خاطره هایی از لبنان / ۳

حجت‌الاسلام دکتر سید مجتبی میردامادی

بیروت، شهر دل‌انگیز و باشکوه، که سال‌ها با نام «عروس خاورمیانه» شناخته می‌شد ، با مدیترانه‌ای به رنگ‌های خیره‌کننده‌ی آبی درخشان، چون آینه‌ای گسترده در پهنه‌ی جنوب ، هر بیننده‌ای را مسحور می‌کند.
صبحگاهان، وقتی قبسات خورشید از افق می‌تابد و بر کرانه‌ها می‌رقصد، شعفی توصیف‌ناپذیر در دل شهر پدید می‌آید. درختان زیتون که در گوشه‌گوشه روییده اند ، با شاخ‌وبرگ نقره‌فام‌شان، پیام‌آورانی صامت از صلح و دوستی برای هر تازه‌واردند.

لبنان، از دیرباز سرزمین دانشمندان سترگ بوده است. در قرون گذشته، محقق کرکی (ره)، از زادگان روستای کرک نوح در جبل عامل، به مقام مرجعیت دست یافت؛ چنان که آوازه‌اش تا ایران نیز رسید و بسیاری از ایرانیان مقلد او بودند . وی که جد فیلسوف شهیر دوره صفوی ، میرداماد (ره) بوده است ؛ جامع‌المقاصد اثر ماندگارش چنان قویم بود که شیخ اعظم انصاری (ره) در مکاسب اش؛ کمتر جایی را بی‌توجه به آرای او گذارده است؛ غالبا نظرش را پذیرفته ، گاه در برابرش تأمل کرده . سیطره علمی محقق کرکی ره در اندیشه فقهای پسین از وی ، به روشنی نمایان است .

چاپخانه‌ها و کتاب‌فروشی‌های بیروت از گذشته در میان اهل علم و ادب شناخته‌شده‌اند؛ با ویترین‌هایی پُر از کتاب‌هایی با جلدهای سخت، چشم‌نواز و منقش که جلدشان خود چون تابلوهای معرق، شکوهی خاص داشت.
به یاد دارم، در روزگاری که کتاب های عربی دوره ای در ایران کم یا نایاب بود، پدرم که با علمای صاحب نام لبنان مراوده داشت ؛ از بیروت تمام ۱۱۰ جلد بحارالأنوار را خرید و آورد ، به‌جز مجلدات ۲۹ تا ۳۳ که درباره‌ی مطاعن خلفا بود و چاپ نشده بود.
همراه آن‌ها، سیره ابن هشام، تفسیر مجمع‌البیان، الغدیر و چند دوره کتاب دیگر نیز خریده بود.
آن سال‌ها نوجوان بودم و با شیطنت می‌گفتم:
«آدم دلش می‌خواهد روی این جلدهای زرکوب و چشم‌نواز، مربا بریزد و بخوردشان!»
زبان شوخی‌ام کودکانه بود، اما دل‌سپردگی‌ام به کتاب واقعی.

لبنان ، کشوری بود در مسیر مدرنیته و رفاه، مردمی امیدوار به امنیت و پیشرفت. اما همسایگی با فلسطین اشغالی ، همه‌چیز را فروکاست. مردمی پژمرده روان ، چشم به پیشرفتی نامعلوم دارد .
اکنون بارقه های امید با وجود مقاومت مردم لبنان در دلها جوانه زده و فصل جدیدی را برای پیشرفت فراهم آورده است .

بسیاری از پل‌های شهری نیمه‌کاره رها شده‌اند؛ با انبوهی زباله ؛ یکی از شهروندان لبنانی را پرسیدم:
«این پل بزرگ، مثل پل سید خندان خودمان، چرا چنین رها شده؟»
پاسخ داد:
«کسی به گردن نمی گیرد ؛ شهرداری نه همتی دارد، نه پولی »

روزی سوار خودرو، از خیابان ساحلی مدیترانه می‌گذشتم. سفارت آمریکا در کناره‌ی مسیر بود. آن لحظه، خاطره‌ی انفجار سفارت و خروج آمریکائیان از بیروت در ذهنم تداعی کرد، روزی که با شور و خوشحالی وصف‌ناپذیر مردم لبنان و منطقه همراه بود.

در همان حوالی، بعدها رفیق حریری، نخست‌وزیر لبنان، در انفجار اتومبیلش به قتل رسید.

نویسنده

https://shiastudies.com/fa/?p=86412

مطالب مرتبط

آنگاه هدایت شدم / ۴

خاطره هایی از لبنان / ۵

خاطره هایی از لبنان / ۴

خاطره هایی از لبنان / ۲

خاطره هایی از لبنان / ۱

آنگاه هدایت شدم / ۳

هیچ نظری وجود ندارد