دراین مقال قراینى اقامه خواهدشد تا نشان دهد خلفاى پیامبراسلام(ص) همان امامان معصوم(ع)اند که شیعه باهوشمندى، آنان را یافته است. قرینه اول: مدینهالنبى، شهرى که حرمت آن نادیده گرفته شده است مدینهالنبى(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پایگاه نخستین اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ویژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى اسلام(ص) نیز عنایت خاصّى به این شهر و مردم آن(یارى دهندگان پیامبر) داشته، در مناسبتهاى مختلف، بر امنیت مدینه و حفظ حرمت ساکنان آن، سفارش و تأکید نموده اند؛ از آن جمله اند: ۱ـ ابن خلاد از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من أخاف أهل المدینه أخافه اللّه و علیه لعنه اللّه والملائکه والناس أجمعین.۱ ۲ـ جابربن عبداللّه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من أخاف أهل المدینه فقد أخاف ما بین جنبىّ؛۲ هر که مردم مدینه را بترساند، تحقیقا مرا ترسانده است. ۳ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من آذى أهل المدینه آذاه اللّه و علیه لعنه اللّه والملائکه والناس أجمعین.۳ ۴ـ عباده بن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى کند: اللهم من ظلم أهل المدینه وأخافهم فأخفه و علیه لعنهاللّه والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف و لاعدل.۴ ملاحظه گردید که رسول گرامى اسلام(ص) با چند بیان و دعا، تصریح نموده اند: هرکس، مردم مدینه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنین فردى باد! هرکس مردم مدینه را بترساند، مرا ترسانده است. هر کس، مردم مدینه را بیازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر کس بر مردم مدینه ظلم کرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائکه و همه مردم بر او باد و از اوهیچ عبادتى پذیرفته نیست. اکنون آیا کسانى مانند معاویه و فرزندش یزید که سفارش هاى رسول خدا(ص) را نادیده گرفته اند، مى توانند جانشین پیامبر(ص) باشند؟ معاویه، نخست در سال چهل هجرى و در عهد خلافت على(ع)، بسربن ارطاه را در رأس سپاهى به مدینه فرستاد تا از مردم مدینه براى او بیعت بگیرد. بسر، مردم را تهدید به قتل نمود و جمع کثیرى از آنان را نیز به قتل رساند و بدین وسیله مردم مدینه را وادار ساخت تا با معاویه بیعت کنند.۵ و بار دوم، در سال ۵۰ و ۵۱ هجرى، به هنگام بیعت گرفتن براى یزید، به تهدید و ارعاب مردم مدینه پرداخت و به زور از آنان بیعت گرفت.۶ یزید نیز در سال ۶۳ هجرى و در جریان«واقعه حرّه»، به حرم پیامبر(ص) لشکر کشید و مردم مدینه را مورد آزار و اذیّت قرار داد و عده کثیرى از آنان را به قتل رسانید و ناموس آنان را هتک نمود، تا آنجا که به نوشته سیوطى، هزار دختر باکره، بکارت خود را از دست دادند.۷ در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادى، جمعى از صحابه و یاران رسول خدا(ص) و نیز«ام سلمه» همسر آن حضرت، کشته شدند.۸ قابل ذکر است که پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاکمیت سایر حاکمان اموى و عباسى نیز، همواره مردم مدینه، تحت ستم آنان قرار داشته اند. حال، آیا کسى که مورد لعن خدا، پیامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، مى توان او را جانشین رسول خدا(ص) دانست؟ کسى که اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگى او را درهم پیچد؟ رسول خدا(ص) سالها پیش از بروز این حوادث، فرموده بود: من أراد أهل المدینه بسوء، أذابه اللّه کما یذوب الملح فى الماء.۹ به راستى، چقدر تفاوت است میان ابن حجر و قاضى عیاض که یزید را جزو خلفاى پیامبر(ص) به شمار آورده اند و سیوطى که با صراحت تمام، یزید و همدستانش را لعن مى کند!