افغانستان بعد از پیدایش اسلام
افغانستان مقارن با ظهور اسلام:
افغانستان مقارن با ظهور اسلام به شکل ملوک الطوایفی اداره میشد. بزرگترین امارت در این زمان حکومت «رتبیل شاهان» بود که قلمرو حکومتش از رود سند تا جبال هندوکش و از نورستان تا نزدیک بست گسترش داشت.
رتبیلیان از ۴۰۰ میلادی تا ۴۰۰ هجری حکومت کردند در این مدت چند دفعه تا مرز سقوط رسیدند و بارها در مقابل لشکر اسلام مقاومت نمودند.
همزمان با ظهور اسلام سرزمین کوهستانی هزارهجات تحت فرمان امرای محلی اداره میشد در غزنی و بامیان و بهسود و غرب هزارهجات امرایی بودند که عدهشان از حکومت کابل پیروی مینمودند چنانچه در غزنی و اطراف آن سلسلۀ امرای «لاییک» امارت داشتند که بعد از نفوذ اسلام مسلمان شدند و تا قرن چهارم امارت خودشان را حفظ کردند تا سرانجام بدست سبکتکین برافتادند. در بامیان و نواحی آن امرای غور بودند به نام «شیران» حکومت داشتند، در غرب و شمال غربی امرای شنسبیه غور فرمان روایی میکردند. و بعد از نفوذ اسلام همچنان بر سریر حکومت باقی ماندند و بر دائره حکومت آنها افزوده گشت.
اما در خصوص نحوه ورود اسلام به افغانستان، تاریخ این گونه حکایت میکند که اسلام از دو مسیر کاملاً جداگانه وارد افغانستان گردید.
مسیر شمال از طریق هرات و مرو، و مسیر جنوب از طریق سیستان. در جبهه شمال اولین نبردهای اعراب و ساکنان محلی به وسیلۀ عبدالله بن عامر در سالهای ۲۸ الی ۲۳ هجری فرماندهی میشد بعضی از نواحی با درگیری و جنگ و بعضی نواحی با قرارداد صلح به سرزمینهای اسلام ملحق میشدند. از جمله شهرهایی چون یوشنگ، بادغیس و هرات، در غرب افغانستان با امضای قرارداد صلح با فرمان عبدالله در شمار سرزمینهای شرقی اسلامی در آمدند.([۱])
متن فرمان عبدالله بن عامر: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ این فرمانی است که عبدالله بن عامر به سوی مهترهرات یوشنگ و بادغیس فرستاد، وی را فرمان دهدکه از خدای بترسد و مسلمانان را یاور و رهنمون باشد و سرزمینهایی که در دست خویش دارد آبادان کند.»
از جمله شهر مرو نیز در اثر صلح در ازای پرداخت هزار هزار درهم و هزار هزار کیلو گندم و جو فتح شد.
پس از تسخیر مرو، اخنف بن قیس به دستور عبدالله، عازم باقی نواحی طخارستان شد پس از جنگهای مداوم سرانجام در سال ۳۳ هجری شهر باستانی بلخ پایتخت طخارستان([۲]) را فتح نمود در همان زمان دروازههای طالقان و فاریاب نیز بدست امیربن احمد گشوده شد تمامی این فتوحات در عصر عُمر و عثمان رخ داد.
اخنف بن قیس (۳-۷۲ ق) در عهد خلافت عُمر مسلمان شد، همزمان با خلافت عثمان به همراه ابوموسی اشعری شهرهای قم، کاشان، و اصفهان را فتح کرد و به همراه عبدالله بن عامر، بلخ و چند شهر مهم دیگر را به سرزمینهای اسلام ملحق نمود.
وی پس از فرار یزدگرد سوم مانع ورود او به طخارستان شد. اخنف در عهد خلافت حضرت علی به بصره بازگشت و در جریان جنگهای جمل و صفین آشکارا از حضرت علی طرفداری کرد و پس از مرگ معاویه از مخالفان یزید و عبیدالله به شمار میرفت.([۳])
در زمان حکومت معاویه، عبدالله عامر بار دیگر عامل بصره شد، و از آنجا که دارالحکومه بصره بود، بر خراسان نیز حکومت داشت.
وی ابتدا قیس بن هیثم را در سال ۴۱ هـ./ ۶۲۱ م بر خراسان منصوب کرد اما ورود قیس با شورشهای مردم بادغیس، هرات، یوشنگ و بلخ همزمان بود.
به دستور قیس آتشکده نوبهار بلخ که معبدی مورد احترام مردم بود ویران شد و اهالی بلخ باردیگر مجبور به صلح گردیدند. پس از بازگشت قیس، عبدالله بن عامر شخص دیگری به نام عبدالله خازم را عامل آن نواحی کرد. عبدالله با مردم هرات یوشنگ و بادغیس از در صلح در آمد و بار دیگر این نواحی به سرزمینهای اسلامی ملحق شدند.
در ابتدای همین بحث اشاره کردم که اسلام از دو مسیر جداگانه به افغانستان وارد شد. از راه شمال پس از فتح طخارستان و از راه جنوب پس از فتح قندهار، در زمان صفاریان وارد افغانستان شد.
علت اینکه طخارستان در همان نیمه قرن اول هجری در قلمرو اسلام در آمد وجود مراکز مهم تمدن و آبادانی در آن مناطق بود که اعراب چشم طمع به تصرف آن دیار داشتند.
ولی در جنوب علاقه به فتوحات جدید کم بود تا جایی که مناطق جنوبی و جنوب شرقی افغانستان کنونی تا اواخر سدۀ سوم هجری همچنان بر آیین و رسوم اجدادی خود بدون حکومت اعراب پابرجا بودند و شاید وجود محدودیت در آب و آبادانی و مهمتر از آن، جدایی از بخشهای شمالی به دلیل وجود کوهستانهای صعب العبور مرکزی و بیابانهای خشک جنوبی علت این امر باشد.
البته باید متذکرشد که از دوران معاویه تا سالهای ۲۵۷-۲۶۰ هجری جنگ و درگیریهای موقت بین حاکمان کابل و اعراب انجام میشد. اما اولین حملات مسلمانان به مناطق جنوبی افغانستان کنونی که منجربه تسلیم شدن کامل به اعراب و پذیرش اسلام شد در حوالی سالهای ۲۵۷ هجری توسط صفاریان صورت پذیرفت که مقر اصلی صفاریان سرزمین سیستان بود و شهرهای اصلی سیستان آن روزگار، زرنج و بست نامیده میشدند.([۴])
مردم مسلمان سیستان پس از یک دوره آرامش نسبی در دوران طاهریان دچار لشکرکشیها و جنگهای یعقوب لیث صفاری، بنیانگذار سلسلۀ صفاریان گشتند.([۵])
در همان جنگها و درگیریهای یعقوب لیث با حاکم غزنی، پسر ژنبیل، بود که اسلام برای اولین بار وارد ساحات کابل، قندهار شد و همین یعقوب بود که بتهای طلای به غنیمت گرفته شده از کابل را به عنوان هدیه به سوی دربار خلیفه عباسی فرستاد.
بدین ترتیب تقریباً تمامی خاک افغانستان به استثنای دو منطقه که نام خواهیم برد تحت تصرف اسلام در آمدند یکی از آن دو منطقه که تا سال ۱۳۱۴ ه/۱۸۹۶ م همچنان بر آیین بودایی خود باقی مانده بود منطقه فعلی نورستان است که با شمشیر عبدالرحمان به دین اسلام در آمد و نام آن از کافرستان به نورستان تغییر کرد. منطقه دیگر که اتفاقاً بخش عمدهای از مباحث شیعه در افغانستان را به خود اختصاص خواهد داد منطقه غور باستان است. شرح روشن و واضحی از نحوه ورود اسلام بدین منطقه و تاریخ اسلام آوردن وجود ندارد.
نحوه ورود آیین شیعه به افغانستان
یکی از مسائل مورد اختلاف مورخان و صاحب نظران، مسئله ورود تشیع در افغانستان است که هرکدام بر اساس منابع و شواهدی که در اختیار دارند، نظر میدهند. بنده در این نوشتار به برخی از نظریات صاحبنظران اشاره نموده و در مرحله بعد از میان نظرات ارائه شده سه نظریه مشهور را بیان کرده و بعد نظر نهایی را در اختیار شما قرار میدهم.
آقای یزدان محقق افغانی مینویسد:
«مردم غور درست پنج سال بعد از شهادت حضرت علی در سنه ۴۵ هجری بخاطر آن که از دستور معاویه سرباز زده بودند به اتهام ارتداد درهم کوبیده شدند زیرا معاویه دستور داده بود که در سرتاسر سرزمینهای اسلامی، خطباء در نماز جمعه به حضرت علی سب و ناسزا بگویند. این سنت ناروا تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیز ادامه داشت. تنها ملتی که از دستور معاویه سرپیچی نمود مردم غور بودند که هرگز حاضر نشدند به حضرت علی و اولاد طاهرینش ناسزا بگویند که بعضی از شاعران این مسئله را از افتخارات مردم غور دانسته و به شعر در آوردهاند.([۶])
«ژرفیریر» که یک محقق فرانسوی میباشد درباره سابقه حضور هزارهها در افغانستان مینویسد:
هزارهها (شیعهها) از ساکنین اصلی افغانستان میباشند. در زمان اسکندر مقدونی در محلی که فعلاً زندگی میکنند زندگی میکردند. وی برای اثبات مدعای خود از نوشتههای مورخ قدیمی یونان «کورتس» دربارۀ حملات زمستانی اسکندر مقدونی به مناطق مرکزی افغانستان (هزارهجات) استفاده میکند.
