– ابنعباس گوید: علیبن ابیطالب را در کتاب خدا نامهایی است که مردم نمیشناسند. خداوند میفرماید: فأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ ( سوره اعراف / ۴۴٫) “مؤذنی در میان آنان ندادردهد که…” مراد از مؤذّن و ندادهنده آن حضرت است که میگوید: هان! لعنت خدا بر کسانی که ولایت مرا باور نداشتند و حق مرا سبک و ناچیز شمردند.(شواهدالتنزیل ۱ / ۲۰۲٫)
– علیبن عاصم کوفی اعمی در داستانی دراز گوید: به امام هادی علیه السلام عرض کردم: من از یاری بدنی شما عاجزم و جز دوستی شما و بیزاری از دشمنانتان و لعن آنان در خلوت خود سرمایهای ندارم، سرورا! حال من چگونه است؟ فرمود: پدرم از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر داد که فرمودهاست: هر که از یاری ما خاندان عاجز باشد و دشمنان ما را در خلوت خود لعن کند خداوند صدای او را به همه فرشتگان میرساند. پس هرگاه یکی از شما دشمنان ما را لعنت فرستد فرشتگان آن را بالا میبرند و هر کس را که آنان را لعن نکند لعنت میکنند. و چون صدایش به فرشتگان برسد برای او آمرزش میطلبند و بر او ثنا میفرستند و گویند: خداوندا، درود فرست بر روح بندهات که کوشش خود را در راه یاری اولیای تو به کار برد و اگر بیش از آن هم میتوانست دریغ نمیداشت. از سوی خداوند ندا آید که: ای فرشتگان من، من دعای شما را درباره این بندهام اجابت کردم و ندای شما را شنیدم، و بر روح او به همراه ارواح نیکان درود فرستادم و او را در زمره نیکان برگزیده قرار دادم.( بحارالانوار ۵۰ / ۳۱۶٫)
– عالم عامل عابد زاهد سیدالعارفین رضیالدین سیدبن طاووس؛ گوید: محمدبن اسماعیل، و نیز به کیر بن صالح از سلیمانبن جعفر روایت نموده که گفتند: ما بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدیم و آن حضرت در حال سجده شکر بود، سجده را بسیار طول داد، سپس سربرداشت. عرض کردیم: سجده را طول دادید؟ فرمود: هر که این را (که میگویم) در سجده شکر بخواند مانند کسی است که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر تیراندازی کردهاست.( در مصباح کفعمی (ص ۵۵۳): در روز بدر و اُحد هزار هزار تیر انداخته است.)گفتیم: آن را بنویسیم؟ فرمود: بنویسید؛ هرگاه به سجده شکر رفتید بگویید:
( سیدبن طاووس: مهجالدعوات / باب أدعیه مولانا علیّبن موسی الرضا – علیه السلام -.)
“خداوندا، لعنت کن آن دو کس را که دین تو را دگرگون نمودند و نعمت تو را تغییر دادند. و رسول تو صلی الله علیه و آله و سلم را متهم ساختند، و با آیین تو مخالفت کردند، و از راه تو بازداشتند، و بخششهای تو را ناسپاسی نمودند، و سخن تو را رد کردند، و رسول تو را به باد مسخره گرفتند، و فرزند پیامبر تو را کشتند، و کتاب تو را تحریفِ (معنوی) کردند، و آیات تو را انکار نمودند و آنها را به فسوس گرفتند، سر از عبادت تو برتافتند، و دوستان تو را به قتل رساندند، و در جایی نشستند که حق آنها نبود، و مردم را برگُرده آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم سوار کردند. خداوندا، هر دو را لعنت کن و همه را در پی یکدیگر به لعن خود گرفتار ساز، و آندو و پیروانشان را کبود چشم و نابینا به سوی دوزخ بران. خداوندا، ما در دنیا و آخرت با لعن آنها و بیزاری از آنها به سوی تو تقرب میجوییم. خداوندا، قاتلان امیرمؤمنین و قاتلان حسینبن علی و پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را لعنت فرست. خداوندا، بر عذاب و پستی و خواری و بیکسی آندو بیفزا، خداوندا، آندو را به سوی آتش بران و در عقاب دردناک خود سرنگون ساز. خداوندا، آندو و پیروانشان را گروهی به دوزخ فرست. خداوندا، جمعشان را پریشان کن و کارشان را پراکنده ساز، و میان آنان اختلاف افکن، و جماعتشان را از هم جدا ساز، و پیشوایانشان را لعنت فرست، و جلوداران و سروران و بزرگانشان را بکش، و سرانشان را لعنت کن، و پرچمشان را بشکن، و میانشان جنگ و نزاع افکن، و احدی از آنان را باقی مگذار. خداوندا، بر ابوجهل و ولید پیدرپی لعنت فرست. خداوندا، آندو را لعنتی فرست که همه فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل و هر مؤمنی که قلبش را به ایمان آزمودهای آنان را همانگونه لعنت کنند. خداوندا، آندو را لعنتی فرست که دوزخیان از آن پناه جویند. خداوندا، آندو را لعنتی فرست که به خاطر احدی خطور نکردهباشد. خداوندا، آندو را در نهانترین نهان خود و ظاهر آشکارایت لعنت فرست، و در تقدیر خود به عذاب سختشان گرفتار آر، و دو دختر و پیروان و دوستان و دنبالهروهای آنان را در لعنت شریک آنان ساز، که تو شنونده دعایی. (مهجالدعوات، باب ادعیه مولانا علیبن موسیالرضا – علیه السلام)
– ابوحمزه ثُمالی گوید: امام سجاد علیه السلام فرمود: هر که جِبت و طاغوت را یک بار لعنت کند خداوند هفتاد هزار هزار حسنه برای او بنویسد، و هفتاد هزار هزار گناه را از پرونده عملش پاک سازد، و هفتاد هزار هزار درجه او را بالا برد. و هر که در شب نیز یک بار آندو را لعنت کند همین اندازه ثواب برای او نوشته گردد. امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت، من نزد امام باقر علیه السلام رفتم و گفتم: ای مولای من، حدیثی از پدر شما شنیدهام، فرمود: ای ثمالی آن را بازگو…( شفاءالصدور فی شرح زیاره العاشور / ۳۷۱٫)
– حسینبن ثَور و ابنسلمه سرّاج گویند: از امام صادق علیه السلام شنیدیم که در تعقیب هر نماز واجبی چهار تن از مردان و چهار تن از زنان هر کدام را به نام لعنت میکرد، و نیز معاویه و آندو زن و هند و امّالحَکَم خواهر معاویه را لعنت میفرستاد.( وسائلالشیعه ۶ / ۴۶۲٫) – جابر گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: هیچگاه از نماز واجب برنخیز و روی مگردان مگر با لعن فرستادن بر بنیامیّه.( وسائلالشیعه ۶ / ۴۶۲٫)
– امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قنوت خود بر گروهی با نام آنها و پدران و اقوامشان نفرین کرد و علی علیه السلام نیز پس از آن حضرت همینگونه عمل کرد.(وسائلالشیعه ۶ / ۲۸۴٫) – روایت است که علی علیه السلام در قنوت نماز صبح معاویه و عَمْروعاص و ابوموسی و ابواَعْوَر و یاران آنها را لعن کرد. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، ۸ / ۵۶۶٫) – در حدیث دیگری آمدهاست که آن حضرت نماز مغرب را با مردم برگزار کرد و در رکعت دوم قنوت خواند و در آن معاویه و عَمْروعاص و ابوموسی اشعری و ابواعورسُلَمی را لعن کرد. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، ۸ / ۵۶۶٫)
– و نیز روایت است که علی علیه السلام پس از داستان تحکیم، هرگاه نماز صبح و مغرب را میخواند و از درود و سلام فارغ میشد میگفت: خداوندا، معاویه و عَمرو و ابوموسی و حبیببن سَلَمه و عبدالرحمنبن خالد و ضحّاکبن قیس و ولیدبن عقبه را لعنت کن. (بحارالانوار، چاپ کمپانی، ۸ / ۵۹۱٫)
– شیخ کلینی؛ به سندش از محمد بن حکیم روایت کرده که گفت: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، ما در دین دانا شدهایم و خداوند ما را به واسطه شما از مردم بینیاز فرمودهاست تا آنجا که جمعی از ما در مجلسی حضور یابند و هیچ مردی از رفیقش سؤالی نمیکند چرا که آن مسأله و پاسخش را در خاطر دارد به واسطه منّتی که خدا از برکت شما بر ما نهادهاست. اما گاهی مطلبی برای ما پیش میآید که از شما و پدرانت درباره آن سخنی به ما نرسیدهاست، پس ما به بهترین وجهی که در نظر داریم و چیزی که با اخبار وارده از شما سازگارتر است توجه میکنیم و همان را انتخاب میکنیم. فرمود: چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت! به خدا سوگند که هر که هلاک شد از همین راه به هلاکت رسید ای پسر حکیم. سپس فرمود: خدا لعنت کند ابوحنیفه را که میگفت: علی چنان گفت و من چنین میگویم…(اصول کافی ۱ / ۵۶، حدیث ۹٫)
– اسحاقبن عمّار صیرفی گوید: به امام کاظم علیه السلام گفتم: فدایت شوم، درباره آن دو منافق برایم سخنی گویید که من از پدرتان درباره آنها سخنانی چند شنیدهام. فرمود: ای اسحاق، اولی به منزله گوساله و دومی به منزله سامری است. گفتم: فدایت شوم، درباره آنها بیشتر بفرما. فرمود: به خدا سوگند که آن دو بودند که مردم را در نصرانیت و یهودیت و مجوسیت نگاه داشتند (و مانع گرایش آنها به اسلام شدند)؛ خدایشان نیامرزد. گفتم: فدایت شوم، بیشتر بفرما. فرمود: سه دستهاند که خداوند به آنان نظر رحمت نمیکند و آنان را (از گناهان) پاکیزه نمیسازد و عذابی دردناک دارند. گفتم: فدایت شوم، آنها کیانند؟ فرمود: مردی که امامی را که از سوی خدا منصوب نشده به امامت شناسد، و مردی که در امامی که از سوی خدا منصوب شده طعنه زند، و مردی که پندارد این دو کس (یا آن دو تن نامبرده) از اسلام بهرهای دارند. گفتم: فدایت شوم، بیشتر بفرما. فرمود: ای اسحاق، برای من فرقی ندارد که آیه محکمی از کتاب خدا را بیندازم، یا نبوت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کنم، یا پندارم که خدایی در آسمان نیست، یا آنکه کسی را بر علیبن ابیطالب علیه السلام مقدم بدارم. گفتم: فدایت شوم، بیشتر بفرما. فرمود: ای اسحاق، در دوزخ وادیی است به نام سَقَر، که از روزی که خدایش آفریده شرارهای نکشیده، اگر خداوند به آن اجازه شراره کشیدن به قدر سوراخ سوزنی دهد شعلهاش همه مردم روی زمین را بسوزاند، و دوزخیان از گرما و بوی گند و تعفن این وادی و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه میجویند، و در آن وادی کوهی است که همه اهل آن وادی از آن کوه و بوی گند و تعفن آن و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه میجویند، و در آن کوه درهای است که همه اهل آن کوه از گرما و بوی گند و تعفن آن و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه میجویند، و در آن دره چاهی است که اهل آن دره از گرما و بوی گند و تعفن آن و عذابهایی که خداوند برای اهل آن فراهم کرده پناه میجویند، و در آن چاه اژدهایی است که همه اهل آن چاه از کثافت و بوی گند و تعفن آن اژدها و زهرهایی که خداوند در نیش آن برای اهل آنجا فراهم کرده پناه میجویند، و در شکم آن اژدها هفت صندوق است که پنج تن از امتهای گذشته و دو تن از این امت در آن هستند. گفتم: فدایت شوم، آن پنج تن و آن دو تن کیانند؟ فرمود: آن پنج تن عبارتند از: قابیل که هابیل را کشت، و نمرود که با ابراهیم درباره پروردگارش به گفتگو و احتجاج پرداخت، گفت: “من هم زنده میکنم و میمیرانم”( سوره بقره / ۲۵۸٫)، و فرعون که گفت: “من پروردگار برتر شما هستم”( سوره نازعات / ۲۴٫) و یهودا که یهودیان را به دین یهود درآورد، و بولس که نصاری را بدان دین کشانید، و از این امت آن دو تن عرب بیابانگرد هستند.(ثوابالاعمال / ۲۵۵ – ۲۵۶٫)
اشکال به لعن برخی از صحابه و پاسخ آن
– بسیار مناسب دیدم که در اینجا مطلبی را که ابن ابیالحدید نقل کرده بیاورم، و هر که آن را بخواند و در آن بیندیشد او را کافی است و به حقیقت مطلب دست خواهد یافت. وی گوید: در سال ۶۱۱ در بغداد به حضور ابوجعفر نقیب، یحییبن محمد علوی بصری رسیدم، جماعتی نزد او بودند و یکی از آنان کتاب “اَغانی” ابوالفرج را میخواند، سخن از مغیرهبن شعبه پیش آمد و آن جماعت درباره او به گفتگو پرداختند، برخی او را نکوهش کردند و برخی ستایش؛ گروهی دیگر نیز لب فروبستند و چیزی درباره او نگفتند. یکی از فقهای شیعه ( منظور غیرشیعه امامی است.)که به فراگیری پارهای (منظور غیرشیعه امامی است.) از علم کلام بر اساس رأی اشعری مشغول بود گفت: واجب است که از گفتگو درباره صحابه و اختلافهای آنان زبان نگهداشت و چیزی نگفت، زیرا ابوالمعالی جُوَینی گفته که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این کار نهی کرده و فرمودهاست: “از مشاجراتی که میان یاران من درگرفته بپرهیزید و به آنها کار نداشتهباشید”، و فرموده: “یاران مرا به خودم واگذارید، که اگر یکی از شما به اندازه کوه اُحد طلا انفاق کند به پای یک چارک و نیم چارک انفاق آنان نمیرسد”، و فرموده: “یاران من مانند ستارگانند، از هر کدام پیروی کنید هدایت یابید”، و فرموده: “بهترین شما مردم قَرْنی هستند که من در آنم، سپس مردم قرن بعد، سپس مردم قرن بعد، سپس مردم قرن بعد”. و در قرآن نیز مدح و ثنای صحابه و تابعین وارد شده؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: “شما چه دانید، شاید خداوند به اهل بدر نظر کرده و فرموده باشد: (از این به بعد) هرچه خواستید عمل کنید که من شما را آمرزیدم”. و روایت است که نزد حسن بصری سخن از جنگ جمل و صفّین به میان آمد، گفت: آنها خونهایی بوده است که خداوند شمشیرهای ما را از آن پاک ساخت، پس ما زبان خود را بدان نمیآلاییم. وانگهی آن احوال از نظر ما پوشیده بوده و اخبار آنها از حقایقش بسیار دور افتادهاست، از این رو شایسته ما نیست که در آن گفتگو کنیم؛ و اگر یکی از آنان هم به راه خطا رفته لازم است که شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درباره آنها حفظ کرد؛ و شرط مروت آن است که شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درباره همسرش عایشه، و پسر عمهاش زبیر ، و نیز طلحه که او را به دست خود محافظت نمود حفظ کرد. تازه چه چیزی ما را ملزم میسازد و بر ما واجب میکند که احدی از مسلمانان را لعن کنیم یا از او بیزاری بجوییم؟! و چه ثوابی در لعنت و بیزاری نهفتهاست؟! خدای متعال در روز قیامت به هیچ مکلفی نمیگوید: چرا لعن نکردی؟ بلکه خواهد گفت: چرا لعن کردی؟ و اگر انسانی در همه عمر ابلیس را لعن نکند نافرمان و گنهکار به حساب نمیآید؛ و اگر انسان به جای لعنت “اَستغفراللَّه” بگوید برایش بهتر است. وانگهی چگونه برای عامّه رواست که در امور خاصّه دخالت کند، در صورتی که آنان امیران و سرکردگان این امت بودهاند، و ما امروزه جداً در طبقه فروتر از آنان قرار داریم، پس چگونه زیبنده است که از آنان انتقاد کنیم؟! آیا زشت نیست که رعیت در امور باریک شاه و احوال و شئونی که میان او و خانواده و پسرعموها و زنان و کنیزانش میگذرد دخالت کند؟! و میدانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داماد (یعنی شوهر خواهر) معاویه بود و امّحبیبه خواهر معاویه همسر وی بود، و ادب اقتضا میکند که شأن امّحبیبه که امّالمؤمنین است درباره برادرش حفظ شود. و چگونه روا باشد لعن کسی که خداوند میان او و رسولش پیوند دوستی برقرار ساخته؟! مگر همه مفسران نگفتهاند که این آیه درباره ابوسفیان نازل شده:
عَسَی اللَّهُ اَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مَوَدَّهً ( سوره ممتحنه / ۷٫)”امید است که خداوند میان شما و دشمنانتان دوستی برقرار سازد”،
و این پیوند همان دامادی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با ابوسفیان است که دختر او را به همسری گرفت. به علاوه، آنچه شیعه از اختلافات و مشاجرات میان صحابه نقل میکند ثابت نیست، و یاران آن حضرت همه مانند فرزندان یک مادر هستند و دل هیچ کدام از دیگری مکدّر نبوده و هرگز میان آنان اختلاف و نزاعی صورت نگرفتهاست. سخن که بدین جا کشید ، ابوجعفر؛ گفت: من چندی پیش به خط خود سخن یکی از زیدیه را در این باره به عنوان نقض و ردّ بر ابوالمعالی جوینی در این نظری که برای خود اختیار نموده به صورت تعلیقه نوشتهام، و اینک آن را به شما میدهم تا با تأمل در آن، از سخن گفتن درباره سخنان این فقیه بینیاز باشم، زیرا من در خود دردی را احساس میکنم که مانع از گفتگوی بسیار است به ویژه اگر سخن به جدل و سرسختی دشمن بیانجامد. سپس از میان کتابهای خود جزوهای را بیرون آورد که آن را در آن مجلس خواندیم و حاضران را خوش آمد، و من خلاصه آن را در اینجا میآورم: پاسخ ابوجعفر نقیب به مسأله عدالت صحابه و عدم جواز لعن آنان: ابوجعفر گوید: اگر نه این بود که خداوند دشمنی با دشمنان خود را مانند دوستی با دوستانش واجب نموده و در ترک آن بر مسلمانان سخت گرفته، – چرا که عقل بدین کار رهنماست و خبر درست در این مورد رسیده که فرموده:
لاتَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْکانُوا آباءَهُمْ اَوْاَبْناءَهُمْ اَوْاِخْوانَهُمْ اَوْعَشیرَتَهُمْ. ( سوره مجادله / ۲۲٫)”هرگز قومی را که به خدا و روز قیامت ایمان آوردهاند نخواهی یافت که با دشمنان خدا و رسول او دوستی کنند گرچه پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند”، و فرموده: وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و النَّبِی وَ ما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مااتَّخَذُوهُمْ اَوْلیاءَ ( سوره مائده / ۸۱٫)”و اگر به خدا و پیامبر و آنچه به او نازل شده ایمان داشتند کافران را دوست نمیگرفتند”،
و فرموده: لاتَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ( سوره ممتحنه / ۱۳٫)”با قومی که خدا بر آنان غضب کرده دوستی مکنید”،
و نیز مسلمانان اجماع دارند بر آنکه خدای متعال دشمنی با دشمنانش و دوستی با دوستانش را واجب ساخته -و اگر نه این بود که – دشمنی در راه خدا واجب، و دوستی در راه خدا واجب است هرگز ما در راه دین با کسی دشمنی نمیورزیدیم و از او بیزاری نمیجستیم و دشمنی با آنها تکلّفی بیش نبود، و اگر میدانستیم که خداوند این عذر را از ما میپذیرفت که گوییم: “پروردگارا، کار آنان از نظر ما پوشیده بود و گفتگو در کاری که بر ما پوشیده بود معنا نداشت”، بیشک بر این عذر اعتماد میکردیم و با آنان طرح دوستی میریختیم، ولی میترسیم که خدای سبحان به ما بگوید: اگر کار آنان از دید شما پنهان بود از دل و گوش شما که پنهان نبود، زیرا اخبار درستی درباره آنان به شما رسید که با همینگونه اخبار پی به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بردید و اقرارِ به او و دوستی کسانی را که او را تصدیق کردند و دشمنی با کسانی را که او را نافرمانی نموده و به انکار او برخاستند بر خود لازم ساختید، و نیز مأمور بودید که در قرآن و آنچه پیامبر آورد بیندیشید؛ و چرا نترسیدید که فردا روز از مشمولان این آیه باشید که عدهای گویند: رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَاَضَلُّونَا السَّبیلا ( سوره احزاب / ۶۷٫)”پروردگارا، ما از سران و بزرگان خود فرمان بردیم و آنان ما را به گمراهی کشاندند”؟! اما لفظ لعن چیزی است که خود خداوند بدان دستور داده و آن را واجب نمودهاست؛ نمیبینی که فرموده:
اُولئِکَ یَلْعَنُهُمُاللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ؟ ( سوره بقره / ۱۵۹٫)”آنان را خدا لعنت میکند و لعنتکنندگان نیز لعنت میکنند”، که این جمله خبری است که معنای امر دارد مانند این آیه: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ “( سوره بقره / ۲۲۸٫)و زنان طلاق دادهشده سه طهر (یا سه حیض) عدّه نگهمیدارند” که معنایش امر است یعنی باید در این مدت عده نگهدارند. و نیز خداوند گنهکاران را لعنت کرده که فرموده:
لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنیاِسْرائیلَ عَلی لَسانِ داوُدَ ( سوره مائده / ۷۸٫)”کافران بنیاسرائیل بر زبان داود لعنت شدند”. اِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ ( سوره احزاب / ۵۷٫)”آنان که خدا و رسول او را میآزارند خداوند در دنیا و آخرت لعنتشان کردهاست”. مَلْعُونینَ اَیْنَما ثُقِفُوا اُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلاً ( سوره نور / ۷٫)”ملعونند، هرجا که یافت شدند باید دستگیر شوند و به سختی به قتل رسند”. اِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَ اَعَدَّ لَهُمْ سَعیراً ( سوره احزاب / ۶۴٫)”خداوند کافران را لعنت کرده و آتشی سوزان برای آنها فراهم کردهاست”. و به ابلیس فرمود:
وَ اِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی اِلی یَوْمِ الدّینِ ( سوره ص / ۷۸٫)”و لعنت من تا روز جزا بر تو باد”. اما این که کسی گوید: “چه ثوابی در لعن نهفتهاست؟ و خدای متعال هیچگاه به مکلف نمیگوید: چرا لعنت نکردی؟ بلکه به او خواهدگفت: چرا لعنت کردی؟ و اگر لعنکننده به جای آنکه بگوید: “خدا فلانی را لعنت کند” بگوید: “خداوندا ، مرا بیامرز” برای خودش بهتر است؛ و اگر انسانی در تمام عمر خود ابلیس را لعنت نکند بدان سبب مؤاخذه نمیگردد”. اینها همه سخن نادان نابخردی است که نمیداند چه میگوید. زیرا لعنت فرستادن خود نوعی طاعت است و موجب ثواب و پاداش خواهد بود اگر مطابق دستور و آنگونه که بایستهاست، انجام شود و آن چنان است که مستحق لعن برای خدا و در راه خدا مورد لعن قرار گیرد نه به خاطر تعصب و هوای نفس. مگر نمیبینی که شرع الهی در مورد انکار فرزند از خود دستور لعن داده و قرآن هم بدان گویاست و آن این است که شوهر در بار پنجم بر خود لعنت فرستد و گوید: اَنَّ لَعْنَهَ اللَّهِ عَلَیْهِ اِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبینَ “لعنت خدا بر او باد اگر دروغگو باشد”. ( سوره نور / ۷٫) پس اگر خدا نمیخواست که بندگانش این لفظ را بر زبان برانند و اگر آنان را از این راه به عبادت فرانمیخواند آن را از دستورهای شریعت قرارنمیداد و آن را در کتاب عزیز خود بارها تکرار نمیکرد، و در حق قاتل نمیفرمود: وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ “( سوره نساء / ۹۳٫)و خدا بر او خشم گرفته و او را لعن کردهاست”، و مراد از “لَعَنَهُ” که جمله خبریه است جز این نیست که ما را امر به لعن کردن او فرمودهاست، و اگر امری هم در میان نبود باز میتوانستیم او را لعن کنیم زیرا خداوند او را لعن نمودهاست. آیا میشود خداوند کسی را لعن کند و ما نتوانیم او را لعن کنیم؟ این چیزی است که عقل روا نمیدارد چنانکه هرگاه خداوند کسی را بستاید ما هم میتوانیم او را بستاییم، و هر که را نکوهش کند ما هم میتوانیم وی را نکوهش نماییم. و نیز خداوند فرموده:
هَلْ اُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَهً عِنْدَ اللَّهِ؟ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ( سوره مائده / ۶۰٫) “بگو: آیا شما را به پاداش بدتر از این در نزد خدا خبر بدهم؟ (پاداش) آن کسی است که خدا او را لعن کردهاست”. و فرموده: رَبَّنا اتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبیراً ( سوره احزاب / ۶۸٫)”پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و آنان را سخت لعنت فرست”. و فرموده: وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُاللَّهِ مَغْلُولَهٌ، غُلَّتْ اَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا به ما قالُوا ( سوره مائده / ۶۴٫)”ویهود گفتند: دست خدا بسته است، دست خودشان بسته است و بدین گفتارشان مورد لعنت قرار گرفتند”.
با توجه به این آیات چگونه کسی میتواند بگوید که خداوند (در روز قیامت) به مکلف نمیگوید: چرا لعن نکردی؟ آیا چنین گویندهای نمیداند که خداوند امر به دوستی با دوستانش و دشمنی با دشمنانش نموده، و همانگونه که از تولّی و دوستی میپرسد از تبرّی و دشمنی هم سؤال میکند؟! آیا نمیبینی که وقتی یک یهودی مسلمان شود از او میخواهند و به او گویند که کلمه شهادتین را بر زبان جاری کن، آنگاه بگو: از هر دینی مخالف با دین اسلام بیزارم. و او ناگزیر باید بیزاری بجوید، زیرا عمل بدان سبب کامل میگردد؟! آیا این گوینده این شعر را نشنیده که گوید: تَوَدُّ عَدُوِّی ثُمَّ تَزْعَمُ اَنَّنی/صَدیقُکَ، اِنَّ الرَّأی عَنْکَ لَعازِبُ/ “با دشمنم دوستی میکنی و باز هم مرا دوست پنداری! بیشک رأی درست از تو به دور ماندهاست”. بنابراین دوستی با دشمن در واقع بیرون شدن از دوستی با دوست است، و چون دوستی از میان رفت جز دشمنی باقی نخواهد ماند، زیرا انسان نمیتواند در حد متوسطی با دشمنان و عاصیان خداوند قرار داشته باشد که نه با آنها دوستی کند و نه از آنها بیزاری جوید، و اجماع مسلمانان بر نفی این واسطه قائم است. اما این که گفت: “اگر به جای لعنت بگوید: استغفراللَّه ، برای او بهتر است”، باید دانست که اگر کسی استغفار کند بدون آنکه (در جای خود) لعنت فرستد و یا اعتقاد به وجوب لعن نداشتهباشد استغفارش سودی به حال او نخواهد داشت و مقبول نخواهد افتاد. زیرا چنین کسی نسبت به خداوند عاصی بوده و در خودداری از لعن کسی که خداوند بیزاری از او و اظهار بیزاری از او را واجب نموده امر خدا را زیر پا نهاده و با آن مخالفت کردهاست؛ و آن کس که بر برخی از گناهان اصرار ورزد توبه و استغفارش از برخی گناهان دیگر پذیرفته نخواهدشد. و اما کسی که در تمام عمرش ابلیس را لعن نکند، اگر اعتقاد به وجوب لعن او نداشتهباشد بیشک کافر است، و اگر به وجوب لعن او معتقد باشد و با این حال او را لعن نکند خطاکار به حساب میآید. وانگهی میان لعن نکردن ابلیس و لعن نکردن سران گمراهی در این امت مانند معاویه و مغیره و امثال آنها فرق است، زیرا خودداری از لعن ابلیس موجب شبههای درباره ملعون بودن ابلیس نزد احدی از مسلمانان ایجاد نمیکند ، ولی خودداری از لعن کردن اینگونه افراد در نظر بیشتر مسلمانان در کار آنان شبههانگیز است؛ و پرهیز از موجبات شبهه در دین از واجبات است. از این رو خودداری از لعن ابلیس با خودداری از لعن اینان قابل قیاس نیست. باز به مخالفان باید گفت: اگر کسی بگوید: کار یزیدبن معاویه و حجّاج بن یوسف بر ما پوشیدهاست و ما را نرسد که در داستان آنها سخن به گزاف گوییم و به لعن آنها پردازیم و با آنان دشمنی کنیم و از آنان بیزاری جوییم؛ آیا این سخن جز این است که شما میگویید: کار معاویه و مغیرهبن شعبه و امثال اینان بر ما پوشیده بوده و معنا ندارد که در داستان آنها سخن به گزاف گوییم؟! وانگهی، ای گروه عامّه و حَشْویّه و اهل حدیث، چرا شما در کار عثمان مداخله میکنید و سخن به گزاف میگویید با آنکه داستان او هم بر شما پوشیده بودهاست! و چرا از قاتلان وی بیزاری میجویید و آنها را لعن میکنید؟! و چرا شأن ابوبکر را درباره فرزندش محمّد صدّیق حفظ نکردید ، زیرا فرزند وی را لعن میکنید و او را فاسق میدانید؟! و نیز شأن عایشه را درباره همین محمد که برادر اوست حفظ نکردید، ولی ما را از سخن گفتن و مداخله در کار علی و حسن و حسین و معاویه -که به آنان ستم روا داشته و بر حق آنان چنگ انداخته و غصب نمودهاست- بازمیدارید؟! و چگونه لعن ظالم به عثمان به نظر شما از سنّت است ولی لعن ظالم به علی و حسن و حسین تکلف و کاری نابجا؟! و چگونه عامه در کار عایشه دخالت میکنند و از کسی که به او نگریست و از آن کس که به او گفت: “ای حمیراء” یا “او حمیراء است” بیزاری میجویند و به خاطر آنکه آن کس پرده حرمت وی را درید او مورد لعنت قرار میدهند ولی ما را از سخن گفتن درباره فاطمه و ماجراهایی که پس از وفات پدر آن حضرت بر او رفت بازمیدارند؟! اگر گویید: از این رو داخل خانه فاطمه شدند و پرده حرمتش دریدند تا نظام اسلام را پاس بدارند و نگذارند مطلب فاش شود و گروهی از مسلمانان گردن از ریسمان طاعت و همراهی جماعت بیرون کشند. در پاسخ گوییم: پرده حرمت عایشه را نیز از آن رو کنار زدند و هودج او را دریدند که وی ریسمان طاعت را وا تابید و شقّ عصای مسلمانان کرد (میان مسلمانان اختلاف افکند) و پیش از رسیدن علیبن ابیطالب علیه السلام به بصره خون مسلمانان را ریخت و توسط او جنایاتی از قتل و خونریزی بر سر عثمانبن حُنَیف و حکیمبن جَبَله و مسلمانان صالحی که با آنان بودند رفت که کتابهای تاریخ و سیره گویای آن است. و اگر وارد شدن به خانه فاطمه برای کاری که هنوز واقع نشدهبود روا باشد بیشک کشف ستر عایشه برای کاری که واقع شده و تحقق یافتهبود نیز روا باشد. و از چه رو هتک ستر عایشه از گناهان بزرگی است که موجب خلود در دوزخ بوده و بیزاری از فاعل آن از محکمترین ریسمانهای دین است، ولی به عکس آن، کشف خانه فاطمه و دخول بر او در منزلش و گردآوردن هیزم بر در خانهاش و تهدید او به آتش زدن از محکمترین دستاویزهای دین و استوارترین ستونهای اسلام شمردهشده و از جمله چیزهایی به حساب میآید که خداوند مایه عزت مسلمانان قرار داده و آتش فتنه را بدان خاموش ساختهاست؟! در صورتی که حرمت هر دو یکی است و پرده هر دو هم یکی! و دوست نداریم که بگوییم: حرمت فاطمه بزرگتر و مکانش بالاتر و صیانتش به خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اولیتر است، چرا که او پاره تن پیامبر و جزئی از گوشت و خون او بود، و مانند همسر نبود که بیگانه به حساب آمده و پیوند نسبی میان او و شوهرش برقرار نیست و تنها پیوندی عاریتی است و مانند اجاره منفعت و ملکیت کنیز است که با خرید و فروش حاصل میشود، و از همین رو حسابگران سهمالارث گویند: اسباب توارث سه چیز است: سبب، نسب، ولاء. نسب همان خویشاوندی است، سبب پیوند ازدواج، و ولاء ولاء عتق است. با این بیان پیوند نکاح را خارج از پیوند نسبی دانستهاند، و اگر همسر دارای پیوند نسبی با شوهر خویش بود اقسام سهگانه را باید دوگانه قرار میدادند. وانگهی چگونه عایشه و زنان دیگر به پای فاطمه میرسند با آنکه همه مسلمانان از دوست و غیردوست اتفاق دارند که آن حضرت سرور زنان بهشتی است! و نیز: چگونه امروزه حفظ شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره همسرش و حفظ حرمت امّحبیبه (همسر رسول خدا) درباره برادرش (معاویه) بر ما لازم است، ولی صحابه خود را ملزم ندانستهاند که حرمت رسول خدا را درباره خاندانش پاس بدارند و نیز حرمت حضرتش را درباره داماد و پسرعمویش عثمانبن عفّان حفظ نکردند و آنها را کشتند و لعن کردند؛ و نیز بسیاری از صحابه عثمان را لعن میکردند با آنکه خلیفه بود، از جمله عایشه که میگفت: این نَعثَل را بکشید( نعثل نام مردی یهودی است که عایشه عثمان را به وی تشبیه مینمود.) ، خدا نعثل را لعنت کند. و از جمله عبداللَّهبن مسعود بود. و نیز معاویه علیبن ابیطالب و دو فرزندش حسن و حسین را بر منابر شام لعن میکرد و در قنوت نمازها بر آنان نفرین میفرستاد با آنکه آنان زنده بودند و در عراق زندگی میکردند. و نیز ابوبکر و عمر سعدبن عُباده را در حال حیات وی لعن کردند و از وی بیزاری جستند و او را از مدینه به شام تبعید کردند. و نیز عمر خالدبن ولید را پس از قتل مالکبن نُوَیره لعنت کرد. و پیوسته لعن کردن در میان مسلمانان امر آشکاری بود هرگاه از انسان معصیتی میدیدند که موجب لعن و بیزاری بود. و اگر این امر معتبری بود که شأن زید به خاطر عَمرو حفظ شود و مورد لعن قرار نگیرد، میبایست شأن صحابه را درباره اولادشان پاس داشت و اولاد آنها را به خاطر پدرانشان لعن نکرد، بنابراین میبایست شأن سعدبن ابیوقّاص حفظ شود و فرزندش عمربن سعد قاتل حسین علیه السلام لعن نشود، و شأن معاویه حفظ شود و فرزندش یزید حادثهآفرین حَرّه ( حرّه محلی است در مدینه که پس از حادثه کربلا، سپاه شام انقلابیون آنجا را سرکوب کردند و همه را قتلعام نمودند.)و قاتل حسین علیه السلام و ترساننده اهل مسجدالحرام در مکه لعن نگردد، و شأن عمربن خطّاب درباره فرزندش عبیداللَّه قاتل هرمزان (که بیگناه بود) و محارب با علی علیه السلام در صفّین حفظ گردد. باید توجه داشت که اگر خودداری از دشمنی با دشمنان خدا از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حفظ شأن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره اصحاب وی و رعایت عهد و پیمان حضرتش محسوب میشد اگر گردن ما را هم میزدند باز با آنان دشمنی نمیکردیم، ولی دوستی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود مانند دوستی افراد نادانی نبود که از روی تعصب با یکدیگر دوستی میکنند، و بیشک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوستی یاران خود را از آن جهت واجب ساخت که مطیع خدا بودند، و هرگاه که معصیت خدا کنند و مایه وجوب محبتشان را از دست دهند دیگر در نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باکی نیست که دست از لزوم محبت آنان برداشت و شگفتی ندارد که از تمسک به موالات آنان چشم پوشید و روی گرداند، زیرا حضرتش دوست میداشت که با دشمنان خدا دشمنی کند گرچه خاندانش باشند، چنانکه دوست میداشت که با دوستان خدا دوستی نماید گرچه از نظر خویشاوندی بس دور از وی باشند. شاهد بر این، اجماع امت است بر آنکه خداوند دشمنی با مرتد و منافق را واجب ساخته گرچه از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد و خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدین کار دستور داده و فراخوانده است، زیرا خود حضرتش بریدن دست دزد و تازیانه زدن تهمت زننده و دختر زناکار را واجب ساخت گرچه از مهاجران یا انصار باشد. آیا نمیبینی که فرمود: اگر فاطمه دزدی کند دستش را قطع میکنم؟! میبینیم که درباره دخترش که به منزله جان اوست در دین خدا محاباتی ندارد و در حدود الهی ملاحظه او را نمیکند. و نیز اصحاب اِفکْ ( داستان آن در اوایل سوره مبارکه نور آمده است.(م))را از جمله مِسطح بن اَثاثه را که از بدریان بود تازیانه زد. وانگهی اگر جایگاه یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پایهای است که در صورت معصیت خدا هم نباید با آنان دشمنی ورزید و از آنان بدگویی نمود بلکه واجب است که به خاطر صحابی بودن حرمتشان را پاس داشت و از عیبها و گناهانشان چشم پوشید، بیشک باید با یار موسی که ثنای او در قرآن آمده، پس از آنکه پیرو هوای نفس خود شد و به تعبیر قرآن از جامه آیاتی که به او داده شدهبود بیرون آمد و گمراه شد باز هم چنین معامله کرد؛ و نیز سزاوار بود که گوسالهپرستان از یاران موسی از چنین شأنی برخوردار باشند، زیرا همه آنان از یاران پیامبری بزرگ از پیامبران خدای سبحان بودند. و نیز: اگر صحابه برای خود چنین منزلتی قائل بودند خود بهتر میدانستند، زیرا آنها منزلت خود را بهتر از عوام روزگار ما میدانستند؛ و اگر برخورد آنان را با یکدیگر در نظرگیری خواهی دانست که قصه بر خلاف آن چیزی است که امروز در دل مردم جای گرفتهاست. این علی و عمّار و ابوالهَیثمبن تیّهان و خُزَیمهبن ثابت و همه یاران علی از مهاجران و انصار هستند که جایز ندیدند از طلحه و زبیر غفلت ورزند تا آنکه با آندو و یارانشان آن کردند که در عصر ما با خوارج میکنند. و این طلحه و زبیر و عایشه و یاران و هواداران آنها هستند که روا ندیدند دست از علی بردارند تا آنکه آهنگ او کردند همانگونه که آهنگ غاصبان به ناحق در زمان ما میکنند. و این معاویه و عَمْرِوعاص هستند که علی را با چشمی که یک نفر عامی، دوست یا همسایه خود را میبیند نگاه نکردند و کوتاه نیامدند تا آنکه شمشیر به روی او کشیدند و او و اولاد او و هر زندهای از خاندان او را لعن کردند و یارانش را کشتند؛ و آن حضرت نیز در نمازهای واجب آندو را و ابوالاَعْوَر اسلمی و ابوموسی اشعری را که هر دو از صحابه بودند به همراه آندو لعن میکرد و این سعدبن ابیوقّاص ، محمدبن مَسلمه ، اُسامهبن زید ، سعیدبن زیدبن عمروبن نُفَیل، عبداللَّهبن عمر، حسّانبن ثابت و انسبن مالک هستند که بر خود لازم ندیدند که از علی در جنگ با طلحه و از طلحه در جنگ با علی تقلید کنند با آنکه به اجماع مسلمانان طلحه و زبیر افضل از این چند تن بودهاند؛ زیرا به پندار خودشان بیم از آن داشتند که مبادا علی در جنگ با آندو در اشتباه باشد و نیز آندو در جنگ با علی در اشتباه باشند. و این عثمان است که ابوذر را به ربذه تبعید کرد و با او چنان معامله کرد که با گنهکاران و افراد بیایمان میکنند. و این عمّار و ابنمسعودند که با عثمان آنگونه برخورد کردند چرا که از او چیزها دیدند که موجب شد او را پند دهند و عثمان هم با آنان معاملهای کرد که همه میدانید و انقلابیون هم با عثمان چنان کردند که شما میدانید و همه مردم هم به خوبی میدانند. و این عمر است که وقتی زبیر بن عوّام از او اجازه میخواهد تا در جنگ شرکت کند به او میگوید: من دروازه این ناحیه را میبندم تا مبادا یاران محمّد در آن در میان مردم پخش شوند و آنان را به گمراهی کشند! و نیز او و ابوبکر معتقد بودند که علی و عباس در داستان نزاع در میراث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را دروغگو و ستمگر و تبهکار میدانستند و ندیدیم که علی و عباس هم از این پندار درباره آندو عذر بخواهند و عقبنشینی کنند و هیچ یک از اهل حدیث نیز اعتذار آنها را نقل نکردهاست و ندیدیم که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز آنچه را عمر از علی و عباس نقل کرد و به آنها نسبت داد بر آنها انکار کنند و آن را ناروا بدانند، و نیز این گفتار عمر درباره یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که گفت: “آنها میخواهند مردم را گمراه کنند” بر عمر رد نکردند ، و نیز بر عثمان اشکال نگرفتند که شکم عمّار را لگدکوب کرد و استخوانهای سینه ابنمسعود را شکست ، و نیز بر عمّار و ابنمسعود در برخوردی که با عثمان داشتند اشکال نگرفتند آنگونه که امروز عامّه گفتگو درباره صحابه را منکَر میشمارند. آری صحابه این اعتقادی را که عامّه درباره آنها دارند درباره خود نداشتند؛ جز آنکه باید گفت: گویی عامّه خود را آگاهتر به حال صحابه از خود آنان میدانند! و این علی و فاطمه و عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) هستند که پیوسته یک سخن بودند بر این که حدیث: “ما گروه پیامبران ارث نمینهیم” دروغ است و میگفتند که آن ساختگی است و میگفتند: چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این حکم را به دیگران آموخته و از ما که وارثان او هستیم پنهان داشته با آنکه ما سزاوارتر از همه مردم بودیم که این حکم را به ما ابلاغ کند! و این عمربن خطاب است که در حق اهل شورا گواهی میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حال رضایت از آنها از دنیا رفت آنگاه همین عمر دستور میدهد که اگر اهل شورا در تعیین خلیفه تأخیر کردند گردن همه را بزنند! تازه این دستور پس از آن بود که از هر کدام نکوهشی به عمل آورد و درباره آنها چیزها گفت که اگر امروزه عامه آن سخنان را از کسی بشنوند جامهاش را در گردنش پیچند و برای دادخواهی نزد سلطان کشند و در حضور سلطان به رافضی بودن وی گواهی دهند و خون او را حلال شمارند. در صورتی که اگر ایراد به صحابه رفض میبود عمربن خطاب رافضیترین مردم و امام همه رافضیها بودهاست. و نیز شایع و مشهور است که عمر گفت: “بیعت با ابیبکر باشتاب صورت گرفت و خدا شر آن را بازداشت، هر که به مانند آن عمل کند او را بکشید”. و این طعن و ایراد به آن عقد بیعت و نکوهشی از آن بیعت اصلی است. و نیز نقل شده که در نماز از ابوبکر یاد میکرد و درباره عبدالرحمن فرزند ابوبکر میگفت: “او حیوان بدی است و با این حال از پدرش بهتر است”! و نیز درباره سعدبن عُباده که رئیس و سرکرده انصار بود میگفت: “سعد را بکشید، خدا سعد را بکشد. او را بکشید که منافق است”. و نیز ابوهریره را دشنام داد و به روایت او ایراد گرفت ، و خالدبن ولید را دشنام داد و در دینداریش طعنه زد و حکم به فسق و وجوب قتل او نمود. و نیز عمروبن عاص و معاویهبن ابیسفیان را خائن خواند و به دزدی از اموال عمومی و زمینخواری نسبت داد. و او خیلی زود به بدی میشتافت و بد برخورد و دشنامگوی به همه بود و در میان صحابه کمتر کسی بود که از شر زبان و دست او سالم ماندهباشد و از همین رو با همه فتوحاتی که در زمان او انجام گرفت او را دشمن داشته و روزگار او را ناخوش میداشتند. سؤال این است که چرا عمر احترام صحابه را مانند عامه (زمان ما) پاس نمیداشت؟ بالاخره یا عمر خطاکار بود یا عامّه. اگر گویند: عمر تنها گنهکاران و عاصیان را که مستحق ناسزا و کتک بودند ناسزا میگفت و کتک میزد. در پاسخ گوییم: گویی ما از کسی که مستحق بیزاری و دشمنی نیست بیزاری میجوییم و دشمنی میکنیم؟! هرگز، نه ما و نه هیچ مسلمان و عاقلی چنین نمیگوید. باری، هدف ما از این سخنان آن است که روشن کنیم که صحابه هم قومی از مردم بودهاند و محکوم به هر حکمی هستند که بر مردم میرود، هر کدام از آنان که بد کرده او را نکوهش میکنیم ، و هر کدام که نیکوکار بوده او را میستاییم، و آنها فضیلت چندانی بر مسلمانان دیگر ندارند جز به دیدن رسول خدا و معاصر بودن با آن حضرت؛ بلکه بسا گناهان آنان از گناه دیگران فاحشتر باشد، زیرا آنان نشانهها و معجزات را با چشم دیدند و اعتقاد آنها نزدیک به ضرورت بود ولی ما آن معجزات را ندیدهایم و عقایدمان تنها از روی اندیشه و فکر بوده و در معرض شک و شبهه قرار دارد، بنابراین گناهان ما سبکتر است زیرا معذورتریم.(شرح نهجالبلاغه ۲۰ / ۱۰ بهبعد.) – درود خدا بر او روزی که دیده به جهان گشود و روزی که دیده از جهان فروبست و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. “در آغاز و انجام خدای را سپاس” منبع: پایگاه فرهنگی اعتقادی فطرت
لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنانلعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان.لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان.لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان.لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان.لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان. لعن دشمنان امام علی علیه السلام و بیزاری از آنان