تقریر استدلال شیعه به آیه اکمال ۱
تقریر استدلال شیعه به آیه اکمال ۲
از آیاتى که شیعه براى اثبات امامت امام على به آن استدلال کردهاند؛ آیه اکمال است:
{الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِـیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً}([۱])
«امروز کافران از این که به دین شما آسیب برسانند، مأیوس شدند؛ پس از آنان نترسید و از من بترسید، امروز دین شما را به حد کمال رساندم و بر شما نعمت را تمام کردم و اسلام را به عنوان آئین برایتان برگزیدم».
تقریر استدلال شیعه
در تقریر استدلال به این آیه گفتهاند:
«فقد روى العامه انّ النبىّ لما اخذ بضبعى على یوم الغدیر لم یتفرّق الناس حتى نزلت هذه الآیه فقال: الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضاء الرب برسالتى و بالولایه لعلى من بعدى ثم قال: من کنت مولاه فعلىّ مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.»([۲])
«اهل سنت روایت کردهاند در روز غدیر هنگامى که بازوى علىدر دست نبى بود هنوز مردم پراکنده نشده بودند که این آیه نازل شد. به دنبال نزول آیه رسولخدا فرمود: الله اکبر بر کامل شدن دین و اتمام نعمت و رضایت خداوند به رسالت من و به ولایت على بعد از من، سپس فرمود: هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست، خدایا با دوستان او دوست و با دشمنان او دشمن باش، هر که او را یارى کند، یار باش و هر که او را تحقیر کند، تحقیر کن».
محتوای آیه
۱- این آیه پایان بیان احکام اسلامى را اعلام مىکند؛
۲- در حجهالوداع نازل شده است؛
۳- در غدیر، رسول خدا مراسم معارفه را برگزار کرده است؛
۴- در غدیر، رسول خدا ولایت على را اعلام کرده است.
مقدمه اول: پایان بیان احکام اسلامى
الف – در منابع اهل سنت
با توجه به واژههاى به کار رفته در آیه از قبیل اکمال و اتمام، این آیه باید پایان نزول دستورات اسلامى باشد. گرچه عدهاى گفتهاند که اکمال و اتمام مترادف هستند.([۳]) ولى با توجه به کاربرد آن در این آیه باید متفاوت باشند.
درباره تفاوت آن دو نیز وجوهى گفته شده است که بهترین آنها سخن ابوهلال عسکرى لغت شناس معروف است. او در این باره مىنویسد:
«الفرق بین الکمال و التمام: ان قولنا کمال اسم لاجتماع ابعاض الموصوف به و التمام اسم للجزء و البعض الذى یتمّ به الموصوف بانّه تام.»([۴])
«فرق بین کمال و تمام در این است که کاربرد کمال براى جمع شدن اجزاء شىء است که وقتى اجزاء شىء جمع شد، گفته مىشود کامل است و کاربرد تمام در موردى است که با آمدن آن، شىء تمام مىشود».
به تعبیر دیگر، کمال درباره خود شىء کاربرد دارد، ولى تمام ممکن است درباره خود شىء باشد و یا درباره هدف و غرض از آن شىء.
در این جا خداوند درباره دین واژه کمال را به کار برده است که آخرین جزء دین – که امامت باشد – نازل شده است و درباره نعمت – که هدایت خلق باشد – واژه اتمام را به کار برده است. بدین سان با اعلام امامت هدف مورد نظر از آن نیز تأمین شده است؛ در نتیجه پس از نزول آخرین واجب که امامت باشد و تأمین هدف، نعمت هدایت دین اسلام به عنوان دین مورد پسند خداوند تمام مىشود؛ البته مشروط بر این که مردم از سخن حق اطاعت کنند.
راغب اصفهانى نیز با توجه به همین نکته معتقد است که با نزول آیه مورد بحث، دین به گونهاى استقرار یافته که تا قیامت قابل نسخ نیست. او مىنویسد:
«و تمت کلمه ربّک اشاره على قوله الیوم اکملت لکم دینکم الآیه و نبّه بذلک انّه لا تنسخ الشریعه بعد هذا.»([۵])
«و تمام شد سخن پروردگارت اشاره است به سخن خداوند که فرمود: امروز دین شما را کامل کردم… و با این آیه به این مسأله توجه داشته است که شریعت بعد از این نسخ نخواهد شد».
با توجه به نکات یاد شده، باید این آیه آخرین آیه از آیات قرآن باشد، چنان که سید قطب از دانشمندان اهل سنت در اینباره مىنویسد:
«فقد کانت آخر ما نزل من القرآن على ارجح الاقوال»([۶])
«براساس نظریه برتر، این آیه باید آخرین آیه نازل شده از قرآن باشد».
اسباب نزول
آیات قرآن به تناسب رخدادهای اجتماعى، سیاسى و فکرى مسلمانان، یا در حوادث اجتماعى که موضعگیرى مسلمانان لازم بود، نازل مىشد و گاهى نیز براى تبیین حقایق جهان هستى نازل مىشد. شأن نزول آیه مىتواند نقش بسیار ارزندهاى در تبیین آیه یا سوره داشته باشد. از طرفى دست جعل و تحریف در این میدان بسیار فعال بوده است و عدهاى به سلیقه خود براى منافع سیاسى عقیدتى و… اسباب نزول جعل نموده و برخی از اسباب نزولها را تحریف کردهاند.([۷])
گاه دیده مىشود درباره یک آیه چندین سبب نزول یاد مىشود که از نظر زمانى و مکانى و حوادث تاریخى با هم سازگار نبوده و تعارض دارند، به گونهاى که با توجه به مسلّمات تاریخى نیز این همه اسباب نزول نمىتواند واقعى باشد.
عدهاى هم تنها به این دلیل که در عصر رسول خدا زندگى کردهاند در مقابل دریافت پولهاى کلان از سیاستمداران شأن نزول آیات را تغییر دادهاند([۸]) تا بتوانند به اهداف سیاسى خود برسند، عدهاى نیز بدون این که پولى دریافت کنند، تنها به دلیل حسن ظنى که به بعضى از اصحاب داشته و دارند، سخنان آنان را در شأن نزول آیات و سورهها و بدون توجه به تعارضها و تناقضهاى آن پذیرفتهاند.
