مجمع جهانی شیعه شناسی

از انقطاع تا فنا در اندیشه اکهارت (۳)

۲٫ تولد کلمههمان طور که اشاره شد، در اندیشه اکهارت، بازگشت انسان به سوی خداوند وقتی به طور کامل محقق می شود که انسان به کشف «واحد» نایل شود. در مسیر نیل به واحد، تولد کلمه به معنای انکشاف شخص دوم تثلیث مرتبه پایین تری از اتحاد انسان با کمال الاهی را محقق می کند. شاید بتوان تفاوت این دو مرحله را در این جمله خلاصه کرد: اگر تجربه انکشاف واحد، تجربه وحدت با واحد به عنوان خدای بی صورت باشد، تجربه انکشاف کلمه تجربه وحدت با صورت خدا است (Davis, 1994: 71-72).
۱-۲- سابقه تاریخی مفهوم تولد کلمههر چند این مقاله رویکرد تاریخی به مباحث مطروحه ندارد، با توجه به اهمیت بحث تولد کلمه و صبغه مسیحی آن اشاره به سابقه تاریخی این مفهوم می تواند مفید باشد. اکهارت، به عنوان یک مسیحی، کلمه را همان خدای پسر یعنی عیسی مسیح می داند. تولد کلمه به معنای انکشاف این خدا در نفس انسان و اتحاد انسان با او است. مفهوم تولد کلمه در اکهارت را می توان تعبیر مسیحی اتحاد با عقل در اندیشه فلوطین دانست؛ زیرا اکهارت همانند دیگر نو افلاطونیان مسیحی کلمه را با عقل فلوطینی یکی می گیرد (Inge, 1956: 94). در اندیشه فلوطین، نفس انسان قبل از آنکه به «واحد» نایل شود باید با عقل که صور کلی و جزئی را در بر دارد، متحد شود (کاپلستون، ۱۳۸۲: ۵۳۸/۱، ۵۴۲). صرف نظر از این سابقه فلوطینی و ریشه های دورتر یونانی، در تاریخ اندیشه مسیحی این مفهوم را به صورت اجمالی می توان در اندیشه های پولس و یوحنا یافت. اندیشه های پولس در مقابل با نخستین گروه از مسیحیان که «یهودی – مسیحی» نامیده می شوند، شکل گرفت. این تقابل به حدی است که می توان از مسیحیت پولسی در تقابل با مسیحیت عیسوی مسیحیان نخستین سخن گفت. مسیحیان نخستین به توحید آیین یهود معتقد بودند، همان طور که خود عیسی بر این عقیده صحه گذاشته بود: «اول [مهم ترین حکم] این است: ای اسراییل بشنو خداوند خدای ما خداوند یکتا است» (مرقس ۱۲: ۲۹).آنان به هیچ وجه به الوهیت عیسی اعتقاد نداشتند؛ بلکه مدعی بودند عیسای ناصری همان مسیح موعود قوم یهود است که کتب انبیای بنی اسراییل ظهور او را خبر داده اند. به نظر می رسد که پولس اولین کسی بود که اعتقاد به الوهیت عیسی مسیح را، دست کم به صورت اولیه و غیر تفصیلی، در مسیحیت بدعت نهاد. وی مسیح را واجد تمام صفات الاهی و صورت و مظهر خدای نادیده می داند (دوم قرنتیان ۴: ۴؛ کولسیان۱: ۱۵) و معتقد است که مسیح نامحدود است، زیرا تمام الوهیت در وی جای دارد (کولسیان ۲: ۹). اما این الوهیت کامل موجب نمی شود که او با خدای پدر یکی باشد و در یک رتبه قرار گیرد. او از خدا جدا است و از او تبعیت می کند (اول قرنتیان ۳: ۲۳ و ۱۱: ۳). مسیح پسر خدا است (رومیان ۸: ۳؛ دوم قرنتیان ۱: ۱۹؛ کولسیان ۱: ۱۳؛ افسسیان ۱: ۶). مسیح قبل از همه چیز و قبل از همه اعصار وجود داشت و اولین مولود نزد تمام موجودات است (کولسیان ۱: ۱۷، ۱۹). همگی انسان ها به وسیله ایمان در مسیح عیسی، پسران خدا می شوند (غلاطیان ۳: ۲۶). اگر مسیح در انسان سکنا گزیند، روح به سبب عدالت دارای حیات می شود (رومیان ۸: ۱۰). خداوند وقتی که زمان به کمال رسید پسرش را فرستاد تا انسان ها پسر خوانده خدا شوند. خدا روح پسر خود را در دل های مومنان فرستاد؛ لذا مومن پسر است و چون پسر است به وسیله مسیح وارث خدا است (غلاطیان ۴: ۴-۷).بعد از پولس نوبت به یوحنا می رسد تا با اطلاق واژه «کلمه» (Logos) بر عیسی مسیح به الوهیت او بعد جدیدی ببخشد. بنا بر انجیل یوحنا، کلمه از همان آغاز نزد خدا وجود داشت و حتی خود خدا بود و همه چیز به واسطه او آفریده شد (یوحنا ۱: ۱-۴). هرگز کسی خدا را ندیده است. پسر یگانه ای که در آغوش پدر است او را ظاهر کرد (یوحنا ۱: ۱۸). کلمه به جهانی که به واسطه خودش خلق شده بود آمد، متجسد شد و به کسانی که او را قبول کردند این قدرت را داد که فرزندان خدا گردند و از خدا تولد یابند (یوحنا ۱: ۱۲-۱۴). خدا پسر یگانه خود را به زمین فرستاد تا مومنان با ایمنان به او صاحب حیات جاودان گردند (یوحنا ۳: ۱۶).