۱۰ قرینه دوم: خلافت، سى سال است قرینه دیگر این بحث، روایاتى است که رسول خدا(ص) دوران خلافت پس از خود را سى سال دانسته اند. این احادیث، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) روایت شده اند که نمونه هایى از آنها را ذکر مى کنیم: ـ سفینه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: الخلافه فى أمّتى ثلاثون سنه، ثم ملک بعد ذلک؛۱۱ خلافت در امّت من، سى سال است و پس از آن، پادشاهى است. ۲ـ قرطبى از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند: الخلافه بعدى فى أمّتى ثلاثون سنه، ثم ملک بعد ذلک.۱۲ ۳ـ سفینه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: خلافهالنبوّه ثلاثون سنه، ثم یؤتى اللّه الملک من یشاء.۱۳ ۴ـ زبیدى شافعى از رسول خدا(ص) نقل مى کند: الخلافه بعدى ثلاثون سنه، ثم یکون(تصیر) ملکا عضوضا.۱۴ واژه«عضّ» به معناى چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملک عضوض» یعنى پادشاهى یى که آن را نه براساس بیعت و رأى مردم، بلکه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند. زبیدى شافعى، پس از نقل حدیث مى گوید: «عضوض» چیزى است که در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملک عضوض» پادشاهى یى است که در آن، بر مردم ستم مى شود. وى مى افزاید: اهل سنّت، اتفاق دارند براینکه معاویه در ایام خلافت على از ملوک و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حکومت معاویه] پس از درگذشت على، در میان مشایخ ما اختلاف وجود دارد. برخى گفته اند: براى او بیعت منعقد شده و امام گشته است. گروه دیگرى گفته اند: امامت براى او منعقد نشده و همچنان بر ملوکیّت خود باقى مانده است. دلیل این گروه، حدیثى است که ترمذى از طریق سفینه، از رسول خدا(ص) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «الخلافه بعدى ثلاثون سنه، ثم تصیر ملکا». دوران سى ساله خلافت که در حدیث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن على پایان یافته است. و حسن بن على هم که خلافت را به معاویه واگذار نمود، صرفا از روى ضرورت بود؛ چون معاویه، عزم جنگ با آن حضرت و تصمیم به خون ریزى داشت؛ ولى نظر حسن بن على بر جنگ و خون ریزى نبود. به همین جهت، خلافت را به معاویه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.۱۵ چنانکه ملاحظه گردید، در تمامى این روایات، مدت خلافت پس از رسول عالى قدر اسلام(ص)، سى سال ذکر شده است که به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، این مدت، پس از خلافت حسن بن على(ع) پایان پذیرفته و سپس دوران حاکمان اموى و عباسى آغاز گشته است؛ حکومتى که به فرموده رسول خدا(ص)«ملک عضوض» بوده است. بنابراین، توجیهى براى معرفى معاویه، یزید و دیگر امویان و عباسیان به عنوان جانشین و خلیفه رسول اللّه(ص) باقى نمى ماند و کسانى مانند قاضى عیاض و ابن حجر باید براى یافتن مصادیق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) چاره دیگرى بیندیشند. آنچه گذشت، حقیقتى است که شمارى از صحابه نیز بدان تصریح کرده اند؛ از جمله سعیدبن جمهان که مى گوید: وقتى سفینه حدیث رسول خدا(ص) را که فرمود:«الخلافه فى أمّتى ثلاثون سنه، ثم ملک بعد ذلک» برایم نقل کرد، به او گفتم:«بنى امیه گمان مى کنند که خلافت در میان آنهاست». سفینه گفت: دروغ مى گویند پسران زن چشم کبود؛۱۶ بلکه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترین پادشاهان.۱۷ قرینه سوم: خلافت در مدینه، پادشاهى در شام قرینه سوم که مکمل قرینه گذشته است، حدیث معروفى است که ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل مى کند: الخلافه بالمدینه والملک بالشّام.۱۸ در «تهذیب تاریخ دمشق»، پس از نقل حدیث فوق، در ذیل صفحه آمده است: خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفاى راشدین دارد و از هنگامى که خلافت به بنى امیه در شام انتقال یافت، به پادشاهى و سلطنت مبدّل گشت.۱۹ ملاحظه مى شود که پیامبراسلام(ص) در این حدیث تصریح نموده اند که پایگاه خلافت، در مدینه است و آنچه در شام صورت مى گیرد، خلافت و جانشینى رسول خدا(ص) نیست؛ بلکه پادشاهى و سلطنت است. بنابراین، تلاش آنانى که شمارى از حاکمان اموى و عباسى را در گروه جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) مى گنجانند، قابل قبول نیست. قرینه چهارم: بیعت براى دو خلیفه یکى دیگر از قراین، حدیث معروفى است که جمع زیادى، آن را از پیامبراکرم(ص) نقل کرده اند. متن حدیث، بنابر آنچه در«صحیح مسلم» از طریق ابوسعید خدرى نقل شده، چنین است: عن أبى سعید الخدرى، عن النبى ـ صلّى اللّه علیه و سلّم ـ قال:«اذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما»؛۲۰ هرگاه براى دو خلیفه بیعت گرفته شد، دومى را بکشید. براساس نقل مورّخان، معاویه، همزمان با خلافت على(ع)، نمایندگانى به نقاط مختلف کشور اسلامى فرستاد تا براى او بیعت بگیرند. از جمله، در سال چهل هجرى، بسر بن ارطاه را در رأس سپاهى به مدینه و مکه و یمن فرستاد. بسر در مدینه با تهدید، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بیعت با معاویه کرد.۲۱ این اقدامات معاویه در حالى صورت مى گرفت که قاطبه امت اسلامى، سالها پیش از آن، به امیرالمؤمنین(ع) دست بیعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا(ص) برگزیده بودند. حال، آیا کسى را که براساس فرمان رسول خدا(ص) کشتن او واجب است، مى توان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا(ص) دانست؟! قرینه پنجم: قرشى بودن امام مسلمانان شرط قرشى بودن جانشین رسول خدا(ص) و امام مسلمانان، از جمله مسایلى است که مورد قبول تمام مذاهب اسلامى، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان یک اصل مسلّم پذیرفته اند. این اعتقاد برخاسته از احادیث متعددى است که صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. این گونه احادیث را در منابع و جوامع روایى اهل سنّت، به فراوانى مى توان یافت؛ از آن جمله: ۱ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: لا یزال هذا الأمر فى قریش ما بقى من الناس اثنان.۲۲ ۲ـ ابو بکر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: أئمه من قریش.۲۳ ۳ـ عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى کند: قریش ولاه الناس فى الخیر والشر إلى یوم القیامه.۲۴ ۴ـ ابوهریره ازرسول خدا(ص) نقل مى کند: الناس تبع لقریش فى هذا الشأن(فى هذاالأمر).۲۵ ۵ـ سعدبن ابى وقاص از رسول خدا(ص) نقل مى کند: قریش ولاه هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.۲۶ ۶ـ ضحاک بن قیس از رسول خدا(ص) نقل مى کند: لا یزال على الناس وال من قریش.۲۷ از مجموع روایات یادشده، استفاده مى شود که مردم مسلمان، در هر عصرى پس از پیامبر(ص) باید داراى رهبرى باشند که نسب او به قریش منتهى مى شود. شاهد این مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهاى اهل سنّت است. بنگرید: ۱ـ ابن حزم پس از نقل روایات پیش گفته، مى گوید: لاتحل الخلافه إلاّ لرجل من قریش…28 خلافت بر مسلمانان، براى غیر قرشى جایز نیست. ۲ـ ابن حجر در ذیل حدیث«لایزال هذا الأمر فى قریش ما بقى من الناس اثنان» مى نویسد: این حدیث، خلافت غیر قرشى را نفى مى کند و نشان مى دهد که خلافت باید همواره در میان قریش باشد.۲۹ وى مى افزاید: جمهور اهل علم بر این عقیده اند که شرط است که امام، قرشى باشد.۳۰ ۳ـ وى از کرمانى شارح دیگر«صحیح بخارى» نقل مى کند: زمان از وجود خلیفه قرشى خالى نیست.۳۱ ۴ـ نووى، شارح«صحیح مسلم» نیز مى نویسد: حکم حدیث عبدالله بن عمر(لا یزال هذا الأمر فى قریش…) تا روز قیامت، مادام که دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.۳۲ ۵ـ ابن حجر از قرطبى نقل مى کند: حدیث ابن عمر از مشروعیت خلافت خبر مى دهد؛ یعنى امامت منعقد نمى شود مگر براى قرشى.