تبعیضها، محدودیتها و مظلومیتهاى شیعیان عربستان
پیش از بررسى محدودیتها و مظلومیتها ابتدا تبعیض فراگیر و گسترده وهابیت بر ضد پیروان مکتب اهل بیت: را به طور اجمالى بررسى و سپس به توضیح محدودیتها و مظلومیتها خواهیم پرداخت.
شیعیان در معرض تبعیض وهابیت
شیعیان عربستان از همان آغازِ غصب و اشغال سرزمینهایشان از سوى وهابیت، پیوسته از تبعیض شدید آزار دیدهاند.
اساسىترین و مهمترین تبعیضهاى رسمى بر ضد تشیع به چهار دسته کلى زیر تقسیم مىشوند:
- تبعیض مذهبى؛
- تبعیض فرهنگى؛
- تبعیض قانونى؛
- تبعیض اقتصادى.
از آثار خاص این تبعیضها، ضایع شدن حقوق فردى و اجتماعى شیعیان است.
تبعیض مذهبى
شیعیان در نظام حاکم بر عربستان، آشکارا و به طور رسمى و قانونى در معرض تبعیض دینى قرار گرفتهاند. متأسفانه علماى بلندپایه وهابى، تحت تأثیر فشارهاى متعدد، حکم به کفر و ارتداد شیعیان مىدهند و کشتن آنان را از لحاظ فقهى غیرمشروع نمىدانند. همچنین، شیعیان اختیار ندارند که هیچ نوع کتاب و یا آثار مذهبى مربوط به مکتب خویش در اختیار داشته باشند.
وهابىهاى افراطى ، گوشت حیوانات ذبح شده شیعیان را حرام و نجس مىدانند. ازدواج مردان وهابى را جایز نمىدانند و خوردن از غذاى آنان را ممنوع مىدانند.
تبعیض فرهنگى
به شیعیان از نظر فرهنگى نیز ستم شده است. در عربستان، چاپ و نشر کتب درباره فرهنگ اهل بیت: و تشیع ممنوع و مورد تعقیب قانونى قرار مىگیرد؛ همچنین نوار مذهبى، فیلم، سىدى و سرودهاى مربوط به تشیع، مجازات فراوان دارد؛ زیرا محو فرهنگ شیعى از آرزوهاى دیرینه وهابیت به شمار مىرود.
ممنوعیت انتشار کتاب فرهنگ و تاریخ تشیع و تغییر نام مناطقى که معرف فرهنگ شیعى هستند، همچون تغییر نام احساء به ایالات شرقى، تعلیم آموزهها و معارف وهابیت به جاى معارف الاهى تشیع در مناطق شیعه نشین، محکوم کردن و ردّ مکتب تشیع در کتب درسى، حتى در مناطق شیعه نشین، کفرآمیز و شرکآمیز خواندن عقاید غیروهابیت، مرتد خواندن عقاید شیعیان و صدها مورد از این قبیل، حکایت از حقیقت تلخ تبعیض فرهنگى دارند.
تبعیض قانونى
اگرچه یکى از دلایل تبعیض بر ضد شیعیان، وجود افراد مذهبى افراطى وهابیت و تأثیرگذار، و تحریک آنان بر ضد تشیع است؛ اما دولتمردان نیز به نوبه خود با تصویب قوانین تبعیض گرایانه، شیعیان را در معرض تبعیض شدید قرار دادهاند.
محرومیت از تمام مشاغل حکومتى، ممنوعیت ورود پیروان مکتب اهل بیت: به اکثر دانشگاهها و مؤسسات تحقیقاتى، اجازه نداشتن براى اداى شهادت و گواهى در محاکم قضایى، نابرابرى جایگاه شیعه با اهل سنت در دادگاهها، استخدام نشدن قاضى شیعه در محاکم قضایى و موارد فراوان دیگر، حکایت از تبعیض شدید قانونى علیه شیعیان دارد.
تبعیض اقتصادى
با مقایسه مناطق شیعه نیشین با مناطق پیروان مکتب خلفا، تبعیض و تفاوت فاحش در رفاه عمومى و عمران و آبادانى مناطق را هویدا مىسازد. وجود رفاه شخصى و اجتماعى به دلیل ثروت فراوان نفت، که از مشخصههاى بارز مردم عربستان است که مناطق شیعهنشین از آن محروماند.
اخراج شیعیان از کار و مشاغل خویش، جلوگیرى از ارتقاى شغلى، ممنوعیت تجارت عمده و گسترده براى شیعیان، ممنوعیت زنان شیعه از مشاغل دولتى و… از موارد خاص و بارز تبعیض اقتصادى است. اعمال تبعیضهاى چهارگانه فوق الذکر شیعه را به نهایت محدودیت و مظلومیت کشانده است.
محدودیتها و مظلومیتها
در این قسمت محدودیتها و مظلومیتهاى شیعیان را به سه قسمت فرهنگى، اقتصادى و سیاسى تقسیم کردهایم:
۱٫ محدودیتهاى فرهنگى
ـ تعلیم اجبارى مذهب و مکتب خلفا (اهل سنت) در مدارس شیعیان؛
ـ تبلیغ بر ضد شیعیان در کتب درسى؛
ـ اعمال شدید ممنوعیت و محدودیت در ساخت مساجد مربوط به شیعیان؛
ـ ممنوعیت ساخت حسینیه و تکایا براى برگزارى مراسم عزادارى و… ؛
ـ ممنوعیت تأسیس و راهاندازى مؤسسات تحقیقاتى و پژوهشى شیعیان؛
ـ جلوگیرى از چاپ و نشر کتب درباره مذهب تشیع؛ حتى به دست خود مؤلف؛
ـ اهمال در خدمات رسانى فرهنگى شهرى و زیر ساختها و امکانات فرهنگى مناطق شیعى؛
ـ فقدان حقوق مساوى شهروندى براى شیعیان؛
ـ شکنجه، آزار و حبس شیعیان به بهانههاى واهى و بدون کمترین مدرک جرم؛
ـ جلوگیرى از برگزارى مراسم مذهبى و اعیاد مخصوص شیعیان؛
ـ ممنوعیت راهاندازى مجتمعهاى فرهنگى و هنرى؛
ـ ممنوعیت اعطاى مجوز و پروانه براى روزنامه، مجله و دیگر رسانههاى عمومى براى شیعیان؛
ـ جلوگیرى از ابراز نظر شیعیان در مطبوعات و رسانههاى عمومى؛
ـ جلوگیرى از برگزارى دورهها و اردوهاى آموزشى و فرهنگى؛
ـ تهمت و افترا به شیعه در آثار، کتب و رسانههاى عمومى به صورت گسترده؛
ـ جلوگیرى از نشر و پخش کتب و منشورات شیعى.
مظلومیت تشیع
از نخستین روز پس از رحلت پیامبر اسلام که امت اسلام به دو دسته تقسیم شدند، طرفداران خلافت تازه، افراد پایبند به کلام و سخن رسول الله درباره وصایت و خلافت على را در معرض هجمه قرار دادند.
مسلمانان نور غدیر را از یاد نبرده بودند و خطبه الهى رسول الله در غدیر ـ مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلىٌ مَولاهُ ـ در گوش جانشان طنینانداز بود؛ اما به جز اندکى، بقیه از ترس شمشیر و برچسبِ ارتداد سکوت کردند.
در آن روزگار، اگر احدى از بیعت خوددارى مىکرد، اگر چه دختر رسول خدا باشد، خانهاش به آتش کشیده مىشد و باید منتظر قتل و غارت جان و مال خویش مىبود.([۱])
اگر برترین و عزیزترین صحابى رسول الله و نخستین مسلمان امت اسلام مخالفت مىورزید، او را با دستان بسته و ریسمان به گردن، براى بیعت به سوى مسجد مىکشاندند. خانهنشین شدن فاتح خیبر و خلیفه واقعى رسول الله ، بزرگترین سند مظلومیت تشیع از همان صدر اسلام است. آنان به قتل و غارت تشیع اکتفا نکردند و لعن على را به جاى خطبه رسول الله در منابر اجبارى کردند. فشار روزافزون بر اهل بیت رسول الله و ائمه اطهار: همچنان ادامه داشت.
آنان به سبب شکست در استدلال، مجادله و مناظرات فکرى و عقیدتى، به تهمت، افترا و هزاران نسبت ناروا متوسل مىشدند. آنها به این هم بسنده نکرده، به کشتار دسته جمعى نیز روى آوردند و خشونت و شکنجه بر ضد تشیع را الگوى رفتارى خویش قرار دادند.
یکى از نمونههاى بارز آن، فجایعى است که یزید به بار آورد. او جوانى بىاعتنا به اصول و قوانین اسلام، عیاش، بىبندوبار و شهوت ران بود. او در سه سال حکومت خود فجایعى را مرتکب شد که در تاریخ بشر ـ حتى عرب جاهلیت ـ سابقه نداشته است.
یزید در نخستین سال حکومت خود، حضرت حسینبنعلى فرزند رسول الله و خلیفه مسلمانان و یارانش را با فجیعترین وضعیت به شهادت رساند و زنان، کودکان و اهل بیت پیامبر را همراه سرهاى بریده شهداى کربلا در شهرها و بلاد مختلف، گردانید.
یزید در سال دوم، مردم و شیعیان مدینه را قتل عام کرد و خون، مال و ناموس مردم را سه روز براى لشکریان خود مباح اعلام کرد. او در سال سوم حکومتِ خود، حتى کعبه را با منجنیقهاى آتشین خراب کرد و به آتش کشید. او همچنین به سوى قرآن تیراندازى کرد.
روزگار بر شیعیان همچنان تلخ و تاریک مىگذشت؛ اما مظلومیت، تقوا، طهارت و حقانیت پیشوایان تشیع، آنان را روز به روز در عقاید و آرمانشان استوارتر مىساخت.
این بار مخالفان تشیع، دوباره به حرکت جدید تخریب فرهنگ تشیع و تخریب اذهان عمومى مسلمانان روى آوردند. این بار جعل احادیث، انتشار کتب مخرب وضالّه بر ضد تشیع را وسیله انتقامجویى از کشته شدگان بدر، خندق، خیبر و أحد قرار دادند.
با وجود همه این توطئهها، شیعیان عاشق رسالت نبوى و ولایت علوى، با تحمل انواع فجایع و تقیه کامل، قرنها صبر کردند و حفظ مذهب بر حق خود را به جان خریدند. شیعیان در هر عصر و زمانى، از محسن شهید فرزند فاطمه زهرا۳ ـ گرفته تاکنون، از جان فشانى در راه خداى متعال، حفظ حقیقت سنت نبوى و عظمت اهل بیت پیامبر ذرهاى دریغ نورزیدهاند.
شیعیان جام زهر و طعم تلخ اتهامهایى چون کفر، بدعت، زندقه، رفضه و… را سرکشیدند و با جگر پاره پاره و دل پر از خون، در حفظ مکتب الهى خویش همت گماردند و با تحمل همه شکنجهها خاطره عماریاسرها و سمیّهها را دوباره زنده کردند.
تبلیغات بر ضد شیعه در آثار و کتب وهابیت
براى آشنایى با تهمتها و نسبتهاى ناروا بر ضد شیعه، در کتب و تألیفات وهابیان به مواردى اشاره مىکنیم:
ـ «ابراهیم الجبهان» در کتاب «تبدیل الظلام و تنبیه النیام الى خطر الشیعه و التشیع على المسلمین والاسلام» که با هزینه اداره الدعوه و الافتاء و الارشاد به چاپ رسید، درباره شیعه چنین تهمتها و اکاذیبى آورده است:
ـ نکاح (ازدواج با مادر) در مکتب تشیع، نیکوکارى به مادر تلقى مىشود و این یکى از راههاى نزدیکى آنها به خداست. (ص ۲۲۲)؛
ـ شیعه، از اسلام جدا شدهاند و حکم مرتد را دارند تا زمانى که به اسلام برگردند. (ص ۲۴)؛
ـ مکتب شیعه را عبداللهبنسبأ یهودى به وجود آورده است و هر شیعه یک سبئى به شمار مىرود. (ص ۱۸)؛
ـ ما شیعیان را رافضى مىنامیم؛ زیرا آنها به طور اجمالى و تفصیلى مخالف اسلام هستند. (ص ۳۲)؛
ـ همانگونه که مسیحیان نادانند، شیعیان نادانتر و کثیفتر از آنها هستند و شیعه تجسّمى از جهل مسیحیان و خباثت یهودیان است. (ص ۳۲)؛
ـ کتاب «الدعوه الاسلامیه الى وحده اهل السنه و الامامیه» نوشته «شیخ على خنیزى» ـ از اهالى قطیف ـ به دستم رسید و سعى کردم آن را رد کنم؛ زیرا گمراهى، دسیسه و دودلى در آن وجود دارد. (ص ۳۸۴)؛
معلوم مىشود این کتاب منشأ آثار خوبى در وحدت بین شیعه و سنى است که اینگونه در قلبها دودلى و تشکیک ایجاد مىکرده است.
ـ «ابراهیم الجبهان» خطاب به شیعیان مىگوید: «شما مسیحیان را به سبب پرستش سه خدا مسخره مىکنید، در حالى که خودتان شایسته تمسخر هستید؛ زیرا شما دوازده خدا را مىپرستید. شما یهود را دشمن بشر مىدانید و نمىدانید که شما نیز همان دین، عقیده و مرام را دارید… . (ص ۲۱۰)
اینگونه تهمتها در حالى نسبت داده مىشود که حتى احدى از شیعیان نه تنها به آن اعتقاد ندارند؛ بلکه از شنیدن آن به شدت متعجب مىشوند.
ـ او درباره امام صادق مىگوید که علماى مسلمان از او تجلیل مىکنند. در حالى که او بنیانگذار عقیدهاى است که جاسوسى از آن به وجود مىآید، به او توجه مىکنند و او را به عنوان بت قرار مىدهند. (ص ۲۱)؛
ـ جعفربنمحمد الصادق به مردم کمک مالى مىکرد و آنها را براى ضربه زدن، فاسد کردن و تخریب اسلام دعوت مىکرد. (ص ۱۰)؛
ـ خدایا تو شاهد باش! اى جهان! اى انسانیت! اى تاریخ! اى نسلهاى آینده! شاهد باشید و بدانید که آنها (شیعیان) خدا، ملائکه، کتب آسمانى، پیامبران و روز قیامت را منکر هستند… و اینکه خود را مسلمان مىدانند، دروغى بیش نیست. (ص ۱۸)؛
ـ شیعه قدرت عجیبى در تقلب دارد. شیعه یک دست را براى مصافحه به سویت دراز مىکند؛ اما با دست دیگر جیب تو را خالى مىکند. (ص ۱ و ۱۰).
اوصاف دیگرى را نیز مؤلف این کتاب براى شیعه آورده و بارها تکرار کرده است. این اوصاف عبارتاند از:
ـ احمقانى که ذرهاى عقل ندارند؛
ـ سجده براى غیرخدا را مباح مىدانند؛
ـ دست نشاندگان یهود؛
ـ و… .
مؤلف این کتاب، صفاتى را براى علماى شیعه ذکر مىکند که به نمونههایى از آن اشاره مىکنیم:
ـ دینفروشان، تحریفکنندگان دین و ماهرترین مردم در دروغپردازى؛
ـ سازندگان خرافات، پیشوایان گمراهى و خبیثترین مردم از نظر سیرت و صورت.
مؤلف این کتاب درباره مذهب تشیع نیز چنین هجویاتى نوشته است:
ـ دین جدید با رنگ و بوى مجوسى، مسیحى و یهودى؛
ـ دین استبداد؛
ـ سرطانِ کشنده؛
ـ دینى مملو از خرافات؛
ـ دینى مرکب از جاسوسى و یهودیت.
در چنین شرایطى، شیعیان حق دفاع از خود را هم نداشتند و حق نداشتند تا در کتابهاى خود ردى بر این کتاب و دیگر کتب بنویسند و اگر کسى چنین مىکرد، حکومت، او را به پرداخت غرامت، زندان، مصادره اموال به ویژه مسکن، ماشین و… محکوم مىکرد.
حکومت، یکصد تن از جوانان شیعه را به این دلیل که کتابى شیعى را ترتیب داده بودند، مجازات کرد و به زندان انداخت؛ در حالى که آنها سخنانى مثل الجبهان نیاورده بودند و مانند او به هجویات نپرداخته بودند.
تکفیر امام على
شنیعترین و اسفبارترین نمونه تکفیر در صدر اسلام، تکفیر مولاى متقیان، امیر مؤمنان، علىبنابىطالب است. این کار را معاویه بنابىسفیان و خوارج نادان مقدسنما انجام دادند و سبب گمراهىها و کشتارهاى فراوان شدند. آنها، پیش از ترور حضرت على ، شخصیت او را هتک کردند و اتهامهایى مانند: کفر، خروج از دین و… را بر او وارد ساختند.
معاویه در زمان حکومت خویش در شام، آن قدر با تبلیغات و جعل دروغ، براى حضرت على و خاندانش جَوسازى کرده بود که آن امام همام در نظر بسیارى از مردم شام، فردى منحرف و کافر به شمار مىآمد. افراد فاقد قدرت تفکر، در چنین فضاى مسمومى، تحت تأثیر این تبلیغات قرار مىگرفتند و با ساده اندیشى و بدون تفکر و حتى با خلوص نیت و در حال نماز، آن حضرت را لعن مىکردند.
سب و لعن آن حضرت بر اساس دستور سراسرى معاویه بود. خطبا به دستور او، بر منابر و در روزهاى عید و نماز جمعه، حضرت على را لعن مىکردند. این دستور حتى به صورت یک سنت معمول درآمد و آن چنان فراگیر شد که خطیب جامع حران، چون در خطبهاش از سب و دشنام حضرت على چیزى نگفت، مردم به او اعتراض کردند و از هر سو فریاد برآوردند که او سنت، را ترک کرده است.([۲])
تبلیغات مسموم معاویه و جو تکفیرى که بر ضد حضرت على وجود داشت، آن قدر زیاد شد که عدهاى از مسلمانان تحت تأثیر قرار گرفتند و هنگامى که خبر شهادت آن حضرت را در محراب شنیدند، با شگفتى پرسیدند که مگر على هم نماز مىخوانده است!
تکفیر ائمه اطهار:
استفاده از حربه تکفیر بر ضد حضرت على فقط به او محدود نشد؛ بلکه بنىامیه و بنىعباس، سایر ائمه را نیز تکفیر کردند. امام حسن و امام حسین نیز در معرض اهانت و تهمت خروج از دین قرار گرفتند. تا جایى که «شریح قاضى» امام حسین را به خروج از دین متهم کرد و فتواى قتل ایشان را صادر کرد.([۳])
این سیره در زمان سایر ائمه نیز ادامه یافت و هر یک از ائمه اطهار: به گونهاى در معرض این حربه قرار گرفتند. براى نمونه، هشامبنعبدالملک، امام باقر و امام صادق را تکفیر کرد و حتى اتهام نصرانیت نیز به ایشان زده شد.([۴])
تکفیر قیامها و نهضتهاى اصیل شیعى
پس از نهضت عاشورا، دشمنان اسلام، تمام تلاش و کوشش خود را به کار گرفتند تا قیامها و نهضتهاى برخاسته از قیام امام حسین و واقعه کربلا را تکفیر کنند. آنها با تهمتها و برچسبهایى از قبیل خارجى و… موقعیت سیاسى و مذهبى رهبران آن نهضتها را میان توده مردم، متزلزل مىکردند.