این نظریه توسط بعضی از دانشمندان افغانی مورد تأیید قرارگرفته است. استاد عبدالحی حبیبی مورخ معروف و زبانشناس افغانی در مقالهاش در سال ۱۹۵۶ م در مجله آریانا ثابت میکند که هزارهها ساکنین مملکت هستند او میکوشدتا کلمه هزاره را به اسم پایتخت دوم (اراکوزی هوزولا) همتا سازد طبق نظر وی «هزاره» یعنی سعادت و پاینده.([۷])
آقای خسرو شاهی محقق ایران دربارۀ سابقۀ اسلام و تشیع در افغانستان مینویسد:
«ورود اسلام به افغانستان سابقه درازی دارد و شاید بتوان گفت که سابقه آن به همان دهههای نخستین هجری باز میگردد. تشیع، نیز همان زمان در این سرزمین راه پیدا کرده و رشد نموده است».
سید جمال الدین اسدآبادی در تاریخ افغان مینویسد:
«افغانستان در زمان خود پیامبر اکرم دعوت به اسلام را پذیرفته و هیئتی به سرپرستی فردی به نام قیس به حضور پیامبر اسلام فرستادند. این گروه در نزد پیامبر ماندند و آموزش یافتند و در فتح مکه همراه دیگر مسلمانان شرکت داشتند و سپس به منطقه خود برگشته و در نشر اسلام به ویژه در کوههای غور (هزارهجات) کوشش نمودند و در نتیجه آن مردم به اسلام گرویدند.»
عبدالحی حبیبی مینویسد:
در آستانۀ ورود اعراب به سرزمین افغانستان این سرزمین تحت سلطۀ قومیتهای ملوک الطوایفی قرارداشت. مردم تحت نفوذ حکومت واحدی نبوده است و هم چنین دارای فرهنگ و مذاهب متفاوت بوده است. حکومتهایی مثل لویکان در غزنی و ربتیلان در زابلستان و سیستان و کابل شاهان در کابل و تکنان در هلمند و قندهار و شیرا در بامیان و سوریان در غور، با نبود یک حکومت مرکزی شرایط برای ورود فاتحان عرب کاملاً آماده بود.([۸])
در اوایل ورود اسلام به خراسان طبق آثار مکتوب لشکر اسلام، در مرزهای زابلستان و غرجستان متوقف میشود تا زمان حکومت حضرت علی دروازههای آن به روی فاتحان عرب بسته ماند تا اینکه در زمان امامت حضرت علی اسلام ناب و تشیع همزمان با پیام امام از طریق جعده خواهر زاده آن حضرت که فرماندار خراسان بود. وارد درههای عمیق ودامنههای سردکوهستانهای خشن غرجستان شد، از طرفی چون مسئله خلافت و امامت و ولایت از همان روزهای نخست بعد از رحلت پیامبر میان اصحاب مطرح بود لذا کسانی که برای ترویج اسلام میآمدند، نسبت به مسئله خلافت بی طرف نبودند و طبیعی بود که نمایندگان خلفاء و مبلغین آنها هرکدام از ایده و آرمان ارباب شان تبلیغ میکردند. در زمان امامت حضرت علی نمایندگان امام و فرماندهان و والیان ایشان نیز از ایدههاو گفتمان تشیع و اسلام ناب علوی تبلیغ میکردند و مردم خراسان نیز نسبت به این مسئله بیطرف نماندندو از همه چیز باخبر میشدند.
به این ترتیب با توجه به رفتار انسانی یاران و نمایندگان امام علی و همچنین القاء حاکمان غور بر قدرت از طرف امام، حاکمان و مردمان تحت قلمرو حکومتشان یکباره همه با هم در همان دوره اسلام و تشیع علوی را با دل و جان پذیرا شدند و این از افتخارات مردم هزارستان است که در چنین مقطع زمانی حساس آن پرتو اصلی و ناب را میبینند. و با گوشت و پوستشان عطوفت و مهربانی ولایت را لمس میکنند. روی همین جهت بودکه مرزهای غرجستان به روی یاوران راستین امام باز میشود و با آغوش باز پیام دعوت امام پذیرفته میشود.
سعیدی میگوید:
با استناد به شواهد تاریخی درمییابیم که پیدایش تشیع در این سرزمین برمیگردد به صدراسلام و این جز درک حقیقت و معنویت اسلام و محبت خاندان پیامبر در قلوب مردم افغانستان چیزی دیگر نبوده است.([۹])
جوزجانی مینویسد:
حضرت علی عهدنامه و پرچمی را برای رئیس غور فرستاد و او را به امامت آن کوهستان القاء نموده و دستور خواندن نماز را نیز برای اهالی غور نوشت و ارسال نمود.([۱۰])
ناصری داودی مینویسد:
به خاطر رفتار شایسته جعده خواهرزاده امام علی، مردم غور از جان و دل به حضرت علی محبت ورزیدند بلکه امرای غور که وضع را کاملاً انسانی مییابند بدون جنگ سر بر خط زمان علی گزارده و به دین اسلام مشرف شدند و به پیشنهاد جعده حضرت علی فرمان حکومت را به خاندان شنسیب که امرای قبلی غور بودندصادرفرمودند و فرمان مذکورتا قرنها در آن خاندان محفوظ بود.([۱۱])
جوزجانی درباره مذهب امرای غور مینویسد:
نخستین پادشاه شنسیبی غور (امیر فولاد غوری شنسیبی) است که ایشان یکی از فرزندان ملک شنسیب بن خزنک بود اطراف جبال غور در تصرف او بود و نام پدران خود را احیاء کرد و چون صاحب الدعوه العباسیه ابومسلم خراسانی خروج کرد و حاکمان بنی امیه را از ممالک خراسان اخراج کرد امیر فولاد سپاه خود را به کمک ابومسلم فرستاد و در اختیار آل عباس و اهل بیت بود و مدتها فرماندهی بلاد جبال و غور در اختیار او بود.([۱۲])
بنابراین هیچ جای شک و شبههای نیست که با ورود اسلام مذهب تشیع نیز وارد این سرزمین شد و این از افتخارات مردم شیعه و هزارههای افغانستان است که با فرمان خود حضرت علی به اسلام و تشیع در آمدند.
خاوری مینویسد: طبق شواهد و اسناد و مدارک موجود شیعه از اوایل قرن دوم هجری در این مناطق رواج داشته است.([۱۳])
بختیاری مینویسد: اگرچه در میان اقوام دیگر نیز کموبیش شیعه وجود داشته است اما اکثریت قاطع آنها حنفی مذهب بودهاند اما هزارهها اکثریت قاطعشان شیعهاند بنابراین قومیت نیز در انتخاب مذهب این مردم نقشی اساسی داشته است.([۱۴])
این نظریات بیانگر این است که اکثریت قاطع این قوم از همان مرحله اول شیعه شدهاند. و دهها نظریههای دیگری وجود دارد که از میان همۀ نظرات و آراء مورخان و صاحب نظران به سه نظریه مشهود اشاره میگردد.
الف) ورود تشیع در دوره صفویان:
عدهی که تعصبات سیاسی و مذهبی و منطقهای و افکار استعماری دارند معتقدند که هزارهها، در زمان سلسله صفویه به خصوص در زمان شاه عباس صفوی شیعه شدند.
مولوی مینویسد: این نظر را نخستین بار ومبری در ۱۸۹۵ م مطرح کرد و به نظر او شاه عباس هزارهها را مجبور به پذیرش شیعه کردند.([۱۵])
ولی تاریخ این نظریه را بر اساس دلایل و شواهد رد میکند.
اولاً: این نظریه با واقعیتهای تاریخی منافات دارد زیرا طبق نوشتههای منهاج السراج هزارهها از زمان خود حضرت علی شیعه شدهاند.
ثانیاً: هنگامی که بخواهیم تاریخ ورود سادات به افغانستان را بررسی کنیم خواهیم یافت که سادات بعد از سرکوب قیام سربداران در فاصله سالهای ۷۳۷ الی ۷۸۸ ق از سبزوار به سوی دیگر مناطق مهاجرت نمودند.([۱۶])
این مطلب بیانگر این است که با توجه به شرایط و اوضاع آن روز، سادات نمیتوانستند در هر جا و مکانی که بخواهد سکنی گزینند و زندگی کنند به ناچار به مناطق شیعهنشین و امن مهاجرت میکردند و یکی از مناطق امن آن زمان مناطق افغانستان بود که خانوادههای بزرگ سادات سبزوار پس از مهاجرت به افغانستان در شهرهایی مانند بامیان، سنگلاخ، وردک، شمال قندهار اقامت نمودند. البته نقش صفویان را در پیشرفت و شکوفایی آیین شیعه در افغانستان انکار نمیکنیم زیرا حاکمان صفویه با اعزام علماء و مبلغان شیعه به کشورهای اسلامی باعث جذب مردم به آیین شیعه شدند از آن جمله میتوان به شیخ حسن عاملی پدر شیخ بهایی به عنوان شیخ الاسلام هرات اشاره کردو همچنین عبدالحسین خاتون آبادی در سال ۱۰۸۲ ق، از عدهای از شیعیان افغانستان که به همراه هدایا و وجوه شرعیه به حوزه مشهد آمد اشاره کرد.
و آن هم در سالهایی که تشیع هنوز به این صورت متمایز و مشخص شناخته نشده بود و از تشیع فقط همان تعریف اولیه مبنی بر ولایت و محبت حضرت علی استنباط میشد.
گذشته از همۀ این مطالب هزارستان سرزمین شیعیان از همان آوان پذیرش اسلام و قبول ولایت و امامت و محبت اهل بیت تا دوران حاضر گرفتار غیض و کینه دشمنان آل رسول الله واقع شدهاند.
اولین برخورد فیزیکی منجربه جنگ و خونریزی مربوط به زمانی است که معاویه تصمیم داشت که شیعیان را نابود کند ولی با مقاومت دلیرانه غوریان شکست خورد و از آن به بعد هر حاکمی که از طرف معاویه گماشته میشد در طول دوران حکومتش با امرای این ناحیه به اتهام رافضی بودن درگیر میشد.
بزرگترین درگیری مربوط میشود به حمله سلطان محمود غزنوی در سال ۴۰۱ ق به غور (هزارهجات) که باعث تضعیف سلسلۀ شنسیب شد ولی نتوانست آن خاندان را به کلی نابود کند در نهایت غوریان زخم خورده در سال ۵۸۲ ق سلسلۀ غزنویان را از بین بردند.([۱۷])
شاهد دیگری بر رد این مطلب که آیین شیعه در عصر صفویه وارد افغانستان شد این است که اسکندر بیک ترکمان در کتاب تاریخ امرای عباسی مینویسد: که هزارهها قبل از شاه عباس شیعه بودند دو یا سه هزار سرباز هزاره تحت فرمان دین محمد خان ازبک در مقابل لشکر شاه عباس جنگیدند.([۱۸])
در نتیجه ورود آیین تشیع در افغانستان در زمان صفویه با واقعیتهای تاریخی منافات دارد.
ب) همزمانی ورود اسلام و تشیع به هزارهجات:
عدهای معتقدند: اهالی غور (هزاره جات) در زمان حکومت حضرت علی اسلام و تشیع را پذیرفتند و به خط مبارک حضرت حکم را گرفتند.([۱۹])
علی اکبر تشیید در کتاب خود (هدیه اسماعیل) درباره تشیع بلاد غور گفته است که غور (هزاره جات) از ابتدا مرکز شیعیان بوده است و در سالهای ۳۵-۴۰ ق در زمان خلافت حضرت علی اسلام را قبول کردند و حضرت علی خواهرزاده خود جعده بن هبیره مخزومی را به ولایت خراسان گماشت و به علت کردار و رفتار اسلامی جعده با مردم خراسان آن روز مردم غور از موالیان و محبان حضرت گشتند و اطاعت خود را از آن حضرت اعلان نمودند و حضرت علی با فرمان دست نویس خود حاکمان محلی آن مناطق یعنی آل شنسیب را به حکمرانی القاء کرد و آل شنسیب نیز آن حکم را همچون میراثی پرافتخار از نسلی به نسلی دیگر انتقال میدادند تا اینکه سرانجام در سال ۴۰۱ ق همزمان با حمله سلطان محمود غزنوی به غور آن سند تاریخی ناپدید شد.([۲۰])
بعد از شهادت حضرت علی در عهد معاویه و حکام بنیامیه که سب و لعن حضرت علی در منابر و مساجد عالم اسلامی بخش نامه شده بود تنها ملتی که از این فرمان سرپیچی کردند و به آن حضرت لعن نکردند ملت هزاره یعنی شیعیان افغانستان بودند.([۲۱])
قاضی منهاج السراج جوزجانی نیز در کتاب «طبقات ناصری» چنین میگوید:
به گمان قریب به یقین، امیر شنسیب والی غور در زمان خلافت حضرت علی اسلام آورد و نتیجه این شد که وی به واسطه عهد و فرمان حضرت علی بر ولایت غور باقی ماند. و آن فرمان نیز دست به دست در میان امرا و جانشینان شنسیب میگشت و مهر تأییدی بر حکومت و امارت غور بود.([۲۲])
و سند دیگری که در اختیار ماست شعری است از شاعر گرانمایه، فخرالدین مبارک شاه در مورد محبت و ولای اهل غور به اهل بیت است.([۲۳])
به اسلام در هیچ منبر نماند
که بروی خطیبی همی خطبه خواند
که بر آل یاسین به لفظ قبیح
بکردند لغت به وجیهی صریح
دیار بلندش از آن بود مصون
که از دست آن ناکسان بد بیرون
از این جنس هرگز در آن کس نگفته
در آشکار و نه اندر نهفت
نرفت اندر آن لغت خاندان
از این بر همه عالمش فخر دان
از اینجا میتوان حدس زد که تهمت ارتداد به این مردم در سال ۴۷ هـ . ق و پس از قتل و غارت آنان به دست معاویه، به همین دلیل بوده است.
ج) اسلام آوردن و پذیرش تشیع در دوران حکومت ایلخانان
نظریه سوم این است که مذهب شیعه در زمان حکومت ایلخانیان وارد افغانستان شد که دو تن از ایلخانیان (سلطان محمود غازان خان و سلطان محمد خدابنده) مخصوصاً در زمان سلطان محمد خدابنده نقطه عطفی در گسترش تشیع در ایران و افغانستان میباشد. غازان مغول فرمان روای ایران و افغانستان پس از تشرف به اسلام مذهب تشیع را انتخاب کرد و دستور داد که در آغاز فرمانهای دولتی نام اهل بیت را درج نمایند و جانشین او محمد خدابنده اولجایتو (۷۰۴-۷۱۶ هجری) پس از آنکه اسلام آورد مدت کوتاهی از فقه شافعی پیروی نمود و با ارشاد و راهنمایی علامه حلی به تشیع گرائید. در زمان حکومت این دو تن و جانشینان شان سادات احترام بیسابقهای یافتند. علامه حلی متوفای ۷۲۶ هجری در دربار اولجایتو دارای مقام و منزلت بودند.([۲۴])
وقتی خدابنده در سال ۷۰۹ هجری رسماً مذهب را پذیرفت عده زیادی از مغولان به متابعت از او مذهب شیعه را برگزیدند وی دستور داد که در سراسر ایران و خراسان و در تمام قلمرو حکومت ایلخانی در منابر و مساجد خطبه به نام دوازده امام خوانده شود و سکه به نام ائمه اثنا عشر زده شد با توجه به آنکه قبل از آن شیعه در ایران در اقلیت بودند تنها شهرهایی مانند: قم و کاشان و سبزوار شیعه در اکثریت بودند و از آن زمان به بعد بتدریج مذهب تشیع در تمام نقاط مختلف ایران گسترش یافت تشیع خدابنده در ترویج و گسترش مذهب در هزارهجات تأثیر فراوان داشت که مرحوم سلطان الواعظین در کتاب شبهای پیشاور در صفحه ۱۶۵ و ۱۶۷ از غازان خان و سلطان محمد خدابنده ستایش کرده است.
امرای سربداریه که حدود ۵۰ سال از سال ۷۳۷ تا ۷۸۸ هجری در سبزوار و اطراف آن حکومت کردند نیز در گسترش تشیع در ایران سهم مؤثر داشتند. بعد از سقوط سربداریه زندگی بر سادات تشیع در ایران مشکل شد و عده زیادی از آنان در عهد شاهرخ از سبزوار مهاجرت کرده و در میان مردم هزاره پناهنده شدند و هزارههای افغانستان از سادات مهاجر به گرمی استقبال کردند و هر کدام را همراه خانوادهشان در یک نقطهای از هزارهجات جا دادند و زمینهای زراعتی و خانههایشان را در اختیارشان قرار دادند. چنانچه «میرسید علی یخسوز» با تعدادی از منسوبین خود در بامیان، شاه قباد با عدهای در دره سنگلاخ و برادرش شاه سید بابا در شرق هزارهجات در حدود «جلریز» مستقر شدند. که ساکنین مناطق مذکور در آن زمان همه هزاره بودند. سید یحیی شاه قلندر و برادرش در وردک سکونت گزیدند. که در آن زمان سراسر وردک از مردم هزاره بودند.
شاه برهنه در منطقه یکاونگ و بابا حسن در جنوب غرب هزارهجات نزدیک قندهار ماندگار شد. البته ناگفته نماند که مهاجرت سادات تا زمان «ظهیرالدین بابر» ادامه داشت و بابر نسبت به شیعیان قلمرو خویش نسبتاً رفتار ملایم داشت که در زمان حکومت وی شیعیان از آزادی نسبی برخوردار بودند.([۲۵])
تیمورخانف نویسنده روسی بر این عقیده است که به نظر ما اسلاف هزاره موقعی به اسلام گرویدند که تمام الوس مغولی به اسلام دعوت شدهاند.([۲۶])
اما این نظریه که آیین تشیع در زمان غازانخان وارد افغانستان شد با این مشکل مواجه است که هزارهها را از نسل مغول میداند یعنی هزارهها مهاجرند در حالی که همانطوری که ثابت خواهد شد هزارهها قبل از حملات مغولان ساکنین این مرزوبوم بودهاند.
