قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) از دیدگاه‌ علمای‌ اهل‌ سنت‌

مقدمه‌:
بی‌شک‌، بنایی‌ که‌ قرآن‌مجید در تثبیت‌ِ جایگاه‌ِ اهل‌بیت‌ در میان‌ مسلمین‌پایه‌گذاری‌ کرد، موجب‌ پیوند عمیق‌ مسلمانان‌ با این‌ خاندان‌ گردید و کثرت‌ حملات‌ ومکر دست‌های‌ ناپاک‌ نتوانست‌ در جدایی‌ آنها مؤثر واقع‌ شود. سنت‌ و گفتار پیامبر(ص) نیزبر پایداری‌ این‌ امر افزود. احادیثی‌ که‌ با مضامین‌ عام‌ و خاص‌ موقعیتی‌ منحصر به‌ فرد ازحضرت‌ نزد مسلمین‌ ترسیم‌ نموده‌ بود.
اگرچه‌ حرکت‌ انقلابی‌ امام‌، برای‌ آنان‌ که‌ به‌ بیماری‌ مزمن‌ جامعه‌ خو کرده‌ بودند،غیرمنتظره‌ بود؛ لیکن‌ آنان‌ که‌ از نزدیک‌ با سلوک‌ و کردار نبوی‌ آشنا بودند، سال‌ها چشم‌انتظار چنین‌ لحظه‌هایی‌ بودند.
آنچه‌ به‌ وضوح‌ پس‌ از حماسه‌ عاشورا، جامعه‌ را در خود فرو برده‌ بود و دل‌ها رامی‌فشرد، احساس‌ مظلومیت‌ حسین‌(ع)، بی‌توجهی‌ به‌ حق‌ اهل‌بیت‌: و خصومت‌ باپیامبر(ص) بود. تألّم‌ و تأثّر از این‌ احساس‌، در برخی‌ موارد، به‌ انفجارهایی‌ همچون‌ قیام‌توّابین‌ و انقلابهای‌ پس‌ از آن‌ انجامید.
نکته‌ای‌ که‌ باید در آغاز مورد توجه‌ قرار گیرد، این‌ است‌:
شیعه‌ و سنی‌ با مفهوم‌ کنونی‌ در آن‌ دوران‌ ناشناخته‌ بود و شاید چنین‌ نگرشی‌ دربررسی‌ دیدگاه‌های‌ آن‌ عصر، منصفانه‌ نباشد. قرون‌ بعدی‌ شاهد صف‌آرایی‌ و مرزبندی‌مذاهب‌ در مقابل‌ یکدیگر است‌ که‌ نقش‌ حاکمان‌ در این‌ تقسیم‌بندی‌ و جداسازی‌ها قابل‌توجه‌ و دقت‌ است‌.
در مجموع‌ شاهد ظهور سه‌ دیدگاه‌ در جهان‌ اهل‌سنت‌، پیرامون‌ حادثه‌ کربلا وتحلیل‌ این‌ واقعه‌ می‌باشیم‌. اگرچه‌ برخی‌ از آنها به‌ گروهی‌ اندک‌ اختصاص‌ یافته‌ بود ونتوانست‌ هوادارانی‌ در میان‌ اهل‌سنت‌ بیابد و گاه‌ حملات‌ شدید عالمان‌ و بزرگان‌اهل‌سنت‌ را در قبال‌ آن‌ شاهدیم‌.
 
1 ـ مخالفان‌ قیام‌
گروه‌ نخست‌، معدود افرادی‌ را تشکیل‌ می‌دهند که‌ چشم‌ بر موقعیّت‌ اهل‌بیت‌ وتوصیه‌ پیامبر(ص) نسبت‌ به‌ آنان‌ و تأکید بر مقرون‌بودن‌ قرآن‌ و عترت‌ بسته‌اند و شهادت‌حسین‌(ع) را به‌ منظور اجرای‌ دستور جدش‌ می‌دانند که‌ فرموده‌ هرکس‌ بخواهد در جمع‌امت‌ من‌ تفرقه‌ ایجاد کند، با او با شمشیر روبرو شوید، هرکه‌ خواهد باشد. «قاضی‌ابوبکربن‌عربی‌» در توجیه‌ رفتار بنی‌امیه‌ با حسین‌(ع) می‌گوید:
«ما خَرَج‌َ اِلَیْه‌ِ أحَدٌ اِلاّ بِتَأویل‌ٍ، وَلا’ قاتَلوه‌ُ اءلاّ بِم’ا سَمِعُوا مِن‌ْ جَدِّه‌ِ المُهَیْمِن‌ِ عَلَی‌ الرُّسُل‌ِالمُخْبِر بِفَسادٍ الح’ال‌ِ، المُحَذِّرِ مِن‌َ الدُّخُول‌ِ فِی‌ الفِتَن‌ِ. وأَقوا’لُه‌ُ فی‌ ذلِک‌َ کثیره‌ٌ، منها قَولُه‌ُ: اءنَّه‌ُسَتَکُون‌َ هَن’ات‌ٌ وَهَن’ات‌ٌ، فَمَن‌ْ أَرا’دَ أن‌ْ یُفَرِّق‌َ أَمْرَ ه’ذِه‌ِ الامَّه‌ِ وهِی‌َ جَمیع‌ٌ، فَاضْرِبُوه‌ُ بِالسَّیْف‌ِک’ائِناً مَن‌ْ ک’ان‌َ؛ فَم’ا خَرَج‌َ النّ’اس‌ُ اءِلاّ بِه’ذا وأمْثالِه‌ِ…».
او، حسین‌(ع) را به‌ دلیل‌ نپذیرفتن‌ نصیحت‌ صحابه‌ و مخالفت‌ با بزرگان‌ شماتت‌می‌کند و با عتاب‌ و تندی‌ در مورد کسانی‌که‌ نسبت‌ فجور و شراب‌خوارگی‌ به‌ یزید داده‌اند،موضع‌ می‌گیرد. همچنین‌ تلاش‌ می‌کند منزلت‌ یزید را با استفاده‌ از روایت‌«احمدبن‌حنبل‌» از تابعین‌ به‌ درجه‌ صحابه‌ ارتقاء دهد.
برخی‌ از آنان‌ نیز تلاش‌ ناموفقی‌ برای‌ تبرئه‌ یزید و شستشوی‌ دست‌های‌ تا مرفق‌آلوده‌ او نموده‌اند.ابن‌حجرالهیثمی‌ می‌گوید:
«معلوم‌ نیست‌ که‌ یزید امام‌حسین‌(ع) را کشته‌ باشد یا امر به‌ آن‌ کرده‌ باشد یا به‌ آن‌راضی‌ باشد و آنچه‌ در تاریخ‌ آمده‌ حجت‌ نیست‌، بلکه‌ چنین‌ نسبتی‌ به‌ او جایز نمی‌باشد».
او از «غزالی‌» عدم‌ جواز لعن‌ یزید را نقل‌ می‌کند و لعن‌ قاتلان‌ امام‌حسین‌(ع) راتنها به‌ صورت‌ عام‌، جایز می‌شمارد.
هنگامی‌که‌ از عبدالغنی‌ المقدسی‌ در مورد یزید سؤال‌ می‌شود، می‌گوید: خلافت‌او صحیح‌ بوده‌ است‌؛ زیرا شصت‌ صحابه‌ از جمله‌ ابن‌عمر با او بیعت‌ نمودند و هرکه‌ او رادوست‌ ندارد، ایرادی‌ بر او نیست‌، زیرا که‌ یزید از صحابه‌ نبوده‌ است‌… و علت‌ جلوگیری‌ ازلعن‌ او، خوف‌ سرایت‌ آن‌ به‌ پدرش‌ معاویه‌ و ایجاد فتنه‌ است‌.
در بیان‌ نظرات‌ گروه‌ سوم‌ ـ مؤیّدان‌ قیام‌ ـ که‌ بدان‌ خواهیم‌ پرداخت‌، شاهدموضع‌گیری‌ شدید اکثر علمای‌ اهل‌سنت‌ در مقابل‌ این‌ نظریات‌ هستیم‌.
بنی‌امیه‌ و اخلافشان‌ کوشیدند ماه‌ محرم‌ و روز عاشورا را به‌ عنوان‌ عید و ایام‌ سروردر میان‌ مردم‌ معرفی‌ نمایند؛ در حالی‌که‌ مردم‌ از همان‌ روزهای‌ اسارت‌ِ اهل‌بیت‌: درکاخ‌ یزید، در گوشه‌ و کنار شام‌ به‌ عزاداری‌ برای‌ حسین‌(ع) پرداختند و این‌ ایام‌ را روز غم‌ واندوه‌ خویش‌ می‌دانستند. مقریزی‌ از روز حزن‌ مردم‌ مصر؛ یعنی‌ روز عاشورا که‌ بازارهاتعطیل‌ می‌گردید و مردم‌ به‌ عزاداری‌ می‌پرداختند، سخن‌ می‌گوید و آن‌گاه‌ از تغییر این‌سنت‌ به‌ دست‌ ایوبی‌ها می‌گوید. آنان‌ که‌ به‌ پیروی‌ از اهل‌ شام‌ و برای‌ مخالفت‌ با شیعیان‌و در ادامه‌ سنت‌ِ حجّاج‌، عاشورا را عید و روز مبارکی‌ برای‌ توسعه‌ در رزق‌ قرار دادند؛
«از سال‌ 396 هرساله‌، روز عاشورا مراسم‌ خاصی‌ در مصر برگزار می‌شد. از جمله‌تعطیلی‌ بازار و حرکت‌ نوحه‌خوان‌هابه‌ سوی‌ جامع‌ قاهره‌ و اجتماع‌ آنان‌ برای‌ عزاداری‌ درآن‌ مکان‌».
او آن‌گاه‌ به‌ سوگ‌نشستن‌ امیران‌ و وزیران‌ را در جامع‌ الازهر و پس‌ از آن‌، در مشهدحسینی‌ نقل‌ می‌کند:
«… وزیر در صدر مجلس‌ می‌نشست‌ و قاضی‌ و داعی‌ دو طرف‌ او و نوحه‌خوانان‌ به‌نوبت‌ می‌خواندند و شاعران‌، مراثی‌ خود را در مورد اهل‌بیت‌ ارائه‌ می‌نمودند. اگر وزیررافضی‌ بود، در اشعار خویش‌ غلو می‌کردند و اگر سنی‌ بود، به‌ اعتدال‌ می‌رفتند.
… هنگامی‌ که‌ دولت‌ فاطمیان‌ سقوط‌ کرد، ایوبیان‌ روز عاشورا را روز شادی‌ اعلام‌نمودند و به‌ امور خانواده‌ خویش‌ توجه‌ می‌نمودند… توجه‌ به‌ غذاهای‌ رنگارنگ‌، پختن‌شیرینی‌ و تهیه‌ وسایل‌ جدید، به‌ حمام‌رفتن‌ و آراستن‌ خویش‌ را بنابر عادت‌ اهل‌ شام‌ که‌حجاج‌ در ایام‌ عبدالملک‌بن‌مروان‌ سنت‌ گزارده‌ بود ـ در این‌ ایام‌ قرار دادند تا بدین‌وسیله‌با شیعیان‌ علی‌بن‌ابی‌طالب‌ که‌ این‌ روز را روز حزن‌ خویش‌ قرار داده‌ بودند، مخالفت‌ کنند».
از معاصرین‌ متاثّر از این‌ دیدگاه‌ ـ مخالفت‌ با قیام‌ امام‌حسین‌(ع) ـ می‌توان‌ ازبرخی‌ افراطیون‌ وهابی‌ نام‌ برد که‌ کار را به‌ آن‌جا رساندند که‌ از یزید به‌ عنوان‌ خلیفه‌ ششم‌سخن‌ گفتند و مناقب‌ او را برشمردند و مهر تأیید بر بیعت‌ او زدند و حتی‌ بدیهیاتی‌ مانندسوء سیاست‌ و تدبیر او را به‌ عکس‌ نمایاندند:
«… هُوَ س’ادِس‌ُ خُلَفاءِ الدَّوله‌ِ الاءسلامیّه‌ِ… وَهُوَ اَوَّل‌ُ الخُلف’اءِ التّابعین‌َ، ج’اءَتْه‌ُ الخِلا’فَه‌ُبَیْعَه‌ً وَوَرَدَت‌ْ فیه‌ِ وَفی‌ أَهْل‌ِ زَمانِه‌ِ وأحْوالِهِم‌ْ مَن’اقِب‌ُ صَریحَه‌ٌ فی‌ السُّنّه‌ِ النّبویّه‌، وَک’ان‌َ لَه‌ُ فَضْل‌ٌفی‌ فَریضَه‌ِ الجِه’ادِ وَالْغَزْوِ… ولَه‌ُ أخْلا’ق‌ٌ مجیدَه‌ٌ… وَک’ان‌َ حَسَن‌َ الاءداره‌ِ فِی‌ اخْتِی’ارِ الرِّج’ال‌ِوسی’اسَه‌ِ الاُمّه‌.».
 
2 ـ محتاطان‌ مردّد
این‌ گروه‌ با وجود اعتراف‌ به‌ حقانیت‌ قیام‌ حسین‌(ع)، از شهامت‌ لازم‌ برای‌ اعتراف‌به‌ آن‌ و حکم‌ بر علیه‌ یزید عاجزند، برخی‌ از اینها سعی‌ می‌کنند راهی‌ میانه‌ را برگزینند وتوجیهاتی‌ برای‌ آنچه‌ واقع‌ شده‌ ـ هرچند ناحق‌ باشد ـ بیابند. برخی‌ دیگر با تحلیل‌های‌ به‌ظاهر علمی‌ و از دریچه‌ محدود تحلیل‌ تاریخی‌ خویش‌ به‌ قضیه‌ نگریسته‌ و با وجود این‌که‌نتوانسته‌اند توجیهی‌ بر اعمال‌ یزید بیابند، به‌ نتیجه‌ ظاهری‌ قیام‌ نگریسته‌ و درصددریشه‌یابی‌ عوامل‌ شکست‌ برآمده‌اند و از این‌ دیدگاه‌ نسبت‌ خطا به‌ حسین‌(ع) داده‌اند.
ابن‌خلدون‌ در المقدمه‌ بنابر اجماع‌، یزید را فاسق‌ و غیرصالح‌ برای‌ امامت‌می‌شمارد و از این‌ جهت‌ است‌ که‌ امام‌حسین‌(ع) بر او خروج‌ می‌کند. او معتقد است‌ اگرصحابه‌ و تابعین‌، حسین‌ را یاری‌ نکردند نه‌ به‌ دلیل‌ تأیید عمل‌ یزید بود، بلکه‌ آنها ریختن‌خون‌ و یاری‌ یزید را در جنگ‌ با حسین‌(ع)، جائز نمی‌شمردند:
«در مسئله‌ای‌ که‌ مورد بحث‌ ماست‌، امام‌ عادلی‌ وجود ندارد و بنابراین‌ جنگیدن‌حسین‌ با یزید و هم‌ جنگیدن‌ یزید با حسین‌، هیچکدام‌ جائز نیست‌».
او با وجود این‌که‌ اذعان‌ می‌کند که‌ قیام‌ امام‌حسین‌(ع) برای‌ انجام‌ تکلیف‌ بوده‌، درتحلیل‌ خویش‌ به‌ عصبیت‌های‌ قبیله‌ای‌ بها می‌دهد و از این‌ دید، نسبت‌ خطا به‌ حضرت‌می‌دهد:
«حسین‌ دید که‌ قیام‌ بر ضد یزید تکلیف‌ واجبی‌ است‌، زیرا او متجاهر به‌ فسق‌است‌ و به‌ ویژه‌ این‌ امر بر کسانی‌ که‌ قادر به‌ انجام‌دادن‌ آن‌ می‌باشند، لازم‌ است‌ و گمان‌ کردخود به‌ سبب‌ شایستگی‌ و داشتن‌ شوکت‌ و نیرومندی‌ خانوادگی‌ بر این‌ امر تواناست‌. اما درمورد شایستگی‌، هم‌چنانکه‌ گمان‌ می‌کرد، درست‌ بود و بلکه‌ بیش‌ از آن‌ هم‌ شایستگی‌داشت‌؛ ولی‌ درباره‌ شوکت‌ اشتباه‌ کرد. خدا او را بیامرزد، زیرا عصبیت‌ِ مضر در قبیله‌ قریش‌و عصبیت‌ِ قریش‌ در قبیله‌ عبدمناف‌ و عصبیت‌ِ عبدمناف‌ تنها در قبیله‌ امیه‌ بود.
پیروان‌ این‌ تفکر از یک‌سو تندروی‌های‌ ابن‌عربی‌ را غیرمنطقی‌، ناصواب‌ ومخالف‌ سنت‌ پیامبر(ص) می‌شمارد و از سوی‌ دیگر قیام‌ امام‌حسین‌(ع) در قالب‌های‌خشک‌ فکری‌ آنان‌ نمی‌گنجد و تمسک‌ به‌ ظواهر، آنان‌ را از درک‌ عمق‌ حقایق‌بازداشته‌است‌.
برخی‌ از آنان‌ با وجود اذعان‌ به‌ فسق‌ و فجور یزید، از لعن‌ او خودداری‌ و نهی‌می‌کنند و گاه‌ برای‌ او طلب‌ استغفار می‌کنند:
«من‌ معتقدم‌ که‌ باید از ورود به‌ مسئله‌ درگیری‌ بین‌ حسین‌ و یزید خودداری‌ نمود واین‌ از سخن‌گفتن‌ بهتر است‌، زیرا حقیقت‌ آن‌ روشن‌ نمی‌باشد…».
بالاخره‌ باید بگوییم‌ که‌ ما موظفیم‌ برای‌ هردو طرف‌ استغفار نموده‌، برایشان‌ دعاکنیم‌ و روز قیامت‌ که‌ مبعوث‌ شوند، خداوند بین‌ آنها حکم‌ می‌کند، چرا که‌ تنها او سرمکتوم‌ و نهان‌ را می‌داند و به‌ حقیقت‌ نیت‌ هریک‌ از دو طرف‌ آگاه‌ است‌».
با وجود این‌ تفکر، آنها نتوانستند منکر پیروزی‌ حسین‌(ع) و تزلزل‌ پایه‌های‌ ظلم‌اموی‌ پس‌ از قیام‌ حضرت‌ شوند:
«من‌ معتقدم‌ ـ و این‌ دیدگاه‌ خاص‌ من‌ است‌ ـ که‌ حسین‌ در درازمدت‌ به‌ پیروزی‌رسید، او اگر به‌ مراد خویش‌ در میدان‌ کارزار و رویارویی‌ نظامی‌ دست‌ نیافت‌؛ ولی‌ شهادت‌او خود یک‌ پیروزی‌ محسوب‌ می‌شود که‌ تخم‌ کینه‌ و عداوت‌ را در دل‌ مردم‌ نسبت‌ به‌بنی‌امیه‌ کاشت‌… و این‌ شهادت‌ مستقیماً عامل‌ تزلزل‌ اقتدار دولت‌ اموی‌ گردید…».
 
3 ـ مؤیّدان‌ قیام‌
گروه‌ سوم‌ که‌ اکثر قریب‌ به‌ اتفاق‌ اهل‌سنت‌ را تشکیل‌ می‌دهند با اکرام‌ و تعظیم‌ ازحماسه‌ امام‌حسین‌(ع) یاد می‌نمایند. بلافاصله‌ پس‌ از واقعه‌ عاشورا، اکثر آنان‌ به‌صورت‌های‌ گوناگون‌ اعلام‌ موضع‌ نموده‌اند؛ به‌گونه‌ای‌ که‌ شخصی‌ مانند عبید الله بن‌ حرّالجعفی‌ که‌ حاضر به‌ یاری‌ امام‌ نشده‌ بود، پس‌ از واقعه‌ عاشورا در صف‌ معاندان‌ حکومت‌اموی‌ قرار می‌گیرد و بر شهدای‌ کربلا مرثیه‌سرایی‌ می‌کند و مردم‌ را به‌ عصیان‌ علیه‌حکومت‌ فرا می‌خواند.
کسانی‌ مانند زیدبن‌ارقم‌ نیز که‌ به‌ شیوه‌ زاهدانه‌ امام‌ را به‌ انصراف‌ از ادامه‌ مسیر،نصیحت‌ می‌نمودند؛ مجبور به‌ تسلیم‌ در برابر حقانیت‌ آن‌ حضرت‌ شدند. او هنگامی‌که‌اسیران‌ و سرهای‌ شهیدان‌ و رفتار بی‌شرمانه‌ ابن‌زیاد را نسبت‌ به‌ آنان‌ می‌بیند، می‌گرید واز ذلت‌ مسلمانان‌ پس‌ از آن‌ واقعه‌ غمبار سخن‌ می‌گوید:
«أیّها النّاس‌… اَنْتُم‌ْ العَبیدُ بَعْدَ الیَوْم‌ِ، قَتَلْتُم‌ُ ابْن‌َ فاطِمَه‌َ، وَأَمَرْتُم‌ ابْن‌َ مَرْج’انَه‌َ، وَاللهِلَیَقْتُلَن‌َّ خِی’ارَکُم‌ْ، وَلَیَسْتَعْبِدَن‌َّ شِر’ارُکُم‌ْ، فَبُعْداً لِمَن‌ْ رَضِی‌َ بِالذُّل‌ِّ وَالع’ارِ».
بدین‌سان‌، حتی‌ مسلمانانی‌ که‌ خلافت‌ و اعمال‌ معاویه‌ را با توجیهاتی‌ تحمل‌می‌کردند؛ در برابر آنچه‌ از یزید مشاهده‌ می‌کردند، سکوت‌ را جایز نشمردند.
یزید سه‌سال‌ونُه‌ماه‌ حکومت‌ کرد. در سال‌ اول‌ فرزند رسول‌الله(ص) را به‌ شهادت‌رساند و خاندان‌ او را به‌ اسارت‌ گرفت‌. سال‌ دوم‌ کشتار مدینه‌ را به‌ راه‌ انداخت‌ و خونریزی‌ وهتک‌ و غارت‌ را برای‌ سربازان‌ خود مباح‌ نمود و در سال‌ سوم‌ کعبه‌ را با منجنیق‌ هدف‌ قرارداد و پرده‌های‌ کعبه‌ را به‌ آتش‌ کشید.
اعمال‌ قبیح‌ یزید در قرون‌ بعدی‌ موجب‌ حیرت‌ بزرگان‌ و دانشمندان‌ گردیده‌ است‌.أبوالعلاء مَعرّی‌ قتل‌ حسین‌(ع) و بر خلافت‌ نشستن‌ یزید را از زشت‌کرداری‌ روزگار و مردم‌می‌شمارد:
أَری‌’ الاَْیّ’ام‌َ تَفْعَل‌ُ کُل‌َّ نُکْرٍفَم’ا أَنَا فِی‌ العَج’ائِب‌ِ مُسْتَزیدُ
أَلَیْس‌َ قُرَیْشُکُم‌ْ قَتَلَت‌ْ حُسَیْناًوَک’ان‌َ عَلی‌’ خِلا’فَتِکُم‌ْ یَزیدُ؟!
از همین‌ روست‌ که‌ بزرگانی‌ از اهل‌ سنت‌ مانند: ابن‌الجوزی‌، القاضی‌ابویعلی‌ وجلال‌الدّین‌السیوطی‌ به‌ کفر او حکم‌ نموده‌ و او را لعن‌ کرده‌اند.
جاحظ‌ معتقد است‌: منکرات‌ بسیاری‌ که‌ یزید مرتکب‌ شده‌، دلالت‌ بر بسیاری‌ ازرذایل‌ در وجود او می‌کند و بالاخره‌ موجب‌ خروج‌ او از ایمان‌ می‌گردد. او فاسق‌ ملعون‌ است‌و هرکه‌ از دشنام‌ این‌ ملعون‌ بازدارد خود ملعون‌ است‌.
علامه‌ الا´لوسی‌ در تفسیر روح‌المعانی‌ می‌گوید:
«اگر کسی‌ بگوید که‌ یزید با این‌ عمل‌ معصیت‌ نکرد و لعن‌ او جایز نیست‌، باید او رادر زمره‌ یاران‌ یزید محسوب‌ نمود. من‌ می‌گویم‌ آن‌ خبیث‌ معتقد به‌ رسالت‌ پیامبر(ص)نبود و آنچه‌ را که‌ او با اهل‌ حرم‌ الهی‌ و اهل‌بیت‌ پیامبر(ص) در حیات‌ و پس‌ از وفات‌ انجام‌داد و رسوایی‌های‌ دیگر او دلالت‌ بر این‌ امر می‌کند و اموری‌ که‌ او مرتکب‌ شد، در دلالت‌ برکفرش‌ کمتر از انداختن‌ ورقی‌ از مصحف‌ شریف‌ در کثافات‌ نیست‌. گمان‌ نمی‌کنم‌ که‌وضعیت‌ او نیز بر مسلمانان‌ آن‌ زمان‌ پنهان‌ بوده‌ باشد. ولی‌ آنها مقهور و تحت‌ فشار بودندو چاره‌ای‌ جز صبر نداشتند.
لذا کسی‌ مخالف‌ جواز لعن‌ یزید با وصفی‌ که‌ گذشت‌ نمی‌باشد، به‌ جز ابن‌عربی‌ وهواداران‌ او که‌ ذکرشان‌ گذشت‌. آنها ظاهراً لعن‌ کسانی‌ که‌ به‌ قتل‌ حسین‌(ع) رضایت‌داده‌اند را جایز نمی‌دانند و این‌ مسئله‌ گمراهی‌ بزرگی‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌ از گمراهی‌یزید فراتر رود».
آرای‌ِ گروه‌ اندکی‌ از اهل‌ سنت‌ ـ پس‌ از اجماع‌ اکثر آنان‌ بر کفر و لعن‌ یزید ـ موجب‌تعجب‌ است‌. از آن‌ جمله‌ آنچه‌ از ابن‌حجر مبنی‌ بر عدم‌ رضایت‌ یزید به‌ قتل‌ حسین‌(ع)نقل‌ شد، در حالی‌که‌ «طبری‌» از شادی‌ یزید پس‌ از شنیدن‌ قتل‌ حسین‌(ع) و بهبودموقعیت‌ ابن‌زیاد نزد او سخن‌ می‌گوید و خوارزمی‌ از سپاس‌گویی‌ او در این‌ امر سخن‌ به‌میان‌ آورده‌ است‌.
آنچه‌ در یاد تاریخ‌ مانده‌ است‌، پشیمانی‌ یزید پس‌ از حرکت‌ حماسه‌ساز اهل‌بیت‌در شام‌ و به‌ دنبال‌ خطبه‌ کوبنده‌ حضرت‌ زینب‌3 و امام‌سجاد(ع) می‌باشد که‌ این‌ ندامت‌نیز جز تظاهر و تغییر مشی‌ سیاسی‌ برای‌ جلوگیری‌ از نابودی‌ قطعی‌ چیز دیگری‌ نبوده‌است‌.
جمیلی‌ با وجود این‌که‌ از افرادی‌ است‌ که‌ برای‌ هر دو طرف‌ درگیری‌ در عاشورااستغفار می‌کند، در این‌ زمینه‌ می‌گوید:
«این‌ پشیمانی‌ ظاهری‌ بوده‌ است‌؛ زیرا اگر حقیقی‌ بود، عبیداللهبن‌زیاد، عمرسعد وشمربن‌ذی‌الجوشن‌ را مجازات‌ می‌نمود. اگر ندامتی‌ هم‌ در کار بوده‌، به‌دلیل‌ خدشه‌دارشدن‌احساس‌ مسلمانان‌ و برافروخته‌شدن‌ خشم‌ آنان‌ تا ابد بوده‌ است‌، نه‌ پشیمانی‌ از نفس‌جنایاتی‌ که‌ واقع‌ گردید».
 
عدم‌ مشروعیت‌ بیعت‌ یزید و لزوم‌ قیام‌ امام‌
آنان‌ که‌ بیعت‌ یزید را مشروع‌ دانسته‌اند و در آن‌ اجماع‌ اهل‌ حل‌ و عقد را آورده‌اند،چگونه‌ می‌توانند منکر شواهد تاریخی‌ بر بیعت‌ اجباری‌ و تحت‌ فشار و ظلم‌ معاویه‌ شوند؟هنگامی‌که‌ بیعت‌ عرضه‌ می‌شود، فرزند رسول‌خدا و بنی‌هاشم‌ زیر بار نمی‌روند. ابن‌زبیر به‌مکه‌ می‌گریزد و ابن‌عمر برای‌ فرار از بیعت‌ در خانه‌ مخفی‌ می‌گردد و عبدالرحمن‌ابن‌ابی‌بکر از آن‌ به‌ بیعت‌ هرقلیه‌ و قوقیه‌ تعبیر می‌کند و هنگامی‌که‌ معاویه‌ صدهزاردرهم‌ برای‌ او می‌فرستد تا به‌ بیعت‌ رضایت‌ دهد، می‌گوید: دینم‌ را به‌ دنیا نمی‌فروشم‌.
بر فرض‌ پذیرش‌ چنین‌ امری‌ از جانب‌ مسلمانان‌، شروط‌ امامت‌ در او محقق‌نمی‌باشد و خروج‌ بر او لازم‌ است‌. در این‌ زمینه‌ ابن‌خلدون‌ ـ با وجود اعتقاد به‌ این‌که‌مسلمانان‌ جز افرادی‌ نادر با یزید بیعت‌ کردند و آن‌ را صحیح‌ می‌داند ـ نمی‌تواندمشروعیت‌ خروج‌ حسین‌(ع) را انکار نماید.
ابوبکر ابن‌العربی‌المالکی‌ دچار اشتباه‌ شد، آن‌گاه‌ که‌ در کتاب‌ «العواصم‌ من‌القواصم‌» می‌گوید: حسین‌(ع) به‌ شمشیری‌ که‌ شریعت‌ بر کشیده‌ بود، به‌ قتل‌ رسید. درحالی‌که‌ توجه‌ به‌ شرط‌ عدالت‌ امام‌ در خلافت‌ اسلامی‌ ننموده‌ است‌ و چه‌ کسی‌ عادل‌تر ازحسین‌(ع) در زمانش‌ بوده‌ است‌؟
او در جای‌ دیگر اجماع‌ بر فسق‌ یزید را موجب‌ عدم‌ صلاحیت‌ او برای‌ امامت‌دانسته‌ و این‌ امر را حجتی‌ برای‌ خروج‌ امام‌حسین‌(ع) می‌شمارد.
ابن‌عقیل‌ و ابن‌الجوزی‌ خروج‌ بر امام‌ غیرعادل‌ را جایز دانسته‌اند و دلیل‌ آن‌ راخروج‌ حسین‌(ع) بر یزید برای‌ اقامه‌ حق‌ عنوان‌ نموده‌اند و ابن‌الجوزی‌ در کتابش‌ «السرالمصون‌» می‌گوید:
«از اعتقادات‌ عوامانه‌ای‌ که‌ در عده‌ای‌ از منسوبین‌ به‌ اهل‌ سنت‌ نفوذ نموده‌ است‌،این‌ است‌ که‌ گفته‌اند: یزید کار صحیحی‌ انجام‌ داد و حسین‌ در خروج‌ بر او اشتباه‌ کرد.درحالی‌که‌ اگر در تاریخ‌ بنگرند می‌بینند که‌ چگونه‌ به‌ اجبار برای‌ او بیعت‌ گرفته‌ شده‌ وهمه‌گونه‌ خلافی‌ در این‌ بیعت‌ صورت‌ گرفت‌. و بر فرض‌ صحت‌ خلافت‌، مسائلی‌ از یزیدبروز نمود که‌ هریک‌ از آنها برای‌ فسخ‌ عقد بیعت‌ کفایت‌ می‌کرد».
او چنین‌ دیدگاهی‌ را در میان‌ اهل‌ سنت‌ از جانب‌ جاهلانی‌ می‌داند که‌ می‌خواهندبه‌ این‌ وسیله‌ «رافضه‌» را به‌ خشم‌ آورند. چرا که‌، رافضی‌بودن‌ جرم‌ نابخشودنی‌ بود که‌ به‌این‌ انتساب‌، بسیاری‌ از کردار و آداب‌ محبان‌ اهل‌بیت‌ در حصر و تحریم‌ واقع‌ می‌شد. این‌مسئله‌ عامل‌ بسیاری‌ از موضع‌گیری‌ها در برابر حق‌ اهل‌بیت‌ و عناد با آنان‌ گردیده‌ است‌ ـیا بهتر بگوییم‌ ـ از ریشه‌ عناد با آنان‌ برخاسته‌ است‌، چنانکه‌ در تاریخ‌ شاهدیم‌:
ابن‌زبیر که‌ با شعار حمایت‌ از قیام‌ حسین‌(ع) به‌ قدرت‌ می‌رسد، چهل‌ جمعه‌،صلوات‌ بر پیامبر(ص) را ترک‌ می‌کند و وقتی‌ مورد اعتراض‌ واقع‌ می‌شود، می‌گوید:
«پیامبر(ص) اهل‌بیت‌ بدی‌ دارد که‌ اگر من‌ بر پیامبر(ص) صلوات‌ فرستم‌، آنهاخوشحال‌ می‌شوند و من‌ نمی‌خواهم‌ این‌ کار، باعث‌ چشم‌ روشنی‌ آنها شود».
این‌ خصومت‌، همچنان‌ در طول‌ تاریخ‌ تداوم‌ یافت‌ و یکی‌ از عوامل‌ موضعگیری‌در برابر قیام‌ امام‌حسین‌(ع) و تخطئه‌ آن‌ گردید.
شوکانی‌ حکم‌ علیه‌ امام‌ ـ به‌ دلیل‌ خروج‌ بر یزید شراب‌خوارِ هتّاک‌ ـ را از اموری‌می‌داند که‌ مو را بر بدن‌ راست‌ می‌کند و صخره‌های‌ سخت‌ را متلاشی‌ می‌سازد:
«لَقَدْ أَفْرَط‌َ بَعْض‌ُ أَهْل‌ِ العِلم‌ِ فَحَکَمُوا بِأن‌ّ الحُسَیْن‌َ السِّبْط‌َ رَضِی‌َ اللهُ عَنْه‌ُ وَأَرْض’اه‌ُ ب’اغ‌ٍعَلَی‌ الخِمّیرِ السِّکّیرِ اله’اتِک‌ِ لحُرْمَه‌ِ الشّریعَه‌ِ المُطَهَّرَه‌ِ لَعَنَهُم‌ُ اللهُ، فی’ا لَلْعَجَب‌ِ مِن‌ْ مَق’الات‌ٍتَقْشَعِرُّ مِنْها الجُلودُ وَیَتَصَدَّع‌ُ مِن‌ْ سِم’اعِه’ا الْجُلْمُودُ».
عالمان‌ معاصر نیز بر این‌ امر تأکید ورزیده‌اند. شیخ‌ «محمدعبده‌» یاری‌ حکومت‌عدل‌ و دین‌ در برابر حکومت‌ ظلم‌وجور را بر مسلمین‌ واجب‌ می‌شمارد و قیام‌امام‌حسین‌(ع) را از باب‌ خروج‌ بر امام‌ ظالم‌ و طغیانگر می‌داند.
دیگر بزرگان‌ معاصر نیز این‌ قیام‌ را موجب‌ احیای‌ دین‌ می‌دانند و معتقدند خلافت‌که‌ کم‌کم‌ به‌ سمت‌ انحراف‌ و سبک‌ پادشاهی‌ پیش‌ می‌رفت‌، با این‌ حرکت‌ به‌ خویش‌ آمد وحقایق‌ برای‌ مردم‌ تبیین‌ گردید.
«عبدالله علایلی‌» می‌گوید:
«… امام‌حسین‌(ع) نه‌ بر امام‌، که‌ بر فردی‌ متجاوز که‌ خویش‌ را بر مردم‌ تحمیل‌نموده‌ بود ـ یا به‌ زبانی‌ دیگر، پدرش‌ او را بر مردم‌ تحمیل‌ کرده‌ بود ـ خروج‌ کرد… شاید اگراین‌ حرکت‌ از سوی‌ شخصی‌ دیگر و در برابر حاکمی‌ غیریزید انجام‌ می‌پذیرفت‌،دست‌های‌ ناپاک‌ تبلیغاتی‌ حکام‌ به‌ راحتی‌ می‌توانست‌ در لوث‌ آن‌ و تحریف‌ اهدافش‌موفق‌ گردد؛ لیک‌ حسین‌(ع) با پیشینه‌ معروفش‌ نزد مسلمانان‌ و وصایای‌ پیامبر(ص)درباره‌اش‌ و اخبار فراوان‌ پیرامون‌ قیامش‌ یک‌سوی‌ ماجراست‌ و یزید خبیث‌ و خاندان‌بنی‌امیه‌، سوی‌ دیگر. این‌ امر نهضت‌ امام‌حسین‌(ع) را مثل‌ روز درخشان‌ نموده‌ است‌؛به‌گونه‌ای‌ که‌ اگر مواضع‌ مخالفین‌ِ خروج‌ امام‌حسین‌(ع) در کتاب‌های‌ اهل‌سنت‌ ذکرمی‌شود، از این‌ باب‌ نقل‌ می‌شود که‌ آن‌ را نفی‌ و محکوم‌ نمایند».
عباس‌محمودالعقاد تحلیل‌ و سنجش‌ قیام‌ امام‌حسین‌(ع) را با مقیاس‌های‌ کوچک‌ و تنگ‌ِ بشری‌، غیرمنصفانه‌ می‌داند:
«خروج‌ حسین‌ از مکه‌ به‌ عراق‌، حرکتی‌ نیست‌ که‌ بتوان‌ با مقیاس‌های‌ روزمره‌ برآن‌ حکم‌ نمود؛ چرا که‌ از نادرترین‌ حرکت‌های‌ تاریخی‌ در زمینه‌ دعوت‌ دینی‌ یا سیاسی‌محسوب‌ می‌گردد… تنها اشخاصی‌ به‌ چنین‌ حرکتی‌ دست‌ می‌زنند که‌ برای‌ آن‌ خلق‌شده‌اند، لذا این‌گونه‌ خطرکردن‌ به‌ مخیله‌ دیگران‌ خطور نمی‌کند… حرکتی‌ منحصر به‌ فردکه‌ اشخاصی‌ منحصر به‌ فرد را می‌طلبد…».
عقاد برخی‌ مستشرقان‌ و شرقیان‌ کم‌فهم‌ را به‌ نادیده‌گرفتن‌ حقایق‌ در جریان‌بیعت‌ مکارانه‌ یزید و عدم‌ درک‌ شرایطی‌ که‌ امام‌ در آن‌ قرار داشت‌، متهم‌ می‌نماید و برانگیزه‌ اعتقادی‌ حضرت‌ تأکید می‌ورزد:
«چقدر خوب‌ بود اگر این‌ گروه‌، مسئله‌ عقیده‌ را در وجود حسین‌(ع) متذکر می‌شدندکه‌ یک‌ امر موقّتی‌ و سازش‌بردار نبود. او انسانی‌ بود که‌ محکم‌ترین‌ ایمان‌ به‌ احکام‌ اسلام‌را دارا بود و به‌ شدت‌ معتقد بود که‌ تعطیل‌ حدود الهی‌ بزرگترین‌ بلایی‌ است‌ که‌ دامن‌گیر او،خانواده‌اش‌ و به‌ طورکلی‌، امت‌ عربی‌ در حال‌ و آینده‌ خواهد شد. او مسلمان‌ و نواده‌پیامبر(ص) بود…».
عدم‌ توجه‌ به‌ این‌ نکته‌، عامل‌ بسیاری‌ از تحلیل‌های‌ غلط‌ و ناروا نسبت‌ به‌ نهضت‌امام‌حسین‌(ع) است‌ که‌ عمده‌ این‌ تحلیل‌ها از سوی‌ مستشرقین‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.برخی‌ هدف‌ قیام‌ را دستیابی‌ به‌ حکومت‌ و خلافت‌ پنداشته‌اند و با این‌ پندار به‌ ماجرانگریسته‌اند و برخی‌ دیگر آن‌ را یک‌ درگیری‌ قومی‌ دانسته‌اند و تلاش‌ نموده‌اند، برای‌ریشه‌یابی‌ آن‌ به‌ عصر هاشم‌ و امیّه‌ برگردند و مسیر این‌ اختلاف‌ را تا عصر حسین‌(ع)دنبال‌ و در آن‌ عصر به‌ اوج‌ رسانند.
در حالی‌که‌ چنین‌ قضاوتی‌، با هیچ‌یک‌ از عناصر مؤثّر در حادثه‌ هماهنگی‌ ندارد ودر هیچ‌ کلام‌ و نامه‌ای‌ از حضرت‌ نشانی‌ از آن‌ نمی‌توان‌ یافت‌، علاوه‌ بر این‌که‌ ترکیب‌لشکریان‌ درگیر، بطلان‌ چنین‌ مدعایی‌ را ثابت‌ می‌کند:
«درگیری‌ قومی‌ هرگز نمی‌تواند جون‌ ـ برده‌ سیاهپوست‌ ـ و حبیب‌بن‌مظاهر ـرئیس‌ عشیره‌ عربی‌ ـ را در کنار هم‌ قرار دهد. همچنان‌ که‌ ممکن‌ نیست‌ کسانی‌ را که‌ تادیروز دشمن‌ حسین‌(ع) بودند، مانند حربن‌یزید و زهیربن‌قین‌ و افراد مشابهی‌ که‌ در میان‌جنگ‌، هنگامی‌که‌ سخنان‌ و استغاثه‌ او را شنیدند به‌ او پیوستند، با کسانی‌که‌ از روز نخست‌با حسین‌ همراه‌ شدند، در یک‌ صف‌ قرار دهد. چه‌ چیز زهیربن‌قین‌ را که‌ از هواداران‌جریان‌ عثمانی‌ بود ـ از اعتقادش‌ به‌ خط‌ عثمان‌ متحول‌ می‌سازد؟! خطی‌ که‌ معاویه‌ برای‌توجیه‌ مخالفت‌ خویش‌ با علی‌(ع) ترسیم‌ نموده‌ بود و به‌ این‌ وسیله‌ ادعای‌ مظلومیت‌عثمان‌ و انتقام‌جویی‌ او را می‌نمود، چنین‌ امری‌ در مورد حربن‌یزید نیز که‌ تا آخرین‌لحظات‌ فرماندهی‌ لشکر دشمن‌ را به‌ عهده‌ دارد، صادق‌ است‌…».
شاید چنین‌ تصوری‌ از شعر منسوب‌ به‌ یزید پس‌ از قتل‌ حسین‌(ع) سرچشمه‌گرفته‌ که‌ از حقد دیرینه‌ او نسبت‌ به‌ پیامبر(ص) و فرزندان‌ آن‌ حضرت‌ و خشم‌ او از ارتباط‌آنان‌ با وحی‌ ناشی‌ گردیده‌ و آن‌ را به‌ مسائل‌ قومی‌ مرتبط‌ می‌سازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.