از جمله افرادى که قربانى این سلاح شیطانى شدند، زیدبنعلىبن الحسین است. او از جانب افراد و جناحهاى مختلف وابسته به حکومتهاى اموى و پیروان فکرى آنان، تکفیر شد. آنها براى بدبین ساختن شیعیان به زید، برخى از این تکفیرها را به شیعیانى نسبت دادند که به پیروى از ائمه اطهار: مدافع حرکت زید بودند. یکى از این راویان ابنتیمیه است. او در این باره مىگوید:
روافض (شیعیان) زیدبنعلى و پیروانش را طرد کرده و به کفر و فسق وى شهادت دادهاند… .([۵])
این دروغ در حالى به شیعیان نسبت داده مىشود که امام جعفر صادق در دفاع از زید چنین مىفرماید:
و لم یدعکم الى نفسه، و انما دعاکم الى الرضا من ال محمد، و لو ظفر لوفى بما دعاکم الیه، و انما خرج الى سلطان لینقصه…؛([۶])
زید مردم را به خودش دعوت نکرد؛ بلکه به سوى آنکه مورد رضاى آلمحمد بود، دعوت کرد و اگر پیروز مىشد به آن چه شما را دعوت کرده بود، وفا مىکرد و همانا خروج کرد براى شکستن سلطنت جائرانه… .
شیخ مفید۱ ـ که از فقهاى بزرگ و نامى شیعه است ـ در این باره مىنویسد:
زید، عابدى با ورع و فقیهى باسخاوت بود. با شجاعت امر به معروف و نهى از منکر مىکرد و با شمشیر به خونخواهى شهداى کربلا برخاسته بود.([۷])
سایر علماى شیعه، مانند: شهید اول، شیخ طوسى، شیخ بهایى، بحرالعلوم، مقدس اردبیلى، شیخ حر عاملى، علامه مجلسى و… آن چنان از زید دفاع کردهاند که مىتوان تصریح کرد، حرکت و قیام او پشتوانهاى براى نهضتهاى شیعى در جهان اسلام و به ویژه جهان تشیع به شمار آمده است.
تکفیر شیعیان
مذهب شیعه، بیش از سایر مذاهب اسلامى، هدف تهمتها و نسبتهاى ناروا قرار گرفته است. حکومتهاى طاغوتى و استبدادى، وعاظ السلاطین، ارباب ملل و نحل، تاریخ نگاران مغرض، مستشرقان بدخواه و از همه مهمتر استعمارگران، در مخدوش کردن بُعد عقیدتى و فرو ریختن پشتوانه تاریخى شیعیان، تلاش فراوان کردهاند. تاریخ شیعه، گویاى این واقعیت است و کتابهاى موجود اسناد زنده آن هستند.([۸])
بهانه این همه تهمت و نسبت ناروا، تکفیر و تفسیق شیعیان از سوى برخى متعصبان مکتب خلفا و فرقههاى ساختگى و دست پرورده استعمار، در واقع به بهانه اختلاف بر سر جانشینى پیامبر گرامى اسلام است.
شیعیان ـ که حضرت على را جانشین بر حق پیامبر مىدانند ـ از آن حضرت و سایر ائمه پیروى کردند.([۹]) به همین دلیل، اهل تشیع همیشه قوىترین و سرسختترین مخالفان حکومتهاى فاسد و ستمگر اموى، عباسى و حکومتهاى طاغوتى پس از آنها بودند.
عوامل و کارگزاران این حکومتها نیز براى مقابله با شیعیان، همواره تلاش کردند تا به هر بهانهاى شخصیتها و علماى شیعه را تکفیر کنند، آنها را به زندان بیندازند یا تبعید و حتى به قتل برسانند.
این حکومتها حتى براى خود تعدادى از علماى دربارى و مزدور را استخدام مىکردند. علماى دربارى هم مىکوشیدند تا شیعیان را تکفیر کنند و اعمال و رفتار این ستمگران را به حق جلوه دهند.
نمونهاى از این تکفیرها ـ که از سوى دو نفر از علماى اهل سنت درباره علماى شیعه صورت گرفته ـ چنین است:
قال فى جواب من سأله عن السبب فى وجوب مقاتله الشیعه و جواز قتلهم: اعلم اسعدک الله ان هولاء الکفره و البغاه الفجره جمعوا بین اصناف و البغى والعناد و انواع الفسق و الزندقه و الإلحاد و من توقف فى کفرهم والحادهم و وجوب قتالهم و جواز قتلهم فهو کافر مثلهم و سبب وجوب قتالهم و جواز قتلهم البغى و الکفرمعاً.
اما البغى فانهم خرجوا عن طاعه الامام خلد الله ملکه الى یوم القیامه و قد قال تعالى: «فقاتلوا التّى تبغى حتى تفىء الى امرالله» و الامر للوجوب فینبغى للمسلمین اذا دعاهم الامام الى قتال هولاء الباغین الملعونین على لسان سیدالمرسلین ان لایناخروا عنه بل یجب علیهم ان یعینوه و یقاتلوهم… فیجب قتل هولاء الاشرار الکفار تابوا او لم یتوبوا ثم حکم باسترقاق نسائهم و ذراریهم.([۱۰])
این جریان تکفیرگونه بر ضد شیعیان، آن چنان ادامه یافت و عدهاى ناآگاه را به دنبال خود کشاند که به شکلگیرى فجایعى علیه شیعیان منجر شد. سوزاندن کتابخانهها و کشتن شخصیتهایى چون شهید اول و شهید ثانى، قاضى نورالله شوشترى و هزاران مظلوم و بىگناه دیگر از جمله این فجایع و جنایتهاست.
براى نمونه، پس از شکلگیرى وهابیت در سرزمین حجاز و سلطه وهابىها بر شهرهاى مقدس مکه و مدینه، آنها بسیارى از حجاج شیعه را کشتند و بسیارى از حجاج را نیز مورد تجاوز، قتل و غارت قرار دادند. آنها هر کس که معتقد به زیارت حرم پیامبر و ائمه بود، مشرک و کافر مىدانستند و با آنها به تندى برخورد مىکردند.
استعمار و فرقهسازى
سرانجام، وهابیت، کتاب شیخ احمد احسائى به نام «شرح الزیاره» را بهانه قرار دادند. او در این کتاب ضمن بالا بردن مقام ائمه، به خلفاى ثلاث، لعن و دشنام روا داشته بود. وهابىها به این بهانه، فتواى قتل شیعیان را از برخى علماى اهل سنت گرفتند و با اینکه عراق، جزء دولت عثمانى بود، آزادانه از حجاز به عتبات حمله ور شدند و ضمن غارت حرم ائمه اطهار: به کشتار و تجاوز وحشتناکى دست زدند. از جمله بسیارى از علماى شیعه را که مخالف فرقه «شیخیه»([۱۱]) بودند از دم تیغ گذراندند. نکته قابل توجه اینجاست که در این حمله، خانه سید کاظم رشتى، شاگرد، جانشین و مروج کتاب شیخ احمد احسائى هیچ آسیبى نمىبیند؛ بلکه خانه شیخ احمد، حرم امن و پناهگاه اعلام مىشود!([۱۲])
متأسفانه استعمارگران توانستند از این رفتار تکفیرگونه و نیز احساسات جریحهدار شده شیعیان و نیز پارهاى از اختلافهاى موجود بین دو طایفه مهم شیعه و سنى سوء استفاده کرده، به اختلافهاى بین شیعیان و اهل سنت دامن بزنند و در برخى مناطق، جنگ شیعه و سنى به راه بیاندازند.
آنها در این راه از جعل هرگونه اتهام و داستانپردازى بر ضد شیعیان و اشاعه آن بین اهل سنت و بر عکس و نیز بزرگنمایى اختلافهاى مذهبى ـ به گونهاى که دیگرى را تا سر حد کفر و خروج از دین اسلام برساند ـ کوتاهى نکردند و سعى کردند با روشى بسیار مرموز، این اختلافها را با چاشنى احساسات داغ مذهبى در هم آمیزند.
تفرقه، نقشه استعمار
وحدت، همواره منافع استعمارگران را تهدید کرده است. آنان همواره از گزینه تفرقهافکنى سود جستهاند. نمونههاى ذیل، شواهدى بر این امر است:
الف) در دوران صدارت امیر کبیر، انگلیسىها در قندهار، سنىها را تحریک و به آنها القا مىکردند که اگر ایران حاکم بلامنازع افغانستان شود، شیعه پیش مىافتد و منافع سنىها در خطر خواهد افتاد. تحریکات انگلیسىها سبب شد که اهل تسنن، کشتار فجیعى را هنگام عزادارى شیعیان در روز عاشوراى سال ۱۲۶ هـ . ق به راه انداختند.([۱۳]) با این کشتار فجیع، آتش اختلاف میان دو گروه برافروختهتر شد.
استعمار براى تشدید اختلاف میان این دو طایفه مسلمان (شیعیان و سنىها) به اعمال مرموزى روى آوردند. این فتنهافروزان، ذهن اهل تسنن و اهل تشیع را به یکدیگر کدر کرده و اسباب آتش افروزى بین آنها را مهیا کردند؛
ب) نقل مىکنند که در مشهد مقدس که محل تردد و مرکز داد و ستد برادران اهل سنت و شیعه بوده است، شخصى در دارالسیاده حضرت رضا به مدت دو سال و نیم هر روز روضه حضرت زهرا۳ را با آب و تاب فراوان و حالتى ویژه مىخواند که پس از تحقیق و بررسى معلوم شد که این کار به دستور و با هزینه سفارت انگلستان انجام مىگرفته است؛([۱۴])
ج) همچنین، نظیر مسئله پیشین، هنگامى که دولت عثمانى در ایران سفارت داشت، اتفاق افتاد. قضیه از این قرار بود که یک روضه خوان در مسجدى، نزدیکى سفارت عثمانى در تهران، هر روز صبح روضه حضرت زهرا۳ مىخواند و پس از آن از خلیفه دوم بدگویى مىکرد. پس از تحقیق و بررسى معلوم شد که او با چند واسطه براى خواندن این روضه از سفارت انگلستان پول مىگرفته است. هدف انگلستان این بود که وقتى عثمانىهاى سنى مذهب به این مسجد مىآیند، به ایران و مذهب تشیع، بد بین و از شیعیان آزردهخاطر مىشوند.
این اقدامها، سبب بروز کینه و عداوت بین شیعه و سنى شد و تا مدتها این دو طایفه را به جان هم انداخت. در نتیجه دو دولت عثمانى و ایران که دو قدرت بزرگ اسلام به شمار مىآمدند، به جاى اتحاد در رویارویى با دشمنان اسلام، مقابل همدیگر قرار گرفتند، کشور پهناور اسلامى قطعه قطعه شد و هر کدام از این قطعهها، در دست یکى از نوکران استعمار قرار گرفت.
بر اثر همین تحریکات و جوسازىها، کار به جایى رسید که دولت عثمانى در ایران، کشورى مخالف اهل بیت: و شیعیان ایران در نظر عثمانىها، گروهى غیرمسلمان، رافضى و کافر شناخته شدند. گاه آن چنان، آتش کینه و نفاق شعلهور مىشد که بسیارى از مردم سادهاندیش و جاهل، مبارزه با برادران دینى خود را جهاد در راه خدا پنداشته، با ریختن خون همدیگر به خدا تقرب مىجستند.
متأسفانه هرگاه که بر اثر رویدادى زمینهاى براى ایجاد وحدت اسلامى میان مسلمانان و تشکیل امت واحده جهانى پیدا شد، استعمار به شکل بسیار مرموزى از حربه تفرقه استفاده کرده است. براى نمونه به مثال ذیل توجه فرمایید:
صهیونیستها در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، فلسطین را اشغال کردند. در آن زمان همه دلها از سراسر جهان اسلام متوجه یک نقطه شد و علماى ایران و عراق و سایر کشورهاى اسلامى، مردم را براى دفاع جانى و مالى بسیج کردند و مىرفت که مسئله نجات فلسطین، نقطه مشترکى براى وحدت مسلمانان قرار گیرد؛ زیرا «عندالشدائد تذهب الاحقاد؛ هنگام هجوم مشکلات کینهها فراموش مىشود».
مزدوران داخلى استعمار براى نابودى این وحدت در مکه معظمه ـ مرکز اجتماع و قدرتنمایى مسلمانان ـ در لابهلاى قرآنها به نام شیعه، کلمات توهینآمیزى بر ضد خلفا گذاشتند تا در این اجتماع بزرگ، خشم و کینه مسلمانان متوجه یکدیگر شود. بهترین وسیله براى غفلت امت اسلامى از خطر صهیونیسم این است که اهل تسنن، تشیع را خطرى براى اسلام بدانند و براى دشمن، چه موقعیتى بالاتر از طرح یک نقشه، براى اینکه دو گروه مسلمانى ـ که باید در کنار همدیگر باشند ـ بر ضد یکدیگر موضعگیرى کنند.
در سالهایى که این دو قشر بزرگ، بیش از پیش به وحدت همیشگى احتیاج دارند و یهودیان تظاهر مىکنند که اسلام در معرض خطرى جدى قرار گرفته است؛ واعظان وهابى در مدینه منوره مردم ناآگاه را تحریک مىکنند که این رافضىها از یهود بدترند؛ چون یهود دشمن صریح ما هستند و زمین ما را مىگیرند ولى رافضىها قرآن ما را از ما مىگیرند. وهابیان مىگویند که یهود اهل کتاباند؛ ولى رافضىها بتپرست و مشرکاند؛ اینها دشمن داخلى و منافق به شمار مىروند و منافقان از کفار بدترند.
اگر چه برخى ادعا کردهاند در همان ایام، واعظانى ناآگاه و یا دست نشانده با شور و شعفى شبیه همکاران خویش که نقش مقابل آنها را به عهده دارند، مسلمانان ناآگاه و شیعیان علاقهمند به اهل بیت: را در ایران تحریک مىکنند. آنها مىگویند که اهل تسنن از یهود بدترند. یهود کافرند و با ما بغض و عناد شخصى ندارند؛ اما سنىها دشمن اهل بیت: هستند. یهودىها فدک را به پیامبر دادند؛ اما اهل تسنن غصب کردند.([۱۵]) ولى این ادعا صحیح نیست؛ زیرا شیعه همیشه اقلیت و تحت ظلم بوده و معمولاً امکان حرکت تهاجمى علیه سنىها را نداشته است. اساساً علما و واعظان شیعه به وحدت و همدلى با برادران اهل تسنن غیرمعاند تأکید داشتهاند. عقیده علماى شیعه در مورد نواصب، همان اعتقادى است که علماى منصف سنى در مورد آنان دارند.
طبق گزارش نشریه «کرسنت انترنشنال» در پنج سال گذشته، صدها کتاب به زبانهاى مختلف، در زمینه مسائل اختلافى میان شیعه و سنى در کشورهاى مصر، لبنان، کویت، اردن ـ که داراى دستگاههاى نشر مدرن هستند ـ به چاپ رسیده است.
این نشریه تصریح کرده است که یکى از زیانبارترین مبارزات تبلیغاتى در تاریخ اسلام ـ در حال حاضر ـ در کشورهاى مسلماننشین در شُرُف تکوین است. رهبرى این مبارزات را گروهى به اسم و عنوان «جامعه مسلمانان» به عهده دارند و مقرشان در مکه معظمه است. این جامعه، ضمن داشتن هزار مسجد و پیشنماز از بودجه عظیمى برخوردار است. این مرکز، همچنین چاپخانههاى زیادى را در اختیار دارد و انتشارات تحت کنترل خود را با کمکها و یارانههاى زیادى، به قیمت ارزان و حتى رایگان پخش و توزیع مىکند.
یک شوراى عالى دولتى، مسئول سازماندهى این جامعه است. کار اصلى این شورا، ایجاد هماهنگى میان افرادى است که در دانشگاههاى عربستان تحصیلات خود را به پایان رساندهاند و به عنوان مبلّغ خارج از کشور، از دولت عربستان حقوق مىگیرند. بیش از ده هزار نفر از این افراد به زبان عربى تسلط دارند؛ وظیفه این مبلّغان، زنده نگاه داشتن مسائل اختلافانگیز و زیان آور است. در بعضى موارد، این مبلّغان، وضعى به وجود مىآورند که بحث و گفتگو بر این مسئله متمرکز مىشود که آیا شیعیان مسلمان هستند یا نیستند؟([۱۶])
تکفیر دوستداران ائمه اطهار:
آغاز تکفیر دوستداران ائمه از همان آغاز غصب خلافت بود، همانند جریان تکفیر و قتلعام قبیله مالکبننویره و اما بعدها به دنبال به دست آوردن بهانهاى براى مشروعیت و مقبولیت بخشیدن به اعمال نامشروع خود موضوع غلو را دستآویز قرار داده و شروع آن زمانى بود که غالیان (غلات) در مدح و ستایش آنها غلو بسیار کردند و حتى مقامى فراتر از امامت و عصمت براى آنها قائل شدند؛ زیرا برخى غالیان به الوهیت حضرت على و بعضى امامان دیگر حکم کردند،([۱۷]) جمیع پژوهشگران و محققان منصف معتقدند، شیعیان اصیل، هرگز چنین اعتقادى نداشتهاند و این حربه، ساخته و پرداخته خود این دشمنان بوده است تا بهانه کافى داشته باشند. دشمنان، موضوع غلات را به صورت یک جریان فکرى منحرف در بین شیعیان به وجود آوردند. آنها در مقابل ائمه موضعگیرى کرده و آنان را طرد کردند.
پس از مدتى، حساسیت و واکنش به غلو، میان مسلمانان دیگر، بر ضد شیعیان دوچندان شد. بعدها این امر به گونهاى تشدید شد که حتى اگر کسى به حق به ستایش ائمه مىپرداخت، از اتهام غالى بودن مصون نمىماند.
در کتب رجالى به موارد زیادى از این نوع، برخورد مىکنیم که اشخاصى به غلو متهم شده و تضعیف شدهاند؛ در حالى که چنین نبوده و این کار برخاسته از همین قضایا بوده است. به این لحاظ، بعضى از علما در کتب رجالى، در مورد انتساب غلو به برخى اشخاص اظهار تردید کردهاند.
بهانه تکفیر
تکفیر در دوران بنىامیه از مسائلى بود که نزد سیاستمداران اموى مستمسک قرار گرفت تا براى توجیه ستمهاى خود از آن استفاده کنند. با طرح این مسئله، عدهاى از اهل سنت به نام «اشاعره»، طرفدار جبر و عدهاى دیگر از آنان به نام «معتزله» طرفدار اختیار شدند، به گونهاى که بر اثر آن، اختلاف میان این دو گروه شدت گرفت و در مقابل هم صفآرایى کرده، به تخطئه و تکفیر یکدیگر پرداختند.
حکام بنىامیه هم، از این موقعیت سوء استفاده کرده، با طرفدارى از مسلک جبر، طرفداران اختیار و آزادى را به بهانه مخالفت با یک عقیده دینى به زندان مىانداختند، یا به قتل مىرساندند.
حکام بنىعباس نیز، با طرفدارى از معتزله ـ که در تأیید حکومت مأمون خلیفه عباسى کوشا بودند ـ مخالفان خود را سرکوب مىکردند.
اکنون به دو مورد ذیل توجه فرمایید:
معروف است که غیلان دمشقى از طرفداران عقیده اختیار، روزى به ربیعه الرأى رسید که از منکران اختیار بود. غیلان بالاى سر ربیعه ایستاد و گفت: «انت الذى تزعم ان الله یحب ان یعصى؛ تو همان کسى هستى که گمان مىبرى خدا دوست دارد مردم او را معصیت کنند». ربیعه الرأى بدون اینکه از عقیده خود دفاع کند، به نقطه ضعفى در عقیده غیلان دمشقى متمسک شد و گفت: «انت الذى تزعم ان الله یعصى قهرا؛ تو همان کسى هستى که مىپندارى خداوند چیزى را اراده مىکند و انسان چیز دیگرى و خداوند مقهور خواست بندگان. مىشود».([۱۸])
«مستر همفر» یکى از جاسوسان کهنهکار انگلیسى، در کتاب خاطرات خود در کشورهاى اسلامى درباره تأثیر اسلام و نفوذ و سیادت علما میان مسلمانان مىنویسد:
دین اسلام بنابر سوابق تاریخى، دین زندگى و سادگى و آزادگى است و پیروان راستین اسلام به آسانى، تن به اسارت و بندگى نمىدهند. غرور و عظمتهاى گذشته به گونهاى بر وجودشان حاکم شده است که حتى در این دورانِ ناتوانى و فتور هم دست از آن بر نمىدارند.([۱۹])
وى درباره موفقیت علماى اسلام و تأثیر کلام آنها در مسلمانان تصریح مىکند:
ما از علماى مسلمانان سخت نگران بودیم؛ زیرا علماى الأزهر، علماى عراق و علماى ایران، بزرگترین سد در راه تحقق آرمانهاى ما بودند و تنها بهشتى را که قرآن به آنان وعده داده است، مد نظر داشتند و از این رو حاضر نبودند که سر مویى از افکار و عقاید خود دست بردارند. مردم هم از آنان پیروى مىکردند و حکومتها نیز همانگونه که موش از گربه بترسد، از آنان وحشت داشتند. شیعیان، بیشتر از هر کس و هر چیز از علماى خود پیروى مىکنند؛ زیرا آنان حقحکومت و ولایت را تنها منحصر به عالِم مىدانند و چندان اهمیتى به سلطان (حاکم) نمىدهند؛ ولى این تفاوت نمىتوانست آن نگرانى عمیق را که بر وزارت مستعمرات؛ بلکه تمام حکام بریتانیاى کبیر استیلا داشت، تخفیف دهد».([۲۰])
یکى از کسانى که زهر تلخ تکفیر به کامش ریخته شد، میرزا رضاى کرمانى، این قهرمان مبارزه با استبداد داخلى است. این عالم مجاهد و از جان گذشته نیز که با گلوله سرخش، به حیات ننگین و دوران پنجاه ساله حکومت ناصرالدین شاه پایان داد، به بابىگرى متهم و تکفیر شد. وقتى او را به پاى چوبه دار مىبردند، او در برابر مردم ایستاد و گفت: «اى مردم! بدانید که من بابى نیستم و مسلمان هستم.» و شهادتین را بر زبان جارى کرد و انا لله و انا الیه راجعون گفت و به مأموران اعدام اظهار داشت: «این چوبه دار را به یادگار نگه دارید؛ زیرا من آخرین نفر نیستم».([۲۱])
کینهتوزان و بدخواهان
ما بدخواهى و کینهتوزى عروهبنزبیر، عکرمه و مقاتلبنسلیمان را نسبت به فرزندان على و به ویژه نسبت به على بعید نمىدانیم.
در توضیح این مطلب مىگوییم:
الف) عروه متهم به بدخواهى بنىهاشم: نظریات عروه که دوست داشت براى خالهاش عایشه فضیلت ردیف کند، به ویژه درباره على غیرقابل اعتناست. عروه، بغض و کینه شدیدى از على در دل داشت؛ آنگونه که هرگاه نام على برده مىشد، از او بدگویى و انتقاد مىکرد([۲۲]) و او را ناسزا و دشنام مىداد و دستانش را برهم مىزد.([۲۳])
«اسکافى» او را از جمله تابعینى شمرده است که اخبار زشتى در باره على مىساختند.([۲۴])
«عبدالرزاق صنعانى» از «معمر» روایت کرده است که زهرى دو حدیث به نقل از عروه، از عایشه درباره على داشت. روزى درباره این دو حدیث از او پرسیدم. پاسخ داد: «مىخواهى با آن دو حدیث چه کنى؟زیرا من هر دو را متهم به بدخواهى بنىهاشم مىدانم».([۲۵]) مردم براى استماع روایات او اجتماع مىکردند.([۲۶]) به ابنعمر گفت: «نزد این پیشوایان خود مىنشینیم. آنان سخن مىگویند و با اینکه مىدانیم حق غیر از آن است، آنان را تصدیق مىکنیم؛ آنها به ستم قضاوت مىکنند و ما آنان را تقویت مىکنیم و این قضاوتشان را نیکو مىشماریم. نظر تو در این باره چیست؟» پسر عمر به او گفت: «پسر برادرم! ما نزد رسول خدا بودیم و آن را نفاق مىشمردیم؛ اما نمىدانم که از نظر شما چگونه است؟!»([۲۷])
ب) عکرمه خارجى، کینهتوز اهل بیت: وضع عکرمه مشهورتر از آن است که بیان شود. او از خواراج([۲۸]) و از پیروان عقیده نجده حدورى است. نجده از سردمداران خوارج و دشمنترین آنان با على بود. عکرمه به مغرب رفت و نخستین کسى بود که عقیده صفویه را میان آنان نشر داد؛([۲۹]) بنابراین، مذهب خوارج در مغرب از او گرفته شده است.([۳۰])
در متن دیگرى آمده است که عکرمه بر در مسجد ایستاد و گفت: «کسى در مسجد نیست، مگر کافران». او پیرو عقیده اباضیه (فرقهاى از خوارج) بود.([۳۱]) عکرمه ادعا کرده است که ابنعباس هم، معتقد به رأى خوارج بود.([۳۲]) او به کذب نیز متهم است.([۳۳])
به حدیث عکرمه احتجاج نمىکنند و مورد انتقاد مردم است. دروغسازىاز زبان ابنعباس معروف و مشهور است.([۳۴]) عبداللهبنعباس او را به در مستراح بسته بود، به او گفتند: «آیا از خدا نمىترسى؟» پاسخ داد: «این خبیث بر پدرم دروغ مىبندد. انگشتر طلا به دست مىکند، آواز مىخواند و به بىنمازى و بازى نرد متهم است.» براى آگاهى بیشتر به شرح حال او در منابع مراجعه کنید؛
ج) مقاتلبنسلیمان: دانشمندان علم رجال، مقاتلبنسلیمان را کذّاب خواندهاند.([۳۵]) «جوزجانى» مىگوید که مقاتل، کذّابى بىباک بود. از بوالیمان شنیدم که مقاتل به اینجا آمد و پشت به قبله کرد و گفت: «درباره آنچه پایینتر از عرش است، از من بپرسید.» گفته شده است که او مانند این سخن را در مکه هم بر زبان آورد. مردى برخاست و پرسید: «به من بگو رودههاى مورچه کجاست؟» مقاتل در برابر این سؤال، ساکت شد.([۳۶]) روشن است که او با این کار خویش قصد داشت خود را شبیه به على سازد؛ اما خداوند او را رسوا کرد.
ابنحبان مىگوید که مقاتل، علم قرآن را از یهود و نصارا آنگونه که موافق کتابهاى آنان بود فرا مىگرفت. اهل تشبیه بود (خداوند را به مخلوقات تشبیه مىکرد) و در حدیث دروغپرداز بود.([۳۷])
بحث در باره این مرد و اینکه او در حدیث ضعیف، متروک و متهم بود فراوان است و در این مختصر، فرصت بیان آن را نداریم. او را فاجر و فاسق هم توصیف کردهاند. براى شناخت آنچه درباره او گفتهاند به شرح حال او در کتب رجال مراجعه کنید.
سیاست ستمگرانه
پیش از این آوردیم که عکرمه در بازارهاى مدینه فریاد مىزد که آیه تطهیر درباره زنان پیامبر نازل شده است و مردم را در اینباره به مباهله دعوت مىکرد. اگر چه ما این کار را از عکرمه خارجى ـ معروف به ناصبىگرى و بغض با على و خاندانش ـ شگفت نمىدانیم؛اما در موضعگیرى او دلالتهاى دیگرى مىبینیم. شاید روشنترین آنها این امور باشند:
- نزول آیه تطهیر در باره اهل بیت: در زمان عکرمه معروف و شایع بوده است و او مىخواست با هر وسیلهاى، حتى با فریاد زدن در بازارها و دعوت براى مباهله، عظمت و معروفیت آن آیه درباره اهل بیت: از بین ببرد؛
- عکرمه دلیل قانع کنندهاى درباره نزول این آیه درباره زنان پیامبر نداشت، جز اصرار شدید که مىخواست آن را با نوعى تهدید و وارد آوردن شکست روانى بر طرف دیگر تقویت کند. این کار وى، سبب تزلزل یقین طرف مقابل مىشد و انسانى را در برابر خود مىدید که حاضر است با دعوت به مباهله جانش را در این راه بدهد؛ بدین ترتیب مرد مقابل با خود مىگفت که اگر این شخص نسبت به آنچه مىگوید یقین نداشت، هرگز مردم رابه مباهله که عواقب خطرناکى به دنبال دارد؛ دعوت نمىکرد.
. عکرمه در بازار فریاد مىزد که آیه درباره زنان پیامبر فرود آمده است. آیا دیگران هم که چنین عقیدهاى نداشتند، مىتوانستند براى اثبات خلاف این عقیده همان کار را انجام دهند (در بازار فریاد بزنند)؟!
- این کار عکرمه اشاره دارد که رقباى اهل بیت در پذیرش نزول این آیه درباره اهل بیت احساس خطر مىکردند و شاید از این جهت بود که آثارى در عقاید و مواضع آنان ـ در ضدّیت با اهل بیت ـ از خود بر جاى مىگذاشت.
علما و بزرگان
بدون شک در طول تاریخ اسلام، به ویژه تاریخ شیعه، علما و بزرگان ـ که نظرهاى آنها درباره مسائل مختلف فقهى و اعتقادات اسلامى مخالف با تفکر حاکم بر جامعه بوده است ـ یکى از قربانیان حربه تکفیر بودهاند.
یکى از این قربانیان، هشامبنحکم است؛ البته بیشترین اتهامها به وى، در مسائل اعتقادى به ویژه در زمینه رؤیت، تجسم و علم خداوند متعال است که پس از مرگش به او نسبت داده شده است.
این دیدگاهها و نظریهها، قبل از آنکه برخاسته از مطالعات تحقیقى باشد، از تعصبهاى مذموم، بیجا، بدون تحقیق و به دور از واقعیت ارباب ملل و نحل، نشأت مىگیرد؛ زیرا اولاً او با «هشامبنعمرو فوطى» که فرقه هشامیه منسوب به وى است و داراى عقاید باطلى بود، اشتباه گرفته شده است؛([۳۸])
ثانیاً بسیارى از عقاید منسوب به هشامبنحکم ـ در صورت صحت ـ مربوط به روزگار قبل از تشرف او به خدمت امام جعفر صادق و تلمذ در محضر ایشان است. در آن روزگار او از پیروان «جهمبنصفوان»([۳۹]) به شمار مىرفت.
حسادت برخى از همردیفان او و پیچیدگى مسائل اعتقادى اسلام و درک نشدن صحیح اندیشههاى کلامى او سبب شد، هنگامى که افتخار شاگردى امام جعفر صادق را داشت، در معرض اتهام و تکفیر قرار گیرد.
گروهى از اصحاب که عبارت بودند از هشامبنحکم، هشامبنسالم، جمیلدراج، عبدالرحمانبنحجاج، محمدبنحمران، سعیدبنعزوان و عدهاى دیگر که در مجموع حدود ۱۵ نفر بودند، در مجلسى اجتماع کردند. آنان از هشامبنحکم تقاضا کردند که با هشامبنسالم، درباره توحید و صفات خداوند مناظره کند تا ببیند که کدام یک در احتجاج نیرومندتر هستند. هشامبنسالم مناظره را مشروط به حکمیت محمدبنعمیر قبول کرد.
مناظره شروع شد و سخن به جایى رسید که هشامبنحکم، کلام خدا را که به وسیله ایجاد صوت صورت مىگیرد، به زدن عود (یکى از آلات موسیقى) تشبیه کرد. عبدالرحمانبنحجاج به هشامبنحکم گفت «بالله العظیم که کفر گفتى و از طریق عقل منحرف شدى، واى بر تو!»([۴۰])
امام جعفر صادق و ائمه بعد از ایشان، در برابر این اتهام و دیگر اتهامها که مبنى بر تکفیر، طرد و لعن او بود، از هشام دفاع کردند. آن حضرت درباره هشامبنحکم چنین مىفرماید
هشامبنحکم، مراقب و نگهبان حق ما و مؤید صدق ما و نابودکننده دشمنان ما است. کسى که از او پیروى کند، از ما پیروى کرده است و کسى که با او مخالفت و دشمنى کند با ما مخالفت و دشمنى کرده است.([۴۱])
همچنین امام رضا در پاسخ به سؤالى که سلیمانبنجعفر از آن حضرت درباره هشام ابنحکم مىپرسد، چنین پاسخ فرمود
خدایش رحمت کند! بنده خیرخواهى بود، اصحابش بر او حسد بردند و او را آزردند.([۴۲])
بزرگان دینى در سند و دلالت بعضى از روایات که عقاید هشام در آنها مذمت شدهاند، مناقشه کردهاند.([۴۳])
افزون بر آن، برخى از علماى طراز اول و بزرگان دین، مانند سید رضى۱ و شیخ مفید۱ به رد اتهامها بر ضد هشام پرداختهاند.([۴۴])
این امر، موقعیت او را بیش از پیش تثبیت کرده است، به گونهاى که امروزه هشام را یکى از بارزترین شاگردان امام صادق مىدانند.
جاسوسان براى ایجاد جو بدبینى و برانگیختن آتش نفاق و کینه درمیان مسلمانان مأموریت پیدا کردند تا بیشترین تلاش و فعالیت خود را در دو موضوع مهم و اساسى زیر به کار گیرند
- شناخت اختلافها بین مسلمانان و راههاى ایجاد تفرقه؛
- مذهبسازى.
درباره موضوع اول در خاطرات «مستر همفر» ـ جاسوس کهنه کار انگلیس ـ در کشورهاى اسلامى چنین آمده است
وظیفهاى است که هیچ مأمور انگلیسى نباید فراموش کند و در این راه باید نخست به دو کار عمده پرداخت
- برچسب زدن و تهمت وارد ساختن به علما و مراجع؛
- وارد ساختن بعضى از عالم نمایان وابسته به وزارت مستعمرات در سلک علماى دین.([۴۵])
او در توصیه این سیاست شوم در جاى دیگر تصریح مىکند
باید اساس هرگونه نماز جماعتى را با اشاعه اتهامها به ائمه جمعه و جماعت بر هم زد و از استقبال مردم از آن کاست. به ویژه لازم است که دلایلى بر فسق و فجور امام جماعت ارائه داد تا هرگونه رابطهاى بین امام و مردم به سبب سوء ظن و دشمنى با او از میان برود.([۴۶])
نقش این رهبران مذهبى به قدرى در نابودى استعمار در عراق مؤثر بود که یکى از مورّخان غربى به نام «مش بل» مىنویسد
رجال دین از مؤثرترین و بزرگترین مبلّغان شورش در عراق بودند و این روش را همیشه در خلال جنگ و بعد از آن داشتند… .([۴۷])
استعمارگران با جمعبندى تجربیات خود به این نتیجه رسیدهاند که بهترین و موفقترین راه براى رسیدن به اهداف شیطانىشان، ایجاد فضاى بدبینى، نفاق و اختلاف، میان مسلمانان است؛ زیرا از رویارویى نظامى با مسلمانان، هیچ خاطره خوشى نداشتهاند، نه در جنگهاى صلیبى ـ که کشیشان خون ریز با تحریک احساسات مذهبى صدها هزار نفر را بر ضد مسلمانان بسیج کردند ـ و نه در شکست خفت بارشان در سرزمینهاى اسلامى، مانند لیبى، عراق، الجزایر و… .
استعمارگران در تمام این جبههها، با توسل به زور مىخواستند به اهداف شوم خود برسند؛ اما دریافتند که درگیرى نظامى، نهتنها مسلمانان را از طرفدارى اسلام باز نمىدارد بلکه بر مقاومت و ایستادگى آنان مىافزاید.
براى نخستین بار یک کشور اسلامى به نام «ایران» سخن از وحدت مسلمانان و هفته وحدت، به میان آورد و پس از آن، اتحاد و همبستگى مسلمانان رنگ تازهاى به خود گرفت. وحدت، مسئلهاى است که براى حفظ آن، شخصیتى همچون حضرت علىبنابىطالب سالها متحمل رنجها و سختىها شد و بزرگان دین و علماى اندیشمندى مانند سید جمالالدین حسینى اسدآبادى و یارانش، آیت الله بروجردى۱ و همفکرانش و حضرت امام خمینى۱ زحمتها کشیدهاند و وحدت مسلمانان، جزء مهمترین آرزوهاى آنان بوده است.([۴۸])
- محدودیتهاى اقتصادى شیعیان
- دریافت مالیاتهاى مختلف از کشاورزان، باغداران، ماهیگیران، نخلداران، کارگران، کاتبان و قضات دادگسترى، در صورتى که شیعه باشند (این مشاغل براى اهل تسنن، مالیات نداشت)؛
- گرفتن جزیه از شیعیان که در اسلام، مشروعیت اخذ جزیه تنها از غیرمسلمانان، به ویژه از کفار است و جزیه را تنها از مردان مىگیرند؛ اما در عربستان که ثروتمندترین کشور منطقه است، از شیعیان جزیه مىگیرند؛ آنها نهتنها از مردان، بلکه از زنان و کودکان نیز جزیه مىگرفتند؛
- افزون بر مالیات و جزیه، شیعیان موظفاند ۸ ـ ۵ درصد از فروش حیوانات خود را به آنها بپردازند که باج تلقى مىشود؛
- غصب و تملک اراضى شیعیان؛
- اهمالکارى در ساخت زیربناهاى رفاهى و شهرى در مناطق محل سکونت شیعیان.
مکتب اهل بیت از همان صدر اسلام، انواع محدودیتها و مظلومیتها را تحمل کرده است. سراسر تاریخ، شاهد فجایع مختلف حاکمان ستمپیشه بنىامیه و بنىعباس بوده است. دشمنان مکتب تشیع، همواره در حد توانشان براى محدود ساختن و انزواى اهل بیت و پیروان راستین آنان تلاش کردهاند. براى نمونه مىتوان به غصب و تصرف عدوانى فدک اشاره کرد.
فاطمه۳ ، عباس و على و درخواست سهم خود از ترکه پیامبر
سویدبنسعید و حسنبنعثمان نقل کردند که ولیدبنمحمد از زهرى، از عروه، از عایشه روایت کرده است که فاطمه۳ دختر رسول خدا براى ابوبکر پیغام فرستاد و سهم خود را «فىء» درخواست کرد. فىء را خداوند به پیامبرش عطا کرده بود.
فاطمه، صدقه([۴۹]) پیامبر را که در مدینه بود، همچنین فدک و نیز آنچه را که از خمس خیبر باقىمانده بود، درخواست کرد. ابوبکر در پاسخ گفت «رسول خدا فرموده است که ما پیامبران ارث نمىگذاریم و آنچه بر جاى گذاشتیم صدقه است».([۵۰])
به این ترتیب، ابوبکر از دادن این اموال به فاطمه۳ خوددارى کرد. فاطمه در این باره از ابوبکر ناخشنود شد، با او قهر کرد و تا زنده بود با او هیچ سخن نگفت. او پس از رسول خدا شش ماه زنده ماند و چون درگذشت (همسرش) على او را شبانه به خاک سپرد و ابوبکر را از این خبر آگاه نساخت و خود بر او نماز گزارد.([۵۱])
عمروبنعاصم و موسىبناسماعیل براى ما نقل کردند که حمادبنسلمه، از کلبى، از ابوصالح، از امهانى حدیث کرد که فاطمه۳ به ابوبکر گفت «چون تو بمیرى چه کسى از تو ارث برد؟» گفت «فرزندان و کسانم». گفت «پس چگونه است که تو به جاى ما از رسول خدا ارث مىبرى؟» گفت «اى دختر رسول خد ! من از پدرت نه خانهاى به ارث بردهام، نه زمینى، نه طلایى و نه نقرهاى». گفت «آرى، اما سهمى که خداوند براى ما قرار داده است و صافیهاى([۵۲]) که در فدک واقع است و از آنِ ماست چطور؟» ابوبکر گفت «از رسول خدا شنیدم که مىگفت «این طعمهاى است که خداوند روزى مان ساخت و آنگاه که بمیرم از آن همه مسلمانان است».([۵۳])
وقتى خلیفه و جانشین رسول اللّه با دختر رسول اللّه اینگونه برخورد کند و حق مسلم و شرعى او را اینگونه غصب کند و بر شیعیان، آنگونه که در تاریخ آمده ظلم و ستم کند، چه امید و انتظارى است که پیروانش، بعد از هزار و چهارصد سال درباره حق شیعه خوب عمل کنند و از تخریب و سرکوب و خشونت دست بردارند.
اهمالکارى در مناطق شیعه
در سازندگى و رفع مشکلات عمرانى مناطق شیعهنشین، اهمالکارىهاى زیادى از سوى هیئت حاکمه سعودى صورت مىگیرد
قطیف، شامل ۲۵ شهر و روستا مىشود که فاصلههاى زیادى با یکدیگر دارند.
اکنون مواردى از اهمالکارىهاى وهابیت در منطقه قطیف و روستاهاى آن را در مسایل مختلف بررسى مىکنیم
۱٫ خدمات بهداشتى
روستاهاى قطیف فقط یک درمانگاه دارند که آن هم قادر به انجام عمل جراحى نیست. در تاروت نیز به همین شکل است. آنجا از عمل جراحى، زایشگاه، اورژانس و… خبرى نیست و هنگام ضرورت، شرکت آرامکو، بیماران را مىپذیرد.
۲٫ آموزش
در منطقه گستردهاى، مانند منطقه سوق قطیف که شامل قلعه باب شمال و… مىشود، تنها دو مدرسه ابتدایى ـ که در سال ۱۳۶۵ هـ . ق ساخته شده بود ـ وجود دارد. در یکى از آنها، ۳۸۰ دانشآموز و در مدرسه جدید، ۴۵ دانشآموز مشغول تحصیل هستند. آیا این دو مدرسه براى یک منطقه گسترده کافى است؟
۳٫ راهها
جاده قطیف، آن را به دیگر مناطق شرقى مرتبط مىسازد و این امر عامل مهمى در گسترش تجارت و کاهش هزینه حمل و نقل به شمار مىرود. با اینکه پادشاه، دستور آسفالت و تجهیز این راهها را داده است؛ اما تاکنون تغییرى در حالت جاده ایجاد نشده است.
در زمان بارش باران، این جاده مسدود مىشود و تجارت و خرید و فروش نیز مسکوت مىماند. این در حالى است که مناطق دور افتاده اهل تسنن در نهایت عمران و آبادى هستند.
۴٫ کشاورزى
در بخش کشاورزى و آبیارى نیز به مناطق شیعهنشین توجهى نمىشود؛ ۸۵ در صد از زمینهاى کشاورزى این مناطق، به دلیل توجه ناکافى، قابل بهرهبردارى نیست. این در حالى است که مساحت زمینهاى کشاورزى در منطقه شرقى حدود ۴۰ هزار هکتار است که ۳۰ هزار هکتار آن در احساء و ۱۰ هزار هکتار آن در قطیف است. همچنین تعداد ۳ میلیون اصله نخل در احساء و قطیف وجود دارد.
قیمت خرماى احساء حدود ۱۰۵۰ میلیون جُنیه یا بیشتر از یک میلیارد است. در این مناطق، سالانه ۴۰ میلیون رطل برنج و نزدیک به یک هزار میلیون رطل گندم برداشت مىشود.
۵٫ مخابرات
این بخش نیز، مانند سایر بخشها، به دلیل اهمالکارى محروم و عقبمانده است.
تلاش براى رفع کمبودها
بزرگان مناطق شیعهنشین از هر شهر و روستا، کمبودهاى خود را در بخشهاى مختلف با هیئت اعزامى حکومت در میان گذاشتند و ملک به وزیر کشور آن روز (ملک فهد) توصیههایى کرد که مشتمل بر نکات ذیل بود
- تجهیز و ترمیم خیابانهاى شهرها و استانها؛
- سالم سازى آب نوشیدنى، برپایى بازارهاى مرکزى و…؛
- کمک به کشاورزان قطیف براى اصلاح مزارع و نخلستانهاى آنها؛
- ایجاد کارخانه خرما؛
- ساخت مدارس پسرانه و دخترانه و انتقال آنها از خانههاى اجارهاى و تجهیز این مدارس به آب آشامیدنى سالم؛
- گسترش خدمات بهداشتى و رفع کمبودهاى درمانگاهها، ساخت بیمارستانهاى بزرگ و مجهز در شهرهاى تاروت و توسعه بیمارستانها و ساخت درمانگاههاى دولتى با ظرفیت بالاى پذیرش بیمار؛([۵۴]) امّا متأسفانه هرگز این مسائل، جامه عمل نپوشیدند.
از مشکلاتى که مردم منطقه شرقى به ویژه قطیف و احساء با آن روبهرو بودند، مسئله پرداخت مبالغ هنگفت با عنوان زکات بود. این مشکل، بیشتر بر دو قشر فشار وارد مىکرد
- صاحبان زمینهاى کشاورزى؛
- باغداران که بیشتر آنان شیعه بودند.
همچنین مردم آن دیار باید به ناچار، گوسفندان و شتران خود را به عنوان زکات مىدادند. مردم، موظف بودند که صورت اسامى و تعداد نخلها و نام زمینداران را به اداره مالیات ارسال کنند.
همه مردم احساء موظف بودند تا زکات خود را به اداره مالیات تحویل دهند؛ یعنى مردم مىبایست هزینه حمل و نقل را هم مىپرداختند.
در بحران اقتصادى سالهاى 1350 ـ ۱۳۴ جهان، مردم قطیف و احساء بیشترین خسارات را متحمل شدند. این خسارات، نتیجه تعیین مالیات سنگین، فشار بر مردم و مصادره گسترده اموال و دارایىهاى مردم براى تضعیف آنها از نظر اقتصادى بود و شیعیان بیشترین خسارت را تحمل کردند.
در آن سال، قیمت خرما ـ که غذاى اصلى مردم و بهترین محصول آنها بود ـ کاهش قابل ملاحظهاى یافت. با کاهش قیمت خرما، مردم از پرداخت مالیات عاجز بودند و بدین ترتیب بحران اقتصادى سختى گریبانگیر مردم شد.
این در حالى است که طبق قوانین اسلام، زکات را مىبایست براى آبادانى و عمران منطقهاى که زکات از آن جمعآورى شده به مصرف برسانند و در صورت بىنیاز بودن آن نواحى، مىتوانند در دیگر مناطق مصرف کنند. زکات جمعآورى شده از قطیف و احساء، هرگز براى آبادانى این مناطق مصرف نمىشد و به فقرا و مساکین این دو منطقه نیز داده نمىشد.
آنگاه که بحرانهاى اقتصادى، گریبانگیر همه کشورهاى جهان و کشور عربستان سعودى شده بود. سالهاى ۱۲۵ و ۱۲۴ م، اوج این بحرانهاى اقتصادى در جهان بود. جنبش اخوان و انقلاب نمر در قطیف، انقلاب ابنرفاده در شمال حجاز، جنگ عربستان با یمن بر سر بحران عسیر، از بین رفتن شغل صید لؤلؤ به دلیل تولید لؤلؤ مصنوعى، کاهش تعداد حجاج و… از پیامدهاى این بحران اقتصادى بودند.
۶٫ اقسام مالیات
هنگام اخذ مالیات براى شیعیان سختگیرى مىکردند و در تعیین مالیاتهاى گمرکى و… نیز عدالت رعایت نمىشد. بدین ترتیب که مالیاتهاى تعیین شده در مناطق اهل سنت با مالیاتهاى تعیین شده در مناطق شیعه نشین، تفاوت زیادى داشت و مالیات شیعیان بسیار سنگینتر از مالیات اهل سنت بود.
با تثبیت حاکمیت ابنسعود بر احساء، مالیات گمرکى را تا ۸ درصد از کل وارداتى که از طریق دریا وارد مىشود، افزایش دادند. این واردات تا عصر نفت از مهمترین واردات سالانه بود.
برخى از دیگر مالیاتهایى که به صورت عمدى براى ضربه زدن به شیعیان برنامهریزى شده بود، به شرح ذیل است
الف) مالیات بر شیلات
بیشتر ماهیگیران را شیعیان تشکیل مىدادند. مأموران مالیاتى سر راه ماهیگیران مىنشستند و یک پنجم ماهىهاى صید شده از آنها را مىگرفتند و در بازارمىفروختند. مردم این کار مأموران را راهزنى مىدانستند و خرید و فروش آن ماهىها را جایز نمىدانستند.
به نظر مىرسد که تعیین مالیات سنگین براى ماهیگیران با هدف فشار بیشتر بر شیعیان صورت گرفته باشد؛ زیرا بیشتر ماهیگیران را شیعیان تشکیل مىدادند و تعداد کمى از مردم اهل سنت به این حرفه مشغول بودند.
ب) مالیات جهاد
یکى از مشاوران ملکبنسعود، مالیات بر جهاد را اینگونه تعریف مىکند
و هو ما یدفعه المکلفون بالجهاد من رجال القبائل حینما لا یودونه باشخاصهم؛([۵۵])
چنانچه کسى در فراخوان عمومى پادشاه براى جنگ، چه کوچک و چه بزرگ، شرکت نکند، باید این مالیات را بپردازد.
مالیات جهاد در حقیقت، همان جزیه است که به یهودیان و مسیحیانى تعلق مىگیرد که در پناه دولت اسلامى زندگى مىکنند. این جزیه را براى شیعه تعیین کردهاند و هیچ استثنایى هم قائل نشدهاند. جزیه را فقط از مردان مىگیرند، نه از کودکان و زنان؛ اما سعودیان از زنان، مردان و حتى کودکان شیعه هم جزیه مىگیرند.
به دلیل نپرداختن مالیات (جزیه)، دویست نفر از شهروندان شیعى را زندانى کردند. این کار، زنان را وا مىداشت تا طلا و زیورآلاتشان را بفروشند تا با پول آنها جزیه را بپردازند و شوهرانشان را از زندان آزاد کنند.
بزرگان شیعه، هیأتى را براى ملاقات و گفتگو با ملک ابنسعود به ریاض فرستادند. آنها پس از توضیحات فراوان به ملک ابنسعود گفتند «چیزى از ما باقى نمانده است و نابودى ما نزدیک است». ابنسعود متکبرانه فقط پاسخ داد «شما حیا نمىکنید؟»([۵۶])
به این ترتیب اکثر شیعیان، ناچار از سرزمین خود به دیگر مناطق، از جمله بحرین هجرت کردند. شیعیانى که در احساء بودند، همانند شیعیان قطیف یا بیشتر از آنها دچار مشکلات شدند. چون قطیف، مرکز مبارزات سیاسى شیعیان در عربستان بوده است به همین دلیل ابنسعود، پسر عمویش، عبداللهبنجلوى را ـ که به قساوت قلب و ترور شهرت داشت ـ به مقام «حاکم منطقه» برگزید.
دلیل انتخاب و انتصاب او به حاکمیت این منطقه، سرکوب حرکات و مبارزات سیاسى شیعى در برابر حکومت بوده است.
ج) باج
هر شیعه باید بین ۸ ـ ۵ درصد از قیمت فروش حیوانات خود را به حکومت بپردازد و این مالیات اختصاص به شیعه و دیگر قبایل منطقه شرقى ـ که با حکومت مخالف هستند ـ دارد. این مالیات شامل حیوانات حمل و نقل، مانند شتر، الاغ و قاطر نیز مىشد.
د) أرضیه
این مالیات نیز اختصاص به شیعه داشت و شامل مشاغل آهنگرى، نقاشى، خیاطى، کارکنان داروخانهها، پزشکان عمومى، مغازهداران و… مىشد.
ه) غواصیه
این نوع مالیات اختصاص به شیعیان قطیف داشته است.
و) مطرحانیه
این نوع مالیات به صیادان لؤلؤ تعلق مىگرفت.
غیر از موارد مذکور، کاتبان دادگسترى و قضات نیز مالیات مخصوص به خود را داشتند و بنگاههاى معاملاتى املاک نیز از فشارهاى ابنسعود بىنصیب نبودند.
«ابن جلوى»، (حاکم منطقه شرقى)، و مؤدیان مالیاتىاش، بردگان و زیردستان خود را براى جمعآورى مالیات مىفرستادند و چنانچه کسى مىگفت که ندارم، دایرهاى براى او رسم مىکردند و او را تهدید به قتل مىکردند؛ چنانچه او از آن دایره خارج مىشد، منزل او را بازرسى مىکردند و هر آنچه به دست مىآوردند، با خود مىبردند. آنها حتى کودکان را براى خدمت به قصر امیر منطقه شرقى مىبردند و اگر چیزى در خانه آن شخص پیدا نمىشد، او را زندانى مىکردند.([۵۷])
تقسیم زمینهاى شیعیان بین هیئت حاکمه
در مدارک صادر شده از حوزه ریاست شهردارى قطیف، چنین آمده بود([۵۸])
ـ ۰۰۰/۴۰ متر مربع براى امیر عبدالرحمانبنسعود؛
ـ دو میلیون و ۴۲ هزار و ۸۰ متر مربع براى نوف بنت محمدبنعبدالعزیز؛
ـ ۴۳۵۰ / ۳۳۰ متر مربع براى مادر امیر فیصلبنخالدبنعبدالعزیز همسر ملک؛
ـ ۰۰۰ / ۲۵۰۰ متر مربع براى عبدالمجیدبنعبدالعزیز؛ امیر مدینه منوره؛
ـ ۰۰۰ / ۱۸۳ متر مربع براى سلطانبنعبدالعزیز؛ وزیر دفاع؛
ـ ۳۰۰ / ۴۸۲ متر مربع براى منیره بنت فیصل؛
ـ ۶۵۰ / ۲۰۱۴ متر مربع براى عبدالمجیدبنعبدالعزیز (بار دوم)؛
ـ ۰۰۰ / ۱۴ متر مربع براى فرزندان فیصلبنسعود؛
ـ ۰۰۰ / ۱۰۴۰ متر مربع براى شارىبنعبدالعزیز؛
– ۰۰۰ / ۵۰۰ متر مربع براى سعدبنخالد.
موارد دیگرى که زمینهاى مردم بین هیئت حاکمه و نزدیکان آنها تقسیم شد
ـ ۰۰۰ / ۱۰۰ متر مربع براى امیر ترکىبنناصربنعبدالعزیز ـ جنوب کویرى قریه أم الساهک؛
ـ ۰۰۰ / ۰۰۰ / ۴ متر مربع براى بندربنمحمدبنعبدالرحمان؛ شرق راههاى جبیل زمینهاى زیادى که مساحت آنها نامعلوم است براى امیر منطقه قصیم عبداللهعبدالعزیز؛
ـ ۰۰۰ / ۴۰۰ متر مربع براى امیر فهدبنسلمان، نائب امیر منطقه شرقى.
اموال مصادره شده شیعیان در احساء و قطیف
حاکمان منطقه شرقى عربستان و به ویژه حاکمان دو منطقه احساء و قطیف، دستور مصادره اموال شهروندان شیعى را صادر مىکردند و یا مالیاتهاى سنگینى را براى آنها مقرّر مىداشتند.
براى نمونه مىتوان به اموال مصادره شده زنى به نام «زینب لبقشى»، اشاره کرد که به دلیل نپرداختن مالیات هنگفتى که براى او مقرر کرده بودند او را به زندان انداختند. در زمان بازجویى به گونهاى صحبت و عمل کرد، که او را فردى سنى مذهب بدانند. به همین دلیل، امیر با بازداشت کردن او مخالفت کرد.([۵۹])
روش مصادره اموال در تاریخ کشور عربستان سعودى چیز تازهاى نیست و این روش در مصادره اموال، حکومتهاى اول و دوم سعودىها نیز وجود داشته است.
دولت کنونى عربستان نیز آن را برگزیده است. اهالى احساء، نام بسیارى از باغها را ذکر کردهاند که حاکمان منطقه آنها را مصادره کردند؛ مانند الحقل، العمار، الشراع، الشهیبى، ابوسحیل السحمیه و… . یکى از مشهورترین اموالى که حاکمان منطقه مصادره کردهاند، مصادره املاک ابنجمعه است.([۶۰])
مصادره سلاح و اسب
از آنجایى که هیئت حاکمه سعودى از وجود سلاح در مناطق شیعه مىترسیدند، سعى مىکردند تا به هر شکلى، سلاح ـ و آنچه که در تجهیز یک جنگجو مفید است ـ را از مناطق شیعهنشین جمعآورى کرده و شیعیان را خلع سلاح کنند.
همین مسئله، زمینهساز قیامهاى مردمى بسیارى شد که مىتوان به قیام شیخ محمد النمر، اشاره کرد.
- محدودیتهاى سیاسى شیعیان
برخى از محدودیتها و مظلومیتهاى پیروان مکتب اهل بیت را در ابعاد سیاسى به صورت فهرستوار بیان مىکنیم و سپس به توضیح پارهاى از آنها خواهیم پرداخت.
ـ محروم بودن از آزادىهاى فردى و اجتماعى؛
ـ جلوگیرى از استخدام و به کارگیرى پیروان مکتب اهل بیت در مصادر کلیدى و مشاغل امنیتى و سیاسى جامعه خویش؛
ـ منع انتخاب نمایندگان این طیف وسیع، در مجالس مختلف کشور توسط مسئولیتهاى انتصابى هیئت حاکمه وهابیت؛
ـ ممانعت از تشکیل احزاب و گروههاى سیاسى؛
ـ اعمال فشار بر گروهها و اقشار مختلف، بدون دلیل و مدرک، به سبب اتخاذ سیاستهاى ضد شیعى؛
ـ جلوگیرى از ارتباط و تعامل پیروان مکتب اهل بیت با سایر شیعیان منطقه و جهان؛
ـ نسبت دادن دروغین انفجارها، خرابکارىها و نسبتهاى ناروا به سبب مخدوش ساختن چهره شیعیان در افکار عمومى؛
ـ فقدان امکان پیشرفت در مسئولیتها و پُستهاى سیاسى کشور؛
ـ ممانعت از استخدام در مشاغل امنیتى، سیاسى و مسئولیتهاى لشکرى و کشورى؛
ـ تبعیض نهتنها در فرصتهاى شغلى و مشاغل مهم و کلیدى، بلکه حتى در مشاغل سطح پایین جامعه؛
ـ جلوگیرى و ممنوعیت از انتشار مطالب و افکار سیاسى شیعیان در مطبوعات، جراید و رسانههاى عمومى کشور.
تاریخ سیطره سیاسى وهابیت بر شیعیان
پیش از به قدرت رسیدن آلسعود و سیطره آنها بر جزیره العرب در دورههاى مختلف تاریخى، شیعیان شرقیه و شیعیان بحرین ـ که یک منطقه به شمار مىآمدند ـ داراى حکومت، ارتش و مجالس مختلفى بودند. در بعضى دورهها، حکومتهاى تحت نفوذ شیعیان به بیش از یک قرن هم رسید؛ البته در دورههایى هم حکومت نداشتند.
پس از به قدرت رسیدن آلسعود در جزیره العرب به تدریج شیعیان مناطق شرقیه و بحرین تضعیف شدند و اقتدار سیاسى خود را بر این مناطق از دست دادند. این خانواده در اوایل زمامدارى توانستند قدرت را از منطقه شرقیه بگیرند؛ اما نتوانستند شیعیان بحرین را از قدرت برکنار کنند. این امر باعث شد که شیعیان منطقه شرقیه با کمک شیعیان بحرینى، قدرت مختصرى را براى خود حفظ کنند تا اینکه عثمانىها وارد منطقه شدند و با ورود آنها، اقتدار شیعیان در بحرین تضعیف شد. در نتیجه اقتدار شیعه در منطقه احساء نیز که در واقع تجلى اقتدار شیعیان شرقیه بود رو به ضعف نهاد.
با وجود ضعف اقتدار سیاسى در دوران عثمانىها، شیعیان در احساء و قطیف یک خطر به شمار مىرفتند. به این ترتیب حیات سیاسى خود را در قالب تجمعات فرهنگى و مجالس محلى به رخ عثمانىها مىکشیدند.
انگلیس پس از ورود به منطقه و جنگ با عثمانىها، متوجه قدرت سیاسى مجالس محلى و تجمعات شیعیان در احساء، قطیف و سایر مناطق شیعه شد. انگلیس با استفاده از حیله و نیرنگ براى از بین بردن عثمانىها، آنها را به خدمت گرفت و ایشان را وسیلهاى براى اخراج عثمانىها از این مناطق قرار داد.
شیعیان از نظر دید سیاسى و شناخت، ضعف نداشتند و انگلیس، این روباه مکار را به خوبى نمىشناختند. اما با اخراج ترکها منطقه شرقیه شیعهنشین نیز همانند نجد و حجاز تحت نفوذ انگلیسىها قرار گرفت.
انگلیس پس از اخراج ترکهاى عثمانى، درصدد تقویت آلسعود بر آمد و هیچ امتیازى به رهبران شیعه نداد؛ بلکه در تضعیف آنها کوشید. آنها احساس مىکردند که شیعیان نمىتوانند افراد مطمئنى براى انگلیس در عربستان باشند؛ از این رو به کسانى در منطقه قدرت داد که در حدّ توان، شیعه را با روشهاى مختلف از سر راه بر مىداشتند.
براى مثال انگلیسىها در منطقه احساء، به وسیله «ابنسعود» شخصى به نام «عبدالله جَلوى» را به حکومت گماشتند که در بدو ورود، مجالس و تجمعات شیعه را منحل کرد و سپس به تدریج، سران آنها را به روشهاى مختلف از بین برد، تا مزاحم حکومتنشوند. وى پس از نابودى سران شیعه، ظلم خود را گسترش داد و شیعیان را براى ساخت کاخهاى متعدد به بیگارى کشید. او به مرور زمان، قانون گرفتن مالیات از شیعیان احساء و قطیف را تصویب و اعمال کرد. به این ترتیب مردم این مناطق، مالیات خود را به حکومت عبدالله مىدادند و در صورت مقاومت کشته مىشدند.
بعد از مدتى، از مردم این منطقه به صورت خدمتکار در کاخها بهره گرفته مىشد. زنان نیز از این موضوع مستثنا نبودند و به نوبت در این کاخها به خدمتکارى مشغول مىشدند.
البته در این دوره از تاریخ، مقاومتهایى نیز ثبت شده که کارساز نبوده و مشکلى را حل نکرده است. در این برهه، دولت انگلیس از نافرمانى حکام آلسعود بیمناک شد و در پى تضعیف آنها بر آمد و از این رو بار دیگر شیعیان فرصت پیدا کردند تا مجالس محلى و تجمعات خود را احیا کنند.
با ورود آمریکایىها به منطقه و خروج مرحلهاى انگلیس از عربستان، باز هم شیعیان از نظر توان سیاسى رو به ضعف نهادند؛ اما دیگر ظلم سابق، یعنى بیگارى و خدمتگزارى در قصرها از میان رفت. شیعیان در این دوره توانستند مقدارى از تشکیلات سیاسى خود را به صورت ضعیف احیا کنند، به ویژه در منطقه احساء که مجالس متعددى وجود داشت که در تصمیمگیرى محلى نیز مؤثر بود؛ اما به تدریج، عواملى در این مجالس نفوذ کردند که طرفدار دولت آلسعود بودند. به این ترتیب این مجالس هم به تدریج تحت اشراف دولت قرار گرفتند و از شکل قبلى خود ـ که مجالسى معترض بودند ـ خارج شدند.
پس از مدتى این مجالس هم منحل شد و دیگر نه از مجالس معترض خبرى بود و نه از مجالس تحت اشراف؛ بلکه دولت با ایجاد تشکیلات سیاسى دولتى، مانند فرماندارى، بخشدارى و… توانست از نظر ادارى بر اوضاع مسلط شود. در این دوره، گاهى افرادى براى اعتراض قد علم مىکردند، و یا اینکه تجمعاتى معترض، اعلام موجودیت مىکردند؛ اما چون به صورت رسمى و تشکیلاتى هیچ حزب یا حرکتى نبود، در نتیجه آن افراد هم خیلى زود از میان برداشته مىشدند.([۶۱])
گسترش وهابیت تخریب مقدسات
«امیر محمدبنسعود» و «شیخ محمدبنعبدالوهاب» در سال ۱۱۵۸ هـ . ق بر انتشار عقاید وهابیت با یکدیگر متحد شدند. آنها با هم توافق کردند که فرمانرواى درعیه (ابن مسعود) قدرت سیاسى و ابنوهاب قدرت دینى را در دست گیرد. این امر با مخالفت شدیدى از سوى فرمانروایان مناطق مجاور روبهرو شد، به ویژه هنگامى که این دو همپیمان، توسعهطلبى خود را به خارج منطقه درعیه گسترش دادند. در نتیجه این وضع به جنگهاى متعددى بین «محمدبنسعود» و فرمانروایان نجد و احساء منجر شد. پس از ابنسعود، «عبدالعزیزبنمحمد» جانشین او شد و به حاکمیت خود توسعه بخشید.
سپاه ستم در سال ۱۲۱۸ هـ . ق به مکه هجوم برد و به تخریب و ویرانى گنبدها و آثار مذهبى پرداخت. در این هجوم، گنبد زادگاه رسول اکرم ، گنبد زادگاه حضرت على و گنبد حضرت خدیجه هدف این ویرانى قرار گرفتند. در سال ۱۲۲۰ هـ . ق عرصه را بر اهل مدینه تنگ کردند و راهها را بر آنان بستند. آنها مدتها این کار را ادامه دادند و در نتیجه پس از هجده ماه محاصره، اهالى مدینه تسلیم شدند.
وهابىها به محض ورود، دستور تخریب و ویرانى گنبد و بارگاه بزرگان اسلام و ائمه بقیع را صادر کردند و تنها گنبد رسول الله را باقى گذاشتند. آنان در این ماجرا گروهى از شیعیان را کشتند و مردم را از بوسیدن عتبات عالیات، راز و نیاز در اطراف مقابر اهل بیت و برنامههایى از این قبیل منع کردند.
شکست وهابیان
رفتار رنجآور متجاوزان سعودى در مدینه منوره، سبب هتک حرمت آثار و مقابر اهل بیت ، علویان و صالحان این دیار شد و قلب مسلمانان جهان را جریحهدار کرد؛ از این رو آتشفشان خشم جهان اسلام، تمام کشورهاى اسلامى را فرا گرفت و درخواستهاى مکرّر مسلمانان دنیا، مبنى بر آزادى حرمین شریفین از لوث وجود سعودىها، افزایش یافت.([۶۲]) دولت عثمانى از زمینههاى فراهم آمده تبلیغى استفاده کرد و براى عملى کردن خواستههاى مسلمانان([۶۳]) در سال ۱۲۲۲ هـ . ق از والى خود در مصر (محمد على پاشا) کمک طلبید.
پاشاى مصر در پنجم شعبان ۱۲۲۶ هـ . ق با حدود هشت هزار نفر، شکستهاى سختى را بر سعودىها وارد ساخت. درگیرىها همچنان ادامه داشت تا آنکه عبداللهبنسعود در هشتم ذىالقعده ۱۲۳۳ هـ . ق تسلیم مهاجمان شد.
دولت عثمانى پس از تصرف مدینه، آثار اسلامى که وهابیان تخریب کرده بودند، تجدید بنا کرد و در این راه از همکارى علماى جهان اسلام و هدایاى زیادى که شیعیان عاشق از اطراف و اکناف تقدیم مىکردند، بهرهمند شد.([۶۴])
کودتاى وهابیت و حمایت انگلستان
ابنسعود بعد از آنکه در سال ۱۳۱ هـ . ق، بر ضد ابنعجلان در ریاض کودتاى نظامى انجام داد، به طمع دستیازى بر دیگر مناطق؛ نجد، احساء و حوالى آن را در سال ۱۳۳۱ هـ . ق اشغال کرد. او سپس بر حائل، عسیر و جنوب آن استیلا یافت و بعد از آن، قصد تسلط بر حجاز را داشت که «اشراف» بر آن حاکم بودند؛ در حالى که شریف حسین و ابنرشید (فرمانرواى منطقه حائل) به مخالفت با سعود و ابنصباح (هم پیمان او و حاکم کویت) پرداختند.
شریفحسین و ابنرشید از متابعان ترکها بودند؛ اما ابنسعود و ابنصباح از حمایتهاى استعمارگر پیر ـ انگلستان ـ بهرهمند شدند. بعد از جنگ جهانى اول، موضع شریف عوض شد؛ زیرا انگلستان به آن امید که دولت عثمانى را در هم بکوبد، به امیران حجاز وعده داد که یک کشور پادشاهى بزرگ عرب را ایجاد کند. این کشور که سوریه، عراق و فلسطین را شامل مىشد، نتیجه موافقتنامه شریفحسین و مک ماهون بود. از سوى دیگر، لندن طى اعلامیه بالفور، فلسطین را به یهودیان واگذار کرد.
هاشمیان نیز دل مشغولى هلال خصیب (سرزمینهاى مرتفع و حاصلخیز هلالى شکل بین خلیج فارس و سواحل فلسطین) را داشتند. افزون بر آن کلنل کاکس انگلیسى با عبدالعزیزبنسعود زدوبند کرده بودند و بر اساس همین توافق، ابنسعود بدون تحمل دردسر، مجموع شبه جزیره را به تصرف در آورد. او نخست، مرکز نجد، ریاض و پیرامونش را فتح و در سال ۱۳۴۲ هـ . ق مکه را تسخیر کرد و سپس هاشمیان را از این ناحیه بیرون راند.([۶۵])
تخریب مجدد مدینه و بارگاه ائمه
در جمادى الثانى ۱۳۴۳ شهر جده و سپس مدینه منوره در محاصره نیروهاى سعودى قرار گرفت و پس از محاصرهاى طولانى سقوط کرد. طى محاصره، مردم آن شهر به ویژه شیعیان، رنج زیادى متحمل شدند. «مستر رتز» جهانگرد اروپایى ـ اوضاع اسفبار حاکم بر مدینه را بعد از این رخداد زجرآور، چنین وصف کرده است
نتیجهاى که این محاصره قبیح به بار آورد، این است که تعداد اهالى مدینه به شش هزار نفر رسید؛ در حالى که پیشتر تعداد اهالى آن به هفتاد یا هشتاد هزار نفر مىرسید.([۶۶])
در ماجراى یورش به مدینه که در هشتم شوال ۱۳۴۴ هـ . ق صورت گرفت، وهابىها براى بار دوم، تخریب اماکن مقدسه، بقعه و بارگاه پاکترین انسانهاى مدفون در بقیع را شروع کردند. آنها تمام معماران مدینه را موظف کردند تا در این جنایت شرکت کنند.
شهید آیت الله سید حسن مدرس در هشتم شهریور ۱۳۰۴ هـ . ش مطابق با یازدهم صفر ۱۳۴۴ هـ . ق طى نطقى پرشور در مجلس شوراى ملى سابق، حکومت وهابیان را تهدید کرد. او از رفتار آنان به شدت انتقاد و آمادگى خود و شیعیان را براى عزیمت و جلوگیرى از تخریب اماکن مقدسه اعلام کرد؛ همچنین در بخشى از بیانات افشاگرانه خود فرمود
این اتفاقى که امروز افتاده و استماع فرمودهاید، ویرانى شهر مدینه و حرکت به سوى عراق براى ویرانى قبور ائمه اطهار ضایعه بزرگى است. دولت مکلف است تحقیقها را کامل کرده، به عرض مجلس برساند… به عقیده من اکنون باید تمام فکر را صرف این کار کرد، ما این تجاوزات را نمىتوانیم ببینیم و نخواهیم گذاشت که ادامه یابند و اماکن متبرکه و مراکز دینى و اسلامى دستخوش تجاوز متجاوزان شود. با قدرت و قاطعیت آنها را حفظ مىکنیم و متجاوزان را سرکوب مىکنیم… .([۶۷])
وقتى آلسعود با مراقد و بارگاه اهل بیت چنین برخورد خصمانهاى دارند، آشکاراست که با دوستان و عاشقان خاندان پیامبر چگونه رفتارى مىکنند؛ آنان پس از آنکه گروه زیادى از شیعیان را کشتند، دارایى آنها را نیز به یغما بردند و بازماندگان را مجبور کردند که طبق شعائر وهابى رفتار کنند و در نماز جمعه و جماعت آنان حضور یابند. آنها همچنین به شیعیان اجازه ندادند که بارگاه مطهر نبى اکرم را زیارت کنند.
ابنسعود در سال ۱۵۳ م درگذشت و پسر ارشدش سعودبنعبد العزیز به سلطنت رسید. او در سال ۱۶۴ م از کار بر کنار و ملک فیصل به پادشاهى منصوب شد. در ۲۴ مارس ۱۵ م برابر با ۵ فروردین ۱۳۵۴ هـ . ش ملک فیصل به دست برادرزادهاش به قتل رسید و پس از وى، ملک خالد، زمام امور را به دست گرفت. با مرگ او در سال ۱۸۲ م ملک فهد به پادشاهى عربستان رسید و طى حکومت این افراد نیز شیعیان حجاز و دیگر نواحى تحت سیطره آلسعود با تنگناهاى زیاد و فشارهاىسختى روبهرو بودهاند؛ اما چون بوستان معطرى، هویت ارزشمند خویش را حفظ کردند.
سرکوب مجدد شیعیان
در کتاب حرمین شریفین چنین آمده است
گروهى از شیعیان حجاز که در مدینه سکونت دارند، به لحاظ شغل کشاورزى و نخلدارى به خاندان نخلى مشهورند، اینها شیعه اثنا عشرى و از سادات حسینى هستند.([۶۸])
این طایفه با وجود رنجهاى فراوان و دشوارىهایى که داشتند و برخلاف آنکه خلفاى عباسى بسیارى از آنان را کشتند و گروهى را در زندانهاى مخوف گرفتار کردند، نه از آیین خود دست کشیدند و نه مدینه را ترک کردند. با روى کار آمدن وهابیان، این گروه از شیعیان، به سختى تحقیر و استهزا شدند.
در ربیع الثانى ۱۳۴۶ هـ . ق شیعیان نخلى، قیام کردند؛ زیرا تاب اهانتها و جنایات وحشیانه خانواده سعودى را نداشتند. عبدالعزیزبنابراهیم، براى سرکوبى این نهضت روانه مدینه شد و متجاوز از هفت هزار نفر شیعه را به شهادت رسانید که اغلب، زن و کودک بودند. پس از آن، عده زیادى از شیعیان به سوى مصر، اردن و دیگر کشورهاى عربى گریختند. بعد از این قیام، تحقیر شیعیان نخلدار شدت یافت و آلسعود فرمان دادند که با آنان رفت و آمد نشود و آنان را در مراکز خدمات دولتى و بخش خصوصى استخدام نکنند.([۶۹])
ظلم مجدد به جاى رحم و شفقت
در سال ۱۳۱ هـ . ق کشاورزان نخلى، در اجتماعى خواستار شدند که تحقیر آنان پایان یابد و با آنها مانند یک انسان برخورد شود؛ اما سعودىها به جاى برآوردن خواسته منطقى آنان، جنایت دیگرى را بر اعمال وحشیانه خود افزودند.
ماجرا اینگونه بود که عبدالله فیصل ـ پسر ملک فیصل ـ با هواپیماى ویژه از جده به سوى مدینه حرکت کرد و به محل اقامت این کشاورزان زحمت کشیده حمله برد. به دستور وى، آنان را شکنجه و آزار سختى دادند، دست و پاى آنان را به پشت ماشینها بستند و در خیابانها آن قدر به زمین کشیدند تا از پاى در آمدند. عدهاى نیز در زندانها بر اثر شکنجه زیاد، جان به جانآفرین تسلیم کردند.([۷۰])
با وجود همه این سختگیرىها و اختناق و فشار وهابىها، خوشبختانه شیعیان همچنان پر شور و در حالت تقیه، اعمال مذهبى خود را انجام مىدهند و درباره مسائل دینى و اعتقادى خویش، راسخ و استوار ماندهاند.
وضعیت شیعیان پس از انقلاب اسلامى ایران
همانگونه که در بخش پیشین اشاره شد، دولت بریتانیا براى اخراج عثمانىها از تجمعات و مجالس محلى و همچنین از نفوذش بین شیعیان احساء و قطیف استفاده کرد و بعدها هم دولت عربستان، بار دیگر این مجالس را به کار گرفت؛ البته افرادى وارد آنها مىشدند که وابسته به نظام بودند.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى و بیم حاکمان عربستان از شیعیان، این مجالس منحل شدند و دیگر به شیعیان، اجازه تشکیل هیچگونه تجمعى داده نشد. اگر دولت احساس مىکرد که فرد یا افرادى در صدد تشکیل جمعیتى، به ویژه جمعیتهاى سیاسى هستند، با آنها به شدت برخورد مىکرد.
افزون بر آن، تجمع در مساجد و حسینیهها به ویژه در ماههاى محرم و رمضان که پیش از پیروزى انقلاب اسلامى آزاد بود، ممنوع اعلام شد؛ به ویژه در شهرهاى قطیف، تاروت و سیهات. در پنج سال اول پس از پیروزى انقلاب، بعضى از مساجد مرکزى تعطیل شدند و یا اینکه مراسم مذهبى در آنها تحت اشراف نیروهاى امنیتى انجام مىشد.
در احساء به سبب محدود بودن علماى انقلابى، کمتر نظارت انجام مىشد؛ همچنین از سال سوم به بعد از تظاهرات تاسوعا و عاشورا که در دو سال اول پس از انقلاب در آن مناطق مرسوم شده بود، به شدت جلوگیرى شد و با تظاهرکنندگان بر خورد مىشد؛ اما شیعیان که پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران بر جرئتشان افزوده شده و توان معنوى آنها صد چندان شده بود، این ممنوعیتها را بىاهمیت مىدانستند و براى اجراى مراسم مذهبى و فرهنگى اصرار مىورزیدند. آنان در این راه، شهدایى نیز تقدیم کردند که همین شهدا اهمیت آنها را افزایش داد.
این تجمعات سیاسى و فرهنگى، اصرار بر اجراى مراسم مذهبى و رویارویى با دولت سعودى، جوانان را بر آن داشت تا تحت لواى تشکیلات منظمى، مبارزات خود را آغاز کنند؛ از این رو آنان بر آن شدند تا هر چه منظمتر به تشکیل احزاب و سازمانهایى بپردازند که به طور عمده، جنبه مبارزاتى داشتند.
از این موضوع نتیجه مىگیریم که اهتمام شیعیان به مسائل سیاسى، حزبى و سازمانى پس از پیروزى و تأثیرگذارى انقلاب اسلامى شکل گرفت و این تشکلها روزبهروز منظمتر، قوىتر و پرمحتواتر شدند تا جایى که امروزه شیعیان در مناطق شیعى، احزابى بسیار قوى دارند که داراى تشکیلاتى هستند.
گرچه بیشتر احزاب و سازمانهاى فعال شیعى در خارج از عربستان فعالاند؛ اما مردم در داخل، به روشهاى مختلف با آنها ارتباط دارند و حتى براى آنها کمکهاى مالى نیز مىفرستند.
این احزاب در بدو امر، جنبه مبارزاتى داشتند و به رویارویى با دولت عربستان برمىخاستند؛ اما به تازگى و با توجه به اوضاع جدید، بیشتر در جهت سیاسى و فرهنگى فعال شده و در ابنبعد به مبارزه پرداختهاند. آنان در این راستا بیشتر به نشر کتب، مجلهها و نشریههاى مختلف مىپردازند و به این صورت با شیعیان مناطق مختلف، ارتباط دارند.
رسانههاى عمومى و مطبوعات
حقیقت امر این است که در تمام ادوار، شیعیان منطقه الشرقیه و سایر مناطق، موفق به انتشار نشریه رسمى نشده و رسانه گروهى مخصوصى نداشتهاند؛ حتى در بخشهاى علمى و غیرسیاسى نیز تا این زمان موفق به انتشار نشریهاى نشدهاند.
البته در لندن، یک سرى مجلهها با نام «البقیع» و در مکانهاى دیگر، مجلههاى دیگر با نامهاى مختلف، نظیر الحرمین و… منتشر شده است که جنبه مخالفت با حکومت آلسعود را دارند.
شیعیان از داشتن هرگونه جریده و یا رسانه گروهى محروماند. علت این امر، تنها دولت وهابى سعودى نیست؛ بلکه برخى علماى افراطى وهابى نیز عامل مهمى براى آن به شمار مىروند. وهابىها همیشه تلاش کردهاند که شیعیان را در تنگنا و انزوا قرار دهند. آنان در همه حال، مخالف این بودند که آزادى شیعیان به حدى برسد که از مجله یا رسانهاى سود ببرند. اگر دولت هم اجازه چنین کارى را بدهد و آزادىهاى محدودى را براى مردم این منطقه در نظر بگیرد، علماى وهابى با دخالت خود، با شدت تمام از این امر جلوگیرى مىکنند و حکام سعودى را مجبور به پس گرفتن اظهارات خود مىکنند؛ از این رو مىتوان نتیجه گرفت که، تا تفکر افراطى وهابیت در عربستان وجود دارد، امیدى به رفع این محرومیتها از شیعیان نیست.
البته شیخحسنصفار از امیر محمد، فرزند فهد، قول انتشار یک مجله هفتگى رسمى را گرفته است. سالهاست که بحث راهاندازى آن مطرح است؛ اما هرگاه علماى وهابى احساس مىکنند که بحث راهاندازى این نشریه جدى مىشود، مخالفت مىکنند و دولت را مجبور به عقبنشینى مىکنند.
گرچه نشریهاى که او منتشر کند، کبریت بىخطرى بیش نیست و شیخحسنصفار معترض وهابیت یا دولت نخواهد بود؛ اما با این حال، وهابیان مخالفت شدید خود را با وجود چنین نشریهاى اعلام مىدارند.
جلوگیرى از مشارکت شیعیان در مؤسسات دولتى عربستان
دولت عربستان سعودى از اوایل تأسیس، نسبت به شیعیان حساس بود و این حساسیت و ترس روزبهروز مشهودتر مىشود. به همین دلیل از دیرباز، سیاست منع شرکت شیعیان در مسائل و پروژههاى سیاسى را در پیش گرفته است.
شیعیان در طول تاریخ حیات آلسعود سعى کردند که با روشهاى مختلف، این ممنوعیت را از میان بردارند؛ اما حکام سعودى در هر شرایطى از خود انعطاف نشان ندادهاند.
حاکمان عربستان، هیچ حقى را براى مشارکت شیعیان در امور سیاسى قائل نشدهاند؛ البته در مواردى بسیار کم در حد بخشدار یا دهدار و در حد بسیار نادر به سمت شهردار در یکى از شهرهاى کوچک منطقه شرقیه به کار گرفته شدند؛ البته این امور بهندرت و براى زمانى محدود و در مقاطع خاصى اتفاقى افتادهاند.
در سال ۱۵ م به بعد، شیعیان اجازه یافتند که در کادرهاى پایین نظامى به استخدام ارتش عربستان درآیند. پس از حمله عراق به کویت، دولت عربستان بیشتر آنان را اخراج و یا مجبور به استعفا یا بازنشستگى کرد؛ حتى براى عدهاى از آنها که بیش از ۴۰۰ نفر بودند، به دلایلى دستور بازداشت یا ممنوع الخروج بودن از کشور را صادر کرد، و پاسپورتهاى آنان را ضبط کرد؛ البته تعداد کمى نیز در مشاغل خود باقى ماندند که در مشاغل پایین، مثل خدمت در آشپزخانه و نظافت و کار در تعمیرگاهها به کار گرفته مىشوند.
در ذىالقعده سال ۱۴۰۶ هـ . ق وزیر دفاع عربستان، طى اطلاعیهاى دستور داد که تمام شیعیانى که در ارتش شاغل هستند، از پادگانها و مراکز کارشان خارج نشوند، تا از همه آنها بازجویى به عمل آید که این امر چند روز طول کشید و در این مدت شیعیان، انواع اهانتها را متحمل شدند.
در سال ۱۸۵ م دستور داده شد که از شیعیان تحت هیچ شرایطى در ارتش استفاده نشود و از سربازان شیعه در کارهاى خدماتى و غیرحساس استفاده شود. از مجموع موضوعات ذکر شده، مىتوان نتیجه گرفت که دولت عربستان درباره به کارگیرى شیعیان، نهتنها قصد تعدیل در قوانین را ندارد؛ بلکه روزبهروز بر تشدید محدودیتها مىافزاید. به این ترتیب هیچ یک از شیعیان نمىتوانند در ارتش، مناصب حساس نظامى را به عهده بگیرند و کسانى هم که در پستهایى در ارتش کار مىکنند، مشاغل پایینى را به عهده دارند.
درباره ادارات، شیعیان فقط مىتوانند در کارهاى بسیار پایین انجام وظیفه کنند؛ مانند پستچى، سرایدارى مدارس، نظافتچى ادارات و در نتیجه براى مناصب مهم، همچون شهردارى، بخشدارى و یا اداره شهرهاى کوچک نیز از آنها استفاده نمىشود.
همیشه فرمانداران و شهرداران مناطق شیعى از افراد سنى و وهابى انتخاب مىشوند. این افراد، نهتنها خدمتى به مردم نمىکنند، بلکه سعى مىکنند از راههاى مختلف به دین، مذهب، آداب و رسوم شیعیان اهانت کنند. این حاکمان براى انجام چنین کارهایى از سوى سلفىها نیز پشتیبانى مىشوند.
در بخشهاى سیاسى وزارت خارجه و یا وابستگىهاى خارج از کشور، شیعیان بطور مطلق نمىتوانند به عنوان سفیر یا کنسول و یا حتى کارمند وزارت خارجه مشغول به کار شوند.
در صفر سال ۱۴۰ هـ . ق تعدادى از بزرگان شیعه براى امیر عربستان نامهاى نوشتند و در آن درباره بىاعتنایى به شیعیان در استخدام آنها در ادارات مختلف اعتراض کردند. این نامه پس از مقدمه شامل ۵ بند اعتراض به شرح ذیل است
- با توجه به اینکه آرامکو در مناطق شیعهنشین است و در بدو تأسیس بیشتر کارکنان آن شیعه بودند؛ چرا در دهه اخیر استخدام شیعیان در این مناطق ممنوع شده است؟
- علت نپذیرفتن شیعیان در دانشگاهها و ادارات وابسته به آن چیست؟
- علت استخدام نکردن شیعیان در ادارات دولتى چیست؟
- علت ارتقا نیافتن کارمندان شیعه ـ که از قدیم استخدام شدهاند ـ چیست و چرا آنان سالیان متمادى در یک رتبه شغلى باقى ماندهاند؟
- افزون بر ارتقا نیافتن رتبه آنان گاهى بعضى از کارمندان تنزل رتبه نیز داشتهاند و دلیلى هم براى این موضوع ارائه نشده است؟
در پایان این نامه آمده است اى امیر! تو بر ما حاکم هستى و خداوند بر تو؛ پس همان را براى ما بپسند که مىخواهى خداوند براى تو بپسندد، که قیامت نزدیک است «یوم لاینفع مال و لابنون» فکر نکن اگر درهاى کار را بر روى ما ببندى، خداوند از تو راضى خواهد شد و… .
از اینگونه نامهها بسیار نوشته شده است؛ اما حکومت به آنها بىاعتناست. آلسعود، سیاست خود درباره استخدام نشدن شیعیان در ادارات، ارتش، فرودگاهها، وزارت خارجه، وزارت دفاع و… را تغییر نداده است و همچنان استخدام شیعیان الشرقیه و مدینه را ممنوع کرده است.
مجلس مشورتى عربستان ـ که افراد آن را پادشاه منصوب مىکند ـ داراى ۱۲۰ نماینده از مناطق مختلف عربستان است. این مجلس از سال ۱۲ م شروع به کار کرد و اکنون دوره سوم خود را طى مىکند. تعداد نمایندگان آن از ۶۰ نفر به ۱۲۰ نفر افزایش یافته است؛ اما با این حال در این سه دوره، حتى یک نماینده از شیعیان انتخاب نشده است و با وجود جمعیت شیعه در مناطق الشرقیه و مدینه، متأسفانه نمایندگان این مناطق سنّى و وهابى هستند.
در بخش مشاغل نیز محدودیتهاى زیادى براى شیعیان قائل شدهاند؛ مثلاً مؤسسات امنیتى، نظامى و… حق استخدام شیعیان را نداشتند. در عربستان سعودى، شیوه همه حاکمان آن کشور این بوده است که شیعیان به منصب وزارت یا معادل وزیر و مدیر کل یک وزارتخانه، شهردار، بخشدار، و حتى دهدار در روستاهاى شیعهنشین نرسند؛ بلکه شیوه آنها این است که حتى به پایینترین مناصب نیز نباید برسند.
تبعیض درباره شیعیان در تمام بخشهاى زندگى عمومى در عربستان مشهود و ملموس است.
در بخش دیپلماتیک ممکن نیست که یک شهروند شیعه در مقام سفارت، کنسول یا مقامى وابسته به سفارت عربستان سعودى یا حتى در مقام کارمندى عادى در یکى از نمایندگىهاى سیاسى این کشور به کار گرفته شود.
در بخش مطبوعات در این بخش نیز روزنامهنگاران و نویسندگان شیعه با مشکلات فراوانى روبهرو هستند و تا کنون هیچ یک از شهروندان، روزنامهنگاران و نویسندگان شیعه نتوانستهاند به مقام عضو و رئیس هیئت تحریریه دست یابند و یا امتیاز صدور یک روزنامه و یا مجله را به دست آوردند.
براى نمونه مىتوان به یک هفتهنامه اشاره کرد که جوانى شیعه از ساکنان قطیف در سال ۱۵۳ م منتشر کرد. بیش از چند شماره از انتشار این هفتهنامه به نام «الجزیره» نمىگذشت که شخص ملکسعود با آن مخالفت کرد؛ از این رو نام آن در لیست سیاه قرار گرفت و مسدود شد.
در بخش آموزش به دختران و زنان شیعه اجازه تدریس داده نمىشود؛ تا در مقام مدرس شیعى نامشان ثبت شود. افزون بر این در دانشکدههاى دینى نیز نمىتوانند ثبت نام کنند.
بسیار بعید است که اجازه دهند یک شهروند شیعى، مدیریت یکى از مدارس در احساء را بر عهده بگیرد و یا به وکالت بپردازد و یا یک زن شیعى، مدرسهاى تأسیس کند.
در بخش پزشکى حضور در این بخش نیز همانند دیگر مشاغل، کارى دست نیافتنى براى شیعیان اعم زن و مرد است. به نظر مىرسد که علت این کار، برترى دانشجویان شیعى بر دیگر دانشجویان منطقه شرقى و شاید کل کشور باشد.
با برپایى تجمع بزرگ و اعتراضآمیز شیعیان، تعداد کمى از شهروندان شیعى در دانشکدههاى پزشکى پذیرفته شدند؛ مشروط به اینکه داراى معدل بالا باشند. در سالهاى اخیر کار به جایى رسیده است که به این بهانه که معدل دانشجویان شیعه پایین است، برخى از آنها را اخراج کردهاند؛ در حالى که اینگونه نیست. این کار مسئولان حکومتى، نهتنها به شیعیان ضرر مىرساند؛ بلکه براى همه مردم و کشور مضر است و به همین دلیل مىبایست از پزشکان خارجى استفاده شود.
محاکم قضایى شیعه
در مناطق قطیف و احساء، شیعیان محاکم قضایى داشتند که به حل و فصل اختلافها مىپرداختند و قضات شیعه میان شیعه و سنى قضاوت مىکردند. پس از شدت یافتن «فتنه طائفیه» علماى مذاهب رسمى کشور، اعلام کردند که مردم مىتوانند به هر یک از این دو محاکم (شیعه و سنى) براى رفع اختلافهاى خود مراجعه کنند.
در ۲۲ ذىالقعده سال ۱۳۸۲ هـ . ق حُکم حکومتى؛ شماره ۴۶۶۲، امور اوقاف، میراث و وصیت به قضات شیعه واگذار شد؛ اما پس از یک سال از اجراى این حکم و بنابر حکم حکومتى شماره ۱۱۱۵ و در ۲۰ ربیع الثانى، این حکم باطل اعلام شد و فقط امور شیعه به قضات شیعه واگذار شد.([۷۱]) پس از صدور این حکم، محکمه جدیدى به نام «محکمه اوقاف و مواریث» تأسیس شد که هدف آن حل مشکلاتى بود که حل آنها بنابر دلایلى به تعویق افتاده بود.
این محکمه را وزیر دادگسترى، شهردارىها، حج و اوقاف و شیخ عبدالعزیزبن باز با هدف حاکم کردن قانون گذشته پایهگذارى کردند.
دولت با تأسیس این محکمه، خواستار انجام دو کار شد
- قاضى شیعه حق ندارد در روزنامهها انحصار وراثت بدهد؛
- احکام صادر شده از سوى قضات شیعه، باید به هیئت بررسى در ریاض، فرستاده شوند.
شیعیان با این دو مسئله مخالفت کردند و اعتراض خود را طى نامهاى با امضاى ۱۳ نفر از بزرگان شیعه، در نهم صفر ۱۴۰۲ هـ . ق، به وزیر کشور ارسال کردند و خواستار اجراى بندهاى ۸۳ و ۸۲ قانون محاکم قضایى شدند.([۷۲])
شیعیان، خواستار این بودند که هیئت بررسى احکام قضایى صادره از قُضات شیعه، باید از بزرگان و عالمان شیعى باشند؛ زیرا کسانى که آرا و احکام صادره از سوى قضات و محاکم شیعى را بررسى مىکنند، باید به مسائل قضایى شیعه آگاه باشند.
انگیزه حملههاى وهابیت
مهمترین انگیزههاى وهابیت در اعمال فشار بر دیگر فِرَق اسلامى خصوصاً شیعیان؛ بدین شرح است؛ حس برترىجویى، افزونخواهى، مطامع مالى، تحریف واقعیات اصیل اسلامى، تقابل جدى آیین الهى اسلام با برخى آداب و رسوم وهابیت و… که به اختصار به توضیح برخى از آنها مىپردازیم
الف) مطامع مالى و دنیوى
بررسى دقیق تاریخ چند صد ساله وهابیت از جد اعلاى آلسعود تا کنون حکایت از رازى سر به مُهر دارد. مسلمانان همواره از انحرافهاى پدید آمده در فرقه وهابیت و دشمنى آنان با دیگر فِرَق اسلامى نالیدهاند. برخى مورّخان و تحلیلگران همواره از دلایل انحرافها و حملههاى آنان به دیگر مسلمانان متعجب بودهاند. آنها در مواردى به این نتیجه رسیدهاند که وهابیان به دلیل برترىطلبى (غیرشرعى و غیراسلامى) و حب جاه، مقام و کشورگشایى، به دیگر جوامع و فرقههاى اسلامى حمله مىکنند و به قتل و غارت آنان اقدام مىکنند.
ولى اکنون از این راز سر به مُهر، پرده بر مىداریم و علىالتحقیق مىگوییم که غیر از برترىطلبى و کشورگشایى غیرمشروع، بررسى دقیق تهاجم وهابیت نشان مىدهد که هدف آنها غارت اموال مردم و دیگر فرق و حتى غارت اموالى است که در اماکن مقدسهاى همچون مکه و مدینه موجود بوده است.
در زمانى که حاکم درعیه (از توابع نجد) محمدبنسعودبنمقرنبنمرجان بنابراهیمبنموسىبنربیعهبنمانع بود، شیخ محمدبنعبدالوهاب با نخستین حاکم سعودى یعنى محمدبنسعود، پیمانى را منعقد کرد که طبق آن، محمدبنسعود قول داد، براى گسترش وهابیت بکوشد و از سوى دیگر شیخ محمدبنعبدالوهاب هم اجازه و مشروعیت غارت و قتل عام مسلمانان را به حکومت داد و آنها در این مسیر همپیمان شدند.
البته ناگفته نماند که جدّ اعلاى آلسعود، یعنى «مانع» نیز هرگاه فرصت مىکرد، از قتل و غارت دیگر مسلمانان دریغ نمىکرد؛ همچنان که او به همراه پسرش «ربیعه» به آلیزید حمله کرد. در این تهاجم، آنان مردان قبیله را از دم تیغ گذراندند و زنان و اموالشان را تصاحب کردند و منطقه نفوذ خود را گسترش دادند.
فرزندان او نیز روش پدر را دنبال کردند، فرزند ابراهیم، مقرن نام داشت که جد اعلاى آلسعود است. او با وسعت یافتن منطقه تحت نفوذش در نجد، حکومت کوچکى تشکیل داد. پس از او فرزندش، سعود با تاختن بر آلمَعْمَرْ که دایىهاى او بودند پس از متوارى ساختن آنان به عینیه، با تصاحب زنان و اموال آنان در درعیه به امارت نشست.([۷۳])
نکته قابل ملاحظه این است که هرگاه این خاندان به همسایگان مسلمان خود حمله کردند، با قتل عام مردان قبایل؛ زنان و اموال آنان را به غارت مىبردند. اینان چه وجه شرعى و انسانى براى استفاده از زنان مسلمان قبایل و طوایف همجوار داشتهاند؟ آیا این عمل جز بىدینى و لامذهبى واقعى، توجیه دیگرى دارد؟ به هر حال تأمل بیشتر آنجا است که حتى به زنان و اموال دایى خود «آلمَعْمَرْ» نیز رحم نکردند!!!
پس از محمدبنسعود، فرزندش عبدالعزیز، جانشین پدر شد. او با پشتیبانى شیخ محمدبنعبدالوهاب کشور وسیعى پدید آورد. نخست در سال ۱۱۸۵ هـ . ق بر عشایر متحد نجد تاخت و آنان را در قریه حایر شکست داد. سپس سپاهیان امیر ریاض را در سال ۱۱۸ هـ . ق تار و مار کرد و پس از مرگ دهام، ریاض را به تصرف خود درآورد.([۷۴])
در سال ۱۱۰ هـ . ق شهر «ثَرْمَدَهْ» را گشود و سال بعد دو ناحیه مهم «سُدَیر» و «وَشْم» تسلیم او شدند. او اراضى شهرهاى خرج، تهامه، مجمعه، حرمه، و بُرَیْدَه را تصرف کرد و با حمله به جبل شمَّر، حایل و قصیم؛ آن نواحى را نیز به تصرف در آورد و با قتل عام بسیار، اعراب سراسر عربستان را مرعوب و مطیع خود ساخت.([۷۵])
وهابیان در عهد عبدالعزیز، منطقه عَسیر، تهامه، حجاز، عُمان، احساء، قطیف، منطقه حجاز از جمله مکه، مدینه، طائف، زیاره، بحرین، وادى الدّوایر، خَرْج، مُحْمِل، َشْم، سُدَیْر، قصیم، جبل، شَمّر، مَجْمَعَه، منیع، بیشَه، رَنیّه و تُرابه را به تصرف خویش درآوردند و به کمک انگلستان خاندان سعودى بر تمام عربستان فعلى سیطره پیدا کرد و با تلاش انگلستان به رسمیت شناخته شد.
گسترش منطقه حکومتى و تصاحب اموال قبایل، نهتنها بودجه ارتش و کشور سعودى را فراهم ساخت؛ بلکه موجى از ثروت و رفاه را براى آلسعود به ارمغان آورد.
اما تأسف مضاعف آنجایى است که اینان، جز قتل و غارت و چپاول اموال فِرَق اسلامى حتى به اماکن مقدسه نیز حمله مىکردند و ذخایر ارزندهاى، همچون موزه اشیاى گرانقیمت را به غارت مىبردند. شرمآورتر آنکه گاهى مسجدى با ارزش ملکى زیاد را ـ که مربوط به دیگر فِرَق اسلامى بوده است ـ به بهانههاى واهى، تخریب و زمین آن را براى استفادههاى شخصى خویش به تملک در مىآوردند.
مهمترین و مشهودترین انگیزه وهابیت در حمله به مناطق به ویژه مناطق شیعهنشین غارت اموال مردم بوده است. در کتب تاریخى حتى کتب تاریخى مربوط به وهابیت، پیوسته موضوع به دست آوردن اموال و املاک مناطق تصرف شده، ذکر شده است. موضوع انگیزههاى مالى، بیانگر شباهت فوقالعاده وهابیت و یهود، به یکدیگر در انحراف از ارزشهاى الهى است.
در متون تاریخى فراوانى آمده است که حاکمان وهابى با حمله به یک منطقه پس از تصرف و جمعآورى دارایىهاى منطقه، دوباره منطقه را رها کرده و به محل خویش باز گشتهاند؛ مگر در مناطق شیعهنشین، که با توجه به عناد تاریخى و دیرینهشان با تشیع، پس از جمعآورى دارایىها، براى تملک اراضى و املاک عمومى آنان در منطقه مانده و به غصب و ستم خویش ادامه دادهاند. نمونههاى فراوانى که در تاریخ ثبت شده، به روشنى از این موضوع حکایت مىکند.
مالکىها، مساجد متعددى در شهر مدینه داشتند که وهابیان آنها را تخریب و به جاى آنها قصرهاى خویش را بنا کردند؛ البته گفتنى است که بعضى از این مساجد در نقاط مرکزى و مهم شهر و داراى وسعت زیاد بودهاند. بیش از ۵۰ مسجد هم، از شیعیان مدینه تخریب شد. منازل بنىهاشم، حضرت خدیجه، حضرت حمزه و دیگر مناطق تخریب شدند که همه این منازل داراى وسعت فراوان و در نقاط مهم شهر بودهاند.
بررسى دقیق مکان این تخریبها در مستندات، نشان از آن دارد که همه این اموال به تصرف شخصى و حکومتى آلسعود و حاکمان آنها در آمدهاند. وهابیان این اماکن را از بین برده و بناهاى جدیدى (غصبى) جاى آنها ساختهاند.([۷۶])
ذکر نمونههاى مستند زیر گویا و مبیّن این حقیقت تلخ است
وهابىها، پس از تصرف حرم نبوى و قطع دست مسلمانان تولیت آن، خدام سودانى الاصل حرم نبوى را احضار کردند و از آنها خواستند که گنجینههاى حرم پیامبر را به آنها تحویل بدهند؛ اما وقتى با مخالفت آنها روبهرو شدند، با شکنجه، آنان را وادار به نشان دادن جاى گنجینه کردند.
در این گنجینه عظیم اسلامى که تمام مسلمانان در طول قرنها به حفظ و زیادت آن کوشیده بودند و ذخیره بزرگى براى جهان اسلام به شمار مىرفت، دهها بشکه بزرگ از سکههاى طلا، جواهر، زیورآلات اهدایى و وقفى مسلمانان جهان و آثار بىشمار باستانى اهدایى، مانند تاج انوشیروان، شمشیر هارونالرشید، گردنبند قیمتى زبیده، (همسر هارونالرشید)، شمعدانهایى از زمرد، الماسهاى مستطیلى نایابى که به جاى شمع در آنها بود، حدود هزار شمشیر از فولاد باارزش و قوى که با طلا ملبس شده بودند، صد ها هزار اثر باستانى گرانقیمت، اعم از فرشهاى ابریشمى و طلابافت، پارچههاى زربافت منحصربهفرد، ظروف طلاکارى و نقرهفام و… از گنجینه حرم پیامبر تصرف و به سرقت رفتهاند. گفتنى است که در این غارت، کوزههاى سفالى بزرگ که پر از سکههاى طلا و جواهر بودند سهم «السعود الکبیر» شدند.([۷۷])
این جسارت وهابىها در آن زمان، باعث جریحهدار شدن احساسات مسلمانان جهان و اندوه آنان شد و اعتراضهاى زیادى بر ضد آلسعود بر پا شد؛ اما حکام آلسعود و سردمداران وهابیت، عدهاى از علماى اهل سنت را با تطمیع و تزویر قانع کردند. این ترفند، همه مسلمانان را ساکت نکرد و مردم، مدتهاى مدیدى معترض بودند که با سرکوب آلسعود روبهرو شدند و جز اعتراض، قادر به کار دیگرى نبودند؛([۷۸])
وهابیت از همان آغاز تشکیل حکومت آلسعود کتابخانه بزرگ و تاریخى شهر مکه را به آتش کشیدند که شرح آن در بخش آثار تاریخى مذهبى شیعیان در مکه گذشت. نکته اینجاست که این کتابخانه یک موزه بسیار مهم داشته که مجموعهاى از آثار پیش و پس از اسلام و انواع وسایل مربوط به پیامبر اسلام ـ که از گرانبهاترین اشیاى تاریخى در جهان امروز هستند ـ در موزه این کتابخانه بود که حکام آلسعود آنها را به سرقت بردند.([۷۹])
تحلیلگران معتقدند که هدف از تخریب و به آتش کشیدن این کتابخانه مهم و تاریخى، به دست آوردن اشیاى گرانقیمتِ موزه آن بوده است.
مردم روستاى فضول از توابع هفوف، هنوز از کشتار بىرحمانه اهالى به دست وهابیت مىنالند. پس از آنکه وهابىها اکثر ساکنان آنجا را سر بریدند، شروع به جمعآورى و غارت اموال مردم کردند. سپس تعدادى از وهابىها را به این منطقه آورده، املاک کشتهشدگان را به آنها واگذار کردند. «ابن غنام» مورخ وهابى مىنویسد، این کشتار بىرحمانه در سال ۱۲۰۳ هـ . ق روى داده است.([۸۰])
آنچه گذشت، نمونههایى از جنایات وهابیت بود که به انگیزه به دست آوردن اموال و دارایىهاى دیگر مسلمانان انجام گرفت و مشخص شد که همچون غارت حرم حضرت رسول که تنها انگیزه این عمل جمعآورى ثروت و مالاندوزى بوده و تاریخ، نمونههاى فراوانى را در این باره ثبت کرده است.
ب) تقابل جدى آیین اسلام با آداب و رسوم وهابیت
برخى افکار و عقاید، در آداب و رسوم کشور عربستان مخصوص وهابیت است. آنها به دلیل تحکم در این نوع افکار براى دیگر فِرَق اسلامى نیز محدودیت به وجود آوردهاند؛ مثلاً گریه کردن حتى در مرگ عزیزان، حرام و جرم محسوب مىشود و مجالس ترحیم و فاتحه وجود ندارد. حضور زنان در شستشو و دفن مردگان، ممنوع و رفتن زنان به قبرستان نیز حرام است.
افراط وهابیان در رعایت پوشش اسلامى و سختگیرىهاى بىمورد آنان، سبب شده است که مشقتهاى طاقتفرسایى براى بانوان به وجود آید. براى دختران نابالغ، پوشیدن دست و تمام صورت اجبارى است و در صورت تخلف، مأموران «مطوع»([۸۱]) از آنها بازجویى مىکنند. زنان، بدون شوهر یا پدر، اجازه رفت و آمد در خیابانها را ندارند و رانندگى براى تمام زنان حرام و ممنوع است.
استخدام زنان در ادارات و فروشگاههاى عمومى ممنوع است و آنان از حقوق مساوى اجتماعى محروماند. همچنین به راحتى از سوى مردان طلاق داده مىشوند؛ حتى این اواخر از داشتن شناسنامه نیز محروم بودند و نامشان در شناسنامه پدر یا همسرشان ثبت مىشد. بنابر اظهارات وزیر کشور عربستان، نام دختران و بانوان این کشور تا کنون در شناسنامه پدر یا همسرشان ثبت مىشد و فاقد شناسنامه مستقل بودند، اما قرار است داراى شناسنامه مستقل شوند.([۸۲])
رأى دادن و شرکت در اجتماعات و مجامع عمومى براى زنان عربستان، ممنوع و جرم است. این دستورهاى تحمیلى، تنها گوشهاى از آداب و رسوم غیرعقلایى و غیرشرعى وهابیان درباره بانوان است که به دلیل اختصار از تشریح و تبیین کامل آن خوددارى مىشود.
در عربستان، آداب و رسوم مردان نیز دچار مشکلات فراوان دیگرى است. حاکمان عربستان در اداره جامعه و حکومت نیز سلایقى را پیش گرفتهاند که خروج از شئون اسلام حقیقى است. آنها در برخورد با اقوام و مذاهب، گرفتار تناقض شدهاند و مصلحت را جایگزین عدالت و اجتهاد به رأى را جایگزین حقیقت کردهاند. آنها درباره حقوق عمومى آحاد جامعه سستى مىکنند و در کسب امتیازات و عواید خصوصى اهتمام مىورزند و در یک کلام به نظر مىرسد که «مدینه وهابیتگرا» را جایگزین «مدینه رسول اللّه» کردهاند.
ج) تحریف واقعیات
هزاران افسوس و تأسف که مشرکان حقنما با آرم توحید در پى اهداف پلید و فرقهاى خود، تمام مقدّسات الهى را به بازى گرفتهاند. آنها با تفسیر به رأى و حذف ابتدا و انتهاى آیات الهى و روایات پیامبر اسلام اهداف ناصواب و اندیشههاى التقاطى خود را بر جامعه مسلمانان حجاز تحمیل کردند و سر منشأ انحرافهاى فکرى شدند.
فرقه وهابیت در واقع در پى تبیین معارف اسلامى نیست؛ بلکه قدرتپرستان، قدارهبندان و رهزنان فرهنگ دینىاند. آنها در پى مقاصد شوم خویش، ارزشهاى الهى را نادیده گرفته، در تلاشاند تا با تحریف واقعیات اصیل اسلامى، عظمت بزرگان دینى را از صدر اسلام تاکنون هتک حرمت کنند و همه را فداى اهداف شخصى خود سازند.
آنان، زحمات طاقتفرساى رسول الله و ائمه طاهرین را نادیده گرفتهاند و از تضعیف اسلام و مسلمانان واهمهاى ندارند؛ همانگونه که رذالت را، بر کرامت و مصلحت را، بر عدالت و ریاست را، بر حقانیت و وهابیت را، بر واقعیت شریعت ترجیح دادهاند.
از جمله جنایات آنها مىتوان کشتار دسته جمعى شیعیان، تخریب قبور ائمه بقیع، نابود کردن خانه دختر رسول خدا و از همه مهمتر و مصیبتبارتر تحریف اصل و اصول مسلّم اسلام را نام برد، که دل هر اسلامشناس روشنفکر ژرفاندیش را خون مىکند.
بر علماى گرامى و باطلستیزان راستین علوم اسلامى است که مردم را به مبانى و معارف انسانساز الهى آگاهى کرده و تنها، صراط مستقیم الى الله را مقصد نهایى مسلمانان سازند. آنها باید با بیدارى عقل و وجدان مسلمانان، اسلام حقیقى رسول الله و امیر مؤمنان را جایگزین رذایل و مفاسد عقیدتى و ملحدانه آن فرقه خودخواه کنند. آرى! در آن صورت است که به جاى اندیشههاى التقاطى، دیدگاهى عالى و برخاسته از مکتب رسول الله و اهل بیت ، رهنماى سعادت دین و دنیاى انسانهاى آزاده خواهد شد، که نتیجهاش «یملأ الارض قسطا و عدلاً» خواهد بود.
[۱]. غصب فدک، شهادت فاطمه زهرا۳ و ماجراى مالکبنهزیره و سپس در تداوم آن قتل عام اهل بیت رسول الله در صحراى کربلا از نمونههاى بارز آن است.
[۲]. شیخ راضى آلیاسین، صلح امام حسن .
[۳]. تاکنون مدرک مستند و صحیحى دال بر صدور فتواى قتل از شریح قاضى به دست نیاوردهایم؛ بلکه دستگاه فاسد بنىامیه بدون حکم فاجعه آفریدند.
[۴]. منتهى الامال، احوال امام باقر ، صص ۳۴ ـ ۱۱٫
[۵]. علامه امینى، الغدیر، ج ۳، ص ۲ و به نقل از: منهاج السنه، ج ۲، ص ۱۲۶٫
[۶]. علامه امینى، همان، ص ۰٫
[۷]. ارشاد القلوب، ص ۲۵۱٫
[۸]. برخى از این تهمتها و تکفیرها در کتابهاى ذیل ذکر شدهاند: علامه امینى، الغدیر، ج ۲، ص ۲۶؛ و سید عبدالحسین شرف الدین الموسوى، فصول المرحمه فى تألیف الامه، فصل و ۱۰٫
[۹]. صدها مدرک و دلیل متقن و معتبر در کتب شیعه و اهل سنت از جمله خطبه و حدیث غدیر خم که ۳۶۰ راوى از کتب معتبر اسلامى آن را نقل کردهاند.
[۱۰]. به نقل از: فصول المهمه فى تألیف الامه، فصل ، صص ۱۴۳ و ۱۴۴٫
[۱۱]. زمانى که عراق مرکز حوزههاى علمیه بود، استعمار براى رسیدن به اهداف شوم خود تصمیم به فرقه سازى مىگیرد و دو جریان افراطى مخالف را در آن زمان به راه مىاندازد: یکى جریان شیعى افراطى و غالى در عراق و دیگرى جریان سنى افراطى در حجاز.
جریان شیعى افراطى را که بعدها «شیخیه» نام گرفت، شیخ احمد احسائى و شاگردش سید کاظم رشتى به وجود آوردند. شیخیه، مقام ائمه: را تا سر حد خدایى بالا مىبردند و مسائل غلوآمیز فراوانى را در این زمینه مطرح مىکردند. آنها افزون بر اینکه زمینه را براى جعل اتهامها بر ضد شیعه و تکفیر آنان به وسیله فرقه افراطى مقابل، وهابیت آماده مىساختند، در قالب گرایشهاى متحجرانه، خشک و دفاع ناشیانه از متون اسلامى و مبارزه با اندیشه عقلایى در حکمت اسلامى، بسیارى از علماى بزرگ شیعه، همچون ملاصدرا، ملامحسن فیض کاشانى و… را تکفیر کردند: قصص العلماء، صص ۵۲ و ۵۳٫
[۱۲]. جزوه سیر تفکر جدید در جهان و ایران، ص ۶۶٫
[۱۳]. على اکبر هاشمى رفسنجانى، امیر کبیر قهرمان مبارزه با استعمار، ص ۲۴٫
[۱۴]. سعسانى، اتحاد اسلامى، ص ۱۰۲٫
[۱۵]. تشیع علوى، ص ۳۰۲٫
[۱۶]. روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۸ / / 1363.
[۱۷]. این اعتقاد که حضرت على در مقام الوهیت و صانع جهان است، انکار ضرورى دین به شمار مىرود؛ زیرا یکى از ضروریات دین این است که آفریدگار جهان و نظام آفرینش فقط خداوند است و با نسبت دروغین این اتهام به شیعه، آنان را کافر جلوه مىدهند.
[۱۸]. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص ۲۳٫
[۱۹]. خاطرات سیاسى ـ تاریخى مستر همفر در کشورهاى اسلامى، ص ۱۱٫
[۲۰]. همان، صص ۳۲ و ۳۳٫
[۲۱]. حمید عنایت، سیرى در اندیشه سیاسى عرب، صص ۱۸۸ و ۱۸٫
[۲۲]. الغارات، ج ۲، ص ۵۶ ؛ و ابنابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۲٫
[۲۳]. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۳۰۰٫
[۲۴]. ابنابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۶۳٫
[۲۵]. همان، ص ۶۴؛ و قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲٫
[۲۶]. 1. صفه الصفود، ج ۲، ص ۸۵٫
- تهذیب، ج ، ص ۱۸۲٫
- حلیه الاولیاء، ج ۲، ص ۱۶٫
- تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۶۲٫
- خلاصه تذهیب تهذیب الکمال، ص ۲۶۵٫
[۲۷]. الترغیب و الترهیب، ج ۴، ص ۳۸۲؛ و احیاء العلوم، ج ۳، ص ۱۵٫
[۲۸]. ر. ک: ۱٫ میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۳ ـ ۶٫
- شرح نهج البلاغه، ج ۵، ص ۶٫
- تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۵۶٫
- الاعلام، ج ۴، ص ۲۴۴٫
- طبقات الکبرى، ج ۵، صص ۲۲ و ۲۳٫
- قاموس الرجال، ج ۶، صص ۳۲ و ۳۲۶٫
. وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۲۶۵٫
- معارف، ص ۴۵٫
[۲۹]. سیر اعلام النبلاء، ج ۵، صص ۲۰، ۲۱ و ۳۰٫
[۳۰]. ۱. سیر الاعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۱٫
- میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۶٫
- مقدمه فتح البارى، صص ۴۲۵ و ۴۲۶٫
[۳۱]. سیراعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۲ ؛ میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۵ و ۶٫
[۳۲]. 1. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۳۲٫
- مختصر تاریخ دمشق، ج ۱، ص ۱۴۴٫
- مقدمه فتح البارى، ص ۴۲۵٫
[۳۳]. 1. طبقات الکبرى، ج ۵، صص ۲۸۸ و ۲۸٫
- میزان الاعتدال، ج ۳، صص ۳ و .
- قاموس الرجال، ج ۶، ص ۳۲٫
[۳۴]. در این باره به گفته مسیب به غلامش برد و گفته پسر عمر به غلامش (نافع) در منابع مذکور دربالا مراجعه کنید.
[۳۵]. 1. میزان الاعتدال، ج ۴، ص ۴۱۳٫
- مجروحون، ج ۳، ص ۱۵٫
- تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۱۶۴ و ۱۶۸٫
- الجرَح و التعدیل، ج ۸، ص ۳۵۴٫
- الضعفاء الکبیر، ج ۴ ، ص ۲۳٫
- قاموس الرجال، ج ، ص ۱۰٫
. وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۲۵۶٫
[۳۶]. 1. مجروحون، ج ۳، ص ۱۴٫
- مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۲۰۰٫
- شذرات الذهب، ج ۱، ص ۲۲٫
- ضعفاء الکبیر، ج ۴، ص ۲۳٫
- وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۲۵۶٫
[۳۷]. 1. میزان الاعتدال، ج ۴، ص ۱۵٫
- وفیات الاعیان، ج ۴، ص ۱۵ و ج ۵، ص ۲۵٫
[۳۸]. اسد حیدر، الامام صادق و المذاهب الاربعه، ج ۲، ص ۱۰٫
[۳۹]. جهمبنصفوان ابومحرز مولى بنىراسب: وى بنیانگذار مذهب جهمیه است. او بعضى عقاید، مانند: نفى صفات حق تعالى با معتزله همداستان بوده و در انکار قدرت و استطاعت انسان از نظریههاى جبریه پیروى کرده است. او از مردم «یرمذ» بود و در سال ۱۲۸ ه . ق در واپسین سالهاى خلافت بنىامیه به دست سالمبناحوز مازنى به دستور نصربنسیار کشته شد. به نقل از: الامام صادق و المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۵ و ج ۲، ص ۸۰٫
[۴۰]. کتاب هشامبنحکم، ص ۵٫
[۴۱]. تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲٫
[۴۲]. همان.
[۴۳]. ر . ک: حیدر، الامام صادق و المذاهب الاربعه، ج ۲، ص ۱۰۰؛ و معجم رجال خویى، ج ۱، صص ۲۸ و ۲۸۶٫
[۴۴]. ر. ک: هشامبنحکم، ص ۸۳٫
[۴۵]. خاطرات مستر همفر در کشورهاى اسلامى، ص ۸۱٫
[۴۶]. همان، ص ۸۴٫
[۴۷]. یکصد سال مبارزه روحانیت، ج ۱، ص ۱۰۳٫
[۴۸]. برخى پیشگامان جوامع تشیع که در قلمرو اتحاد امت اسلامى در چندین قرن طرح و تلاش داشتهاند عبارتاند از:
آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین عاملى، علامه امینى، آیت الله محمد حسین کاشف الغطاء، آیت الله العظمى امام خمینى۱ و آیت الله العظمى خامنهاى.
[۴۹]. اهل سنت ماترک پیامبران، پس از وفات را «صدقه» مىنامند.
[۵۰]. بر این سخن ایراداتى وارد است، با توجه به اینکه حضرت رسول در زمان حیات خویش، فدک را به حضرت زهرا۳ عطا کرده بود، طبق شرع مقدس اسلام، پس از وفات جزء ارث به حساب نمىآید و سخن ابوبکر به سبب غصب و تحویل ندادن فدک بوده است.
[۵۱]. 1. صحیح بخارى، صص ۴، ۳۵، ۴۲۴، ۳۱۱، ۶۲۵ و ۶۲۶٫
- صحیح مسلم، ص ۱۵، ح ۵۲ و ۵۳٫
- صحیح ابوداوود، صص ۲۶۸ و ۲۶٫
- صحیح نسائى، ج ، ص ۱۳۲٫
- صحیح احمد، ج ۱، صص و ۱۰ و ج ۱، صص ۴ و ۶٫
- صحیح بیهقى، ج ۱، صص ۱۴۲ و ۱۴۳ و ج ۶، صص ۳۰۰ و ۳۰۱٫
. صحیح ابویعلى، ص ۴۳٫
- صحیح ابنحبان، صص ۴۸۲۳ و ۶۶۰٫
. مروزى در مسند ابىبکر، صص ۳۵ و ۳۸٫
- صحیح عبدالرزاق، ص ۴٫
- بغوى، ص ۲۴۱٫
این حدیث را نقل کردهاند. کلمهاى که میان دو قلاب قرار گرفته به نقل از همین متن است.
[۵۲]. صوافى، صفى و صافیه از اصطلاحاتى هستند که درباره گونهاى از اراضى انتقال یافته از کفار و به تصرف در آمده از سوى مسلمانان به کار رفتهاند.
مدرسى، ذیل اصطلاح صوافى مىنویسد: «مفاد این اصطلاح در دو نظام فقهى شیعى و سنى با یکدیگر متفاوت و مختلف است؛ در فقه سنى منظور از صوافى زمین هایى است که امام با رضایت خاطر مسلمانان از اراضى «مفتوح العنوه» براى بیت المال انتخاب مىکند. اساس عملى این کار را خلیفه دوم بنیان نهاد. وى پس از شکست امپراتورى ساسانى کلیه املاک کسرا خاندان و درباریان او و تمام اقطاعات وى به ضمیمه املاکى که مالکان آنها در جنگ با مسلمانان کشته شده بودند را ضبط کرد و از آن پس، این اراضى با نام صوافى شناخته شد.
مفهوم اراضى دولتى که بعدا در نظامهاى حکومتى متأخر در جهان اسلام، با عناوینى از قبیل ضیاع سلطانى، خاصه، مستخلصه، اراضى مملکت و نظایر آن پدیدار شدند، رقم بزرگى از اراضى سرزمین اسلامى را تشکیل مىدادند. این اراضى که دیوان و نظام مالیاتى خاصى داشتند و در مآخذ فقهى سنى و شیعى از احکام خاص آن سخن رفته است، بر همان مفهوم و سابقه عملى صوافى تکیه داشتند. در عربى، بسیارى اوقات براى بیان ایده ضبط و مصادره اراضى از طرف دیوان، از همان ریشه لغوى در شکلهاى اصطفا، صافیه و… استفاده مىشده است.
در فقه اسلامى ماهیتى دیگر وجود دارد، با اصطلاح صفى، و آن عبارت است از چیزهایى که پیامبر از غنایم جنگى براى خود انتخاب مىکرد. این ماهیت پس از پیامبر به اتفاق نظر فقهاى سنى منتفى شد.
صفى، ملک شخصى پیامبر محسوب مىشد؛ هر چند برخى از فقهاى سنى معتقد بودند، اگر که عین مال، پس از درگذشت پیامبر باقىمانده باشد، باید به بیت المال بازگردانده شود و متعلق به جامعه اسلامى خواهد بود؛ گویا به این اعتبار که او آن اموال را به مقتضاى ریاست خود بر جامعه اسلامى در دست داشت. فقهاى شیعه براساس روایات از امامان، صفى را جزء انفال و متعلق به مقام امامت مىدانستند که بنابراین، این حق پس از پیامبر به امام و جانشین وى منتقل خواهد شد. پس امامان پس از او نیز حق دارندهر وقت غنیمتى نصیب لشکریان اسلام شد، پیش از تقسیم، چیزهایى از میان آن براى خود انتخاب کنند.
موضوع صفى پیامبر که شیعه آن را شامل امامان نیز دانسته است، بر اساس هر دو فقه سنى و شیعى، غنایم، یعنى اموال منقولى است که میان جنگاوران تقسیم مىشوند. به همین دلیل در تمام مآخذ فقه، براى بیان ماهیت آن به چیزهایى از قبیل اسب، شمشیر و لباس مثال زده شده است. از سوى دیگر دیدیم که صفى، ملک شخصى پیامبر بود و بنابر فقه سنى با در گذشت او پایان یافت؛ اما صوافى، ملک بیتالمال بود و حق انتخاب بخشى از اراضى براى بیت المال همواره براى خلفا و امامان به رسمیت شناخته مىشد. پس ماهیت فقهى صفى ارتباطى با ماهیت صوافى که با روش خلیفه دوم درباره اراضى دولتى و بدون مالک آغاز شد، ندارد و آنچه بر خلاف این نکته در نوشتههاى برخى دانشمندان غربى آمده، باید تصحیح شوند.
اصطلاح صوافى در فقه شیعى به معناى اموال پادشاهان سرزمینهاى فتح شده به کار مىرود. به طور معمول از این اصطلاح در ترکیب «صوافى الملوک و قطایعهم» استفاده مىشود، که منظور از صوافى، اموال و مراد از قطایع، املاک آنان است. گاهى نیز صوافى را به معناى اموال و املاک هر دو به کار بردهاند، که البته با مفهوم سنى آن تفاوت بسیار دارد؛ زیرا صوافى در این باره بر خلاف فقه سنى به معناى زمینهاى مصادره شده نیست، بلکه به معناى زمین هایى است که پادشاهان براى خود انتخاب کرده بودند.
به عبارت دیگر، زمین هایى که صفى پادشاهان پیشین بوده است. در فقه شیعى این اموال و املاک بر خلاف سایر غنایم به جنگاوران یا جامعه اسلامى تعلق نخواهد گرفت؛ بلکه تمام به امام تعلق دارد و جزء انفال شمرده مىشود؛ بنابراین در فقه شیعى هر دو ماهیت «صفى» و «صوافى الملوک وقطایعهم» وضع حقوقى واحدى درباره مالکیت دارند و به همین دلیل نیز برخى از مآخذ فقهى هر دو را ذیل عنوان جامع واحدى به صورت «صفایا» ذکر کردهاند؛ گرچه برخى دیگر این عنوان را تنها درباره صفى یا تنها درباره صوافى و قطایع پادشاهان به کار بردهاند؛ اما باز میان این دو ماهیت از نظر فقه شیعى نیز اختلاف اساسى وجود دارد؛ زیرا درباره صفى، این انتخاب امام است که مورد و مصداق آن را به وجود خواهد آورد؛ اما درباره صوافى بر اساس این فقه ـ بر خلاف فقه سنى ـ انتخاب امام نقشى ندارد، بلکه اموال و املاک پادشاهان مغلوب، خود به خود ملک امام محسوب مىشود: زمین در فقه اسلامى، ج ۲، صص ۲۱ـ ۲۵ (م).
[۵۳]. ابنشبه، تاریخ مدینه منوره، ترجمه حسن صابرى، باب فدک.
[۵۴]. حمزه حسن، شیعه در کشور عربستان سعودى، ج ۲، ص ۳۱۳٫
[۵۵]. حمزه حسن، شیعه در کشور عربستان، ج ۲، ص ۲۴۶٫
[۵۶]. همان، ص ۲۴۸٫
[۵۷]. همان.
[۵۸]. همان، ج ۲، صص ۳۳۴ ـ ۳۳۶٫
[۵۹]. همان، ج ۲، ص ۲۵۱٫
[۶۰]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: شیعه در عربستان سعودى، ج ۲، صص ۲۵۲ ـ ۲۵۶٫
[۶۱]. ناصر سعید، از کجا تا کجا؟ خاندان سعودى را بشناسیم، صص ۳۲ و ۳۳٫
[۶۲]. اقتباسى از غلامرضا گلى زواره، سرچشمه تشیع.
[۶۳]. این دولت خود نیز در سلطه بر حجاز تمایل داشت.
[۶۴]. جعفر خلیلى، موسوعه العتبات المقدسه، ص ۱۰۶٫
[۶۵]. برگرفته از کتاب سرچشمه تشیع به نقل از ناصر السعید، کتاب خاندان سعودى، صص ۶۵ ـ ص ۶۸؛ و تیرى دزاردن، صد میلیون عرب، صص ۱۲۸ و ۲۲٫
[۶۶]. کتاب بقیع، ص ۳٫
[۶۷]. غلامرضا گلى زواره، داستانهاى مدرس، ص ۱۴٫
[۶۸]. حرمین شریفین، ص ۱۱۵٫
[۶۹]. غلامرضا گلى زواره، سرزمین وحى سرچشمه تشیع.
[۷۰]. دکتر محمد هادى امینى، تاریخ مکه، صص ۲۵، ۲۶ و ۲٫
[۷۱]. همان، ج ۲، صص ۳۳ و ۳۳۸٫
[۷۲]. همان، ص ۳۳۸٫
[۷۳]. علىمحمد آشنانى، شناخت عربستان، صص ۸ و ۸۸٫
[۷۴]. قلب جزیره العرب، ص ۳۲۸٫
[۷۵]. صقر الجزیره، ج ۱، ص ۶۴٫
[۷۶]. حمد الجاسر، معجم الجغرافى للمنطقه الشرقیه، ج ۱، صص ۲۳۱ و ۲۳۲٫
[۷۷]. محمدبنعبدالوهاب، لمع الشهاب فى سیره محمد بن عبدالوهاب، صص ۱۰۸ و ۱۰٫
[۷۸]. دکتر عبدالرحیم، الدوله السعودیه الاولى، ص ۱۳۶٫
[۷۹]. ناصر السعید، از کجا تا کجا؟ خاندان آلسعود را بهتر بشناسیم، ابومیثم، صص ۴۸ و ۴٫
[۸۰]. حسینبنغنام، روضه الافکار والاوهام.
[۸۱]. «مطوع» در عربستان سعودى به مأمورانى گفته مىشود که به طور عمده، وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را مطابق اعتقادات وهابیان به عهده دارند.
[۸۲]. سادات عظیمى، عربستان سعودى، ص ۳۴٫
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان عربستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی