شناخت خدا متوقّف بر شناخت امام(علیه السلام)
{ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُم }
شناخت خدا متوقّف بر شناخت امام(ع)
پدر، مادر، جان و اهل و عیال و مالم فدای شما باد. هر که خدا را بخواهد،از شما آغاز می کند و هر که بخواهد با حقیقت توحید آشنا شود،از شما می پذیرد و هر که بخواهد رو به خدا کند، رو به شما می آورد و خلاصه، شناسایی خدا متوقّف بر شناسایی شما و راه تقرّب به خدا،تقرّب به شماست و از طرفی هم می دانیم که شناخت امام و پیامبر(ص)بعد از شناختن خداست.اوّل خدا را باید شناخت و اعتقاد به او داشت، سپس به پیامبر و امام و دیگر اصول دین معتقد شد. پس چگونه می گوییم شناخت خدا متوقّف بر شناخت امام است؟ در جواب عرض می شود که شناختن دو گونه است: اجمالی و تفصیلی.
شناخت اجمالی،شناخت تفصیلی
در شناختن اجمالی، ابتدا خدا و سپس پیامبر و امام را می شناسیم؛امّا در شناختن تفصیلی (یعنی تفصیلاً بخواهیم به حقایق دین،اعمّ از اصول و فروعش، پی ببریم) باید اوّل امام را بشناسیم،چنان که در ابتدای دعایی که در زمان غیبت حضرت امام عصرـ عجّلالله تعالی فرجه الشّریف ـ دستور خواندن آن داده شده، این جمله آمده است:
(اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ رَسوُلَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی)؛
«خدایا، خودت را به من بشناسان. اگر تو را نشناسم،پیامبرت را نمی شناسم و اگر پیامبرت را نشناسم، حجّتت را [که همان امام است]نمی شناسم و اگر حجّتت را نشناسم،در دین خودم گمراه می شوم [و دین را، اعمّ از اصول و فروعش، نمی شناسم]».
اینجا هم می بینیم که از طرفی حجّت شناسی متوقّف بر خداشناسی و پیغمبرشناسی است و از طرفی هم خداشناسی و پیامبر شناسی متوقّف بر حجّتشناسی است.آیا در شناختن، از بالا به پایین شروع می کنیم یا از پایین به بالا؟ از خدا شروع کنیم تا به امام برسیم یا از امام شروع کنیم تا به خدا برسیم ؟ می گوییم: هر دو درست است و مصحّحش قاعدهی اجمال و تفصیل است؛یعنی، در معرفت اجمالی از بالا شروع می کنیم. اوّل خدا را از طریق وجود خودمان و مشاهدهی سایر آثار صنع می شناسیم و آنگاه از طریق اعتقاد به حکمت و دیگر صفات کمال خدا، به لزوم نبوّت و امامت اعتقاد پیدا میکنیم. این ترتیب از بالا به پایین در معرفت اجمالی است؛امّا در معرفت تفصیلی،یعنی اگر بخواهیم مطالب را به طور مفصّل بفهمیم، بدیهی است که باید از پایین شروع کنیم؛یعنی، پس از این که امام را شناختیم، در شناختن تفصیل حقایق دین،اعمّ از اصول و فروع، به سراغ امام می رویم و وظایف و تکالیف دینی خود را از امام می گیریم.اینجاست که می گوییم :
(اِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی)؛
«اگر حجّتت را نشناسم،در دینم گمراه می شوم [و دین را، اعمّ از اصول و فروعش، نمی شناسم]».
رابطهی متقابل قرآن و امام(ع)
مشابه این ترتیب در مورد قرآن و امام در روایات آمده است که:
(الْقُرْآنُ یَهْدِی اِلیَ الْاِمامِ وَ الْاِمامُ یَهْدِی اِلَی الْقُرْآنِ)؛[۱]
«قرآن به امام هدایت می کند و امام هم به قرآن».
اینجا به قول طلّاب آیا دور لازم نمی آید که امام ما را به قرآن برساند و قرآن هم به امام؟ در جواب عرض می شود: قرآن ما را به اصل امامت و حجّیّت امام هدایت میکند و امام هم ما را به مقاصد حقیقی قرآن هدایت می فرماید. این قرآن است که می گوید: من در کتابِ مکنونم و همه کس نمی تواند با من در تماسّ باشد؛ تنها مطهّرینند که در خور این صلاحیّتند.
]إنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ *لا یَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[؛[۲]
و آن مطهّرون را آیهی تطهیر معرّفی می کند و می فرماید:
]…إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً[؛[۳]
تنها اهل بیت نبوّتند که به ارادهی تخلّف ناپذیر خدا، مطهّر از مطلق رجس هستند و اهلیّت تماسّ با حقایق آسمانی قرآن را دارند. بنابراین، قرآن ما را به درِ خانهی اهلالبیت)علیهم السلام) که امامانند هدایت می کند و امامان نیز ما را به مقاصد عالی قرآن هدایت می کنند و با معارف و شرایع قرآن آشنا می سازند. پس صحیح است که قرآن هادی به سوی امام و امام نیز هادی به سوی قرآن است؛ و لذا اهمّ امور برای ما معرفت و شناخت ولیّ و تقرّب به ولیّ است؛ما وظیفه داریم امام را بشناسیم و به او تقرّب بجوییم، برای این که غرض از خلقت «معرفه الله»و «تقرّب به الله»است؛ ما را آفریدهاند تا الله را بشناسیم و به او تقرّب بجوییم.
]وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنْسَ إلاّ لِیَعْبُدُونِ [؛[۴]
«و خلق نکردم جنّ و انس را، مگر برای عبادت خودم».
غرض از خلقت، عبادت خداست. عبادت خدا نیز متوقّف بر معرفت خداست تا آنجا که ]لِیَعبُدون[به(لِیَعرِفُون)تفسیر شده است. هدف از خلقت، شناختن الله و سپس حرکت کردن به سوی او و تقرّب جستن به اوست. از طرفی هم راهیابی به کنه ذات اقدس الله ـ عزّوجلّـ برای بشر ممکن نیست. او اجلّ از این است که مُحاط علم و ادراک بشر قرار گیرد؛ و لذا تنها راهش معرفت به وجه و معرفت به اسم است . باید وجه و اسم او را شناخت و تقرّب به وجه و اسم او پیدا کرد.
خدا را با اسمهای نیکویش بخوانید
چنان که خود ذات اقدسش می فرماید:
]وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها…[؛[۵]
«خدا اسمهای نیکو دارد؛ او را با آن اسمهایش بخوانید…».
البتّه، خداست که مدعوّ و معبود شماست؛امّا خواندن و عبادت او راه مخصوص به خود دارد و از آن راه باید او را خواند و عبادتش کرد و آن راه اسماءالحسنای اوست.تا شما با اسماءالحسنای او آشنا نشوید و آنها را نشناسید، نمیتوانید با خود او که مسمّای آن اسماء است آشنا بشوید و او را بشناسید. بنابراین، دست ماست و دامن اسماءاللهالحسنی؛ یعنی، تنها معرفت و تقرّبی که برای عالم و آدم ممکن است، معرفت به اسم و تقرّب به اسم است و جز این راهی برای معرفه الله و تقرّب الیالله وجود ندارد. حال، باید دید اسماءالحسنای خدا کیانند؟ اینجا برای شناختن آنها باید به سراغ عترت و اهل بیت رسالت برویم که در روایت ثقلین، مبیّن قرآن معرّفی شدهاند.آنجاست که حضرت امام صادق (ع) می فرماید :
(نَحْنُ وَ اللهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنَی الَّتی لا یَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعبِادِ عَمَلاً اِلاّ بِمَعْرِفَتِنا)؛[۶]
«به خدا قسم، ما هستیم آن اسماءالحسنا که خداوند از بندگان هیچ عملی را نمی پذیرد، مگر از طریق معرفت ما».
آنگاه از ضمیمه کردن آن آیه به این روایت نتیجه می گیریم تنها معرفتی که برای ما ممکن و لازم است، معرفت امامان (علیهم السلام)و تقرّب جستن به آن مجاری نور خداست و این هم واضح است که معرفت و تقرّب به معنای واقعی صرف لقلقهی زبان و تخیّل و تصوّر به اذهان نیست، بلکه تحقّق وصول عارف به معروف و انیس و مونس گشتن با اوست. بنابراین، چه مقصدی از این بالاتر و چه کرامتی از این عظیم تر که آدمی بتواند خود را با وجه اکرم و اسم اعظم خدا، حضرت خاتمالانبیاء و علیّ مرتضی (علیهم السلام) و صدّیقهی کبری(س)و امام مجتبی(ع) و امام سیّدالشّهدا(ع) و دیگر اهل بیت اطهار (علیهم السلام) که تجلّی گاه نور خدا هستند، آشنا سازد و در پرتو نور آنها به حیات ابدی نایل گردد که مقصد اعلا همین است. ما در بهشت هم باید آنها را بشناسیم و به آنها تقرّب بجوییم؛ اصلاً بهشت ما زیارت جمال آنها و مصاحبت با آنهاست.
کسب لیاقت تقرّب با زدودن حبّ دنیا
در دعای ابوحمزه می خوانیم :
(سَیِّدِی اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنیا مِنْ قَلْبی وَاجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفَی وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ)؛
خدایا، آنچه مانع راه من شده و جانم را در ظلمت و گنداب قذارت فرو برده و باعث شده که نتوانم به پاکان عالم نزدیک شوم، محبّت دنیا و دلبستگی به مظاهر فریبندهی دنیاست. ای خدا، تو لطفی کن و این قذارت را از صفحهی جانم بر طرف فرما تا بتوانم به مجمع پاکان از مقرّبان درگاهت راه یابم. ما اگر (معاذالله) با این ظلمتها و قذارت ها که سراپای ما را گرفته از دنیا برویم ، فرضاً که راه بهشت هم به روی ما باز باشد، از شرمندگی نمی رویم، می گوییم: من نجس و قذرم، من کجا و محفل پاکان کجا؟ پس تا نمردهایم، بکوشیم که پاک شویم و به پاکان ملحق گردیم . نکتهی دقیقی که در مسألهی تَولّی و تن به ولایت امامان (علیهم السلام) دادن باید توجّه به آن داشته باشیم این است که اسماء الله را از آن جهت که اسم هستند می خوانیم و به آنها تقرّب می جوییم و هیچ گاه از اسم بودنشان نباید غفلت بکنیم و باید متوجّه باشیم که آنها اسم الله و وجه الله هستند؛یعنی، نشان دهندهی صاحب اسم و صاحب وجهند. باباللهالمُؤْتَی منه هستند،دری هستند که صاحبخانه به روی جویندگان خدا باز کرده است. چون اسم به معنای واقعیاش فانی در مسمّیََ و وجه مُندَکّ*در ذوالوجه است . اگر اسم کسی را در نزد ما ببرند،خود شخص که مسمّای آن اسم است به ذهن ما میآید و خوشحال یا غمگینمان می سازد، نه لفظ اسم. ما با خود اسم کاری نداریم بلکه با مسمّای آن که شخص صاحب اسم است، کار داریم . اگر چهره و صورت کسی را ببینیم، به سمت خودش می رویم و صورت را وسیلهی شناخت او می دانیم. صورت، از آن جهت که نشان دهندهی صاحب صورت است، توجّه ما را جلب می کند و به سمت خود می کشد. ما اگر به درِ خانهی کسی می رویم،معلوم است که صاحبخانه را می طلبیم، نه در و دیوار خانه را.چون صاحبخانه محبوب ماست، خانه و در و دیوار خانهاش نیز محبوب ماست و آنها را نیز می بوییم و می بوسیم؛ امّا از آن نظر که بابالورود به صاحبخانه است؛ وگرنه، خود در و دیوار که مطلوب و محبوب نیست که در آن صورت دیگر در نخواهد بود؛ زیرا موجودی که مستقلّاً مورد توجّه قرار گیرد، دیگر عنوان اسم بودن و وجه بودن و در بودن از او سلب می شود و در واقع،بتی می شود و انسان نیز مشرک و ملحد فیاسماء الله میشود که در همان آیه می فرماید:
{وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أسْمائِهِ…}؛[۷]
«خدا را به وسیلهی اسماء حسنایش بخوانید و کسانی را که دربارهی اسماء الله الحاد می ورزند رها کنید».
افراط و تفریط دربارهی اسماءالله
ملحدین دربارهی اسماء الله دو گروهند: یک گروه مُفرِطند و گروه دیگر مُفَرِّطند. مُفَرِّطین آن دستهای هستند که اصلاً امام را نشناختهاند و موقعیّت حجّت را در عالم تشخیص ندادهاند و او را در ردیف سایر علما و بزرگان دین می دانند؛ منتهیََ، می گویند اعلم النّاس است و از همهی مردم به احکام خدا داناتر است و معتقدند که امام از ذوی القربیََ و از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) است و محبّت او اجر رسالت است؛ حتّی او را مفترضالطّاعه*نمی دانند، بلکه آن کس را که صاحب السّیف*است و حکومت و فرمان به دست اوست،ولیّ امر می دانند و بر امام مقدّم می دارند و اطاعتش را واجب می شمارند.این گروه بر اثر این عقیدهی تفریطی، از «باب الله»و «وجه الله»و «اسم الله»دور افتادهاند و از برکات بیپایان تمسّک به اسماء الله محرومند.
امّا دستهی دیگر که راه افراط می پیمایند، کسانی هستند که امام را از حدّ واسطه و شفیع و اسم و وجه و باب خدا بودن بالاتر بردهاند و برای او در عالم استقلالی قائل شده و حکومت خود مختاری برایش تشکیل دادهاند و مستقلّاً خلاّقیّت و رزّاقیّت را به امام نسبت می دهند؛ گویی که خدا را مُنعَزل*از کار تدبیر عالم می دانند و معتقدند که خدا کنار رفته و تدبیر امور عالم را به امام واگذار کرده است. این عقیده هم عقیدهی افراطی است که عین شرک و کفر و الحاد است و عقلاً و نقلاً مردود است؛ زیرا ممکنالوجود، که در ذات خودش عدم و فاقد هستی است، محال است مبدأ ایجاد قرار گیرد و خلّاق و رزّاق گردد. امام مخلوق است و مخلوق به قدر یک چشم به هم زدن صلاحیّت استقلال و استغنا از خالق را ندارد.او وجوداً و ایجاداً، حدوثاً و بقاءً، متّکی و محتاج به قیّوم است، این مقتضای حکم عقل است. قرآن هم می فرماید:
]…اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ…[؛[۸]
«…آفرینندهی همه چیز ذات اقدس الله است…».
]إنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّه الْمَتِینُ[؛[۹]
«الله است که رزّاق است و صاحب قوّت و قدرت است».
عقیدهی متعادل دربارهی اسماءالله
روایت شده است که حضرت امام صادق(ع)به عبدالعزیز، که عقیدهی افراطی غلوّآمیزی دربارهی امام(ع)داشت، فرمود:
(یا عَبدَالعَزیز لاتَحْمِلْ عَلَی الْبِناءِ فَوْقَ ما یُطیِقُ فَیُهْدَمُ)؛
ای عبدالعزیز، ساختمان را بیش از طاقت پایهاش بالا نبر که فرو می ریزد؛یعنی، وجود امکانی ما تاب و طاقت این را ندارد که ساختمان خلاّقیّت و رزّاقیّت و استقلال در فعّالیّت را بر دوش ما بگذارند.
(اِنّا عَبیدٌ مَخْلوُقُون)؛[۱۰]
ما بندگانی هستیم که خالق و ربّ و مدّبر امر داریم.امّا عقیدهی متوسّط، که اِنشاءالله ما داریم، همان است که قرآن فرموده است:
]وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها…[؛[۱۱]
خدا را بپرستید و بخوانید؛ امّا از طریق اسماءالحسنای او. اعتقاد ما نه آنگونه است که خدا را از تدبیر عالم منعزل دانسته امام را همه کاره و مستقلّ در تدبیر امور عالم بدانیم نه آنگونه که اصلاً امام را منعزل از تدبیر امور عالم بدانیم و هیچ دخالتی برای او در نظام تدبیری عالم قائل نباشیم، بلکه ما معتقدیم که خداوند خلّاق و رزّاق است و اوست که امور عالم را تدبیر می کند؛ امّا با وساطت ولیّ و امام،آن هم در مرتبهی نورانیّت مقام ولایت و امامت، و این منصب وساطت را هم ذات اقدس خدا به امام عنایت فرموده و ولایت او را در طول ولایت مطلقهاش قرار داده است،نه در عرض ولایت خودش که مستلزم شرک باشد؛زیرا:
]…لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ…[؛[۱۲]
و لذا ما هر چه قدرت فعّالیّت و تصرّف در عالم برای امام قائل باشیم، هیچ وقت او را مستقلّ در وجود و ایجاد نمی دانیم، بلکه او را اسمی می دانیم که فانی در مسمّاست، وجهی می دانیم که مُندَکّ در ذوالوجه است، بابی می دانیم که:
(یُؤْتیَ اللهُ مِنْهُ)؛
از آن در به فضای قرب به خدا وارد می شویم و او را قلمی می دانیم در دست کاتبی قهّار ؛ به فرمودهی قرآن :
]…بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ[؛[۱۳]
«…بندگان شایستهی او هستند و هرگز در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند».
منتهیََ، میدان عملشان بسیار وسیع است. تمام آنچه خدا در عالم ایجاد می کند و رزّاقیّت و تدبیر الهی در امور عالم ،به دست مقام ولایت عظمیََ انجام می گیرد.
وجود خورشیدگونهی امام (ع) در منظومهی عالم
از باب مثال، خدا زمین و زمینیان را زنده می کند،گیاهان را می رویاند، کرات را می چرخاند؛ امّا با وساطت خورشید که اگر خورشید در این وسط نباشد، کرات منظومهی شمسی از هم می پاشد.گرداننده و چرخانندهی کرات در منظومهی شمسی با حفظ تمام ابعاد و مداراتشان خداست؛ امّا به وسیله و وساطت خورشید. به همین کیفیّت می گوییم : خداوند همهی موجودات و مخلوقات را در عالم می آفریند و روزی می دهد و تدبیر امور می کند؛ امّا به وسیله و وساطت خورشید وجود امام.
امام یعنی آن انسان کامل نیرومندی که به اذن و امر خدا، منظومهی عالم امکان را دنبال ارادهی خود می کشد؛ همان طور که خورشید موجود نیرومندی است که به اذن خدا کرات منظومهی شمسی را دنبال اشراق خود می کشد.
]وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنا…[؛[۱۴]
«ما آنها را امامانی قرار دادهایم که به فرمان ما کار می کنند».
فرمان ما کدام است؟
]إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَیْئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[؛[۱۵]
«فرمان ما فرمان ایجاد است و هر چیزی به محض اراده و خواست ما تکوّن*مییابد و موجود می شود».
امّا نه این که خدا در کار خود نیاز به امام داشته باشد و ـ العیاذبالله ـ امام بشود(وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ شَریکٌ فَی الْمُلْکِ)خدا.
کسب فیض از مقام ربوبی با وساطت امام (ع)
چون عالم ضعیف و حقیر است، نمیتواند بدون وساطت امام از مقام فیّاض ذات اقدس حقّ کسب فیض کند؛ و لذا باید با وساطت وجود اقدس امام از مقام فیّاضیّت حضرت حقّ استفاضه*کند.ما آن قدر ضعیفیم که نمی توانیم قرص خورشید را بیپرده ببینیم و احیاناً نگاه مستقیم به چشمهی خورشید سبب کوری چشم ما می شود.
]…یَکادُ سَنا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِاْلاَبْصارِ[؛[۱۶]
«…نزدیک است درخشندگی برق آن چشمها را ببرد».
باید یک شیشهی تیره یا قطعهی ابری حایل شود تا بتوانیم از پشت آن به قرص خورشید بنگریم. پس ما چطور میتوانیم مستقیماً و بلا واسطه با الله]نورالسّموات و الارض[مواجه شویم و از او کسب فیض و رحمت کنیم؟ما باید با وساطت وجود اقدس ولیّ و امام ارتباط استفاضی با حضرت نورالانوارـ عزّوعلاـ برقرار کنیم، چنانکه خود ذات اقدسش فرموده است:
]یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَیْهِ الْوَسِیلَه...[؛[۱۷]
«ای مؤمنان،تقوا را رعایت کنید و با ابتغاء وسیله*رو به خدا بروید…».
این جملهی پر محتوا از مولای ما امام امیرالمؤمنین(ع)در نهجالبلاغه است:
(یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ)؛[۱۸]
«من در افقی قرار گرفتهام که سیل وجود و برکات هستی [از منبع فیّاض اوّل به قلّهی کوه وجود من می ریزد و سپس] از دامن من سرازیر گشته [ به سایر ممکنات که پایین وجود من قرار گرفتهاند می رسد]».
در مسألهی قبض ارواح، آن که جانها را می گیرد خداست.
]اللهُ یَتَوَفَّی اْلاَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها…[؛[۱۹]
«خدا ارواح را هنگام مرگ قبض می کند…».
امّا همان کار خدا به وسیلهی جناب عزرائیل انجام می گیرد که:
]قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ…[؛[۲۰]
«بگو شما را ملکالموت که موکّل بر شماست می میراند».
]إنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتَی…[؛[۲۱]
«آن کس که مردهها را زنده می کند خداست…».
اما همین کار خدا به وسیلهی نفخ صور جناب اسرافیل انجام می گیرد.
]وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإذا هُمْ مِنَ اْلاَجْداثِ إلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ[؛[۲۲]
«در صور دمیده می شود، ناگهان آنها از قبرها بیرون آمده به سوی پروردگارشان رهسپار می شوند».
خدا بر قلب رسول اکرم وحی می کند، امّا جبرئیل امین واسطهی این کار است. پس بودن وسایط میان خلق و خدا منافات با این ندارد که:
(لا خالِقَ اِلّا اللهُ لا رازِقَ اِلّا اللهُ لا مُحْیِیَ اِلَّا اللهُ لا مُمیتَ اِلَّا اللهُ)؛
«خالق و روزی دهنده و زنده کننده و میرانندهای جز خدا نیست».
اینها همه درست است؛منتهیََ، خدا مؤثّر مستقلّ است و بقیّه، هر چه و هر که هست، مؤثّر بالتّسخیرند. آری، همان کسی که خاصیّت اشراق و انبات را به خورشید داده است،خاصیّت اداره و تدبیر مجموعهی عالم را به علیّ امیر(ع)داده است. خدا خورشید آفریده است؛خورشید یعنی به دنبال خود کشندهی مجموعهی منظومهی شمسی؛همچنین، خدا علی (ع) آفریده است؛ علی یعنی به دنبال خود کشندهی مجموعهی عالم امکان که همه چیز عالم به اذن خدا مطیع فرمان اوست.
تأثیر امام(ع) در عالم به اذن خداوند
خطبه البیان، اگر چه اعتبار سندش محرز نیست،مضامینش بیاشکال و با سایر روایات قابل توجیه است. در آن خطبه آمده است که امام امیرالمؤمنین(ع)به سلمان و ابوذر می فرمود:
(یا سَلمانُ وَ یا جُندب اَنَا الّذی حَمَلْتُ نوحاً فِی السَّفینَه بِاِذْنِ رَبِّی)؛
«ای سلمان و ای جندب، منم آن کسی که نوح پیامبر را در کشتی از طوفان عظیم عالمگیر به اذن خدایم نجات دادم».
(اَنَا الّذی اَخْرَجْتُ یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِاِذْنِ رَبِّی)؛
«منم آن کسی که یونس پیامبر را از شکم ماهی به اذن خدایم بیرون آوردم».
(اَنَا الَّذِی نَجَّیْتُ اِبْراهیمَ مِنَ النّارِ بِاِذْنِ رَبِّی)؛
«منم آن کس که ابراهیم خلیل را از آتش [نمرود] به اذن پروردگارم نجات دادم».
(اَنَا الَّذِی جاوَزْتُ بِموسَی بْنِ عِمْرانَ الْبَحْرَ)؛
«منم آن کس که موسیبنعمران را از دریا به سلامت عبور دادم ».
در مورد آتش نمرودی، که برای ابراهیم(ع)مبدّل به گلستان شد، می فرماید:
(اَنَا الَّذِی اَجْرَیْتُ اَنْهارَها وَ فَجَّرْتُ عُیُونَها وَ غَرَسْتُ اَشْجارَها وَ اَنَا قُدْرَه اللهِ)؛
«منم آن کس که درمیان آن آتش نهرها جاری کردم و چشمهها جوشاندم و درختها کاشتم . دست فعّال خدا در عالم منم».
(فیکَ یا اُعْجُوبَه الْکَوْنِ غَدَا الْفِکْرُ کَلیلاً)؛
واقعاً عجیب است؛ اگر آهن در میان آتش برود،خاصیّت آتش به خود می گیرد و احراق و اشراق از خود بروز می دهد؛اگر نفس مصفّا و مطهّر علیّ امیر(ع)که خود را به دامن انس با خدایی افکنده که (فاطِرُالسَّمواتِ وَ الْاَرَضِین ) است، خاصیّت خدایی به خود بگیرد و آثار خدایی از خود بروز بدهد،تعجبّی دارد؟ و حال آن که خودشان فرمودهاند:
(اِنَّ قُلُوبَنا اَوْعِیَه لِمَشِیَّه اللهِ)؛[۲۳]
«قلبهای ما ظرف مشیّت خداست».
خدا هم که فرموده است:
]وَ ما تَشاءوُنَ إلاّ أنْ یَشاءَ اللهُ…[؛[۲۴]
«مشیّت شما تعلّق به چیزی نمی گیرد،مگر اینکه مشیّت خدا به آن تعلّق بگیرد».
مشیّت خدا هم که تخلّف پذیر نیست. هر چه را که بخواهد موجود می شود. آن قلبی هم که ظرف مشیّت خداست، خواستش تخلّف پذیر نخواهد بود، بلکه (إذاشاء کان)؛ به محض اراده موجود می شود. البتّه (بِاِذْنِ الله ) که در خطبهی بیان مکرّراً فرموده است: (بِاِذْنِ ربّی)
]…مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إلاّ بِإذْنِهِ…[؛[۲۵]
«کیست که در نزد او جز به فرمان او شفاعت کند»؟
اساساً شفاعت و وساطت، تکویناً و تشریعاً، جز با اذن خدا میسّر نیست. حول و قوّه در احدی جز به اذن خدا تحقّق نمی یابد. حضرت عیسی مسیح(ع)به نصّ صریح قرآن، می فرمود:
]…أنِّی أخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَه الطَّیْرِ فَأنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإذْنِ اللهِ وَ اُبْرِئُ اْلاَکْمَهَ وَ اْلاَبْرَصَ وَ اُحْیِ الْمَوْتَی بِإذْنِ اللهِ…[؛[۲۶]
«من از گِل صورت پرنده میآفرینم و در آن می دمم، مرغی می شود به اذن خدا؛ نابینا و بیمار مبتلا به بَرَص*را شفا می بخشم و مردهها را زنده می کنم به اذن خدا…».
تکامل دو عالم در سایهی ولایت اهل بیت ( علیهم السلام)
وقتی عیسی(ع)چنین بفرماید،آیا علی (ع) که به تحقیق افضل از انبیای اولوالعزم است، اگر بگوید:
(اَنَا اُحْیِی وَ اُمیِتُ بِاِذْنِ رَبِّی)؛
من به اذن خدایم میمیرانم و زنده میکنمیا بگوید:
(اَنَا یَدُاللهِ اَنَا الْقَلَمُ الْاَعْلَی وَ اللَّوْحُ الْمَحْفُوظُ)؛
من دست خدا و قلم اعلا و لوح محفوظم،تعجّبی دارد؟
هر دو عالم زیر سایهی ولایت ولیّ خدا باید گسترش پیدا کند و به کمال برسد.
(بِاَبِی اَنْتُمْ وَ اُمِّی وَ نَفْسِی وَ اَهْلِی وَ مالِی مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُمْ مَوالِیَّ لا اُحْصِی ثَناءَکُمْ)؛
ای سرورانم، من کی می توانم مدح و ثنای شما بگویم و قدر و منزلت شما را بشناسم؟
(وَ لا اَبْلُغُ مِنَ الْمَذْحِ کُنْهَکُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَکُمْ وَ اَنتُمْ نُورُالْاَحْیارِ وَ هُداه الْاَبْرارِ وَ حُجَجُ الْجَبّارِ بِکُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ)؛
«…خدا به وسیلهی شما آفرینش را آغاز کرده و به وسیلهی شما آن را پایان می دهد».
(وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ اَنْ تَقَعَ عَلَی الْاَرْضِ اِلاّ بِاِذْنِهِ)؛
کلمهی «باذنه»همیشه دنبال ذکر کمالاتشان تکرار می شود تا عنوان اسم بودن و وجه و باب بودنشان مورد غفلت قرار نگیرد و اعتقاد غلوّ آمیز دربارهی آن مقرّبان درگاه خدا پیش نیاید.
]…آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أحَداً مِنَ الْعالَمِینَ[؛[۲۷]
«…خدا به شما کمالاتی داده که به احدی از عالمیان نداده است».
احیاناً شرایطی مقتضی می شد و مصلحتی ایجاب می کرد، گوشهای از علم محیط و قدرت نافذ خویش را ارائه می کردند؛ وگرنه، همیشه طبق موازین عادی بشری با مردم مواجه میشدند.
معرفت بیشتر،اطاعت کاملتر
نقل شده است که مردی از اهالی بلخ،که از ارادتمندان صمیمی حضرت امام سیّدالسّاجدین(ع)بود،در بیشتر سالها به حجّ مشرّف می شد و پس از ادای مناسک در مدینه خدمت امام سجّاد (ع)شرفیاب می شد و هدایایی هم برای امام می آورد. در پایان یکی از این سفرها،وقتی به وطن بازگشت، همسرش به او گفت: تو هر سال که مکّه می روی هدیههایی می بری، تا به حال ندیدم آن آقا که برایش هدیه می بری، هدیهای برای ما بفرستد. مرد گفت : ای زن،او حجّت خدا و امام ماست. همه چیز ما از برکت وجود اوست. او علیالدّوام به ما عنایت میکند.ما هر چند وقتی یک چیز بیارزشی خدمت او میبریم. او در عوض به ما حیات مادّی و معنوی میدهد. سعادت دنیا و آخرت ما را تأمین میکند . در پرتو لطف اوست که ما نفس میکشیم و روزی می خوریم… مرد آن قدر از برکات وجود امام برای همسرش گفت که زن از کوته فکری خود شرمنده شد و استغفار کرد. سال دیگر مرد عازم شد و باز هدایایی همراهش برد و خدمت امام سجّاد (ع)مشرّف شد. امام از او پذیرایی کرد و پس از صرف غذا، خادم امام(ع)به اصطلاح ما، آفتابه و لگن آورد تا دستشان را بشویند. مرد بلخی فوراً برخاست و آن را از خادم گرفت تا آب به دست امام بریزد . امام فرمود : تو مهمان ما هستی، شایسته نیست که تو خدمت کنی، این کار را به خادم واگذار. مرد گفت: آقا، من دوست دارم، این افتخار را به من بدهید که من آب به دست مبارک شما بریزم. امام فرمود : بسیار خوب، آنچه دوست داری انجام بده. مرد آفتابه را گرفت و آب به دست امام(ع)ریخت. امّا با کمال تعجّب دید که آب وقتی از آفتابه جدا می شود و به دست امام می رسد آب است، ولی از دست امام که جدا میشود و در میان تشت میریزد،تبدیل به یاقوت سرخ می شود. تا یک سوّم تشت پر از یاقوت شد. مرد از شدّت حیرت دست نگه داشت.امام فرمود: آب بریز. او ریخت و این بار دید آب از دست امام که جدا میشود، تبدیل به زمرّد سبز می گردد. تا دوسوّم تشت پر شد. باز آن مرد دست نگه داشت. امام فرمود: آب بریز. او ریخت. بار سوّم دید که آب جدا شده از دست امام مبدّل به درّ سفید می شود. تا این که تمام تشت پر شد از سه گوهر گرانبها: یاقوت سرخ و زمرّد سبز و درّ سفید.آنگاه امام(ع)فرمود : اینها را جمع کن و نزد همسرت ببر و از طرف ما به او هدیه کن و قبول عذر ما را از او بخواه که تا به حال نشده است ما هدیهای برای او بفرستیم. مرد از این گفتار امام(ع)شرمنده شد و گفت: آقا، او از روی جهالت و نادانی چیزی گفته، عفوش بفرمایید. فرمود : به هر حال، این هدیهی ما را به همسرت برسان و از طرف ما بابت تأخیر در اهدای عوض عذرخواهی کن. مرد دست مبارک امام را بوسید و به وطن بازگشت و آن جواهرات گرانبها را تحویل همسرش داد و پیام امام را رسانید.
زن از این ماجرا سخت شرمنده شد و از این همه لطف و عنایت تعجّب کرد و به شوهرش گفت: من هم مسلمان و شیعه هستم و در حدّ خود سهمی از زیارت امام خود دارم.حالا تو را قسم می دهم به حقّ همان آقا، این بار که خواستی بروی،مرا هم با خود ببر تا من هم به زیارت آن آقا نایل شوم. مرد قبول کرد و موسم حجّ که رسید، زن را همراهش برد و نزدیک مدینه که رسیدند، زن مریض شد و مرضش شدّت پیدا کرد. پشت دروازهی شهر مدینه که رسیدند، حالش بد شد و از دنیا رفت. مرد بیچاره با ناراحتی تمام خیمهای در خارج مدینه زد و جنازهی زن را روی زمین خواباند و با عجله وارد شهر شد و گریهکنان خدمت امام سجّاد(ع)آمد و گفت : آقا،ماجرا از این قرار است:این زن مسکین آرزو داشت شما را زیارت کند؛ این راه طولانی را به عشق زیارت شما پیمود،امّا به آرزویش نرسید و از دنیا رفت. در روایت آمده است که امام(ع)از جا برخاست و دو رکعت نماز خواند و دعایی کرد و فرمود: برگرد، زن خود را زنده خواهی یافت.مرد با خوشحالی تمام به خیمهای که در بیرون مدینه زده بود برگشت. وقتی وارد شد، دید زن زنده شده و نشسته است! با تعجّب پرسید: چگونه شد؟ گفت: به خدا قسم، عزرائیل برای قبض روح من آمد و روح مرا قبض کرد. وقتی خواست ببرد، ناگهان آقایی با این نشانهها ظاهر شد. مرد دید همان نشانههای امام سجّاد(ع)را میدهد.بعد گفت : آن آقا وقتی ظاهر شد، ملکالموت به او سلام و عرض ادب کرد.آقا فرمود : روح او را برگردان، ما از خدا خواستهایم سی سال دیگر او در دنیا زنده بماند. تا او دستور داد، روح مرا برگرداندند و زنده شدم. بعد زن را برداشت و خدمت امام سجّاد(ع)آمد. تا چشم زن به امام افتاد گفت: ایشان همان آقاست که به ملکالموت دستور برگرداندن روح مرا داد.[۲۸]
سالـک راه حـقّ بیـا نـور هُـدیََ زمـا طلب نـور بـصیرت از درِ عتـرت مصطـفی طلب
هست سفـینـه عـتـرت و دامن ناخدا خدا دست در این سفینـه زن، دامـن ناخـدا طلب
دم به دمم به گوش هُشْ میفکنند این سُرُش معـرفت اَر طلب کنی از بـرکات ما طلــب
خستهی جهـل را بگو هرزه مگرد کو به کو از درِ مــا شــفا بـجـوی از برِ ما دوا طلب
حال، ما این جملات را مجدّداً از عمق جان خود تکرار می کنیم:
(بِاَبی اَنْتُمْ وَ اُمّی وَ نَفْسی وَ اَهْلِی وَ مالِی مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُمْ)؛
منتهیََ ،شناخت امامان لازم است و ما اگر چه نمی توانیم آنها را آن چنان که هستند بشناسیم، ولی به قدری که امکان دارد باید بر معرفت خود در مورد امامان بیفزاییم؛ چون سرمایهی حیات ابدی ما در عالم پس از مرگ همین است. فردا می خواهیم با این سرمایه برای همیشه زندگی کنیم . هر چه شناسایی و معرفت بیشتر باشد، محبّت شدیدتر می شود، محبّت که شدیدتر شد، تبعیّت و پیروی و اطاعت از اوامر و نواهی کامل تر می گردد و در نتیجه، سعادت ابدی تأمین می شود.
حفظ معرفت و محبّت اهل بیت(علیهم السلام)از دستبرد شیطان
آری،معرفت و محبّت خاندان عصمت (علیهم السلام)سرمایهی حیاتی ماست؛ولی نگهداری این سرمایه و به سلامت عبور دادن آن از این دزدگاه دنیا مراقبت بسیار شدید لازم دارد؛ چون راهزنان،اعمّ از شیاطین جنّ و انس، در کمینند و تا لحظهی مرگ آدمی در معرض خطر است.تازه لحظهی مرگ لحظهی کشتی گیری انسان با حریف قوی پنجه،یعنی شیطان لعین، است؛آن حریفی که با پدر بزرگ و مادربزرگ ما، آدم و حوّا، پنجه به پنجه افکنده و آنها را به ترک اولیََ واداشته و سبب خروج آنها از بهشت و هبوطشان*به زمین شده است. او هماکنون بر سر راه ما کمین کرده و دام اضلال و اغوای خود را گسترده است؛ و لذا قرآن هشدار می دهد که:
]…إنَّ الشَّیْطانَ لِلْاِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ[؛[۲۹]
«[مراقب باشید که]به تحقیق، شیطان دشمن آشکار انسان است».
]…وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ…[؛[۳۰]
«پیروی از گامهای شیطان نکنید…».
این جمله نشان میدهد که شیطان قدم به قدم به دنبال خود می کشد. قدمهای اوّلش به نظر شما چیزی نمیآید و انحراف محسوب نمی شود؛ کمکم قدم دوّم و سوّم و یک وقت به خود میآیید و میبینید در چاله و چاهی عمیق افتادهاید و دیگر راه نجات ندارید. پناه بر خدا باید ببریم.در لحظهی مرگ، تمام ستونهای انسان که عمری به آنها تکیه کرده بود می لرزد و فرو می ریزد؛در آن لحظه می بیند که پولها را آتش می زنند،خانه و فرش و اتومبیل را آتش می زنند و همه چیز را از دستش می گیرند.
]…وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ[؛[۳۱]
«…بین آنها و دوست داشتنیهایشان حایل و مانع قرار میگیرد».
و لذا آن کسی که ستونش پول است میلرزد . آن کسی که تکیهگاهش خانه و فرش و اتومبیل و مغازه است میلرزد. آن کسی که لنگرش روی دوستی وزیر و وکیل و پولدار و زوردار است میلرزد. همه از بین میروند و انسان هم میافتد. امّا خوشا به حال آن کس که ستونش خدا باشد .
گوهر ولایت سرمایهی سعادت در دنیا و آخرت
(یا رکنی الوثیق) خوشا به حال کسی که تکیهگاهش علی(ع)باشد. لنگرش بر دوش حسین عزیز(ع)باشد که نه لرزیدن دارد نه افتادن، بلکه این ندای نشاطانگیز به گوشش می رسد:
]یا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه * ارْجِعِی إلی رَبِّکِ راضِیَّه مَرْضِیَّه *فَادْخُلِی فِی عِبادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی[؛[۳۲]
لذا آن کسانی که تکیهگاهشان دنیا و متاع دنیاست،دم جان دادن می بینند که همه سقوط کردند و رفتند؛ نه زنی دارد، نه فرزندی، نه رفیق پولدار و نه فامیل زورداری؛ نه اسکناسهای انباشته در بانک، نه خانهی عالی و نه مرکب رهواری . از طرفی هم شدّت جان کندن که احساس می کند دارند رگهای بدنش را میکشند و شدیدترین دردها سراپایش را گرفته است. در آن حال میبیند کسی آن گوشه ایستاده و قدح آبی سرد و زلال به دست گرفته و میگوید: تشنهای؟ آبت بدهم. او از شدّت عطش آب میخواهد امّا آن آب به دست که شیطان است و در آن لحظه برای اضلال آمده است می گوید: بگو پیامبر دروغ گفته تا آبت بدهم. یک عمر عبادت خدا کردی و الآن میبینی که به این بدبختی افتادهای.خداست که تو را به این بدبختی انداخته است. حالا بیا، با اشاره هم که شده است، بر من سجده بکن تا از این بلا نجاتت بدهم. در آن موقع،بسیار دشوار است که انسان خود را نبازد و اطاعت از شیطان نکند و سرمایهی ایمان را از دست ندهد.ما چون فعلاً به سکرات مرگ نیفتادهایم، میگوییم شیطان غلط میکند؛ چگونه و با چه جرأتی میتواند گوهر ایمان را از دستم بگیرد؟ امّا آدمی که در دریا افتاده و دارد غرق می شود و دست و پا می زند، هر کس بگوید دستت را بده، میدهد؛ دیگر نمیپرسد تو کیستی؟
(اَلْغَریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیشٍ)؛
«هر آدمِ در حال غرق شدن[برای نجات یافتن]دست به دامن هر گیاهی میزند».
اولیای خدا در کنار محتضر
آنجاست که اگر دست انسان به دامن شیطان برسد، دیگر بدبختی و واویلاست. امّا خوشا به حال آن کسی که گوهر ایمان و ولایت علی امیرالمؤمنین(ع)را عزیزتر از جانش نگه داشته است. در آن لحظه که ملکالموت را می بیند، اندکی جزع می کند؛ ولی ملکالموت می گوید: هیچ وحشت نکن، من از پدر هم با تو مهربانترم . چشم باز کن که چه میبینی. وقتی چشم باز میکند، میبیند آن بزرگوارانی که یک عمر محبّت آنها را در دل و جانش نشانده است، همه بنده نوازی کرده و به سراغش آمدهاند. رسول خدا آمده، علیّ مرتضی(ع)آمده، صدّیقهی کبری(س)و ائمّهی اطهار (علیهم السلام)همه در کنار بسترش نشستهاند. همین که چشمش به آنها می افتد، اشک در چشمش حلقه می زند و از تمام دنیا و مافیها چشم می پوشد.آنجاست که فرمان می رسد:
{یا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه* ارْجِعِی إلی رَبِّکِ راضِیَّه مَرْضِیَّه* فَادْخُلِی فِی عِبادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی}؛[۳۳]
«ای روح آرامش یافته، بازگرد به سوی خدایت درحالی که هم تو از او راضی هستی هم او از تو خشنود است و در میان بندگان من به بهشت من درآی».
ما آن ساعت از عمر شریف امام حسین(ع)را به شفاعت در خانهی خدا می بریم که در گودال قتلگاه افتاده و صورتش را روی خاکهای گرم کربلا نهاده بود در حالی که پیشانیاش شکسته، قلبش شکافته و بدنش غرق در زخم و جراحت شده بود. وقتی نفس میکشید، خون از حلقههای زره می جوشید. فریاد العطش بچّههایش به گوشش میرسید….
خدایا، به حرمت پیامبراکرم و امیرالمؤمنین و اهل بیت اطهار(علیهم السلام)تو را قسم می دهیم، این گوهر محبّتشان را در دلهای ما ثابت نگه دار.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلَینا صاحِبِ الزَّمانِ
اَللّهُمَّ اَیِّدْحُماه الدّینِ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَ الْمُسْلِمینَ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَ الْمُسْلِمینَ وَ اَهْلِکِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ اَللّهُمَّ اشْفِ مَرْضانا وَارْحَمْ مَوْتَینا وَوَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضَی وَاجْعَلْ خاتِمَه اَمْرِنا خَیْراً.
و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱]ـ تفسیر برهان،جلد۲،سورهی اسراء،صفحهی۴۰۹.
[۲]ـ سورهی واقعه ، آیات ۷۷ تا ۷۹.
[۳]ـ سورهی احزاب ، آیهی ۳۳.
[۴]ـ سورهی ذاریات ، آیهی ۵۶.
[۵]ـ سورهی اعراف ، آیهی ۱۸۰.
[۶]ـ تفسیر نورالثّقلین،جلد۲،صفحهی۱۰۳.
*مندکّ: فنا شده.
[۷]ـ سورهی اعراف ، آیهی ۱۸۰.
*مفترضالطّاعه: کسی که اطاعت از او فرض و واجب است.
*صاحبالسّیف: قدرتمند،فرمانروا.
*مُنعَزل: عزل شده،سلب قدرت شده.
[۸]ـ سورهی زمر ، آیهی ۶۲.
[۹]ـ سورهی ذاریات ، آیهی ۵۸.
[۱۰]ـ بحارالانوار،جلد۴۷،صفحهی۱۰۷.
[۱۱]ـ سورهی اعراف،آیهی۱۸۰.
[۱۲]ـ سورهی اسراء،آیهی۱۱۱.
[۱۳]ـ سورهی انبیاء ، آیات ۲۶ و ۲۷.
[۱۴]ـ سورهی انبیاء، آیهی ۷۳.
[۱۵]ـ سورهی یس ، آیهی ۸۲.
*تکوّن: هستی.
*استفاضه: کسب فیض.
[۱۶]ـ سورهی نور ، آیهی ۴۳.
[۱۷]ـ سورهی مائده،آیهی۳۵.
*ابتغاء وسیله: وسیلهجویی.
[۱۸]ـ نهجالبلاغهی فیض،خطبهی۳.
[۱۹]ـ سورهی زمر،آیهی۴۲.
[۲۰]ـ سورهی سجده ، آیهی ۱۱.
[۲۱]ـ سورهی یس،آیهی۱۲.
[۲۲]ـ همان،آیهی۵۱.
[۲۳]ـ تفسیر نورالثّقلین،جلد۵،صفحهی۴۸۶.
[۲۴]ـ سورهی انسان،آیهی۳۰.
[۲۵]ـ سورهی بقره،آیهی۲۵۵.
[۲۶]ـ سورهی آل عمران ، آیهی ۴۹.
*بَرَص: بیماری پیسی.
[۲۷]ـ سورهی مائده،آیهی۲۰.
[۲۸]ـ بحارالانوار،جلد۴۶،صفحهی۴۷.
*هبوط: فرود آمدن.
[۲۹]ـ سورهی یوسف،آیهی ۵.
[۳۰]ـ سورهی بقره ، آیهی ۱۶۸.
[۳۱]ـ سورهی سبأ ، آیهی ۵۴.
[۳۲]ـ سورهی فجر،آیات۲۶تا۲۹.
[۳۳]ـ سورهی فجر،آیات ۲۶ تا ۲۹.
سلسله مباحث امام شناسی آیت الله سید محمد ضیاء آبادی
{ شرح زیارت جامعه کبیره }