مجمع جهانی شیعه شناسی

جنگ خندق و شجاعت حضرت علی

جنگ خندق و شجاعت حضرت علی

جنگ خندق و شجاعت حضرت علی

جنگ خندق

جنگ خندق از این جهت جنگ احزاب نامیده شد که قبایل و گروه‌های مختلف برای جنگ با رسول الله‏ جمع شدند. مسلمانان سخت ناراحت شده، آن‏ها را ترس و وحشت فراگرفت و این به خاطر اتحاد میان مشرکین یهود بود که به آن‏ها پیوسته بود. تعداد آن‏ها ده هزار نفر جنگجو و تعداد لشکر مسلمین سه هزار نفر بودند. قرآن کریم ترس و وحشت مسلمین از دشمنانشان را اینگونه بیان می‏کند:

«إذ جاءُوکُم مِن فَوقِکُم وَ مِن أسفَل مِنکُم وَ إذ زاغَتِ الابصارُ وَ بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ»[۱]

یادآورید وقتی را که لشکر کفار از بالا و پایین بر شما حمله‏ور شدند و چشمها حیران شد و جانها به گلو رسید.

 و خدای متعال پیروزی اسلام را به دست امام امیرالمؤمنین نوشت، آن کسی که فتح مسلّم را احراز کرد. اینک مختصری از این واقعه را بیان می‏کنیم:

نقش یهود در جنگ

یهود در این جنگ نقش فعالی داشته، گروهی از آن‏ها به نزد قرشیان رفته و آن‏ها را به جنگ با رسول اللّه‏ تحریک می‏کردند و از آن‏ها می‏خواستند که به آنان بپیوندند و به آن‏ها می‏گفتند:

ما با شما هستیم تا او را از پای درآوریم..

و قرشیان به آن‏ها می‏گفتند:

ای گروه یهود، شما اهل کتاب اول هستید و اختلاف ما را با او می‏دانید و او محمد است، آیا دین ما بهتر است یا دین او؟

یهود گفتند:

بلکه دین شما ـ و آن عبادت بت‏ها بود ـ بهتر از دین اوست و شما به حق از او نزدیک‏ترید..

و قرآن کریم از این گفتگو پرده برمی دارد، قول خدای متعال:

«ألَم تَرَ إلَی الَّذینَ أُوتوا نَصیباً مِنَ الکِتابِ یُؤمِنونَ بِالجِبتِ وَالطّاغوتِ وَیَقولونَ لِلَّذینَ کَفَروا هَؤُلاءِ أهدی مِنَ الَّذینَ آمَنوا سَبیلاً * أُولَئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ الله وَمَن یَلعَنِ الله‏ُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصیراً * أم لَهُم نَصیبٌ مِنَ المُلکِ فَإذا لا یُؤتونَ النَّاسَ نَقیراً * أم یَحسُدونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ الله‏ُ مِن فَضلِهِ فَقَد آتَینا آلَ إبراهیمَ الکِتابَ وَالحِکمَهَ وَآتَیناهُم مُلکاً عَظیماً * فَمِنهُم مَن آمَنَ بِهِ وَمِنهُم مَن صَدَّ عَنهُ وَکفَی بِجَهَنَّمَ سَعیراً»[۲]

 ندیدی و عجب نداشتی از حال آنانکه بهره‏ای از کتاب آسمانی هم داشتند باز چگونه به بتان جبت و طاغوت گرویده و به کافران مشرک می‏گویند راه شما به صواب نزدیک‏تر از طریقه اهل ایمان است. این گروهند که خدا آنان را لعنت کرد و هر که را خدا لعنت کند از رحمت خود دور می‏سازد و هرگز کسی یاری او نتواند کرد، آیا آنان که از احسان به خلق به هسته خرمایی بخل می‏ورزند بهره‏ای از ملک و سلطنت خواهند یافت؟ آیا حسد می‏ورزند با مردم چون خدا آن‏ها را به فضل خود برخوردار نمود که البته ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آن‏ها ملک و سلطنتی بزرگ عطاء کردیم. آنگاه برخی کسان به او گرویدند و برخی کسان راهزن دین و مانع دین به او شدند و برای کیفر آنان، آتش افروخته دوزخ بس است.

