مجمع جهانی شیعه شناسی

پاسخ به سه شبهه گستاخانه پیرامون حضرت فاطمه (س)

پیامبر در آخرین وصیت در گوشی به دخترش می‌گوید تو اولین کسی هستی که از اهل بیتم به من ملحق می شوی ، اگر مادری حامله باشد و خبر مرگ قریب الوقوع خودش را بشنود ، نگران جنین داخل شکم خودش می‌شود
ولی ما در تاریخ می‌خوانیم که حضرت فاطمه (س) با شنیدن این خبر، خوشحال شدند و لبخند زدند! و از سرنوشت کودک خود و اینکه آیا زنده می ماند یا نه، چه کسی به او شیر می دهد چه کسی او را بزرگ می‌کند و… از پیامبر اکرم، سئوال نمی کنند.
پس نتیجه می گیریم که اصلا محسنی در کار نبوده است تا نگران او باشد !
۲٫ آیا امکان دارد یک نفر ‌آن هم زن و آن هم در آن شرایط بهداشتی و (پزشکی) با وجود آن ضربه مهلک (که ظرف فقط ۴۰ روز یا سه ماه بعد منجر به رحلت او شده آن هم ضربه ای که به قول شما موجب شکسته شدن استخوان سینه و . . . شده) قادر باشد شبهای بعد (هر شب) همراه همسرش به در خانه انصار برود و با آنها درباره خلافت گفتگو کند؟! از صبح تا شب نیز به بیرون از مدینه (به بقیع) برود و گریه کند . به مسجد برود و درباره فدک ، آن سخنرانی را ایراد کند و . . . ؟!!
پس نتیجه می گیریم که اگر هجومی هم صورت گرفته باشد ، جسارتی به حضرت زهرا (س) نشده است.
۳٫ عمر از داخل مسجد به سوی کجا براه افتاد و علی را از کجا به کجا کشان کشان آوردند؟! اتاق فاطمه که همانجا داخل مسجد بوده است!!! و درش هم مستقیم به صحن مسجد باز می شده !! البته در آن زمان آن اتاقها در هم نداشته است و به جای در، پارچه آویزان می کرده اند همانطور که آیه ی ۵۳ احزاب (وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ) گواه است. البته منکر در داشتن سایر خانه ها نیستیم. آیا خانه ی حضرت علی (ع) ، دو در داشته است؟ اگر نه پس افسانه بودن قصه ی شهادت ، معلوم می شود و اگر آری ، پس لطفا مدرکی ارائه دهید.

پاسخ به شبهه اول:
مطلب اول:
از اینگونه صغری و کبری چیدن شبهه گر و تراوشات ذهنی وی اینگونه بر می آید که او به هیچ چیز جز خیالبافیهای خود اعتقادی نداشته و عقیده ای به مستندات تاریخی و گزارشات و نقل قولهای بزرگان خودشان هم ندارد.
آیا واقعا صدها مستند قطعی تاریخی و روایی را می توان با یک خیالبافی ساده و پوشالی باطل دانست. گو اینکه در جهالت و بی سوادی این شبهه گر همین بس که نمی داند صدها مورد روایت و گزاره تاریخی از کتب خودشان وجود دارد که نه تنها وجود فرزندی به نام حضرت محسن را تایید می کنند بلکه به شهادت ایشان هم اقرار کرده اند.
به هر حال جهت آگاهی وی و دیگر همقطارانش به برخی اسناد شیعه و سنی در این زمینه اشاره می کنیم:
بنابر روایاتی که به طور متواتر و صحیح از کتب شیعه و اهل سنت نقل شده حضرت محسن (ع) از فرزندان امام علی (ع) و فاطمه زهرا (س) بود که در اثر ضربه خوردن در منزل و فشار آن حضرت میان در و دیوار توسط عمر و قنفذ سقط شده و به شهادت رسید که در ادامه این مطلب با استفاده از منابع مهم شیعه و عامه بررسی خواهد شد:
حضرت محسن علیه السلام در منابع شیعی
الاحتجاج :
مرحوم طبرسی در کتاب شریف «الاحتجاج علی اهل اللجاج» و در عنوان احتجاج امام حسن (علیه السلام) در حضور معاویه و گروهی از جمله عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبه ابن ابی سفیان، ولید بن عقبه بن ابی معیط و مغیره بن شعبه که جملگی منکر فضل ایشان و پدر بزرگوارشان بودند، آورده است که آن معاندین به ذکر سخنان بی‌سند و مغرضانه خود علیه امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) پرداختند، امام حسن مجتبی (علیه السلام) پس از شنیدن حرف‌های آنان، به رد یک یک آنها اقدام نمودند؛ علی الخصوص سخنان مبرهنی علیه معاویه ایراد و پس از آن خطاب به مغیره فرمودند:
«و اما تو ای مغیره، پس همانا تو دشمن خدایی و کتابش را رها و پیامبر او را تکذیب کرده‌ای، و تو زناکاری هستی که سنگسارت واجب شده و چند عادل نیکوکار و متقی بر علیه تو شهادت داده‌اند… و تو کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا را چنان زده‌ای که مجروح گردید و فرزند درون رحِمش سقط شد و این کار تو به جهت کوچک پنداشتن پیامبر خدا و مخالفت با فرمان او و به جهت هتک حرمت او بوده و همانا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرموده‌اند: «تو سرور زنان اهل بهشتی» و خداوند تو را به سوی آتش بکشاند و گرفتاری گفته‌ات را (در مورد امیرالمؤمنین) به خودت باز گرداند».(۱)
الاختصاص :
«… فقال (علیه السلام): فخرجت (فاطمه سلام الله علیها) و الکتاب معها، فلقیها عمر فقال: یا بنت محمد ما هذا الکتاب الذی معک، فقالت: کتاب کتب لی أبوبکر برد فدک، فقال: هلمیه إلیّ، فأبت أن تدفعه إلیه، فرفسها برجله وکانت حامله بابن اسمه المحسن فأسقطت المحسن من بطنها، ثم لطمها، فکأنی أنظر إلی قرط(۲) فی أذنها حین نقفت(۳) »(۴).
«پس حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: فاطمه (سلام الله علیها) بیرون آمد در حالی که نوشته همراه ایشان بود. پس عمر ایشان را دید و گفت: ای دختر محمد! این نوشته‌ای که همراه داری چیست؟ حضرت فرمودند: نوشته‌ایست که ابوبکر در مورد بازگشت فدک برای من نوشته است. پس گفت: آن را به من بده؛ حضرت از رد آن امتناع کردند، پس عمر در حالی لگد به سینه‌ی ایشان زد که حامله به فرزندی به نام محسن بودند و در نتیجه‌ی آن لگد، محسن سقط گردید…».
امالی صدوق :
«قال النبی (صلی الله علیه و آله): امّا ابنتی فاطمه فانها سیده نساء العالمین من الاولین و الآخرین… و کسرت جنبتها و اسقطت جنینها… فاقول عند ذلک اللهم العن من ظلمها… و خلد فی نارک من ضرب جنبیها حتی القت ولدها».(۵)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد حضرت زهرا می فرمایند: «… و پهلویش را خواهند شکست و جنینش را سقط می نمایند…».
بحار الانوار :
علامه مجلسی در چند جلد از کتاب بحارالانوار و به تناسب موضوع، به ذکر وقایع مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرداخته و از جمله‌ی آنها جاییست که در مورد نامه عمر به معاویه بحث نموده است و جهت روشن شدن موضوع به نقل آن می‌پردازیم؛ وی در آنجا نوشته است: «پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) و رسوایی بزرگ یزید، یکی از افرادی که به اقامه‌ی عزا و روشن کردن حقایق ستم یزید پرداخت، عبد الله پسر عمر بود و نهایتاً منجر به ملاقات آن‌دو با یکدیگر گردید. یزید پس از اخذ تأییداتی از عبدالله به نفع پدرش عمر، نامه‌ای مهر و موم شده را از داخل صندوقچه‌ای در خزانه‌اش بیرون آورد. عبدالله پس از اطمینان از اینکه خط، خطِ پدرش است، نامه را بوسید و شروع به خواندن آن نمود؛ عمر در این نامه خطاب به معاویه می‌نویسد: … در این هنگام فاطمه پشت در آمد و گفت ای گمراهان دروغگو چه می‌گویید و چه می‌خواهید؟ گفتم ای فاطمه: چیست حال پسر عمویت که تو را برای جواب فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است؟ فاطمه گفت: طغیان و سرکشی تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو و هر گمراه و منحرفی تمام کرد. گفتم این حرف‌های بیهوده و قصه‌های زنانه را کنار بگذار و به علی بگو از خانه بیرون آید. گفت: دوستی و کرامت لایق تو نیست، آیا مرا از حزب شیطان می‌ترسانی ای عمر!؟ بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است؛ آنگاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر هیزم بیاورید. به فاطمه گفتم من این خانه را به آتش می کشم. فاطمه گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا و ای دشمن امیرمؤمنان؛ و بعد دو دستش را به در گرفت تا مرا از گشودن آن باز دارد. من او را دور نمودم و کار بر من مشکل شد. سپس با تازیانه بر دست‌های او زدم و چنان دردش آمد که صدای ناله و گریه‌اش را شنیدم؛ ناله‌اش آنچنان جان سوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آنجا برگردم ولی به یاد کینه‌های علی و حرص او در ریختن خون بزرگان عرب و نیز به یاد نیرنگ محمد و سحر او افتادم(۶) اینجا بود که با پای خودم لگدی به در زدم در حالی که او خودش را به گونه‌ای‌ به در چسبانیده بود که در باز نگردد؛ صدای ناله‌اش را آنطور شنیدم که گمان کردم این ناله مدینه را زیر و رو نمود. در آن حال فاطمه می‌گفت: ای پدر جان! ای رسول خدا! با حبیبه و دختر تو چنین رفتار می‌شود، آه ای فضه بیا و مرا دریاب که به خدا قسم فرزندم کشته شد.»(۷)
همچنین در باب ۲۸ و در مورد وقایع موقع ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از مفضل بن عمر اینچنین روایت شده است: «… و یأتی مُحَسِّن تحمله خدیجه بنت خُویله و فاطمه بنت اسد امّ امیرالمؤمنین، و هنَّ صارخاتٌ، و امه فاطمه تقول : « هذا یومکم الذی کنتم توعدون * یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا » (۹) ، قال فبکی الصادق علیه السلام حتی اخْضَلَّت لحیته بالدموع، ثم قال: لا قرَّت عینٌ لا تبکی عند هذا الذکر، قال و بکی المفضل بکاءً طویلاً، ثمّ قال: یا مولای ما فی الدموع یا مولای؟ فقال: ما لا یُحصی اذا کان من مُحِقٍّ، ثمّ قال المفضل: یا مولای ما تقول فی قوله تعالی : و اذا الموءوده سئلت ، بای ذنب قتلت ؟ (۱۰) قال یا مفضل: و الموؤده و الله مُحَسِّنٌ لأنه منّا لا غیر، و من قال غیر هذا فکذبوه».(۱۱) امام صادق (علیه السلام) در مورد «الموءده» در آیه هشتم سوره تکویر می فرمایند: به خدا قسم که او محسن است.
و در روایت دیلمی از حضرت زهرا آورده است: «و رکل الباب برجله فردّع عَلَی و أنا حامل… و جائنی المخاض(۱۲) ، فاسقطت محسنا قتیلاً بغیر جرمٍ».(۱۳)
و در جلد ۲۵ نوشته است: «برزخ شعبه‏ای از جهنم یا بهشت است و در آن جایی مخصوص برای قاتلان انبیا و فرزندان انبیا (علیهم‏السلام) در نظر گرفته شده است، که قاتلان محسن زهرا (علیه‏السلام) نیز در آنجا هستند. اولیای خدا از همین جهان آن مناظر را به چشم خود می‏بینند و ناظر عذاب آنان هستند.»(۱۴)
الهدایه الکبری :
«و قتل محسن بالرّفسه، اعظم و ادهی و امر»؛ امام صادق (علیه السلام): و قتل محسن (علیه السلام) با لگد زدن به شکم مادرش، بزرگتر و ناگوارتر و تلخ‌تر (از مصیبت کربلا) است.(۱۵)
تاریخ یعقوبی :
یعقوبی در کتابش که یکی از کتب تاریخی معتبر است در مورد فرزندان حضرت علی (علیه السلام) چنین می‌گوید: «و کان له من الولد الذکور اربعه عشر ذکراً: الحسن و الحسین و محسن مات صغیراً، امّهم فاطمه بنت رسول الله».(۱۶)

حضرت محسن علیه السلام در برخی منابع عامه
المعارف :
ابن قتیبه دینوری در عنوان «بنات علی رضی الله عنه» پس از بیان نام زینب کبری و ام کلثوم و شوهران آنها و همچنین سایر دختران حضرت، به سراغ فرزندان پسر ایشان رفته و می‌نویسد: «و أمّا محسّن بن علیّ فهلک و هو صغیر.»(۱۷)
انساب الأشراف :
بلاذری تحت عنوان «فاطمه» در کتاب خود نگاشته است: «و تزوجها علی بن ابی طالب علیهما السلام بالمدینه و سنه اثنتین، فولدت له الحسن و الحسین و محسّنا درج(۱۸) صغیراً… فولدت فاطمه لعلیّ الحسن و تکنی ابا محمد و الحسین و تکنی ابا عبد الله و مُحَسِّناً مات صغیرا… عن ابی اسحاق أن علیّاً قال: لمّا ولد الحسن سمیته حرباء، فجاء النبی صلی الله علیه و سلم، فقال: أرنی ابنی، ما سمیتموه؟ قلنا: حرباء، فقال الحسن؛ فلما ولد الحسین سمیناه حربا، فجاء النبی صلی الله علیه و سلم، فقال: أرونی ابنی، ما سمیتموه؟ قلنا: حرباء، فقال هو الحسین؛ ثم لما ولد الثالث، جاء فقال: أرونی ابنی، ما سمیتموه؟ قلنا: حرباء، قال هو محسن، انما سمیتهم باسماء ولد هارون: شبّر و سبّیر و مُشبّر.»(۱۹)
چنین روایاتی، با وجود اینکه دلالت بر به دنیا آمدن فرزندی به نام محسن آنهم در زمان رسول اکرم دارد، ولی لااقل اصل وجود چنین فردی را ثابت می‌کند و مانع اشکال برخی بر عدم وجود چنین فرزندی می‌شود.
تاریخ طبری :
طبری نیز در کتاب تاریخ خود پس از بیان مطالبی در مورد امیرمؤمنان (علیه السلام) و ذکر تعداد همسر و فرزندان ایشان، و اینکه این حضرت تا چه حدّی به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) علاقه داشتند، می‌نویسد: «و کان لها منه من الولد الحسن و الحسین و یذکر أنه کان لها منه ابن آخر یسمی محسنا، توفی صغیراً».(۲۰)
مروج الذهب :
«ذکر اسماء ولد علی بن أبی‌طالب رضی الله عنه:
اسماء ولد علی و امهاتهم: الحسن و الحسین و مُحَسِّن و ام‌کلثوم الکبری و زینب الکبری، امّهم فاطمه الزهراء بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله).»(۲۱)
اثبات الوصیه :
مسعودی در کتاب دیگر خود یعنی اثبات الوصیه، به طور صریح وقایع را نقل می‌کند: «فهجموا علیه و احرقوا بابه و استخرجوه منه کرهاً، و ضغطوا سیده النساء بالباب حتی اسقطت محسناًََ».(۲۲)
نقی الدین سبکی در کتاب «الطبقات الشافعیه» نام وی را در زمره‌ی علمای شافعی مذهب ذکر می‌کند و به همین جهت می‌توان اشکال شیعه بودن وی را رد نمود؛ که جای بحث آن نیست.(۲۳)
الامامه و الخلافه :
باید گفت که ظاهراً در شیعه یا سنی بودن مقاتل بن عطیه (نویسنده کتاب الامامه و الخلافه) اختلاف وجود دارد و از این مسأله که بگذریم، وی می‌گوید: «ابابکر بعد از آنکه با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه‌ی علی و زهرا (سلام الله علیهما) فرستاد. عمر هیزم را در خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید؛ آن هنگام که فاطمه پشت در آمد، عمر و یارانش جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه‌ی آن حضرت فرو رفت و (بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتادند تا آنکه از دنیا رفتند.»(۲۴)
الحاوی للفتاوی :
سیوطی نوشته است: «فاطمه الزهراء رضی الله عنها، رزقت من الأولاد خمسه : الحسن، و الحسین، و محسن، و أم کلثوم، و زینب، فأما محسن فدرج سقطاً».(۲۵)
البدء و التاریخ :
«… فولد له الحسن سنه ثلاث من الهجره و علقت بالحسین و کان بین العلوق و الوضع خمسون یوماً و ولدت له محسنا و هم الذی تزعم الشیعه أنها أسقطته من ضربه‌ عمر و کثیر من اهل الآثار لا یعرفون محسنا».(۲۶)
و در صفحه‌ی ۷۵ از همین کتاب و در عنوان «الحسین بن علی رضی الله عنهما» آورده: «فأمّا محسن بن علی فانه هلک صغیرا».(۲۷)
الملل و النحل :
«الحادیه عشره (من عقائد نظام المعتزلی): میله إلی الرفض و وقیعته فی کبار الصحابه قال اولاً لا امامه الا بالنص و التعیین ظاهراً مکشوفاً و قد نص النبی صلی الله علیه و سلم علی علی رضی الله عنه فی مواضع و اظهر اظهاراً لم یشتبه علی الجماعه الا ان عمر کتم ذلک و هو الذی تولی بیعه أبی بکر یوم السقیفه و نسبه إلی الشک یوم الحدیبیه فی سؤاله الرسول علیه الصلاه والسلام حین قال ألسنا علی حق ألیسوا علی الباطل؟ قال: نعم، قال عمر: فلِمَ نعطی الدنیه فی دیننا؟ قال: هذا شک و تردد فی الدین و وجدان حرج فی النفس مما قضی و حکم و زاد فی الفریه، فقال: إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها و کان یصیح احرقوا دارها بمن فیها و ما کان فی الدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین.»(۲۸)
مناقب ابن شهر آشوب :
«…و اولادها: الحسن و الحسین و المحسن سقط، و فی المعارف القتیبی: ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوی.»(۲۹)
ابن جوزی نیز در تذکره الخواص از عبارت «مات طفلاً» استفاده کرده است.
الکامل فی التاریخ :
ابن اثیر پس از اینکه به زوجات امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌رسد، می‌نویسد: اولین آنها فاطمه دختر رسول خداست و تا پیش از فوت ایشان، حضرت علی (علیه السلام) ازدواج ننموددند و سپس می‌نگارد:
«و کان لها من الولد الحسن و الحسین و قد ذکر انه کان لها ابن آخر یقال له محسن و انه توفی صغیراً».(۳۰)
فرائد السمطین :
«عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: ان رسول الله کان جالساً ذات یومٍ … فقال: و إنّی لمّا رأیتها ذکرتُ ما یصنع بها بعدی ، کأنی بها، و قد دخل الذّل فی بیتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت إرثها و کسر جنبها و أسقطت جنینها و هی تنادی: یا محمداه، فلا تجاب و تستغیث فلا تغاث، … فتکون أول من تلحقنی مِن اهل بیتی، فتقدم علی محزونه مکروبه مغمومه مقتوله؛ … یقول رسول الله: اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذل من أذلّها و خلّد فی نارک من ضرب جنبها حتی ألقت ولدها، فتقول الملائکه عند ذلک: آمین».(۳۱)
جوینی استاد ذهبی، عالم بزرگ اهل سنت می‌گوید:«روزی پیامبر نزد خانواده‌اش نشسته بود… تا آنجا که نوشته است: و هرگاه که فاطمه را می‌بینم، به یاد می‌آورم آنچه بعد از من برایش اتفاق می‌افتد، گویی که آنجا هستم؛ و همانا حقش را غصب می‌کنند و از ارث خود منع و پهلویش را می‌شکنند و جنینش را سقط می‌کند و حال آنکه ندای یا محمداه سر می‌دهد و جوابی نمی‌شنود و طلب یاری می‌کند ولی کسی یاریش نمی‌دهد…».
میزان الاعتدال :
«و قال محمد بن احمد بن حماد الکوفی الحافظ، بعد أن أرخ موته: کان مستقیم الأمر عامه دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه، المثالب، حضِرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس(۳۲) فاطمه حتی اسقطت(۳۳) بمحسن».(۳۴)
«وی در در طول عمرش ثابت قدم و درستکار بود و سپس در اواخر عمرش بیشترین چیزی که می‌گفت، سرزنش کردن و بیان عیب و نقص بود، به مردی که پیش او آمده بود گفت: بدون شک عمر چنان لگدی به فاطمه (علیها السلام) زد که محسن از او سقط شد.»
سِیر اعلام النبلاء :
«و قال محمد بن احمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الأمر عامه دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضِرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس فاطمه حتی اسقطت محسنا»ً.(۳۵)
الوافی بالوفیات :
«و منها (عقاید النظام المعتزلی): میله إلی الرفض و وقوعه فی الکبار الصحابه رضی الله تعالی عنهم و قال: نص النبی صلی الله علیه و سلم علی ان الامام علی، و عینه و عرفت الصحابه ذلک و لکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما و قال: إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها».(۳۶)
الاصابه :
«(۸۳۰۸) المحسن بتشدید السین المهمله، بن علی بن ابی طالب بن عبد المطلب الهاشمی، سبط النبی (صلی الله علیه و سلم)، استدرکه ابن فتحون علی بن عبد البر و قال أراه مات صغیرا»؛ و در ادامه سخنی مانند سخن بلاذری در انساب الاشراف در مورد اسماء فرزندان امیرالمؤمنین به میان می‌آورد.(۳۷)
لسان المیزان :
«احمد بن محمد بن السری بن أبی دارم المحدث ابوبکر الکوفی الرافضی الکذاب، مات فی اول سنه سبع و خمسین و ثلاث مائه (۳۷۵)، و قیل انه لحق ابراهیم القصار حدث عن احمد بن موسی الحمار و موسی بن هارون و عده روی عن الحاکم و قال رافضی غیر ثقه، و قال محمد بن احمد بن حماد الکوفی الحافظ، بعد أن أرخ موته، کان مستقیم الأمر عامه دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس فاطمه حتی اسقطت بمحسن»(۳۸).
سبل الهدی و الرشاد :
در باب نهم این کتاب که در مورد مناقب بانو فاطمه (سلام الله علیها) می‌باشد و در نوع شانزدهم آن، که اختصاص به فرزندان ایشان دارد، چنین می‌آید: «و قال لیث بن سعد رحمه الله تعالی: تزوج علی فاطمه رضی الله تعالی عنهما، فولد حسناً و حسیناً و مُحَسِّناً… مات محسن سقطا».(۳۹)
و در باب دهم که در برخی از فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، در مورد دوم آمده: «و له من الولد الحسن و الحسین و محسن و زینب الکبری من فاطمه».(۴۰)
نتیجه:
با توجه به مطالبی که ذکر شد به این نتیجه رسیدیم که اولا حضرت محسن وجود داشته و آخرین فرزند از فرزندان حضرت امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهما السلام بوده است و ثانیا ایشان به دست عمر و دار و دسته اش به شهادت رسیده است.

پی نوشت ها :
۱٫ طبرسی، احمد بن علی (متوفی قرن۶)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۷ و۳۸٫
۲٫ قرط: گوشواره.
۳٫ «نقفت» علی بناء المجهول أی کسر.
۴٫ شیخ مفید (متوفی۴۱۳ه‍.ق)، الاختصاص، ص۱۸۵٫
۵٫ شیخ صدوق (متوفی۳۸۱ه‍.ق)، أمالی، ص۹۹ـ ۱۰۱٫
۶٫ جهت بیان نمونه‌هایی از کینه‌های عمر می‌توان به این موارد اشاره کرد:
۷٫ الف ـ پیامبر اسلام در جنگ بدر از مهاجران و انصار مشورتی خواست. ابوبکر برخاست و گفت: قریش تاکنون ذلت ندیده و ما هم با آمادگی جنگی خارج نشده‌ایم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: بنشین. عمر بن خطاب برخاست و مانند ابوبکر سخن گفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) باز فرمودند بنشین. مقداد برخاست و اعلان کرد که ما پیرو خالص تو هستیم، ایشان فرمودند: خداوند تو را رحمت کند .(بحار الانوار، ج۱۹، ص۲۱۷، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۲، ص۲۶۵). ب ـ در جنگ حنین نیز همه جز ده نفر فرار کردند و عمر بن خطاب هم جزو فراری‌ها بود. (بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۵۵، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۲۳۳). ج ـ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) در جنگ حنین دستور دادند که اسیران را نکشید ولی عمر بن خطاب باعث کشته شدن چند اسیر شد و پیامبر از او روی گردانیدند و با وساطت عمیر بن وهب آشتی نمودند. (تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۲۴۰).
۸٫ علامه مجلسی، محمد باقر (متوفی۱۱۱۰هق)، بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۹۳ـ مرندی، ابوالحسن، مجمع النورین، ص۱۱۰ـ شیخ عباس قمی، ص۱۲۰، چاپ دارالحکمه قم، ۱۴۱۲ه.ق ـ عبدالزهرا، مهدی، الهجوم علی بیت فاطمه، ص۲۹۵ ـ عاملی، سید جعفر مرتضی، مأساه الزهرا، ج۱، ص۳۱۹ـ بحرانی اصفهانی، عبد الله، عوالم العلوم و المعارف، ص۴۰۹ـ اسلامی، حسین، مسند فاطمه الزهراء، ص۴۴۰ و … .
۹٫ سوره انبیاء، ۱۰۳٫
۱۰٫ سوره آل عمران، ۳۰٫
۱۱٫ سوره تکویر، ۸ و ۹٫
۱۲٫ علامه مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج۵۳، ص۲۳٫
۱۳٫ مخاض: درد زایمان.
۱۴٫ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۰، ص۳۴۹٫
۱۵٫ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۵، ص۳۷۲٫
۱۶٫ خصیبی (متوفی۳۳۴ه‍.ق)، الهدایه الکبری، ص۴۱۷٫
۱۷٫ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب (متوفی بعد از ۲۹۲ه.ق)، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۳؛ به علت برخی از اقوال، نام یعقوبی را در شیعیان ذکر نموده‌ایم.
۱۸٫ ابن قتیبه، ابو محمد عبد الله بن مسلم (متوفی۲۷۶ه‍.ق)، ص۲۱۱٫
۱۹٫ درج الشیء: هلک،: از بین رفت.
۲۰٫ البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفی۲۷۹ه.ق)، ج۱، ص۴۰۲٫
۲۱٫ طبری، محمد بن جریر (متوفی۳۱۰ه.ق)، تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۳٫
۲۲٫ تاریخ الأمم و الملوک معروف به تاریخ طبری،
۲۳٫ مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفی۳۴۶)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اصغر داغر، ج۳، ص۶۳٫
۲۴٫ مسعودی، اثبات الوصیه، ص۱۵۳، تحت عنوان حکایه السقیفه. برخی از مؤلفین احتمال شیعه بودن مسعودی را ذکر نموده‌اند.
۲۵٫ سبکی، نقی الدین، الطبقات الشافعیه، ج۳، ص۴۵۶ـ۴۵۷، شماره ۲۲۵٫
۲۶٫ مقاتل بن عطیه (متوفی۵۰۵ ه‍.ق)، الامامه و الخلافه، ص۱۶۰ ـ ۱۶۱٫
۲۷٫ سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفی۹۱۱ه‍.ق)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والأصول والنحو والإعراب وسائر الفنون،ج۲، ص۳۰٫
۲۸٫ مقدسی، مطهر بن طاهر،(متوفی۵۰۷ ه‍.ق)، ج۵، ص۲۰؛ این بیان هیچ چیز را هم که ثابت نکند، لااقل پاسخیست برای کسانی که می‌گویند چنین مطلبی در تاریخ اصلاً نبوده و شیعه آن را اخیراً روایت کرده است.
۲۹٫ همان، ص۷۵۸٫
۳۰٫ شهرستانی، ابی الفتح محمد بن عبد الکریم (متوفی ۵۴۸)، الملل و النحل، ج۱، ص۶۹ـ ۷۰٫
۳۱٫ البته برخی عقاید نظام را به عنوان سخن شهرستانی نقل نموده بودند که این صحیح نمی باشد.
۳۲٫ ابن شهر آشوب (متوفی۵۵۸ه.ق)، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۱۳۳٫
۳۳٫ ابن اثیر (متوفی۶۳۰ه.ق)، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۹۷٫
۳۴٫ جوینی خراسانی، ابراهیم بن الموید بن عبد الله ابن علی بن محمّد (متوفی۷۳۰ه‍.ق)، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و الائمه من ذریتهم، ج۲، ص۳۵٫
۳۵٫ الرفس: الضرب بالرجل، (جوهری، الصحاح، ج۳، ص۹۳۶)، ـ رفس، یرفس: رکض برجله فی الصدر (زبیدی، تاج العروس، ج۸، ص۳۰۹) ـ در کتب لسان العرب (ج۶، ص۱۰۰) و مجمع البحرین (ج۴، ص۷۶) و العین (ج۴، ص۲۴۶) نیز تعبیراتی همچون ضربه‌ی شدید با پا در سینه، استفاده شده و مرفس یعنی چیزی که گوشت با آن کوبیده می‌شود، از این جا می‌شود گفت که تعبیر به «رفس» چقدر می‌تواند دلخراش باشد.
۳۶٫ سقط بالحرکات الثلاث: الولد الذی یسقط من بطن امه قبل تمام الحمل (مجمع البحرین، ج۴، ص۲۴۵) ؛ (لسان العرب، ج۷، ص۶۱۷) ؛ (العین، ج۵، ص۷۱و ۷۲) ؛ (صحاح، ج۳، ص۱۱۳۳)؛ از این تعابیر هم به راحتی می‌توان معنی مسلم سقط را فهمید و اینکه واژه‌ی مقابلی نبوده که بدان تفسیر شود و همه در توضیح آن از خود «سقط» استفاده کرده‌اند.
۳۷٫ ذهبی، شمس الدین او عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قایْماز، متوفی۷۴۸ه.ق، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۱، ص۱۳۹٫
۳۸٫ ذهبی، شمس الدین محمد (متوفی۷۴۸ه.ق)، سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۸٫
۳۹٫ صفدی (متوفی۷۴۶ه.ق)، الوافی بالوفیات،تحقیق احمد الارناؤوط و زکی مصطفی، ج۶، ص۱۵٫
۴۰٫ عسقلانی الشافعی،احمد بن علی ابن حجر ابوالفضل (متوفی ۸۲۵ه.ق)، الاصابه، ج۶، ص۱۹۱، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.ق.

مطلب دوم در پاسخ به شبهه اول:
اما روایاتى که حضرت رسول صلى الله علیه وآله به حضرت زهرا سلام الله علیها بشارت داد، از قرار ذیل است، که به جهت اختصار فقط به چند روایت از کتاب‌هاى شیعه و سنى بسنده مى‌کنیم:
مرحوم شیخ مفید مى‌نویسد:
فَجَاءَتِ الرِّوَایَهُ أَنَّهُ قِیلَ لِفَاطِمَهَ (علیها السلام) مَا الَّذِی أَسَرَّ إِلَیْکِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) فَسُرِیَ عَنْکِ مَا کُنْتِ عَلَیْهِ مِنَ الْحَزَنِ وَ الْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ قَالَتْ إِنَّهُ خَبَّرَنِی أَنَّنِی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ الْمُدَّهُ بِی بَعْدَهُ حَتَّى أُدْرِکَهُ فَسُرِیَ ذَلِکَ عَنِّی.
روایت چنین است که از فاطمه سلام الله علیها پرسیده شد: رسول خدا صلى الله علیه وآله با تو چه رازى گفت که اندوه وفات او از دلت رفت و از اضطرابت کاسته شد و صورتت برافروخته گردید؟ فرمود: رسول خدا صلى الله علیه وآله به من خبر داد: تو نخستین کس از «اهل بیت» من هستى که به من ملحق خواهى شد و ماندن تو پس از من بطول نمى‏انجامد.
این خبر مرا خوشحال کرد و اندوه من برطرف گردید.
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای۴۱۳ هـ)، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‏۱، ص۱۸۷، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع – بیروت – لبنان، الطبعه: الثانیه، ۱۴۱۴هـ – ۱۹۹۳ م.
المجلسی، علامه شیخ محمد باقر (متوفای۱۱۱۱هـ) بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۲۲، ص ۴۷۰، ناشر: مؤسسه الوفاء – بیروت، الطبعه: الثانیه المصححه، ۱۴۰۳هـ – ۱۹۸۳ م
ابن جریر طبرى شیعى نیز مى‌نویسد:
عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله ( علیه السلام )، قال: لما قبض رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) ما ترک إلا الثقلین، کتاب الله وعترته أهل بیته، وکان قد أسر إلى فاطمه ( صلوات الله علیها ) أنها لاحقه به، وأنها أول أهل بیته لحوقا.
امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر هنگامى که از دنیا رفت، دو یار و گوهر ارزنده باقى گذاشت، یکى کتاب خدا و دیگرى عترت و اهل بیتش، و به فاطمه فرمود: تو به من ملحق مى‌شوی؛ از این رو، نخستین شخص از اهل بیت که به آن حضرت پیوست، فاطمه بود.
الطبری، الشیخ أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای ق۴)، دلائل الإمامه، ص۱۳۱، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، ناشر: مرکز الطباعه والنشر فی مؤسسه البعثه ـ قم،‌ الطبعه‌ الأولی، ۱۴۱۳هـ.
در کتاب‌هاى اهل سنت نیز این مطلب دیده مى‌شود.
محمد بن اسماعیل بخارى مى‌نویسد:
حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا زَکَرِیَّاءُ عَنْ فِرَاسٍ عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِیِّ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَائِشَهَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَهُ تَمْشِی کَأَنَّ مِشْیَتَهَا مَشْیُ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرْحَبًا بِابْنَتِی ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ یَمِینِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثًا فَبَکَتْ فَقُلْتُ لَهَا لِمَ تَبْکِینَ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثًا فَضَحِکَتْ فَقُلْتُ مَا رَأَیْتُ کَالْیَوْمِ فَرَحًا أَقْرَبَ مِنْ حُزْنٍ فَسَأَلْتُهَا عَمَّا قَالَ فَقَالَتْ مَا کُنْتُ لِأُفْشِیَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى قُبِضَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَأَلْتُهَا فَقَالَتْ أَسَرَّ إِلَیَّ إِنَّ جِبْرِیلَ کَانَ یُعَارِضُنِی الْقُرْآنَ کُلَّ سَنَهٍ مَرَّهً وَإِنَّهُ عَارَضَنِی الْعَامَ مَرَّتَیْنِ وَلا أُرَاهُ إِلا حَضَرَ أَجَلِی وَإِنَّکِ أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِی لَحَاقًا بِی فَبَکَیْتُ فَقَالَ أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَهَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ أَوْ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ فَضَحِکْتُ لِذَلِکَ.
عائشه مى‌گوید: فاطمه که راه رفتنش همانند پدرش بود، وارد بر رسول خدا (ص) شد، فرمود: خوش آمدى دخترم، او را سمت چپ یا راستش نشاند، سپس آهسته سخن گفت، فاطمه گریه کرد، گفتم: چرا گریه مى‌کنى؟ بار دیگر سخنى آهسته گفت، فاطمه خندان شد، تا آن روز خوشحالى و اندوه را این چنین نزدیک به هم ندیده بودم، از فاطمه علت را جویا شدم، گفت: سرّ پیامبر خدا را افشا نمى‌کنم. پس از فوت رسول خدا (ص) پرسیدم، گفت: پدرم فرمود: جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه مى‌کرد؛ ولى امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه کرده است، گویا اجل و مرگ من نزدیک است و تو دخترم نخستین کسى هستى که به من ملحق خواهى شد، اینجا بود که گریه کردم، فرمود: آیا دوست ندارى که سرور زنان بهشتى یا زنان مؤمن باشی، به این جهت خندیدم.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۳۲۶، ح۳۴۲۶، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷هـ – ۱۹۸۷م.
و نیز طبرانى در معجم کبیر خود مى‌نویسد:
عن عَائِشَهَ قالت قلت لِفَاطِمَهَ بنتِ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم رَأَیْتُکِ أَکْبَبْتِ على النبی صلى اللَّهُ علیه وسلم فی مَرَضِهِ فَبَکَیْتِ ثُمَّ أَکْبَبْتُ علیه ثَانِیَهً فَضَحِکَتِ قالت أَکْبَبْتُ علیه فَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ مَیِّتٌ فَبَکَیْتُ ثُمَّ أَکْبَبْتُ علیه فَأَخْبَرَنِی أَنِّی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ لُحُوقًا بِهِ وَأَنِّی سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ إِلا ما کان من مَرْیَمَ بنتِ عِمْرَانَ فَضَحِکَتُ.
عائشه مى‌گوید: به فاطمه دختر رسول خدا (ص) گفتم: در بیمارى پدر، خودت را روى بدنش افکندى و گریه کردی، بار دیگر آن را تکرار کردی؛ ولى خندیدی، فرمود: دفعه اول خبر از مرگش داد گریه کردم، دفعه دوم فرمود: تو نخستین فرد از اهل بیت من هستى که به من ملحق مى‌شوى وتو سرور زنان بهشتى هستی.
الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای۳۶۰هـ)، المعجم الکبیر، ج ۲۲، ص ۴۱۹، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبه الزهراء – الموصل، الطبعه: الثانیه، ۱۴۰۴هـ – ۱۹۸۳م

پاسخ به شبهه دوم:
خیالبافی این شبهه گر در شبهه های دیگر وی گستاخانه تر و جاهلانه تر است. در این شبهه باز بدون ذکر یک منبع و سند حتی غیر معتبر، به طرز ناشیانه ای شبهه ای دیگر القا کرده و مدعی شده یک شخص مجروح نمی تواند برای احقاق حق خود کاری کند. جالب اینجاست که در آخر کلامش ، اصل هجوم به خانه وحی را پذیرفته و تنها جسارت را مخدوش می داند.
به هر حال در جواب این شخص باید گفت: واقعه رفتن به در خانه اصحاب قبل از ماجرای دلخراش هجوم به خانه وحی و جسارت به صدیقه طاهره(س) بوده است چنانچه بنا بر نقل سلمان فارسی، پس از غصب خلافت و فدک، امیرالمؤمنین(ع) همراه حضرت فاطمه(س) و حسنین(ع) شب هنگام به درِ خانه مهاجرو انصار رفته و آنان را به همراهی برای بازپس‌گیری حق غصب شده خویش فرا خواندند.( در گزارش سلمان نسبت به ملاقات شبانه حضرت زهرا(س) به همراه امیرمؤمنان(ع) و حسنین(ع) با مهاجران و انصار، در یک نوبت آمده که آن حضرت با اهل بدر ملاقات کرد و در یک نوبت نیز مطلق مهاجران و انصار(بدون قیدِ اهل بدر) آمده است .) لذا بنا بر روایت سلمان، پس از حمله مهاجمان به خانه حضرت فاطمه(س) و واقعه سقط جنین، آن حضرت به طور مداوم و پیوسته بستری بودند تا به شهادت رسیدند.( سلیم‌بن قیس هلالی، کتاب سلیم‌بن قیس، ص۱۵۳٫) می‌توان چنین نتیجه گرفت که تا زمان ملاقات‌های شبانه آن حضرت با مهاجر و انصار، هنوز حمله‌ای به خانه ایشان صورت نگرفته بود ( همان، ص۱۴۶و ۱۴)

پاسخ به شبهه سوم:
قسمت اول:
کسانی که دقت کاملی در تاریخ نداشته‌اند ، مدعی شده‌اند که منازل مدینه و مکه در زمان صدر اسلام ، اصولا درب چوبی نظیر درهای امروزی نداشت و مردم برای پوشاندن منزل از دید اغیار ، تنها از پرده استفاده می کردند. آنان پس از طرح این ادعا، نتیجه گرفته‌اند که: بنابراین، ماجرای سوزاندن در خانه حضرت زهرا (س) و قرار دادن ایشان بین در و دیوار صحیح نیست!!
این شبهه به «دکتر سهیل زکار» نسبت داده می‌شود ؛ اگر چه مدرک مستندی درباره استناد این شبهه به وی در دست نیست. بهرحال از آنجا که این کلام از سوی برخی دیگر نیز تکرار شده ، لازم است پاسخ داده شود.
آنچه در پی می‌آید، گوشه‌ای از مستنداتی است که از سوی «علامه سید جعفر مرتضی عاملی» در کتاب مأساه الزهرا (ع) ــ چاپ ۱۹۹۷به وسیله‌ی دارالسیره بیروت ــ تحقیق شده است :
الف ) مستنداتی درباره درب داشتن خانه های مدینه
۱٫ «ابو فدیک» می گوید : از «محمدبن هلال» درباره مختصات اتاق و حجره عایشه پرسیدم . در ضمن پاسخ گفت: «درب آن به سوی شام بود». گفتم : «آن درب یک مصراع داشت یا دو مصراع ؟» گفت: «یک مصراع» پرسیدم : «از چه جنسی بود؟» پاسخ داد: «یا از چوب عرعر بود یا از درخت ساج» . (وفاء الوفاء ــ ج۲، ص۴۵۹ و ۴۵۶ و ۵۴۲)
توضیح: مصراع همان است که در فارسی از آن با عنوان “لنگه” یا “لت” یاد می‌شود.
۲٫ از «ابوموسی اشعری» نقل است که به همراه پیامبر بود تا اینکه به “بئر أدیس” وارد شدند . پیامبر (ص) داخل شد و ابوموسی بیرون باقی ماند. ابوموسی می‌گوید : «کنار دربی نشستم که جنس آن از جریب نخل بود». (صحیح مسلم ــ ج۷، ص ۱۱۸و صحیح بخاری ــ ج۲ ــ ص ۱۸۷)
۳٫ «ابوذر» از پیامبر نقل می کند که فرمود : «اگر کسی از کنار خانه‌ای گذشت که درب آن بسته نبود و پرده نیز داشت و نگاهش به داخل خانه افتاد، گناهی بر او نیست ؛ بلکه مقصر، اهل آن خانه‌اند». (مسند احمد ــ ج۵ ـ ص۱۵۳)
۴٫ در حدیث ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه ـ علیهما السلام ـ آمده است که پیامبر (ص) به آن‌دو دستور داد که به منزلشان وارد شوند ، سپس بر ایشان دعا کرد، آنگاه برخاست، بیرون رفت و در را با دست مبارکش به روی آنان بست (ثم قام فأغلق علیهما الباب بیده). (بحار الانوار ـ ج۴ ـ ص۱۲۲ و ۱۴۲ و مناقب خوارزمی ص۲۴۳)
۵٫ از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: «هر کس متصدی امری از امور مردم گردد سپس درش را به روی فقیر و مظلوم و صاحب حاجتی ببندد خداوند تبارک و تعالی نیز درهای رحمتش را در زمان فقر و حاجت وی به رویش خواهد بست» . ( مسند احمد ـ ج۳ ـ ص ۴۴۱)
۶٫ «ابو حمید» از پیامبر (ص) نقل می‌کند که: «او به ما امر کرد که شب‌ها ظروف آب را در گوشه‌ای قرار دهیم و نیز دستور داد که شب‌هنگام درها را ببندیم». (صحیح مسلم ـ ج۳ ـ ص۱۵۹۳)
۷٫ از «جابر» و «ابوهریره» نقل است که پیامبر (ص) فرمود: «درب منزلت را ببند و نام خدا را جاری کن، بدرستی که شیطان درب بسته را باز نمی‌کند». (سنن ابی داود ـ ج۲ ـ ص۳۳۹ و مسند احمد ـ ج۳ ـ ص۳۸۶ و سنن ابی ماجه ـ ج۲ ـ ص۱۱۲۹ )
۸٫ در حدیث اسلام آوردن «مادر ابوهریره» و دعا کردن رسول‌لله (ص) برای او ، ابوهریره می‌گوید: «… پس دوان دوان به سوی او رفتم تا به او مژده دهم که رسول الله برایت دعا کرد . وقتی به خانه رسیدم درب منزل را بسته یافتم و صدای تکان خوردن آب در مشک و نیز صدای پای مادرم را شنیدم … » . (مسند احمد ـ ج۲ ـ ص۲۳۰)
۹٫ در حدیثی از عائشه است که: رسول الله (ص) در شبی از شب‌ها وی را خفته پنداشت پس بآرامی کفش‌هایش را پوشید و عبایش را برداشت، سپس در را باز کرد، بیرون رفت و در را پشت سرش بست (ظن أنها رقدت فانتعل رویدأ و أخذ رداءه رویدا ثم فتح الباب رویدأ ثم خرج و أجافه رویدا). (تاریخ المدینه لابن شبه ـ ج ۱ ـ ص ۸۸ و ۸۹ و فی هامشه عن عمده الاخبار ـ ص ۱۲۳ و ۱۲۴ و راجع وفاء الوفاء ـ ج ۳ ـ ص ۸۸۳ عن مسلم والنسائی)
در تمامی احادیث بالا ، بستن درب با تعابیری مانند ” اغلاق الباب” ، “ردّ الباب” و ” إجافه الباب” آمده است که همگی به معنی “بسته نمودن درب” است و برای پرده و نظایر آن به کار نمی‌رود .
۱۰٫ در احادیث متعددی ــ از جمله ۲۱ حدیث که علامه جعفر مرتضی در کتاب مذکور آورده است ــ از تعابیر “دق الباب” ، “طرق الباب” ، “ضرب الباب” و “قرع الباب” استفاده شده است که همگی به معنای “در زدن” هستند و درباره دری که پرده داشته باشد به کار نمی‌روند. زیرا واضح است که پرده ، قابلیت دق الباب ندارد ؛ از جمله :
در حدیث رفتن پیامبر به منزل «ابو الهیثم بن التیهان» آمده است : «پس درب خانه را زدیم. زنی گفت : چه کسی در می‌زند ؟ عمر پاسخ داد : این رسول الله است …» (کنزالعمال ـ ج۷ ـ ص۱۹۴ )
۱۱٫ در احادیث متعدد دیگری ـ از جمله ۴۳ حدیثی که نویسنده‌ی کتاب مأساه الزهرا (ع) آنها را مذکور داشته است ــ به تعابیری همچون “الاجابه من وراء الباب” یعنی “پاسخ از آن سوی در” ، “خلف الباب” یعنی “پشت در” ، “حرک الباب” یعنی “حرکت دادن در” ، “وضع الید علی الباب فدفعه” یعنی « هل دادن در با دست و باز کردن آن” ، “فتح الباب” یعنی “باز کردن درب” ، “الباب المقفل” یعنی “درب قفل‌شده” و “کسر الباب” یعنی “شکستن در” بر می‌خوریم که هیچیک از این تعابیر با پرده و مانند آن سازگاری ندارد .
۱۲٫ همانگونه که در تواریخ شیعه و سنی آمده است ، اهل یثرب ( مدینه النبی) تا پیش از هجرت پیامبر اسلام (ص) گرفتار جنگ داخلی دائمی بودند و اختلافات خونین در میان آنها بیداد می‌کرد ؛ تا جایی که معروف بود که حتی شب‌ها نیز شمشیر و اسلحه را از خود دور نمی‌کردند (اعلام الوری ـ ص۵۵ و بحارالانوار ـ ج۱۹ـ ص ۸ تا ۱۰) . تا اینکه خداوند با بعثت پیامبر (ص) بر آنان منت نهاد و برادری و صلح را برایشان به ارمغان آورد . با در نظر داشتن این امر ، آیا عقلایی است مردمانی که دائما خطر همسایه را احساس می‌کردند و در حال جنگ و جدال بودند و حتی در هنگام خواب ، نزد خود شمشیر نگه می‌داشتند ، برای خانه‌هایشان که مال و ناموس خود را در آن حفظ می‌کردند و شب‌ها در آن می‌آرمیدند ، درب نگذارند و فقط به آویزان کردن پرده اکتفا کنند؟ خیر؛ این امر هرگز عقلانی نیست.
۱۳٫ احادیث دیگری نیز وجود دارند که ثابت می‌کنند نه تنها منازل مدینه درب داشتند بلکه آن‌ درب‌ها ، قفل و کلید نیز داشتند و کلمه “مفتاح” به معنای کلید بارها تکرار شده است ؛ از جمله:
از «دکین بن سعید المزنی» نقل است که گفت: نزد پیامبر (ص) رفتیم و از او درخواست طعام کردیم. پس فرمود : «یا عمر! برو و به آنها غذا بده». فارتقی بنا الی علیه ، فأخذ المفتاح من حجزته ، ففتح …» (سنن ابی داود ـ ج۴ ـ ص۳۶۱ و مسند احمد ـ ج۴ ـ ص۱۷۴ )
یا :
حین کلّم علی (ع) طلحه فی امر عثمان ، انصرف علی (ع) الی بیت المال ، فأمر بفتحه ، فلم یجدوا المفتاح ، فکسر الباب ، و فرق ما فیه علی الناس ، فانصرفوا من عند طلحه حتی بقی وحده ، فسر عثمان بذالک . ( تاریخ طبری ـ ج۴ ـ ص۴۳۱ )
۱۴٫ دسته‌ی دیگری از روایات نیز وجود دارد که بوضوح حاکی از وجود درب‌هایی با جنس چوب هستند ؛ احادیثی که از “شق الباب” به معنای “شکاف بین درب‌هایی که از چوب ساخته می‌شود” سخن می‌گویند. مسلم است که پرده ، دارای شق و شکاف نیست بلکه درهایی که از “تخته” یا “سعف نخل” ساخته می‌شدند ، ممکن بود خلل و شکافی بین آنها به وجود بیاید ؛ از جمله :
از عائشه نقل است که: «هنگامی که خبر شهادت جعفر بن ابی‌طالب و عبدالله بن رواحه را آوردند ؛ پیامبر بر زمین نشست و آثار حزن و اندوه در صورتش نمایان شد ، و من از شکاف در (شق الباب) او را می‌نگریستم …» . ( کنزالعمال ـ ج۱۵ ـ ص ۷۳۲)
نیز امام صادق (ع) از امیر المؤمنین علی (ع) نقل فرموده است که : … روزی رسول الله در حجره یکی از زنانش نشسته بود و مدراتی (نوعی شانه از جنس چوب یا فلز) در دست داشت ، در این هنگام مردی از شکاف در (شق الباب) به داخل نگریست. پیامبر فرمود: « اگر نزدیک تو بودم با این مدراه ، چشمت را در می‌آوردم». (قرب الاسناد ـ ص۱۸ و من لایحضره الفقیه ـ ج ۴ ـ ص ۷۴)

مستنداتی از درب خانه حضرت زهرا و علی علیهما السلام
۱٫قال ابن عباس: و سد ابواب المسجد غیرباب علی … و هو طریقه لیس له طریق غیره.
ابن عباس گفت: و پیامبر دربهای خانه های رو به مسجد را به جز درب خانه امیرالمومنین صلوات الله علیه بست … و وی (امیرالمومنین صلوات الله علیه) راهش به بیرون از خانه تنها از آن درب رو به مسجد بود و راه دیگری (برای خروج از خانه) نداشت. (احقاق الحق :-قاضی نورالله شوشتری-ج۵،ص۵۴۱؛ به نقل از: خصائص نسائی، ص۱۴٫(
۲٫قال ابن عباس: سد رسول الله ابواب المسجد غیر باب علی … و هو طریقه لیس له طریق غیره. (احقاق الحق ،ج۵،ص۵۴۳؛ به نقل از: البدایه و النهایه: ابن کثیر، ج۷،ص۳۳۸٫)
ابن عباس گفت: پیامبر دربهای (خانه های رو به ) مسجد را به جزد درب خانه امیرالمومنین صلوات الله علیه بست … و وی (امیرالمومنین صلوات الله علیه) راهش به بیرون خانه تنها از آن درب رو به مسجد بود و راه دیگری (برای خروج از خانه) نداشت.
۳٫مرحوم فیض کاشانی در کتاب نوادر الاخبار می نویسد:… فاختبئت فاطمه علیه السلام و راء الباب فدفعها عمر حتی ضغطها بین الباب و الحائط.
پس حضرت زهرا سلام الله علیها پشت درب پنهان شد، سپس عمر او را به شدت کنار زد تا به حدی که او را بین درب و دیوار فشرد. (فیض کاشانی: نوادر الاخبار، ص ۱۸۳)
۴٫قسطلانی و ابن نجار از علمای بزرگ اهل سنت می نویسند: …و ما عمل علی بن ابی طالب مصراعی داره الا بالمسمار. (المواهب اللدنیه، قسطلانی، ج ۳ ص ۴۰۹ ؛الدره الثمنیه، ابن نجار، ص ۲۰۵(.
… و علی بن ابی طالب دو لنگه درب خانه خویش را جز با استفاده از مسمار (میخ) نساخت … .
یعنی درب خانه حضرت علی یک درب بوده که از دو قسمت تشکیل شده و با میخ درست شده بوده است.

قسمت دوم:
اما در رابطه با دو در داشتن خانه آن حضرت:
اولا حضرت زهرا سلام الله علیها دو خانه داشته است که محل زندگی آن بزرگوار بیشتر در خانه دومی بوده که توسط حارثه بن نعمان به پیامبر و حضرت زهرا بخشیده شده بود .( طبقات الکبری، ترجمه، ج ۸، ص ۲۰) و حوادث مهم تاریخی از جمله یورش به خانه حضرت زهرا (س) و آتش زدن آن، دوران نقاهت ایشان، ملاقات‌ها و حوادثی که در ایام نقاهت حضرت زهرا (س) اتفاق افتاده در خانه دوم بوده است.
علاوه بر اینکه بر فرض هم که حضرت در خانه مشرف و نزدیک مسجد النبی هم حضور داشته بوده باشد باز هم خللی در اصل ماجرا ایجاد نمی کند چرا که به تصریح مورخان و نیز روایات، خانه حضرت دو درب داشته است که یکی به داخل مسجد باز می شده و یکی خارج از مسجد و به بیرون باز می شده که اتفاقات تاسف بار و حزن انگیز از این درب می تواند واقع شده باشد.
ثانیا: هیچ تردیدی در واقعه جانسوز آتش زدن درب خانه تنها یادگار پیامبراکرم, حضرت صدیقه شهیده وجود ندارد و به این مطلب علاوه بر قریب به اتفاق علمای شیعه, بسیاری از بزرگان اهل سنت هم اعتراف کرده اند که جهت آگاهی شما در ادامه به برخی از این اقوال اشاره می شود، ما به طور نمونه به برخی از روایات و گزاره های تاریخی از اهل سنت در مورد واقعه آتش زدن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها اشاره می کنیم آن وقت خودتان قضاوت کنید :
اما پیش از پرداختن به این اقوال توجه به یک نکته ضروری است و آن اینکه: این خانه ای که غاصبان خلافت آن را به آتش زدند متعلق به چه کسی بوده است؟ و آن شخص از چه درجه اعتباری نزد خدا و رسولش برخوردار بوده است؟ آیا این پیامبر نبود که به قول تمام مورخین و محدثین بیش از شش ماه هر روز بر در این خانه می ایستاد و بر اهل آن سلام ودرود و تحیت می فرستاد؟ آیا همین پیامبر نبود که بارها فرمود: فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد من را آزرده است؟ مگر آن بانوی دو عالم چه جرمی مرتکب شده بود که با او چنین رفتاری کردند؟ آیا مزد رسالتی که خدا در قرآن از قول پیامبرش نقل کرده: قل لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏: ” من از شما پاداشى نمى‏طلبم جز دوستى خویشاوندانم” (شورى- ۲۳) به آتش کشیدن درب تنها یادگارش و شکستن پهلو و شهید کردن جنینش و سیلی زدن و… بوده است؟
حال اگر ما هم بی اعتنا به تمامی این وقایع جانسوز باشیم در ردیف همان افرادی که این وقایع ننگین را به وجود آوردند نخواهیم بود؟ چگونه می توانیم در روز قیامت جوابگوی رسول خدا باشیم وقتی از ما در این مورد سوال بفرماید؟
مدارک و اسناد جسارتهای به حضرت صدیقه طاهره و آتش زدن درب خانه آن حضرت از منابع اهل سنت:
شاید بارزترین این مدارک کلام خود ابوبکر باشد زمانی که وی در حالت مرگ افتاد از سه کار خود ابراز ندامت کرد که یکی از آنها حمله به خانه حضرت زهرا است.
عبدالرحمان بن عوف که مورد وثوق اهل سنت است این روایت را نقل کرده و احمد حنبل پیشوای اهل سنت حنبلی و دیگران آن را در کتاب‏های خود آورده‏اند(کامل فی الغه و الادب، ابی عباس محمد بن یزید مجرد، ج ۱، ص ۶؛ سقیفه و فدک، ابی‏بکر احمد بن عبدالعزیز جوهری بغدادی، ص ۷۰؛ مفاخرات، زبیر بن بکار و لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، در ترجمه عمران بن داود رجلی.)
عبدالرحمان بن عوف می‏گوید:«دخلت علی ابی‏بکر اعوده فی مرضه الذی ممات فیه فسلمت و سألته به کیف به»؛ در هنگام بیماری ابوبکر همان بیماری که از آن درگذشت به عیادت او رفتم بر او سلام کردم و احوال او را پرسیدم.
پس از نقل جملاتی خطاب به او گفتم:«فو اللَّه ان علمناک الا صالحاً مصلحاً»؛ به خدا سوگند ما تو را مردی صالح و مصلح شناختیم.
ابوبکر پاسخ داد:«اما انی لا آملی الا علی ثلاث فعلتهن وددت انی فعلتهن و ثلاث وددت انی سألت رسول اللَّه(ص) عنهن»؛ من به واسطه سه کار که انجام داده‏ام، اندوهناکم و ای کاش این سه کار را انجام نمی‏دادم و این سه مطلب را از پیامبر(ص) می‏پرسیدم.
فاما الثلاث التی فعلتها و ددت انی لم اکن فعلتها فوددت انی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه و ترکته و لو اغلق علی حرب»؛ اما آن سه کاری که انجام دادم و ای کاش انجام نمی‏دادم: ای کاش حریم خانه فاطمه را نمی‏شکستم و به آن حمله نمی‏بردم و او را به حال خودش رها می‏کردم و لو این که به سبب این کار جنگی صورت می‏گرفت.
در این روایت خلیفه اول تصریح می‏کند که ای کاش به خانه فاطمه(س) حمله نمی‏بردم و حریم آن خانه را نمی‏شکستم و این مطلب به خوبی مؤید حمله به خانه آن حضرت به خاطر رسیدن به خلافت است.
مقاتل بن عطیه می‏گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهراعلیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمرآن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ دربه سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که ازدنیا رفت.»( الامامه والخلافه، مقاتل بن عطیه، ص۱۶۰ ـ ۱۶۱٫)
مسعودی (که برخی وی را سنی مذهب می دانند) نیز در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ… وَ ضَغَطُوا سَیدَهَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده وهجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛چنان که محسن را سقط نمود.»( اثبات الوصیه، مسعودی، (چاپ بیروت) ص۱۵۳ و در برخی چاپها ص ۲۳ ـ ۲۴٫)
ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه ، شیخ و استاد بخارى ، در کتاب المصنف ، مى‏گوید : « آنگاه که بعد از رسول‏خدا ( ص ) براى ابوبکر بیعت مى‏گرفتند . على ( ع ) و زبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه ( س ) دختر پیامبر ( ص ) رفت و شد مى‏کردند . عمر بن خطاب با خبر گردید و بنزد فاطمه ( س ) آمد وگفت : اى دختر رسول خدا ( ص ) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست و پس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمى‏شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند ، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند . اسلم گفت : چون عمر از نزد فاطمه ( س ) بیرون شد ، على ( ع ) و …به خانه بر گشتند . پس فاطمه ( س ) گفت : مى‏دانید که عمر نزد من آمد ، و به خدا قسم یاد کرده اگر شما ( بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید ) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مى‏زند ؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد » (کتاب المصنف ، ج ۷ ، ص ۴۳۲ ، حدیث ۳۷۰۴۵ ، کتاب الفتن ). ‏
همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه ، آورده است . (سیوطى ، مسند فاطمه ، ص ۳۶).
ابن عبدالبر ، در الاستیعاب ، نیز این داستان را نقل کرده است . (ابن عبدالبر ، الاستیعاب ، ج ۳ ، ص ۹۷۵). و …
بلاذری در انساب الاشراف می نویسد: … و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود : آیا من نظاره‏گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى ؟ گفت : بلى . چنانکه بلاذرى مى‏گوید : « ابوبکر به على ( ع ) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت . پس عمر با مشعلى آمد ، فاطمه ( س ) ناگاه عمر را با مشعل در خانه‏اش یافت ، پس فرمود : یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانه‏ام را بر من به آتش مى‏کشى ؟ ! عمر گفت : بلى، و آنچنان به این عمل مُصرّ هستم چنانکه پدرت بر دینی که آورده بود محکم بود ». ( بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱ ، ص ۵۸۶ ). ‏
ابوالفداء نیز مى‏گوید : « سپس ابوبکر، عمر بن خطاب را به سوى على و آنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه ( س ) بیرون کند، وگفت : اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ . پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند . پس فاطمه ( س ) بر سر راهش آمد وفرمود : کجا ؟ اى پسر خطاب ! آمده‏اى تا کاشانه ما را به آتش کشى ؟ ! گفت : بلى. (ابوالفداء ، تاریخ ابى الفداء ج ۱ ص ۱۵۶ . دار المعرفه ، بیروت ).
احمد شهرستانی در الملل و النحل به نقل از نظام می نویسد: از جمله عقائد نظام آن بود که می گفت: عمر به خانه فاطمه حمله ور شده و فریاد می زد: خانه را با اهلش به آتش بکشید، در حالی که در خانه نبود مگر علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام. او در ادامه می نویسد: همانا عمر چنان ضربه ای به شکم فاطمه در روز بیعت زد که فاطمه جنین خود (محسن) را از شکم انداخت.( الملل و النحل، ج ۱، ص ۵۷، چاپ دارالمعرفه بیروت. قابل توجه اینکه نظام معتزلی از رؤسای مذهب معتزله در زمان خود بود که در سال ۲۳۱ از دنیا رفت).
یکی از علمای بزرگ سنى شافعی به نام جوینی از همه صریحتر به این مطلب اشاره کرده و می نویسد: از پیامبر اکرم ( ص ) نقل شده که فرمود : « چون به دخترم فاطمه مى‏نگرم بیاد مى‏آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانه‏اش ذلّت وارد گردیده ، از وى هتک حرمت شده ، حقش غضب ، و ارثش منع شده ، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمى‏آورد « یا محمداه » …پس او اولین کسى از اهل‏بیتم مى‏باشد که به من ملحق مى‏گردد ، پس بر من وارد مى‏شود ، محزون ، مکروب ، مغموم ، مقتول . . . » . ( فرائد السمطین ، ج ۲ ، ص‏۳۴ ، ۳۵ طبع بیروت). ‏
ذهبی در شرح زندگانی ابن ابی دارم از قول ابن حماد کوفی می نویسد: هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم ( ص ) آمدند که وى « به محسن » باردار بود و تهاجم به خانه و … موجب قتل محسن طفلى که هنوز پا به دنیا ننهاده بود گردید . چنانکه ابن ابى دارم در ادامه می گوید: عمر لگدى بر حضرت زهرا ( س ) زد تا محسن سقط گردید.(سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۵ ، ص ۵۷۸). ‏
ابن عبد ربّه می نویسد: پس عمر با شعله ای از آتش روانه خانه فاطمه شده تا آنجا را به آتش بکشد در این هنگام عمر با فاطمه برخورد کرده، فاطمه به وی گفت: ای پسر خطاب آیا برای آتش کشیدن خانه ما آمده ای، عمر گفت: آری، مگر آنکه با ابوبکر بیعت کنید…( العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۳ و ۱۴، چاپ بیروت ۱۴۰۴)
ابن قتیبه دینورى آورده است: ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مى‏زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. …وقتى فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه‏ها که نکشیدیم. وقتى که گروه مهاجم گریه فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مى‏کردند برگشتند و دلشان به حال فاطمه سوخت ولى عمر و عده‏اى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى‏کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى‏زنیم(الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۳۰، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى).
به هر حال آتش زدن درب خانه آنحضرت و نیز اذیتها و آزارهایی که در دوران کوتاه پس از پیامبر از سوی غاصبان خلافت دید واقعیتی است که قابل انکار نمی باشد و مصیبتی است که تا روز قیامت رنج و محنت آن از دل عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت بیرون نخواهد رفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.