مجمع جهانی شیعه شناسی

تقویم شیعه پانزدهم شوال

تقویم شیعه پانزدهم شوال

تقویم شیعه پانزدهم شوال

۱- جنگ بنی قینقاع (۲ هجری قمری)
۲- جنگ اُحُد (۳ هجری قمری)
۴- شهادت حضرت حمزه”علیه السلام”عموی پیامبر”صلی الله علیه و آله” (۳ هجری قمری)
۵- معجزه” رَدُّ الشّمس” برای حضرت علی”علیه السلام” (۷ هجری قمری)
۶- وفات «حضرت عبدالعظیم حسنی» (۲۵۲ هجری قمری)
۷- رحلت آیت الله «رازی اصفهانی» (۱۲۴۸ هجری قمری)
۸- رحلت آیت الله «محمد مهدی شمس الدین» (۱۴۲۱ هجری قمری)

۱- جنگ بنی قینقاع (۲ هجری قمری)
قَینقاع طایفه اى از یهودیان مدینه بودند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آنها شرط کرده بود که با مسلمانان جنگ نکنند و به دشمنان آنها نیز یارى نرسانند، ولى بنى قَینقاع این عهد را شکست.
سبب شکستن عهد این بود که در بازار، زنى از مسلمانان بر در مغازه زرگرى نشسته بود، مردى یهودى براى بُردن لباس زن، پشت او را چاک زد، زن فریاد کشید و مردى مسلمان به خاطر این کار زشت، او را کشت; یهودیان نیز جمع شده و آن مرد مسلمان را کشتند.
این قضیه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنید و به وسیله فرستادن شخصى، به آنها فرمود: چرا نقض عهد کردید؟!، از خدا بترسید و مرا به رسالت قبول کنید. آنها قبول نکردند و حضرت را تهدید نمودند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سال دوم هجرى قمرى پرچم اسلام را به حمزه داد و به قصد جنگ با یهودیان خارج شد.
جماعت یهود چون قوّت مقابله نداشتند به حصارهاى خود پناه بردند، و پانزده روز در محاصره لشکر اسلام بودند، بالاخره از حصار بیرون آمدند و به حکم خداوند گردن نهادند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: دستهاى آنها را از پشت ببندید، عبدالله بن ابىّ که در میان مسلمانان مردى منافق بود از حضرت به اصرار درخواست نمود که در حق آنها احسان فرماید، حضرت از ریختن خون آنها بگذشت ولیکن امر فرمود از آنجا بروند، ولى اموال آنها باقى ماند.{۱}

۱) حوادث الایام، صفحه ۲۳۹٫

۲- جنگ اُحُد (۳ هجری قمری)
مشرکین قریش بعد از جنگ بدر شب و روز در صدد از بین بُردن پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)بودند و سرانجام به فرماندهى ابوسفیان با لشکر مهمى متشکّل ازسه هزار نفر در یک فرسخى مدینه، یعنى اُحد به جنگ پیغمبر(صلى الله علیه وآله) آمدند.
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با لشکر اسلام که ۷۰۰ نفر بودند به آنجا تشریف آوردند و جنگ شروع شد.
تعدادى از مشرکین از کمین گاه به مسلمین از پشت هجوم آورده و عبدالله بن عمرو بن حزام انصارى (پدر جابر) را با جماعتى کشتند.
برخى از مسلمانان فرار نمودند و عده اى اطراف پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را گرفتند، مشرکین یک مرتبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را احاطه کرده با شمشیر و تیر حمله نمودند. به حدّى که دندان مبارک پیامبر(صلى الله علیه وآله) از برخورد با سنگ شکست و لب زیرین مجروح شد و نیز سنگى به پیشانى حضرت زدند و خون از جبین مبارک جارى گردید و نیز شمشیرهایی به حضرت اثابت کرد، ولى حضرت آنها را نفرین نفرمود و به خداوند عرضه داشت: الهى این قوم را ببخش که اینها نمى دانند.
عده اى از مسلمین در این جنگ شهید شدند. از مشرکین صدا بلند شد که محمّد کشته شده، مسلمین مضطرب شده و فرار مى کردند ولى حضرت مى فرمود: من رسول خدا هستم، زنده ام، کجا فرار مى کنید.
علىّ(علیه السلام) تنها مراقب پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و از ایشان دفاع مى کرد. تا اینکه نود زخم به سر و صورت و سینه و دست و پاى او وارد آمد و آنگاه از آسمان ندا آمد: «لا فَتى اِلاّ عَلىّ لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار»
خلاصه اینکه لشکر مشرکین نتوانستند در مقابل شیر خدا مقاومت کنند و پا به فرار نهادند و مغلوب شدند، در این جنگ هفتاد نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند.{۱}
عمر بن خطاب می گوید : در اُحد با پیامبر (صلی الله علیه وآله) بیعت کرده بودیم بر اینکه کسی فرار نکند ، و هر کس از ما که فرار کند ضالّ و گمراه است ، و هر کس از ما کشته شود شهید است.{۲}
احمد بن حنبل می گوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تعقیب فراریان بود ، عمر در حالی که اشک چشمانش را پاک می کرد برگشت و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: مرا ببخشید! امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: ” آیا تو نبودی که صدا زدی: محمد کشته شده است ، به دین قبلی خود برگردید” ؟! عمر گفت:این کلام را ابوبکر گفته است ! در اینجا بود که این آیه نازل شد: ” إنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعان إنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ” {۳}
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: در جنگ احد امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حال دفاع از پیامبر (صلی الله علیه وآله) بودند ، و دیگر اصحاب فرار کردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفای گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده ای دیگر به سرعت فرار می کردند. حضرت فریاد برآورد: ای جماعت ، بیعت شکستید و پیامبر (صلی الله علیه و آله) را تنها گذاشتید و به سوی جهنم می گریزید؟
عمر بن خطاب می گوید: علی را دیدم با شمشیر پَهنی که مرگ از آن می چکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود ، یا مانند دو کاسۀ روغنی که آتش در او افروخته باشند می درخشید ، و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت . این بود که جلو رفتم و عرض کردم:” یا اباالحسن ، تو را به خدا سوگند می دهم که دست از ما برداری ، که عرب را عادت است که گاهی می گریزد و گاهی حمله می کند . زمانی که حمله می کند تلافی گریختن را می نماید . پس آن حضرت ما را رها کرد ؛ و به خدا قسم چنان ترسی از آن حضرت در دل من افتاد که تا کنون از دلم خارج نشده است. {۴}
زمانی که بر بدن مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگام حمایت از پیامبر (صلی الله علیه واله) ۹۰ جراحت رسید؛ جبرئیل نازل شد و عرض کرد: “یا محمد ، به خدا سوگند این عمل علی بن ابی طالب مواسات است “. پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: ” این بدان جهت است که من از اویم و او از من است .جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو بزرگوارم “. {۵}
در این روز یکی از کسانی که جانفشانی کرد و فرار نکرد ، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد ، بانویی به نام “نسیبه” دختر کعب بن مازنیه بود و به او ام عماره می گفتند . او با شوهر و دو پسر خود در جنگ اُحد شرکت داشتند. نسیبه مشک آبی به دوش داشت و سقایت لشکر اسلام را می نمود . هنگامی که موقعیت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند ، مشک را به کناری انداخت و خود را پیش روی پیامبر (صلی الله علیه واله) سپر کرد ، به گونه ای که جراحات زیادی بر او وارد شد ، که مداوای یکی از آنها تا یک سال بعد ادامه داشت .
این زن فداکار دست به شمشیر بُرد ، و چنان ضربه ای بر ابن حمیه – که قصد کشتن پیامبر صلی الله علیه واله را داشت – زد که او فرار کرد .
عبدالله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع از پیامبر (صلی الله علیه واله) نمود و او قبول کرد . پیامبر به نسیبه فرمود: ” بارَکَ اَللهَ عَلَیکِ یا نَسیبه ” . در این حال پیامبر دید یکی از مهاجرین فرار می کند در حالیکه سپرش را به پشتش بسته است . آن حضرت فرمود: “ای صاحب سپر ، سپرت را بیانداز و خودت به جهنم برو”. سپس آن حضرت به نسیبه فرمود : “سپر او را بردار “. او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود : “مقام نسیبه از مقام فلان و فلان و فلان افضل است ، چه اینکه آنان فرار کردند.” {۶}

۱) حوادث الایام، صفحه ۲۳۵٫
۲) بحار الانوار : ج ۲ ص ۵۳ – ۵۴٫
۳) سورۀ آل عمران : آیۀ ۱۵۵ . اثبات الهداه: ج ۲ ص ۳۶۴ -۳۶۵٫
۴) بحار الانوار: ج ۲۰ ص ۵۳ – ۵۴ . قلائد النحور: ج شوال ، ص ۷۷ .
۵) بحار الانوار: ج ۲۰ ص ۵۴ .
۶) همان.

۴- شهادت حضرت حمزه”علیه السلام”عموی پیامبر”صلی الله علیه و آله” (۳ هجری قمری)
در روز جنگ اُحد جناب حمزه بن عبدالمطلب (علیه السلام) عموی پیامبر (صلی الله علیه واله) به شهادت رسید .حمزه برادر رضاعی پیامبر( صلی الله علیه واله)بود، چون هر دو بزرگوار از زنی به نام ثویبه شیر خورده بودند.{۱}
حضرت حمزه مردی شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست” وحشی” و به دستور “هند همسر ابوسفیان” کشته شد . هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر ، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (صلی الله علیه واله) را داشت ، ولی کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. این بود که او وحشی را با وعده هایی به کشتن پیامبر (صلی الله علیه واله) یا علی مرتضی (علیه السلام) و یا حمزه تحریک کرد . وحشی گفت: ” از کشتن پیامبر (صلی الله علیه واله) و پسر عمویش علی (علیه السلام) عاجزم ، ولی برای کشتن حمزه کمین می کنم”.
او در میدان جنگ با نیزه ای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتی خبر به هند دادند ، آن خبیث دستور داد سینۀ آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد. وقتی خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد .همچنین هند با خنجری گوشها ، بینی و … آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر (صلی الله علیه واله) هنگامی که حمزه را با آن وضع دیدند ، گریستند و عبای مبارک را روی او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند و فرمودند:” یا عم رسول الله و اسدالله و اسد رسوله … یا فاعل الخیرات ، کاشف الکربات”.
امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(علیهما السلام) و صفیه و دیگران بر آن حضرت گریستند.{۲}
پیامبر (صلی الله علیه واله) بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در اُحد دفن نمودند. بعد از چهل سال که معاویه خواست نهری از اُحد عبور دهد با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بیلها به پای حمزه رسید و فوراً خون جاری شد!
حضرت رضا (علیه السلام) به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمودند: “بهترین برادران من علی (علیه السلام) و بهترین عموهای من حمزه است.” {۳}

۱) بحار الانوار: ج ۲۰ ص ۵۵ . حمزه سیدالشهداء علیه السلام: ص ۲۸ – ۲۹ .
۲) همان.
۳) عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج ۲ ص ۶۱ . ریاحین الشریعه: ج ۴ ص ۳۵۰ .

۵- معجزه” رَدُّ الشّمس” برای حضرت علی”علیه السلام” (۷ هجری قمری)
ردالشمس به معنای برگرداندن یا بازگشت خورشید است. در برخی منابع روایی اسلامی، واقعه رد الشمس پیش از اسلام در زمان حضرت یوشع،{۱} داود {۲} و سلیمان {۳} اتفاق افتاده است.
در روایتی از اسماء بنت عمیس، ام سلمه همسر پیامبر، جابربن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و برخی دیگر از صحابه پیامبر نقل شده است:
«روزی پیامبر، علی(علیه السلام) را در پی انجام کاری فرستاد. زمانی که وی بازگشت، وقت نماز عصر بود. پیامبر که اطلاع نداشت ایشان نماز عصر خود را نخوانده است، سر خود را بر روی پای وی قرار داد و خوابید. در همان هنگام، وحی الهی نازل شد و پیامبر مشغول دریافت وحی شد. این امر تا زمانی که نزدیک بود خورشید غروب کند ادامه داشت. زمانی که دریافت وحی به اتمام رسید، پیامبر از ایشان پرسید که آیا نماز عصر خوانده است؟ وقتی علی بن ابیطالب در پاسخ گفت که به خاطر اینکه سر مبارک شما بر روی پای من بود و من نتوانستم شما را بیدار کنم، پیامبر نیز از خداوند خواست که آفتاب را برگرداند تا علی(علیه السلام) نماز عصر خود را بخواند. در این هنگام، خورشید به‌اندازه ‌ای به عقب برگشت که وقت فضیلت نماز عصر شد و حضرت نماز خود را خواند.» {۴}
این واقعه در اکثر منابع روایی شیعی نقل شده است. {۵} در مکان این واقعه مسجدی بنا شد که به مسجد رد الشمس معروف است.
در زمان خلافت امیرالمومنین(علیه السلام) نیز به دعای ایشان یک بار واقعه رد الشمس روی داده است. طبق این نقل، وقتی حضرت علی(علیه السلام) با اصحابش می‌خواست از فرات به سوی بابل حرکت کند، نماز عصر را با بعضی از اصحابش خواند؛ اما شماری از لشکریان که مشغول رد کردن اسب‌های خود از فرات بودند، نتوانستند نماز را در وقت بخوانند. حضرت از خداوند خواست تا خورشید را باز گرداند و آنان نماز خویش را بخوانند.{۶}
در شمال شهر حله عراق زیارتگاهی به نام مشهدالشمس یا مشهد ردالشمس مشهور است.

۱) صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۲۰۳.
۲) ملاحویش آل غازی، بیان المعانی، ج۶، ص۳۱۸.
۳) مکارم شیرازی، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۱۴، ص۵۰۱.
۴) شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۴۶.
۵) کلینی، کافی، ج۴، ص۵۶۲؛ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۲۰۳.
۶) مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۴۷.

۶- وفات «حضرت عبدالعظیم حسنی» (۲۵۲ هجری قمری)
عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی‌طالب، مشهور به عبدالعظیم حسنی، شاه عبدالعظیم و سیدالکریم، در روز پنج شنبه ۴ ربیع الثانی سال ۱۷۳ ه.ق، در زمان حکومت هارون الرشید، در مدینه متولد شد.{۱}
پدرش عبدالله بن علی قافه و مادرش دختر اسماعیل بن ابراهیم بوده که به «هیفاء» موسوم است.{۲}نسب وی به امام مجتبی (علیه السلام) می‌رسد.
همسر عبدالعظیم، دختر عمویش، خدیجه، دختر قاسم بن حسن امیر، مکنّی به ابومحمد بود. عبدالعظیم از او صاحب دو فرزند به نام‌های محمد و ام سَلَمِه شد.{۳} شیخ عباس قمی در وصف یکی از فرزندان او می‌گوید: محمد مردی بزرگوار بود و به مقام زهد و عبادت شهرت داشت.{۴}
عبدالعظیم محضر امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) را درک کرده و ایمان خویش را بر امام هادی(علیه السلام) عرضه داشته{۵}،گفته‌اند عبدالعظیم هرگاه وارد مجلس امام جواد(علیه السلام) یا امام هادی(علیه السلام) می‌شد، با کمال ادب و خضوع و غایت حیا و تواضع، در حالی که دست‌های خود را از ردا بیرون آورده بود، به محضر آن امامان سلام عرض می‌کرد و امام پس از جواب سلام، او را نزدیک خود می‌خواند و در کنار خویش می‌نشاند؛ به حدّی که زانوی او به زانوی امام می‌چسبید و امام، کاملاً از احوال او سؤال می‌کرد. این برخورد موجب حسرت و غبطه دیگران می‌شد.{۶}
محدث نوری درباره فضائل عبدالعظیم حسنی از رساله صاحب بن عباد نقل می‌کند: او مردی با ورع، پارسا، معروف به امانت، صداقت در گفتار، عالم به امور دین، قائل به توحید و عدل و دارای احادیث بسیار بود.{۷}
امام هادی(علیه السلام) در سفری که عبدالعظیم به سامرا داشته، او را تصدیق می‌کند. امام هادی وی را این گونه خطاب می‌کند: یا اباالقاسم! تو به حق ولی ما هستی… تو همان دینی را که پسندیده خداست، از ما گرفته‌ای… خداوند تو را با گفتار ثابت در دنیا و آخرت تثبیت کند.{۸} این گفتگو میان امام و عبدالعظیم به «حدیث عرض دین» مشهور است.
دوران زندگی عبدالعظیم مصادف با شرایط خفقان و سرکوب شیعیان توسط بنی عباس بود. عبدالعظیم نیز همچون پدرانش سالها تحت تعقیب بود. او گرچه زمانی که در مدینه، بغداد و سامرا می‌زیست روش تقیه را در پیش گرفته و عقیده و مرام خود را پنهان می‌داشت، ولی بااین حال مورد غضب متوکل و معتز بود.
عبدالعظیم در زمان معتز خلیفه عباسی، به جهت اذیت و آزار و خوف از قتل، به امر امام هادی (علیه السلام) از سامرا به ری – که از پایگاه‌های مهم عباسیان بود – هجرت کرد. برخی هم نقل کرده‌اند به قصد زیارت قبر علی بن موسی الرضا(علیهماالسلام) به قصد خراسان هجرت کرد و در ری برای زیارت حمزه بن موسی بن جعفر(علیهم السلام) توقف کرد و در آن جا مخفی شد.{۹}
نجاشی به نقل از احمد بن محمد بن خالد برقی ماجرا را این گونه روایت می‌کند: عبدالعظیم در حال فرار از سلطان، به ری آمد و در سرداب خانه مردی از شیعیان در محله «سکه الموالی» ساکن شد. او در همان سرداب به عبادت می‌پرداخت. روز را روزه می‌گرفت و شب را به عبادت می‌گذراند. وی مخفیانه از منزل بیرون می‌آمد و به زیارت قبری می‌رفت که می‌گفت: این قبر مردی از فرزندان موسی بن جعفر(علیهماالسلام) است. پیوسته در آن سرداب بود و خبر ورود او به شیعیان آل محمد(علیهم السلام) یکی پس از دیگری می‌رسید تا اکثر شیعیان با وی آشنا شدند.{۱۰}
عبدالعظیم حسنی در ۱۵ شوال سال ۲۵۲ ه.ق در زمان امام هادی(علیه السلام) از دنیا رفت و درباره چگونگی رحلت او دو قول است: نجاشی می‌گوید: عبدالعظیم بیمار شد و از دنیا رفت{۱۱}؛در مقابل طریحی می‌نویسد: از اولاد ابوطالب، کسی که در ری زنده مدفون شد عبدالعظیم حسنی است.{۱۲}
شیخ صدوق در باب زیارت مرقد وی، روایتی را نقل می‌کند که فردی از اهالی ری بر امام علی النقی(علیه السلام) وارد شد و گفت: به زیارت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) مشرّف شدم. امام(علیه السلام) فرمود: ثواب زیارت قبر عبدالعظیم که نزد شماست مانند کسی است که قبر حسین بن علی(علیهما السلام) را زیارت کرده است.{۱۳}

۱) تهرانی، الذریعه، ج ۷، ص ۱۶۹. بر آستان کرامت، ص ۵.
۲) ابن عنبه، عمده الطالب، ص ۹۴.
۳) جنه النعیم، ج ۳، ص ۳۹۰. ابن عنبه، عمده الطالب، ص ۹۴.
۴) قمی، منتهی الآمال، ج ۱، ص ۵۸۵.
۵) تهرانی، الذریعه، ج ۷، ص ۱۹۰.
۶) زندگانی حضرت عبدالعظیم (ع)، ص ۳۰.
۷) نوری، خاتمه مستدرک، ج ۴، ص ۴۰۴.
۸) صدوق، امالی، ص ۴۱۹ و ۴۲۰. فتال، روضه الواعظین، ص ۳۱ و ۳۲.
۹) کجوری، جنه النعیم، ج ۴، ص ۱۳۱.
۱۰) نجاشی، رجال نجاشی، ص ۲۴۸.
۱۱) نجاشی، رجال نجاشی، ص ۲۴۸.
۱۲) المنتخب، ص ۸.
۱۳) صدوق، ثواب الاعمال، ص ۹۹.

۷- رحلت آیت الله «رازی اصفهانی» (۱۲۴۸ هجری قمری)
شیخ محمدتقی رازی اصفهانی فرزند عبدالرّحیم، عالم امامی، فقیه اصولی و زاهدی ژرف ‏بین و دقیق النظر بود.
او در محضر عالمانی هم چون: سید بحرالعلوم، سید علی صاحب ریاض، شیخ جعفر کاشفُ الغطاء و سیدمحسن کاظمینی پرورش یافت.
وی علاوه بر تبحّر در علوم عقلی و نقلی، در اصول فقه نیز استادی مُسلّم و توانا به شمار می‏ رفت.
شیخ محمدتقی رازی اصفهانی که با نگارش کتاب “هدایَهُ المسترشدین”، به صاحب هدایه معروف است، دارای تالیفات سودمند دیگری از قبیل شرح اسماء الحُسنی، حاشیه ‏ی معالم و… می ‏باشد.
این عالم بزرگ سرانجام در ۱۵ شوال ۱۲۴۸ ه.ق در اصفهان وفات یافت و در تخت فولادِ این شهر به خاک سپرده شد.

۸- رحلت آیت الله «محمد مهدی شمس الدین» (۱۴۲۱ هجری قمری)
شیخ محمد مهدی شمس الدین، در نیمه شعبان سال ۱۳۵۳ ه.ق در نجف اشرف به دنیا آمد.
وی پس از دوران کودکی، مقدمات علوم دینی را فراگرفت و پس از پشت سرگذاشتن سطوح عالیه، در درس خارج حضرات آیات: سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی به مقامات بالای علمی دست یافت.
شیخ محمد مهدی شمس الدین همزمان با تحصیل به تدریس و تألیف نیز می پرداخت و با قلم شیوایش، در بسیاری از مجلات علمی و ادبی نجف مقالاتی نگاشت.
او همچنین در تأسیس مؤسسه مُنتدی النّشر در راستای گسترش فرهنگ اسلامی شرکت داشت و در دانشکده فقهِ نجف نیز به تدریس مشغول بود.
شیخ محمد مهدی شمس‏ الدین در ۳۶ سالگی برای یاری مردم لبنان راهی این کشور شد و با کمک امام موسی صدر، بنیادها و مؤسسات خیریه و علمی متعددی پایه‏ گذاری کرد.
ایشان بعدها به عنوان نایب رییس و سپس رییس مجلس اعلای شیعیان لبنان برگزیده شد و منشأ خدمات مفیدی برای مردم گردید.
آیت ‏اللَّه شیخ محمد مهدی شمس ‏الدین، یکی از مردان نادری بود که علم و فقاهت را با جهاد و استقامت درهم آمیخته بود. وی ضمن آگاهی از علوم دینی، در عرصه پیکار با زورگویان و غاصبان صهیونیستی پیشگام بود و در عین حال از انقلاب اسلامی ایران حمایت می‏کرد.
از این متفکر مسلمان آثار متعددی بر جای مانده که ثوره الحسین، انصار الحسین، شرح عهد الاشتر و الغدیر و… از آن جمله ‏اند.
سرانجام وی در نیمه شوال سال ۱۴۲۱ ه.ق در ۶۷ سالگی بدرود حیات گفت و در مسجد امام صادق (علیه السلام) که توسط معظم له در بیروت تأسیس شده بود به خاک سپرده شد.

http://shiastudies.com

تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال.تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال.تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال. تقویم شیعه پانزدهم شوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.