آزادی اندیشه و عقیده از نگاه امام علی علیه السلام
در اسلام، آزادی اندیشه و عقیده یکی از مهم ترین حقوق همه انسانها محسوب می شود. آیات و روایات فراوانی که همگان را به تفکر و تعقل فرا می خواند، گواه روشنی است بر این مدعا.
آیه شریفه « لا إِکْراهَ فِی الدِّین؛[۱] در قبول دین، اکراهى نیست» نیز بر اصل کلی آزادی عقیده و دین دلالت دارد و بالاترین بیان آزاد اندیشی در مقام عقیده است. اصولاً در گستره اعتقادات و افکار انسان ها که اموری درونی هستند، اجبار ممکن نیست.
در شأن نزول این آیه نیز نوشتهاند:
یکی از مسیحیان که به دین اسلام مشرف شده بود، میخواست با زور و تهدید فرزندان خود را نیز پیرو شریعت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گرداند؛ اما خداوند با ارسال این آیه وی را از چنین شیوهای باز میدارد.[۲]
همچنین قرآن کریم کسانی را که با آزاد اندیشی به دنبال حقیقت می روند، می ستاید و به آنها بشارت نجات می دهد:
فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ؛[۳] پس به بندگانم مژده ده آنان که سخن را مى شنوند و از بهترینش پیروى مى کنند ، اینان کسانى هستند که خدا هدایت شان کرده ، و یقیناً خردمندند.
البته فرق است بین آزادی اندیشه ای که اسلام مشوّق آن است و عقیده به چیزی که شاید از روی هواهای نفسانی باشد که در این صورت باید آن را اصلاح کرد. اگر اعتقادی بر مبنای تفکر باشد؛ اسلام چنین عقیده ای را می پذیرد؛ اما عقایدی را که بر مبنای وراثتی و تقلیدی و از روی جهالت است، هرگز اسلام به نام آزادی عقیده نمی پذیرد. نمونه بارز چنین نگرشی را در برخورد حضرت ابراهیم علیه السلام با عقاید باطل بت پرستان آن زمان می توان ذکر کرد.
مهمترین لازمه پذیرش اصل آزادی عقیده در یک نظام حقوقی، ممنوعیت تفتیش عقاید و افکار افراد است. همچنین نمیتوان هیچ کس را به دلیل داشتن فکر یا عقیدهای تحت تعقیب قرار داد و یا از حقوقش، محروم ساخت.
امام علی علیه السلام دفاع از حقوق مخالفان فکری خویش حتی اقلیتهای مذهبی ساکن در کشور اسلامی و مسلمانان منحرف و دارای عقاید فاسد را بر خود و کارگزارانش واجب میشمرد.
امام چنان بر این حقیقت، تأکید داشت که در دوران حکومت خود، مخالفان و پیروان سایر ادیان را با زور و فشار به مسیر دین اسلام نکشاند و از روش های استبدادی برای هدایت و ایمان آنان به اسلام راستین استفاده نکرد.
جورج جرداق مسیحی در این باره می گوید:
«{امام علی} نمی خواست دین و مذهب و عقیده معینی را بر مردم تحمیل نماید … او با اینکه جانشین پیامبر و پناهگاه اسلام و امیر مسلمانان بود ولی از اینکه عقیده دینی مسلمانان را به احدی از مردم تحمیل نماید، به شدت بیزار بود. از نظر او هر کسی هر طریقه ای را که در ایمان و اعتقاد می پسندد، مختار است, ولی به شرط اینکه آن عقیده و ایمان به ضرر جامعه تمام نشود».[۴]
زیرا حضرت یکی از مهم ترین ارکان ایمان را یقین و معرفت قلبی می داند؛ می فرماید:
الاْیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ،والْیَقِینِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجَهَادِ؛[۵] ایمان بر چهار پایه استوار است: صبر، یقین، عدل و جهاد.
و نیز میفرماید:
الایمَانُ مَعْرِفَهٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وعَمَلٌ بِالاَرْکَانِ؛[۶] ایمان شناخت با قلب (عقل)، اقرار به زبان و عمل با اعضاء و جوارح است.
و اصولاّ حضرت دین را مبتنی بر معرفت می داند:
أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُه؛[۷] آغاز دین، شناخت خداست.
و روشن است که یقین و معرفت قلبی اموری درونی هستند و هرگز اکراه و اجبار بر نمی دارند.
برندهترین و کارآمدترین سلاح حضرت در مقابل مخالفان، چه مخالفان در عقیده و غیر مسلمانان و چه مسلمانان منحرف که به انگیزههای مختلف با او مخالفت میورزیدند، همواره توصیه به اندیشه و تفکر و به کارگیری نعمت عقل بود.
بیانات امام علی علیه السلام نشان دهنده اهمیت فوق العاده تفکر و آزاداندیشی و خردورزی در نظر آن حضرت است. او «عقل» را سودمندترین ثروت و سرمایه ای می داند که خدا به انسان عنایت کرده، است:
لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ؛[۸] سرمایه ای سودمندتر از عقل نیست.
و بیش از هر چیز بر لزوم به کارگیری عقل تأکید می ورزد و آن را برای شناخت راه رستگاری کافی می داند:
کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سَبِیلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ؛[۹] عقل تو را کفایت می کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
و نجات انسان را به کمک عقل میسر می داند:
مَا اسْتَوْدَعَ اللهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً مَا؛[۱۰] خدا عقل را به انسانی نداد جز آنکه روزی او را با کمک عقل نجات بخشید.
نقش پیامبران الهی نیز، در نگاه حضرت، روشنگری و آگاهی بخشی است. چنانکه درباره اهداف بعثت انبیاء می فرماید:
فَبَعَثَ فِیهمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ، … وَیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛[۱۱] پس پیامبرانش را در میان آنها مبعوث ساخت، و پى در پى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد، تا … گنج هاى پنهانى عقلها را آشکار سازند.
همچنین در نگاه حضرت، دینی که بر اساس تعقل و آزاداندیشی نباشد، دین نیست:
لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَه؛[۱۲] کسی که عقل ندارد، دین ندارد.
بنابراین در حکومت علوی حتی اقلیتهای دینی نیز هیچگاه به خاطر داشتن عقیده خود از حقی محروم نشدند و یا مورد باز خواست قرار نگرفتند، بلکه وی دفاع از حقوق اقلیتهای دینی را که در ذمه حکومت اسلامی قرار گرفته بودند، برخود و کارگزاران خود واجب و لازم میشمرد.
حارث بن کعب از پدر خود روایت کند که چون على علیه السلام، محمد بن ابى بکر را بر مصر امارت داد، محمد به او نامه نوشت و درباره مردى مسلمان که با زنى مسیحى زنا کرده بود سؤال کرد و نیز در باب زنادقه پرسید که در میان آنها قومى هستند که ماه و آفتاب را مى پرستند و قومى هستند که چیزهاى دیگر را مى پرستند و در میان ایشان کسانى هستند که از اسلام مرتد شده اند. و نیز پرسید که بنده مکاتبى که مرده و از او دارایى و فرزندان بر جاى مانده حکمش چیست؟
على علیه السلام در پاسخ نوشت:
أَنْ أَقِمِ الْحَدَّ فِیهِمْ عَلَى الْمُسْلِمِ الَّذِی فَجَرَ بِالنَّصْرَانِیَّهِ وَ ادْفَعِ النَّصْرَانِیَّهَ إِلَى النَّصَارَى یَقْضُونَ فِیهَا مَا شَاءُوا وَ أَمَرَهُ فِی الزَّنَادِقَهِ أَنْ یَقْتُلَ مَنْ کَانَ یَدَّعِی الْإِسْلَامَ وَ یَتْرُکَ سَائِرَهُمْ یَعْبُدُونَ مَا شَاءُوا؛[۱۳]
بر آن مرد مسلمان که با زن مسیحى زنا کرده حد جارى کن و آن زن را به مسیحیان بازگردان تا خود هر چه خواهند در حق او حکم کنند. اما زنادقه آنان را که ادعاى اسلام مىک رده اند و مرتد شده اند بکش و دیگران را رها کن تا هر چه خواهند بپرستند.
آزادگزاردن خوارج نیز که مردمی خشن، کوته نظر، متحجر و دارای عقیدهای فاسد به شمار میآمدند، نشان دهنده پایبندی عملی حضرت به این حق انسانها است.
شهید مطهری درباره رفتار امام با خوارج چنین مینویسد:
«آن حضرت در منتها درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد … زندانشان نکرد و حتی سهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد … آنها همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند ..».[۱۴]
اصل کلی در سیره عملی آن حضرت این بود که مخالفان گمراه و منحرفان، با دشمنان فتنهجو که آگاهانه در پی آشوب هستند، تفاوت دارند. بر ایناساس، در وصیت خود چنین فرمود:
لَاتُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِی؛ فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ، کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَه؛[۱۵] بعد از من با خوارج نبرد نکنید! زیرا کسى که در جستجوى حق بوده و خطا کرده، همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را بدست آورده است، نمى باشد.
روش حضرت امیر بر این امر استوار بود که مردم را از جوانب مختلف یک امر آگاه می نمود تا با شناختی که نسبت به آن پیدا می کردند، دست به انتخاب بزنند.
نکتهای که در این مقام توجه به آن لازم است اینکه آیا از دیدگاه اسلام و امام علی علیه السلام آزادی اندیشه مطلق است یا این آزادی نیز همانند آزادیهای دیگر محدود به مرزهایی است؟
با مراجعه به گفته های امام علی، در می یابیم که اندیشه، ابزاری برای تعمیق باور به خدا، شناخت بهتر نظام خلقت و استفاده از مواهب و نعمت های الهی و به کارگیری آنها در مسیر تعالی و رشد و حیات انسانی است. از این رو مرز آزادی اندیشه در دیدگاه حضرت تا جایی است که به کفر و الحاد و یا گناه منجر نشود.
امام علی علیه السلام که هدایت اندیشهها را از مهمترین وظایف خود میداند، در مواردی از تفکر در حوزههایی که فهم انسانهای معمولی از درک آن، عاجز است و یا اینکه انسان را به سوی گناه سوق می دهد، بازداشته است که البته به معنای زیر پا گذاشتن آزادی اندیشه نیست؛ بلکه هدایت اندیشه و ارشاد به ناتوانی انسان از دستیابی به آن است.
برای مثال حضرت در پاسخ پرسشی چنین فرمود:
«ای پرسشگر عمیق و دقیق، این را بدان که ژرف اندیشان در دانش دین، تنها کسانیاند که با شناخت خود و باور غیب به ایمان رسیدهاند، و از هجوم عبث و نسنجیده به درهای فرو بسته عوالم غیب باز ایستادهاند و ناتوانیشان را اعتراف کردهاند. پس خداوند اعتراف به عجزشان را ستوده است و رها کردن کاوش بیرون از مسؤولیتشان را ژرف اندیشی نام نهاده است. تو نیز به همان که حوزه فهم تو است، بسنده کن و گرنه از تباه شدگانی».[۱۶]
[۱] . بقره، آیه ۲۵۶
[۲] . ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۷۸
[۳] . زمر، آیات ۱۷و۱۸
[۴] . جورج جرداق، امام علی صدای عدالت انسانیت، ترجمه سیدهادی خسروشاهی،ج۱، ص۲۷۶-۲۷۷
[۵] . نهج البلاغه، حکمت ۳۱
[۶] . همان، حکمت ۲۲۷
[۷] . همان، خطبه ۱
[۸] . همان، حکمت ۱۱۳
[۹] . همان، حکمت ۴۲۱
[۱۰] . همان، حکمت ۴۰۷
[۱۱] . همان، خطبه ۱
[۱۲] . عبدالواحد آمدی، همان، حدیث ۶۸۵۳
[۱۳] . ابراهیم ثقفی، همان، ج۱، ص۲۳۰
[۱۴] . مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص۱۳۹
[۱۵] . نهج البلاغه، خطبه ۶۱
[۱۶] .
ثبت دیدگاه