مجمع جهانی شیعه شناسی

هدف از قیام امام حسین

هدف از قیام امام حسین

هدف از قیام امام حسین

نواب: قبله صاحب گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهید اهل حق و براى حق و بناحق به دست عمّال بنى امیّه کشته شده ولى در میان ما جماعتى هستند مخصوصا جوانانى که در مکاتب و مدارس و اسکول­هاى جدید تحصیل می‌کنند می‌گویند جنگ کربلا جنگ دنیائى بوده یعنى حب ریاست و میل به خلافت حسین بن على را به سمت کوفه کشانید البته بر هر حکومت مقتدرى لازم است که دفع مخاطرات کند ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم (بلاشرط) و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد یا سلامت به وطن برگردد آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید پس عزادارى براى چنین دنیا طلبى که براى حبّ جاه و ریاست کشته شده معنى ندارد بلکه بدعت است؟

آیا جواب صحیحى دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده برگردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیائى نبوده بلکه آن جناب فقط براى خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.

داعی: چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می‌ترسم سخن طولانى شود و اسباب کسالت گردد.

نواب: خیر خیر أبدا کسل نمی‌شویم بلکه با علاقۀ مفرطى میل بشنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر به جواب باشیم قطع بدانید جواب دادن به این قوم و لو مختصر باشد خدمت بزرگى است تمنا می‌کنم بفرمائید.

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود

داعی: قبلا عرض کردم هر عمل نیک و بدى فرع بر معرفت است معترضین اول باید خداى خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانى که از جانب خداى علىّ اعلى بر خاتم الانبیاء نازل شده مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ تصدیق آنست که هر چه در آن کتاب است باید مورد ستایش و قبول باشد.

و اگر معترضین، اهل ماده و عالم محسوسند و دلائل محسوسه می‌خواهند جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً به اقتضاى وقت مجلس که گذشته است به هر دو جهت فقط اشاره می‌کنیم.

خمسه النجباء از هر عمل رجسى مبرّا بودند

اوّلا هر مسلمانى که تابع قرآن است، نسبت دنیا طلبى و حب جاه و ریاست به ریحانه رسول الله حسین بن على دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است چه آنکه خداوند متعال در آیه ٣٣ سوره احزاب شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّاى از هر رجس و پلیدى معرّفى نموده آنجا که می‌فرماید:

{إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً}

(جز این نیست که خدا چنین می‌خواهد که هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.)

به اتّفاق جمهور اکابر علمای([۱]) خودتان از قبیل مسلم و ترمذى و ثعلبى و سجستانى و ابو نعیم اصفهانى و أبو بکر شیرازى و سیوطى و حموینى و احمد بن حنبل و زمخشرى و بیضاوى و ابن اثیر و بیهقى و طبرانى و ابن حجر و فخر رازى و نیشابورى و عسقلانى و ابن عساکر و غیرهم که جمیعا معتقدند و مبسوطا آورده‌اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علىّ و فاطمه و حسن و حسین  نازل گردیده.

و این آیه شریفۀ أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدی­ها. بدیهى است از اهمّ پلیدی­ها حب جاه و مقام و توجه به دنیاى دَنى است که آیات و اخبار بسیارى در مذمت این دنیا یعنى علاقه به ریاست این دنیا روى هواى نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم و أئمۀ طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبر می‌فرماید:

«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئه»

(محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیها است)

پس قطعا أبا عبد الله الحسین حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و براى چنین ریاست فانیه، جانبازى ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسى با علم به این معنى آن حضرت را دنیاطلب بخواند حتما منکر قرآن مجید گردیده.

قیام امام حسین براى ریاست و خلافت ظاهرى نبود

و أما فرقۀ دیگر مردمانى هستند که طالب دلائل حسّى هستند. دلائل محسوس براى آنها بسیار است که در این وقت تنگ به تمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود ولى من باب نمونه به مختصرى اشاره می‌نمایم.

أولا قیام حضرت ابا عبد الله الحسین علیه یزید پلید اگر جنبه جاه طلبى و ریاست داشت نبىّ مکرم امر به یارى آن حضرت نمى‌نمود چنانچه اخبار بسیارى از طرق خودتان در این باب رسیده که به یکى از آنها اکتفا می‌کنیم.

شیخ سلیمان بلخى حنفى در باب ۶٠ ینابیع الموده([۲]) از تاریخ بخارى و بغوى و ابن السکین و ذخائر العقبى([۳]) امام الحرم شافعى از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می‌نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرم که فرمود:

«انّ ابنى هذا یعنى الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الى کربلا فقتل بها مع الحسین رضى الله عنه و عمّن معه

(به درستی که این پسر من حسین کشته می‌شود در زمین کربلاء؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را. آنگاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوی کربلا و به دستور پیامبر عمل کرد و کشته شد با ابا عبد الله.)

پس معلوم می‌شود قیام آن حضرت در کربلا قیام به حق بوده نه حب ریاست مشئوم، از این­ها گذشته اگر معترضین فکر کنند از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیرى أهل بیت طهارت، حق و حقیقت ظاهر و هویدا می‌باشد. زیرا اگر فردى در مملکتى حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی‌کند؛ اطفال، صغیر و زن حامله و بچۀ شیر خوار با خود نمى‌برد بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کارى حرکت مى‌کند، پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار به دستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد آنگاه عیالاتش را مى‌طلبد.

حرکت دسته جمعى حضرت ابا عبد الله با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت به قصد ریاست و خلافت ظاهرى و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدى داشت قطعا به سمت یمن می‌رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند، آنجا را مرکز کار قرار داده آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد، حملات خود را شروع می‌نمود.

چنانچه مکرّر بنى اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند، چه آنکه از هدف و مقصد اصلى آن حضرت خبر نداشتند.

قیام امام حسین براى حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود

ولى خود آن حضرت می‌دانست که وسیلۀ غلبۀ ظاهرى فراهم نمی‌شود، لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه براى یک نتیجه نهائى اساسى بود چون‌که امام می‌دید شجرۀ طیّبۀ «لا اله الاّ الله» را که جد بزرگوارش خاتم الأنبیاء‌ با خون جگرها غرس و آبیارى او را با خون­هاى شهداء بدر و احد و حنین نموده و به دست باغبانى مانند علىّ بن ابى طالب سپرد که از او نگهدارى نماید، ولى به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدى و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او از آب یارى شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودى می‌رفت.

و لو آن­که گاه گاهى به توجه باغبان اصلى تقویتى می‌شد ولى نه تقویت کامل حقیقى تا آن­که زمام باغ به کلّى به دست باغبانان جهول عنود لجوج (یعنى بنى امیه) افتاد.

از زمان خلافت خلیفۀ سوم عثمان بن عفّان که دست بنى امیه بازشد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود دستش را گرفتند به مجلس آوردند با صداى بلند گفت:

«یا بنى امیّه تداولوا الخلافه فانّه لا جنّه و لا نار»

(ابو سفیان تشجیع می‌کند فامیل خود را به اینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست)

و نیز گفت: یا بنى امیّه تلقّفوها تلقّف الکره فو الّذى یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الى صبیانکم وراثه.

(ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند به آن چیزی که قسم می‌خورم به آن (مراد بتهاست که همیشه به آن قسم می‌خوردند)، پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده‌ام. شما هم آن را نگهبان باشید تا به اولاد خود به ارث برسانید.)

به کلّى آن قوم رسواى بى‌عقیده تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوى و حقیقى را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حیات شدند کم کم شجرۀ طیبه رو به ضعف گذارد تا در دورۀ خلافت یزید پلید چیزى از عمر درخت شریعت باقى نمانده نزدیک بود شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّ الله به کلى خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.

بدیهى است هر باغبان عالمى وقتى فهمید از هر طرف آفات به باغش روى کرده فورى باید در مقام علاج برآید و الا به کلى ثمرات باغش از میان خواهد رفت.

در آن موقع هم که باغبانى باغ توحید و رسالت به باغبان عالم دین حضرت ابا عبد الله الحسین سپرده شده بود متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنى امیه کار را به جائى رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله را از ریشه بکنند و دور بیندازند قد مردانگى عَلَم کرد، فقط و فقط صرفا براى آبیارى باغ رسالت و تقویت شجرۀ طیبۀ لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد ولى به خوبى می‌دانست بى‌آبى به ریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آب­هاى معمولى اثرى ندارد، احتیاج به تقویت قوى دارد.

چنانچه در علمِ عملى فلاحت رسم است وقتى فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند درختى به کلى بى‌قوت شده، تقویت قوى لازم دارد، علاج او را به قربانى می‌کنند یعنى گوسفندى یا موجود جان دارى را کنار آن درخت ذبح می‌کنند و با پوست و گوشت و خون در پاى درخت دفن می‌نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.

حضرت سید الشهداء ریحانه رسول الله هم که باغبانى عالم بود دید این شجرۀ طیّبه را به قدرى بى‌آبى داده‌اند (بخصوص در سنوات اخیره و زمام‌دارى بنى امیه) که به آبهاى معمولى و مبانى علمى حیات پیدا نخواهد کرد فداکارى لازم است.

قطعا آبیارى شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستى با خونابه‌هاى قومى قوى شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت براى قربانى و آبیارى شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد.

بعضى کوته‌نظران گویند چرا از مدینه خارج شد همان­جا می‌ماند و کوس مخالفت می‌کوبید و قربانی­ها را می‌داد ولى نمی‌دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه مى‌ماند امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می‌ماند و نمی‌دانستند که مخالفت آن حضرت براى چه بوده. مانند هزاران حامیان دین که در شهرى قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسى نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و براى چه کشته گردیده و دشمنان هم وارونه نشان مى‌دادند.

ولى آن یگانه رادمرد بینا براى ظهور حق و حقیقت در ماه رجب موقعى که مردمان براى عمره به مکه حاضر بودند تشریف فرماى مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند خطبه‌ها خواند و خطابه‌ها کرد نداى حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشۀ شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله می‌زند گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدى که دعوى خلافت اسلام دارد عملا اساس دین را از میان می‌برد شراب می‌خورد قمار می‌بازد با سگ و میمون بازى می‌کند احکام دین را زیر پا می‌گذارد زحمات جدم پیغمبر را بر باد می‌دهد من نمی‌گذارم دین جدم از میان برود بر من واجب است فداکارى نمایم جان می‌دهم و دین را حفظ می‌کنم.

پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و عراق براى حفظ شعائر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران‌ناپذیر آن پلید عنید بى‌دین بوده است.

لذا برادران و بنى اعمام و دوستان علاقه‌مند که براى ممانعت مى‌آمدند عرض می‌کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده‌اند و دعوت‌نامه‌ها فرستادند، به بى‌وفائى معروفند.

و علاوه با قدرت بنى امیه و سلطنت یزید پلید که سال­ها است در این مملکت ریشه دوانیده‌اند نمى‌توانى مقابله نمائى چون أهل حق کم­اند. مردم، عبد و عبید دنیا هستند و دنیاى آنها نزد بنى امیه اصلاح می‌شود لذا اطراف آنها جمع­اند، نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس، از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستى به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه‌مندان به شما در آنجا بسیارند؛ مردمان غیورى هستند، شما را تنها نمى‌گذارند، می‌توانى عمرى را در آن صفحات به راحتى بگذرانى.

حضرت نمى‌توانست براى همه کاملا پرده‌بردارى نماید، لذا هر یک را به جوابهاى مختصرى ساکت می‌نمود ولى به بعض از اصحاب سرّ و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و ابن عم گرامش عبد الله بن عباس می‌فرمود راست می‌گوئید، من هم می‌دانم غلبه ظاهرى با من نخواهد بود، من هم براى فتح و غلبه ظاهرى نمی‌روم بلکه براى کشته شدن می‌روم، یعنى می‌خواهم به نیروى مظلومیت ریشۀ ظلم و فساد را بر کنم.

براى قوت قلب بعضى حقیقت را آشکار نموده می‌فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود:

«اخرج الى العراق فانّ الله شاء أن یریک قتیلا»

(بیرون برو به سوی عراق؛ پس به درستی که خدای تعالی می‌خواهد تو را کشته ببیند.)

محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند اگر امر چنین است، زنها را چرا می­برید؟ فرمود: جدّم فرمود:

«انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا»

(به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند.)

به امر رسول الله آنها را براى اسیرى می‌برم (یعنى نکات و أسرارى در شهادت من و اسیرى اهل بیت من است که متمّم شهادت من، اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند، بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ریشۀ آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند.

چنانچه عملى کردند، خطبه و خطابۀ بى‌بى عقیلۀ بنى هاشم صدیقۀ صغرى زینب کبرى در مجلس قدرت و جشن پیروزى یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنى امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصارى و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین على بن الحسین در مسجد اموى شام بالاى منبر در مقابل یزید نیروى قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنى امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود).

پس از حمد و ثناى خداوند متعال فرمود([۴]):

ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السّماحه و الفصاحه و الشّجاعه و المحبّه فى قلوب المؤمنین و فضّلنا بأنّ منّا النّبى المختار محمد و منّا الصدّیق و منّا الطّیارّ و منّا اسد الله و اسد رسوله و منّا سبطا هذه الامّه و منّا مهدىّ هذه الامّه.

(ای مردمان به ما (ما آل محمد از جانب خدای تعالی) عطا شده‌ شش خصلت و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت. عطا کرده ‌شده‌ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و ترجیح و زیادتی داده شده‌ایم بر مردم به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده و حضرت محمد مصطفی و از ما است صدیق (امیر المومنین) و از ما است جعفر طیار و از ما است حمزه شیر خدا و رسول او و از ما است دو سبط این امت (حسن و حسین) و از ما است مهدی این امت (یعنی حجه بن الحسن). )

آنگاه شروع به معرفى از خود نمود، فرمود: هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و آن کس که مرا نمی‌شناسد اینک حسب و نسب خودم را به آنها می‌رسانم: منم فرزند صاحب صفات و فضائل مخصوصۀ (که با کلمات طولانى آن صفات را بیان می‌نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی‌دهد) خاتم الانبیاء محمّد بن عبد الله.

پس از آن، روى همان منبرى که سال­ها شب و روز از زمان معاویه علیه الهاویه علنى و بر ملا مولانا و مولى الموحدین امیر المؤمنین على را لعن و سبّ می‌نمودند و هزاران نسبت­هاى ناروا به آن حضرت داده بودند در حضور خود یزید و رجال بنى امیه و دشمن­ها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را (که نگذارده بودند به گوش مردم شامى برسد) بیان نمود و فرمود:

«انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّى قالوا لا اله الاّ الله انا ابن من ضرب بین یدى رسول الله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفه عین انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین انا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل انا ابن المحامى عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه النّاصبین و افخر من مشى من قریش اجمعین واوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و اوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامى الله على المنافقین و لسان حکمه ربّ العالمین و ناصر دین الله و ولىّ امر الله و بستان حکمه الله و عیبه علمه سمح سخى بهلول زکىّ ابطحىّ رضىّ مقدام همام صابر مهذّب قوّام قاطع الاصلاب و مفرّق الاحزاب اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمه و اشدّهم شکیمه اسد باسل یطحنهم فى الحروب اذا از دلفت الاسنّه و قربت الاعنّه طحن الرحى و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم لیث الحجاز و کبش العراق مکى مدنىّ حنفىّ عقبىّ بدرىّ احدىّ شجرىّ مهاجرىّ من العرب سیّدها و من الوغى لیثها وارث المشعرین و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّى علىّ بن ابى طالب .

منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینی­های مردم تا گفتند لا اله الا الله منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول الله به دو شمشیر (یعنی مدتی به شمشیر و مدتی به ذو الفقار) و نیزه زد به دو نیزه و هجرت نمود به دو هجرت و بیعت نمود به دو بیعت. و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت به خدا چشم برهم زدنی. منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیامبران و براندازه ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهادکنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان از خوف خدا و صبر کننده‌ترین صبر کنندگان وبهترین نماز گزارندگان از آل یس رسول رب العالمین. منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور به میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشنده برگشتگان از دین (یعنی اهل نهروان) و شکنندگان بیعت (یعنی اهل جنگ جمل در بصره) و اهل بغی و طغیان (یعنی اهل جنگ صفین و جهاد کننده با دشمنان خود، ناصبیها و فخر کننده‌ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفه قریش (یعنی افخر از همه قریش) و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان و اول سبقت کنندگان به سوی ایمان و شکننده ظالمان و هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری دهنده دین خدا و ولی امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او، جوانمرد با سخاوت و گشاده‌رو و جامع جمیع خیرات اجتماعی پسندیده بطحا که اختیارا در جنگ­ها پیش قدم بوده، پادشاه صبر کننده، پاکیزه اخلاق، کثیر القیام، قطع کنده پشت­ها و متفرق کننده احزاب (فاسد)، کسی که با ثبات قدم عنان اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی‌تر و ثابت‌تر و عزمش از همه راسخ‌تر و شکیمه‌اش از همه کس محکم‌تر (یعنی مهم‌ترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)، شیر ژیان بود در میدان نبرد، خرد می‌کرد دشمنان را در جنگ­ها وقتی که به او نزدیک می‌شدند (سواره و یا پیاده) با نیزه‌های خود و خرد و متفرق می‌ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می‌کند، شجاع‌ترین اهل حجاز و دلیرترین اهل عراق، مکی و مدنی و پاکیزه‌ترین افراد مسلمین در دین، بیعت کننده در عقبه، شهسوار بدر و احد و رادمرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت وسید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط (پیغمبر) حسن و حسین این است فضایل جد ما علی بن ابی طالب.

آنگاه فرمود:

«انا ابن خدیجه الکبرى، انا ابن فاطمه الزهراء انا ابن المذبوح من القفاء انا ابن العطشان حتی قضی. انا ابن من ممنعوه من الماء و احلوه على سائر الورى. انا ابن من لا یغسل له و کفن یری. انا ابن من رفع رأسه علی القنا. انا ابن من هتک حریمه بأرض کربلاء. انا ابن من جسمه بأرض و رأسه بأخری. انا بن من سبیت حریمه الى الشام تهدى، ثم انه صلوات الله علیه انتحب و بکی فلم یزل یقول انا انا حتى ضج الناس بالبکاء و النحیب

(منم فرزند خدیجه کبری. منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سربریده از قفا. منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت. منم فرزند آن که آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق. منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند. منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند. منم فرزند آنکه حرم او را در زمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند. منم فرزند آن که بدن مقدسش در جایی و سر مطهرش در جایی دیگر. منم فرزند آن که حرم او را اسیر نموده به شام آوردند.

پس از آن امام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود؛ یعنی آنقدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست، همگی به گریه و ناله و فریاد مشغول شدند.)

اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدین بعد از نقل فضایل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید، صدای ضجه و شیون مردم شام برخاست، به قسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد. (که یزید ناچار از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبید الله بن مرجانه لعنه الله را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)، تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید. که الى الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بین امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول خدا مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می‌باشد.

خلاصه، تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته‌اند که آن حضرت از مدینه تا به مکه و کربلا پیوسته، کنایه و صراحه خبر شهادت خود را می‌داد و به مردم می‌فهماند که برای کشته شدن می‌رود.

از جمله خطبه مفصلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه، خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار([۵]) متعال و درود بر خاتم الانبیاء فرمود:

«خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جید الفتاه و ما اولهنی الىآسلافی اشتیاق یعقوب الى یوسف و خیر لی مصرع انا لاقیه، کانی بأوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء

(مرگ، بر فرزندان آدم چنین بسته است که قلاده بر گردن دختر جوان باشد و چه قدر آرزومندم به صحبت گذشتگان خود؛ چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت، زمینی که پیکر من در آن افکنده شود. باید بدان زمین برسم و گویی می‌بینم بند بند مرا گرگان بیابان­ها از یکدیگر جدا می‌کنند میان نواویس و کربلا.)

(مرحوم ثقه الاسلام محدث جلیل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید: شیخ ما محدث نوری& در کتاب، نفس را رحمن گفته است (نواویس) گورستان نصاری است)؛ چنانچه در حواشی کفعمی نوشته‌اند و شنیده‌ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلای معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می‌گذرد. پاره‌ای از آن، باغ و قسمتی کشتزار و شهر کربلا میان این دو می‌باشد.)

با این قبیل جملات به مردم می‌فهماند که من به کوفه و مقر خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد به دست گرگ­های خون آشام. مراد از گرگ­ها اشاره‌ای است که به قَتَله [قاتلین] خود از بنی امیه و غیره می‌نماید که مانند گرگ­های خونخوار ما را قطعه قطعه نموده‌، به قتل می‌رسانند.

بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می‌رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام این راه به طرق مختلفه خبر مرگ خود را می‌داد و در هر منزل، اصحاب و حفاد خود را جمع می‌کرد و پیوسته می‌فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین بس که سر یحیی را بریدند و برای زن زناکاری به هدیه بردند. عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا می‌کنند و برای یزید شرابخوار می‌برند.

آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حر بن یزید ریاحی، با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبید الله است که شما را نگاه دارم و نگذارم به کوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد؟

قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حرّ نمی‌شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند؛ مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود. علی القاعده می‌بایستی آنها را پراکنده می‌کردند و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می‌رساندند. مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم می‌کردند و مشغول مبارزه می‌شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک به دشمنان برسد و کار را بر پسر پیامبر سخت نمایند.

آقایان اگر به قراین مطلب خود دقت کنید، جواب خود را به خوبی به دست می‌آورید و می‌دانید که آن حضرت به قصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصره دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگ­ها اطراف او را قوای قویه دشمن گرفته، وسائلی فراهم نمی‌کرد که جمعیت قلیل و نفرات آماده خود را متفرق نماید.

خطبه و خطابه آن حضرت در شب عاشورا بزرگ‌ترین دلیل بر اثبات مدعای ما است؛ زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آماده جنگ در خدمت آن حضرت بودند.

ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت، خطبه مفصلی ادا نمود، ضمن خطبه صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند. حضرت فرمود: کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده‌اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز به من احدی را نمی‌خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید. هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند. برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر؛ هیجده نفر بنی هاشم، بیست و چهار نفر اصحاب. بعد از نصف شب، سی نفر از شجاعان لشکر دشمن به قصد شبیخون آمدند. وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار به اردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعاً بنا بر اشهر، هفتاد و دو نفر قربانی­های حق گردیدند که اکثر آنها زهاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.

اینها تمام دلایل و قراین واضحی است که می‌رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفا هدفش ترویج دین مقدسش، حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده، آن هم به طریقی که جان بدهد و جانبازی نمودن، پرچم لااله الا الله را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید. زیرا نصرت و یاری دین گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همت بر کمر زد و مردانه قیام کرد. با نیروی مظلومیت و دادن قربانی­های بسیار، مخصوصا اطفال صغار. ریشه ظلم و فساد بنی امیه را کند؛ به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلای کلمه لا اله الا الله و آبیاری شجره مقدسه اصلها ثابت، در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است. حتی بیگانگان ازدین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنی دارند.

مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین

در دائره المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله‌ای است از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان «سه شهید»، بسیار مفصل است که خلاصه آن این است که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلاق کلمه حق جانبازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جانبازان گوی سبقت ربودند.

اول سقراط حکیم یونانی در آتن. دوم حضرت مسیح بن مریم در فلسطین (البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می‌باشد و الا عقیده ما مسلمین حضرت مسیح مصلوب و مقتول نگردیده، به صریح آیه ۱۵۷ و ۱۵۸ سوره نساء که فرموده:

{وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا. بَلْ رَفَعَهُ الله إِلَیْهِ}

(عیسی بن مریم را نکشتند و نه به دار کشیدند، بلکه امر برآنان مشتبه شد و همانا آنان که در باره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به آن بودند، جز آنکه از پی گمان خود می‌رفتند و به طور یقین (شما مؤمنین بدانید) که مسیح را نکشتند. بلکه خدا، او را به سوی خود بالا برد.)

سوم، حضرت حسین فرزند زاده محمد، پیغمبر مسلمانان. آنگاه نوشته است: هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد، تصدیق می‌شود که جانبازی و فداکاری حضرت حسین از آن دو نفر (یعنی سقراط و عیسی) قوی‌تر و مهم‌تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سید الشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق به تفدیه جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع شده و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سَردادن خودش مهم­تر بوده، فدای حق نموده، به دست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.

بزرگ‌ترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسینِ مسلمان­ها قربانی دادن بچه شیرخواره‌اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچه شیرخواری را برای طلب آب (بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمه تیر جفا قرار دهند.

این عمل دشمن، اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود. در اثر جانبازی­های او و اهل بیت بزرگش دین محمد، حیات نوینی به خود گرفت. انتهی.

دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداء سلام الله علیه و فداکاری‌های آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الا اگر خدمات و قیام به حق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را به کلی از میان می‌بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی‌گذاردند.

نتیجه مطلوب، کشف حقیقت

پس نتیجه عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه‌مندان به آن حضرت وقتی می‌شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می‌نمود، متوجه می‌شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود. لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مُکره طبع آن بزرگوار است نمی‌گردند و عمل به واجبات را بر خود فریضه حتمی قرار می‌دهند.

وقتی می‌شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می‌خوانند که آن حضرت در روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد، حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیت در ادای واجبات، بلکه نوافل و مستحبات می‌نمایند، تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعاً محبوب خدای تعالی می‌باشد.

پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده‌اید، خلاف حقیقت و مغلطه کاری است. اشتباه فرمودید و تعبیر بی‌جا نمودید، بلکه بر خلاف گفته شما و امثال شما این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعان را می‌نماید و آنها را آماده عمل می‌کند، مخصوصا که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفه شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می‌شود.

چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده‌ایم که در هر ماه محرم به واسطه هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خودگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می‌شود، در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام به راه راست و صراط مستقیم شده و تئب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.

«سخن که به اینجا رسید، اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند. عزم شدیم جلسه را ختم نماییم.»

نواب: علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب، ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانه رسول الله بوده، به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناساندید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جَدَت رسول خدا به شما عوض عنایت فرماید. گمان نمی‌کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.

و واقعا خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر اشخاص از فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده‌ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجایی که از روی تعصب به ما می‌کردند و می‌گفتند که زیارت آن مولی و رفتن به مجالس عزا بدعت است.

واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می‌نماید وبه حقیقت اهل بیت پیغمبر و خدمتگزاران به شرع و شریعت آشنا می‌کند.

[۱]. در مجلس هشتم خواهد آمد.

[۲]. ینابیع الموده، قندوزی، ۳/۵۲، ح ۶۹، باب ۶۰٫

[۳]. ذخائرالعقبی، احمد بن عبد الله طبری، ص۱۴۶، قسم۱، باب فضائل الحسین ذکر إخبار النبى بقتل الحسین و الحث على نصرته، نقل کرده است حدیث را با اندک اختلافى در الفاظ و نیز ابن کثیر در البدایه و النهایه، ۸/۲۱۷، حوادث سال ۶۱ هجری، صفه مقتله (الحسین) و نیز ابن حجر عسقلانى در سبل الهدی و الرشاد، ۱/۲۷۱، رقم ۲۶۶، ترجمه انس بن حارث، و ابن عساکر در تاریخ دمشق، ۱۴/۲۲۴، رقم ۱۵۶۶، شرح حال الحسین بن علىّ بن ابى طالب، و ابن اثیر در اسد الغابه، ۱/۱۲۳، شرح حال انس بن الحارث، به همین حدیث اشاره کرده‌اند.

[۴]. بحار الانوار، ‌علامه مجلسی، ۴۵/۱۳۸، باب الوقایع المتأخره عن قتله.

[۵]. بحار الانوار، علامه مجلسی، ۴۴/۳۶۶، باب ما جرى علیه بعد بیعه الناس لیزید بن معاویه…

منبع: برگرفته از کتاب شیهای پیشاور جلد ۲؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.