بدین ترتیب، پولس و یوحنا اولاً عیسی را پسر خدا می دانستند که از او متولد شده است و ثانیاً برای انسان ها نیز این امکان را فراهم می دیدند که با مسیح یگانه شوند و بدین ترتیب ایشان نیز فرزندان خدا بگردند، همان طور که مسیح پسر خدا بود.مضامین پولسی و یوحنایِ بالا به آسانی این امکان را فراهم کرد که متفکران عارف مشرب مسیحی از همان قرن دوم میلادی «تولد کلمه» یا «سکنا گزیدن کلمه» در نفس انسان را به عنوان یک مقام معنوی یا شهود عرفانی تلقی کنند. به عنوان نمونه کلمنت اسکندرانی (Clement of Alexandria) (حدود ۱۵۰ تا ۲۱۵ م) که رئیس مدرسه اصول دین در اسکندریه بود، اعتقاد داشت که کلمه خدا یکی است و در همه جا وجود دارد. این کلمه یگانه به هر قومی در شکل متناسب با آن قوم عطا می شود. این کلمه خود را در مسیح آشکار کرده است. مسیح معلمی بود که انسان ها را راهنمایی کرد تا فرزند خدا شوند [همان گونه که خود فرزند خدا بود] (گریدی، ۱۳۷۷: ۹۲). با تعمید می توان به این مقام دست یافت: «انسانِ تعمید شده که کلمه در او سکنا می گزیند، صورت جمیل کلمه را دارا می شود؛ او جذب خدا می شود و خودش زیبا می شود. این در حقیقت همان چیزی است که هراکلیتوس گفته بود: انسان ها خدایان اند و خدایان انسان ها. همین راز حقیقتاً در کلمه تبلور می یابد: خدا در انسان و انسان خدا»(Schurmann, 2001: 24) اریگن (Origen) (185- تا ۲۵۴ م) که جانشین کلمنت بود همین فکرت را پذیرفت و بسط داد. وی درباره تعمید چنین می گوید: «کسی که هنوز حکمت الاهی را با تمام عظمتش وجدان نکرده باشد، برای او مسیح هنوز متولد نشده است، یعنی هنوز مسیح برای او متجلی، مکشوف و مرئی نشده است. اما حتی آنگاه که برای چنین کسانی از راز لطف پرده برداری می شود، برای ایشان نیز، زمانی که ایمان می آورند، مسیح متولد می شود: در علم و در درون [ایشان مسیح متولد می شود]» (Ibid: 25).بر این اساس، می توان مدعی شد که تقریر اکهارت از مفهوم تولد کلمه از یک سو ریشه در آراء پولس و یوحنا دارد و از سوی دیگر، از آموزه های نوافلاطونی تغذیه کرده است؛ چون همان طور که اشاره شد، ولی کلمه مسیحی را با عقل فلوطینی یک می دانست.
۲-۲- تولد کلمه به عنوان شهود کلمه و وجدان آنهمان طور که اشاره شد، تولد کلمه به معنای تجربه عرفانی انکشاف کلمه است. این انکشاف در اندیشه اکهارت، به عنوان یک عارف نوافلاطونی، به معنای انکشاف چیزی که با انسان تباین وجودی دارد نیست، بلکه انکشاف چیزی است که با انسان اینهمان است و به تعبیری کشف وحدت یا اینهمانی است. اصولاً به نظر می رسد که نوعتجارب عرفانی عالی چنین هستند. یکی از محققان کشف اینهمانی با مشهود را وصف عام تجربه عرفانی می داند و می گوید: «عارف در ادراک خویش خود را با متعلق ادراک یکی می بیند … مجذوب شدن و فرورفتن در ادراک عبارت است از اتحاد با متعلق آن … اتحاد عرفانی تجربه ای واقعی است که عبارت از یگانه شدن با متعلق ادراک است و چون متعلق ادراک در اینجا خدا است، عارف دم از یگانگی با خدا می زند» (کاکایی، ۱۳۸۱: ۲۵۲). از این رو، در مبحث تولد کلمه، همان طور که در ادامه خواهیم دید، اکهارت همواره بر یکی از این دو نکته تأکید دارد: دانستن و داشتن؛ او انسانی را که کلمه در وجودش متولد شده است گاه از آن حیث توصیف می کند که چه چیزی یا چیزهایی میداند و گاه از آن حیث توصیف می کند که چه چیزی یا چیزهایی را واجد است.مبنای نظری ای که اکهارت بر حسب آن تولد کلمه را هم بعد معرفت شناختی می بخشد و هم بعد وجودشناختی متشکل از چند اصل است:نخست: همان طور که گذشت، عیسی مسیح، به عنوان کلمه صورت کامل و طبیعی خدا است (Schurmann, 2001: 97)؛ بنابراین، تمام آنچه که در اقنوم پدر وجود دارد در او ظاهر شده است.