سید عسکرموسوی این مقوله (پذیرش تشیع) را در میان هزارهها فرایندی میداند یعنی شیعهشدن هزارهها یکباره صورت نگرفته است بلکه طی زمان طولانی صورت گرفته است و ایشان از جمله کسانی هستند که آغاز این فرایند را از دوره غازان خان مغول میداند.([۲۷])
بنابراین اگر ورود تشیع را فرایندی بدانیم هیچ مسئله ای ندارد زیرا ممکن است آغاز این فرایند یک تشیع عقیدتی باشد که به تدریج به تشیع سیاسی تکامل و با تشیع به معنی محبت خاندان اهل بیت این فرایند تکیمل شده باشد.
اما اینکه آغاز این فرایند را از دوره غازانخان بدانیم دور از واقعیت و تا حدودی کتمان حقایق است زیرا کتمان بزرگترین حقایق و وقایع تاریخی است و تاریخ بر این مسئله اعتراض دارند که سلسله غوریان بر اثر تعصب دینی و مذهبی غزنویان سنی مذهب (صد سال قبل) نابود شدند یعنی اینکه غوریان در آن دوره شیعه مذهب بودهاند و در خیلی از موارد از فرمان خلیفه سرباز میزدهاند و دارای حکومت و سیاست مستقل بودند و از طرفی هم غزنویان تابع خلفاء عباسی در بغداد بودند و به این ترتیب جنگ شان کاملاً مذهبی بوده است.
غبار مینویسد: هزارهها قبل از چنگیز در افغانستان بودهاند و هم در مقابل حملات چنگیز مقاومت داشتهاند و بعدها عدهای از مغولان به هزارهها پیوسته و تحلیل رفتهاند.([۲۸])
جمع بین سه نظریه
طبیعی است که در صورت مواجهه شدن با آراء و نظریات متفاوت تنها راه حل جمع نمودن بین اقوال و نظریات است به قول استاد سید عسکر موسوی صاحب کتاب هزارههای افغانستان، میتوان چنین گفت: که همۀ این نظریات صحیحاند زیرا هرکدام از صاحب نظران برای ادعای خود مدرک و دلیل دارند بنابراین میتوان پذیرفت که ممکن است بعضی هزارهها توسط غازانخان به مذهب شیعه گرویده باشند و این نظریه، با نظریه ترویج شیعه توسط صفویان در بلاد اسلامی مخصوصاً افغانستان، الزاماً در تضاد نیست؛ افزون بر این از همان آغاز تکوین شیعه در غور و دیگر بلاد اسلامی کسانی بودند که به دلیل محبت علی و آل او با سنتهای حاکمان زمان مخالفت داشتند، تبعید میشدند. تبعیدهای سیاسی شیعیان و تمرکز آنها در زمان امام رضا در خراسان آن روز میتواند دلیل محکمی بر وجود شیعیان قبل از ایلخانیان و صفویان باشد.
خلاصه میتوان گفت: گرویدن هزارهها به مذهب شیعه در دوره مشخصی اتفاق نیافتاده است و در واقع چنین تجزیه و تحلیلهای میکانیکی از هر پدیده تاریخی و اجتماعی کاری نادرست است زیرا هر تغییر و تحول در جامعه انسانی در طول یک دوره زمانی نه چندان کوتاه به وقوع میپیوندد که طی آن فرایند توسعه خود را میپیماید. گرویدن مردم افغانستان به تشیع نیز مانند دیگر پدیدههای اجتماعی و تاریخی طی یک دوره طولانی صورت گرفته است. از طرفی بنابر شواهد تاریخی این نظریه که میگوید، هزارهها در زمان خود حضرت علی شیعه شدهاند، تا حدودی موثق و متقن و محکم به نظر میرسد.
بنابراین با توجه به منابع و اسناد، اسلام و تشیع همزمان از همان قرن اول هجری قمری در سرزمین غور و هزارستان وارد و شایع و گسترش پیدا کرده است و یکی از معتبرترین شواهد تاریخی، درگیری همیشه شیعیان از همان قرن اول هجری با حکومتهای متعصب اموی و عباسی میباشد. آنان همیشه شیعیان را به جرم طرفداری و عشق و محبت به اهل بیت تحت عنوان ارتداد در هم میکوبیدند.([۲۹])
در این زمینه آقای فرهنگ به نقل از تاریخ تشیع افغانستان چنین مینویسد:
«خراسان قدیم، بیش از هر جای دیگر، پناهنده هاشمیان و علویان بود به طور مثال یحیی بن زید بن علی بن الحسین به این سرزمین پناه آورد و مدتی در بلخ و جوزجان و طالقان (از مناطق شیعهنشین افغانستان) به سر برد و طرفداران زیادی پیدا کرد و به فکر تهیه وسایل قیام برآمد و هنوز آمادگی کامل پیدا نکرده بود که نصر بن سیاد والی مدینه از مخفیگاه او آگاه گردیده و بطور ناگهانی بر او یورش برد. یحیی با ۷۰۰ نفر از همراهان و شیعیانش در قریه ارغوی جوزجان([۳۰]) در سال ۱۲۵ هجری به شهادت رسید محبت او چنان بر قلب مردم آن سامان رسوخ کرده بود که در سال شهادتش در آن دیار هر نوزادی که به دنیا میآمد اسمش را یحیی میگذاشتند. شیعیان زنجیری که به دست و پای حضرت یحیی بسته بودند، آن را به ۲۰ هزار در هم خریدند و قطعه قطعه نموده در بین خود تقسیم نمودند و هر کدام سهم خود را به عنوان تبرک نگین انگشتر ساختند.
در سال ۲۱۹ هجری قمری مردم خراسان، محمد بن قاسم یکی از نوادگان امام زین العابدین را به خراسان دعوت نمودند تا زیر پرچم او جمع شده علیه دستگاه بنیعباس قیام کنند وی دعوت را پذیرفت و در طالقان و جوزجان طرفداران زیاد پیدا کرد و مردم را پنهانی به آل محمد دعوت میکرد.
در آن زمان عبدالله بن طاهر از طرف بنیعباس حاکم خراسان بود با وی جنگید و شیعیان چون از نظر دفاعی در مضیقه بودند شکست خوردند.([۳۱])
مؤید دیگر این که در دورانی که در شهر کابل، اکثریت را بودائیان تشکیل میدادند و مسلمانان در اقلیت بودند عدهای شیعه در آنجا وجود داشته است.
افرادی از اهالی کابل در خدمت ائمه هدی بودند که از آن جمله میتوان از ابوخالد کابلی، از یاران امام باقر نام برد که از مردان جلیل القدر زمان خود بود و همچنین اردشیر کابلی، ابن الماجد کابلی و بشیر کابلی از راویان حدیث ائمه بودند.
محمد دیباج، پسر امام صادق در آخر عمر به هرات آمد و در میان شیعیان آنجا با احترام میزیست و احتمالاً قبر وی در هرات باشد.
در شهر بلخ عده کثیری از شیعیان زندگی میکردند و شهر بلخ پناهگاه شیعیان دیگر نقاط جهان بوده است.
مرحوم محمدتقی مجلسی& در شرح من لا یحضره الفقیه مینویسد:
«چون اهل قم شیعه بودند بنیعباس غالباً نواصب را به عنوان والی مقرر میکرد اهل قم از ظلم آنها به ستوه آمدند و ماندن در قم برایشان سخت بود. به ناچار از قم مهاجرت نمودند و به یکی از روستاهای بلخ به نام قصبه ایلاق که ساکنان آن هم شیعه بودند پناه بردند و شیعیان آن مرز و بوم با گرمی از آنان استقبال کردند وی در این قصبه کتاب مهم من لا یحضره الفقیه را به خواهش یکی از شیعیان آنجا تألیف کرد.([۳۲])
وجه تسمیه هزارهها:
دربارۀ اینکه چرا به شیعیان افغانستان هزاره میگویند مورخان و صاحب نظران احتمالات گوناگون دادهاند از جمله آقای یزدانی چند وجه تسمیه برای قوم هزاره ذکر نموده است.
۱- قبل از اسلام در آن ولایت هزار بتخانه بود که بعد از ورود اسلام بجای آن هزار مسجد و هزار منبر ساخته شده است.
۲- عدهای گفتهاند مشهور این است که این مردم را به آن خاطر هزاره گویند که از دسته هزار نفری سپاه مغول بودهاند.
۳- مرحوم وحیدی فولادیان میگوید: هزارهها به این جهت به این نام مسمی شدهاند که از هزارهجات هزار چشمه خوشگوار بیرون میآید.
۴- عدهای میگویند: سلطان علاءالدین غوری بعنوان خراج هزار اسب به سلطان سنجر سلجوقی تقدیم میکرد.
۵- برخی گفته است که سلطان شهاب الدین غوری هزار غلام ترک و تاتار داشته است.
