مجمع جهانی شیعه شناسی

نقد و بررسی دیدگاه وهابیّت درباره یزید

نقد و بررسی دیدگاه وهابیّت درباره یزید

وهابیّت سعی و تلاش فراوانی می‌کنند که یزید را در جریان واقعه‌ی عاشورا فردی بی‌خبر معرفی کنند و شهادت امام را به عهده‌ی دیگران بیندازند، اما تمام فرقه‌های مسلمان متفق‌القول‌اند که دستان یزید تا مرفق در خون امام حسین آغشته شده است. اکنون به نقد و بررسی دیدگاه‌های وهابیّان می‌پردازیم:

  1. ابن‌تیمیه در دفاع از یزید این‌گونه می‌نویسد:

ان یزیداً لم یأمر بقتل الحسین بأتفاق اهل النقل ولکن کتب الی ابن‌زیاد ان یمنعه عن ولایه العراق والحسین کان یظن ان اهل العراق ینصرونه… فقاتلوه حتی قتل شهیدا مظلوماً.([۱])

همانا یزید به کشتن امام حسین امر نکرده و همه‌ی علماء بر این مطلب اتفاق‌نظر دارند. فقط یزید به ابن‌زیاد نامه‌ای نوشت که تو از برپایی حکومت حسین در عراق جلوگیری کن… و در جایی دیگر نیز می‌نویسد:

واما قتل الحسین فلم یأمر به ولم یرض به بل ظهر منه التألم لقتله وذم من قتله ولم یحمل الرأس إلیه وإنّما حمل الی ابن‌زیاد.([۲])

یزید دستور کشتن امام حسین را نداده است و راضی به آن نبوده است، بلکه از کشته شدن او اظهار تأسف نمود و سر حسین به سوی او حمل نگردید؛ بلکه به سوی ابن‌زیاد حمل شد. همچنین می‌گوید: حرکت دادن سر امام حسین به شام مردود است([۳]) و در جای دیگر به اسارت رفتن اهل‌بیت حسین را انکار کرده است.([۴]) باز در این‌باره می‌گوید: یزید به کشتن حسین امر نکرد، سرها را نزد او نیاوردند و با چوب بر دندان‌های او نزد، بلکه عبیدالله بن زیاد بود که این کارها را انجام داد.([۵])

  1. ابن‌کثیر([۶]) (م ۷۷۴ هـ) پس از ابن‌تیمیه به میدان مبارزه و دشمنی با امام حسین برآمد و در توجیه اعمال یزید می‌نویسد:

الناس فی یزید بن معاویه اقسام: فمنهم من یحبّه ویتولاّه، وهم طائفه من اهل الشام من النواصب، واما الروافض فیشنعون علیه ویفترون علیه اشیاء کثیره لیست فیه ویتهمه منهم بالزندقه، ولم یکن کذلک، وطائفه اخری لایحبونه ولایسبونه لما یعلمون من انه لم یکن زندیقا کما تقوله الرافضه، ولما وقع فی زمانه من الحوادث الفظیمه، والامور المستنکره البشعه الشنیعه، فمن انکرها قتل الحسین‌بن علی بکربلا، ولکن لم یکن ذلک من علم منه، ولعله لم یرض به ولم یسؤه، وذلک من الأمور المنکره جدّا.

مردم درباره‌ی یزید بن معاویه، چند گروه هستند: گروهی از مردم شام که نواصب هستند، او را دوست دارند و از او پیروی می‌کنند، گروهی دیگر اتهام زیادی بر او وارد کرده و به او نسبت کفر و زندقه می‌دهند، اینان روافض (شیعیان) هستند و حال آن‌که این چنین نبوده است. و گروه دیگر نه او را دوست دارند و نه سبّ و نفرینش می‌کنند، چون می‌دانند، آن‌گونه که شیعه گفته است کافر و زندیق نیست، بلکه به جهت حوادث دردناک و کارهای بسیار زشتی که در زمان او اتفاق افتاد و زشت‌ترین آن‌ها کشتن حسین‌بن علی در کربلا بود، می‌باشد، ولی او از این حادثه آگاه نبود و شاید به چنین کاری راضی نبود، و آن جدا از کارهای بد و منکر بود.([۷])

وی سعی دارد یزید را از قضیه‌ی کربلا بی‌خبر معرفی کند و روایاتی که در مذمّت یزید نقل شده آنها را ضعف می‌داند، لذا این‌گونه می‌نویسد:

وقد اورد ابن‌عساکر احادیث فی ذم یزید‌بن معاویه کلها موضوعه لایصح شیء منها. قلت: یزید بن معاویه اکثر ما نقم علیه فی عمله شرب‌الخمر، و اتیان بعض الفواحش، فأما قتل الحسین فانه کما قال جده ابوسفیان یوم احد له یأمر بذنب ولم یسؤه و قیل ان یزید فرح بقتل الحسین اول ما بلغه، ثم ندم علی ذلک فقال ابوعبیده معمربن المثنی: ان یونس‌بن حبیب الجرمی حدثه: قال: لما قتل ابن زیاد الحسین ومن معه، بعث برؤوسهم الی یزید، فسر بقتله اولا، وحسنت بذلک منزله ابن‌زید، عنده، ثم لم یلبث الا قلیلا حتی ندم: فکان یقول: وما کان علی لو احتملت الاذی وانزلته فی داری، وحکمته فیما یریده وان کان علی فی ذلک وکف ووهن فی سلطانی، حفظا لرسول الله، ورعایه لحقه وقرابته، ثم یقول: لعن‌الله ابن‌مرجانه، فانه اخرجه واضطره وقد کان سأله ان یخلّی سبیله او یأتینی أو یکون بثغر من ثغور المسلمین حتی یتوفاه الله فلم یفعل، بل ابی علیه وقتله فبغضنی بقتله الی المسلمین، وزرع لی فی قلوبهم العداوه، فابغضنی البر والفاجر بما استعظم الناس من قتلی حسینا، مالی ولابن مرجانه، قبحه‌الله وغضب علیه.

ابن عساکر روایات زیادی در مذمّت یزید آورده است که همه‌ی آن روایات ضعیف است، ولی من می‌گویم: بیشترین بدگویی درباره‌ی یزید، شرابخواری او و انجام بعضی از اعمال ناشایست است، اما قتل امام حسین به او ربطی نداشت؛ زیرا پس از کشته شدن حسین، همان سخنی را که جدّش ابوسفیان در روز احد گفت، او هم بر زبان جاری کرد که نه فرمان به این قتل داد و نه به او ربطی داشت. نقل شده است که یزید در ابتدای امر یعنی هنگامی که سرهای بریده‌ی شهدا را دید، خوشحال شد، اما پس از چندی پشیمان شد و اظهار ناراحتی کرد و گفت: اگر من بودم نمی‌گذاشتم فرزند مرجانه ـ عبیدالله ابن زیاد ـ حسین را بکشد، بلکه به احترام جدّش رسول خدا اگرچه آسیبی به سلطنت من هم می‌رسید او را احترام می‌کردم، سپس گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را که باعث اخراج حسین از مدینه شد و او را مجبور کرد، با این‌که حسین به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد یا لااقل او را نزد من می‌آورد، یا به شهرهای مسلمانان می‌رفت و تا پایان زندگی در همانجا می‌ماند، اما چنین نکرد و بر او سخت گرفت تا او را به شهادت رساند، و مرا با این کار نزد مسلمانان بد نام کرد تا دشمنم بدارند و بذر کینه و دشمنی مرا در دل‌ها کاشت تا آدم‌های خوب و بد، هر دو با من دشمنی کنند، خدا پسر مرجانه را زشت گرداند و بر او غضب نماید.([۸])

ابن کثیر([۹])، مدافع عملکرد یزید، می‌گوید:

فقد اشتهر عنه انه لما جاءه رأس الحسین جمع اهل الشام وجعل ینکت رأسه بالخیزران وینشد ابیات ابن‌الزبعری الشمهوره:

لیت اشیاخی ببدر شهدوا
لاهلوا واستهلوا فرحا
قد قتلنا القوم من ساداتهم

لعبت هاشم بالملک فلا
لست من خندق ان لم انتقم
 
  جزع الخزرج من وقع الاسل
ثم قالوا: یا یزید لاتشل
وعدلناه ببدر فاعتدل
خبر جاء ولا وحی نزل
من بنی احمد ما کان فعل
 

مشهور است که وقتی سر امام حسین را نزد او آوردند، شامی‌ها را جمع کرد و… ابیات مشهور ابن زبعری را خواند که: کاش بزرگانم در بدر می‌دیدند که چگونه خزرج از ضربه‌های نیزه بی‌تاب گشته‌اند آنها به شادی و شادمانی می‌شکفتند و می‌گفتند: یزید، دستت فلج مباد. ما بزرگ بزرگان را کشتیم و با بدر برابر کردیم و برابر شد بنی هاشم در مملکت بازی کردند؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است من از خندق نیستم اگر از خاندان احمد، انتقام کارهایش را نگیرم.

یزید در این اشعار، حسین و فرزندان علی و فاطمه و مسلمانان واقعی را به سران کفر در جنگ‌های صدر اسلام تشبیه می‌کند و در حقیقت کفر خودش را ثابت می‌کند.

قال ابن‌کثیر بعد ایراد الابیات: فهذا ان قاله یزید‌بن معاویه لعنه‌الله علیه ولعنه الّاعنین، وان لم یکن قاله فلعنه‌الله علی من وضع علیه لیشنع به علیه.

ابن کثیر پس از نقل سخنان یزید و اشعارش می‌گوید: اگر این سخنان را یزید‌بن معاویه گفته است، لعنت خدا و لعنت همه‌ی لعنت‌کنندگان بر او باد. و اگر او نگفته است، لعنت خدا بر آنانی باد که با ساختن این داستان، قصد بد نام کردنش را داشته‌اند.([۱۰])

این سخن ابن‌کثیر پس از دفاع او از یزید بن معاویه است که در حقیقت نوعی انکار این جنایت توسط یزید می‌باشد، چون او بیرق دفاع از یزید را به این جهت به دوش گرفته است که او دشمن خاندان پیامبر و قاتل حسین بن علی و خشنود از اسارت خاندان علی بود، و لذا سراسر آثار او مملو است از دفاع دشمنان اهل‌بیت و انکار زشتی‌های دشمنان آنان، و کوچک‌ترین دفاعی از خاندان رسول خدا در آنها دیده نمی‌شود.

نقد و بررسی:

اول: دیدگاه‌های اهل‌تسنن درباره‌ی یزید

  1. ابن‌عماد حنبلی در کتاب «شذرات الذهب»، قاتلین امام حسین را لعنت می‌کند و یزید را جزء قاتلین معرفی می‌نماید، لذا در این‌باره می‌نویسد:

قال التفتازانی فی شرح العقائد النسفیه اتفقوا علی جواز اللعن علی من قتل الحسین، أو أمر به، او اجازه، او رضی به، والحق ان رضا یزید بقتل الحسین و استبشاره بذلک واهانته اهل‌بیت رسول‌الله ما تواتر معناه وان کان تفصیله آحادا، فنحن لانتوقف فی شأنه بل فی کفره وایمانه، لعنه‌الله علیه وعلی انصاره واعوانه.([۱۱])

تفتازانی در کتاب «شرح عقائد نسفیه» می‌گوید: بر جواز لعن کسی که حسین را کشت یا امر به آن کرد یا آن را اجازه داد یا به آن راضی شد اجماع کرده‌اند؛ و حق آن است که یزید به قتل حسین راضی بود و از کشتن او خوشحال شد و به اهل‌بیت رسول خدا اهانت کرد و این مطلب متواتر معنوی است، اگرچه تفصیل آن از خبرهای واحد است، پس ما در مورد «لعن» او سکوت نمی‌کنیم، بلکه حتی در کفر یا مؤمن بودن او هم شک نمی‌کنیم. لعنت خدا بر او و بر طرفداران و یارانش و باد.

  1. ذهبی([۱۲]) در «تاریخ الاسلام»، یزید را عامل شهادت امام حسین می‌داند، لذا این‌گونه می‌نویسد:

قلت: ولما فعل یزید باهل المدینه ما فعل وقتل الحسین واخوته وآله، شرب یزید الخمر وارتکب أشیاء منکره بغضه الناس، وخرج علیه غیر واحد، ولم یبارک الله فی عمره… .([۱۳])

و چون یزید با مردم مدینه آنچه خواست انجام داد و حسین و برادران و بستگان او را کشت و شراب خورد و کارهای ناپسند انجام داد، مردم او را دشمن داشتند و بسیاری بر ضد او قیام کردند و خداوند به عمر او برکت نداد.

  1. ابن‌اثیر در «الکامل» و یعقوبی در تاریخش و ابن‌قتیبه در «الامامهًْ والسیاسهًْ»، نامه‌ی یزید‌بن معاویه به مروان را آورده که یزید به مروان دستور داد:

أشدد یدک بالحسین، فلا یخرج حتی یبایع، فإن أبیٰ فاضرب عنقه.

بر حسین سخت بگیرید تا بیعت کند و اگر بیعت نکرد گردنش را بزنید.([۱۴])

  1. ابن اثیر در مورد قاتل امام حسین می‌نویسد که برخی از مردم عبیدالله‌بن زیاد را ملامت می‌کردند که چرا دستت را به خون فرزند پیامبر آلوده کردی؟ وی در جواب گفت:

اما قتلی الحسین، فأنه أشار الی یزید بقتله أو قتلی، فأختار قتله.([۱۵])

قتل امام حسین به دستور یزید بود که به من گفت: یا حسین را بکش یا تو را می‌کشم! من هم برای این‌که کشته نشوم حسین را کشتم.

  1. شبراوی در «الاتحاف بحب الاشراف»، یزید را عامل شهادت امام حسین می‌داند و می‌گوید:

لایشک عاقل أن یزید‌بن معاویه هو قاتل الحسین، انه هو الذی ندب عبیدالله‌بن زیاد لقتل الحسین.([۱۶])

هیچ عاقلی شک ندارد که یزید بن معاویه قاتل امام حسین است و او بود که عبیدالله‌بن زیاد را واداشت تا امام حسین را بکشد.

  1. ابن سعد در «الطبقات الکبری» از هتک حرمت یزید به امام حسین می‌نویسد:

یزید با چوب خیزران به دو لب امام حسین می‌زد و این شعر را می‌خواند:

یفلقن هاما من رجال أعزه

 

علینا وهم کانوا أعق وأظلما

 

سری که اکنون در برابر من گرفته و دندان‌های براقی دارد، از مردانی است که از ما و دیگران عزیزتر است، لیکن تأسف ما در این است که او وسیله‌ی بی‌اعتباری خویش را فراهم آورد و از همه ستمکارتر گشت.

مردی از انصار در آن مجلس بود، او به یزید رو کرد و گفت:

ارفع قضیبک هذا، فانی رأیت رسول الله یقبل الموضع الذی وضعته علیه.([۱۷])

چوب را کنار بگذار، همانا دیدم رسول خدا آن موضعی را که تو با چوب می‌زنی می‌بوسید.

همچنین ابن‌سعد از اسارت اهل‌بیت در مقابل یزید خبر می‌دهد، لذا در این زمینه می‌نویسد:

ثم اتی یزید‌بن معاویه بقتل الحسین ومن بقی من اهله ونسائه، فادخلوا علیه قد قرنوا فی الجبال فوقفوا بین یدیه.([۱۸])

اسیران (از باقیمانده اهل امام حسین و زنانش) در حالی‌که با طناب دست‌هایشان را بسته بودند، در مقابل یزید ایستادند.

  1. ابن‌عساکر از ابن‌عمر روایت نموده که پیغمبر فرمود:

لا بارک‌الله فی یزید الطعان اللعان اما انّه نعی الی جیبی وسخیلی حسین اتیت بتربته، ورأیت قاتله اما انه لایقتل بین ظهرانی قوم فلا ینصروه الا عمهم الله بعقاب.

خدا از برکت، یزید طعان لعان را محروم کند! آگاه باش که خبر داده شدم به مرگ حبیبم و فرزندم، حسین، و تربتش برایم آورده شد و کشنده‌ی او را دیدم. آگاه باش که حسین کشته نشود در میان مردمی که او را یاری نکنند مگر آن‌که خداوند همه‌ی آن‌ها را عقاب کند.([۱۹])

  1. جلال‌الدین سیوطی چنین می‌نویسد:

زمانی که حسین و فرزندان پدرش ـ یعنی برادرانش ـ کشته شدند و ابن‌زیاد سر آنان را برای یزید فرستاد، یزید در آغاز به شادی و اظهار سرور می‌پرداخت، سپس از این کشتار مسلمانان پشیمان شد و اظهار ندامت کرد چرا که مردم از او بیزاری جستند و این حق مردم بود که از یزید خشمگین شوند.([۲۰])

  1. شهاب‌الدین آلوسی که در حدود دویست سال بعد از واقعه‌ی کربلا زندگی می‌کرد، در این باره می‌نویسد:

اسیران را نزد یزید آوردند، او در حالی اطفال و بانوان خاندان امیرالمؤمنین و امام حسین را می‌دید که سرهای به نیزه زده‌شده در کنار آنان بود. کلاغی در آنجا سر و صدا کرد، یزید این اشعار را در آن حال سرود:

لما بدت تلک الحمول وأشرقت
نعب الغراب فقلت: نح او لا تنح
 
  تلک الشموس علی ربی جیرون
فلقد قضیت من النبی دیونی
([۲۱]

هنگامی که محمل‌های اسرای آل محمد ظاهر شد، کلاغی صدا زد؛ گفتم: ای کلاغ! بخوانی یا نخوانی، من طلب خود را از پیغمبر گرفتم.

آنان تصریح می‌کنند که با ورود اسیران اهل‌بیت و سرهای شهیدان کربلا، یزید اظهار سرور و شادمانی کرد و به همین مناسبت مجلس شراب برپا نمود.

  1. قاضی ثناء‌الله عثمانی در ذیل تفسیر آیه‌ی ۲۹، سوره‌ی ابراهیم می‌نویسد: بنی‌امیه از کفر خود استفاده کردند تا این‌که ابوسفیان، معاویه، عمر‌بن العاص و تعداد دیگری از آنان در فتح مکه مسلمان شدند، ولی یزید و کسانی که همراه او بودند به نعمت الهی کفر ورزیده و دشمنی با اهل‌بیت پیامبر را نصب العین خود قرار دادند و حضرت حسین را مظلومانه به شهادت رسانده و به دین و پیامبر اسلام کفر ورزیدند. یزید بعد از شهادت حضرت حسین، کفر خودش را علنی نموده و اشعاری را سرود که مفهومش این بود؛ کجایند بزرگان بنی‌امیه که ببینند چگونه از آل محمد و بنی‌هاشم انتقام کشته‌های بدر را گرفتم.([۲۲])
  2. علامه شاه ولی‌الله در این‌باره می‌گوید: یزید یکی از دعوت‌کنندگان به ضلالت و گمراهی در شام بوده است و او در اثر کشتن امام حسین، از توفیق سعادت محروم و در زمره‌ی فاسقین داخل شده است.([۲۳])
  3. علامه ابراهیم جوینی (م ۷۳۰ ق) در مورد یزید بن معاویه می‌نویسد:

هنگامی که حسین‌بن علی به قتل رسید، رأس آن حضرت به سوی یزید بن معاویه علیه اللعنهًْ والسخط فرستاده شد… .([۲۴])

  1. شبث‌بن ربعی که یکی از فرماندهان سپاه ابن‌زیاد بود، چند سالی پس از حادثه‌ی کربلا، از فاجعه‌ی عاشورا یاد کرده و با اندوه و پشیمانی می‌گفت: آیا شما تعجب نمی‌کنید که ما پنج سال در رکاب علی و حسن‌بن علی با خاندان بنی‌امیه به نبرد برخاستیم، آن‌گاه به فرمان پسر معاویه و ابن‌زیاد، پسر آن زن زناکار، با حسین‌بن علی که بهترین مردم روی زمین بود، جنگیدیم و او را کشتیم؟ وه! که این چه گمراهی بزرگی است.

ثم عدونا علی ابنه وهو خیر اهل الارض نقاتله مع آل معاویه و ابن سمیه الزانیه ضلال یا لک من ضلال.([۲۵])

دوم: اعتراف برخی از مورّخین بر قاتل بودن یزید

از تاریخ این‌گونه استفاده می‌شود که یزید راضی و خشنود از کشته شدن امام حسین بود، لذا مطابق روایات، هر کس بر عمل قومی راضی باشد از جمله‌ی آنان خواهد بود. اینک به شواهدی بر این مطلب اشاره می‌کنیم:

  1. یزید به نعمان‌بن بشیر گفت: ستایش خدا را که حسین را کشت.([۲۶])
  2. یعقوبی در این‌باره می‌نویسد: زمانی که خبر کشته شدن امام حسین به یزید رسید، او در باغ خضرای خود بود، در آن هنگام تکبیر بلندی گفت… .([۲۷])
  3. چون اسیران را به شام آوردند، یزید بزرگان اهل شام را دعوت کرد تا بر او وارد شده و به او به جهت این پیروزی تبریک بگویند.([۲۸])
  4. مقریزی و دیگران نقل کرده‌اند که چون سر امام حسین را نزد یزید گذاردند، شروع به کوبیدن با قصیب به دندان‌های حضرت نمود و شعر خواند… آن‌گاه دستور داد تا سر شریف آن حضرت را در قصر تا سه روز به دار آویختند.([۲۹])

و مطابق روایت دیگر، تا سه روز در دمشق سر را بر دار زد و سپس آن را در خزینه‌ی اسلحه‌ی خود قرار داد.([۳۰])

  1. طبری ماجرای کربلا را این‌گونه بیان می‌کند:

اسیرانی را که شامل زنان و کودکان بودند در حالی‌که وضع بسیار نامناسب داشتند در نزد یزید حاضر کردند. فاطمه بنت علی‘ گفت: زمانی که ما در مجلس یزید بودیم، او در حق ما دلسوزی نمود و امر کرد که به ما چیزی بدهند و لطفی در حق ما کرد. سپس مردی از اهل شام برخاست و به نزد یزید رفت و به من اشاره کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! این زن را به من ببخش و هدیه کن! چنان بدن من به لرزه افتاد و ترس تمام وجودم را فرا گرفت که از نگرانی لباس خواهرم زینب را که از من بزرگ‌تر بود گرفتم. خواهرم زینب به آن مرد گفت: «کذبت والله ولؤمت، ما ذلک لک وله»؛ چنین حقی نه برای تو و نه برای یزید وجود دارد. یزید از این سخن ناراحت شد و گفت: دروغ گفتی، به خدا سوگند اینها اسیر و مملوک من هستند.

حضرت زینب÷ فرمود:

کلاّ والله ما جعل‌الله ذلک لک الا أن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا.

هرگز به خدا سوگند! خداوند برای تو چنین حقی قرار نداده است مگر از دین و آیین ما خارج شوی و به دین غیر ما درآیی.

یزید با ناراحتی پاسخ داد: همانا تو، پدر و برادر تو از دین خدا خارج شده‌اید. خواهرم گفت:

بدین الله ودین أبی ودین أخی، وجدی اهتدیت انت وابوک وجدّک.

تو و پدرت (معاویه) و پدر بزرگت (ابوسفیان) به وسیله‌‌ی دین خدا که همان دین پدرم، برادر و جدم بود، از گمراهی به هدایت راهنمایی شدید.

یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی! زینب پاسخ داد:

انت امیر مسلط، تشتم ظالما وتقهر بسلطانک.([۳۱])

هم‌اکنون تو بر ما سلطه داری و ما زیر دست تو هستیم.

  1. ابن خلدون می‌نویسد:

نمی‌توان گفت یزید هم در کشتن امام حسین اجتهاد کرد، پس بی‌تقصیر است، چون صحابه‌ای که با امام حسین در قیام شرکت نکرده بودند، قهراً اجازه‌ی قتل حضرت را نداده بودند، این یزید بود که با امام حسین جنگید. این عمل یزید، نشانه‌ی ‌فسق اوست و امام حسین در شهادت مأجور است، در حالی‌که یزید از عدالت به دور بوده و امام حسین علیه یک حاکم ظالم قیام کرده است.([۳۲])

سوم: ارسال جوایز یزید براى ابن‌زیاد

عزیز شدن ابن‌زیاد نزد یزید بعد از کشتن امام حسین، دلالت بر رضایت یزید دارد. در این‌باره اقوال فراوان است که به نقل چند مورد بسنده می‌کنیم:

  1. مسعودی، ابن‌زیاد را صاحب اسرار یزید معرفی کرده و در این‌باره می‌نویسد:

وکان یزید صاحب طرب وجوارح وکلاب وقرود وفهود ومناوعه علی الشراب، وجلس ذات یوم علی شرابه و عن یمینه ابن زیاد وذلک بعد قتل الحسین فاقبل علی ساقیه فقال:

استفنی شربه تروی مشاشی
صاحب السرّ والامانه عندی
 
  ثم مل فاسق مثلها ابن زیاد
ولتسدید مغنمی وجهادی
([۳۳])

یزید همیشه اهل طرب بود… روزی در مجلس شراب نشسته بود و در طرف راستش ابن‌زیاد قرار داشت و این بعد از کشتن حسین بود، آ‌ن‌گاه رو به ساقی کرد و گفت:

مرا شرابی ده که سراسر وجودم را سیراب کند. آن‌گاه برگرد و به مثل آن، ابن‌زیاد را سیراب کن.

او که صاحب سرّ و امانت نزد من است، به جهت تأیید غنیمت‌ها و جهاد من، چنین کن.

ناگفته نماند که وی بعد از جمله‌هایی که درباره‌ی بیدادگری‌ها و ستمگری‌های یزید می‌نویسد، می‌گوید: او در میان امت اسلامی مانند فرعون در میان رعیت بود، همچنین در ادامه می‌نویسد: یعنی نه چنین است، بلکه فرعون در میان رعیت خود از یزید عادل‌تر بود و در میان نزدیکان عامه‌ی مردم با انصاف‌تر بود.

  1. سبط بن جوزی (۶۵۴ ق)، در مورد جایگاه ابن‌زیاد نزد یزید این‌گونه می‌نویسد:

یزید، ابن زیاد را به سوی خود طلبید و اموال بسیار و تحفه‌های بزرگی به او اعطا نمود، و او را به خود نزدیک کرده و منزلش را رفیع گردانید. و نیز او را بر زنان خود داخل کرده و هم‌پیاله‌ی شرابش گردانید. آن‌گاه به آوازه‌خوان گفت: غنا بخوان. آن‌گاه خودش آن دو بیت را انشاء نمود.([۳۴])

  1. ابن‌اعثم نقل کرده که یزید به ابن‌زیاد یک میلیون درهم جایزه داد.([۳۵])
  2. ابن‌اثیر در این زمینه می‌نویسد:

چون سر امام حسین به یزید رسید، مقام و درجه‌ی ابن زیاد نزد یزید بالا رفته و هدایایی به او عطا نمود و به جهت آنچه انجام داده بود او را مسرور ساخت.([۳۶])

  1. طبری در نقلی از خشنود بودن یزید از شهادت امام حسین می‌گوید:

چون عبیدالله‌بن زیاد، حسین‌بن علی و فرزندان پدرش را به قتل رسانید، سرهای آنان را به سوی یزید‌بن معاویه فرستاد، در ابتدا یزید از این عمل خشنود شد، و عبیدالله منزلت و مقامی نزد یزید پیدا کرد.([۳۷])

  1. دانشمند معروف اهل تسنن، دکتر طه حسین، در ردّ نظریه‌ی هواداران یزید می‌نویسد:

ابن‌زیاد به امر قاطع یزید، دست به قتل حسین زد و اگر یزید راضی به جنایت کربلا نبود، باید او را بدون هیچ درنگی جریمه می‌کرد و او را در مجلس شرب خمر خود راه نمی‌داد و همنشین نمی‌ساخت و هدایایی به سوی او نمی‌فرستاد. همه‌ی این امور بر رضایت یزید به قتل حسین دلالت می‌کند و این‌که او هرگز به خاطر کشتار تلخ و جنایت هولناک کربلا پشیمان نگردید.([۳۸])

یحیی‌بن حکم، که خودش نیز از اموی‌ها بود و در دستگاه یزید هم پست حساسی داشت، هنگامی که کاروان‌سرهای به نیزه زده‌ی اهل‌بیت پیغمبر و زنان به زنجیر کشیده‌ی آنها را در مجلس یزید مشاهده کرد، با لحن بسیار تندی اموی‌های جنایتکار را سرزنش نمود و گفت: میان شما و پیغمبر، جدایی افتاد و من از این پس در هیچ کاری با شما موافقت نمی‌کنم.([۳۹]) او شخص یزید را هم به باد نکوهش و تمسخر گرفت و گفت: پیوند شهدای اهل‌بیت پیغمبر، خیلی بیشتر از پیوند ابن‌زیاد ننگین شایسته‌ی اکرام بود.([۴۰])

از تاریخ استفاده می‌شود که یزید، بعد از آن‌که ابن‌زیاد امام حسین را به شهادت رسانید، جوایز بسیاری برای او فرستاد و نزد او اجر و قرب خاصی پیدا کرد.

چهارم: جلوگیرى یزید از توبیخ ابن‌زیاد

از نصوص تاریخی استفاده می‌شود که یزید نه تنها ابن‌زیاد را به جهت کشتن امام حسین توبیخ نکرد، بلکه از توبیخ او نیز جلوگیری نمود.

از طبری و دیگران نقل شده:

هنگامی که اسراء را بر یزید وارد کردند، یحیی‌بن حکم با خواندن دو بیت ابن زیاد را بر این عمل توبیخ و سرزنش کرد… ولی یزید مشت محکمی به سینه‌ی او زد و به او گفت: ساکت باش!([۴۱])

دفاع سرسخت یزید از ابن‌زیاد، نه تنها دلیل بر رضایت یزید است، بلکه امضایی بر عمل او بوده و در حقیقت این جنایت به امر یزید بوده است.

پنجم: اعتراف فرزند یزید به قاتل بودن پدر

یکی از ادله‌ای که بر رضایت یزید از شهادت امام حسین وجود دارد؛ اعتراف فرزندش، معاویهًْ‌بن یزید، بعد از فوت یزید بود، در حالی‌که بالای منبر گریه می‌کرد و می‌گفت:

ان من اعظم الامور علینا علمنا بسوء مصرعه وبئس منقلبه، وقد قتل عتره رسول‌الله وأباح الخمر وخرّب الکعبه… فشأنکم أمرکم. والله لئن کانت الدنیا خیراً… ولئن کانت شرا فکفی ذریه أبی‌سفیان ما أصابوا منها.([۴۲])

یزید عترت رسول خدا را به قتل رساند، شرب خمر را مباح کرد و کعبه را تخریب نمود، او اهل جهنم است و بر ما بسیار دشوار است… .

حتی به خاطر جنایت‌هایش خصوصاً جنایت کربلایش به شدت تبرّی جست تا حدی که از مقام خلافت او نیز استعفا نمود.([۴۳])

بنابراین در این سخنرانی فرزند یزید به قاتل بودن پدرش اقرار کرده است.

ششم: فرمان یزید به قتل نماینده‌ی امام حسین

طبری مورّخ صاحب‌نام، متن سخنرانی نعمان‌بن بشیر که به تعبیر او آدمی صلح‌جو بود را نقل می‌کند که در بین سخنانش شخصی به نام عبدالله‌بن مسلم‌بن سعید حضرمی، از هم‌پیمانان بنی‌امیه و از هواداران آنان بلند می‌شود و او را ترسو و ضعیف توصیف می‌کند و از او می‌خواهد تا نسبت به فرستاده‌ی امام حسین سخت‌گیر باشد و او اولین کسی است که برای یزید، نامه نوشت و از او خواست تا فردی قدرتمند و سختگیر را به فرمانداری کوفه منصوب کند.

عبیدالله بن زیاد به دستور یزید فرماندار کوفه و بصره شد تا یکی از دو کار را انجام دهد، یا مسلم را دستگیر کند یا او را به قتل برساند.

وکتب (عبدالله‌بن مسلم سعید الخصرمی) الی یزید‌بن معاویه: اما بعد فان مسلم‌بن عقیل قد قدم الکوفه فبایعته الشیعه للحسین‌بن علی، فان کان لک بالکوفه حاجه فابعث الیها رجلا ینفذ امرک ویعمل مثل عملک فی عدوک فان النعمان‌بن بشیر رجل ضعیف او هو یتضعف، فکان اول من کتب الیه.

عبدالله‌بن مسلم سعید حضرمی نامه‌ای به یزید بن معاویه نوشت که: اما بعد! مسلم‌بن عقیل به کوفه وارد شده و شیعیان به خاطر حسین‌بن علی با او بیعت کرده‌اند، پس اگر کوفه را می‌خواهی، مردی به آنجا بفرست تا فرمان تو را اجرا کند و ما مثل خودت با دشمنت رفتار نماید، زیرا نعمان‌بن بشیر، مردی ضعیف است. بنابراین عبدالله حضرمی اولین کسی بود که به یزید نامه نوشت.

پس افراد دیگری هم نامه نوشتند تا این‌که نامه‌ها به دست یزید رسید، پس از گذشت دو روز از رسیدن نامه‌ها، با سرجون مشورت کرد و از او خواست تا همفکری کند. سرجون گفت: پدرت معاویه شخصی را مأمور کوفه کرد که تو از او خشنود نیستی، نامه‌ی پدرش را نشانش داد که قبل از مرگ برای عبیدالله‌بن زیاد نوشته بود، با دیدن نامه تسلیم شد و فرمانداری بصره را هم به کوفه اضافه نمود و به ابن‌زیاد دستور داد تا مسلم‌بن عقیل را یا دستگیر کند و یا سرش را برایش بفرستد.

ثم کتب الیه عماره‌بن عقبه بنحو من کتابه ثم کتب الیه عمر‌بن سعد بن ابی‌وقاص بمثل ذلک. قال هشام، قال عوانه: فلما اجتمعت الکتب عند یزید لیس بین کتبهم الا یومان، دعا یزید‌بن معاویه سرجون مولی معاویه، فقال: ما رأیک؟ قال: حسبنا قد توجه نحو الکوفه ومسلم‌بن عقیل بالکوفه یبایع للحسین وقد بلغنی عن النعمان ضعف وقول سیی واقرأه کتبهم فما تری، من استعمل علی الکوفه؟ وکان یزید عاتباً علی عبیدالله‌بن زیاد، فقال سرجون: أرأیت معاویه لو نشر لک أکنت أخذا برأیه؟ قال: نعم، فاخرج عهد عبیدالله علی الکوفه، فقال: هذا رأی معاویه ومات، وقد أمر بهذا الکتاب فأخذ برأیه، وضم المصرین الی عبیدالله وبعث إلیه بعهده علی الکوفه ثم دعا مسلم‌بن عمرو الباهلی وکان عنده فبعثه إلی عبیدالله بعهده إلی البصره، وکتب الیه معه: أما بعد کتب إلی شیعتی من أهل الکوفه یخبروننی إنّ إبن‌عقیل بالکوفه یجمع الجموع لشق عصا المسلمین فسرحین تقرأ کتابی هذا، حتی تأتی اهل الکوفه، فطلب إبن عقیل کطلب خزره حتی تثقفه، فتوثقه او تقتله والسلام.([۴۴])

عوانه گوید: وقتی نامه‌ها که فاصله آن بیش از دو روز نبود پیش یزید فراهم شد سرجون غلام معاویه را پیش خواند و گفت: حسین سوی کوفه حرکت کرده و مسلم بن عقیل در کوفه برای حسین بیعت می‌گیرد شنیده‌ام که نعمان بن بشیر ضعیف است و سخن ناباب می‌گوید: آن گاه نامه‌ها را به سرجون داد تا بخواند و گفت به نظر تو کی را به کار کوفه گمارم؟ گوید: و چنان بود که یزید از عبیدالله بن زیاد آزرده خاطر بود اما سرجون گفت: اگر معاویه زنده شود مطابق رأی او کار می‌کنی؟ گفت: بله، سرجون فرمان عبیدالله را درباره ولایتداری کوفه درآورد و گفت: رأی معاویه چنین بوده و وقتی می‌مرد دستور این نامه را داد گوید: پس یزید به رأی وی عمل کرد و دو شهر را برای عبیدالله یکجا کرد و فرمان خویش را درباره کوفه برای وی فرستاد آنگاه مسلم بن عمرو باهلی را که به نزد وی بود پیش خواند و فرمان بصره را با وی برای عبیدالله فرستاد و با آن چنین نوشت:

اما بعد: دوستداران من از مردم کوفه به من نوشته‌اند و خبر داده‌اند که ابن عقیل در کوفه جماعت فراهم می‌کند تا میان مسلمانان اختلاف افکند و حتی این نامه را خواندی حرکت کن و پیش مردم کوفه رو و ابن عقیل را بجوی چنانکه مهره را می‌جویند تا وی را بیابی و به بند کنی یا بکشی یا تبعید کنی والسلام.

در سند ذیل ابن‌کثیر می‌نویسد:

کتب یزید الی ابن‌زیاد: اذا قدمت الکوفه فاطلب مسلم‌بن عقیل فإن قدرت علیه فاقتله او أنفه، وبعث الکتاب مع العهد مع مسلم‌بن عمرو الباهلی فسار ابن‌زیاد من البصره الی الکوفه، فما دخل دخلها متلثما بعمامه سوداء فجعل لا یمر بملأ من الناس الاّ قال: سلام علیکم. فیقولون: وعلیکم السلام مرحبا یابن رسول‌الله یظنون أنه الحسین، وقد کانوا ینتظرون قدومه وتکاثر الناس علیه، ودخلها فی سبعه عشر راکبا، فقال لهم مسلم‌بن عمرو من جهه یزید تأخروا، هذا الأمیر عبیدالله‌بن زیاد فلما عملوا ذلک علتهم کابه وحزن شد، فتحقق عبیدالله الخبر.

یزید به عبیدالله بن زیاد نامه نوشت زمانی که به کوفه رسیدی مسلم بن عقیل را پیدا کن اگر قدرت بر او پیدا کردی او را بکش یا به بند بکش و نامه را همراه با مسلم‌بن عمرو الباهلی فرستاد، ابن زیاد از بصره راهی کوفه شد و به صورت فردی ناشناس وارد شهر کوفه شد در حالی که عمامه سیاه خود را به سر و چهره پیمانده بود از هر کسی که عبور می‌کرد سلام علیک می‌کرد مردم در جواب خوش آمد می‌گفتند گمان می‌کردند او امام حسین است که منتظر آمدن امام بودند و دور بر امام جمع شدند. ابن زیاد با هفده سوار وارد شد که مسلم‌بن عمرو به آنها گفت وی فرستاده یزید است عقب بروید این امبیر عبیدالله بن زیاد است و مردم چون او را دیدند ناراحت شدند و از اطراف او پراکنده شدند.([۴۵])

این اسناد تاریخی، فرمان مستقیم یزید‌بن معاویه در قتل امام حسین و کشتار همراهان آن حضرت را ثابت می‌کند.

ذهبی می‌نویسد:

خرج الحسین الی الکوفه، فکتب یزید الی والیه بالعراق عبیدالله‌بن زیاد: ان حسینا صائر الی الکوفه، ‌وقد ابتلی به زمانک من بین الأزمان، وبلدک من بین البلدان وانت من بین العمال وعندها تعتق او تعود عبدا فقتله ابن‌زیاد وبعث برأسه الیه.

حسین به سوی کوفه عزیمت نمود، از این‌رو یزید به والی و حاکم عراق عبیدالله‌بن زیاد نوشت: حسین به سوی کوفه عازم است و از میان زمان‌ها، زمان و دوران تو و از بین سرزمین‌ها، سرزمین تو گرفتار او شده است، تو از میان عمّال و کارگزاران برای این کار برگزیده شده‌ای، پس لازم است یا خود را آزاد سازی یا برگردی و به غلامی درآیی. از این‌رو بود که ابن‌زیاد حسین را کشت و سر او را برای یزید فرستاد.

هفتم: نامه‌های یزید

نامه‌های یزید، حکایت مستقیم از دستور به قتل امام حسین دارد:

طبرانی به سند خود روایت کرده که متن نامه به شرح ذیل می‌باشد:

یزید در نامه‌ای به ابن‌زیاد نوشت… اگر حسین را نکشی به نسب سابق خود برخواهی گشت. از این‌رو عبیدالله‌بن زیاد، حسین را به قتل رساند و سر مبارک آن جناب را برای یزید فرستاد. وقتی یزید سر آن حضرت را دید، آن اشعار کفرآمیز را خواند.([۴۶])

هیثمی با تصریح به صحت سند، این نامه روایت می‌کند. ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ذهبی در سیر اعلام النبلاء، ابوالفرج ابن‌جوزی حنبلی در الردّ علی المتعصب العنید، همه و همه می‌نویسند:

یزید در نامه‌اش به ابن زیاد دستور داد که حسین را به قتل برسان.([۴۷])

و نیز سیوطی می‌نویسد:

فکتب یزید الی والیه بالعراق، عبیدالله‌بن زیاد بقتاله.

یزید به عبیدالله‌بن زیاد والی و فرماندار خود در عراق، نامه‌ای مبنی بر قتال و جنگیدن با حسین نوشت.([۴۸])

در گزارش دیگر این‌گونه آمده است:

من عبدالله یزید امیرالمؤمنین الی الولید‌بن عتبه اما بعد، فإذا ورد علیک کتابی هذا فخذ البیعه ثانیاً علی اهل المدینه بتوکید منک علیهم،وذر عبدالله‌بن الزبیر فإنه لن یفوتنا ولن ینجو منا أبداً مادام حیا، ولیکن مع جوابک الی رأس الحسین‌بن علی، فان فعلت ذلک فقد جعلت لک اعنه الخیل، ولک عندی الجائزه والحظ الأوفر والنعمه واحده والسلام.

یزید به ولید‌بن عتبه نوشت: با رسیدن نامه، مجدداً از مردم مدینه بیعت بگیر و به عبیدالله‌بن زبیر کاری نداشته باش و او را رها کن، چون او در دسترس است و تا زمانی که زنده است نمی‌تواند فرار نمی‌کند. جواب این نامه را همراه با سر حسین می‌خواهم اگر چنین کردی جایزه و پاداش خوبی نزد من داری.

ولید با خواندن نامه تعجب کرد و گفت: نه به خدا قسم! خدا مرا قاتل حسین قرار ندهد، اگر یزید تمام دنیا را به من بدهد، هرگز فرزند دختر رسول خدا را نخواهم کشت.([۴۹])

الولید‌بن عتبه بن ابی‌سفیان حاکم المدینه وامیرها من قبل یزید‌بن معاویه: ویحک ـ یا مروان ـ اتشیر علی قتل الحسین‌بن فاطمه بنت رسول‌الله والله ان الذی یحاسب بدم الحسین یوم القیامه لخفیف المیزان عندالله.([۵۰])

ولید‌بن عتبه فرماندار یزید بن معاویه در مدینه، به مروان گفت: وای بر تو ای مروان! آیا به من پیشنهاد می‌کنی حسین پسر «فاطمه» دختر رسول خدا را بکشم؟ به خدا قسم کسی که به خون حسین در روز قیامت بازخواست شود ترازویش سبک باشد.

این مدارک و گزارش‌های تاریخی صریحاً دلالت دارد که با فرمان مستقیم یزید و اطلاع و آگاهی او، حادثه‌ی خونین کربلا به وجود آمد.

هشتم: آگاهی امام حسین از نقشه‌ی سوء قصد به ایشان

امام حسین از طرق و راه‌های مختلف اطلاع پیدا نمود که افرادی از طرف یزید مأمورند که او را ترور نموده و به قتل برسانند که به دو مورد اشاره می‌کنیم:

الف) امام حسین در قبال پیشنهاد عبدالله‌بن زبیر فرمود:

به خدا قسم! [نمی‌خواهم حرمت خانه‌ی خدا با خون من شکسته شده و کوچک‌ترین اهانت و بی‌حرمتی به آن شود] اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم برایم بهتر است از این‌که در داخل آن به قتل برسم. به خدا سوگند! اگر در لانه‌ی مرغی باشم اینها من را بیرون آورده و می‌کشند تا این‌که به اهداف خودشان برسند و به خدا سوگند! همان‌گونه که قوم یهود احترام روز شنبه را شکستند و تعدّی کردند، اینها هم احترام من را شکسته و من را به قتل خواهند رساند.([۵۱])

ب) امام حسین در جواب فرزدق، شاعر معروف عرب، که عرض کرد:

یابن‌رسول‌الله! چه چیزی باعث شده که با این عجله از مکه پیش از انجام اعمال حج خارج شدید؟ فرمودند: اگر عجله نمی‌کردم و در موسم حج می‌ماندم، گرفتار شده و در کنار خانه‌ی خدا کشته می‌شدم و احترام مکه شکسته می‌شد و از جدّم رسول خدا شنیدم که با خون گوسفندی حرمت خانه‌ی خدا شکسته می‌شود و من دوست ندارم که آن قوچ من باشم و حرمت خانه‌ی خدا به واسطه‌ی خون من شکسته شود.([۵۲])

در نتیجه، امام حسین چاره‌ای جز خروج از مکه نداشتند، زیرا دستگاه یزید هرگز از ایشان دست‌بردار نبوده و آن حضرت هم برای حفظ حرمت مکه از آنجا خارج شدند.

نهم: خطبه‌ی امام سجاد شاهد جنایات یزید

ابواسحاق اسفراینی (م ۴۱۸) از دانشمندان شافعی‌مذهب، پس از اشاره به خطبه‌ی امام سجاد در مسجد جامع دمشق و به نقل از امام صادق می‌گوید که: صدای گریه‌ی مردم در بین خطبه‌ی امام بلند شد، به گونه‌ای که یزید احساس خطر کرد و لذا به مردم حاضر گفت:

اتظنون انی قتلت الحسین؟ فلعن‌الله من قتله، انما قتله عبیدالله‌بن‌زیاد عاملی علی البصره.([۵۳])

شما گمان می‌کنید من حسین را کشتم، خدا قاتلش را لعنت کند! قاتل او ابن‌زیاد نماینده‌ی من در بصره است. پس دستور داد تا کسانی را که همراه سرهای بریده آمده بودند را احضار کنند. به شبث‌بن ربعی گفت:

ویلک انا امرتک بقتل الحسین؟ فقال: لا، لعن الله قاتله.

وای بر تو آیا من حسین را کشتم؟ گفت: نه! خدا قاتلش را لعنت کند. پس از تک‌تک افراد پرسید، تا نوبت به حصین‌بن نمیر رسید، او در جواب گفت: آیا دوست داری تا قاتلش را معرفی کنم؟ گفت: آری! گفت: در امانم. گفت: آری در امانی. گفت: قاتل حسین تو هستی.

دهم: اقرار ابن‌زیاد

ابن‌زیاد در این‌باره اعتراف می‌کند:

واما قتلی الحسین، فانه اشار الی یزید بقتله او قتلی، فاخترت قتله… .

من بین دو امر مخیّر بودم که حسین را بکشم و یا خودم کشته شوم، پس من قتل او را برگزیدم.

یازدهم: نکوهش عملکرد یزید از دیدگاه شیعه([۵۴])

شیعیان نیز یزید بن معاویه را قاتل امام حسین معرفی کرده‌اند و حتی یک نظریه‌‌ی مخالف هم در این مورد وجود ندارد و به مستنداتی استناد می‌کنند که در کتب اهل تسنن تصریح شده و به هیچ وجه قابل رد و انکار نیست، از جمله‌ی آن اعتراف ابن‌عباس است.

ماجرای ابن‌عباس و یزید

عبدالله‌بن زبیر از مخالفان سرسخت یزید است که از ابن‌عباس تقاضای بیعت کرد اما او نپذیرفت.

یزید پس از آگاهی از موضوع، نامه‌ای به ابن‌عباس نوشت و او را دعوت به بیعت کرد. ابن‌عباس در جواب نامه‌اش، نامه‌ای نوشت که در واقع جز محاکمه‌ی یزید و رسوایی وی چیز دیگری نیست.

یعقوبی، مورّخ نامدار، متن این نامه را این‌چنین آورده است:

من عبدالله‌بن عباس الی یزید بن معاویه، اما بعد فقد بلغنی کتابک بذکر دعاء ابن الزبیر ایای الی نفسه وامتناعی علیه فی الذی دعانی الیه من بیعته. فان یک ذلک کما بلغک، فلست حمدک اردت، و لا ودک، ولکن الله بالذی انوی علیم. وزعمت انک لست بناس ودی فلعمری ما تؤتینا مما فی یدیک من حقنا الا القلیل، وانک لتجسس عنا منه العریض الطویل، وسألتنی ان احث الناس علیک وأخذلهم عن ابن‌الزبیر، فلا، ولا‌سرورا ولا‌حبورا، وانت قتلت الحسین‌بن علی، بفیک الکثکث ولک الاثلب، … نسیت قتلک حسینا وفتیان بنی عبدالمطلب مصابیح الدجی، ونجوم الأعلام، غادرهم جنودک مصر عین فی صعید، مرملین بالتراب، مسلوبین بالعراء، لامکفنین، تسفی علیهم الریاح، وتعاورهم الذئاب، وتنشی بهم عرج الضباع، حتی أتاح‌الله لهم اقواماً لم یشترکوا فی دمائهم، فأجنوهم فی اکفانهم، وبی والله وبهم عززت وجلست مجلسک الذی جلست یا یزید… فلست بناس اطرادک الحسین‌بن علی من حرم رسول‌الله الی حرم‌الله ودسک إلیه الرجال تغتاله، فاشخصته من حرم‌الله الی الکوفه فخرج منها خائفا یترقب، وقد کان أعز اهل البطحاء بالبطحاء قدیما. وأعز أهلها بها حدیثا، وأطوع أهل الحرمین بالحرمین لو تبوأ بها مقاما واستحل بها قتالا ولکن کره أن یکون هو الذی یستحل حرمه البیت وحرمه رسول‌الله… .([۵۵])

نامه‌ات را که در آن نوشته بودی من دعوت پسر زبیر را برای بیعت با او رد کرده‌ام خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستی با تو است، تو همان کسی هستی که حقوق ما را ضایع کرده‌ای و از من خواسته‌ای تا مردم را برای بیعت با تو ترغیب و تشویق کنم و از فرزند زبیر دوری نمایم، چنین کاری امکان ندارد؛ زیرا تو قاتل حسین‌بن علی هستی، دهانت پر از خاک باد! تو آمیخته‌ به همه‌ی زشتی‌هایی!… آیا به قتل رساندن حسین و فرزندان عبدالمطلب را فراموش کرده‌ای، کسانی که چراغ‌های روشن و ستارگان هدایت بودند، سربازانت آنان را به خاک و خون کشیدند و بدن‌های آنان را بدون غسل و کفن رها کردند تا افرادی که در قتل آنان شرکت نداشتند آنان را دفن نمودند… ای یزید! فراموش نکرده‌ام که تو حسین را از حرم خدا به کوفه کشاندی و او هراسناک حرم خدا را ترک کرد، کسی که عزیزترین و بزرگوارترین اهل حرم بود و…

ابن‌عباس، در این نامه یزید را نه تنها به قتل امام حسین سرزنش می‌کند، بلکه نوعی محکمه‌ی تاریخی تشکیل می‌دهد و او را از نشستن بر مسند خلافت با وجود ارتکاب اعمال این چنینی مذّمت می‌نماید.

اشکال

در برابر سند و نقل تاریخی پیشین، عده‌ای سعی کرده‌اند تا نقل دیگری را جعل کنند تا اینگونه آبروی خود و یزید را حفظ کنند. لذا این‌گونه اشکال می‌کنند:

لما قدم ابن‌عباس وافدا علی معاویه امر معاویه ابنه یزید ان یأتیه… أی ان یأتی ابن‌عباس… فاتاه فی منزلته، فرحّب به ابن‌عباس وحدثه، فلما خرج قال ابن‌عباس، اذا ذهبه بنوحرب ذهب علماء الناس.([۵۶])

ابن عباس به دیدن معاویه رفت، به پسرش یزید دستور داد تا از ابن‌عباس دیدن کند، یزید به محل سکونت ابن‌عباس رفت، ابن‌عباس یزید را احترام کرد، و با وی هم‌سخن شدند، پس از بیرون رفتن یزید گفت: وقتی که فرزندان حرب، جد معاویه، ‌از بین رفتند، دانشمندان هم نابود خواهند شد.

کنایه از آن‌که اینان پاسداران علم و حامیان و صاحبان فکر و اندیشه هستند.

پاسخ:

تفسیر این سخن مذمّت یزید است؛ زیرا تصریح دارد به این‌که فرزندان «حرب» اساس دین و دیانت و دانش را تا وقتی که باقی باشند نابود خواهند کرد.

و از طرفی با حدیثی که ابن‌عباس از رسول خدا نقل کرده است، منافات دارد؛

اخرج إبن أبی‌حاتم وإبن‌مردویه والبیهقی فی الدلائل وابن‌عساکر عن سعید‌بن المسیب، قال: رأی رسول الله بنی‌أمیه علی المنابر، فساء ذلک.

رسول خدا دید که بنی‌امیه از منبرها بالا می‌روند و آن حضرت از دیدن این صحنه ناراحت شدند.([۵۷])

فخر رازی در توضیح متن فوق می‌گوید:

وهذا قول ابن عباس فی رواته عطاء.

این سخن در روایت عطاء از قول ابن‌عباس می‌باشد.([۵۸])

دوازدهم: جواز لعن یزید از دیدگاه اهل تسنن

برخلاف ابن‌تیمیه و ابن‌کثیر و وهابیّت که از یزید حمایت می‌کنند و فتاوای جدیدی که وهابیّت مثل هیئت افتای سعودی بیان می‌نمایند و اظهار می‌نمایند که:

لم یثبت فسقه الذی یقتضی اللعن.

فسق یزید به طوری که لعن او را جایز شمارد ثابت نشده است،([۵۹]) اندیشمندان اهل تسنن نه تنها اعمال یزید را نکوهش می‌کنند و او را مورد مذمّت قرار می‌دهند، بلکه خشنودی و رضایت او از شهادت امام حسین را موجب لعن و نفرین او دانسته‌اند. اینک به شرح دیدگاه‌ها در این مورد می‌پردازیم:

  1. ابوالفرج اصفهانی (۲۸۴ ـ ۳۵۶ ق) در کتاب «مقاتل الطالبین» پس از نقل حادثه‌ی کربلا، یزید را به صراحت لعن می‌کند.([۶۰])
  2. قاضی ابویعلی حنبلی (۳۸۰ ـ ۴۵۸ ق)، کتابی درباره‌ی کسانی که مستحقّ لعن هستند تألیف کرده و در آن یزید را مستحق لعن دانسته و مخالفان لعن او را جاهل یا منافق شمرده است.([۶۱])
  3. اجهوری از استادش گزارش می‌کند:

اهل تسنن، همگان به کفر حجاج‌بن یوسف حکم کرده‌اند، در حالی‌که بی‌تردید جنایت‌های حجاج هرگز به پای جنایت‌های یزید نمی‌رسید و او خیلی کمتر از یزید ستم نموده است.([۶۲])

  1. ابن حزم اندلسی درباره‌ی یزید می‌نویسد:

یزید فردی یاغی است.([۶۳])

  1. علما متفق گشته‌اند بر جایز بودن لعنت کسی که امام حسین را کشته، علامه تفتازانی در کتاب «شرح العقائد»، لعن را جایز می‌داند یا به آن راضی بوده است… .([۶۴])
  2. ابی‌عثمان عمرو بن جاحظ (۱۵۰ـ۲۵۲ ق)، در مورد یزید‌بن معاویه آشکارا لب به لعن و نفرین گشوده و در رساله‌ی «بنی‌امیه» می‌نویسد: منکرات و قبایحی که یزید‌بن معاویه با شهادت حسین بن علی مرتکب گردید، وحشت‌آور بود. او دختران رسول خدا را اسیر نمود و دندان‌های حسین را با چوب زد و اهل مدینه را به شدت وحشت‌زده کرد. خانه‌ی خدا را تخریب نمود… همه‌ی این امور بر قساوت قلبی و شدت عناد و ناصبیّت یزید گواهی می‌دهد و این‌که اصولاً نظر سوء، کینه، بغض، نفاق و حقد داشته است. او در واقع از ایمان خارج شده بود، پس او فاسق و ملعون بود و هر کسی از لعن و شتم ملعون خودداری ورزد، خود معلون است.([۶۵])
  3. مؤلف کتاب «شذرات» می‌نویسد:

در مورد لعن یزید، احمد‌بن حنبل دو قول دارد که در یکی تلویح و در دیگری تصریح به لعن او می‌کند. مالک و ابو‌حنیفه نیز هر کدام، هم تلویحاً و هم تصریحاً یزید را لعنت کرده‌اند.

  1. در تاریخ ابن‌وردی و کتاب «الوافی بالوفیات» این‌گونه آمده:

هنگامی که اسیران اهل‌بیت را از عراق به نزد یزید بردند، او کودکان و زنانی از خاندان علی و حسین و سرهایی را که بر نیزه‌ها زده شده بود و در اطراف آنان حمل می‌شد را مشاهده کرد و از شدت خوشحالی اشعاری می‌سرود که حکایت از بی‌ایمانی او دارد.

سپس می‌گوید:

به عقیده‌ی من، یزید خبیثی است که اصلاً به پیامبر اکرم ایمان نداشته و کارهایی که او درباره‌ی اهل مکه و حرم الهی، اهل مدینه و حرم نبوی و اهل‌بیت رسول اکرم انجام داد، کمتر از انداختن یک برگ قرآن در میان نجاست نیست، در حالی‌که اگر کسی از روی عمد چنین کاری را انجام دهد همه‌ی علما به کفر او حکم نموده و فتوا می‌دهند و من گمان نمی‌کنم حالات و رفتارهای یزید بر بزرگان مسلمان مخفی و پوشیده باشد، ولی تنها علتی که بعضی از آنان بر علیه او مخالفت و قیام نکرده‌اند، اختناق، فشار و غلبه‌ی حکومت بر آنها بوده است.([۶۶])

  1. وقتی از عبدالمغیث حنبلی یکی از مدافعان یزید، حاکم و خلیفه‌ی عصرش سؤال کرد که چرا برای دفاع از یزید کتاب نوشتی؟ او جواب داد: من با این کار فقط خواستم لعن خلفا را از سر زبان‌ها قطع کنم و اگر برای لعن خلفا و حکام فتح باب شود، همچنین خلیفه‌ی زمان خودمان «خلیفه ناصر دمشقی» سزاوارتر به لعن است؛ زیرا او فلان و فلان کار خلاف را انجام داده است.([۶۷])
  2. عبدالرحمن جامی (۸۱۷ ـ ۸۸۹ ق) درباره‌ی موضع‌گیری معاویه در برابر حضرت علی می‌گوید: حق در آنجا به دست حیدر بود، جنگ با او خطا و منکر بود.

او اگرچه لعن اهل قبله را به سختی می‌پذیرد، اما درباره‌ی یزید توقف نکرده و نه تنها در حضور دیگران او را لعن می‌کند، بلکه منکر آن را نیز لعنت می‌کند.([۶۸])

  1. از ابن‌جوزی درباره‌ی لعن یزید سؤال شد، او گفت:

احمد لعن او را جایز دانسته است و ما می‌گوییم: یزید را دوست نداریم؛ به جهت آن‌ کاری که با فرزند دختر رسول خدا انجام داد و آل رسول‌خدا را به اسیری به شام بر روی هودج‌های شتران فرستاد.([۶۹])

  1. سیوطی یزید را لعن علنی می‌کند و در این مورد می‌نویسد: خدا قاتل حسین را و ابن‌زیاد و با او یزید را لعنت کند.([۷۰])
  2. عمربن عبدالعزیز از خلفای اهل تسنن، یزید را چنان تقبیح می‌کند که نسبت دادن عنوان امیرالمؤمنین را به او جرم می‌داند. نقل است که در مجلس عمر‌بن عبدالعزیز فردی از یزید به عنوان امیرالمؤمنین یاد کرد، عمر‌بن عبدالعزیز برآشفت و گفت: تو یزید را امیرالمؤمنین می‌خوانی؟! لذا او را به بیست ضربه شلاق محکوم کرد.([۷۱])
  3. علامه سعدالدین تفتازانی (۷۲۲ ـ ۷۹۲ ق) در «شرح عقاید النسفیه»، اهانت یزید به امام حسین را تواتر معنوی می‌داند و می‌گوید:

والحق ان رضا یزید بقتل الحسین، واستبشاره بذلک، واهانته اهل‌بیت الرسول مما تواتر معناه، لعنه الله علیه، وعلی انصاره واعوانه.([۷۲])

حق این است که رضایت یزید به قتل و شهادت حسین و خوشحالی او پس از شنیدن خبر آن و توهینش به اهل‌بیت رسول خدا تواتر معنوی دارد و خبرش بسیار مشهور است، لعنت خدا بر او و یارانش باد.

  1. یافعی، آمرین به قتل امام حسین را کافر می‌داند و در این باره ‌چنین می‌نویسد:

واما حکم من قتل الحسین، اوامر بقتله، ممن استحل ذلک فهو کافر.([۷۳])

از جمله کسانی که کافر محسوب می‌شوند، کسی است که حکم و یا امر به قتل حسین نموده است.

  1. ذهبی اعتراف به ناصبی بودن یزید می‌کند و در این زمینه می‌گوید:

کان (یزید) ناصبیاً فظا غلیطا، تناول المسکر ویفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الحسین وختمها بوقعه الحره.([۷۴])

یزید، ناصبی، خشن و تندخو بود، شراب می‌نوشید و اعمال زشت انجام می‌داد و حکومتش را با کشتن و به شهادت رساندن حسین آغاز کرد و با حادثه‌ی خونین حره پایان بخشید.

  1. آلوسی در تفسیر خود درباره‌ی جمله‌ای از رسول خدا که در ذیل آورده می‌شود، می‌نویسد: منظور آن حضرت از این جمله، یزید و حکومت او بوده است.

اعوذبالله سبحانه من رأس الستین واماره الصبیان، یشیر الی خلافه یزید الطرید لعنه‌الله تعالی علی رغم انف اولیائه لأنها کانت ستین من الهجره.

رسول خدا فرمودند: پناه می‌برم به خدای سبحان، از ابتدای سال شصت و حکومت بچه‌ها، این جمله اشاره دارد به خلافت یزید رانده شده که علی‌رغم محبت دوستدارانش، خداوند او را لعنت کند. چرا که او در ابتدای سال شصت هجری حکومت می‌نمود.([۷۵])

و در جایی دیگر، مفسر اهل تسنن درباره‌ی یزید می‌نویسد:

وعلی هذا القول لاتوقف فی لعن یزید لکثره اوصافه الخبیثه وارتکابه الکبائر فی جمیع ایام تکلیفه ویکفی ما فعله ایام استیلائه باهل المدینه ومکه فقد روی الطبرانی بسند حسن «اللهم من ظلم اهل المدینه واخافهم فاخفه وعلیه لعنه‌الله والملائکه والناس اجمعین لایقبل منه صرف ولا عدل»… وقد جزم بکفره وصرح بلعنه جماعه من العلماء منهم الحافظ ناصر السنه ابن‌الجوزی وسبقه القاضی ابویعلی، وقال القاضی ابویعلی، وقال العلامه التفتازانی: لا‌نتوقف فی شأنه بل فی ایمانه لعنه‌الله تعالی علیه وعلی انصاره واعوانه وممن صرح بلعنه الجلال السیوطی علیه الرحمه وفی تاریخ ابن‌الوردی… وهذا کفر صریح فاذا صح عنه فقد کفر به ومثله تمثله بقول عبدالله بن الزبعری قبل اسلامه. لیت اشیاخی الابیات…، وانا اقول: الذی یغلب علی ظنی ان الخبیث لم یکن مصدقا برساله النبی وان مجموع ما فعل مع اهل حرم‌الله تعالی واهل حرم نبیه علیه الصلاه والسلام وعترته الطیبین والطاهرین فی الحیاه وبعد الممات وما صدر منه من المخازی لیس بأضعف دلاله علی عدم نصدیقه من القاء ورقه من المصحف الشریف فی قذر، ولا اظن ان امره کان خافیا علی اجله المسلمین… ولو سلم ان الخبیث کان مسلما فهو مسلم جمع من الکبائر ما لایحبط به نطاق البیان، وأنا أذهب إلی جواز لعن مثله علی التعیین ولو لم یتصور أن یکون له مثل من الفاسقین، والظاهر أنه لم یتب، واحتمال توبته أضعف من ایمانه ویلحق به ابن‌زیاد وابن‌سعد و جماعه فلعنه‌الله عزوجل علیهم اجمعین، وعلی انصارهم واعوانهم وشیعتهم ومَنْ مال الیهم الی یوم‌الدین ما دمعت عین علی ابی عبدالله حسین… .

ولایخالف أحد فی جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوی ابن‌العربی المار ذکره وموافقیه فإنهم علی ظاهر ما نقل عنهم لا‌یجوزون لعن من رضی بقتل الحسین رضی الله تعالی عنه. وذلک لعمری هو الضلال البعید الّذی یکاد یزید علی ضلال یزید.([۷۶])

بنابراین قول، به خاطر کثرت اوصاف خبیثه و ارتکاب گناهان کبیره‌ای که در طول ایام تکلیفش از او سر زد، به خصوص آن‌چه در ایام استیلاء و تسلطش بر اهل مدینه و مکه مرتکب گردید، جای شک و تردیدی در لعن یزید باقی نمی‌ماند. طبرانی با سند حسن روایت می‌کند: خدایا! کسی را که به اهل مدینه ظلم کرد و آنها را ترساند، تو نیز او را بترسان و لعنت خود و تمام ملائکه و مردمانت را بر او فرو بفرست، لعنتی که هیچ دافع و مانعی از آن وجود نداشته باشد و گروهی از علما و از جمله حافظ ناصر السنهًْ ابن‌جوزی و قبل از او قاضی ابویعلی به کفر او و تصریح به لعن او جزم پیدا نموده بودند. علامه تفتازانی در این باره می‌گوید:

تکلیف یزید و ایمان او برای ما روشن است و هیچ شک و تردیدی در این‌باره نداریم، لعنت خداوند متعال بر یزید و بر انصار و اعوان او باد، و از کسانی که تصریح به لعن یزید نموده است؛ جلال‌الدین سیوطی است و در تاریخ ابن‌وردی آمده است… و این کفر صریحی برای یزید به حساب می‌آید و اگر این صحیح باشد در حقیقت او کافر است و مثل همین است تمثیل یزید به قول عبدالله‌بن زبعری که قبل از اسلام سروده است و یزید آن را تکرار کرد:

لیت اشیاخی ببدر شهدوا … تا آخر ابیات

به اعتقاد و نظر من و آنچه بیشتر به ذهنم می‌رسد این است که یزید شخص خبیثی بوده که هرگز به رسالت نبی اکرم ایمان نداشته و آنچه که او بر اهل حرم خداوند تعالی و اهل حرم نبی اکرم و عترت طیبین و طاهرین او در زمان حیات و بعد از ممات و آنچه که از سیئات و معاصی از او سر زد، کمتر از این نیست که کسی ورقی از مصحف و قرآن را در نجاست بیندازد. و گمان نمی‌برم کارهایی که از یزید سر زده است بر هیچ یک از مسلمانان مخفی باشد… بر فرض هم که بپذیریم یزید خبیث، شخص مسلمانی بوده است، او مسلمانی بوده است که آن‌قدر گناه کبیره مرتکب شده که در بیان نمی‌گنجد، در نتیجه اعتقاد من به طور تعیّن جواز لعن اوست و تصور نمی‌کنم شخص دیگری مانند یزید با این همه فسق یافت شود، و ظاهر این است که او تا آخر عمر خود توبه نکرده و احتمال توبه‌ی او ضعیف‌تر از احتمال ایمان اوست و در این احکام، ابن‌زیاد و ابن‌سعد و جمعی دیگر، ملحق به یزید هستند. پس لعنت خداوند عزوجل بر همه‌ی آنها و انصار و اعوان و پیروان او و هر کسی که به آنها میل نموده، باد. و این لعنت تا روز قیامت و تا هر زمان که چشمی تا روز قیامت برای ابا عبدالله گریه می‌نماید بر یزید باد… .

و در جواز لعن با این الفاظ و مانند اینها هیچ کس مخالفت ننموده مگر ابن‌عربی که قبلاً از آن سخن گفته شد که او بعضی از موافقین او و لعن کسی را که راضی به قتل حسین باشد را جایز ندانسته‌ است. و به جانم سوگند! این اعتقاد، همان ضلالت و گمراهی دور از مسیر حقی است که بیش از ضلال و گمراهی یزید است.

  1. مذهب جمهور اهل تسنن و جماعت چنان‌که در کتاب‌های معتبر مثل «مفتاح الجنان» میرزا محمد بدخش، «مناقب السادات» قاضی شهاب‌الدین دولت‌آبادی، «شرح عقاید نسفی» علامه سعدالدین تفتازانی و «تکمیل الایمان» شیخ عبدالحق دهلوی و دیگر کتب لعن و نفرین بودند، مؤید این اثبات است.

علامه دهلوی در حاشیه‌ی کتاب «حسن العقیده» که در متن او بعد از اسم یزید «علیه ما‌ یستحقه» آمده می‌نویسد:

این کلمه کنایه‌ای است از لعنت یزید؛ زیرا کنایه بلیغ‌تر و رساتر از صریح و صراحت است.

باز ایشان در جای دیگر می‌نویسد:

یزید مستحق بیش از لعن و نفرین است؛ زیرا لعنت فقط برای کسی است که یک مؤمن عادی را به ناحق به قتل رسانده باشد چه رسد به کسی که سبط محبوب و ریحانه‌ی رسول‌الله را به قتل رسانیده و هزاران نفر از صحابه و تابعین را در جریان حره به شهادت رسانده باشد. خداوند درباره‌ی قتل یک مؤمن می‌فرماید:

{وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فیها وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظیمًا}.([۷۷])

کسی که مؤمنی را عمدی بکشد، جزای او جهنم است که همیشه در آن خواهد بود و عذاب بزرگی برایش می‌باشد.

غضب و لعنت خداوند بر او باد و خداوند برای او عذاب بزرگی را آماده کرده است.([۷۸])

  1. گروهی از علمای اهل تسنن از جمله قاضی ابویعلی و حافظ ابن‌الجوزی و تفتازانی و سیوطی که در مورد کفر یزید نظر قطعی داده‌اند و با صداقت تمام لعن او را جایز شمرده‌اند، با علم و آگاهی لعن یزید را جایز دانسته‌اند. از جمله‌ی آنان احمد‌بن حنبل، خلال ابوبکر عبدالعزیز، قاضی ابو‌یعلی می‌باشند، و حتی ابوالفرج ابن‌جوزی کتاب مستقلی در این‌باره نوشته است.([۷۹])
  2. علی‌بن محمد مالکی مکی معروف به ابن‌صباغ (۷۸۴ ـ ۸۵۵ ق)، اثری با عنوان «الفصول المهمهًْ فی معرفهًْ الأئمهًْ» پدید آورده است که وی پس از گزارش شهادت جانسوز آن حضرت و یارانش به طور مکرر، دشمنان امام حسین را لعن می‌کند و در پایان، قسمتی از کارنامه‌ی یزید در مورد امام حسین و یاران آن حضرت، یزید را کافر می‌خواند. وی با آن‌که ندامت یزید درباره‌ی امام حسین از جمله منع اهل‌بیت از دسترسی به آب و عطش اطفال امام حسین در روز عاشورا، غارت بردن خیمه‌ها، انتقال اسیران به صورت فجیع و دردناک و بستن آنان به زنجیر و سایر حوادث را مطرح می‌کند، ولی در واقع با پذیرش این امور یزید را کافر می‌شمارد.([۸۰])

فضل‌الله بن روزبهان حنجی «م ۹۲۷ ق» می‌نویسد:

بار خدایا! درود و صلوات و سلام فرست بر امام حسین که لقب او شهید است و شهید کسی است که در میدان جنگ و معرکه‌ی کفار کشته می‌شود. آن حضرت برکشید شمشیر حمیّت را در دین بر هر جباری که عناد با حق داشته باشد و این اشارت است بدان که حضرت، به خلافت یزید ـ علیه اللعنهًْ والعذاب ـ راضی نشده و شمشیر حمیّت را در دین برکشیده، در مقابل او ایستاد و در دفع او سعی و اجتهاد فرمود.([۸۱])

دفاع از یزید توسط وهابیت

ابن‌تیمیه کارنامه‌ی سیاه یزید را توجیه می‌کند که شاید حسنات یزید، اعمال بد او را پاک کند، لذا در این‌باره می‌نویسد:

فمن أین یعلم الانسان أن یزید أو غیره من الظلمه لم یتب من هذه؟ أو لم تکن له حسنات ماحیه تمحو ظلمه ولم یبتل بمسائل تکفر عنه و ان الله لایغفر له ذلک؟ مع قوله تعالی ان‌الله لایغفر أن یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء.([۸۲])

از کجا معلوم که یزید یا غیر او از ظالمان، از این کارشان توبه نکرده باشند یا یزید کار نیکی نداشته است که این ظلم‌های او را از بین ببرد؟ و مصیبت‌هایی ندیده است که کفاره‌ی آن ظلم‌ها شود و خداوند او را نبخشد؟ با این‌که خداوند فرموده است: به درستی خداوند هرکسی را که به او شرک بورزد، نمی‌بخشد و پایین‌تر از این را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید!!!

جواب:

شیخ عبدالحق دهلوی معتقد است که یزید با کفر از دنیا رفت، لذا در این‌باره می‌نویسد:

اصل محادت([۸۳]) اهل تسنن، ترک سبّ و لعن است. حتی لعنت بر کافر را هم جایز نمی‌دانند؛ زیرا امکان دارد در آخر عمرش عاقبت به خیر شود. اما لعنت و نفرین بر کسی که یقیناً معلوم شود که در حال کفر از دنیا رفته است جایز است، مثل یزید دمشقی که بعد از انجام جنایاتی که بر کفر او دلالت می‌کند از دنیا رفته است و لذا علما مثل احمدبن حنبل و ابن‌جوزی که کمال شدت و عصبیّت در حفظ سنّت و شریعت را دارند، در کتاب خود او را لعنت نموده و جواز لعن او را از سلف صالح نقل نموده‌اند.([۸۴])

سیزدهم: لعن در قرآن

وهابیت اشکال می‌کنند که لعن کردن کار شایسته‌ای نیست و خوب است که مسلمانان از لعن کردن بپرهیزند و حتی معتقدند یزید را نباید لعن کرد:

جواب:

لعن نوعی نفرین کردن و نشانه‌ی دور بودن از رحمت پروردگار است، لذا در قرآن در بیش از ۲۵ آیه از زبان خداوند یا فرشتگان یا مؤمنین لعن آمده است که در زیر آورده می‌شود:

  1. {إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَأعَدَّ لَهُمْ سَعیرًا}.([۸۵])

خداوند کافران را از رحمت خود دور داشته و برای آنان آتش سوزنده‌ای آماده نموده است.

  1. {فَنَرُدَّها عَلی‏ أدْبارِها أوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أصْحابَ السَّبْتِ}.([۸۶])

پس گروهی را به پشت سر باز گردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همان‌گونه که اصحاب سبت را از رحمت خود دور ساختیم.

  1. {فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ}.([۸۷])

پس به خاطر پیمان‌شکنی آنها، از رحمت خویش دورشان ساختیم.

  1. {وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظیمًا}.([۸۸])

و خداوند بر او غضب می‌کند؛ و او را از رحمتش دور می‌سازد؛ و مجازات بزرگی برای او آماده ساخته است.

  1. {لَعَنَهُ اللهُ وَقالَ َلأتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا}.([۸۹])

خدا او را از رحمت خویش دور ساخت و او گفت: از بندگان تو سهم معینی خواهم گرفت.

  1. {مَنْ لَعَنَهُ اللهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَالْخَنازیرَ وَعَبَدَ الطّاغُوتَ}.([۹۰])

کسانی که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، و بعضی از آنها را به صورت میمون و خوک‌ها قرار داده؛ و در بندگی طاغوت در آمده‌اند.

  1. {بَلْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِکُفْرِهِمْ}.([۹۱])

خداوند آنها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته است.

  1. ُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ وَمَنْ یَلْعَنِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیرًا}.([۹۲])

آنها کسانی هستند که خداوند، ایشان را از رحمت خود دور ساخته است؛ ‌و هرکس را خدا از رحمتش دور سازد، هرگز یاوری برای او نخواهی یافت.

  1. {وَلکِنْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِکُفْرِهِمْ}.([۹۳])

ولی خداوند، آنها را به سبب کفرشان، از رحمت خود دور ساخته است.

  1. {وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ}.([۹۴])

خداوند به مردان و زنان منافق و کفار، وعده آتش دوزخ داده؛ جاودانه در آن خواهند ماند. همان برای آنها کافی است و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته است.

  1. {إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فی الدُّنْیا وَاْلآخِرَهِ}.([۹۵])

آنها که خدا و پیامبرش را آزار می‌دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته است.

  1. {اُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأصَمَّهُمْ وَأعْمى أبْصارَهُمْ}.([۹۶])

آنها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشم‌هایشان را کور کرده است.

  1. {وَیُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ… وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصیرًا}.([۹۷])

و زنان و مردان منافق را عذاب می‌کند… و خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را برای آنان آماده کرده و چه بد سرانجامی است.

  1. {مَلْعُونینَ أیْنَما ثُقِفُوا اُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتیلاً}.([۹۸])

ملعونین هرجا یافت شوند گرفته خواهند شد و به سختی به قتل خواهند رسید.

  1. ُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ}.([۹۹])

خدا آنها را لعنت می‌کند، و همه لعنت‌کنندگان نیز، آنها را لعن می‌کنند.

  1. {لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلی‏ لِسانِ داوُودَ وَعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ}.([۱۰۰])

کافران بنی اسرائیل، بر زبان داود و عیسی بن مریم، لعن شدند.

  1. {وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أیْدیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا}.([۱۰۱])

و یهود گفتند: دست خدا بسته است، دست‌هایشان بسته باد! و بخاطر آنچه گفتند از رحمت الاهی دور شوند.

  1. {إِنَّ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فی الدُّنْیا وَاْلآخِرَهِ}.([۱۰۲])

کسانی که زنان پاکدامن و بی‌خبر و مؤمن را متهم می‌سازند، در دنیا و آخرت از رحمت الاهی دور شدند.

  1. {فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَهُ اللهِ عَلَی الْکافِرینَ}.([۱۰۳])

پس هنگامی که نزد آنها، آنچه آن را می‌شناختند آمد، به آن کافر شدند پس لعنت خدا بر کافران باد.

  1. ُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللهِ وَالْمَلائِکَهِ وَالنّاسِ أجْمَعینَ}.([۱۰۴])

لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.

  1. {فَأذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أنْ لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظّالِمینَ}.([۱۰۵])

ندا دهنده‌ای در میان آنها ندا می‌دهد که: «لعنت خدا بر ستمکاران باد!».

  1. {فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکاذِبینَ}.([۱۰۶])

لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

  1. ُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللهِ وَالْمَلائِکَهِ وَالنّاسِ أجْمَعینَ}. ([۱۰۷])

کیفر آنها این است که لعن خداوند و فرشتگان و همگی مردم بر آنها است.

  1. {ألا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظّالِمینَ}.([۱۰۸])

آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران باد!

  1. {وَیُفْسِدُونَ فی اْلأَرْضِ اُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ}.([۱۰۹])

و در زمین فساد می‌کنند آنها برایشان لعنت است و برای آنها بد خانه‌ای می‌باشد.

چهاردهم: نکوهش یزید توسط رسول اکرم در منابع اهل تسنن

۱٫ تغییر سنّت پیامبر

از ابودرداء نقل شده که می‌گوید:

از پیامبر اکرم شنیدم که می‌گفت: نخستین کسی که سنّت مرا تغییر می‌دهد، مردی از بنی‌امیه به نام یزید است.([۱۱۰])

(البته ما طبق کتب اهل تسنن این روایات را نقل می‌کنیم والا از نظر شیعه، سنّت قبلاً مخدوش شده بود).

۲٫ رخنه در عدالت

اهل تسنن از رسول‌خدا نقل کرده‌اند:

رسول خدا فرمود: حکومت امت من همچنان بر عدالت استوار است تا این‌که مردی از بنی‌امیه به نام یزید در آن رخنه ایجاد می‌کند.([۱۱۱])

(البته رخنه از قبل وارد شده بود).

پانزدهم: مقاتل اهل تسنن

دانشمندان اهل تسنن درباره فضایل امام حسین و مقتل او، کتاب‌های زیادی نگاشته‌اند که به ذکر چند نمونه از آن اکتفا می‌کنیم:

  1. «مقتل الحسین»، مؤلف: ابوالمؤید اخطب خوارزم الموفق‌بن احمد المکی الخوارزمی الحنفی (متوفای ۵۶۸ یا ۵۶۹ هـ ق).
  2. «مقتل الحسین» مؤلف: عبدالرزق الرسفنی (متوفای ۶۱۱ هـ ق).
  3. «درر السمطین فی فضائل السبطین»، مؤلف: جمال‌الدین محمد‌بن عزالدین یوسف الزرندی الحنفی (متوفای ۷۵۰ هـ ق).
  4. «روضهًْ الاحباب»، مؤلف: جمال‌الدین عطاء‌الله الشیرازی الشافعی، (متوفای ۱۰۰۰ هـ ق).
  5. «ذخائر العقبی فی مودهًْ ذوی القربی»، مؤلف: محب‌الدین احمد‌بن عبدالله الطبری، (متوفای ۶۹۴ هـ ق).
  6. «ینابیع المودهًْ»، مؤلف: سلیمان‌بن ابراهیم القندوزی، (متوفای ۱۲۹۴هـ.ق).
  7. «بذل الحیاء فی فضل آل العباء»، مؤلف یوسف‌بن محمد‌بن مسعود الحنبلی (متوفای ۶۱۱ هـ ق).
  8. «الأتحاف بحب الاشراف»، مؤلف: شیخ عبدالله‌بن محمد‌بن عامر الشبراوی.
  9. «منتخب التاریخ فی فضائل علی والحسنین»، مؤلف: ابن کثیر شامی.
  10. «سعادهًْ الکونین فی فضائل الحسین»، مؤلف: محمد اکرم‌الدین حنفی.

وهابیّت نیز در دفاع از یزید کتاب‌هایی نوشته‌اند.([۱۱۲])

جمع‌بندی:

بررسی جایگاه قیام امام حسین در میراث فرهنگی متنّوع اهل تسنن، طبیعتاً به بررسی تحصیل مشروعیت حکومت بستگی دارد و زمانی یک قیام یا یک خروج علیه حاکم، مشروع و قابل دفاع شرعی است که حکومت با بحران و خلل در مشروعیت مواجه باشد. بنابراین زمانی خروج امام حسین در این منظومه‌ی فکری مشروع به شمار می‌رود که خلافت یزید را نامشروع بدانیم و وهابیّت تلاش فراوانی دارند که حکومت یزید را شرعی جلوه دهند و در حمایت از وی دست به هر توجیهی می‌زنند، با این‌که عموم اهل تسنن، یزید را مورد انتقاد فراوان قرار داده‌اند.

جای تعجب است که وهابیّت، خلافت یزیدی که مادرش (میسون) در خانواده‌ای مسیحی رشد کرده را شرعی می‌شمارند و حرکت امام حسین را خروج علیه خلیفه‌ی زمان می‌دانند و به مرور زمان در سراسر روسیاهی یزید، به فکر دفاع از او و چاره‌جویی برای تطهیر دامن‌‌آلوده‌اش از لوث بزرگ‌ترین جنایت و شرم‌آورترین فاجعه‌ی تاریخی برآمدند و با تمام تلاش تا آنجا پیش رفتند که حتی زبان جسارت به ساحت مقدس ریحانه‌ی رسول خدا و محبوب آن حضرت گشوده و با صراحت نوشتند: یزید فرمان قتل حسین را صادر نکرد و اصلاً راضی به مرگ و قتل آن حضرت نبود.

اکثریت اهل تسنن و همگی پیروان اهل‌بیت، حادثه‌ی تلخ عاشورا را بزرگ‌ترین فاجعه در امت اسلامی می‌دانند و تمام شواهد بر این دلالت دارد که یزید، دستور مستقیم به قتل امام حسین داده و راضی به این عمل بوده است.

 

 

 

[۱]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنه، ج۴، ص۴۷۲٫

[۲]) ابن تیمیه، احمد، مجموع الفتاوی، ج‌۴، ص‌۴۸۶؛ ابن تیمیه، احمد، رأس الحسین×، ص‌۲۰۷٫

[۳]) ابن تیمیه، احمد، رأس الحسین، ص‌۲۶۰٫

[۴]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج‌۲، ص‌۲۲۶٫

[۵]) سؤال فی یزید بن معاویه، ص‌۱۶٫

[۶]) ابن‌کثیر دمشقی «م ۷۷۴ هـ ق» مورخ مشهوری است که از تألیفات او «البدایهًْ والنهایهًْ» است. وی سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده جلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال ۶۰ هجری مبحث مفصل و مستقلی را به قیام امام حسین× اختصاص داده است. وی از شاگردان ابن‌تیمیه است.

[۷]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایه، ج‌۶، ص‌۲۵۶٫

[۸]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ج‌۸، ص‌۲۵۴٫

[۹]) ابن کثیر از شاگردان ابن تیمیه است.

[۱۰]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ج‌۸، ص‌۲۰۹٫

[۱۱]) ابن عماد حنبلی، عبدالحی، شذرات الذهب، ج‌۱، ص‌۶۸٫

[۱۲]) ابوعبدالله محمد بن احمد شمس‌الدین ذهبی دمشقی متوفای سال ۷۴۸ قمری یکی از مورّخان و محدّثان به نام شافعی دمشق است که «تاریخ الاسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سی جلد به چاپ رسیده است.

[۱۳]) ذهبی، ابوعبدالله محمد، تاریخ الاسلام، وفیات ج۶۱ ـ ۸۰، ص‌۳۰٫

[۱۴]) ابن‌اثیر، علی، الکامل، ج‌۴، ص‌۱۵؛ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۲۴۱؛ ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله، الامامهًْ والسیاسهًْ، ص‌۱۵٫

[۱۵]) ابن اثیر، علی، الکامل، ج‌۴، ص‌۱۴۰٫

[۱۶]) شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص‌۶۲٫

[۱۷]) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۴۸۲٫

[۱۸]) همان، ص‌۴۸۳٫

[۱۹]) هندی، علی، کنزالعمال، ج۶، ص‌۲۲۳، ح‌۳۹۴۹٫

[۲۰]) سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ص ۲۰۸٫

[۲۱]) آلوسی، محمود، روح المعانی، ج۲۶، ص۷۲٫

[۲۲]) قاضی مطهری، محمدثناء، تفسیرالمظهری، ج‌۵، ص‌۱۳۵٫

[۲۳]) دهلوی، شاه ولی الله، حجهًْ الله البالغه، ج‌۲، ص‌۲۱۳٫

[۲۴]) جوینی، ابراهیم بن محمد، فوائد السمطین، ج‌۲، ص‌۱۶۶٫

[۲۵]) طبری، محمد، تاریخ الطبری، ج‌۴، ص‌۳۳۲

[۲۶]) خوارزمی، موفق، مقتل الحسین×، ج‌۲، ص‌۵۹٫

[۲۷]) یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۲۲۲٫

[۲۸]) ابن‌کثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایه، ج‌۸، ص‌۱۹۷؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج‌۳، ص‌۳۰۹٫

[۲۹]) مقریزی، احمد، الخلطط، ج‌۲، ص‌۲۸۹؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج‌۳، ص‌۳۱۹٫

[۳۰]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ج‌۸، ص‌۲۲۲٫

[۳۱]) طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۱؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۸، ص۱۹۴؛ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، الرد علی المتعصب العنید، ص‌۶۰٫

[۳۲]) ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ص۱۵، ترجمه گنابادی.

[۳۳]) مسعودی، علی، مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۳۷۷٫

[۳۴]) ابن جوزی، تذکرهًْ الخواص، ص‌۲۶۰٫

[۳۵]) ابن اعثم، احمد، کتاب الفتوح، ج‌۵، ص‌۲۵۲٫

[۳۶]) ابن اثیر، علی، الکامل، ج‌۳، ص‌۳۰۰٫

[۳۷]) طبری، محمد، تاریخ طبری، ج‌۴، ص‌۲۸۸؛ ابن‌اثیر، علی، الکامل، ج‌۳، ص‌۳۰۱٫

[۳۸]) دکتر طه حسین، الفتنه الکبری، ج‌۲، ص‌۲۶۵٫

[۳۹]) طبری، محمد، تاریخ طبری، ج‌۴، ص‌۳۵۶؛ ابن‌اثیر، علی، تاریخ، ج۳، ص‌۳۰۱٫

[۴۰]) همان، ج‌۴، ص‌۳۵۲؛ همان.

[۴۱]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایهًْ، ص‌۲۰۶؛ طبری، محمد، تاریخ طبری، ج‌۴، ص‌۲۵۲٫

[۴۲]) ابن‌حجر هیثمی، احمد، الصواعق المحرقهًْ، ص‌۱۳۴٫

[۴۳]) طبری، محمد، تاریخ طبری، ج‌۴، ص‌۳۵۲؛ ابن اثیر، علی، الکامل، ج‌۳، ص‌۳۰۱٫

[۴۴]) طبری، محمد، تاریخ طبری، ج‌۴، ص‌۲۶۴٫

[۴۵]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ج‌۸، ص‌۱۶۴٫

[۴۶]) طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج‌۳، ص۱۱۵، حدیث ۲۸۴۶٫

[۴۷]) ابن حجر هیثمی، احمد، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۹؛ ابن‌عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، شرح حال امام حسین، ح۲۵۹؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج‌۹، ص۱۳۹؛ ابن‌جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، الرد علی المتعصب العنید، ص۴۹؛ سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ص‌۲۰۷٫

[۴۸]) سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ص‌۱۹۳٫

[۴۹]) ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج‌۵، ص‌۱۸٫

[۵۰]) دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص‌۲۰۸٫

[۵۱]) طبری، محمد، تاریخ طبری، ج‌۴، ص‌۲۸۸٫

[۵۲]) همان، ص‌۲۸۹٫

[۵۳]) اسفراینی، نورالعین فی مشهد الحسین، ص‌۷۰٫

[۵۴]) ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۰

[۵۵]) یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۲۴۷٫

[۵۶]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایه، ج‌۸، ص‌۲۲۸؛ ابن عساکر، علی، تاریخ دمشق، ج‌۶۵، ص‌۴۰۳٫

[۵۷]) سیوطی، عبدالرحمن، الدر المنثور، ج‌۴، ص‌۱۹۱٫

[۵۸]) رازی، محمد، تفسیر فخر رازی، ج‌۱۰، ص‌۲۳۸٫

[۵۹]) فتاوی الجنه الدائمه للبحوث العلمیه والافتاء، ج۳، ص۲۹۷

[۶۰]) ابو الفرج اصفهانی، علی، مقاتل الطالبین، ص‌۱۲۰٫

[۶۱]) شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص‌۶۵٫

[۶۲]) همان.

[۶۳]) ابن حزم اندلسی، المحلی، ج‌۱۱، ص‌۹۸٫

[۶۴]) ابن عماد حنبلی، عبدالحی، شذرات الذهب، ص‌۱٫

[۶۵]) رساله‌ی بنی‌امیه «خمیمه کتاب النزاع و لنحاصم»، صص۳ ـ ۱٫

[۶۶]) آلوسی، محمود، تفسیر روح ‌المعانی، ج‌۲۶، ص‌۷۳، در تفسیر محمد آیه‌ی ۲۲٫

[۶۷]) ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج‌۲۱، ص‌۱۶۱٫

[۶۸]) جامی، مثنوی هفت اورنگ، به کوشش مرتضی گیلانی، ص‌۱۷۸؛ نظامی باخزری، عبدالواسع، مقامات جامی، ص‌۱۶۶٫

[۶۹]) ابن سعد، ابومحمد، مرآهًْ النجاهًْ، ج‌۸، ص‌۴۹۶؛ ابن حجر هیثمی، احمد، صواعق المحرقه، ج‌۲، ص‌۶۳۴٫

[۷۰]) سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ص‌۲۰۷٫

[۷۱]) همان، ص‌۲۰۹؛ ابن‌عماد حنبلی، عبدالحی، شذرات الذهب، ج‌۱، ص‌۶۹٫

[۷۲]) مجله ترائنا، مؤسسه آل البیت، ج‌۵، ص‌۲۲۰، به نقل از شرح العقائد النسیفهًْ، ص‌۱۸٫

[۷۳]) ابن‌عماد حنبلی، عبدالحی، شذرات من الذهب، ج‌۱، ص‌۶۸٫

[۷۴]) ذهبی، محمد، سیراعلام النبلاء، ج۴، ص۳۸

[۷۵]) آلوسی، سیدمحمود، تفسیر آلوسی، ج۶، ص‌۱۹۲٫

[۷۶]) آلوسی، سیدمحمود، تفسیر آلوسی، ج‌۲۶، ص‌۷۴٫

[۷۷]) نساء / ۹۳٫

[۷۸]) دهلوی، تحریر الشهادین، صص۹۷ ـ ۹۶٫

[۷۹]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ج‌۸، ص‌۲۴۳٫

[۸۰]) ابن صباغ، علی، الفصول المهمه، صص ۱۸۹ ـ ۱۹۵٫

[۸۱]) فضل الله خنیمی، وسیلهًْ الخادم الی المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم، صص‌۲۴، ۱۶۱ و ۱۶۴٫

[۸۲]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج‌۲، ص‌۲۵۲٫

[۸۳]) محادت به معنای ضرورت، عادت و مهم است.

[۸۴]) دهلوی، عبدالحق، تکمیل الایمان، ص‌۷۱٫

[۸۵]) احزاب / ۶۴٫

[۸۶]) نساء / ۴۸٫

[۸۷]) مائده / ۱۳٫

[۸۸]) نساء / ۹۳٫

[۸۹]) همان / ۱۱۸٫

[۹۰]) مائده / ۶۰٫

[۹۱]) بقره / ۸۸٫

[۹۲]) نساء / ۵۲٫

[۹۳]) همان/ ۴۶٫

[۹۴]) توبه / ۶۸٫

[۹۵]) احزاب / ۵۷٫

[۹۶]) محمد / ۲۲٫

[۹۷]) فتح / ۶٫

[۹۸]) احزاب / ۶۱٫

[۹۹]) بقره / ۱۵۹٫

[۱۰۰]) مائده / ۷۸٫

[۱۰۱]) همان / ۶۴٫

[۱۰۲]) نور / ۲۳٫

[۱۰۳]) بقره / ۸۹٫

[۱۰۴]) همان / ۱۶۱٫

[۱۰۵]) اعراف / ۴۴٫

[۱۰۶]) آل عمران / ۶۱٫

[۱۰۷]) همان / ۸۷٫

[۱۰۸]) هود / ۱۸٫

[۱۰۹]) رعد / ۲۵٫

[۱۱۰]) هیثمی، احمد، صواعق المحرقه، ص۲۲۱٫

[۱۱۱]) ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ج۸، ص۲۳۴؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۱۹۴؛ هیثمی، احمد، صواعق المحرقه، ص۲۲۱٫

[۱۱۲]) وهابیون کتاب‌هایی را در دفاع از بنی‌امیه نوشته‌اند. هرچند برخی به قلم شخصیت‌های وهابی نیست که برای آشنایی خوانندگان به ذکر آنها بسنده می‌کنیم:

۱ـ «محاضرات عن الدولهًْ الامویهًْ» مؤلف: شیخ خضری‌بک، نویسنده‌ در این کتاب یزید را ستایش کرده و امام حسین× را نقد می‌کند.

۲ـ «بنو امیه»، ‌مؤلف: دکتر عبدالحلیم عویس، نویسنده این کتاب را در دفاع از بنی‌امیه و به قیمت قدرناشناسی از امام علی و امام حسن و امام حسین^ نگاشته است.

۳ـ «حقائق عن امیرالمؤمنین یزید بن معاویه» مؤلف: هزاع شمری.

۴ـ «تعلیقات الشیخ محب‌الدین الخطیب علی کتاب العواصم من القواصم» حواشی محب‌الدین، سرشار از ستایش یزید و تمامی خاندان بنی‌امیه و انتقاد از امام حسین× است.

۵ـ «العهد الاموی» نوشته‌ی مورّخ معاصر، محمود شاکر، وهابیان این نویسنده را ستوده‌اند. نویسنده در این کتاب به شدت از بنی‌امیه دفاع کرده است.

۶ـ «خلافهًْ علی‌بن ابی‌طالب» نوشته‌ی دکتر وهابی عبدالحمید‌بن علی ناصر فقیهی، در این کتاب از شیوه‌‌ی بیعت امام علی× انتقاد شده است و معتقد است بیعت امام علی× پدیده‌ی سنجیده‌ای بود که عمر نسبت به آن هشدار داده بود.

۷ـ «هند بنت عتبه» نوشته‌ی فردی به نام وهابی منیر محمد غضبان است، در این کتاب هند جگرخوار ستوده شده و از اهل‌بیت پیامبر| انتقاد شده است.

۸ـ «الخلیفهًْ المفتری علیه» به قلم نویسنده‌ی وهابی محمدصادق عرجون است که در این کتاب مقام بنی‌امیه را بالا برده و به امام علی× طعنه می‌زند.

۹ـ «من سبّ الصحابه ومعاویه فأمه هاویهًْ» به قلم نویسنده‌ی وهابی، محمد‌بن عبدالرحمن مغربی است.

منبع: برگرفته از کتاب شبهه شناسی قیام امام حسین؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.