دوم: نفس به همراه کلمه از خدا صادر شده است. به عبارت دیگر، عیسی مسیح به عنوان صورت خدا در ازل از خدا صادر و متولد شده است و در همین صدور، نفس انسان نیز در مقام اتحاد با همین صورت از خدا صادر و متولد شده است (Davis, 1994: 12). صدور ازلی نفس به همراه پسر به عنوان صورت الاهی بدین معنا است که این صورت در همان صدور و ولادت ازلیِ بی واسطه بر حاق نفس انسان منطبق گشته است (Schurmann, 2001: 97-98)، به طوری که می توان گفت خداوند صورت کامل خود و هر آنچه را که خود هست در نفس انسان تولید کرده است (Davis, 1994: 116) می توان این اصل را در قالب اصطلاحات فلسفی چنین بازگو کرد که کلمه صورت کلی خدا است و نفس صورت جزئی خدا، به طوری که این صورت جزئی در آن صورت کلی مندک است. بر این اساس، این طور نیست که نفس انسان ابتدا به صورت خدا نبود و بعداً با نقش بستن صورت الاهی در آن به صورت خدا درآمد یا درآینده درآید. نقش زدن صورت الاهی بر نفس انسان نظیر نقش زدن صورت بر دیوار نیست. این نقش زدن به عنوان یک فعل الاهی نیاز به محل ندارد، یعنی لازم نیست که از قبل محلی وجود داشته باشد که صورت الاهی را نداشته باشد و بعداً صورت الاهی بر آن نقش زده شود از این رو، در مورد نفس انسان، نقش و چیزی که نقش بر آن زده می شود یک چیز است: نفس انسان همان صورت الاهی است. (Davis, 1994: 138).سوم: این صورت یک صورت علمی است و از سنخ علم و انکشاف است. به تعبیری، این صورت همان علم یا عقل خدا است که صور همه موجودات در آن شناور است. چون عیسی همان حکمت الاهی است. در همین حکمت است که پدر خود را و همین کلمه را که همان حکمت است و همه آنچه را که در آن مندمج است می شناسد (Davis, 1994: 57).با توجه به اصول یاد شده می توان تولد کلمه در نفس انسان را هم بر حسب شهود کلمه و هم بر حسب وجدان کلمه تعریف کرد. در خصوص تولد کلمه به معنای شهود کلمه می توان گفت: کسی که کلمه در وجودش متولد شده است کلمه را به عنوان صورت خدا، که بر نفس خودش منطبق شده، شهود می کند. اکهارت در این خصوص می گوید: «وقتی ما از نور الاهی که خدا در ما قرار داده پرده بر می داریم، صورت خدا در ما مکشوف می شود. تولد کلمه به معنای انکشاف خداوند است؛ زیرا گفتن اینکه پسر از پدر متولد شده است بدین معنا است که خداوند راز خود را بر او مکشوف نموده است. هر چه بیشتر و واضح تر صورت خدا را در خود مکشوف کنیم خداوند هم با وضوح بیشتری در ما متولد می شود. لذا تولد مستمر خدا به این معنا است که خدا صورتش را مکشوف می کند» (Davis, 1994: 150). در خصوص تولد کلمه به معنای وجدان کلمه می توان گفت کسی که کلمه در وجودش متولد شده است خود را با کلمه یکی می یابد. او، همان طور که اشاره شد، از قبل با صورت جزئی خود در صورت کلی خدا، یعنی کلمه، تحقق و تقرر دارد؛ از این رو، با تولد کلمه همان چیزی می شود که از قبل بود. به نظر اکهارت این آیه از کتاب مقدس که «ما را پیش از بنیاد عالم در او [مسیح] برگزید» (افسسیان ۱: ۴) به همین وجود و تقرر قبلی انسان در مسیح اشاره دارد (Davis, 1994: 147). اکهارت در خصوص این اتحاد می گوید: «لذا هر چه بیشتر خود را مکشوف کنیم بیشتر همانند خدا می شویم و هر چه بیشتر همانند خدا بشویم بیشتر با او متحد می شویم … لذا تولد مستمر ما در خدا به همان میزانی است که با صورت خودمانبه صورت خدا متجلی می شویم … وحدت خدا با انسان را باید اینهمانی این دو صورت دانست. همین صورت است که ما را همانند خدا می کند. بنابراین، این سخن که انسان با خدا یکی است و به اعتبار این وحدت، خدا است، راجع به ساحتی از صورت [انسان] است که در آن انسان همانند خدا است و راجع به ساحت مخلوق [نفس انسان] نیست» (Ibid: 150).
پی نوشت ها :
* پژوهشگر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب وابسته به دانشگاه ادیان و مذاهب.منبع: نشریه هفت آسمان، شماره ۴۶٫
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.