۶- بعضی گویند وجه تسمیه هزاره به خاطر این است که سرزمینشان دارای هزار نهر، و رود و هزار دره و هزار کوه مرتفع میباشد.
۷- محمد حیاتخان افغان میگوید: وجه تسمیهشان به هزاره آن است که در عصر سلاطین قدیم زابلستان این قوم سال به سال هزار سوار عوض مالیات به قشون شاهی آن زمان تقدیم میکردند و اهالی ایران هزاره را بربری و مملکتشان را ملک بربر گویند.([۳۳])
۸- بعضی هزاره را محرف «خزری» میداند و میگوید اینان در اصل از ترکان اطراف دریای خزر قبل از آریاییها میباشند.
۹- عبدالحی حبیبی مینویسد: کلمه هزاره بسیار قدیمی است و اصل آن «هزاله» بوده و به مرور زمان به هزاره تغییر شکل داده است و در حقیقت مرکب از دو کلمه «هو+ زاله» است به معنی خوشدل و خوش قلب میباشد و چون مردم این سرزمین پاکدل بودهاند از این جهت به این نام مشهور شدهاند.([۳۴])
هزارهها بومیترین مردم خراسان خاوری:
کدام قوم و ملت و کدام سلسله سیاسی بستر ورودی تشیع بودهاند؟ به عبارت دیگر هنگام ورود تشیع در سرزمین غور (هزارهجات) ساکنان اصلی این مکان کدام قوم بودهاند؟
در پاسخ باید گفت هزارهها نخستین کسانی هستند که در صدر اسلام و در زمان خلافت حضرت علی در سرزمین غور زندگی سیاسی مستقل داشتهاند و پیام امام را که قبلاً ذکر شد از طریق جعده خواهرزاده امام با دل و جان پذیرفتند و گرایش به شیعه و محبت به خاندان عصمت و طهارت پیدا کردند که در این ارتباط منابع موثق زیادی وجود دارد که بیانگر موجودیت هزارهها در این دوره میباشند پس آنان اولین شیعیان در بیرون از جزیره العرب میباشند.
بنابراین دیرینهشناسی و تبارشناسی تشیع در افغانستان بدون قوم هزارهها ناقص و ناممکن به نظر میرسد و تشیع بدون هزاره در افغانستان بیمعنی خواهد بود لذا در فرهنگ ملی افغانستان تیرهها و نژادهای غیر هزاره را که گرایش به شیعه دارند مثل سادات، و تاجیکهای شیعه و قزلباش و بیات و قدغنها، و خلاصه همه کسانی که شیعهاند به نام هزاره میشناسند.
اگرچه این نامگذاری برای بعضی از آنها خیلی سخت و ناگوار تمام میشود زیرا بارها از طرف آنها شنیده شده است که هویت هزاره بودن را انکار نمودند.
به این ترتیب اگر قدمت مردم هزاره در این منطقه ثابت گردد مشخص میشود که اولین گروهی که در این منطقه شیعه شدند هزارهها در غرجستان بودهاند.
زیرا با توجه به منابع موثقی که وجود دارد غوریان و زمامداران سیاسی غور، اولین کسانی هستند که به فرمان حضرت علی گردن نهادند و هم چنین فرض بر این است که این مردم بومیترین مردم و باستانیترین مردم این منطقه است.
شواهد تاریخی نشان میدهد؛ آن وقتی که فرمان معاویه در رابطه با لعن حضرت علی به سراسر بلاد اسلامی اجرا میشد تنها منطقهای که از این فرمان سرباز زدند، منطقه هزارستان و کوهستان غربی خراسان و حاکمان غور بودند.
آثار قدیمیتر و باستانی و همچنین سفرنامههای قدیمی و آثار مستشرقان غربی (فرانسویها) بیانگر قدمت مردم هزاره در این منطقه میباشند.
فریر فرانسوی: هزارهها در زمان حملات اسکندر در همان محلی زندگی میکردند که فعلاً سکونت دارند دلیل وی گفتار «کورس» مورخ یونان باستان است.([۳۵])
موسیو فوشه رییس هیئات باستانشناسی فرانسه در بامیان، هزارهها را ساکنان پیش از حملات اسکندر مقدونی در این منطقه میداند و مغولی بودن آنان را قبول ندارد و آن را ساختگی میداند.
وی اضافه میکند که توجیه وجود یک قوم به این غرابت در قلب جبال افغانستان بسیار مشکل است. البته مدتی است که عدهای [بدون تحقیق و توجه به حقایق تاریخی] گفتهاند: مردم هزاره از قبایل مغول میباشند دلیلشان این است که هزاره در زبان فارسی به معنای هزار است و چنگیز لشکریان خود را به دستههای هزار نفری تقسیم میکرد.
ابوالفضل مورخ دربار اکبرشاه چنین اظهار نموده است: که این مردم کوهستانی، قسمتی از لشکریان چنگیزند که در آن محل باقی ماندهاند و تمام نویسندگان بعد از او این مطلب را تکرار نمودهاند. بدون این که از خود سؤال کنند که چگونه یک فوج هزار نفری از لشکریان چنگیز در میان این کوههای سخت به حال خود واگذاشته شدهاند و چگونه ملتی را تشکیل دادهاند.([۳۶]) برای اینکه بتواند این مطلب را ثابت کند لازم دیده است، ابتدا ثابت کند که این ناحیه تا قرن هفتم هجری غیرمسکونی بوده است در حالی که کاملاً برعکس این مطلب به ثبوت رسیده است. زیرا در اوایل قرن هفتم هجری «هیوان تسانگ» همراه یکی از پادشاهان افغانستان که در اطراف کشور خود گشتی میزد تا هم مالیات عقب افتاده را وصول کند هم قدرت مرکزی را به قبایل اطراف نشان بدهد از این نقطه عبور کرده است. وقتی مسافر مزبور به اتفاق کاروان شاهی وارد هزارهجات میشود هوای سرد و خُلق خاص ساکنین را که حتی زبانشان با زبان همسایگان اختلاف داشت، یادداشت مینماید و از قیافههای چینیمابی که امروز هم مردم این ناحیه دارند تعجب میکند.
همانطور که مسافر انگلیسی «مورکرافت» که مستقیما از «لاراخ» میآمد، وقتی به هزارهجات رسید اظهار نمود، که در کوههای افغانستان همان مردمی را مشاهده نموده که در تبت شرقی بود.
از این هم بالاتر اینکه هزارسال پیش از مسافرت هیوان تسانگ (۳۳۰ ق م) اسکندر ناچار شد از جنوب به طرف شمال از جبال افغانستان عبور نماید که مورخان او مینویسند: که اسکندر یک نوع بربری (دهخدا: بربر از کلمه یونانی باربار به معنی غیر یونانی است مانند عجم به معنی غیر عرب) تازهای مشاهده کرد که از دیگران بسیار سرکشتر بودند.
شرحی که «کنت کورس» از خانههای گلی آنها میدهد با آنچه مسافری به نام «فریر فرانسوی» نقل میکند و آنچه امروز هر مسافری میتواند به چشم ببیند کاملاً تطبیق مینماید.
این مدارک مسئله قدمت نژادی مهمی را روشن مینماید و این مطلب به ما نشان میدهد که در حقیقت نه فقط فلاتهای مرتفع ماورای هیمالیا بلکه تمام دنبالههای جبال هندوکش تا منتهی الیه غربی آن در زمان قدیم محل سکونت قبایلی از نژاد چینی و تبتی بوده است.([۳۷])
شیرمحمد ابراهیم زیگنداپور مورخ پشتو زبان مینویسد:
ابوالفضل دکنی این مردم را از نسل اولاد فوج مانکوخان نبیره چنگیزخان گفته است.
ولکن این قول درست نیست زیرا قبل از عهد چنگیزخان این قوم الوسی کلان و خلقی بسیار بوده است.([۳۸])
عبدالحی حبیبی مورخ مشهور کشورمان با توجه به تحقیقاتشان و شناخت از آثار مورخین و باستانشناسان فرانسوی قایل به قدمت مردم هزارستان در این منطقه میباشند.([۳۹])
حسین نایل نویسنده و محقق هزاره مینویسد:
ملت هزاره یکی از قدیمیترین و بومیترین مردم این سرزمین میباشند و همین مرزوبوم پیدایشگاه و پرورشگاه آنان بوده است و به صورت قطع در روند حیات چند هزار سالۀ خود نقطههای عطف و لحظههای بزرگی داشتهاند.([۴۰])
آریان پور مینویسد:
وقتی متوجه قوم هزاره میشویم به زبان و آداب و رسوم و مشخصات آنان و بسیاری از عناوین قومی باستانی و قرون وسطایی که اکنون بر طوایف هزاره کاربرد دارند و همچنین وقتی به فریاد هزارهها از زیر شلاق و خنجر اجداد محمود غزنوی و غزان و سلجوقیان و رویارویی مغولان و کلهمنارهای تیموریان و کشمکشهای صفویان و بابریان و نادرقلی افشار و جلادهای امیر عبدالرحمن گوش فرا میدهیم میبینیم که خراسان پرآوازه همین هزارههای مغلوب و محروم از همۀ پدیدهها و دستاوردها میباشند.([۴۱])
خاوری نویسنده ایرانی معتقد است:
هزارهها مردم ترک زبانی هستند که بعد از حمله هونها که در قرن چهارم میلادی صورت گرفته به وجود آمد و در دشتهای سواحل غربی دریای خزر به زندگی مشغول شدند.([۴۲])
حاج یزدان معتقد است:
این طائفه (هزاره) از اقوام اصلی و بومی این سرزمیناند که قبل از حملات مغول به نام غرره یعنی غرجستان معروف بودهاند و سلسله شاهان غور و بامیان از میان همین اقوام بودهاند.([۴۳])
فاضل کیانی مینویسد:
تاریخ این قوم که تا پیش از عبدالرحمن جابر بیشترین نقاط کشور را در دست داشتند، با تاریخ ترک و مغول هیچ رابطهای ندارد. اشتباه بسیار بزرگ مبنامی خواهد که یک محقق بخواهد حقیقت تاریخ هزاره را از ذیل واژه ترک و مغول یا تنها از ذیل عنوان هزاره در یابد زیرا این قوم که ساکنین بومی سرزمین افغانستان هستند در طول تاریخ به ترتیب به نام آریانی، زابلی، باختری، بربری، خراسانی، غرجستانی، و غوری و سرانجام به نام هزاره یاد شدهاند و از زبانشان نیز در تاریخ به نامهای آریانی، دری، زابلی، و دری خراسانی نام برده شده است.
بنابراین هزارهها از بقایای آریانهای تاریخی سامی نژاد بلخی و زابلی هستند که در ایام بسیار دور به سرپرستی جمشید (کیومرث زابلی بانی شهر بلخ) از سرزمین غربی و احتمالاً از بین النهرین (میان اوران=عراق) به بلخ و زابلستان مهاجرت کردهاند آنان از ساکنان باستانی و بومی سرزمین افغانستان بوده و یادگاران حقیقی مکتب سلاطین آنان با سرزمین بابل (عراق باستان) و با مردم سامینژاد مناسبت و پیوند تاریخی دارد.([۴۴])
در مجموع خود این قضیه که گروه اندکی در میان عدۀ کثیری که از اهل تسنن مثل نگین انگشتر محاصره شدهاند شیعه شدند و شیعه باقی ماندهاند و تشیع را زنده نگه داشتند و از حریم ولایت و امامت دفاع کردند مثل یک معجزه میماند دلیل بر بومی بودن هزارهها است.
اما متأسفانه عدهای با دید مغرضانۀ سیاسی و نژادی و قومی و همچنین برخی از نویسندگان مغرض انگلیسی و روسی که اهدافی جز تفرقه بیانداز و حکومت کن ندارند دست به دست هم دادند و اعلام کردند که هزارهها مهاجرانی هستند بیرون از این منطقه و یا بقایایی از لشکریان چنگیز است که در این منطقه ماندهاند و ما به خاطر رعایت اختصار در این کتاب از آوردن دیدگاههای آنها عذرخواهی میکنیم.
خراسان و نقش آن در ماندگاری تشیع:
یکی از مسائل مسلم در تاریخ خراسان بزرگ این است که؛ افغانستان بخشی از خراسان بزرگ بوده است، و نقش زیادی در رونق و گسترش اسلام بسوی شرق و ماندگاری تشیع و احیاء آن در گذشته داشته است.
خراسان در قرن اول هجری توسط اعراب مسلمان فتح شد. از همان اوایل مردم آن پذیرای اسلام شدند و از همان آغاز ورود اسلام مردم آن (غوریان) به اهل بیت علاقهمند بودند.
در مجموع خراسان منابع مهم اقتصادی و نظامی و منبع سرشار اقتصادی برای دولتمردان مسلمان و خلفاء و بخصوص سلاطین و خلفاء اموی و عباسی در آن روز محسوب میشده است.
شرق خراسان (غرجستان یاهزارستان قدیم) با توجه به کوهستانی بودن و صعب العبور بودن آن و همچنین با توجه به جایگاه ویژهای که اهل بیت در میان هزارهها داشتند و نیز دوری این منطقه از مرکزیت سیاسی آن روز و سختگیریهای امویها نسبت به علویان، مأمن و پناهگاه خوبی برای ناراضیان سیاسی بخصوص علویان و سادات محسوب میشد.
در دوران تاریک حکومتهای بنیامیه و بنیعباس تعدادزیادی از نخبگان سیاسی و نظامی شیعیان به طرف خراسان روآوردند و در آن خطه ماندگار شدند بخصوص بلخ و مناطق مرکزی افغانستان مدتها به عنوان پایگاه سیاسی و اعتقادی شیعیان بوده است و از همین مناطق شروع به تبلیغ و دعوت به مکتب تشیع نمودند، انتقادات و مخالفتها علیه حکومت مرکزی از این مناطق شروع شد تا اینکه در اواخر قرن اول کمکم مبارزات مسلحانه علیه امویها شروع میشود و خراسان مرکز و کانون مبارزان میگردد. اینگونه اقدامات زمینه مخالفتها و قیامهای زید و طرفدارانش را علیه دستگاه خلافت آماده میکرد.
از طرفی از زمان روی کار آمدن امویها رفتار اعراب نسبت به مردم عجم و خراسانیان تغییر کرد. آنها خراسانیان را شهروند درجه دو به حساب میآوردند و رفتارشان بسیار توهینآمیز بود و فرماندهانی را آنجا میفرستادند که بسیار با خشونت با مردم رفتار میکردند و هدف آنها تنها جمعآوری مالیات و ثروت نبود بلکه هدف تبعیض و ظلم بود.
در مجموع در عصر امویان تمام افراد آل رسول و علویان که از اولاد فاطمه÷ بودند آنقدر مورد شکنجه و تعقیب قرار گرفتند که ناچار به گوشههای دوردست کشور پناهنده شدند که تاریخ گواهی میدهد، اکثر علویان و دودمان حضرت علی به خراسان پناهنده شدند.([۴۵])
هزارهها و نقش آنان در توسعه و ماندگاری تشیع:
فرض ما بر این است که هزارهها نقش بسیاری در بسط و گسترش و ماندگاری و جاویدانگی تشیع در فراز و نشیبهای بسیار سخت و خشن تاریخی دارند، ایثارها و از خودگذشتگیها و اسارتها و بردگیها و فتح و فتوحات و رشادتهای زیادی به یادگار گذاشتهاند. اگرچه در راستای توسعه تشیع بنبستها و موانع درونی و بیرونی از خرافات اجتماعی و سیاسی، مذهبی و اعتقادی گرفته تا سدها و دشمنیهای متعصبانه دشمنان هزاره و تشیع وجود داشته و دارد، امروزه اکثر این افتخارات به حساب کسانی دیگر گذاشته شده است و تنها اسارتها و بردگیها و کشتارهای بیرحمانه به حساب هزاره گذاشته شده است که خود رساترین دلیل بر افتخارات و رشادتهای تاریخی این مردم میباشد.
همین افتخارات و رشادتهای مردم هزاره در طول تاریخ، مسئولیت پژوهشگران اصیل شیعی را بسیار سنگین میکند تا این مقاومتها و رشادتها را از دل کتب تاریخ در بیاورند و برای تمامی آزاداندیشان و آزادگان و مردم جهان به نمایش بگذارند.
گرچه عدهای از تاریخ نویسان داخلی و خارجی که تعصبات سیاسی_مذهبی و نژادی راه انصاف را بر آنها بسته است. منکر خیلی از وقایع و حقایق در مورد هزارهها و فعالیتهای آنان و نقش آنها در توسعه فرهنگ اسلامی و تشیع و ارزشهای مدنی و تمدنی شدهاند.
عدهای برای تثبیت موقعیتهای سیاسی، اعتقادی، قومی و نژادی و برای اینکه همۀ افتخارات علمی و تمدنی و فتح و فتوحات که در مسیر رشد و پیشرفت اسلام و تشیع که از این مردم در سینه تاریخ نقش بسته است را به نام خودشان ثبت کنند پا را فراتر نهاده و هزارههارا متعلق به این سرزمین نمیدانند اظهار نظر میکنند که هزاره در افغانستان از بقایای لشکریان چنگیز میباشند و به عنوان تحقیر آنها را از بازماندگان درمانده قشون چنگیز دانستهاند و از این طریق احساسات همسایگان بیرونی و شرقی و جنوب غربی را برانگیختهاند تا تحت عناوین انتقام از چنگیز همیشه مورد هجوم قرار داشته باشند.
در حالی که خیلی از منابع موثق و دسته اول و آثار مورخین اصیل و منصف و قدیمی و آثار فاتحین معروف جهان و منابع تاریخی یونان باستان و روم باستان و مقدونیهای دوران اسکندر مقدونی و همچنین منابع ادبی و ارزشی و دینی آریان باستان و آثار و سفرنامههای مسلمانان نخستین و یادداشتها و سفرنامههای جهان گردان معروف دنیا از این مردم به نیکی یاد کردهاند و توصیفاتی از سختکوشی و جنگاوری و مهمان نوازی هزاهها نمودهاند.
یکی از شواهد بسیار محکم در ارتباط با ماندگاری تشیع و توسعه آن این است که هزارهها به صورت طبیعی چون در مناطق سرد و خشن و کوهستانی زندگی میکنند نسبت به ارزش و اعتقادات دینیشان بسیار سرسخت و مستحکم و پابرجایند مثلاً هزارهها از پدیده تقیه که در مذهب تشیع یک تاکتیک در مسیر استراتژی آرمانیشان که همان حفظ مذهب و مکتب میباشد و شایع و مرسوم بوده، به هیچ وجه استفاده نکردهاند و این خود باعث ماندگاری و توسعه و گسترش تشیع در افغانستان شده است.
حتی عبدالرحمن بعد از کشتار هزارهها و فتح کامل هزارهجات مدت زیادی مولویهای اهل تسنن را در مساجد هزارهجات گماشت تا به تعبیرشان این مردم مرتد و کافر که از دین رسول الله خارج شده بودند، ارشاد و به دین اسلام دعوت کنند از طرفی هم این مردم را تحت نظر داشته باشد که دوباره به دین قبلی برنگردند. اما این مردم همچنان بر اعتقاداتشان پایبند ماندند حتی در دورانهایی که مراسم مذهبی ممنوع بود مراسمهایشان را فعال داشتند و از تاریکیهای شب استفاده میکردند و در دل ظلمانی شب بر مظلومیت امام حسین و اهل بیت رسول الله اشک ماتم میریختند و بر سر و سینه میزدند و مجالس روضهخوانی اباعبدالله را برگزار میکردند.
شواهد دیگری بر رشد و توسعۀ تشیع همین بس که مسلمانان و شیعیان شبه قاره هند خودشان را چه در قرون میانه اسلامی و چه در دوران معاصر در ارتباط با مبارزه با استعمار انگلیس و آزادسازی کشور هند مدیون مسلمانان و هزارههای افغانستان میدانند.
در قرون میانه اسلامی حاکم مدبر و شجاع و نترس هزاره غیاثالدین غوری با فتوحات و دلاوریهای زیاد به سوی شرق، باعث گسترش اسلام در شبه قاره هند شد. غیاثالدین کسی است که صفحات زرین تاریخ از رشادتها و جوانمردیها و آزادگیها و عطوفت و مهربانی اسلامی و انسانی او به خود میبالد.
دکتر ناصری داوودی محقق برجسته میگوید: مسلمانان پاکستان امروز در رقابت با هندوستان از دلاوریهای هزاره استفاده میکنند و در رقابتهای تسلیحاتی و موشکی خود نام این سردار بزرگ اسلامی و هزاره رابرروی یک نوع موشکشان گذاشتهاند. موشکهای میان برد و دوربُرد غوری یک و دو و سه در واقع برگرفته از نام و آوازه او میباشد.
منهاجالسراج مورخ دربار حاکمان آلشنسب (قرون هفتم هجری قمری) مینویسد:
چون غیاثالدین محمدسام به قدرت رسید ابتدا سلطنت غزنویان را منقرض ساخت و سپس بر هرات تاخت و آن را از چنگ ترکان سنجری بیرون آورد و بعضی از بلاد خراسان را نیز بر متصرفات غوریان افزود و باز به هند رفت و ولایت شمال آن سرزمین را تسخیر کرد و بسیاری از هندوان را به اسلام در آورد و بر اثر فتوحات غیاث الدین غوری دامنه ممالک غوریان وسعت یافت چنان که از مشرق تا هندوستان و از سرحد چین تا دروازه عراق و از آب جیحون و خراسان تا کنار دریای هرمز خطبه به اسم مبارک این پادشاه (غیاث الدین محمد سام) تزیین یافت.([۴۶])
غیاثالدین مملکت خودرا مرکزیت بخشید و تمام سرزمین آسیای میانه را زیر پرچم فیروزکوه غور در آورد و یگانه شاهنشاه بزرگ خراسان شمرده شد.([۴۷])
مناره قطب دهلی و مناره جام در فیروزکوه غور و مسجد جامع هرات و مراکز زیاد فرهنگی و مذهبی در هرات و غور از بناهای غیاثالدین محمدسام غوری است.([۴۸])
در عرصه علم و فرهنگ و تمدن، نام اسطورههای علم و فرهنگ و ادب این مردم در دل تاریخ و کتب علمی و ادبی و فلسفی و کلامی… حک شده است. تاریخ از وجود این وزنههای سنگین علم و ادب بخود میبالد. هنوزهم از نظرات آنها در مجامع اکادمیک دنیا استفاده میشود.
فاضل کیانی مینویسد: از بین این طوایف (طوایف هزاره) شعرایی چون جلال الدین بلخی، ناصرخسرو قبادیانی، امیرخسرودهلوی و سنایی… ظهورکردهاند. فیلسوف و حکیم مشهور ابوعلیسینا و صدها شخصیت علمی و کلامی مانند ابوخالد کابلی… متعلق به قوم هزارهاند.
یکی از ادلهای که مثنوی مولوی و دیوان ناصرخسرو و باقی شعرا از مردم هزاره میباشد، این است که؛ جملههایی در آن به کار برده شده است که با محاورۀ امروزی هزارهها تطبیق میکند. پس این شعرای نامدار از قوم هزاره بودهاند؛ زیرا همان لغات و واژههایی که این شعرای نامی به کاربردهاند امروزه در هزارهجات به طوری نمادی صحبت میشوند و محاورۀ متداول هزارههای مرکزی میباشند.([۴۹])
همینطور برخی از واژههای این شعراء در ایران و پاکستان بکار برده میشود امّا در هزارهجات همه حتی بچههای ده دوازده ساله و زنهای بیسواد و روستایی به محض شنیدن این واژهها به طور عادی متوجه معنی آنها میشوند. حتی افعانها و تاجیکان که سالهاست همنشین باهزارهها بودهاند و هم صحبتاند غالباً این واژهها را نمیدانند.
در دوره معاصر مسلمانهایی که بخاطر ستم عبدالرحمن، جلای وطن کرده مقیم پاکستان و ایران شدهاند، رشادتهای زیادی از آنان به یادگارمانده است. بخصوص در پاکستان، هزارهها خودرا مدیون سردار شجاع، جنرال موسیخان هزاره میدانند. تاریخ سیاسی پاکستان نام این سردار بزرگ را از افتخاراتش میداند.
در ایران، تاریخ خاوریهای خراسان و از خودگذشتگیهای زیاد از خودشان دارند. بخصوص در جریان انقلاب اسلامی ایران و جنگ ایران و عراق شرکت داشتهاند و در کنار خیل عظیم ایرانیانی که برای حفظ آرمان تشیع و اسلام خود جانفشانی کرده بودند، صفحات زرین تاریخ را به خود اختصاص دادهاند.([۵۰])
بنابراین در زمینه رشد و توسعه اسلام و تشیع اگر رشادتها و شجاعتها و از خود گذشتگیهای هزاره نادیده گرفته شود (چنانچه متأسفانه چنین اتفاق ناگوار و تلخ از سوی دزدان علم و فرهنگ و تاریخ چه در دوران باستان و گذشته و چه بعد از اسلام صورت گرفته است) بزرگترین اجحاف و ستم در حقوق سیاسی و اجتماعی و علمی و فرهنگی و تاریخی این مردم خواهد بود.
اگر گذری به گذشتهها و صفحات کتب تاریخی و ادبی… داشته باشیم با بسیاری از وقایع و حقایق کتمان شده و یا فراموش شده و دزدیده شده در رابطه با گسترش اسلام و تشیع هزارهها روبرو میشویم.([۵۱])
جمعبندی مطالب:
اولاً: بومیترین و قدیمیترین ساکنین خراسان خاوری بخصوص قلب آن یعنی زابلستان باستان و آریانای تاریخی و غرجستان دوره میانه اسلامی و هزارستان کنونی مردم هزاره میباشند که با فرهنگ و تمدن خاص، خودشان را از گردابها، جریانات، تندبادهای شدید، خشن، خطرآفرین سیاسی، دینی، نژادی منطقه به ساحل نجات رسانیدهاند، اگرچه هجمهها، کشتارهای دسته جمعی، استبدادهای سیاسی، نژادی، مذهبی، در عصر حاضر آن را در منطقه به یک اقلیت کشانده است. اما بزرگترین افتخاراین مردم اینست که، در شرایط خفقان، جان، دین و مذهب و سرزمین خودشان را از مسیر این گردابها و جریانات خشن استبداد تاریخی به ساحل نجات رسانیدند. این جریان در حقیقت مثل یک معجزه میماندو نشان از سختکوشی و مقاومتها و رشادتها و از خودگذشتگیهای مردم هزاره است.
ثانیاً: اهالی غرجستان (هزارهها) در طول تاریخ زندگی خود از گذشته تا امروز، صاحب تمدن و فرهنگ بسیار غنی و تحولساز بودهاند. آنان حیات سیاسی مستقل و سلسله حاکمان متخصص و معین داشتند، بخصوص در دوره امامت حضرت علی حاکمان با مرکزخلافت ارتباط و تعاملات نزدیک سیاسی داشتند، در واقع توازن و تعامل سیاسی و فرهنگی میان دو مرکز قدرت برقرار بود و همین مسئله موجب آگاهی و پیشرفت آنان بوده است.
در دورههای میانه اسلامی بعد از انقراض سلسلههای حاکم در این منطقه، و سقوط آنان از بلندیهای شکوفایی به سراشیبی، و شکلگیری حکومت پشتونگرای متعصب قبایلی در سرزمین خاروی، خراسان شد که بعدها افغانستان نامگذاری شد بخصوص در حکومت استبدادی عبدالرحمن اوج کشتار و نابودی ۶۲% هزارهها شکل میگیرد و آخرین حلقه این سراشیبی سقوط را در زمان انگلیسیها توسط خاندان آل یحیی بخصوص فرد شاخص آنها نادرخان رقم میزنند.
ثالثاً: با توجه به حیات سیاسی مستقل مردم هزاره در دوره امامت حضرت علی و دعوت امام از آنان به پذیرش اسلام و تشیع، حاکمان و به تبع آن همه مردم غرجستان یکباره اسلام و تشیع را پذیرا شدند و مردم در اجابت این دعوت لحظهای شک در دلشان راه ندادند و یکباره مکتب تشیع را با جان و دل پذیرا شدند.
بدین ترتیب نتیجه میگیریم که با توجه به قدمت تاریخی و باستانی مردم هزاره، این سرزمین محمل و فرودگاه پیام بلند و دعوت تاریخی امام بر قلبهای مردم غرجستان خراسان (هزارهها) بوده است. عالیترین افتخار این مردم است که خورشید پرفروغ ولایت، در سپیده دم طلوع با عبور از مرزهای جزیره العرب و عراق به ستیغ قلههای سرد و خشن و سربهفلککشیده سرزمین کوهستانی (غرجستان) برمیخورد و آن را طلایی رنگ میکند و چون این پرتو مستقیماً از قلب و منشأ ولایت علی نشأت گرفته بود، چنان قلوب اهالی غرجستان را تسخیر کرد که محبت علی و خاندانش در طول تاریخ حیات سیاسی و اجتماعی، در فراز و نشیبهای سخت تاریخی، هرگز از اعماق قلب این مردم بیرون نرفته است. هزارهها همیشه در برابر تمام سختیها و شداید و استبدادها از جان و مال و همه چیزشان گذشتهاند و میگذرند اما از دین و ایمان و اعتقاداتشان نگذشتهاند و نخواهند گذشت. و همین مسئله رمز جاویدانگی و ماندگاری تشیع در افغانستان است.
([۱]) بلاذری، فتوح البلدان ص ۱۶۰ تهران ۱۳۶۴٫
([۲]) طخارستان در جنوب آمودریا قرار داشت و بلخ از شهرهای آن به شمار میرفت و مناطق بدخشان، بلخ، و جوزجان امروزی را شامل میشود.
([۳]) دایره المعارف تشیع ج ۱٫
([۴]) این دو شهر هم اکنون در استان نیمروز افغانستان قرار دارد.
([۵]) دایره المعارف تشیع، ج۲، ص۲۹، تهران.
([۶]) علی یزدان پژوهشی در تاریخ هزارهها ج ۱ ص ۷۴، تاریخ غوریان، اصغر فروغی، سمت، ۱۳۸۱٫
([۷]) تاریخ ملی هزاره ل تیمور خانوف ۱۳۷۲، ایران ص ۲۰-۱۹٫
([۸]) حبیبی عبدالحی، تاریخ افغانستان بعد از اسلام انتشارات افسون، تهران ۱۳۸۰٫
([۹]) سعیدی جرغی، احمد، جایگاه اهل بیت در افغانستان انتشارات وحدت قم ۱۳۸۶٫
([۱۰]) منهاج السراج ج ۱ ص ۲۹- ۴۲۴٫
([۱۱]) ناصر داودی، عبدالمجید، تشیع در خراسان استان قدس رضوی مشهد ۱۳۷۸٫
([۱۲]) فاضل کیانی، جاغوری نقل از طبقات ناصری از جوزجانی: 64: 1388.
([۱۳]) خاوری، محمدتقی، مردم هزاره و خراسان بزرگ وزارت فرهنگ و ارشاد انتشارات عرفان ۱۳۸۵٫
([۱۴]) بختیاری، محمد عزیز، شیعیان افغانستان، انتشارات شیعهشناسی ۱۳۸۵٫
([۱۵]) مولوی سید عسکر هزارههای افغانستان ترجمه اسدالله شفایی، مؤسسه فرهنگی نقش تهران ۱۳۷۹٫
([۱۶]) تاریخ غوریان دکتر اصغر فروعی انتشارات سمت ۱۳۸۱٫
([۱۷]) تیمور خانف، تاریخ ملی هزاره، ج ۲ ص ۳۱٫
([۱۸]) سید عسکر موسوی هزارههای افغانستان ترجمه اسدالله شفایی ص ۱۱۰٫
([۱۹]) لغت نامه دهخدا ج ۳۸ ص ۳۵۷، تهران ۱۳۳۵٫
([۲۰]) دایره المعارف تشیع.
([۲۱]) هدیه اسماعیل یا قیام السادات فصل دوم تألیف علی اکبر تشنیید چاپ تهران.
([۲۲]) طبقات ناصری ج ۱ ص ۳۹٫
([۲۳]) روضات الجنات فی اوضاع مدینه هرات ص ۳۵۵-۳۵۶٫
([۲۴]) مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد شماره ۳ و ۴ و ۱۶ ص ۵۸۲ سال ۱۳۶۲٫
([۲۵]) پژوهشی در تاریخ هزاره ج ۱ ص ۷۶ حسین علی یزدانی ۱۳۷۲، مهر قم.
([۲۶]) تیمور خانف، ل، تاریخ ملی هزاره ترجمه عزیز طغیان، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان قم ۱۳۷۲٫
([۲۷]) موسوی، سید عسکر، هزارههای افغانستان، ترجمه اسدالله شفایی مؤسسه فرهنگی هنری نقش تهران ص ۱۱۲، ۱۳۷۹٫
([۲۸]) غبار غلام، محمد، افغانستان در مسیر تاریخ صحافی احسانی، قم ۱۳۷۵٫
([۲۹]) فصل نامه علمی، سیاسی، فرهنگی قلم، سال هشتم شماره ۴۱-۴۲-۱۳۸۸ – ص ۶۹٫
([۳۰]) این مکان در نزدیکی مشهد مقدس است.(محقق کتاب)
([۳۱]) جامعهشناسی و مردمشناسی شیعیان افغانستان ص ۵۸-۵۷٫
([۳۲]) نهضتهای اسلامی افغانستان، خسرو شاهی ص ۷۴٫
([۳۳]) حیات افغانی ص ۴۵۵٫
([۳۴]) حسین علی یزدانی پژوهشی در تاریخ هزاهها ج ۱ ص ۱۴۶٫
([۳۵]) تیمور خانف ۱۹: 1372.
([۳۶]) فاضل کیانی، نقل از رشیدالدین: ج ۱: ۳۹۹٫
([۳۷]) فاضل کیانی جاغوری، ۱۳۸۸: نقل از تمدن ایرانی اثر موسیو فوشه ص ۴۳۹ چاپ تهران ۱۳۶۶٫
([۳۸]) تواریخ خورشید جهان اثر شیرمحمدخان ابراهیم زی ص ۳۱۴ چاپ لاهور ۱۳۱۱ ق.
([۳۹]) حبیبی، عبدالحی، جغرافیای تاریخی افغانستان ۱۳۷۸ چاپ پیشاور.
([۴۰]) نایل، حین، سایه روشنها ف ص ۲۷٫
([۴۱]) آریا نپور، خراسانیان در قرون وسطی ص ۱۱٫
([۴۲]) خاوری، محمدتقی، مردم هزاره و خراسان بزرگ، وزارت فرهنگ و ارشاد انتشارات عرفان ۱۳۸۵٫
([۴۳]) یزدانی ۱۳۷۳: ۱۰۸٫
([۴۴]) فاضل کیانی، همان.
([۴۵]) بختیاری، محمدعزیز، شیعیان افغانستان، انتشارات شیعهشناسی، ۱۳۸۵٫
([۴۶]) فاضل کیانی نقل از طبقات ناصری ج ۱ ص ۳۷۷ – ۴۲۵٫
([۴۷]) فاضل کیانی نقل از تاریخ مختصر افغانستان از حبیبی ص ۱۵۹٫
([۴۸]) همان فاضل کیانی، ۱۳۸۸ نقل از تاریخ مختصر افغانستان اثرحبیبی ص ۳۸۱-۳۸۰-۱۶۴٫
([۴۹]) البته آنچه مسلّم است این شاعران و دانشمندان جزو مشاهیر نامدار ایران میباشند که در محیط سرشار از علم و ادب آن زمان ایران رشد و نمو پیدا کرده و زادگاهشان یکی از مناطق آن زمان ایران در خراسان بزرگ بوده که تا همین اواخر (جنگ جهانی اول) جزو ایران بوده است.(محقق کتاب)
([۵۰]) برای مطالعه بیشتردر این زمینه به کتاب تاریخ هزارهها اثر حاج یزدانی مراجعه نمایید.
([۵۱]) فاضل کیانی جاغوری ۱۳۸۸ ص ۱۹۰٫
منبع: برگرفته از کتاب بررسی ریشه های تاریخی تشیع در افغانستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی