اشاره:
امام و پیشوا به کسى گفته مى شود که پیش جماعتى افتاده رهبرى ایشان را در یک مسیر اجتماعى یا مرام سیاسى یا مسلک علمى یا دینى به عهده گیرد و البته به واسطه ارتباطى که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق،تابع زمینه خود خواهد بود. آیین مقدس اسلام (چنانکه از فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،دستور مى دهد،از جهت حیات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمایى مى کند و در حیات صورى نیز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى نماید چنانکه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حکومت) مداخله مى نماید.
بنابر جهاتى که شمرده شد،امت و پیشوائى دینى در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد:از جهت حکومت اسلامى و از جهت بیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى.شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد،کسى که متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز به امر خدا تعیین فرموده است.
امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى
انسان با نهاد خدادادى خود بدون هیچ گونه تردید،درک مى کند که هرگز جامعه متشکلى مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتى یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامدارى که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او به اراده هاى جزو حکومت کند و هر یک از اجزاى جامعه را به وظیفه اجتماعى خود وادارد،نمى تواند به بقاى خود ادامه دهد و در کمترین وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عمومیش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل کسى که زمامدار و فرمانرواى جامعه اى است (اعم از جامعه بزرگ یا کوچک) و به سمت خود و بقاى جامعه عنایت دارد،اگر بخواهد به طور موقت یا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینى به جاى خود مى گذارد و هرگز حاضر نمى شود که قلمرو فرمانروایى و زمامدارى خود را سر خود رها کرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.
رئیس خانواده اى که براى سفر چند روزه یا چند ماهه مى خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند،یکى از آنان را (یا کسى دیگررا) براى خود جانشین معرفى کرده امورات منزل را به وى مى سپارد.رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانى که کارمندان یا شاگردان چندى زیر دست دارد،حتى براى چند ساعت غیبت،یکى از آنان را به جاى خود نشانیده دیگران را به وى ارجاع مى کند و به همین ترتیب.
اسلام دینى است که به نص کتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و آیینى است اجتماعى که هر آشنا و بیگانه این نشانى را از سیماى آن مشاهده مى کند و عنایتى که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشته اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جایى که اسلام در آن نفوذ پیدا مى کرد،ترک نمى کرد و هر شهر یا دهکده اى که به دست مسلمین مى افتاد،در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمین را به دست وى مى سپرد حتى در لشگرهایى که به جهاد اعزام مى فرمود،گاهى براى اهمیت مورد،بیش از یک رئیس و فرمانده به نحو ترتب براى ایشان نصب مى نمود حتى در«جنگ موته»چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولى کشته شد دومى را،و اگر دومى کشته شد سومى را و همچنین…به ریاست و فرماندهى بشناسند .
و همچنین به مسئله جانشینى عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم،از نصب جانشین فروگذارى نمى نمود و هر وقت از مدینه غیبت مى فرمود،والى به جاى خود معین مى کرد حتى در موقعى که از مکه به مدینه هجرت مى نمود و هنوز خبرى نبود،براى اداره چندروزه امور شخصى خود در مکه و پس دادن امانتهایى که از مردم پیشش بود،على علیه السلام را جانشین خود قرار داد و همچنین پس از رحلت نسبت به دیون و کارهاى شخصیش على علیه السلام را جانشین خود نمود.
شیعه مى گوید:به همین دلیل،هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رحلت فرماید و کسى را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامى،نشان ندهد.اینکه پیدایش جامعه اى بستگى دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکى که اکثریت اجزاى جامعه آنها را عملا بپذیرند،و بقا و پایدارى آن بستگى کامل دارد به یک حکومت عادله اى که اجراى کامل آنها را به عهده بگیرد،مسئله اى نیست که فطرت انسانى در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا براى عاقلى پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالى که نه در وسعت و دقت شریعت اسلامى مى توان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى آن قائل بود و در راه آن فداکارى و از خودگذشتگى مى نمود مى توان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (گذشته از تأیید وحى و نبوت) مى توان مناقشه کرد.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب اخبار متواترى که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن) نقل کرده اند،از فتن و گرفتاریهایى که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامى شد.و فسادهایى که در پیکره اسلام رخنه کرد،مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فداى ناپاکیها و بى بند و باریهاى خودساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاری اى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نکند،و سخن گوید،ولى از مهمترین وضعى که باید در اولین لحظات پس از مرگش گوید،به وجود آید غفلت کند!یا اهمال ورزد و امرى به این سادگى (از یک طرف) و به این اهمیت (از طرف دیگر) به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعى ترین و عادى ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن،مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنین مسئله با ارزشى بکلى سکوت ورزیده کسى را به جاى خود تعیین نفرماید؟
و اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بیانات شافى در این خصوص کرده باشد و دستورات کافى بایست بدهد تا مردم در مسئله اى که اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است،بیدار و هشیار باشند.
و حال آنکه از چنین بیان نبوى و دستور دینى خبرى نیست و اگر بود کسانى که پس از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمى کردند در صورتى که خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شوراى شش نفرى که خودش اعضاى آن و آیین نامه آن را تعیین و تنظیم کرده بود،روى کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثى تبدیل شد و تدریجا شعائر دینى از جهاد و امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حدود و غیر آنها یکى پس از دیگرى از جامعه هجرت کرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گردید (۱) .
شیعه از راه بحث و کنجکاوى در درک فطرى بشر و سیره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آیین اسلام که احیاى فطرت مى باشد،و روش اجتماعى پیغمبر اکرم و مطالعه حوادث اسف آورى که پس از رحلت به وقوع پیوسته و گرفتاریهایى که دامن گیر اسلام و مسلمین گشته و به تجزیه و تحلیل در کوتاهى و سهل انگارى حکومتهاى اسلامى قرون اولیه هجرت بر مى گردد،به این نتیجه مى رسد که از ناحیه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نص کافى در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواتر قطعى مانند آیه ولایت و حدیث غدیر (۲) و حدیث سفینه و حدیث ثقلین وحدیث حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها به این معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پاره اى دواعى تأویل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است.
در تأیید سخنان گذشته
آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود و جمعى ازصحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود:دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من (با رعایت آن) هرگز گمراه نشوید،بعضى از حاضرین گفتند:این مرد هذیان مى گوید کتاب خدا براى ما بس است!!آنگاه هیاهوى حضار بلند شد.پیغمبر اکرم فرمود:«برخیزید و از پیش من بیرون روید،زیرا پیش پیغمبرى نباید هیاهو کنند» (۳) .
با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اینکه کسانى که در این قضیه از عملى شدن تصمیم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند همان اشخاصى بودند که فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهره مند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بى اطلاع على علیه السلام و نزدیکانش نموده،آنان را در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا مى توان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم در حدیث بالا تعیین شخص جانشین خود و معرفى على علیه السلام بود؟
و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال بود که در اثر آن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض) منظور باشد،زیرا اولا:گذشته از اینکه در تمام مدت بیمارى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حتى یک حرف نابجا شنیده نشده و کسى هم نقل نکرده است،روى موازین دینى،مسلمانى نمى تواند پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را که با عصمت الهى مصون است به هذیان و بیهوده گویى نسبت دهد.ثانیا:اگر منظور از این سخن معناى جدیش بود،محلى براى جمله بعدى (کتاب خدا براى ما بس است) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با بیماریش استدلال مى شد نه با اینکه با وجود قرآن نیازى به سخن پیغمبر نیست،زیرا براى یک نفر صحابى نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول،هیچگونه اختیار و آزادى عمل ندارند.
ثالثا:این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وى به خلافت خلیفه دوم وصیت کرد وقتى که عثمان به امر خلیفه،وصیت نامه را مى نوشت،خلیفه بیهوش شد با این حال خلیفه دوم سخنى را که درباره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد (۴) .
گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس (۵) به این حقیقت اعتراف مى نماید،وى مى گوید:من فهمیدم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى خواهد خلافت على را تسجیل کند،ولى براى رعایت مصلحت به هم زدم.مى گوید:خلافت از آن على بود (۶) ولى اگر به خلافت مى نشست مردم را به حق و راه راست وادار مى کرد و قریش زیر بار آن نمى رفتند از این روى وى را از خلافت کنار زدیم [!!!]با اینکه طبق موازین دینى باید متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترک نمود،موقعى که براى خلیفه اول خبر آوردند که جمعى از قبایل مسلمان از دادن زکات امتناع مى ورزند،دستور جنگ داد و گفت:اگر عقالى را که به پیغمبر خدا مى دادند به من ندهند با ایشان مى جنگم (۷) و البته مراد از این سخن این بود که به هر قیمت تمام شود باید حق احیا شود البته موضوع خلافت حقه از یک عقال مهمتر و با ارزش تر بود.
امامت در بیان معارف الهیه
در بحثهاى پیغمبر شناسى گذشت که طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى،هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى مى شود.
نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنا نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى،در زندگى خود به روش خاصى باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تأمین نماید و به عبارت دیگر:باید یک سلسله اعتقادات و وظایف عملى را درک نموده روش زندگى خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که به نام«دین»نامیده مى شود راه عقل نیست بلکه راه دیگرى است به نام«وحى و نبوت»که در برخى از پاکان جهان بشریت به نام انبیا (پیغمبران خدا) یافت مى شود!
پیغمبرانند که وظایف انسانى مردم را به وسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته به مردم مى رسانند،تا در اثر به کار بستن آنها تأمین سعادت کنند.روشن است که این دلیل چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افراد بشر به ثبوت مى رساند،همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند،به ثبوت مى رساند.
چنانکه از راه عنایت خدایى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظایف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظایف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته«امام»نامیده مى شود چنانکه کسى که حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا مى باشد«نبى»نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات مى کرد،عصمت ائمه و پیشوایات را نیز اثبات مى کند،زیرا باید خدا براى همیشه دین واقعى دست نخورده و قابل تبلیغى در میان بشر داشته باشد و این معنا بدون عصمت و مصونیت خدایى صورت نبندد.
فرق میان نبى و امام
دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرایع آسمانى که به واسطه پیغمبران انجام مى گیرد،همین قدر اصل وحى یعنى گرفتن احکام آسمانى را اثبات مى کند نه استمرار و همیشگى آن را به خلاف حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى است استمرارى و مداوم،و از اینجاست که لزوم ندارد پیوسته پیغمبرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام که نگهدارنده دین آسمانى است،پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى شود،بشناسند یا نشناسند و خداى متعال در کتاب خود مى فرماید: فان یکفر بها هؤلاء فقد و کلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین (۸) .
یعنى:«و اگر به هدایت ما.که هرگز تخلف نمى کند.کافران ایمان نیاوردند ما گروهى را به آن موکل کرده ایم که هرگز به آن کافر نخواهند شد».
و چنانکه اشاره شد،نبوت و امامت گاهى جمع مى شود و یک فرد داراى هر دو منصب پیغمبرى و پیشوایى (اخذ شریعت آسمانى و حفظ بیان آن) مى شود و گاهى از هم جدا مى شوند چنانکه در ازمنه اى که از پیغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بدیهى است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشته اند.
خداى متعال در کتاب خود جمعى از پیغمبران را به امامت معرفى فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم مى فرماید: و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین (۹) .
یعنى:«وقتى که خداى ابراهیم او را به کلمه هایى امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و به آخر رسانید،فرمود:من تو را براى مردم امام و پیشوا قرار مى دهم،ابراهیم گفت و از فرزندان من،فرمود عهد و فرمان من به ستمکاران نمى رسد».
و مى فرماید: و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا (۱۰) .
یعنى:«و ما ایشان را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبرى مى کردند».
امامت در باطن اعمال
امام چنانکه نسبت به ظاهر اعمال مردم،پیشوا و راهنماست،همچنان در باطن نیز سمت پیشوایى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوى خدا سیر مى کند .براى روشن شدن این حقیقت بدو مقدمه زیرین باید توجه نمود.
اول:جاى تردید نیست که به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانى یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى) واقعى و ابدى انسان،همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانى تعلیمش مى کند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نیکى و بدى آنها درک مى نماید.و خداى متعال از راه وحى و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان،در صورت امر و نهى و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها،براى نیکوکاران و فرمانبرداران،زندگى جاوید شیرینى که مشتمل بر همه خواستهاى کمالى انسان مى باشد،نوید داده و براى بدکاران و ستمگران زندگى جاوید تلخى که متضمن هر گونه بدبختى و ناکامى مى باشد خبر داده است.
و جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش که از هر جهت بالاتر از تصور ماست،مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقایى و بندگى و فرمانروایى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدایى همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستى و پیدایش هر چیز به آفرینش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس.
و چنانکه در قرآن کریم (۱۱) و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اشاره شده دین مشتمل به حقایق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما که خداى متعال آنها را با بیانى که با سطح فکر ما مناسب و با زبانى که نسبت به ما قابل فهم است،براى ما نازل فرموده است.
از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگى و خصوصیات زندگى هست،رابطه واقعى بر قرار است که خوشى و ناخوشى زندگى آینده به خواست خدا مولود آن است.
و به عبارت ساده تر:
در هر یک از اعمال نیک و بد،در درون انسان واقعیتى به وجود مى آید که چگونگى زندگى آینده او مرهون آن است.
انسان بفهمد یا نفهمد،درست مانند کودکى است که تحت تربیت قرار مى گیرد،وى جز دستورهایى که از مربى با لفظ«بکن و نکن»مى شنود و پیکر کارهایى که انجام مى دهد،چیزى نمى فهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیت به واسطه ملکات روحى ارزنده اى که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نایل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نیک خواه خود سرباز زده باشد،جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت.
یا مانند کسى که طبق دستور پزشک به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مى نماید وى جز گرفتن و به کار بستن دستور پزشک با چیزى سر و کار ندارد ولى با انجام دستور،نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پیدا مى کند که مبدأ تندرستى و هر گونه خوشى و کامیابى است.
خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهرى،حیات دیگرى باطنى (حیات معنوى) دارد که از اعمال وى سرچشمه مى گیرد و رشد مى کند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا،بستگى کامل به آن دارد.
قرآن کریم نیز این بیان عقلى را تأیید مى کند و در آیات (۱۲) بسیارى براى نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگرى بالاتر از این حیات و روشن تر از این روح اثبات مى نماید و نتایج باطنى اعمال را پیوسته همراه انسانى مى داند و در بیانات نبوى نیز به همین معنا بسیار اشاره شده است (۱۳) .دوم:اینکه بسیار اتفاق مى افتد که یکى از ما کسى را به امرى نیک یا بد راهنمایى کند در حالى که خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست،این حال تحقق پیدا نمى کند ایشان به دینى که هدایت مى کنند و رهبرى آن را به عهده گرفته اند،خودشان نیز عاملند و به سوى حیات معنوى که مردم را سوق مى دهند،خودشان نیز داراى همان حیات معنوى مى باشند،زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند هدایت دیگران را به دستش نمى سپارد و هدایت خاص خدایى هرگز تخلف بردار نیست.از این بیان مى توان نتایج ذیل را به دست آورد:
۱.در هر امتى،پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوى دینى که به سوى آن دعوت و هدایت مى کنند،مقام اول را حایزمى باشند،زیرا چنانکه شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنوى آن را واجدند.
۲.چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
۳.کسى که رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبرى او سیر مى کند (۱۴) .
ائمه و پیشوایان اسلام
به حسب آنکه از فصلهاى گذشته نتیجه گرفته مى شود،در اسلام پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در میان امت اسلامى پیوسته امامى (پیشواى منصوب) از جانب خدا بوده و خواهد بود.و احادیث انبوهى (۱۵) از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در توصیف ایشان و در عددایشان و در اینکه همه شان از قریشند و از اهل بیت پیغمبرند و در اینکه«مهدى موعود»از ایشان و آخرینشان خواهد بود،نقل شده است.
و همچنین نصوص (۱۶) از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در امامت على علیه السلام که امام اول است وارد شده است و همچنین نصوص قطعى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام در امامت دوم و به همین ترتیب گذشتگان ائمه به امامت آیندگانشان نص قطعى نموده اند .
به مقتضاى این نصوص،ائمه اسلام دوازده تن مى باشند و نامهاى مقدسشان به این ترتیب است :
۱. على بن ابى طالب
۲. حسن بن على
۳. حسین بن على
۴. على بن حسین
۵. محمد بن على
۶. جعفر بن محمد
۷.موسى بن جعفر
۸. على بن موسى
۹. محمد بن على
۱۰. على بن محمد
۱۱. حسن بن على
۱۲. مهدى علیهم السلام
پى نوشت:
۱. درباره مطالب مربوط به امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى به این مدارک مراجعه شود:تاریخ یعقوبى،ج ۲،ص ۲۶ الى ۶۱٫سیره ابن هشام،ج ۲،ص ۲۲۳.۲۷۱٫تاریخ ابى الفداء،ج ۱،ص ۱۲۶٫غایه المرام،ص ۶۶۴ از مسند احمد و غیر آن.
۲. براى اثبات خلافت على بن ابیطالب به آیاتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها این آیه است: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون
یعنى:«ولى امر و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند که نماز مى خوانند و در حال رکوع صدقه و زکات مى دهند»، (سوره مائده،آیه ۵۵)
مفسرین سنى و شیعى اتفاق دارند که آیه مذکور در شأن على بن ابیطالب نازل شده است و روایات کثیرى از عامه و خاصه نیز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى مى گوید:روزى نماز ظهر را با پیغمبر خواندیم سائلى از مردم تقاضاى کمک نمود ولى کسى به او چیزى نداد،سائل دستش را به جانب آسمان بلند کرده گفت:خدایا!شاهد باش در مسجد پیغمبر کسى به من چیزى نداد.على بن ابیطالب در حال رکوع بود با انگشتش به سائل اشاره کرد،او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت.
پیغمبر اکرم که جریان را مشاهده مى فرمود سرش را به جانب آسمان بلند کرده عرضه داشت :خدایا!برادرم موسى به تو گفت:خدایا!شرح صدرى به من عطا کن و کارهایم را آسان گردان و زبان گویایى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزیر و کمک من قرار بده،پس وحى نازل شد که ما بازوى تو را به واسطه برادرت محکم مى گردانیم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهیم نمود.خدایا!من هم پیغمبر تو هستم،صدرى برایم عطا کن و کارهایم را آسان گردان و على را وزیر و پشتیبانم قرار بده».
ابوذر مى گوید:هنوز سخن پیغمبر تمام نشده بود که آیه نازل گشت (ذخائر العقبى،تألیف طبرى،ط قاهره،سال ۱۳۵۶،ص ۱۶) حدیث مذکور با اندکى اختلاف در در المنثور،ج ۲،ص ۲۹۳ نیز نقل شده .بحرانى در کتاب غایه المرام،ص ۱۰۳،۲۴ حدیث از کتب عامه و ۱۹ حدیث از کتب خاصه در شأن نزول آیه نقل کرده است.از جمله آیات این آیه است: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دینا .
یعنى:«کفار امروز از برچیده شدن دستگاه اسلام نامید شدند پس دیگر از آنان نهراسید ولى از من بترسید.و امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما برگزیدم»، (سوره مائده،آیه ۳)
ظاهر آیه این است که:قبل از نزول آیه کفار امیدوار بودند که روزى خواهد آمد که دستگاه اسلام بر چیده شود،ولى خداوند متعال به واسطه انجام کارى آنان را براى همیشه از نابودى اسلام مأیوس گردانیده و همان کار سبب کمال و استحکام اساس دین بوده است و لابد از امور جزئى مانند جعل حکمى از احکام نبوده بلکه موضوع قابل توجه و مهمى بوده که بقاى اسلام مربوط به آن بوده است.
ظاهرا این آیه با آیه اى که در اواخر این سوره نازل گشته بى ربط نباشد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس .
یعنى:«اى پیغمبر!موضوعى را که به تو دستور دادیم به مردم ابلاغ کن که اگر ابلاغ نکنى رسالت خدا را انجام نداده اى.و خدا تو را از هر گونه خطرى که متوجه تو باشد در امان خواهد داشت»، (سوره مائده،آیه ۷۲)
این آیه دلالت مى کند که:خدا موضوع قابل توجه و بسیار مهمى را که اگر انجام نگیرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مى شود به پیغمبر دستور داده ولى از بس با اهمیت بوده پیغمبر از مخالفت و کارشکنى مردم مى ترسیده و به انتظار موقعیت مناسب آن را به تأخیر مى انداخته است،تا اینکه از جانب خدا امر مؤکد و فورى صادر شده که باید در انجام این دستور تعلل نورزى و از هیچ کس نهراسى.این موضوع هم لابد از قبیل احکام نبوده،زیرا تبلیغ یک یا چند قانون نه آن اهمیت را دارد که از عدم تبلیغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پیغمبر اسلام از بیان قوانین ترسى داشته است.
این قرائن و شواهد،مؤید اخبارى هستند که دلالت دارند که آیه هاى مذکور در غدیر خم درباره ولایت على بن ابیطالب نازل گشته است.و بسیارى از مفسرین شیعه و سنى نیز آن را تأیید نموده اند.
ابو سعید خدرى مى گوید:پیغمبر در غدیر خم مردم را به سوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند کرد که سفیدى زیر بغل رسول خدا نمایان شد،سپس آیه نازل شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دینا پس پیغمبر فرمود:«الله اکبر،از کامل شدن دین و تمامى نعمت و رضایت خدا و ولایت على بعد از من».
سپس فرمود:«هر کس من صاحب اختیار و متصدى امور او هستم،على صاحب اختیارش مى باشد.خدایا !با دوست على دوست باش و با دشمنش دشمنى کن.هر کس او را یارى نمود،تو یاریش کن و هر کس او را رها کرد تو نیز او را رها کن».
بحرانى در کتاب غایه المرام،ص ۳۳۶،۶ حدیث از طرق عامه و ۱۵ حدیث از طرق خاصه در شأن نزول آیه نقل کرده است.
خلاصه سخن:دشمنان اسلام که در راه نابودى آن از هیچ کارى خوددارى نمى نمودند و از همه جا مأیوس گشتند فقط به یک جهت امیدوار بودند،آنها فکر مى کردند که چون حافظ و نگهبان اسلام پیغمبر است وقتى از دنیا رفت،اسلام بى قیم و سرپرست مى گردد و نابودى برایش حتمى خواهد بود.ولى در غدیر خم،اندیشه آنان باطل گشت و پیغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود و پس از على هم این وظیفه سنگین و ضرورى به عهده دودمان پیغمبر که از نسل على به وجود مى آیند خواهد بود. (براى توضیح بیشتر رجوع شود به تفسیر المیزان،تألیف استاد علامه طباطبائى،ج ۵،ص ۱۷۷.۲۱۴ و ج ۶،ص ۵۰.۶۴)
«حدیث غدیر»:پیغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجه الوداع در غدیر خم توقف نموده مسلمین را گرد آورده پس از اداى خطبه اى على را به ولایت و پیشوائى مسلمین منصوب کرد.
براء مى گوید:در سفر حجه الوداع خدمت رسول خدا بودم،وقتى به غدیر خم رسیدیم دستور داد آن مکان را پاکیزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار داد و فرمود آیا من اختیار دار شما نیستم؟پاسخ دادند:اختیار ما به دست شما است.پس فرمود:«هر کس من مولا و صاحب اختیار او هستم،على مولاى او خواهد بود،خدایا!با دوست على دوستى و با دشمنش دشمنى کن».
پس عمر بن خطاب به على گفت:این مقام گوارایت باد که تو مولاى من و تمام مؤمنین شدى (البدایه و النهایه،ج ۵،ص ۲۰۸ و ج ۷،ص ۳۴۶٫ذخائر العقبى،تألیف طبرى،ط قاهره،سال ۱۳۵۶،ص ۶۷٫فصول المهمه،تألیف ابن صباغ،ج ۲،ص ۲۳٫خصائص،تألیف نسائى،ط نجف،سال ۱۳۶۹ هجرى ص ۳۱ .بحرانى در کتاب غایه المرام،ص ۷۹ مانند این حدیث را به ۸۹ طریق از عامه و ۴۳ طریق از خاصه نقل کرده است)
«حدیث سفینه»:ابن عباس مى گوید پیغمبر فرمود:«مثل اهل بیت من مثل کشتى نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف نمود غرق گشت»، (ذخائر العقبى،ص ۲۰٫الصواعق المحرقه،تألیف ابن حجر،ط قاهره،ص ۱۵۰ و ۸۴٫تاریخ الخلفاء تألیف جلال الدین سیوطى،ص ۳۰۷ .کتاب نور الابصار،تألیف شبلنجى،ط مصر،ص ۱۱۴٫بحرانى در غایه المرام،ص ۲۳۷ حدیث مذکور را به یازده طریق از عامه و هفت طریق از خاصه نقل کرده است)
«حدیث ثقلین»:زید بن ارقم از پیغمبر نقل کرده که فرمود:«گویا خدا مرا به سوى خویش دعوت نموده باید اجابت کنم ولى دو چیز بزرگ و وزین را در بین شما مى گذارم:کتاب خدا و اهل بیتم،مواظب باشید که چگونه با آنها رفتار مى کنید،آن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر کوثر بر من وارد شوند»، (البدایه و النهایه،ج ۵،ص ۲۰۹٫ذخائر العقبى،ص ۱۶٫فصول المهمه،ص ۲۲ خصائص،ص ۳۰ الصواعق المحرقه،ص ۱۴۷٫در غایه المرام،۳۹ حدیث از عامه و ۸۲ حدیث از خاصه نقل شده است)
حدیث ثقلین از احادیث مسلم و قطعى است که به سندهاى بسیار و عبارات مختلفى روایت شده و سنى و شیعه به صحتش اعتراف و اتفاق دارند.از این حدیث و امثالش چند مطلب مهم استفاده مى شود:
۱.چنانچه قرآن تا قیامت در بین مردم باقى مى ماند،عترت پیغمبر نیز تا قیامت باقى خواهند ماند،یعنى هیچ زمانى از وجود امام و رهبر حقیقى، خالى نمى گردد.
۲.پیغمبر اسلام به وسیله این دو امانت بزرگ،تمام احتیاجات علمى و دینى مسلمین را تأمین نموده و اهل بیتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمین معرفى کرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است.
۳.قرآن و اهل بیت نباید از هم جدا شوند و هیچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بیت اعراض کند و خودش را از تحت ارشاد و هدایت آنان بیرون نماید.P>
۵.جمیع علوم لازم و احتیاجات دینى مردم در نزد اهل بیت موجود است و هر کس از آنها پیروى نماید در ضلالت واقع نمى شود و به سعادت حقیقى نایل مى گردد،یعنى اهل بیت از خطا و اشتباه معصومند.و به واسطه همین قرینه معلوم مى شود که مراد از اهل بیت و عترت تمام خویشان و اولاد پیغمبر نیست بلکه افراد معینى مى باشند که از جهت علوم دین،کامل باشند و خطا و عصیان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحیت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابیطالب و یازده فرزندش که یکى پس از دیگرى به امامت منصوب شدند.چنانچه در روایات نیز به همین معنا تفسیر شده است.از باب نمونه:ابن عباس مى گوید به پیغمبر اکرم گفتم خویشان تو که دوست داشتن آنها واجب است کیانند؟فرمود:«على و فاطمه و حسن و حسین»، (ینابیع الموده،ص ۳۱۱) جابر مى گوید پیغمبر فرمود:«خدا ذریه هر پیغمبرى را در صلب خودش قرار داد ولى ذریه مرا در صلب على قرار داد»، (ینابیع الموده،ص ۳۱۸) .
«حدیث حق»:ام سلمه مى گوید از رسول خدا شنیدم که مى فرمود:«على با حق و قرآن مى باشد و حق و قرآن نیز با على خواهند بود و از هم جدا نمى شوند تا اینکه بر کوثر بر من وارد شوند»، (در غایه المرام،ص ۵۳۹ این مضمون با چهارده حدیث از عامه و ده حدیث از خاصه نقل شده است)
«حدیث منزلت»:سعد بن وقاص مى گوید رسول خدا به على فرمود:«آیا راضى نیستى که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اینکه بعد از من پیغمبرى نخواهد بود؟»، (البدایه و النهایه،ج ۷،ص ۳۳۹٫ذخائر العقبى،ص .۶۳
فصول المهمه،ص ۲۱٫کفایه الطالب،تألیف گنجى شافعى،ص ۱۴۸.۱۵۴٫خصائص،ص ۱۹. ۲۵٫صواعق،ص ۱۷۷ .در غایه المرام،ص ۱۰۹،صد حدیث از عامه و هفتاد حدیث از خاصه نقل است)
«حدیث دعوت عشیره»:پیغمبر (ص) خویشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس از تناول غذا به آنان فرمود:«من کسى را سراغ ندارم که بهتر از آنچه را که من براى شما آورده ام براى قومش آورده باشد.خدا به من دستور داده که شما را به سویش دعوت کنم پس کیست که در این امر به من کمک کند و برادر و وصى و خلیفه من در بین شما گردد؟»
تمام مردم سکوت کردند ولى على در عین حال که از همه کوچکتر بود عرضه داشت:من وزیر و یار شما مى شوم.پس پیغمبر دست بر گردن او نهاده فرمود:این برادر و وصى و خلیفه من است،باید از او اطاعت کنید.پس آن جماعت از جا حرکت نموده مى خندیدند و به ابو طالب مى گفتند:محمد به تو دستور داد که از پسرت اطاعت کنى (تاریخ ابى الفداء،ج ۱،ص ۱۱۶)
و از اینگونه احادیث زیاد است از جمله حذیفه مى گوید رسول خدا فرمود:« اگر على را خلیفه و جانشین من قرار بدهید.و گمان نمى کنم چنین کارى را انجام بدهید.او را راهنمایى با بصیرت خواهید یافت که شما را به راه راست وادار مى کند»، (حلیله الاولیاء،تألیف ابو نعیم،ج ۱،ص ۶۴٫کفایه الطالب،ط نجف،سال ۱۳۵۶،ص ۶۷)
ابن مردویه مى گوید پیغمبر فرمود:«هر کس دوست دارد حیات و مرگش مانندمن باشد و ساکن بهشت گردد،بعد از من دوست دار على باشد و به اهل بیت من اقتدا کند،زیرا آنها عترت من و از گل من آفریده شده اند و علم و فهم من نصیب آنان گشته پس بدا به حال کسانى که فضل آنها را تکذیب نمایند،شفاعتم هرگز شامل حالشان نخواهد شد»، (منتخب کنز العمال که در حاشیه مسند احمد به چاپ رسیده،ج ۵،ص ۹۴)
۳.البدایه و النهایه،ج ۵،ص ۲۷۷٫شرح ابن ابى الحدید،ج ۱،ص ۱۳۳٫الکامل فى التاریخ،ج ۲،ص ۲۱۷٫تاریخ الرسل و الملوک،تألیف طبرى،ج ۲،ص .۴۳۶
۴.الکامل،تألیف ابن اثیر،ج ۲،ص ۲۹۲٫شرح ابن ابى الحدید،ج ۱،ص .۵۴
۵.شرح ابن ابى الحدید،ج ۱،ص .۱۳۴
۶.تاریخ یعقوبى،ج ۲،ص .۱۳۷
۷.البدایه و النهایه،ج ۶،ص .۳۱۱
۸.سوره انعام،آیه .۸۹
۹.سوره بقره،آیه .۱۲۴
۱۰.سوره انبیا،آیه .۷۳
۱۱.از باب نمونه: و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم
یعنى:«قسم به این کتاب روشن!ما قرآن را عربى قرار دادیم شاید تعقل کنید. و این قرآن در ام الکتاب نزد ما عالى و حکیم است». (سوره زخرف،آیه ۴)
۱۲.مانند این آیات: و جاءت کل نفس معها سائق و شهید لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید .
یعنى:«تمام نفوس با گواه و مأمور در قیامت مبعوث مى گردند (و به آنان گفته مى شود) تو از این زندگى غافل بودى،پس ما پرده غفلت را از دیدگانت برداشتیم و اکنون دیده ات تیز بین شده است»، (سوره ق،آیه ۲۱)
من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه .
یعنى:«هر کس عمل نیکى انجام دهد و مؤمن باشد،ما او را زنده مى کنیم، زندگى پاکیزه و خوبى»، (سوره نحل،آیه ۹۷)
استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم .
یعنى:«وقتى که خدا و رسول شما را به چیزى دعوت کردند که زنده تان مى کند اجابت کنید»، (سوره انفال،آیه ۲۴)
یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء .
یعنى:«روزى که هر کس هر کار خوب و بدى انجام داده حاضر بیابد»، (سوره آل عمران،آیه ۳۰)
انا نحن نحى الموتى و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شى ء احصیناه فى امام مبین .
یعنى:«ما مردگان را زنده مى کنیم و اعمال و آثارشان را ثبت مى کنیم و همه چیز را در امام مبین احصا کرده ایم»، (سوره یس،آیه ۱۲)
۱۳.از باب نمونه:خداوند متعال در حدیث معراج به پیغمبر مى فرماید: فمن عمل برضائى الزمه ثلاث خصال اعرضه شکرا لا یخالطه الجهل و ذکرا لا یخالطه النسیان و محبه لا یؤثر على محبتى محبه المخلوقین.فاذا احبنى،احببته و افتح عین قلبه الى جلالى و لا اخفى علیه خاصه خلقى و اناجیه فى ظلم الیل و نور النهار حتى ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم و أسمعه کلامى و کلام ملائکتى و أعرفه السر الذین سترته عن خلقى و ألبسه الحیا حتى یستحى منه الخلق و یمشى على الارض مغفورا له و اجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفى علیه شیئا من جنه و لا نار و اعرفه ما یمر على الناس فى القیامه من الهول و الشده»، (بحار الانوار،چاپ کمپانى،ج ۱۷،ص ۹)
«عن ابى عبد الله علیه السلام قال استقبل رسول الله صلى الله علیه و آله حارثه بن مالک بن النعمان الانصارى فقال له:کیف انت یا حارثه بن مالک؟ فقال: یا رسول الله مؤمن حقا فقال رسول الله لکل شیى ء حقیقه فما حقیقه قولک؟ فقال یا رسول الله عرفت نفسى عن الدنیا فاسهرت لیلى و اظمأت هو اجرى فکأنى انظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب و کأنى انظر الى اهل الجنه یتزاورون فى الجنه و کأنى اسمع عوا اهل فى النار فقال رسول الله:عبد نورالله قلبه»، (وافى،تألیف فیض،جزء سوم،ص ۳۳)
۱۴. و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات
یعنى:«ما آنها را امام قرار دادیم که به وسیله امر ما مردم را هدایت کنند و انجام کارهاى نیک را به آنها وحى کردیم»، (سوره انبیاء،آیه ۷۳)
و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا
یعنى:«ما بعضى از آنها را امام قرار دادیم تا مردم را به وسیله امر ما هدایت کنند،زیرا آنان صبر کردند»، (سوره سجده،آیه ۳۴)
از اینگونه آیات استفاده مى شود که امام،علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهرى، داراى یک نوع هدایت و جذبه معنوى است که از سنخ عالم امر و تجرد مى باشد.و به وسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش،در قلوب شایسته مردم تأثیر و تصرف مى نماید و آنها را به سوى مرتبه کمال و غایت ،جذب مى کند (دقت شود)
۱۵.از باب نمونه:«عن جابر بن سمره قال سمعت رسول الله یقول:لا یزال هذا الدین عزیزا الى اثنى عشر خلیفه قال:فکبر الناس و ضجوا ثم قال کلمه خفیه، قلت لابى:یا ابه،ما قال؟قال :کلهم من قریش»، (صحیح ابى داوود،ج ۲،ص ۲۰۷٫مسند احمد،ج ۵،ص ۹۲ و چندین حدیث دیگر قریب به همین مضمون)
«عن سلمان الفارسى قال:دخلت على النبى صلى الله علیه و آله فاذاالحسین على فخذیه و هو یقبل عینیه و یقبل فاه و یقول:انت سید ابن سید و انت امام ابن امام و انت حجه ابن حجه و انت ابو حجج تسعه،تاسعهم قائمهم»،(ینابیع الموده،تألیف سلیمان بن ابراهیم قندوزى،چاپ هفتم،ص ۳۰۸)
۱۶ر.ک:الغدیر،امینى.غایه المرام،سید هاشم بحرانى.اثبات الهداه،محمدبن حسن حر عاملى .ذخائر العقبى،محب الدین احمد بن عبد الله طبرى.مناقب، خوارزمى.تذکره الخواص،سبط ابن جوزى.ینابیع الموده،سلیمان ابراهیم حنفى. فصول المهمه،ابن صباغ.دلائل الامامه،محمد بن جریر طبرى.النص و الاجتهاد،شرف الدین موسوى.اصول کافى،محمد بن یعقوب کلینى،ج ۱٫الارشاد،مفید .
منبع : سید محمد حسین طباطبائى شیعه در اسلام صفحه ۱۷۵