مجمع جهانی شیعه شناسی

حضرت قاسم بن موسی الکاظم علیهما السلام بخش دوم۲

برای مطالعه قسمت قبل این مقاله این لینک را کلیلک کنید

سالروز شهادت قاسم بن موسی الکاظم علیهما السلام تسلیت باد

هجرت و رحلت قاسم بن موسى (ع)

  • محدث جلیل القدر علامه شیخ محمدمهدى مازندرانى درباره هجرت حضرت قاسم چنین مى‌نویسد:زمانى که خشم هارون‌الرشید نسبت به فرزندان گران‌قدر حضرت فاطمه (علیهما السلام) شدید شد و کار به جایى رسید که دستان آنان را قطع کرده و چشم‌هاى آنان را با آهن گداخته برمى‌کند و آنان را در میان دیوار و ستون‌ها گذاشته یا این‌که آنها را به شهرها پراکنده و تبعید مى‌کرد، حضرت قاسم بن موسى بن جعفر (ع) یکى از آن فرزندان بود که به طرف شرق حرکت کرد؛ زیرا مى‌دانست جدش امیرمؤمنان در طرف شرق است.او کنار شط فرات در حرکت بود که در این هنگام دید دو دختر روى خاک بازى مى‌کنند و یکى از آنها رو به دیگرى مى‌گوید: نه، قسم به حق امیر صاحب بیعت غدیر، مطلب این‌طور نیست که تو مى‌گویى و از او عذرخواهى مى‌کند. قاسم وقتى شیرینى زبان و منطق گواراى او را دید، به او گفت: دختر منظورت از این سخن کیست؟ دخترک در پاسخ گفت: منظورم کسى است که با دو شمشیر جنگ کرد و با دو نیزه ضربه مى‌زد؛ یعنى پدر حسن و حسین (علیهما السلام) ، على بن ابى‌طالب (ع.

    حضرت قاسم به او گفت: دخترم! آیا مرا به رئیس این قبیله راهنمایى مى‌کنى؟ او گفت: بله، پدرم بزرگ آن قبیله است. پس او حرکت کرد و قاسم هم پشت سر او راه افتاد تا به خانه آنان آمد و حضرت سه روز میهمان آن خانواده شد و مورد احترام آنان قرار گرفت. روز چهارم که شد حضرت به صاحب‌خانه چنین گفت: اى پیرمرد! من از کسى که از رسول خدا (ص) شنیده بود شنیدم که آن حضرت چنین فرمود: میهمان سه روز میهمان است و هرچه بیشتر بماند، صدقه مى‌خورد و من دوست ندارم صدقه بخورم و از تو مى‌خواهم که کارى به من واگذار کنى تا آنچه را مى‌خورم، صدقه حساب نشود. پیرمرد گفت: کارى را براى تو در نظر خواهم گرفت. حضرت گفت: اجازه بده من در مجلس تو سقایى کنم و آب بدهم.

    قاسم با این وضع مدتى را در منزل آن پیرمرد مشغول به کار شد تا این‌که شبى پیرمرد براى قضاى حاجت بیرون آمد؛ دید حضرت قاسم در حال رکوع و سجود و عبادت است؛ از این‌رو قاسم در نظر او بزرگ جلوه کرد و محبت حضرت در دل پیرمرد جاى گرفت. هنگامى که صبح شد، پیرمرد خویشان خود را جمع کرد و به آنان گفت: من تصمیم دارم دخترم را به همسرى این بنده شایسته خدا درآورم؛ نظر شما چیست؟ آنان هم گفتند خوب است. پیرمرد دخترش را به عقد او درآورد و حضرت مدتى پیش آنان ماند، تا این‌که خداوند از همسرش دخترى روزى او کرد. زمانى که دختر سه ساله شد، حضرت قاسم دچار بیمارى شدیدى شد و مرگش نزدیک گردید. پیرمرد کنار او نشست و شروع کرد به سؤال از حسب و نسب او و به او گفت: فرزندم! شاید تو هاشمى هستى. حضرت گفت: بله، من فرزند امام موسى بن جعفر (ع) هستم. در این هنگام پیرمرد در حالى که به سرش مى‌زد گفت: واى از پدرت امام موسى بن جعفر (ع) شرمنده‌ام! حضرت فرمود: نه چنین نیست؛ باکى بر تو نیست اى عموى من! تو مرا گرامى داشتى و تو در بهشت با ما هستى. اى عموى من! پس هنگامى که من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و حنوط و کفن کن و دفنم نما و زمانى که ایام حج تمتع رسید، تو همراه دخترت و دختر سه ساله‌ام به حج برو و پس از انجام مناسک حج، مسیر خود را راه مدینه انتخاب کن. پس وقتى به دروازه شهر مدینه رسیدى، دختر سه ساله‌ام را پیاده کن و خودت و همسرت پشت سر او حرکت کنید تا این‌که او بر درب خانه‌اى توقف کند که آن خانه، خانه ماست. پس او وارد خانه مى‌شود و در آن خانه کسى جز زن‌هاى بیوه وجود ندارند.

    پس از این سخنان، حضرت قاسم دار فانى را وداع کرد. پیرمرد او را غسل و کفن نمود و به خاک سپرد و منتظر شد تا ایام حج تمتع فرا رسید و او و دخترانش و دختر قاسم به حج مشرف شدند. سپس راه مدینه را در پیش گرفتند. هنگامى که به مدینه رسیدند، دختر حضرت قاسم را پیاده کردند و او حرکت کرد و پیرمرد و دخترش هم پشت سر او به راه افتادند، تا این‌که دختر سه ساله حضرت به درب خانه‌اى رسید و وارد خانه شد و پیرمرد و دخترش پشت در خانه منتظر ماندند. در این هنگام چند زن پیش دختر آمدند و دور دختر را گرفتند و گفتند: شما که هستید و این دختر کیست؟ هرچه زن‌ها مى‌گفتند شما کیستید، آن دختر پاسخى جز گریه و زارى نمى‌داد، تا این‌که مادر حضرت قاسم بیرون آمد. وقتى نگاهش به چهره دختر افتاد، گریست و گفت: واى فرزندم! واى قاسم! قسم به خدا این دختر، یتیم فرزندم قاسم است. زن‌ها پرسیدند: از کجا شناختى که او دختر قاسم است؟ ! پاسخ داد: چهره او را که دیدم، فهمیدم او قیافه قاسم را دارد. سپس دختر خبر داد که جد و مادرش پشت در خانه هستند. نقل شده است وقتى مادر حضرت قاسم از رحلت او خبر یافت، بیمار شد و در غم فراغ او بیش از سه روز زنده نماند و به فرزندش پیوست.

  • علامه مازندرانى چنین ادامه مى‌هد:قبر حضرت قاسم، فرزند امام کاظم (ع) مشهور است و در شش فرسخى شهر حله قرار گرفته و زیارت او مستحب است و از بعضى از علما خبرى شنیدم که امام رضا (ع) فرمود: کسى که نمى‌تواند مرا زیارت کند، پس برادرم قاسم را در سرزمین حله زیارت کند. علامه سپس مى‌گوید: ولى من این حدیث را نیافتم.


١) . شیخ محمدمهدى مازندرانى، شجره طوبى، ص ١۶۶، و قصه الکامله لحیاه الامام القاسم، ص ١٢، با اندکى تفاوت.

محقق جلد ١٠٣ بحار الانوار در پاورقى کتاب مى‌گوید: از امام رضا (ع) مشهور است که فرمود: کسى که نتوانست مرا زیارت کند، برادرم قاسم را زیارت کند؛ سپس مى‌گوید: البته من مدرک این حدیث را نیافتم؛ جز این‌که در حد استفاصه نقل شده؛ تا جایى که بعضى از شاعران از جمله سید على بن یحیى بن حسین از بزرگان قرن یازدهم، آن حدیث را به شعر درآورده و آن‌طور که در کتاب «بابلیات» ج ١، ص ١۶٢ آمده، اشعار چنین است:

ایها السید الذى جاء فیه و اذا لم یطق زیاره قبرى : یعنى اى آقایى که در مورد او از راویان مؤثق و با سندهاى صحیح سخن است! به حق، از برادر تنى او چنین آمده است: من بهشت برین را براى کسى که برادر مرا زیارت کند، بدون تردید ضمانت مى‌کنم، و کسى که توان زیارت مرا و رسیدن به قبر من برایش امکان ندارد، پس در عراق، قبر برادرم قاسم را زیارت کند و بر او مدح و ثنا بگوید.

 

منبع:شبکه جهانی الکفیل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.