیارى از امور گناه نیست، ولى علت بدبختى انسان است، مانند: حماقت، نقص عضو، حافظه ضعیف، بیمارىهاى واگیر، عامل وراثت در ژنها و کروموزومها نیز در تکوین خوشبختى و بدبختى وى نقش مؤثرى را ایفا مىنماید، ولى بدون تردید عوامل فوق در انجام مسؤولیتهاى اجتماعى و مذهبى یا سرپیچى از رسالت انسانى نقش قطعى ندارد و باعث سلب آزادى در عمل نمىشود، فقط در حد مقتضى و کشش تأثیر دارد؛ مثلاً پدر و مادرانى که از درس و تحصیل روگردان بودهاند، بىشک در روحیه کودکانشان اثر مىگذارند، برخلاف آنها که علاقه شدیدى به کسب دانش دارند؛ ولى این وراثت نمىتواند مانع ایجاد علاقه به درس در کودکانى شود که پدر و مادرشان از تحصیل تنفر داشتهاند، بلکه عوامل محیطى و فرهنگ موجود، معاشرتها و وضع تفکر جامعه، نیز در تقویت و تضعیف علاقه به علم و دانش مؤثر است. قرآن در سوره یونس (۱۰) آیه ۳۱ مىگوید: «یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وِیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىِّ». از یزید، پسرى صالح به عمل مىآید، ولى پسر نوح با بدان مىنشیند و اصالت و شرافت دینى و خانوادگى خود را از دست مىدهد. یک نوع بدبختى هم هست که زاییده وراثت است، مانند: دیوانگى و بیمارىهاى درمان ناپذیر. اینگونه عوارض مربوط به عدم دقت در ازدواج، مصرف مشروبات الکلى، قماربازى و هیجانات عصبى است. یکى از روانشناسان مىنویسد: «هر کس باید بداند که زناشویى با خانوادهاى که به دیوانگى یا ضَعْف عقل یا الکلسیم آلوده است، معادل لگدکوبى قانون بقاى نسل است، و این لگدکوبى یک سرى معایب و غمهاى بىپایانى را براى مجرمین به بار خواهد آورد.» (راه زندگى، ص ۹۱).دکتر «الکسیس کارل» مىگوید: «مستى زن یا شوهر در لحظه آمیزش، خیانت واقعى است؛ زیرا کودکانى که در این وضع به وجود مىآیند، اغلب از عوارض عصبى و یا روانى درمانناپذیر رنج مىبرند.» (راه زندگى، ص ۹۱).امام صادق(ع) فرمود: «هر زنى، در حال مستى شوهرش، از او تمکین کند و حامله شود، به عدد ستارگان گناه کرده و نوزادش پلیدِ عقبمانده است.» (لئالى الاخبار، ص ۲۶۷).۱۸. البته فقر انتخابى، یک نوع ایثار اجتماعى است و فقر مذموم، فقر اضطرارى است که زاییده نظامهاى استعمارى و ظالمانه و نیز سکوت و رکود جامعه استعمار زده و تحمل وابستگى سیاسى و اقتصادى است که از مهمترین عوامل محرومیت و فقر مادى و معنوى به شمار مىآید.۱۹. اسرا (۱۷) آیه ۷۲.۲۰. مدثر (۷۴) آیه ۳۸ .۲۱. نجم (۵۳) آیه ۳۹ – ۴۰.۲۲. نبأ (۷۸) آیه ۴۰.۲۳. ماتریالیسم دیالکتیک، نظریهاى فلسفى در زمینه مابعد الطبیعه است که فردریش انگلس نخست در کتاب آنتىدورینگ و دیالکتیک طبیعت را فرمولبندى کرده است و با تغییراتى به صورت فلسفه رسمى حزب کمونیست و مکمّل ماتریالیسم تاریخى درآمد.ماتریالیسم دیالکتیک مدعى است که بنیاد هستى «ماده» است و همه صورتهاى هستى منشأ مادى دارند که در سایه دگرگونى پدید آمدهاند. دیالکتیک هم شیوه تغییر واقعیت است و هم روش کشف «قوانین حرکت». بنابراین شامل تغییر اندیشه نیز مىشود، زیرا اندیشه هم مادى است و اصل تحول بر آن حکومت دارد.۲۴. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۹، ح ۶. این روایت در نامه امام على(ع) به امام حسن نیز آمده است.(نهجالبلاغه، نامه ۳۱.)۲۵. ناسیونالیست به کسانى گفته مىشود که داراى تعصبات قومى و نژادى شدید باشند.