یهود در طول تاریخ، دشمن فکر و حق و مصدر فتنه در روی زمین بوده است و قوای کافر قریش برای جنگ با پیامبر به آن‏ها پاسخ مثبت داد همانگونه که قبایل قطفان پاسخ دادند و برای جنگ با پیامبر آماده شدند.

پیامبر با نعیم

نعیم به دست پیامبر مسلمان شد. او از بزرگان غطفان بود. به پیامبر گفت: ای رسول خدا، من مسلمان شدم و قوم من از اسلام من اطلاعی ندارند، پس به آنچه می‏خواهی دستور بده… پس پیامبر به منصرف کردن قبایل و نیرنگ به آن‏ها دستور داد، چون جنگ، نیرنگ است.

“نعیم بن مسعود” به مأموریت خود اقدام کرد و شروع به سنگ اندازی بر قوای جنگجوی یهود و قرشیان نمود و به نزد بنی قریظه، یهودیان ساکن در مدینه رفت که در جاهلیت با آن‏ها دوست بود و به آن‏ها گفت:

ای بنی قریظه، شما دوستی مرا نسبت به خودتان می‏دانید…

و همه گفتند: درست گفتی نزد ما متهم نیستی.

و به آن‏ها اشاره کرد و از روی نصیحت گفت:

شما مانند قریش و قطفان نیستید، شهر شهر شماست، در آن اموال شما، فرزندان و زنانتان هستند، نمی‏توانید آن‏ها را به جای دیگری ببرید، قریش و غطفان برای جنگ با محمد و اصحابش آمده‏اند و از شما طلب کمک کرده‏اند، شهر و اموال و زنانشان در جای دیگری است، اگر فرصتی برای اخذ منافعی دیدند، می‏مانند و اگر غیر از آن بود به شهرشان برمی‏گردند و بین شما و آن مرد که در شهر شماست، شما را رها می‏کنند و شما توان جنگیدن با او را ندارید و تا از آن‏ها از بزرگان و اشرافشان گروگان بگیرید که در دست شما باشند، تا مورد اطمینان شما باشد که با محمد بجنگید..

و همه یک صدا گفتند: رأی درستی است..

“نعیم” به نزد قریش رفت و به ابوسفیان و همراهانش از بزرگان قوم گفت: شما دوستی مرا نسبت به خودتان و دوری از محمد را می‏دانید، خبری به من رسیده که وظیفه خود می‏دانم شما را مطلع کنم، آن را از من نادیده بگیرید.

همه گفتند: انجام می‏دهیم.

گفت: یهود از کاری که کرده پشیمان شده است و کسی را به نزد محمد فرستاده‏اند و گفتند برای اینکه شما راضی شوی عده‏ای از اشراف قریش و غطفان را می‏گیریم و به شما تسلیم می‏کنیم تا شما گردن آن‏ها را بزنی، تا بدانی که ما با تو هستیم، اگر یهود از شما درخواست گروگانی کرد از دادن آن‏ها حتی یک نفر خودداری کنید..

ابوسفیان، “عکرمه بن ابی جهل” را با گروهی از قریش و غطفان به نزد بنی قریظه فرستاد تا برای جنگ با محمد به آن‏ها ملحق شوند، بنی قریظه گفتند: با شما نمی‏جنگیم تا از مردانتان گروگان ندهید که در دست ما باشند تا با محمد بجنگیم. فرستادگان برگشتند و قریش و غطفان را در جریان گفتار بنی قریظه قرار دادند و آن‏ها گفتار نعیم بن مسعود را تصدیق کردند و گفتند: حتی یک نفر هم ما به آن‏ها نمی‏دهیم و به این طریق مسلمانان از یهود بنی قریظه خلاص شدند که به قریش نپیوستند و با آن‏ها در جنگ با رسول خدا شرکت نکردند.[۳]

کندن خندق:

چون خبر خروج قرشیان و قبایل غطفان برای جنگ، به پیامبر رسید، اصحابش را جمع کرد و از آن‏ها برای جلوگیری از دشمن نظرخواهی کرد. صحابی بزرگ “سلمان محمدی” به کندن خندق در اطراف مدینه توصیه کرد تا مانع رسیدن دشمن به ‏داخل‏ مدینه شود. پیامبر این رأی را پسندید و خودش با اصحاب به کندن خندق اقدام کرد. این نقشه حکیمانه‏ای بود که مسلمانان را از شر دشمنانشان حفظ کرد و قریش متحیرانه در پشت خندق ماندند و چاره نداشتند و نتوانستند برای جنگ با مسلمین از آن عبور کنند و از تیر در جنگ کمک گرفتند که مسلمان‏ها مقابله به مثل کردند و بین دو گروه تیراندازی بود بدون اینکه جنگ عمومی رخ دهد.

مبارزه امام با عمرو

قبایل قرشی از این درگیری‏های بدون پیروزی، خسته شدند و به دنبال محل تنگی گشتند تا بتوانند از آنجا اسب‏های خود را عبور دهند. از جمله کسانی که توانست از خندق عبور کند “عمرو بن عبدود” ـ قهرمان قریش در جاهلیت و سوارکار کنانه ـ بود. او سر تا پا مسلح و روی اسبش مانند قلعه بود. زمین زیر پایش از تکبر، جولان و قوت بدن او می‏لرزید. سکوت بین مسلمین برقرار بود. رعب و وحشت همه را فراگرفته بود. در پیش آن‏ها جولان می‏داد و آن‏ها را تحقیر می‏کرد. صدایش را بلند کرد و گفت:

ای مردان محمد، آیا مبارزی هست؟

و دل مسلمین را ربوده، چون صاعقه‏ای بر آن‏ها بود.

دوباره صدا زد:

آیا مردی هست که با من مبارزه کند؟

ندای او را حامی اسلام و قهرمان مسلمانان امام امیرالمؤمنین پاسخ داد و گفت:

ای رسول خدا، من برای او آماده‏ام…!

و رسول خدا بر پسرعمویش حریص بود، به امام گفت:

او عمرو است.

و امام به امر پیامبر نشست و عمرو دوباره با تمسخر به مسلمین گفت:

ای اصحاب محمد، کجاست آن بهشتی که گمان می‏کنید وقتی کشته شدید وارد آن می‏شوید؟ آیا کسی از شما بهشت را نمی‏خواهد؟

هیچ یک از مسلمین به ندای عمرو به جز امام جواب نداد و شروع به اصرار به پیامبر کرد تا به او اجازه دهد، پس پیامبر بنا به اصرار و پافشاری به او اجازه داد.

رسول خدا بزرگ‏ترین مدال افتخار را به گردن او انداخت، هنگامی که گفت:

«تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت».

این کلمه جاوید که ایمان امام را با همه ایمان با آن گسترش و مفاهیمش برابر کرد، پس این آن چیزی است که حکایت از او دارد. پیامبر دست خود را با تضرع به دعا به سوی خدای متعال بلند کرد و گفت:

خدایا تو حمزه را روز احد از من گرفتی و عبیده را روز بدر، امروز علی را برای من حفظ کن و مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثانی…

و امام متکبرانه خارج شد و کوچکترین ترس و وحشتی از عمرو بن عبدود نداشت و عمرو از جرئت این جوان و اقدام او بر مبارزه با وی تعجب کرد و به او گفت:

تو چه کسی هستی؟

امام پاسخ او را با تمسخر گفت:

من علی بن ابیطالب هستم.

عمرو بر او ترحم کرد و به او گفت:

پدرت رفیق من بود.

امام توجهی به صدق گفته او با پدرش نکرد و فرمود:

ای عمرو، تو با قومت عهد کرده‏ای که اگر مردی از قریش از تو سه درخواست بکند یکی را قبول می‏کنی…؟

گفت: بلی این عهد و پیمان من است.

امام فرمود: من تو را به اسلام دعوت می‏کنم.

عمرو خندید و با مسخره به امام گفت:

آیا دین پدرانم را ترک کنم؟ آن را برای خودت بگذار.

امام گفت: دست از تو برمی‏دارم و تو را نمی‏کشم و برگرد.

عمرو غضب کرد و از جرئت این جوان تعجب کرد و به او گفت:

در این وقت عرب از فرار من صحبت خواهند کرد.

و امام پیشنهاد سوم را مطرح کرد و به او گفت:

من تو را به پیاده شدن از اسب دعوت می‏کنم؟[۴].

 عمرو از جرئت جوان و شجاعت او تعجب کرد و از اسبش پیاده شد و شمشیر خود را کشید و بر سر امام زد، امام سپر خود را پیش آورد، آن را پاره کرد و بر سر حضرت فرود آمد و آن را شکافت و مسلمین یقین کردند که امام به سرنوشتش دچار شد و لکن خدای متعال او را یاری و حمایت نمود و ضربتی به عمرو زد که او را درهم کوبید و به زمین افتاد و صدای عجیبی هنگام خروج خونش، چون صدای گاو هنگام ذبح، خارج شد و امام تکبیر گفت و مردم مسلمان هم تکبیر گفتند. پس کمر شرک شکست و قوای آن سست شد و اسلام پیروزی قطعی خود را به دست امام متقین و قهرمان ایمان به دست آورد. پیامبر مدال درخشنده‏ای که در طول تاریخ به جا ماند به او عطا کرد و فرمود:

«لَمُبارَزَهُ عَلِی بن أبی طالب لِعَمرو بنِ عَبدُوَد یَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن أعمالِ أمُّتی إلی یَومِ القِیامَهِ»[۵] 

مبارزه علی بن ابیطالب با عمرو بن عبدود در روز خندق، برتر از اعمال امتم تا روز قیامت است.

صحابی بزرگ “حذیفه بن یمان” گفت: اگر فضیلت علی به کشتن عمرو در روز خندق را بین همه مسلمین تقسیم می‏کردند از همه آن‏ها زیاد می‏آمد[۶].

 و”عبداللّه‏بن‏عباس” در تفسیر قول خدای متعال:

«وَکفَی اللّه‏ُ المُؤمِنینَ القِتالَ»[۷]

و خدا امر جنگ را از مؤمنان کفایت فرمود.

گفت: خدا به وسیله علی بن ابیطالب کفایت کرد و قریش برای “عمرو بن عبدود” گریست چون کشتن او شکست برای آن‏ها بود و “سافح بن عبد مناف بن زهره” برای او این گونه مرثیه گفته است:

عمرو بن عبد کان أوّل فارس   جزع المزار وکان فارس یلیل
سمح الخلائق ماجد ذو مرّه   یبغی القتال بشکه لم ینکل

عمرو بن عبدود اول جنگجویی بود که دیدار کننده‏اش ناشکیبا و سوارکار شب بود.

بخشنده‏ترین مردم دارای توان محکم که در جنگ شک و تردید به خود راه نمی‏داد و عقب‏نشینی نمی‏کرد.

خواهر عمرو برای عزاداری او، امام ـ قاتل برادرش ـ را بزرگ شمرد چون او قهرمان اول در جزیره است و می‏گفت: اگر غیر از او قاتل تو بود برای همیشه برای تو گریه می‏کردم و گفت:

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله   لکنت أبکی علیه آخر الابد
لکن قاتله من لا یعاب ب   من کان یدعی قدیماً بیضه
البلد[۸]

اگر قاتل عمرو کسی جز علی می‏بود برای همیشه بر او می‏گریستم.

ولی قاتلش کسی است که از قتل او عیبی بر عمرو نیست کسی که پدرش یگانه شهر مکه بود.

امام قهرمان دیگری از قریش را که “نوفل بن عبدالله‏” بود کشت و باعث شکست بزرگ قریش گردید و پیامبر فرمود:

«الان نَغزوهُم وَلا یَغزونَنا»[۹] 

اکنون ما با آن‏ها خواهیم جنگید و آن‏ها با ما نخواهند جنگید.

قریش شکست خورده برگشتند و جامه یأس و ناامیدی را از حسرت بر زمین می‏کشیدند و مبتلا به شکست خردکننده‏ای شدند و از این جنگ هیچ سودی نبردند و نتوانستند خسارتی به مسلمین برسانند.

[۱]– الاحزاب: ۱۰٫

[۲]– النساء: ج۵۰ ـ ۵۵٫

[۳]– السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، صص۲۲۹ ـ ۲۳۰٫

[۴]– مستدرک الحاکم، ج۳، ص۳۲٫

[۵]– تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۹، مستدرک الحاکم، ج۳، ص۳۲٫

[۶]– رسائل الجاحظ، ص۶۰٫

[۷]– الاحزاب، ۲۵٫

[۸]– أمالی المرتضی، ج۲، صص۷ ـ ۸٫

[۹]– أعیان الشیعه، ج۳، ۱۱۳٫

منبع: برگرفته از کتاب دانشنامه امام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب جلد ۲: اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.