کفر یزید و جواز لعن او
شیخ: خیلی از شما تعجّب است که خلیفهًْ المسلمین، یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید و حال آنکه نمیدانید یزید را خلیفه امیرالمؤمنین و خال المؤمنین، معاویهًْ بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر بن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی الله عنهما به مقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند. پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفهًْ المسلمین میدهید، علاوه بر آنکه اهانتی به تمام مسلمانان نمودید که ایشان را به خلافت پذیرفتند، اهانت بزرگی است به خلفای قبل که مقام امارت و حقیقت خلافت آنها را تصویب نمودند؟!
فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولایی صادر شد که در دوره خلافت ایشان، ریحانه رسول الله را به قتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند. خداوند غفور هم از او گذشت، چنانچه امام غزالی و دمیری([۱]) مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!
داعی: هیچ انتظار نداشتیم که درجه تعصّب جنابعالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید [و] پلید گردید.
و اما اینکه فرمودید چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقّاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمیباشد.
و همین است یکی از براهین ما که میگوییم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد، تا دچار این اشکالات نشویم.
و دیگر آنکه فرمودید امام غزالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید نمودهاند، آنها هم مانند شما [بودند] که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الاّ هیچ انسان عاقلی نمیآید وکیل مدافع یزید پلید گردد! که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد.
و دیگر آنکه فرمودید فقط یک زلّه و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه بوده. اوّلاً آنکه شهادت پاره تن رسول الله بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام ـ دختران رسول خدا ـ مانند اسراء روم و فرنگ، زلّه و خطا نبوده، بلکه از گناهان کبیره بوده است.
ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص به شهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.
نواب: قبله صاحب! تمنّا مینماییم اگر دلایل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید، خیلی ممنون خواهیم شد.
دلایل بر کفر و ارتداد یزید
داعی: دلایل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است، چنانچه در کلمات خود پیوسته ـ نظماً و نثراً ـ کفریات باطنی را ظاهر میساخت؛ مخصوصاً در اشعار خمریهاش دلایل واضحی به دست است که گفته:
شمیسه کرم برجها قعر دنها | فمشرقها الساقی ومغربها فمی | |
فان حرمت یوماً علی دین أحمد | فخذها علی دین المسیح بن مریم([۲]) |
خلاصه معنی آنکه گوید: شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع میگردد و در مغرب دهان من غروب مینماید و اگر شراب در دین محمد حرام است، بگیر او را بر دین مسیح بن مریم؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:
أقول لصحب ضمت الکاس شملهم | وداعی صبابات الهوی مترنّم
|
|
خذوا بنصیب من نعیم ولذّه | فکل وإن طال المدی یتصرّم([۳]) |
در این اشعار میرساند که هرچه هست همین دنیاست. غیر از این عالم عالمی نیست. پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت.
اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الردّ علی المتعصّب العنید»([۴]) شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی در «تذکره»([۵]) و جدش ابو الفرج مفصّلاً نقل نمودهاند که در مطلع آن گوید:
علیّه هاتی ناولینی وترنّمی | حدیثک انّی لا أحبّ التناجیا |
به معشوقه خود خطاب نموده گوید: نزدیک بیا خانم عزیزم، آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود. من دوست ندارم که آهسته سخن برانی (تا آنجا که گوید):
فإن الّذی حدثت عن یوم بعثنا | أحادیث زور تترک القلب ساهیا |
یعنی: آن کسی که به داستان قیامت تخویف میکند، گزارشاتی به دروغ است که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور مینماید.
چنانچه ابراهیم بن اسحاق معروف به «دیک الجن» که از اجلّه فقهاء و علماء و فضلاء و ادبای شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرشید عبّاسی تمام آن اشعار را قرائت نموده، هارون بیاختیار یزید را لعن کرده و گفت: زندیق کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.
از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او میکند، آن است که در موقع ترنّم و عیش میگفت:
یا معشر الندمان قوموا | واسمعوا صوت الأغانی | |
واشربوا کاس مدام | واترکوا ذکر المعانی | |
شغلتنی نغمه العیدا | ن عن صوت الأذان | |
وتعوّضت عن الحور | عجوزاً فی الدنان([۶]) |
ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیالههای خود گوید: برخیزید و به ساز و آواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا به خود جلب نموده، از صدای اذان. تعویض و مصالحه میکنم بهشت و حور العین را به پیرزنهای خواننده.
و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی در صفحه ۱۴۸ تذکره([۷]) آورده که چون اهلبیت رسالت را به شام آوردند، یزید پلید بر منظره قصر خود ـ که مشرف بر محلّه جیرون([۸]) بود ـ قرار گرفته ـ این دو بیت را نشاد کرد [و] کفر خود را ثابت نمود:
لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت | تلک الشموس علی ربا جیرون | |
نعب الغراب فقلت نح او لا تنح | فلقد قضیت من النبیّ دیونی |
خلاصه معنی آنکه چون محملهای اسرای آل محمد ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب، آن صدا را به فال بد میگرفتند). گفتم: ای کلاغ! بخوانی یا نخوانی من وام خود را از پیغمبر گرفتم. کنایه از اینکه اعمام و اقاربم را در بدر و اُحد و حنین کشتند، من هم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم.
و از جمله ادلّه بر کفر یزید آن است که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر بر پا نمود، به اشعار کفرآمیز عبدالله بن الزبعری تمثّل جست که حتی سبط ابن جوزی([۹]) و ابوریحان بیرونی و دیگران نوشتهاند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و به امر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا | جزع الخزرج من وقع الأسل | |
لأهلّوا واستحلّوا فرحاً | ثمّ قالوا یا یزید لا تشل | |
قد قتلنا القرم من ساداتهم | و عدلناه ببدر فاعتدل | |
لعبت هاشم بالملک فلا | خبر جاء ولا وحی نزل | |
لست من خندف([۱۰]) إن لم أنتقم | من بنی أحمد ما کان فعل | |
قد أخذنا من علیّ ثارنا | وقتلنا الفارس اللیث البطل([۱۱]) |
«ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، میدیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه. (در جنگ اُحد) از شادی فریاد میزدند و میگفتند: ای یزید! دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را به جای بدر کردیم که سر به سر شد. بنیهاشم با سلطنت بازی کردند. نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم به کشتن فرزند بزرگ او.»
و بعض از علمای خودتان، مانند ابوالفرج([۱۲]) و شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه ۱۸ کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»([۱۳]) و خطیب خوارزمی در جلد دوم «مقتل الحسین»([۱۴]) و دیگران مینویسند: «یزید ملعون در موقع چوب زدن بر لب و دندانهای آن حضرت این اشعار را میخواند.»
جواز علمای اهل تسنّن بر لعن یزید پلید
اکثر علمای شما آن زندیق ملعون را کافر دانستهاند، حتی امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما تجویز لعن بر او نمودهاند و مخصوصاً عبدالرحمان ابوالفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به «کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله» و ابو العلاء معرّی در این باب گفته است:
أری الأیّام تفعل کلّ نکیر فما | أنا فی العجایب مستزید | |
ألیس قریشکم قتلت حسیناً | وکان علی خلافتکم یزید |
ما حصل معنی آنکه: روزگار، پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشههای ابلیسی میکشد و اینگونه رلهای بازیگر دنیا سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیلهبازی است. دلیل بر مدّعا، کشته شدن حسین به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید (علیه اللعنه) دادن است.
فقط عدّهای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیدهاند، در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانه او را مشروحاً ذکر نمودهاند، که ظاهراً به عنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین برقرار بود، ولی عملاً جدّیت مینمود بساط دین و توحید را بر چیند و منکرات را به عنوان معروف عمل میکرد.
چنانچه دمیری در «حیاهًْ الحیوان»([۱۵]) و مسعودی در «مروج الذهب»([۱۶]) نوشتهاند، میمونهای زیادی داشت که لباسهای حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوقهای طلا به گردن آنها نموده، سوار بر اسبها مینمود. و همچنین سگهای بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو میداد و با جام طلا به آنها آب میداد و سپس نیم خورده آنها را خودش میخورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.
و مسعودی در جلد دوم «مروج الذهب»([۱۷]) گوید سیرت یزید سیرت فرعونی بود، بلکه فرعون در رعیتداری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او میباشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر (علی بن ابیطالب) و آتشزدن و خراب نمودن خانه خدا (مسجد الحرام) و خونریزیهای بسیار (مخصوصاً قتل عام اهل مدینه) و فسق و فجور بیشمار و غیر آنها که به حساب نیاید میرساند عدم غفران و آمرزش او را.
نواب: قبله صاحب! موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود. متمنّی است بیان فرمایید.
داعی: عموم مورّخین مخصوصاً سبط ابن جوزی در صفحه ۶۳ «تذکره»([۱۸]) مینویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام. وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه و بیعت او را شکستند و علناً او را لعن مینمودند و عامل او عثمان بن محمد بن ابی سفیان را بیرون نمودند. عبدالله بن حنظله (غسیل الملائکه) گفت: ای مردم! ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم
«هو رجل لا دین له ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاه ویقتل أولاد النبیّین».
او مرد بیدینی است که نزدیکی میکند با مادرها و دخترها و خواهرها، شراب میخورد و نماز نمیخواند و اولاد پیغمبران را میکشد.
قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید
چون این خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد و آنها سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی([۱۹]) و مسعودی و دیگران مینویسند آنقدر کشتند که خون در کوچهها جاری گشت
«وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول الله وامتلأت الروضه والمسجد.»
به قدری خون در کوچههای مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند، تا اینکه خون به قبر رسول خدا رسید و مسجد و قبر آن حضرت پر از خون گردید.
هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّه مسلمین به قتل رسیدند و راجع به هتک حرمت و نوامیس مسلمین، دعاگو خجالت میکشم به عرضتان برسانم. همین قدر اکتفا مینمایم به یکی از عبارتهای صفحه ۱۶۳ «تذکره» سبط ابن جوزی([۲۰]) که از ابوالحسن مداینی نقل مینماید که: «ولدت الف امرأه بعد الحره من غیر زوج».
بعد از واقعه «حره»؛ یعنی قتل عام مدینه، هزار زن بدون شوهر وضع حمل نمودند (کنایه از آنکه لشکر فاتح به هتک نوامیس، آنها را حامله نمودند).)
بیش از این نمیخواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت میکند.
شیخ: تمام آنچه ذکر فرمودید، دلالت بر فسق یزید مینماید و عمل هر شخص فاسق و معصیتکار قابل عفو و اغماض است و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفار الذنوب است و او را آمرزیده. پس شما به چه علت پیوسته او را لعن کرده و ملعون میخوانید.
داعی: بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکل خود مینمایند ولو آنکه حق بر آنها آشکار گردد، ولی نمیدانم جنابعالی روی چه منافعی، آنقدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید مینمایید و میفرمایید یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء الله وقتل عام اهل مدینه و غیره، درایت است و گفتار شما که یزید توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله به درایت نمینماید.
آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین، به نظر شما لعنآور نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمیدانید؟ اگر به نظر مبارک جنابعالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار) این دلایل مکفی نمیباشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علمای بزرگ خودتان نقل مینمایم و عرضم را خاتمه میدهم.
بخاری([۲۱]) و مسلم([۲۲]) در صحیحین خود و علامه سمهودی در «تاریخ المدینه»([۲۳]) و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الرّد علی المتعصّب العنید»([۲۴]) و سبط ابن جوزی در «تذکره خواص الامّه»([۲۵]) و امام احمد حنبل در «مسند»([۲۶]) و دیگران از رسول اکرم نقل نمودهاند که فرمود:
«من أخاف أهل المدینه ظلماً أخافه الله وعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامه صرفاً وعدلاً.»
کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدای تعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی خدا قبول نمینماید هیچ عملی را.
و نیز فرمود:
«لعن الله من أخاف مدینتی (أی أهل مدینتی).»
لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را).
آیا این همه قتل عام و هتک نوامیس و نهب اموال در مدینه، موجب ترس و خوف آنها نبوده و اگر بوده، تصدیق نمایید به لسان خدا و پیغمبر و ملائکه و تمام مردم، آن نانجیب پلید ملعون بوده و خواهد بود تا روز قیامت.
اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتابها بر جواز لعن او نوشتهاند؛ از جمله علامه جلیل القدر عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»([۲۷]) راجع به لعن یزید در صفحه ۲۰ نقل مینماید که وقتی نزد ملا سعد تفتازانی نام یزید برده شد، گفت:
«فلعنه الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه.»
لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد.
و از «جواهر العقدین»([۲۸]) علامه سمهودی نقل مینمایی که گفت:
«اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به من غیر تعیین.»
عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی الله عنه را کشت یا امر و اجازه به کشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.
و از ابن جوزی([۲۹]) و ابو یعلی([۳۰]) و صالح بن احمد بن حنبل([۳۱]) نقل مینماید که با ذکر دلایل، از آیات قرآن و غیره اثبات لعن یزید مینمایند که وقت مجلس بیش از این، اجازه گفتار نمیدهد.
پس اگر مجلس طولانی شده و ساعاتی از نصف شب میگذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّا گردد که آقایان از این مقدّمات پی ببرید به حق بزرگی که ابا عبدالله الحسین بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیت خود کَند و به خون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیبه «لا اله الا الله» را که به واسطه ظلم بنیامیه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آبیاری نمود و حیات نوینی به اسلام و توحید داد.
جای بسی تأسف است و عوض آنکه خدمت آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده، خُردهگیری مینمایید و نامش را مردهپرستی میگذارید و متأسف هستید که چرا میلیونها نفر همه ساله به زیارت قبر آن بزرگوار میروند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل میدهند و بر غریبی آن مظلوم گریه مینمایند.
[۱]. حیاهًْ الحیوان، ۲/۲۰۱٫ (محقق)
[۲]. کتاب الاربعین، ص۲۷۷٫ (محقق)
[۳]. وفیات الاعیان، ۳/۲۸۷ . (محقق)
[۴]. وفیات الاعیان، ۳/۵۸۷ . (محقق)
[۵]. الردّ علی المتعصب العنید، ص۴۵ ـ ۴۷٫ (محقق)
[۶]. تذکرهًْ الخواص، ص۲۶۱ . (محقق)
[۷]. تذکرهًْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۲۳۵، باب ۹، ذکر حمل الرأس الی یزید. ابن جوزی مینویسد: «قال مجاهد: نافق وقال الزهری: لما جاءت الرؤوس کان یزید فی منظره علی جیرون فأنشد لنفسه: لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت…».
[۸]. یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: جیرون سقفی مستطیل است بر ستونها بنا کرده شده، نزدیک دروازه دمشق و برگرد آن شهری است که یکی از جبابره در زمان قدیم، قلعهای در آنجا ساخته و بعدها صابئین آنجا عمارت کردند و در داخل آن، معبدی برای مشتری ساختند و آنجا تفرجگاه عمومی بوده است. (مؤلف)
[۹]. تذکرهًْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص۲۳۵، باب ۹، ذکر حمل الرأس الی یزید.
[۱۰]. خندف یکی از اجداد یزید بوده است. (مؤلف)
[۱۱]. تذکرهًْ الخواص، ص۲۳۵٫ (محقق)
[۱۲]. الرّد علی المتعصّب العنید، ابی الفرج ابن الجوزی، ص۴۷ ـ ۴۸، احادیث آخر فی ضرب یزید بالقضیب و الخیزران … . ابن الجوزی جریان را اینگونه نقل میکند: «عن مجاهد قال: جیء برأس الحسین بن علی فوضع بین یدی یزید بن معاویه فتمثل بهذین البیتین: لیت اشیاخی ببدر شهدوا…».
[۱۳]. الاتحاف بحبّ الاشراف، عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی، ص۵۶، باب ۲٫
شبراوی جریان را اینگونه نقل کرده است: «… حتی جیء برأس الحسین فوضع بین یدی یزید فأمر الغلام فرفع الثوب الّذی کان علیه فحین رآه غطی وجهه بکمه کأنه شم رائحه وقال: الحمد لله الّذی کفانا المؤن بغیر مؤنه کلما أوقدوا نارا للحرب اطفأها الله قالت دباحاضنه یزید دنوت من رأس الامام الحسین حین شم یزید منه رائحه لم تعجبه فإذا تفوح منه رائحه من روح الجنه کالمسک الاذفر بل أطیب والّذی ذهب بنفسه وهو قادر علی أن یغفر لی لقد رأیت یزید وهو یقرع ثنایاه بقضیب فی یده ویقول:
یا غراب البین ما شئت فقل
|
انما تندب امرا قد حصل
|
ان اشیاخی ببدر …».
[۱۴]. مقتل الحسین، خوارزمی، ۲/۶۵، ح ۲۹، فصل ۱۱ مقتل الامام الحسین.
خوارزمی نیز این جریان اینگونه نقل کرده است: «عن مجاهد ان یزید حین اُتی برأس الحسین بن علی و رؤوس أهل بیته، قال ابن محفز: یا امیرالمؤمنین! جئناک برؤوس هؤلاء الکفره اللئام. فقال یزید: ما ولدت ام محفز أکفر وألأم وأذم، ثم کشف عن ثنایا رأس الحسین بقضیبه ونکته به وانشد … لیت اشیاخی…».
[۱۵]. حیاهًْ الحیوان، دمیری، ۲/۲۰۱، القرد. دمیری مینویسد: «ولقد درب قرد لیزید علی رکوب الحمار وسابق به مع الخیل».
[۱۶]. مروج الذهب، مسعودی، ۳/۶۷ ـ ۶۸، ذکر لمع من أخبار یزید، فسوق یزید و عمّاله مسعودی مینویسد: «وکان له قرد یکنّی بأبی قیس یحضره مجلس منادمته ویطرح له متِکأ وکان قرداً خبیثاً وکان یحمله علی أتان وحشیه قد ریضت وذللت لذلک بسرج ولجام ویسابق بها الخیل یوم الحلبه، فجاء فی بعض الأیّام سابقاً فتناول القصبه ودخل الحجره قبل الخیل وعلی أبی قیس قباء من الحریر الأحمر والأصفر مشمر وعلی رأسه قلنسوه من الحریر ذات ألوان بشقائق وعلی الاتان سرج من الحریر الأحمر منقوش ملمع بأنواع من الألوان».
[۱۷]. همان، ۳/۶۸، ذکر لمع من أخبار یزید، فسوق یزید وعماله مسعودی مینویسد: «ولما شمل الناس جور یزید وعمّاله وعمّهم ظلمه وما ظهر من فسقه من قتله ابن بنت رسول الله وأنصاره وما أظهر من شرب الخمور وسیره سیره فرعون بل کان فرعون أعدل منه فی رعیّته وأنصف منه لخاصّته وعامّته».
[۱۸]. تذکرهًْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص۲۵۹، باب ۹، فصل فی یزید بن معاویه.
سبط بن جوزی مینویسد: «أن جماعه من أهل المدینه وفدوا علی یزید سنه اثنتین بعد ما قتل الحسین فرأوه یشرب الخمر ویلعب بالطنابیر والکلاب فلما عادوا إلی المدینه أظهروا سبّه وخلعوه وطردوا عامله عثمان بن محمد بن أبی سفیان و قالوا قدمنا من عند رجل لادین له یسکر ویدع الصلاه وبایعوا عبدالله بن حنظله الغسیل؛ وکان حنظله یقول یا قوم والله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا أن نومی بالحجاره من السماء رجل ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاه ویقتل أولاد النبیّین…».
[۱۹]. «وذکر المداینی فی کتاب >الحره< عن الزهری قال: کان القتلی یوم الحره سبع مائه من وجوه الناس من قریش والأنصار والمهاجرین ووجوه الموالی. وامّا من لم یعرف من عبد أو حرّ أو امرأه فعشره آلاف وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء إلی قبر رسول الله وامتلأت الروضه والمسجد. قال مجاهد: التجأ الناس إلی حجره رسول الله ومنبره والسیف یعمل فیهم». تذکرهًْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۲۵۹، باب ۹، فصل فی یزید بن معاویه.
[۲۰]. همان، سبط ابن جوزی مینویسد: «وذکر أیضاً المدائنی عن أبی قره قال: قال هشام بن حسان ولدت ألف امرأه بعد الحرّه من غیر زوج وغیر المدائنی یقول عشره آلاف امرأه».
[۲۱]. صحیح بخاری، ۳/۵۳ ـ۵۴، ح ۱۲۹، کتاب فضائل المدینهًْ باب حرم المدینهًْ. بخاری این حدیث را نقل کرده است: «عن علی رضی الله عنه قال: ما عندنا شیء إلاّ کتاب الله وهذه الصحیفه عن النبی صلّی الله علیه وسلّم المدینه حرم مابین عائر إلی کذا من أحدث فیها حدثاً أو آوی محدثاً فعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل وقال: ذمّه المسلمین واحده فمن أخفر مسلماً فعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل ومن تولّی قوماً بغیر إذن موالیه فعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل ومن تولّی قوماً بغیر إذن موالیه فعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف و لا عدل».
[۲۲]. صحیح مسلم، ۲/۹۹۵ ـ ۹۹۸، ح ۴۶۷، کتاب الحج، باب فضل المدینهًْ. مسلم حدیث را اینگونه نقل کرده است: «عن أبی هریره عن النبی قال: المدینه حرم، فمن أحدث فیها حدثاً أو آوی محدثاً فعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل منه یوم القیامه عدل ولا صرف».
[۲۳]. وفاء الوفاء، سمهودی، ۱/۴۶، باب ۲، فصل ۲، وعید من أحدث بها حدثاً.
ـ تاریخ المدینهًْ، ۵۸/۱۱۰٫ (محقق)
[۲۴]. الرد علی المتعصّب العنید، ابن الجوزی، ص۶۰، احادیث آخر فی ضرب یزید بالقضیب والخیزران…
[۲۵]. تذکرهًْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص۲۵۸، باب ۹، فصل فی یزید بن معاویه.
[۲۶]. مسند احمد بن حنبل، ۴/۵۵، مسند سائب بن خلاّد أبی سهله.
[۲۷]. الاتحاف، عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی، ص۶۲، باب ۳ (فی حکم لعن یزید). شبراوی مینویسد: «قال السعد التفتازانی بعد ذکره نحو ذلک والحق أن رضا یزید بقتل الحسین واهانته أهل بیت رسول الله مما تواتر معناه وان کانت تفاصیله أحادا، فنحن لا نتوقّف فی شأنه بل فی ایمانه. فلعنه الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه».
[۲۸]. جواهر العقدین، سمهودی، ۳/۳۹۷، قسم دوم، فصل ۱۴٫ سمهودی مینویسد: «ویجوز اتفاقاً اللعن علی من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به».
[۲۹]. تذکرهًْ الخواص، ص۲۵۸٫ (محقق)
[۳۰]. مسند ابویعلی، ۲/۶۰ . (محقق)
[۳۱]. مسند احمد ۲/۵۲۲ مسند ابی هریره: «سمع ابا هریره یقول سمعت رسول الله یقول: لیرعفن علی منبری جبار من جبابره بنی امیه یسیل رعافه».
این روایت در کتاب تاریخ مدینه دمشق ۴۶/۳۶ ترجمه عمرو بن سعید بن العاص نیز ذکر شده است. (محقق)
منبع: برگرفته از کتاب شبهای پیشاور جلد۱؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
هیچ نظری وجود ندارد