امام علی و غزوات پیامبر اسلام
امام علی علاوه بر جنگ های بدر، احد، خندق و خیبر غزوات دیگری را نیز در کنار رسول خدا بودند که به برخی از آنان اشاره می شود:
جنگ بنی قریظه
بنی قریظه از یهود بودند، آنها خطری بزرگ بر علیه مسلمین بودند و شبانهروز بر ضد آنها به نیرنگ متوسل میشدند تا اینکه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و از جانب خدای متعال به او دستور داد که با آنها بجنگد و ریشه آنها را برکند.[۱] پیامبر برای جنگ با آنها خارج شد و امام امیرالمؤمنین را پیشرو قرار داد و پرچم اسلام را به او سپرد. چون به سوی آنها رهسپار شد و به آنها نزدیک گردید، گفتار زشتی از آنها درباره پیامبر شنید، از اینرو برگشت تا به پیامبر رسید، به او گفت: «یارسول اللّه، لاعلیک أن لاتَدنو مِن هَؤلاءِ الاخباث»: ای رسول خدا، درست نیست تو به این افراد پست نزدیک شوی، حضرت فرمود: «لَم أظنَّک سَمِعتَ مِنهُم لی أذی؟»: گمان میکنم که از آنها کلمات آزاردهندهای شنیدهای؟ گفت: بلی، رسول خدا فرمود:
«لَو رأونی لَم یَقولوا مِن ذَلِکَ شیئاً»: اگر مرا ببینند از آن مطالب چیزی نمیگویند. سپس آنها را بیست و پنج شب محاصره کرد تا آنها خسته شدند و خدا در دلشان رعب و وحشت انداخت.
نصیحت کعب به بنی قریظه
بنو قریظه یقین پیدا کردند که رسول خدا از آنها صرف نظر نمیکند تا با آنها بجنگد، “کعب بن اسد” از روی نصیحت به آنها گفت:
ای گروه یهود، برای شما آنچه را میبینید پیش آمده و من به شما سه پیشنهاد میکنم هر یک از آن را خواستید قبول کنید.
همه گفتند: آن چیست؟
نصیحتش را عرضه کرد و گفت:
از این مرد پیروی کنیم و او را تصدیق نماییم، واللّه برای شما روشن شده است که پیامبر و فرستاده خداست و او آن کسی است که در کتابتان یافتهاید، پس خونتان، اموالتان، فرزندانتان و زنانتان را حفظ کنید..
به نجات آنها و سلامت آنها اشاره کرد، همانا آنها پاسخ او را ندادند و آن را رد کردند و گفتند:
ما از حکم تورات هرگز جدا نمیشویم و چیزی را به جای آن نمیپذیریم..
دوباره به آنها اشاره کرد و گفت:
اگر این را قبول ندارید پس بچههایمان را و زنانمان را بکشیم، سپس بر محمد و اصحابش با شمشیرهای کشیده خروج کنیم و هیچ چیز سنگینی را پشت سرمان رها نکنیم تا خدا بین ما و محمد حکم کند، اگر هلاک شدیم پس هلاک شدیم و چیزی پشت سرمان نگذاشتهایم و نسلی نداریم که از آن بترسیم و اگر پیروز شدیم به جان خودم، زنان و فرزندان را پیدا میکنیم.
و این پیشنهاد را رد کردند و گفتند:
و اگر این بیچارهها را بکشیم زندگی بعد از آنها چه خیری برای ما خواهد داشت…
پیشنهاد سوم را مطرح کرد و گفت: شب شنبه است و چه بسا که محمد و اصحابش از ما ایمنند، در این شب بر آنها بتازید شاید ما بهرهای از محمد و اصحابش از غفلت آنها ببریم.
و آن را رد کردند و گفتند: شنبه را بر خودمان فاسد کنیم و برای ما رخ دهد آنچه را برای افراد قبل از ما رخ داد.
رأی او را نپذیرفتند و بر جهلشان افزودند.[۲]
قبول حکم رسول خدا از طرف آنها
بنو قریظه خسته شد و همه راهها را به روی خود بسته دید و به حکم رسول خدا درباره خود راضی شدند که هرگونه رأی اوست عمل کنند.
داوری سعد
پیامبر کار آنها را به “سعد بن معاذ” واگذار کرد، او از بزرگان صحابه بود، درباره خدا کاری به سرزنش دیگران نداشت، او را در حالی که مجروح شده بود، نزد رسولالله بردند. رسول خدا برای او برخاست و سایر صحابه به احترام او برپاخاستند و به او گفتند:
ای ابا عمرو، رسول خدا دستور داده است که بین هم پیمانانت داوری کنی..
سعد گفت: اگر من داوری کردم به عهد و پیمان خدا پایبندید..
گفتند: بلی.
سعد به کشتن مردانشان و تقسیم اموالشان و اسارت زنان و فرزندانشان داوری کرد.
و این حکم عدالت، درباره آن یهودیانی بود که مصدر فتنه و فساد در روی زمین بودند.
و پیامبر داوری سعد را تائید کرد و به او گفت:
«لَقَد حَکَمتَ فیهم بِحُکمِ اللّهِ مِن فَوقِ سَبعَهِ أرقعَهٍ…»[۳]
درباره آنها به حکم خدا از بالای هفت آسمان داوری کردی.
و امام امیرالمؤمنین حکم آنها را اجراء کرد و سران آن اشرار را با شمشیر خود درو کرد.
جنگ بنی نضیر
بنو نضیر از قبایل یهود و جانشان پر از بغض، کینه و دشمنی به رسول خدا بود و پیامبر با گروهی از صحابه به نزد آنان رفت و در پیشاپیش آنان امام امیرالمؤمنین بود و آن به خاطر دریافت دیهای بود که برای آنها اتفاق افتاده بود و پیامبر در کنار دیواری از خانه آنها نشست و یکی از آنها با دیگری خلوت کرد و قرار گذاشتند یکی از آنها سنگی از بالا بر سر پیامبر پرت کنند و “عمرو بن جحاش” برای این کار انتخاب شد و سنگ را گرفت. پس از آسمان به پیامبر وحی نازل شد، خبر آن را به وی داد، پس بلند شد و آنجا را فوراً ترک کرد و اصحابش آنجا را ترک کردند و به سوی مدینه برگشتند، سبکی میگوید:
وجاءک الوحی بالذی أضمرت بنو | النضیره وقد همّوا بإلقاء صخره[۴] |
وحی آمد و او را از آنچه بنو نضیر در دل داشتند بافکندن سنگ آگاه کرد.
امام به سوی یهودی که قصد جان پیامبر را داشت، رفت و او را کشت و گروه همراه او فرار کردند. امام از رسول خدا اجازه برخورد با آنان را گرفت و با گروهی از سپاه به آنها قبل از ورود به قلعه برخورد کرد و آنها را کشت و آن سبب فتح قلعه آنان شد. عدهای از شعرا این حادثه را به شعر درآوردند از جمله آنها “حسان بن ثابت” بود و امام را بر آنچه از بذل جان و کوشش در فتح قلعههای بنینضیر انجام داد ستودند.
جنگ وادی القری
چون پیامبر قلعههای خیبر را فتح کرد به سوی وادی القری آمد و به ساکنین آنجا که یهودی بودند، به آنها اسلام را عرضه نمود، اما آنها نپذیرفتند و آماده جنگ شدند. مسلمانان با آنها جنگیدند و یازده نفر از آنها را کشتند که امام تعدادی از آنان را به هلاکت رساند و خدا دیار آنها را برای پیامبر فتح کرد و مسلمین اموالشان را به غنیمت گرفتند و آنچه در دستشان بود مانند زمین و نخلستان برای آنها گذاشتند و با آنان آنگونه که با خیبریان عمل کردند رفتار نمودند.
[۱]– السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۳۳٫
[۲]– السیرهًْ النبویهًْ، ابن هشام، ج ۲، صص۲۳۵ ـ ۲۳۶٫
[۳]– السیرهًْ النبویهًْ، ابن هشام، ج۲، صص۲۳۹ ـ ۲۴۰٫
[۴]– إنسان العین، ج۲، ص۱۷۶٫
منبع: برگرفته از کتاب دانشنامه امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب جلد ۲: اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی