مجمع جهانی شیعه شناسی

بررسی آیه مباهله و دلالت آن بر امامت علی (ع)

یکی از آیات قران  برای اثبات ادعای امامیه بر منصوص بودن امامت علی علیه السلام، آیه مباهله است.

خدای متعال فرمود:

«فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبین‏»    (سوره آل عمران: ۶۱).

یعنى: «هر کس پس از این آگاهى که به تو رسیده در باره او [عیسى (ع)] با تو جدال کند، بگو: بیایید پسران و زنان و نفس [جان] خود را به مباهله بخوانیم و نفرین خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم».

واژه شناسی «مباهله»

براى «نَبْتَهِل» دو معنا آورده‏ اند: ۱٫ لعن و نفرین یکدیگر، ۲٫ دعا براى هلاکت یکدیگر. (طبرسی، مجمع البیان ۲: ۷۶۱). بدیهى است که معناى دوم به معناى نخست بر مى ‏گردد.

تاریخ مباهله

مشهور میان علماء، درباره ماه و روز مباهله، ماه ذی الحجه (سال نهم هجری) و روزهای بیست و چهارم و یا بیست و پنجم  و به قولی بیست و یکم و بیست و هفتم همان ماه است.  (جعفر سبحانی، فروغ ابدیت ۲: ۴۴۵)

شأن نزول آیه

در باره شأن نزول آیه مباهله اتفاق همه محدثان، مورّخان و پژوهشگران سنّى و شیعه بر این است که پیامبر )ص) براى مباهله با نصاراى نجران تنها على، فاطمه، حسن و حسین را به همراه خود برده بود.

۱٫ فخر رازى [از مفسران اهل سنّت] در شأن نزول آیه گفته است: روایت شده است که او [پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلایلى در برابر نصاراى نجران آورد، با این حال آنان بر نادانى خود اصرار مى ‏ورزیدند، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم [به آنان] فرمود: «خدا مرا فرمان داده است که اگر دلیل مرا نپذیرفتید با شما مباهله کنم»، آنان گفتند: ما [نزد قوم خود] باز مى ‏گردیم و در کار خود نظرخواهى مى ‏کنیم؛ سپس بر مى‏ گردیم، آنگاه که [نزد قوم خود] بازگشتند به عاقِبْ ـ که از میان آنان صاحب نظر بود ـ گفتند: رأى تو چیست؟ عاقِبْ گفت: اى مسیحیان به خدا سوگند شما دانستید محمّد پیامبر و فرستاده خدا است و در مورد آقایتان [مسیح (ع)] سخن حق را بیان کرده است. به خدا سوگند هیچ ملّتى با پیامبرى مباهله نکرد، جز اینکه بزرگشان به زندگىیش پایان بخشیده شد و خردسالشان بزرگ نشد [همگى نابود شدند] و اگر شما مباهله کنید به عذاب استیصال گرفتار مى‏شوید، پس اگر [از ایمان به محمّد (ص)‏] خوددارى کردید و بر ماندن بر دین خود اصرار ورزیدید او را رها کنید و به شهر خود بر گردید. [در روز مباهله] پیامبر (ص) از خانه بیرون آمد، در حالى که گلیم سیاهى بر اندام او بود، حسین را در آغوش و دست حسن را در دست خود گرفته، فاطمه پشت سر او و على پشت سر فاطمه راه مى ‏رفت، در آن حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم [با مخاطب قرار دادن مسیحیان] مى ‏فرمود: «آنگاه که دعوت کردم ایمان بیاورید»، اسقف نجران گفت: «اى مسیحیان! من چهره‏ هایى را مى ‏بینم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جایش بر کند، خدا آن کوه را از جایش بر مى‏ کَنَد، پس مباهله نکنید که هلاک مى ‏شوید و تا روز قیامت بر روى زمین مسیحى باقى نخواهد ماند»، سرانجام نصاراى نجران نه اسلام آوردند و نه مباهله کردند، بلکه حاضر شدند جزیه بپردازند و همچنان بر آیین مسیحیت باقى بمانند. بدانید که این روایت بر صحّتش در میان اهل تفسیر و حدیث اتفاق شده است. (التفسیر الکبیر ۸: ۷۱)

۲٫ ابن اثیر در تاریخ خود نوشته است: آنگاه که [هیئت نجران] آنان [پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، على، فاطمه، حسن و حسین] را دیدند، گفتند: این چهره ‏هایى است که اگر خدا را سوگند بدهند تا کوه ‏ها را متلاشى کند، آنها را متلاشى خواهد کرد. (الکامل فى التاریخ ۲: ۲۹۳).

 ۳٫ عسقلانى و ابن اثیر جزرى نیز پس از نقل جریان مباهله و اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى مباهله على، فاطمه، حسن و حسین را همراه خود برده بود، نوشته ‏اند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هؤُلاءِ أَهْلُ بَیْتى». (لإصابه فى معرفه الصحابه ۴: ۴۶۸؛ اسد الغابه ۴: ۹۹).

۴٫ ابن مغازلى با سندى از جابر نقل کرده است که گفت: آیه «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ…» در باره آنان نازل شده است. شعبى [راوى حدیث از جابر] گفت: «أبنائنا» حسن و حسین، «نسائنا» فاطمه و «أنفسنا» على بن ابى‏طالب (ع) است. (مناقب على بن أبى طالب (ع)، ص ۲۶۳، ح ۳۱۰).

۵٫ حافظ ابو نعیم یک روایت دیگر از جابر در این باره آورده؛ سپس سخن جابر از طریق شعبى را نقل کرده است. (النور المشتعل، ص ۵۲ – ۵۳).

۶٫ با سندى از سعد بن ابی وقاص نقل شده است که  گفت: معاویه بن ابى سفیان به سعد فرمان داد و گفت: «چه چیز تو را از لعن بر ابوتراب باز مى‏ دارد؟»، سعد گفت: امّا آنچه تو گفته‏ اى به خاطر سه چیز که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را فرمود، من او را سبّ نمى ‏کنم [دشنام نمى‏ دهم] – که اگر یکى از آن سه براى من بود، براى من بهتر از داشتن چهارپایان اصیل و نجیب بود -:…  و این آیه نازل شد: «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفسکم…»، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و فرمود: «أَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلى». (صحیح مسلم ۸: ۲۲۹ – ۲۳۰، ح ۳۲؛ سنن الترمذى، ص ۱۰۶۴، ح ۳۷۴۵؛ احمد حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۰۱، ح ۱۶۱۱؛ ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص ۱۲۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۲، ص ۱۱۱ – ۱۱۳ با سندهاى متعدد؛ حاکم نیشابورى، المستدرک، ج ۳، ص ۱۱۷، ح ۴۵۷۵/۱۷۳؛ عسقلانى، الاصابه، ج ۱، ص ۴۶۸).

۷٫ واحدى در اسباب النزول با سندى از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل کرده است: هیئت اعزامى نجران با رهبرى عاقب و سیّد بر پیامبر وارد شدند، پیامبر آن دو را به اسلام دعوت کرد، آن دو گفتند: «ما پیش از این اسلام آورده بودیم»، پیامبر (ص) فرمود: «شما دو تن دروغ مى‏ گویید، اگر بخواهید به شما خبر مى ‏دهم چه چیزى مانع اسلام آوردن شما شده است؟»، آن دو گفتند: «به ما خبر بده!»، پیامبر فرمود: «دوست داشتن صلیب، شرب خمر و خوردن گوشت خوک». پیامبر آن دو را به ملاعنه فرا خواند، آن دو قول دادند فردا صبح [براى مباهله] بیایند، فردا شد، پیامبر دست على، فاطمه، حسن و حسین را گرفت؛ سپس نزد آن دو [عاقب و سیّد] فرستاد، آن دو [مباهله را] نپذیرفتند و پذیرفتند خراج بپردازند. پیامبر فرمود: «سوگند به خدایى که مرا به حقیقت بر انگیخته است، اگر آن دو مباهله مى ‏کردند وادى [سرزمین آنان] آتش باران مى ‏شد.. (اسباب النزول: ۵۸ – ۵۹؛ ابو نعیم، النور المشتعل: ۵۰ – ۵۱، ح ۳).

۸٫ ابن ابى حاتم رازى در تفسیر خود از حسن [بصرى] و از سُدّى نقل کرده است که گفت با نزول آیه مباهله، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست حسن، حسین و فاطمه را گرفت و به على گفت: به دنبال ما بیا، على با آنان بیرون آمد، در آن روز نصارا بیرون نیامدند. (تفسیر القرآن العظیم، ج ۲، ص ۶۶۷).

۹٫ طیق نقل ابن عاشور در تفسیرش: ابو نعیم در دلائل روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، على، فاطمه، حسن و حسین را آماده کرد، تا به همراه او به مباهله بروند و براى آن نه حضور زنان را ذکر کردند و نه حضور بعضى از مسلمانان را. (التحریر والتنویر، ج ۳، ص ۱۱۴).

۱۰٫ ابن تیمیه در باره آیه مباهله [از این‏که پیامبر (ص) تنها على، فاطمه، حسن و حسین :را براى مباهله به همراه خود برده بود] گفته است حدیث صحیح است.  (مختصر منهاج السنّه النبویّه، ص ۳۸۶).

 ۱۱٫ بیهقی نقل کرده است: در مجلس محمد بن عایشه در بصره  مردی از میان جمعیت برخاست و پرسید: «افضل اصحاب پیامبر (ص) کیست؟ ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه…؟»،  در پاسخ گفت: «پس علی بن ابیطالب در کجا قرار دارد؟»، گفت: «تو از اصحاب پیامبر می پرسی یا از خود او؟» گفت: «از اصحاب او»، گفت: «خداوند فرمود: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ)»، پس چگونه اصحاب او خود او می شوند؟!  (المحاسن و المساوی۱: ۳۹).

۱۲٫ طبق نقل  ابن حجر: زمخشرى در کشاف گفته است: «این آیه دلیلى بر فضیلت اصحاب کساء :است که قوى‏ تر از آن دلیلى وجود ندارد»، (الکشاف، ج ۱، ص ۳۷۰) آنان على، فاطمه و حسنان هستند، زیرا آنگاه که آیه نازل شد، پیامبر (ص) آنان را فرا خواند، حسین را در آغوش و دست حسن را در دست خود گرفت و فاطمه پشت سر او راه مى ‏رفت و على پشت سر آن دو راه مى ‏رفت، از اینجا دانسته مى‏ شود که آنان مراد از آیه بوده و فرزندان فاطمه و نسل آنان فرزندان او (ص)‏ نامیده ‏شده و به صورت صحیح در دنیا و آخرت به او نسبت داده مى‏ شوند. (الصواعق المحرقه، صیدا، ص ۱۹۴؛ الکشاف، ج ۱، ص ۳۶۹ – ۳۷۰).

 آیه مباهله، دلیل بر امامت على (ع)

 آیه مباهله نیز – با توجه به روایات تفسیرى – بر امامت على (ع) دلالت دارد، زیرا خدا در این آیه او را نفس و جان پیامبر (ص)خوانده است؛ امّا اتحاد نفس دو انسان در وجود خارجى محال است، پس چاره‏ اى نیست که آن را بر مساوات در همه امور حمل کنیم، (ابن طلحه، مطالب السؤول، ص ۹۵ – ۹۶) جز در مورد رسالت و نبوّت که با ادلّه نقلیه دیگر، على (ع) خارج مى‏ شود؛ ولى ویژگى‏ هاى دیگر پیامبر (ص)‏ را طبق آیه مبااهله دارا است. مهمترین ویژگى پس از نبوّت: مقام ولایت و رهبرى بر امّت است، درست همان چیزى که پیامبر (ص) آن را در حدیث منزلت براى على (ع) بیان فرمود.

 پاسخ به اتهام جعل شأن نزول آیه

 محمّد رشید رضا در تفسیر «المنار» از قول استاد خود [محمّد عبده] نوشته است: روایات بر این اتفاق دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى مباهله على، فاطمه و دو فرزند آن دو را انتخاب کرد. کلمه «نسائنا» را بر فاطمه  و کلمه «أنفسنا» را تنها بر على حمل مى‏ کنند و منبع اصلى این روایات، شیعه و هدف آنان معلوم است. آنان در ترویج آنها [روایات مباهله] تا توان داشتند، تلاش کردند؛ تا آنجا که بسیارى از اهل سنّت آن را پذیرفتند؛ لیکن واضعان آنان نتوانستند آنها را خوب بر آیه تطبیق نمایند، زیرا کلمه «نسائنا» را مرد عرب براى دختر به کار نمى ‏برد، به ویژه در آنجا که همسرانى داشته باشد و این معنا را از لغت عرب نمى‏ فهمد. بعیدتر از آن این است که مقصود از «انفسنا» على علیه الرضوان باشد، افزون بر اینکه هیئت نجران که گفته ‏اند، آیه در باره آنان نازل گردیده است؛ زنان و فرزندان خود را نیاورده بودند، تا پیامبر (ص) به حکم آیه  بفرماید: زنان و فرزندان خود را بیاورید، پس آیه در مورد داستان مخصوصى به نام مباهله نازل نشده و از آیه بیش از این استفاده نمى ‏شود که خدا به پیامبر خود دستور داده است، تا اگر یکى از اهل کتاب در مورد عیسى با تو مجادله کند او را دعوت کن، تا با زنان و مردان و فرزندان یک جا گرد آیند و مؤمنان نیز با زنان و فرزندان در یک جا گرد آیند و این دو دسته با هم مباهله کنند، به این ‏گونه که به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند هر یک از دو دسته را که در باره عیسى (ع) دروغ مى‏ گوید لعنت کند؛ یعنى از رحمت خود دور گرداند، چون این‏ گونه درخواست خود دلیل بر این است که درخواست کننده به آنچه در مورد عیسى (ع) اعتقاد دارد از روى ایمان و وثوق کامل است، چنان ‏که خوددارى طرف دیگر این مباهله – چه مسیحیان و جز آنان – دلیل بر این است که نسبت به معتَقدات خود تردید دارند، تا آنجا که به محاجه و مباحثه‏ اى که مى ‏کنند، ایمان ندارند و عقیده‏ هایشان متزلزل است، چون عقیده خود را بر اساس دلیل روشن به دست نیاورده ‏اند و کسى‏ که به خدا ایمان داشته باشد، چگونه راضى مى‏ شود که همه این جمعیت‏ ها را از دو طرف، یعنى هم جمعیت اهل حق و هم جمعیت اهل باطل را در یک نقطه گرد آورد و همه به خدا توجه نموده و لعنت و دورى از رحمت خدا را براى طرف مقابل خود درخواست کند؟! این عمل جرأت و جسارت و استهزاء به قدرت و عظمت خدا است و بالاتر از این جرأت چیست؟ ولى پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان در این جهت که در اعتقادشان به عیسى (ع) یقین داشتند، سخنى نیست، براى اینکه در یقینشان همین بیان خدا کافى است که مى‏ فرماید: «من بعد ما جاءک من العلم»، پس علم در این مسائل اعتقادى همان یقین است، نه چیز دیگر.

 و اما اینکه خدا فرمود: «ندع أبنائنا و أبنائکم» دو احتمال دارد که بر هیچ ‏یک از این دو اشکالى که بر شیعه وارد است، وارد نمى ‏شود:

(اول) اینکه بخواهد بفرماید هر یک از دو طرف زنان و فرزندان طرف مقابل را نفرین کند؛ مثلا ما مسلمانان زنان و فرزندان شما مسیحیان را نفرین کنیم و شما مسیحیان زنان و فرزندان ما را نفرین کنید.

 (دوم) اینکه هر طایفه ‏اى زنان و فرزندان خود را نفرین کند.

 به همان ‏گونه که گفته شد هیچ اشکالى بر این دو وجه وارد نیست، اشکال بر نظریه شیعه است که شأن نزول آیه و مقصود از «أنفسنا» و «نسائنا» و «أبنائنا» را عدّه ‏اى خاص مى‏ دانند». (تفسیر المنار، ج ۳، ص ۳۲۲ – ۳۲۳).

 پاسخ: علاّمه طباطبائى ; در تفسیر «المیزان» در پاسخ نوشته است: این گفتار – که خیال مى ‏کنم خواننده باور نکند که سخن مردى دانشمند است و ما را به این متهم مى ‏کند که نسبت ناروا به مفسر مزبور داده‏ ایم – سخنى بى پایه و باطل است و اگر آن را نقل کرده ‏ایم براى این است که خوانندگان دریابند که تعصب ورزى کار یک دانشمند را در نفهمى به کجا مى ‏کشاند و تا چه اندازه فهم او را ساقط و نظریه ‏اش را سطحى و عوامانه مى ‏گرداند، تا آنجا که با دست خود آنچه را بنا کرده ویران و آنچه را تخریب کرده بر پا مى ‏سازد و هیچ باکى ندارد، براى اینکه خیر و شرّ را تشخیص نمى‏ دهد و تا انسانى شرّ را نشناسد چگونه از آن اجتناب کند؟!

 ما پیرامون گفتار وى در دو مقام بحث داریم:

 مقام اول:  آیا آیه مباهله برفضیلت علی (ع) دلالتی دارد یا نه؟ که این بحثى کلامى است…

(علامه طباطبائى رحمه‏الله چون در مقام تفسیر آیات قرآن بود، در باره مقام اول بحث نکرد؛ ولى نگارنده در ادامه در باره آن بحث کرده و نتیجه گرفت که بر امامت على (ع) دلالت دارد و به اشکالات آن نیز پاسخ داده است)

مقام دوم: پیرامون سخنان مفسر نامبرده است؛ البته از این جهت که با مدلول آیه مباهله و روایات داستان نصاراى نجران ارتباط  دارد… که چون با غرض کتاب ما ارتباط  دارد آن را مورد بحث قرار مى ‏دهیم.

 خواننده محترم توجه کرد که آیه شریفه چه دلالتى دارد و روایات بسیارى که نقل شد با دلالت آیه مطابقت دارد. دقت در این دو فراز فساد سخن این مفسر را – که به هیچ وجه معلوم نیست چه مى‏ خواهد بگوید – از وجوه متعددى روشن مى‏ گرداند. اینک تفصیل آن از نگاه خوانندگان مى‏ گذرد:

 ۱٫ او گفت: «مصادر روایتى که آیه مباهله را ناظر به اشخاص معیّن مى ‏داند کتاب ‏هاى شیعه است»، تا آنجا که گفت: «به گونه ‏اى که در میان بسیارى از اهل سنّت رایج گردید»، با اینکه پیش از این گفته بود: «روایات بر این  اتفاق دارند که آیه در شأن على، فاطمه و حسنان نازل شد»، ما نفهمیدیم مقصود او کدام روایات است؟! آیا مقصود همین روایاتى است که محدثان بر نقل و عدم طرح آن اجماع دارند؟ روایاتى که یکى یا دو تا و سه تا نیست، تا بگوید اهل حدیث بر جعل آن توطئه کرده‏اند، روایتى که صاحبان جوامع حدیث آنها را در جوامع خود آورده‏اند و اگر به خود جرأت داده و شیعه را به جعل آنها متهم کند، آیا مى‏تواند صحیح مسلم و ترمذى و کتاب‏هاى تاریخ را نیز جعلى بداند؟! روایاتى که همه مفسران بر آنها در تفاسیر خود اتفاق دارند، بدون اینکه بتوان به آن اعتراض کرد؛ یا در صحّت سند آنها تردیدى کرده باشند. او اگر بگوید مفسران تخصصى در تشخیص حدیث ندارند، این درست نیست، چون بسیارى از مفسران خود نیز از اهل حدیث بوده‏اند؛ مانند: طبرى، ابو الفداء ابن کثیر، سیوطى و مانند آنان.

 پرسش دیگر ما از او این است که مقصودش از شیعیانى که مصادر این روایات‏اند چه کسانى هستند؟ آیا مقصود صحابه‏اى است که سلسله سند این روایات به آنان پایان مى‏پذیرد؟ از قبیل: سعد بن وقاص، جابر بن عبد اللّه، عبد اللّه بن عباس و دیگر صحابه یا تابعینى که تمسکشان به این روایت ثابت شده است؛ از قبیل ابن صالح، کلبى، سدّى، شعبى و مانند آنان؟ و اگر نامبردگان به جرم اینکه احادیثى نقل کرده‏اند که با هواى نفس این آقا مطابق نیست، شیعه شدند و به گمان او هر چه نقل کنند جعلى است، پس همه احادیث اسلامى که به وسیله آنان نقل شده بى‏اعتبار است، پس این آقا باید همه نامبردگان را کنار بگذارد و احادیثشان را نپذیرد و با نپذیرفتن احادیث آنان سنّت و سیره‏اى باقى نمى ‏ماند. چگونه یک فرد مسلمان یا یک دانشمند اسلامى مى‏تواند به دروغ بگوید سنّت به طور کلّى باطل است و با این حال در صدد اسلام‏شناسى برآید و بفهمد که پیامبر گرامى اسلام چه تعالیم و چه شرایعى آورده؟! با اینکه قرآن کریم صراحت دارد که سنّت و سخن آن جناب حجّت است و تصریح دارد به اینکه دین خدا همچنان زنده مى ‏ماند و اگر بنا باشد سنّت را به طور کلّى باطل بدانیم، دیگر اثرى از قرآن باقى نمى‏ماند [چون آیه آیه قرآن کریم با سنّت اثبات شده] و در این فرض ثمره‏ اى بر نازل کردن قرآن نیز بار نمى‏شود.

 و یا مى‏ خواهد بگوید خود صاحب جوامع از این احادیث بى ‏خبرند، بلکه شیعه پس از مردن صاحبان این جوامع و کتاب‏هاى تاریخ، احادیث یاد شده را در کتاب‏هاى آنان داخل کرده‏اند که باز محذور در این فرض فراگیرتر و داراى فساد بیشتر است، براى اینکه با این فرض به هیچ کتابى نمى ‏توان اعتماد کرد.

 ۲٫ او گفته بود: «شیعه کلمه «نسائنا» را بر فاطمه سلام الله علیها و  کلمه «انفسنا» را تنها بر على علیه السلام حمل کرده ‏اند»، او گویا این معنا را از بعضى از روایات گذشته فهمیده است؛ مانند روایت جابر که گفته: «نسائنا» فاطمه سلام الله علیها و «أنفسنا و أنفسکم» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام است [تا آخر خبر]؛

 ولى کوتاهى از فهم خود این مفسر است، چون روایت نمى‏خواهد بگوید کلمه «نسائنا» به معناى فاطمه سلام الله علیها و  لفظ «أنفسنا» به معناى على علیه السلام است؛ یا مراد از اوّلى فاطمه ۳و مراد از دومى على علیه السلام است، بلکه مقصود این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مقام امتثال این فرمان از «أنفسنا» به جز على علیه السلام و مقصود از «نسائنا» به جز فاطمه سلام الله علیها و مقصود از «أبنائنا» به جز حسنان  :را به همراه خود نیاورده، معلوم مى‏شود که براى کلمه اول به جز على علیه السلام و براى کلمه دوم به جز فاطمه سلام الله علیها و از سومى به جز حسنان را مصداق نیافت؛ گویا مقصود از ابناء و نساء و انفس همان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، چنان‏ که در بعضى از روایات به این معنا تصریح شده است، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از اینکه نام بردگان را به همراه خود آورد، عرضه داشت: «پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند»،

 چون این عبارت مى‏ فهماند که: پروردگارا! من به جز اینان کسى را نیافتم تا براى مباهله دعوت کنم.  دلیل گفتار ما بر اینکه مقصود جابر این بوده، عبارت بعضى از روایات است که مى‏گوید: «انفسنا و انفسکم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام است»، چون این عبارت صراحت دارد که مقصود بیان مصداق است، نه معناى لفظ

.

 ۳٫ او گفته است: «جعل کنندگان این سرگذشت، خوب نتوانستند آن را با آیه تطبیق کنند، چون عرب آن گاه که از گوینده ‏اى کلمه «نسائنا» را مى ‏شنود، دختر خود گوینده به ذهنش نمى ‏رسد، آن هم گوینده‏اى که چند زن دارد. از لغت عرب چنین معنایى فهمیده نمى ‏شود. از این بعیدتر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ‏از «انفسنا» على علیه السلام را اراده کرده باشد»

.

 این معناى شگفت آورى که این مفسر براى آیه بیان کرده سبب شده است که روایات آیه مباهله را با همه فراوانیش کنار بزند و آن‏گاه به راویانش و از هر کس که آن روایات را پذیرفته است به بدی یاد کرده و آن اتهامات را وارد نماید، با اینکه او به نوشتن تفسیر کلام خدا اشتغال داشته است – کلامى که مرتب او را به پیروى از حق و اجتناب از باطل و دورى از هواى نفس فرا مى‏خواند – جا داشت که او حرمت جمع فراوانى از علماى اسلام را پاس میگذاشت، کسانى را که از ائمّه بلاغت و اساتید بیان هستند و روایات مذکور را بدون اینکه هیچ خدشه و اعتراضى بر آن وارد کنند در تالیفات خود آورده‏اند، آنان را این‏گونه به آسانى به باد تهمت «نفهمیدن» نگیرد!

یکى از اساتید، زمخشرى صاحب کشاف است، کسى است که ائمّه قرائت را در قرائتشان تخطئه مى‏کند، با این حال در ذیل این آیه مى‏گوید: «این دلیلى است که هیچ دلیلى قوى‏تر از آن بر فضیلت اصحاب کساء وجود ندارد و این برهان روشنى بر صحّت نبوّت محمّد است، براى اینکه هیچ‏کس، نه موافق و نه مخالف، روایتى نیاورده است که گفته باشد نصاراى نجران بدون ترس از اصحاب کسا به مباهله اقدام کرده باشند، چون اگر احتمال مى‏دادند که آن جناب به دروغ دعوى پیامبرى مى‏کند بى‏درنگ با او مباهله مى‏کردند» (الکشاف، ج ۱، ص ۳۷۰).

 چگونه ممکن است که این بزرگان و قهرمانان بلاغت و برجستگان ادب نفهمیده باشند که این روایات نسبت غلط به قرآن مى‏دهند و مى‏گویند «لفظ جمع را در مفرد استعمال کرده و کلمه «نساء» را که جمع است در مورد یک تن به کار برده است»؟! نه، به جانم سوگند، امر بر آن همه بزرگان پوشیده نماند. تنها این مفسر است که نتوانست میان مفهوم و مصداق فرق بگذارد و خیال کرده است که اگر خدا به پیامبر خود بفرماید: پس بعد از این، با اینکه خدا به تو علم داده، اگر کسى بگو مگو کرد به او بگو «ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را بخوانید…» و از سوى دیگر از طریق روایات معلوم شد که گفتگو کنندگان هیئت نجران بوده و عدد آن به گونه‏اى که در برخى از روایات آمده است، چهارده مرد بود و هیچ زن و فرزندى به همراه نداشتند و نیز معلوم شد که پیامبر ۹براى مباهله با آنان به جز از على، فاطمه، حسن و حسین ۸را نیاورده بود. لازمه آن فرمان و این امتثال این است که معناى جمله «فمن حاجک» هیئت نجران و معناى «نسائنا» یک زن و معناى «أنفسنا» یک مرد و معناى «أبنائنا» دو پسر باشد و دو کلمه «نساءُکم» و «أنفسکم» معنایى نداشته باشند، چون نجرانیان به همراه خود زن و فرزندى نیاورده بودند.

 و چرا چنین مفسرى – که میان مفهوم و مصداق تفاوت قائل نیست – این اشکال را نکرده است که در آیه کلمه «أبنائنا» با اینکه جمع است در مورد حسنان علیهما السلام که دو تن هستند، به کار برده شد؟! این رسواتر از به کار بردن کلمه «نساء» – که جمع است  در مفرد  یعنى فاطمه سلام الله علیها است، براى اینکه استعمال جمع در مفرد گاهى از خوش نشینان عرب شنیده مى‏شود، اگرچه عرب اصیل جز در مورد گوینده چنین کارى را نمى‏کند و تنها در مورد گوینده آن را به عنوان تعظیم به کار مى‏برد که مى‏گویند «ما چنین دستور دادیم، ما چنین کردیم، ما چنان خواهیم کرد»؛ ولى استعمال جمع در دو تن به هیچ وجه جایز نیست و سابقه ندارد، نه از خوش نشینان عرب و نه از عرب اصیل.

علّت اینکه این مفسّر روایات مباهله را کنار زده و به آنها نسبت مجعول بودن داده همان است که گفتیم: «نتوانسته است میان مفهوم و مصداق تفاوت قائل شود»، در حالى که سخن این‏گونه نیست که او توهّم کرده است.

 توضیح اینکه: کلام بلیغ آن کلامى است که مقتضاى مقام در آن رعایت شده باشد، آن کلامى که بتواند آنچه را که مورد اهتمام گوینده است کشف کند و بسیار مى‏شود که مقام تخاطب و گفت و شنود، مقامى است که تخاطب میان دو طایفه است که یکدیگر را به هیچ وجه نمى‏شناسند و یا اگر مى‏شناسند مصلحت اقتضا مى‏کند که شناسائى را انکار کنند، در چنین مقامى اگر یکى از دو طرف بحث و خصومت بخواهد به دیگرى بفهماند که خصومت و بگو مگو و دفاع و بالاخره ظرفیت ما تنها با این حاضران نیست، بلکه ما با همه افراد قبیله خود علیه شما قیام مى‏کنیم، با زنان و مردان و خردسالان و بزرگسالان. مى‏گوید: ما با شما مخاصمه داریم و با مردان و زنان و کودکان خود بر شما مى ‏تازیم.

 در چنین مقامى سخن خود را به گونه‏اى ادا مى‏کند که مقتضاى طبع و عادت باشد، چون عادت اقتضا مى‏کند که یک قبیله و طایفه‏اى از مردم هم زنان و هم فرزندانى داشته باشد و غرض گوینده نیز این است که به دسته مقابل خود بفهماند، ما و همه مردان، زنان و فرزندانمان در دشمنى با شما یک دل و یک زبانیم و همه همدست هستیم؛ اکنون اگر در چنین مقامى به مقتضاى طبع و عادت تکیه نموده و یک کلمه بگوید ما قبیله فلان با شما دشمنیم، منظور خود را رسانده است، چون شنونده مى‏داند که در میان قبیله گوینده زنان، فرزندان و مردان هستند؛ ولى اگر به این مقدار بسنده نکند و بگوید: ما قبیله فلان با مردان، زنان و کودکان خود علیه شما بر مى‏خیزیم، در حقیقت مى‏خواست چیزى زاید بر مقتضاى عادت و طبع برساند. این در صورتى است که گفتیم دو طرف متخاصم یکدیگر را نشناسند؛ امّا اگر این سخن دسته جمعى با مخاطب دسته جمعى میان دو جمعیت که یکدیگر را مى‏شناسند اتفاق بیفتد؛ مثلا با یکدیگر دوست باشند و این دسته بخواهد دسته دیگر را به مهمانى دعوت کند، یک بار گفتار خود را به مقتضاى طبع و عادت تکیه داده و مى‏گوید ما خودمان و زن و بچه‏مان از شما پذیرایى مى‏کنیم؛ یک بار دیگر گفتار خود را به شناسایى شنونده تکیه مى‏دهد و مى‏گوید: ما همه مردان با فلان دخترم و دو کودکم خدمتگزار شما خواهیم بود، در این صورت فایده زایدى را مى‏رساند.

 از این جهت این توضیح را دادم که معلوم شود که طبع، عادت و ظاهر حال، یک حکم، واقع و عالم خارج حکم دیگر دارد و گاهى این دو حکم مختلف مى‏شوند و اگر مختلف شدند شنونده نباید گمان کند که گوینده دروغ گفته است، چون ممکن است گوینده نخست پایه و تکیه گاه گفتار خود را طبع و عادت آنچه ظاهر حالش آن را حکایت مى‏کند قرار بدهد؛ ولى بعدا تصمیم بگیرد حقیقت و واقع کارش را بر خلاف ظاهر حالش بیان کند؛ نه این بیانش غلط است؛ نه این خبرى را که مى‏دهد دروغ است و نه مى‏توان گفت شوخى کرده است.

آیه شریفه مورد بحث چنین مجرایى دارد و مقصود از سخن خدا: «…ِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ …» این است که اى پیامبر گرامى من! آنان را دعوت کن و به آنان پیشنهاد کن تو با نزدیکانت که در دعوت و علم تو شریک هستند حضور پیدا کنى، آنان نیز با اهل و نزدیکان خود حضور پیدا کنند و آنگاه با یکدیگر مباهله کنید؛ ولى این دعوت را به مقتضاى ظاهر حال [که پیامبر مانند دیگر مردم زن و فرزندى دارد و مسیحیان نیز مانند دیگر مردم زن و فرزندى دارند] تکیه داده و مى‏گوید: «بگو بیایید تا ما زنان و مردان و فرزندان خود را و شما زنان و مردان و فرزندان خود را فرا بخوانیم و با یکدیگر مباهله نماییم»، این ظاهر حال است، پس اگر واقعیت بر خلاف این باشد؛ یعنى از جانب پیامبر به جاى زنان یک زن و به جاى «انفس» دو مرد و به جاى فرزندان دو فرزند حضور پیدا کنند و از جانب مسیحیان نجران تنها مردانى حضور پیدا کنند، بدون زن و فرزند، سخن دروغ نیست. گواه بر آن این است که آنگاه که مسیحیان نجران دیدند که پیامبر اسلام با یک مرد و یک زن و دو پسر مى‏آید، نگفتند عمل تو با گفتارت مخالف است و تو دروغ گفته‏اى و نیز به او نگفتند ما از اینکه دستور تو را بر آوردن زنان و فرزندان عمل نکرده‏ایم عذر مى‏خواهیم، چون به زنان و فرزندان خود دسترسى نداشته‏ایم و نیز هر کس که این داستان را بشنود هیچ به ذهنش خطور نمى‏کند که آیه شریفه با واقع سازگارى ندارد و روایاتى که داستان را حکایت مى ‏کند جعلى است.

 این سخن را گفتیم تا به سخن دیگر مفسّر مورد نظر نیز پاسخی داده باشیم که گفته است: «هیئت نجران نه زنانى همراه داشتند و نه فرزندانى…». (المیزان، ج ۳، ص ۲۳۵ – ۲۴۴(.

علامه طباطبائى رحمه ‏الله در ادامه پاسخ به سخنان محمد رشید رضا به موارد دیگر سخنان او پرداخته و همه آنها را مورد اشکال قرار داده است؛ ولى چون براى ما همین مقدار پاسخ کافى بوده است از نقل ادامه آن خوددارى نموده و خوانندگان را توصیه مى‏کنیم، تا خود آن را در تفسیر شریف المیزان مورد مطالعه قرار بدهند..

 پاسخ به ادعاى امتناع حمل آیه بر مساوات

 ابن تیمیه بر دلالت آیه بر امامت على علیه السلام اشکال کرد: دلیلى بر آن وجود ندارد، بلکه حمل آن بر مساوات ممتنع است، زیرا هیچ ‏کس با پیامبر برابر نیست، نه على و نه جز او:». (مختصر منهاج السنّه النبویّه، ص ۳۸۶).

پاسخ: ابن تیمیه در ادعاى امتناع برابرى على علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  مصادره به مطلوب کرد؛ یعنى ادّعاى انکارى خود را با لفظى دیگر به عنوان دلیل ذکر کرده و گفته است: «هیچ‏ کس با پیامبر  برابر نیست»،

 پس او دلیلى براى امتناع ذکر نکرد، چون دلیلى بر امتناع وجود ندارد، بلکه در همین آیه مباهله، على علیه السلام نفس پیامبر ۹‏ خوانده شد و ابن تیمیه نیز آن را پذیرفت و گفته شد چون معناى نفس، متحد و یکى بودن است و اتحاد نفس دو انسان ممتنع است، ناگزیر باید آن را بر مساوات آن دو نفس حمل کرد و راه دیگر براى معنا و مقصود آن وجود ندارد. آرى این برابرى تنها در مورد نبوّت با ادلّه دیگر استثنا خورده و در دیگر جهات، که مهم‏ترین آنها امامت و ولایت بر امّت است به معناى خود محفوظ است.

ابن تیمیه در ادامه نوشته است: «این لفظ [نفس] در لغت عرب اقتضاى مساوات را ندارد، خدا در داستان اِفک فرمود: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا…». (سوره نور: ۱۲) این سخن موجب نمى‏شود که مؤمنین و مؤمنات برابرباشند».  (مختصر منهاج السنّه النبویّه، ص ۳۸۶).

 پاسخ اول: مقصود از «أنفس» در این آیه هر مؤمن و هر مؤمنه‏اى است؛ یعنى هر مؤمنى که خبر اتهام همسر پیامبر ۹را شنید بر او لازم بود بدگمانى را کنار بگذارد و گمان خوب داشته باشد؛ مقصود لزوم خوش‏گمانى هر مؤمن نسبت به مؤمن دیگر است و خوش‏گمانى مربوط به نفس خود انسان است، بنا براین آیه نمى‏گوید که مؤمنان نفس یکدیگر هستند.

 پاسخ دوم: بر فرض که مقصود آیه این باشد که مؤمنان و مؤمنات نفس و جان یکدیگراند؛ ولى در اینجا قرینه وجود دارد که در همه امور نفس یکدیگر نیستند، بلکه تنها در جهت مؤمن بودن نفس یکدیگرند، چون تکیه بر وصف مُشْعِر به علّیت است و وصف «مؤمن» مى‏رساند که آنان تنها در جهت ایمان نفس یکدیگرند؛ نه در همه جهات، چنان‏که یکى از جهات، تفاوت طبیعى مرد و زن است که موجب تفاوت در برخى از احکام مى‏شود و آیه در این جهت اطلاق ندارد و نمى‏تواند بر اتحاد  مؤمنان در همه جهات دلالت داشته باشد و بطلان این مساوات بسیار روشن است؛ ولى «انفس» در آیه مباهله مطلق و بدون تکیه بر وصف ذکر شده و به ضمیر خطاب اضافه شده است، از این جهت بر برابرى مطلق با مرجع ضمیر که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است دلالت دارد و تنها مقام نبوّت با ادلّه خارج از آیه استثنا شده است، چون نبوّت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص دارد و على ۷تنها در جهت پیامبرى با او برابر نیست؛ ولى در جهات دیگر، به ویژه در مورد ولایت بر مردم و رهبرى بر مسلمانان با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برابر است.

منابع

  • قرآن کریم.
  • ابن ابى حاتم رازى، عبد الرحمان بن محمد بن ادریس (وفات:۳۲۷هجرى)، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: اسعد محمد طیب، المکتبه العصریه، بیروت.
  • ابن اثیر ابن جزرى، ابو الحسن على بن محمد (وفات:۶۳۰ هجرى)، اسد الغابه، تحیق و تعلیق: على محمّد معوّض و عادل احمد عبد الموجود، دار الکتب العلمیه، بیروت.
  • ابن اثیر، ابو الحسن على بن ابو الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد شیبانى (وفات:۶۳۰ هجرى)، الکامل فى التاریخ، دار صادر و دار بیروت، بیروت، ۱۳۸۵ق
  •  ابن تیمیه، ابو العباس احمد بن تیمیه، مختصر منهاج السنّه النبویّه، تلخیص: عبد اللّه بن محمّد غنیمان، دار کنوز اشبیلیا، ریاض، ۱۴۲۷ق.
  • ابن حنبال، ابو عبد اللّه احمد، مسند الامام احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ۱۴۱۵ق.
  • ابن عاشور، محمد طاهر، تفسیر التحریر و التنویر.
  • ابن عساکر، ابوالقاسم على بن الحسین (وفات:۵۷۱ هجرى)، تاریخ مدینه دمشق، دار الفکر، بیروت، ۱۴۱۷ق.
  • ابن مغازلى، على بن محمد بن محمد بن واسطى جلابى شافعى (وفات: ۴۸۳ هجرى)، مناقب على بن ابى طالب، تحقیق: محمد باقر بهبودى، المکتبه الاسلامیه، تهران، ۱۳۹۴ق.
  • ابو نعیم اصفهانى، احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق (وفات: ۴۳۰ هجرى)، النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فى علىٍّ، تحقیق: محمد باقر محمودى، وزاره الارشاد الاسلامى، ایران، ۱۴۰۶ق.
  • بیهقى، ابو بکر احمد بن حسین بن على، المحاسن و المساوی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار المعارف، قاهره، ۱۳۸۰ ه ق.
  • حاکم نیشابورى، محمد بن عبد اللّه، المستدرک على الصحیحین، دار الکتب العلمیه، بیروت
  • رشید رضا، محمّد، تفسیر القرآن الکریم الشهیر بتفسیر المنار، دار المعرفه، بیروت، ۱۳۸۴ق.
  • زمخشرى، محمود بن عمر بن محمد خوارزمى، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، البلاغه، قم، ۱۴۱۵٫
  • سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، دفتر تیلیغات اسلامی، قم، ۱۳۶۷ ه ش.
  • طباطبائى، علامه محمّد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۷ق.
  • عسقلانى، احمد بن على بن حجر (وفات:۸۵۲ هجرى)، الاصابه فى تمییز الصحابه، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۵ق.
  • فخر رازى، محمد بن عمر بن حسین (وفات: ۶۰۶ هجرى)، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۱ق.
  • قرشی عدوی شافعی، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ص)، مؤسسه البلاغ، بیروت، ۱۴۱۹ ه ق.
  • مسلم بن حجاج قشیرى نیسابورى، الصحیح، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۵ق.
  • واحدى نیسابورى، ابو الحسن على بن احمد (وفات:۴۶۸ هجرى)، اسباب النزول، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۰۲ق.
  • هیثمى مکى، احمد بن حجر (وفات: ۹۷۴ هجرى)، الصواعق المحرقه فى الردّ على اهل البدع والزندقه، تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف، مکتبه القاهره، قاهره و المکتبه العصریّه، صیدا، ۱۴۲۵ ق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.