متکلمان امامی
۱- تنفیذ و اجراى احکام اسلامى (تنفیذ احکامهم)؛ ۲- اقامه ى حدود اسلامى (واقامه حدودهم)؛ ۳- پاسدارى از مرزها (و سد ثغورهم)؛ ۴- تجهیز نیروهاى دفاعى (و تجهیز جیوشهم)؛ ۵- گرفتن زکات و مالیاتهاى شرعى (و اخذ صدقاتهم)؛ ۶- سرکوبى آشوب طلبان و دزدان و راهزنان (و قهرالمتغلبه والمتلصصه و قطاع الطریق)؛ ۷- اقامه ى نمازهاى جمعه و اعیاد اسلامى (و اقامه الجمع والاعیاد)؛ ۸- فصل خصومتها و منازعه ها (و قطع المنازعات الواقعه بین العباد)؛ ۹- قبول شهادت گواهان در زمینهى حقوق (و قبول الشهادات القایمه على الحقوق)؛ ۱۰- تقسیم غنایم و ثروتهاى عمومى (و قسمه الغنایم). (۱۲)
ملا على قارى (متوفاى ۱۰۱۶ ه)
امامت – خواجه نصیرالدین طوسى – ابن میثم بحرانى
فلسفه ى امامت از دید متکلّمان اسلامى
مقدمه
بحث دربارهى فلسفه یا اهداف امامت، یکى از بحثهاى کلّى امامت است.
این بحث، در آثار کلامى، به گونه هاى مختلف مطرح شده است. متکلّمان اسلامى، آن جا که به تعریف امامت پرداخته اند.
از هدف امامت و رسالت امام سخن گفته اند؛ زیرا، چنان که مى دانیم، یکى از گونه هاى تعریف، تعریف به غایت است.
تعریف منطق، به این که (آن، علمى است که رعایت قوانین آن، ذهن انسان را از خطاى فکرى مصون مى دارد.)،
از این قِسم است و…
متکلمان اسلامى، در تعریف امامت گفته اند: (امامت، رهبرى عمومى در امور دینى و دنیوى است.).
در این تعریف، در حقیقت، به غایت و فلسفهى امامت اشاره شده است.
جاى دیگرى که متکلّمان اسلامى از فلسفه و غایت امامت و وظایف مسئولیّتهاى امام سخن گفته اند، مبحث (وجوب امامت و ادلّهى آن) است.
دلیل عقلى مستقلّ و غیر مستقلّ متکلّمان اسلامى بر وجوب امامت، به فلسفه ى امامت نظر دارد.
البته، بحث درباره ى فلسفه ى امامت، به صورت یک محور اساسى، جداگانه هم مورد توجّه متکلّمان اسلامى قرار گرفته است.
خواجه نصیرالدین طوسى، در (رساله امامت) گفته است: سخن در باب امامت، بر پنج مسئله استوار است که از هر یک از آنها با کلمهاى خاص تعبیر مى شود.
آن واژه هاى پنجگانه، عبارت است از: ما؛ هل؛ لِمَ؛ کیف؛ مَنْ.
نخستین مسئله، این است که گفته مى شود: (ماالإمام؟ امام چیست؟)، و مسئله ى دوم، عبارت است از (هل الإمام؟ آیا امام، در همهى زمانها موجود است یا در برخى از اوقات وجود دارد یا اصلا وجود ندارد؟)، و سومین مسئله، عبارت است از (لم الإمام؟ امام براى چیست؟).
این بحث، به علت غایى وجود امام مربوط مى شود.
چهارمین مسئله، عبارت است از (کیف الإمام؟ امام، چه گونه است؟ و چه صفاتى دارد؟)، و پنجمین مسئله، این است که (مَنِ الإمام؟ چه کسى امام است؟). در این مسئله، دربارهى راه تعیین و تشخیص امام بحث مى شود.(۱)
ابن میثم بحرانى نیز در کتاب قواعد المرام، مباحث امامت را بر محورهاى یاد شده مبتنى کرده و گفته است: سخن دربارهى این قاعده، مانند سخن در بارهى قاعده ى نبوّت، در پنج مسئله خلاصه مى شود که به ترتیب عبارت است از:
۱- تعریف امامت (ما الإمام؟)؛
۲- وجود امام (= هل الإمام؟)؛
۳- علت غایى وجود امام (= لم یجب وجود الإمام؟)؛
۴- صفات و ویژگى هاى امام (= کیف الإمام؟)،
۵- تعیین امام در هر زمان (= مَنِ الإمام؟).(۲)
قاضى عبدالجبار معتزلى، محورهاى کلّى مباحث امامت را سه مسئله ى ذیل دانسته است:
۱- امورى که امام عهده دار رهبرى آنها مى گردد؛
۲- صفات و ویژگى هایى که امام را از دیگران ممتاز مى سازد؛
۳- راه تعیین امام.
او، سپس افزوده است: (دیگر مباحث امامت، باید به یکى از مسایل یاد شده باز گردد.) .
(۳) روش ما، در این بحث، چنین است که با رجوع به کتابهاى کلامى معتبر شیعه و اهل سنّت و با نقل اقوال و آراى متکلّمان برجسته ى دو مذهب، نظر آنان را در بارهى فلسفه و غایت امامت و وظایف و مسئولیّتهاى امام، در دو بخش بررسى خواهیم کرد.
بخش نخست را به بررسى (نظر اهل سنّت) و بخش دوم را به بررسى (نظر شیعه) اختصاص خواهیم داد.
بخش نخست – فلسفهى امامت از نظر اهل سنّت
در آغاز، یادآورى این مطلب لازم است که اصطلاح (اهل سنّت) کاربردهاى گوناگونى دارد.
فراگیرترین کاربرد آن، همه ى مذاهب غیر شیعى را شامل مىشود. مطابق این اصطلاح هر کس به امامت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السّلام اعتقاد ندارد، (سنّى) یا (اهل سنّت) نامیده مى شود.
در کابرد دیگر، اهل سنّت، در مقابل اهل بدعت است.
اهل حدیث و حنابله و ماتریدیه و اشاعره، خود را مصداق این اصطلاح مى دانند و دیگر مذاهب و فرقه هاى اسلامى را اهل بدعت مى شمارند.
اصطلاح اهل سنّت، در سومین کاربرد، به معناى فرد یا گروهى است که در فهم آیات و روایات، از روش تأویل استفاده نمى کند.
بر این اساس، کسانى که از روش تأویل بهره مى گیرند، اهل سنّت شناخته نمى شوند.
این اصطلاح، تنها، بر اهل حدیث و حنابله اطلاق مى شود و حتّى ما تریدیّه و اشاعره را هم در بر نمى گیرد؛ چرا که آنان، در متشابهات و صفات خبریه، روش تأویل را به کار مى برند.(۴)
مقصود ما از اصطلاح (اهل سنّت)، در این بحث، نخستین کاربرد آن است و عمدتاً، سه مذهب کلامى معتزله و ماتریدیه و اشاعره را در نظر داریم:
۱- معتزله(۵) و فلسفه ى امامت
متکلّمان معتزلى، بر این عقیدهاند که فلسفهى وجوب امامت، اقامه ى حدود الهى است؛ زیرا، اجراى حدود الهى، واجب است، و از طرفى، وجوب آن، متوجّه عموم مسلمانان یا یکایک آنان نیست، بلکه بر عهده ى امام است.
بنابراین، وجود امام براى تحقّق بخشیدن به این حکم و قانون الهى واجب خواهد بود.
قاضى عبدالجبار معتزلى، در این باره چنین گفته است: دو استاد برجسته ى کلام معتزله (یعنى ابوعلى و ابوهاشم جُبّایى) در تبیین وجوب شرعى امامت، به وجوب اقامه ى حدود که در قرآن کریم وارد شده است، استناد جسته اند
. قرآن کریم، دربارهى حدِّ سرقت فرموده است: (والسارق والسارقه فاقطعوا أیدیهما…)
(۶) و دربارهى حدّ زنا فرموده است:
(الزانیه والزانى فاجلدوا کلّ واحد منهما مِئه جلده)
(۷) و از طرفى، اقامه ى حدود، از وظایف و شئون امام است نه دیگران.
بنابراین، باید امامى باشد که به این مهم اقدام کند.
وى، آن گاه این اشکال را در مورد استدلال یاد شده مطرح کرده است که (ممکن است وجوب اقامه ى حدود الهى، مشروط به وجود امام باشد، و از قبیل واجب مطلق نباشد.
در این صورت، نمى توان از وجوب اجراى حدود، وجوب امامت را استنباط کرد).
او، در پاسخ گفته است، اصل در باب وجوب، این است که مطلق باشد، مگر آن که مشروط بودن آن به دلیل دیگرى ثابت شود.
در مورد زکات، معلوم است که وجوب آن، مشروط به داشتن مال و نصاب خاصى است و چون درباره ى اجراى حدود، چنین دلیلى در بین نیست، وجوب آن، مطلق خواهد بود.(۸)
از کلام عبدالجبار در (شرح الاصول الخمسه) به دست مى آید که فلسفه ى وجوب امامت، تنها، اجراى حدود الهى نیست، بلکه اجراى همه ى احکام شرعى که به امامت وابستگى دارد، غایت و فلسفه ى امامت به شمار مىرود.
او گفته است:
بدان جهت به وجود امام نیاز است که به احکام شرعى، مانند اقامه ى حدود و حفظ کیان مملکت و مرزهاى کشور و آماده ساختن و بسیج نیروهاى رزمنده براى مبارزه با دشمن و امورى از این قبیل، عینیّت بخشد.
هیچ گونه اختلافى در این وجود ندارد که این گونه امور، از شئون و وظایف امام است.(۹)
عبدالجبار، در جایى دیگر از کتاب المغنى نیز به این مطلب تصریح کرده و گفته است:
إنّ الإمام إنّما یراد لأُمور سمعیه، کإقامه الحدود و تنفیذ الاحکام و ما شاکلهم(۱۰)
در توضیح نظر معتزله مى توان گفت، احکام و قوانین اسلامى، دو گونهاند: احکام و قوانین فردى؛ احکام و قوانین اجتماعى.
احکام فردى، خارج از قلمرو امامت است. مثلاً، اقامهى نماز، بر هر مسلمان بالغ و عاقلى، واجب است، و انجام دادن این واجب، وابسته به وجود امام و رهبرى که عهده دار امور اجتماعى و سیاسى مسلمانان باشد، نیست، امّا حفظ کیان کشور اسلامى و مرزهاى سرزمین اسلامى از تجاوز بیگانگان و شورش آشوب طلبان، اگرچه از واجبات کفایى است، ولى تحقّق یافتن این حکم اسلامى، بدون وجود امام و پیشوایى که نیروهاى اسلامى را در جهت تحقّق یافتن حکم مزبور، متّحد و بسیج کند، امکانپذیر نیست.
از طرفى دیگر، تعطیل حدود اسلامى، روا نیست؛ چرا که فلسفهى حدود – چنان که از قرآن و روایات استفاده مىشود – جلوگیرى از فساد و تباهى و تجاوز و تعدّى در جامعه است، و بدیهى است که اگر اجراى حدود به امام سپرده نشود، و هر کس بتواند به اجراى آن اقدام کند، نه تنها تجاوز و تباهى در جامعه مهار و محدود نمىشود، بلکه خود، از اسباب و عوامل گسترش آن خواهد بود.
با توجّه به ملاحظات یاد شده، ضرورت وجود امام در جامعه اسلامى، براى اجراى احکام اجتماعى و حدود اسلامى، امرى است مبرهن و روشن.
در حقیقت، این گونه استدلال بر وجوب امامت، از قبیل ملازمات عقلیّه است؛ یعنى، احکام اجتماعى و حدود اسلامى، مستلزم وجوب امامت است.
این استدلال، از این جهت، اشکالى ندارد، و اگر اشکالى مطرح است، مربوط به منحصر ساختن فلسفه ى امامت در چنین غایت و غرضى است.
آرى، اجراى احکام و حدود اسلامى، یکى از اهداف و اغراض امامت است، نه یگانه هدف و غرض آن.
۲- ما تریدیّه
(۱۱) و فلسفه ى امامت
ابوحفص نسفى (متوفاى ۵۳۷ ه) در رسالهى العقائد النسفیه امور زیر را به عنوان اهداف و اغراض امامت بیان کرده است.
۱- تنفیذ و اجراى احکام اسلامى (تنفیذ أحکامهم)؛
۲- اقامهى حدود اسلامى (وإقامه حدودهم)؛
۳- پاسدارى از مرزها (و سدّ ثغورهم)؛
۴- تجهیز نیروهاى دفاعى (و تجهیز جیوشهم)؛
۵- گرفتن زکات و مالیّاتهاى شرعى (و أخذ صدقاتهم)؛
۶- سرکوبى آشوب طلبان و دزدان و راهزنان (و قهرالمتغلّبه والمتلصّصه و قطاع الطریق)؛
۷- اقامهى نمازهاى جمعه و اعیاد اسلامى (و إقامه الجمع والأعیاد)؛
۸- فصل خصومتها و منازعه ها (و قطع المنازعات الواقعه بین العباد)؛
۹- قبول شهادت گواهان در زمینهى حقوق (و قبول الشهادات القائمه على الحقوق)؛
۱۰- تقسیم غنایم و ثروتهاى عمومى (و قسمه الغنائم).(۱۲)
ملا على قارى (متوفاى ۱۰۱۶ هـ) نیز در کتاب شرح فقه اکبر(۱۳) امور یاد شده را به عنوان هدف و غرض از امامت بیان کرده و آنها را نمونه هایى از احکام شرعى دانسته که آحاد امّت اسلامى مسئولیّت تولّى و تصدّى آنها را ندارند، بلکه از وظایف و شئون امام به شمار مى روند.(۱۴)
جمال الدین غزنوى حنفى (متوفاى ۵۹۳ هـ) در کتاب اصول الدین، فلسفهى امامت را اجراى احکام و حدود الهى، فرماندهى سپاه و مجهز ساختن لشکریان اسلام، گرفتن مالیّاتهاى شرعى و دادن آن به مستحقان، و در یک کلام، تأمین مصالح مسلمانان دانسته است.(۱۵)
در کتاب الحصون الحمیدیه(۱۶) پس از بیان امور یاد شده، گفته است: این امور در جوامع اسلامى تحقّق نخواهد یافت، مگر با داشتن امام و پیشوایى که درامور خویش به وى رجوع کنند، او، مفاسد را از جامعه دور مى سازد و مصالح اجتماعى را حفظ مىکند و از بروز آن چه مقتضاى طبایع و غرایز بشرى و طمع ورزى آدمى است، جلوگیرى مى کند، چنین پیشوایى، تکیه گاه مردم است و آنان، بر اساس رأى و نظر و امر و نهى وى عمل مى کنند.(۱۷)
پی نوشت (۱) تلخیص المحصّل، ص ۴۲۷ – ۴۲۶ (رسالهُ الإمامه) (۲) قواعد المرام فی علم الکلام؛ ص ۱۷۴ – ۱۷۳٫ (۳) المغنى، بحث الإمامه، ج ۱، ص ۱۱٫ (۴) ر.ک: على ربانى گلپایگانى، الکلام المقارن، ص ۱۸ – ۱۲٫ (۵) معتزله، یکى از مذاهب کلامى مهم در دنیاى اسلام به شمار مىروند. اگرچه در جهان معاصر به عنوان یک مذهب رسمى وجود عینى ندارند، ولى افکار و اندیشههاى آنان، همچنان مورد توجّه محقّقان و متفکران اسلامى و غیر اسلامى است. مؤسّس این مذهب، واصل بن عطا. (متوفاى ۱۳۱ ه) است. جهت آگاهى بیشتر از تاریخ، عقاید و متفکّران و آثار کلامى این مذهب به کتاب فرق و مذاهب کلامى از نگارنده رجوع شود. (۶) مائده: ۳۸٫ (۷) نور: ۲٫ (۸) المغنى، الامامه، ج ۱، ص ۴۱٫ (۹) شرح الأصول الخمسه، ص ۵۰۹٫ (۱۰) المغنى، ج ۱، ص ۳۹٫ (۱۱) ما تریدیّه، پیروان ابومنصور ماتریدى سمرقندى (متوفاى ۳۳۳ ه) هستند. از آن جا که ابومنصور، از نظر فقهى، پیرو مذهب حنفى بود، این مذهب کلامى، در مناطقى که احناف زندگى مىکنند، رسمیت دارد و عقاید اسلامى، بر اساس متون و آثار کلامى این مذهب، تحقیق و تبیین مىشود. کتاب شرح عقاید نسفى، معروفترین متن درسى حوزههاى علمى احناف است، جهت آگاهى بیشتر دربارهى این مذهب کلامى به کتاب فرق و مذاهب کلامى رجوع شود. (۱۲) شرح العقائد النسفیه، ص ۱۱۰؛ النبراس، ص ۵۱۳ – ۵۱۲٫ (۱۳) رسالهى الفقه الاکبر منسوب به ابوحنیفه است بر این کتاب، شروحى نوشته شده است که یکى از شرحهاى معروف آن شرح ملاعلى قارى است. (۱۴) شرح الفقه الأکبر، ص ۱۷۹٫ (۱۵) اصول الدین،ص ۲۷۰ – ۲۶۹٫ (۱۶) این کتاب، تألیف حسین بن محمد طرابلسى (متوفاى ۱۳۲۷ ه) است و از متون درسى احناف در برخى از حوزههاى علمیّه به شمار مىرود. (۱۷) الحصون الحمیدیّه، ص ۱۹۱ على ربّانى گلپایگانى