به عنوان نمونه، آیه مورد بحث آیهاى روشن است که اگر کسى بدون پیشداورى درباره آن نظر دهد، اذعان مىکند که آخرین آیه از قرآن است که بر پیامبر اکرم . نازل شد.
اولین و آخرین آیه قرآن
درباره اولین سورهاى که بر رسول خدا نازل شده است، اختلاف نظر وجود دارد، به گونهاى که حداقل چهار قول را یاد کردهاند.([۹])
درباره اختلاف در اولین سورهاى که بر رسول خدا نازل شده است شاید بتوان چنین توجیه کرد که در آن زمان مسلمانان اندک بودند و کمتر مىتوانستند بنویسند و شاید هم چندان به نوشتن و ثبت و ضبط قرآن توجه نمىکردند، ولى آیا پذیرفتنی است که بگوییم درباره آخرین آیهاى که بر رسولخدا نازل شده است، دوازده قول وجود دارد.([۱۰])
با این که در این دوران در مدینه دهها حافظ قرآن و صدها کاتب وجود داشته است و با توجه به این که از مدتها قبل نیز رسول خدا اعلام کرده بود که در آستانه ارتحال از این جهان قرار دارد ، این مسأله حساسیّت بیشترى براى ثبت آخرین آیهاى که بر رسولخدا نازل شده است، ایجاد مىکرد. گرچه دانشمندان اهل سنت در توجیه اختلاف اقوال در این مسأله مطالبى گفتهاند،([۱۱]) ولى با توجه به نکات یاد شده در دوران پایانى عمر رسول خدا آراء یاد شده براى توجیه علل اختلاف کافى نیست، بلکه باید دلیلى قویتر داشته باشد.
اکنون به بررسى این علت مىپردازیم:
صحابه و اهل سنت
اکثریت اهل سنت درباره صحابه دیدگاهى افراطى دارند. در تبیین این دیدگاه، آراى برخى از آنها را مىآوریم.
ابن حجر درباره صحابه مینویسد:
«اتفق اهل السنّه على انّ الجمیع عدول و لم یخالف فى ذلک الاّ شذوذ من المبتدعه.»([۱۲])
«اهل سنت بر عدالت همه صحابه اتفاق نظر دارند و جز اندکی از بدعتگذاران کسى با این مسأله مخالف نیست».
خطیب بغدادى پس از ذکر آیاتى از قرآن – که به نظر او بر عدالت صحابه دلالت مىکند – مىنویسد: با وجود این آیات نیازى به روایات نیست؛ با این حال چند روایت را نقل کرده و سپس چنین اظهارنظر مىنماید:
«و الاخبار فى هذا المعنى تتسع و کلّها مطابقه لما ورد فى نصّ القرآن و جمیع ذلک یقتضى طهاره الصحابه و القطع على تعدیلهم و نزاهتهم فلا یحتاج احد منهم مع تعدیل الله تعالى لهم المطّلع على بواطنهم الى تعدیل احد من الخلق له و… و هذا مذهب کافّه العلماء و من یعتدّ بقوله من الفقهاء»([۱۳])
«روایات در این زمینه بسیار است و همه آنها مطابق نصّ قرآن است؛ این آیات و روایات بر پاکى صحابه دلالت مىکند و موجب یقین به عدالت و وارستگى آنان میشود و پس از عادل دانستن خداوندى که بر باطن انسانها آگاه است، صحابه نیازى به تایید هیچ کس از خلق ندارند. [همچنان در این زمینه ادامه مىدهد تا این که مىگوید]: و این دیدگاه همه علما و فقهایى است که به نظر آنان توجه مىشود».
افزون بر اینها، درباره تعریف صحابى نیز دیدگاهى افراطى دارند که صحیحترین تعریف آن را ابنحجر چنین بیان مىکند:
«و اصحّ ما وقفت علیه من ذلک انّ الصحابى من لقى النبىّ مؤمنا به و مات على الاسلام.»([۱۴])
«صحیحترین تعریفى که من از آن اطلاع یافتم، این است که صحابى کسى است که پیامبر را در حال اسلام ملاقات کرده و بر حال اسلام هم از دنیا رفته باشد».
با توضیحى که ابنحجر درباره این قیود مىدهد، واژه اصحاب منافقان مشهور و غیرمشهور را هم دربرمىگیرد. این دیدگاه افراطى درباره صحابه آنان را به جایى کشانده است که هرگونه نقد درباره اصحاب را نقد رسولخدا تلقى کنند. مالک ابن انس یکى از رهبران مذاهب چهارگانه در این زمینه مىگوید:
«انّما هؤلاء اقوام ارادوا القدح فى النبىّ فلم یمکنهم ذلک فقد حوافى اصحابه حتى یقال رجل سوء و لو کان رجلاً صالحا لکان اصحابه صالحین.»([۱۵])
«افرادى که عملکرد صحابه را نقد مىکنند، کسانى هستند که مىخواهند پیامبر را زیر سؤال ببرند، ولى چون نمىتوانند این کار را انجام دهند، اصحاب آن حضرت را زیر سؤال مىبرند تا گفته شود پیامبر (العیاذ بالله) مرد بدى بوده است و اگر مرد شایستهاى بود، اصحابش انسانهایى شایسته بودند.»
باید توجه داشت که این دیدگاه افراطى برخلاف عقل، قرآن، حدیث و تاریخ است. گرچه آیات و روایاتى در شأن عدهاى از اصحاب نازل شده و از آنان تجلیل کرده است، ولى تعمیم این آیات و روایات درباره هر مسلمانى که پیامبر را دیده است، منطقى نیست و نادیده گرفتن آیاتى است که در مذمت اصحاب وارد شده است؛ همانند کسانى که بعضى از آنان منافقان قابل شناخت (منافقین/۱) و برخى از آنان منافقان غیرقابل شناخت هستند. (توبه/۱۰۱)؛ شمارى از آنان بیمار دل و مریض هستند (احزاب/۱۱)؛ بعضى از آنان از دستور خدا و رسول خدا تخلف مىکردند (توبه/۴۷-۴۵)؛ برخى از آنان براى دشمن جاسوسى مىکردند (توبه/۴۷)؛ بعضى از آنان ناخالصى داشتند (توبه/۱۰۲)؛ شمارى از آنان مرتدان مخفى بودند (آلعمران/۱۵۴)؛ بعضى از آنان به تصریح خداوند فاسق بودند (حجرات/۶)؛ برخى از آنان از جبهه جنگ فرار کرده و پیامبر را تنها گذاشته و به سخن رسول خدا اعتنایى نکردهاند (آلعمران/۱۵۳) و (توبه/۲۵)؛ بعضى از آنان مسلمان و غیرمؤمن بودند (حجرات/۱۴) و دهها آیه دیگر که از مذمت اصحاب حکایت مىکند. براى تبیین دیدگاه قرآن درباره اصحاب تنها کافى است انسان سوره توبه را که بیشتر عملکرد اصحاب رسول خدا در جنگ تبوک را به نقد کشیده است، مطالعه کند.
احادیث نبوى نیز ضمن آن که از بعضى از صحابه تجلیل شده نسبت به عملکرد برخى دیگر – چه در عصر خود آن حضرت و چه در عصر بعد از ارتحال او – احادیثى در مذمت آنان وارد شده است:
۱- رسول خدا عملکرد عدهاى از اصحاب را عملکردى جاهلانه مىدانست و از آن برائت مىجست؛([۱۶])
۲- عدهاى در عصر رسول خدا آشکارا به او دروغ مىبستند، به گونهاى که حضرت در حضور جمع، آنان را تهدید مىکرد؛([۱۷])
۳- رسول خدا عدهاى از اصحاب خود را دنیاطلبان و سفّاک مىدانست که بعد از او به خاطر دنیا به کشتار یکدیگر مىپردازند؛([۱۸])
۴- رسول خدا عدهاى از اصحاب خود را مرتد خواند که بعد از او راه ارتداد را در پیش مىگیرند؛([۱۹])
۵- رسول خدا عدهای از اصحاب خود را بدعتگذاران خوانده است که بعد از او به بدعتگذارى رو مىآورند؛([۲۰])
۶- رسول خدا عدهاى از اصحاب خود را منافق خوانده است؛ چنان که قرآن نیز تصریح دارد که عدهاى از اطرافیان رسول خدا منافق هستند و در سورهاى به همین نام به بیان ویژگیهاى آنان پرداخته است؛
۷- رسول خدا عدهاى از اصحاب را «حسود» خوانده است که به خاطر حسادت به کشتار مىپردازند؛([۲۱])
۸- رسول خدا عدهاى از آنان را «وحدتشکنان امت» خوانده است؛([۲۲])
۹- رسول خدا عدهاى از آنان را «فتنهجو» نامیده است؛([۲۳])
در تاریخ نیز نقد عملکرد صحابه از یکدیگر فراوان است، به گونهاى که به هم نسبت کفر، نفاق و فسق مىدادند و یکدیگر را لعن مىکردند و حتى درگیریهایى در حضور رسول خدا بین آنان صورت مىگرفت و آن حضرت به اصلاح میان آنان مىپرداخت که نقل این گونه مسائل بسیار طولانى خواهد شد.
به هر حال دیدگاه افراطى اهل سنت نسبت به صحابه مشکلات فراوانى را براى آنان به وجود آورده است که در فهم دین تأثیر منفى داشته و مانع روشن شدن واقعیتهاى تاریخ اسلام شده است.
درباره آخرین آیهاى که بر رسول خدا نازل شده، بیش از دوازده قول از چندین نفر از صحابه نقل شده است و حتى گاه از یک نفر چند قول نقل شده است که نمىتوان این مسأله را با این ادعا که از رسول خدا شنیده است توجیه کرد؛ زیرا رسول خدا یک قول را بیشتر نگفته است و واقعیت امر هم یکى بیش نیست و این تعداد آراء چیزى جزء دخالت اغراض غیردینى نیست و نخواستهاند عملکرد صحابه را نقد کنند، بلکه تنها با نقل آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده است چشم خود را بر تعارضها و تناقضهاى آن بستهاند!
آخرین سوره قرآن
پیشتر نقل کردیم که در بین اهل سنت اختلاف است که آخرین سوره نازل شده از قرآن کدام است؟ در این زمینه چهار قول نقل شده است؛([۲۴]) هر چند در روایات آنان نیز فراوان یافت مىشود که سوره مائده آخرین سوره قرآن است که بر رسول خدا نازل شده است؛
«عن جبیر بن نفیر قال حججت فدخلت على عایشه فقالت لى: یا جبیر تقرأ المائده. فقلت: نعم. فقالت: اما انّها آخر سوره نزلت فما وجدتم فیها من حلال فاستحلوه و ما وجدتم فیها من حرام فحرمّوه.»([۲۵])
«جبیربن نفیر مىگوید: بعد از حج بر عایشه وارد شدم، از من پرسید: آیا سوره مائده را مىخوانى؟ گفتم: آرى. عایشه گفت: بدان، آن آخرین سورهاى است که نازل شده است؛ آنچه را در آن حلال شمرده شده است، حلال بدانید و آنچه را در آن حرام شمرده شده است، حرام بدانید».
اکنون سؤال این است که به چه دلیل سورههاى دیگرى به عنوان آخرین سوره مطرح شده است؟
واقعیت قضیه این است که این مشکل برگرفته از دیدگاه خاص اهل سنت درباره صحابه است؛زیرا روزى شخصى از خلیفه دوم درباره ربا و احکام آن مسألهاى پرسید و او نمىدانست، ولى به جاى آن که بگوید نمىدانم، گفت:
«انّ آخر ما نزل من القرآن آیه الربا و ان رسولالله قبض و لم یفسّرها، فدعوا الربا و الریبه.»([۲۶])
«آخرین آیهاى که نازل شده آیه ربا است و رسول خدا قبل از آن که آن را براى ما شرح دهد، از دنیا رفت! بنابراین ربا و ریبه را رها کنید»!
بدین سان براساس نظر خلیفه دوم آیه ربا، آخرین آیهای است که بر پیامبر نازل شده است و چون در سوره مائده آیهاى درباره ربا وجود ندارد، بلکه آیات ربا در چهار سوره دیگر آمده است (آیات ۲۷۵ و ۲۷۶ سوره بقره، آیه ۱۶۱ سوره نساء و آیه ۳۹ سوره روم و آیه ۱۳۰ سوره آل عمران) سوره دیگرى غیر از مائده باید آخرین سوره باشد. علاوه بر آن اتهامى نیز به رسولخدا وارد شده است که گویى آن حضرت دین را تفسیر نکرده است! در حالى که این سخن با اکمال دین – که خداوند در آیه مورد بحث مىفرماید – سازگار نیست؛ چه آن را آخرین آیه بدانیم و چه ندانیم!
افزون بر اینها، چگونه ادعا مىشود که رسول خدا احکام ربا را بیان نکرده است با این که فقها به استناد روایات آن حضرت احکام ربا را بیان مىکنند.
ابوبکر جصاص پس از ذکر روایات متعارض و متناقض از خلیفه دوم درباره معناى «کلاله» مىنویسد:
«فهذه الاخبار التى ذکرنا تدلّ على انّه لم یقطع فیها بشىء و انّ معناها و المراد بها کان ملتبسا علیه. قال سعید بن المسیب کان عمر کتب کتابا فى الکلاله فلما حضرته الوفاه محاه و قال ترون فیه رایکم.»([۲۷])
«این اخبارى که ذکر کردیم دلالت مىکند که خلیفه دوم در مسأله کلاله اطمینان به معنى و مراد از آن پیدا نکرده بود و حکم آن برایش روشن نبود. سعید بن مسیب گفته است که عمر دستورى درباره کلاله نوشته بود، ولى هنگام مرگ دستور داد آن را از بین ببرند و گفت در این مسأله به نظر خود عمل کنید»!
واقعیت قضیه این است که خلیفه دوم تا پایان عمر مسأله کلاله را نفهمید، چنان که خودش در اینباره مىگوید:
«انّى لا ادع بعدى شیئا اهمّ عندى من الکلاله ما راجعت رسول الله فى شىء ما راجعته فى الکلاله و ما اغلظ لى فى شىء ما اغلظ لى فیه حتى طعن باصبعه فى صدرى فقال یا عمر الا تکفیک آیه الصیف التى فى آخر سوره النساء.»([۲۸])
«چیزى برایم مهمتر از کلاله نیست. آن قدر که در معناى کلاله از رسول خدا پرسیدم درباره هیچ چیزى نپرسیدم و آن قدر که رسول خدا در این مسأله بر من درشتى کرد، در هیچ مسألهاى درشتى نکرد، تا جایى که انگشتش را در سینهام فشرد و فرمود: اى عمر! آیا آیه تابستانى که در پایان سوره نساء است، برایت کافى نیست!
بدینسان خلیفه دوم خود اعتراف مىکند مسأله کلاله را تا پایان عمر نفهمیده است، ولى در این جا نیز اتهام کاستى و قصور را به رسول خدا نسبت دادند:
«عن ابن عمر قال: خطب عمر على منبر رسولالله… و ثلاثه اشیاء وددت ایها الناس انّ رسول الله کان عهد الینا فیها: الجدّ و الکلاله و ابواب من ابواب الربا.»([۲۹])
«عبدالله بن عمر مىگوید: عمر روى منبر رسولالله سخنرانى کرد و گفت: اى مردم! سه چیز است که دوست داشتم رسول خدا درباره آنها به ما توصیه مىکرد؛ یکى میراث جد، یکى میراث کلاله و یکى هم بخشهایى از ربا».
بدین ترتیب آیه کلاله آخرین آیهای است که بر رسول خدا نازل شد.([۳۰]) بقیه اقوال هم این چنین بوده است و یکى از اصحاب به هر دلیل جملهاى گفته است و آن گاه سند سخن دیگران شده است، بدون این که به تعارض و تناقض آن توجه کنند.
به عنوان نمونه دو قول یاد شده از عمر درخور توجه است. با این که سخنان عمر را از معتبرترین کتب اهل سنت نقل کردیم، ولى هیچ یک به این نکته توجه نکردهاند که آخرین آیه بودن بهانه نیست و عجیب این است که در هر دو صحیح (مسلم و بخارى) که به نظر آنان صحیحترین کتب بعد از قرآن است،([۳۱]) رسولخدا متهم شده که وظیفهاش را درست انجام نداده است و عجیبتر این که توجه نکردهاند که این گونه روایات با نصّ قرآن تعارض دارد؛ زیرا خداوند در آیه مورد بحث تصریح مىکند که دین را کامل و نعمت را تمام کردم.
بنابراین با توجه به تناقض این روایات با هم و تعارض آنها با صریح قرآن و متهم شدن رسول خدا نمىتوان به این روایات اعتماد کرد و نیازى به بحث و بررسى سند آنها نیست.
ب – پایان بیان احکام اسلامى در منابع شیعه
شیعه به دلیل تبعیت از عترت که رسول خدا در حدیث ثقلین – که مورد توافق امت اسلامى است – آنان را عدل قرآن قرار داده و به مسلمانان دستور داده است تا از آنان پیروى کنند، در پایان بیان احکام اسلامى وحدت نظر دارند و آیه مورد بحث را اعلام آخرین واجب الهى مىدانند؛
«قال ابوجعفر : «امرالله عزّوجلّ رسوله بولایه علىّ و انزل علیه انّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه. و فرض ولایه اولى الأمر فلم یدروا ما هى، فامرالله محمدا ان یفسّر لهم الولایه کما فسّر لهم الصلاه و الزکاه و الصوم و الحجّ، فلمّا اتاه ذلک من الله ضاق بذلک صدر رسولالله و تخوّف ان یرتدّوا عن دینهم و ان یکذّبوه، فضاق صدره و راجع ربّه عزّ و جلّ فاوحى الله عزّوجلّ الیه: یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس فصدع بامراللّه تعالى ذکره فقام بولایه على یوم غدیر خم، فنادى الصلاه جامعه و امرالناس ان یبلّغ الشاهد الغائب… و کانت الفریضه تنزل بعد الفریضه الاخرى و کانت الولایه آخر الفرائض فانزل الله عزّوجلّ: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى. قال ابوجعفر یقول الله عزّوجلّ لا انزل علیکم بعد هذه فریضه قد اکملت لکم الفرائض.»([۳۲])
«امام باقر مىفرماید: خداوند رسولش را مأموریت داد تا ولایت على را اعلام کند و این آیه را بر او نازل کرد: تنها سرپرست شما خدا و رسول او و کسانى هستند که نماز را به پا مىدارند و زکات مىدهند، و ولایت ولی الامر را واجب کرد، ولى مردم نمىدانستند ولایت چیست؟ براین اساس خداوند محمد را – که درود خدا بر او و خاندانش باد – مأموریت داد تا ولایت را براى آنان تفسیر کند، همان طور که نماز، زکات، روزه و حج را تفسیر کرده است. با آمدن این دستور، رسولخدا احساس دلتنگى کرد و از این که مبادا مردم از دین برگردند و او را تکذیب کنند، ترسید. به دنبال این احساس دلتنگى از خداوند تقاضا کرد (که او را معاف دارد) که خداوند به او وحى کرد: اى پیامبر! آنچه از پروردگارت به تو رسیده است، تبلیغ کن و اگر این کار را نکنى رسالت او را تبلیغ نکردهاى و خداوند تو را از مردم نگهدار است. پس از آن رسول خدا دستور خداوند را علنى اعلام کرد و در روز غدیرخم با اعلام نماز جماعت عمومى ولایت على را اعلام کرد و به مردم دستور داد که این مطلب را شاهدان به غائبان برسانند.
سپس امام باقر ادامه داد که واجبات الهى یکى پس از دیگرى نازل مىشد و ولایت آخرین واجبى بود که نازل شد و به دنبال آن خداوند این آیه را فرستاد: امروز دین شما را کامل و نعمت خودم را بر شما تمام کردم.
امام باقر فرمود: خداوند عز و جل مىفرماید: بعد از این واجب، واجب دیگرى بر شما نازل نمىکنم و بدون تردید واجبات شما را کامل کردم».
براین اساس تردیدى نیست که این آیه آخرین آیهاى است که متضمن احکام اسلامى است و با این بیان نه پیامبر متهم به قصور در انجام وظایف خود مىشود و نه تعارض با قرآن صدق مىکند و نه روایات متعارض داریم.
بدین سان مقدمه اول بحث – که پایان بیان احکام اسلامى در آیه مورد بحث و مشخص شدن آخرین واجب اسلامى از طرف خداوند (تعیین رهبرى امت اسلامى) بود – روشن شد.
مقدمه دوم: نزول آیه در حجه الوداع
در این که آیه «اکمال» در حجهالوداع نازل شده است، شبههاى نیست و مورد اتفاق امت اسلامى است، ولى این که در چه روزى نازل شده است مورد اختلاف است که به نظر مىرسد ذهنیت اهلسنت درباره صحابه در این مسأله نیز دخالت داشته و آنان نیز با انگیزه دیگرى این آراء را گفتهاند؛ از این جهت به تناقضگویى کشیده شدهاند که اکنون به بررسى آنها مىپردازیم:
۱- نزول در روز جمعه در عرفات
در بعضى از روایات اهل سنت آمده است که این آیه روز جمعه در عرفات نازل شده است؛
«عن طارق بن شهاب عن عمر بن الخطاب رضى الله عنه انّ رجلاً من الیهود قال له: یا امیرالمؤمنین آیه فى کتابکم تقرؤنها لو علینا معشر الیهود نزلت، لاتّخذنا ذلک الیوم عیدا قال اىّ آیه؟ قال: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. قال عمر قد عرفنا ذلک الیوم و المکان الذى نزلت فیه على النبى و هو قائم بعرفه یوم جمعه.»([۳۳])
«طارق بن شهاب از عمر بن خطاب نقل مىکند که مردى یهودى به او گفت: اى خلیفه در کتاب شما آیهاى است مىخوانید که اگر این آیه بر یهودیان نازل مىشد ما آن روز را عید مىدانستیم.عمر پرسید: کدام آیه؟یهودى گفت: آیه «امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را براى شما پسندیدم. عمر گفت: ما آن روز و آن مکانى را که این آیه در آن بر پیامبر نازل شده است مىشناسیم. این آیه در روز جمعه در عرفات، در حالى که رسول خدا ایستاده بود، نازل شده است».
۲- نزول در شب جمعه
در بعضى از روایات اهل سنت آمده است که این آیه در شب جمعه در عرفات نازل شده است؛
«عن طارق بن شهاب قال: قال یهودى لعمر لو علینا نزلت هذه الآیه لا تخذناه عیدا؛ الیوم اکملت لکم دینکم و قال عمر قد علمت الیوم الذى انزلت فیه و اللیله التى انزلت لیله الجمعه و نحن مع رسول الله بعرفات.»([۳۴])
«طارق بن شهاب مىگوید: مردى یهودى به عمر گفت: اگر آیه {الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} بر ما نازل مىشد ما آن را عید مىگرفتیم. عمر گفت: بدون تردید من روز و شبى که این آیه در آن نازل شده است، مىشناسم. این آیه در شب جمعه بر رسول خدا در عرفات نازل شد و ما با او بودیم».
عجیب این است که نسایى در کتاب خود از همین راوى از عمر([۳۵]) نقل مىکند که این آیه در روز جمعه نازل شده است و اکنون نقل مىکند که روز عرفه پنجشنبه بوده و آیه در شب جمعه نازل شده است.
نقد
۱- بسیارى از صحابه همانند ابوهریره و ابوسعید خدرى نقل کردهاند که این آیه در روز غدیر نازل شده است.([۳۶])
بنابر این بین گفته عمر و بقیه صحابه تعارض ایجاد مىشود و با توجه به تعارضهایى که قول عمر دارد – که آنها را بیان مىکنیم – قول او از درجه اعتبار ساقط مىشود و باید گفته دیگران را که روز غدیر باشد، پذیرفت.
۲- روایاتى که مىگوید در عرفات نازل شده است راوى آنها عمر و معاویه است. حال با توجه به این که در مراسم حج، در عرفات بیشترین ازدحام و تجمع وجود دارد، چگونه مىشود که بین چندین هزار صحابى تنها این دو نفر نقل مىکنند که این آیه در آنجا نازل شده است و دیگران چیزى نشنیدهاند؟
۳- اگر قول عمر را مبنىبر این که آیه «اکمال» در شب جمعه و در عرفات نازل شده است، بپذیریم برخلاف فقه امت اسلامى – چه شیعه و چه سنى – است؛ زیرا و هیچ مسلمانى نباید شب را در عرفه بماند! بلکه باید بعد از غروب آفتاب به طرف مشعر حرکت کنند و رسولخدا نیز چنین کرده است؛
«فلم یزل واقفا حتى غربت الشمس و ذهبت الصفره قلیلاً حین غاب القرص واردف اسامه خلفه فدفع رسول الله.»([۳۷])
«پیامبر در عرفه حضور داشت تا این که خورشید غروب کرد و مقدار کمى از زردى خورشید از بین رفته بود که سوار شد و اسامه را نیز پشت سر خود سوار کرد و به راه افتاد».
همچنین رسول خدا آن شب نماز مغرب و عشاء را در مزدلفه خوانده است.([۳۸]) پس چگونه قابل قبول است که بگوییم رسول خدا آن شب را در عرفات مانده! و این آیه بر او نازل شده و عمر نیز همراه او بوده است!
۴- اگر گفته عمر را مبنىبر این که روز عرفه مصادف با روز جمعه بوده است، بپذیریم این مسأله با تاریخ حرکت پیامبر از مدینه و ورود او به مکه و بقیه ایام آن سال سازگار نیست که شرح این مسأله طولانى است و براى آگاهى از شرح این جریان مىتوان به منابع رجوع کرد.([۳۹])
۵- گذشته از تعارضى که بین آراء خلیفه دوم در این مسأله وجود دارد – که بقیه دانشمندان هم با توجه به ذهنیت خود درباره صحابه گرفتار آن شدهاند و راهى براى آن نمىیابند – اشکال دیگرى به شرح زیر بر این نظر وارد مىشود؛ چه روز عرفه را پنجشنبه بدانیم و چه جمعه و چه نزول آیه را روز و یا شب جمعه بدانیم، این قول با تاریخ ارتحال رسول خدا سازگار نیست؛ زیرا از یک طرف اکثریت اهلسنت ارتحال رسول خدا را در ۲۸ صفر مىدانند([۴۰]) و از طرفى مدعى هستند که فاصله نزول این آیه تا ارتحال رسولخدا هشتاد و یا هشتاد یک روز بوده است،([۴۱]) در حالى که اگر روز عرفه که مصادف با نهم ذیحجه است نازل شده باشد و روز ارتحال را دوازدهم ربیعالاول بدانیم، بیش از نود روز مىشود!
گذشته از اشکالهایی که بر نظریه نزول آیه در عرفات یاد شد، شبهات دیگرى نیز وارد است؛ مانند این که آیه در حالى بر رسول خدا نازل شد که:
«واقف بعرفه على ناقته العضباء فکاد عضد الناقه ینقدّ من ثقلها فبرکت».([۴۲])
«حضرت بر شترش به نام عضبا سوار بود، به گونهاى که بازوى شترش از سنگینى آن فرو خوابید.»
بنابراین مىباید رسول خدا این آیه را در خطبه عرفه خوانده باشد، در حالى که هیچ کس این جمله را جزء خطبه عرفه آن حضرت نقل نکرده است.
گرچه عدهاى تلاش گستردهاى را به کار گرفتهاند تا اثبات کنند که این آیه در روز غدیر نازل نشده است تا ولایت امام على را از طرف رسولخدا اعلام نشده بدانند، ولى باید توجه داشته باشند که حتى اگر بپذیریم که آیه مورد بحث، روز عرفه در حالى که آن حضرت بر شتر غضبایش سوار بود، نازل شده است باز هم با ولایت امام على در ارتباط است؛ زیرا یکى از احادیث مورد توافق شیعه و اهل سنت حدیث ثقلین است که رسول خدا در آن حدیث، اهل بیت ÷ خود را عِدل قرآن و امانت ماندگار بین امت تا قیامت اعلام کرده است و از طرفى بر اساس منابع اهل سنت رسول خدا حدیث را در سال پایانى عمر شریفش چهار بار و نخستین بار در حجهالوداع و در روز عرفه اعلام کرده است. به این جریان توجه کنید:
«عن جابر بن عبدالله قال رایت رسول الله فى حجّه یوم عرفه و هو على ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول: یا ایها الناس انّى ترکت فیکم من (ما) ان اخذتم به لن تضلوا، کتاب الله و عترتى اهل بیتى.»([۴۳])
«جابر بن عبدالله مىگوید: رسول خدا را روز عرفه در حال سخنرانى دیدم که بر شترش (قصوا) سوار بود و مىفرمود: اى مردم چیزى را در بین شما گذاشتم که اگر از آن پیروى کنید گمراه نمىشوید، آنها کتاب خدا و عترتم و اهلبیتم هستند».
براین اساس – همان طور که در عنوان بحث مطرح کردیم – در نزول آیه در حجهالوداع تردیدى نیست و با توجه به محتواى آیه مىباید مشخص شدن جانشین رسول خدا از طرف خداوند باشد تا اکمال دین و اتمام نعمت صادق باشد. از طرفى چنان که در شرح آیه تبلیغ بیان کردیم، این آیه در غدیر خم نازل شده است و محتواى آیه تبلیغ حکایت دارد که چیزى به عهده رسولخدا گذاشته شده است که تبلیغ نکردن آن مساوى با عدم ابلاغ رسالت آن حضرت است. البته با توجه به اختلاف قرائت آیه که «ما انزل الیک فى على» باشد که پیشتر منابع آن را مشخص کردیم و نیز جمله پایانى آیه تبلیغ که از خوف رسول خدا حکایت دارد و همچنین قرائنى که در مشخص کردن مقصود از ناس در آیه و در بحث آیه تبلیغ مطرح کردیم – که مقصود سران قریش هستند که مدعى مشارکت در قدرت و تصاحب رهبرى امت بعد از پیامبر بودند – آیه مورد بحث باید قبل از غدیر نازل شده باشد، ولى با توجه به آیه تبلیغ، رسولخدا اعلام این آیه را به تأخیر انداخته است که با نزول آیه تبلیغ و تهدید رسول خدا از طرف خداوند آن را در غدیر اعلام مىکند و این مسأله با نقل منابع شیعه و سنی که آیه در غدیر نازل شده است، منافاتى ندارد؛ زیرا تا رسولخدا آیهاى را براى مردم نخواند مردم نمىدانند آیهاى نازل شده است و پیامبر نیز قرائت آیه را تا روز غدیر به تأخیر انداخت که آیه تبلیغ نازل شد و به دنبال آن رسول خدا مراسم غدیر را برگزار کرد. تکمیل دین با اعلام امامت و نزول آیه قبل از غدیر و ترس رسول خدا از اعلام آن و نزول آیه تبلیغ و به دنبال آن برگزارى مراسم در روز غدیر و اعلام رسولخدا به نزول آیه اکمال دین در روایتى بسیار زیبا از امام باقر چنین آمده است:
«عن ابى الجارود عن ابى جعفر قال: سمعت اباجعفر یقول: فرض الله عزّوجلّ على العباد خمسا اخذوا اربعا و ترکوا واحدا. قلت: اتسمیهنّ لى جعلت فداک؟ فقال: الصلاه و کان الناس لا یدرون کیف یصلّون، فنزل جبرئیل فقال: یا محمد اخبرهم بمواقیت صلاتهم، ثم نزلت الزکاه، فقال: یا محمد اخبرهم من زکاتهم ما اخبرتهم من صلاتهم، ثم نزل الصوم، فکان رسول الله اذا کان یوم عاشوراء بعث الى ما حوله من القرى، فصاموا ذلک الیوم، فنزل (صوم) شهر رمضان بین شعبان و شوال، ثم نزل الحجّ، فنزل جبرئیل فقال: اخبرهم من حجّهم ما اخبرتهم من صلاتهم و زکاتهم و صومهم، ثم نزلت الولایه و انّما اتاه ذلک فى یوم الجمعه بعرفه، انزل الله عزّوجلّ: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى، و کان کمال الدین بولایه علىّ بن ابى طالب ، فقال عند ذلک رسول الله : امتى حدیثوا عهد بالجاهلیه و متى اخبرتهم بهذا فى ابن عمّى یقول قائل و یقول قائل – فقلت فى نفسى من غیر ان ینطق به لسانى – فاتتنى عزیمه من الله عزّوجلّ بقله اوعدنى ان لم ابلّغ ان یعذبّنى، فنزلت: یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس، انّه لم یکن نبىّ من الانبیاء ممّن کان قبلى الاّ و قد عمّره الله، ثم دعاه، فاجابه، فاوشک ان ادعى فاجیب و انا مسؤول و انتم مسؤولون، فماذا انتم قائلون؟ فقالوا: نشهد انّک قد بلّغت و نصحت و ادّیت ما علیک فجزاک الله افضل جزاء المرسلین، فقال: اللهم اشهد – ثلاث مرّات – ثم قال: یا معشر المسلمین هذا ولیّکم من بعدى فلیبلّغ الشاهد منکم الغائب…»([۴۴])
«ابو جارود مىگوید: از امام باقر شنیدم که مىفرمود: خداى عزوجل پنج چیز را بر بندگان واجب ساخت و آنان به چهار مورد آن عمل کردند. و یکى را رها کردند. عرض کردم: قربانت گردم، آنها را براى من نام مىبرى؟»
فرمود: ۱- نماز، مردم نمىدانستند چگونه نماز گزارند تا جبرئیل فرود آمد و گفت: اى محمد وقتهاى نماز را به مردم خبر ده؛
۲- زکات پس از نماز نازل شد. جبرئیل گفت: اى محمد درباره زکات آنان را خبر ده، چنان که درباره نماز خبردادى؛
۳- روزه بعد از زکات نازل شد. چون روز عاشورا مىرسید پیامبر به روستاهاى اطراف خود افرادى را مىفرستاد تا آن روز را روزه بدارند. سپس روزه ماه رمضان – میان شعبان و شوال – نازل شد؛
۴- سپس امر به حج رسید و جبرئیل فرود آمد و گفت چنان که درباره نماز و زکات و روزه به مردم خبر دادى درباره حج هم خبر ده؛
۵- سپس امر به ولایت رسید و آن روز جمعه در عرفات رسید و خداى عز و جل آیه «امروز دینتان را براى شما کامل و نعمتم را بر شما تمام نمودم» را نازل کرد و کمال دین با ولایت على بن ابى طالب بود. پیامبر در آن جا فرمود: امت من هنوز به دوران جاهلیت نزدیکند (تازه از جاهلیت به اسلام گراییدهاند). اگر من نسبت به پسر عمویم به آنان خبر دهم، کسى سخنى مىگوید – من این مطلب را بدون این که به زبان آورم در دلم مىگفتم – تا آن فرمان قطعى خداى عز و جل به من رسید و مرا تهدید کرد که اگر ابلاغ نکنم، عذابم خواهد کرد و این آیه نازل شد:
«اى پیامبر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده برسان و اگر این کار را انجام ندهى رسالت خدا را نرساندهاى. وظیفهات را انجام ندادهای خدا تو را از شر مردم نگه مىدارد و خدا مردم کافر را هدایت نمىکند.»
آن گاه رسول خدا دست على را گرفت و فرمود:
اى مردم! خدا همه پیامبران پیش از مرا عمرى معین داد و سپس به جانب خود خواند و آنان هم اجابتش کردند (از دار فانى به عالم باقى رهسپار شدند) و نزدیک است که مرا هم بخواند و اجابت کنم. من مسؤولیت دارم و شما هم مسؤولیت دارید. اکنون شما چه مىگویید؟ آنها گفتند: گواهى میدهیم که تو ابلاغ کردى و خیرخواهى نمودى و آنچه بر تو بود، رساندى. خدا بهترین پاداش پیامبران را به تو دهد.
پیامبر سه مرتبه فرمود: خدایا شاهد باش. سپس فرمود: اى گروه مسلمانان این (شخصى که روى دست من و نامش على بن ابى طالب است) ولىّ شما پس از من است. شما که حاضرید به غایبان برسانید».
([۲]) عقاید الامامیه الاثنى عشریه، ص ۸۳؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص ۱۹۲؛ منهاجالکرامه فى معرفه الامامه، ص ۱۱۹٫
([۳]) شرح القاموس، ج ۸، ص ۱۰۳٫
([۶]) فى ظلال القرآن، ج ۲، ص ۶۳۵٫
([۷]) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۴، ص ۷۳٫
([۹]) الاتقان فى علوم القرآن، ص ۲۳٫
([۱۲]) الاصابه فى تمییز الصحابه، ج ۱، ص ۶٫
([۱۳]) الکفایه فى علم الروایه، ص ۴۹ ۴۸٫
([۱۴]) الاصابه فى تمییز الصحابه، ج ۱، ص ۴٫
([۱۵]) الصارم المسلول على شاتم الرسول، ص ۵۸۰٫
([۱۶]) سیره، ابن هشام، ج ۴، ص ۷۳؛ کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۵۶؛ مغازى، واقدى، ج ۳، ص ۸۸۰٫
([۱۷]) الاحکام فى اصول الاحکام، ج ۱، ص ۲۱۸٫
([۱۸]) صحیح، مسلم، ج ۴، ص ۱۷۹۶٫
([۱۹]) مسند، احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۶۶۴؛ صحیح البخارى، ج ۴، ص ۹۱٫
([۲۰]) مسند، احمدبن حنبل، ج ۱، ص ۳۸۹، و ج ۳، ص ۳۹۵ و ۴۳۰٫
([۲۱]) کنزالعمال، ج ۱۰، ص ۲۰۰٫
([۲۲]) صحیح، مسلم، جزء ۶، ص ۲۲٫
([۲۳]) صحیح، البخارى، ج ۴، ص ۹۳٫
([۲۴]) الاتقان فى علوم القرآن، ص ۲۳٫
([۲۵]) الاساس فى التفسیر، ج ۳، ص ۱۲۹۸؛ تفسیر روح المعانى، ج ۶، ص ۴۷؛ فى ظلال القرآن، ج ۲، ص ۶۳۴؛ البیان فى مقاصد القرآن، ج ۳، ص ۳۱۹؛ الدرّالمنثور، ج ۲، ص ۲۵۲؛ مسند، احمدبن حنبل، ج ۶، ص ۱۸۸؛ سنن، بیهقى، ج ۷، ص ۱۷۲؛ مستدرک، حاکم، ج ۲، ص ۳۱۲؛ المحلى، ج ۹، ص ۴۰۷؛ مجمع الزوائد، ج ۱، ص ۲۵۶٫
([۲۶]) مسند، احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۳۶؛ کنزالعمّال، ج ۴، ص ۱۸۶؛ المبسوط، سرخسى، ج ۲، ص ۵۲ و ج ۱۲، ص ۱۱۴؛ الاتقان فى علوم القرآن، ص ۲۷٫
([۲۷]) ابوبکر جصاص، احکام القرآن ، ج ۳، ص ۱۸٫
([۲۸]) صحیح، مسلم، ج ۲، ص ۸۱ و ج ۵، ص ۶۱٫
([۲۹]) صحیح، مسلم، ج ۸، ص ۲۴۵؛ صحیح، البخارى، ج ۶، ص ۲۴۳٫
([۳۰]) الاتقان فى علوم القرآن، ج ۲۷٫
([۳۲]) الکافى، ج ۲، ص ۴۸؛ کتاب الوافى، ص ۲۷۶؛ العمده، ص ۱۷۱ و منابع دیگر.
([۳۳]) صحیح، البخارى، ج ۱، ص ۱۶، ج ۵، ص ۱۲۷، ج ۸، ص ۱۳۸٫
([۳۴]) سنن، نسایى، ج ۵، ص ۲۵۷٫
([۳۶]) تاریخ بغداد، ج ۸، ص ۲۹۰؛ مناقب، ابن مغازلى، ص ۱۹؛ مناقب، باعونى، ج ۱، ص ۱۱۸ و ۱۳۷؛ النورالمشتعل، ص ۵۶؛ مناقب، ابن مردویه، ص ۲۵۱؛ ترجمه الامام على من تاریخ مدینه دمشق، ج ۲، ص ۷۵؛ شواهد التنزیل لقواعد التفصیل، ج ۱، ص ۲۰۰٫
([۳۷]) سنن، ابى داود، ج ۲، ص ۱۳۳٫
([۳۹]) آیات الغدیر، ص ۳۶۳ به بعد.
([۴۰]) تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۴۴۲؛ الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۳۲۳؛ سیره النّبویّه، ذهبى، ج ۲، ص ۴۷۲٫
([۴۱]) تفسیر، قرطبى، ج ۲۰، ص ۲۳۳؛ تفسیر رازى، ج ۱۱، ص ۱۳۹٫
([۴۲]) تفسیر، قرطبى، ج ۶، ص ۶۱٫
([۴۳]) سنن، ترمذى، ج ۵، ص ۴۳۳؛ السنن الکبرى، ج ۱۰، ص ۱۱۴؛ السنه، ج ۲، ص ۶۴۳؛ الفقه و المتفقه، ج ۱، ص ۹۴؛ جواهر العقدین، ص ۲۳۴؛ کنزالعمّال، ج ۱، ص ۱۷۲؛ الضعفاء الکبیر، ج ۲، ص ۲۵۰؛ نوادر الاصول، ص ۶۸؛ الاصل الخمسون، المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۶۳ حدیث ۲۶۷۹؛ مجمع الزوائد، ج ۵، ص ۱۹۵ و ج ۹، ص ۱۶۳ و ج ۱۰، ص ۳۶۳؛ المصابیح، ج ۲، ص ۲۰۶؛ جامع الاصول، ج ۱، ص ۲۷۷ رقم ۶۵؛ تهذیب الکمال، ج ۱، ص ۵۱؛ تحفه الاشراف، ج ۲، ص ۲۷۸ رقم ۲۶۱۵؛ مقتل الحسین ×، خوارزمى، ج ۱، ص ۱۱۴؛ مشکاه المصابیح، ج ۳، ص ۲۵۸؛ نظم دررالسمطین، ص ۲۳۲؛ معرفه ما یجب لآل البیت النبوى، ص ۳۸٫
([۴۴]) الکافى، ج ۲، ص ۴۹؛ کتاب الوافى، ج ۲، ص ۲۷۳٫
منبع: برگرفته از کتاب آیات ولایت قرآن جلد۳؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.