۳۳ ۶ـ وى، همچنین از قاضى عیاض نقل مى کند: شرط قرشى بودن امام، عقیده تمامى علماست، تا آنجا که آن را اجماعى دانسته اند. از گذشتگان، کسى در این زمینه اختلاف نکرده است.۳۴ ۷ـ زبیدى، عالم دیگر اهل سنّت در بحث شرایط امام، مى گوید: شرط پنجم از شرایط امامت آن است که امام باید قرشى باشد. قریش، لقب نضربن کنانه بن خزیمه بن مدرکه است. دلیل این مطلب، روایت رسول خدا(ص) است که فرمود: «الأئمه من قریش».35 اکنون، پس از یادآورى روایات و فتاوا، جاى این سؤال است که مسلمانان کشورهاى اسلامى و غیراسلامى که پیرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشى نسب آنها کیست؟ آیا تحت ولایت رهبرى قرشى هستند؟ پاسخ درست این پرسش را باید در تفکر و اندیشه شیعى جستجو نمود. در فرهنگ شیعه، جانشینان دوازده گانه رسول اللّه(ص)، اهل بیت آن حضرت ـ علیهم السلام ـ اند. آنان، یکى پس از دیگرى، رهبرى امت اسلامى را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدى(عج) به دوش دارد که به اعتقاد شیعه و سنّى ـ آنچنان که در منابع روایى خود ذکر کرده اند ـ از فرزندان فاطمه زهرا(س) و امیرالمؤمنین على(ع) است. اهل سنّت، پس از رسول خدا(ص) با پذیرفتن خلافت تعدادى از رجال قرشى، ظاهرا به این شرط(قرشى بودن امام) عمل کردند؛ امّا راهى که آنها برگزیده بودند، در آینده نه چندان دورى(سده هفتم هجرى) که حکومت عباسیان پایان یافت، تبدیل به معضلى اعتقادى شد. قرینه ششم: مرگ بدون شناخت امام، مرگ جاهلیت است قرینه دیگر، روایاتى است که مرگ کسى را که امام زمان خویش را نشناخته و یا بیعت امامى را برگردن نداشته، مرگ جاهلیت(مرگ در حال کفر و بت پرستى) دانسته است. این دسته از روایات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگون و تنوع فراوانى نقل شده است. بنگرید: ۱ـ تفتازانى در«شرح المقاصد» در ذیل آیه«أطیعواللّه و أطیعواالرسول و اولى الأمر منکم» از پیامبر(ص) نقل مى کند: من مات ولم یعرف إمام زمانه، مات میته جاهلیه.۳۶ ۲ـ معاویه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من مات بغیر إمام، مات میته جاهلیه.۳۷ ۳ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) روایت مى کند: من مات لیس على إمام، فمیته جاهلیه.۳۸ ۴ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(ص) روایت مى کند: من مات مفارقا للجماعه، فقد مات میته الجاهلیه.۳۹ ۵ـ همو نقل مى کند: من مات من غیر إمام جماعه، مات میته جاهلیه.۴۰ ۶ـ همو نیز روایت کرده است: من مات ولیس علیه إمام جماعه، فانّ موتته موته جاهلیه.۴۱ ۷ـ از رسول خدا(ص) نقل شده است: من مات ولیس علیه إمام مات میته جاهلیه.۴۲ ۸ـ عامربن ربیعه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من مات ولیس علیه طاعه، مات میته جاهلیه.۴۳ ۹ـ معاویه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من مات ولیس فى عنقه بیعه، مات میته جاهلیه.۴۴ ۱۰ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من مات بغیر إمام، مات میته جاهلیه ومن نزع یدا من طاعه، جاء یوم القیامه لاحجه له.۴۵ ۱۱ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من مات وهو مفارق للجماعه، فانه یموت میته جاهلیه.۴۶ ۱۲ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من فارق علیّا، فارقنى ومن فارقنى فارق اللّه.۴۷ ۱۳ـ ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من خرج من الطاعه وفارق الجماعه، فمات مات میته جاهلیه.۴۸ ۱۴ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من مات وهو یبغضک یا علىّ، مات میته جاهلیه….49 15ـ عرفجه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: انّه ستکون هنات و هنات، فمن أراد أن یفرق أمر هذه الأمه وهى جمیع، فاضربوه بالسیف کائنا من کان.۵۰ ۱۶ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من فارق الجماعه، فاقتلوه.۵۱ ۱۷ـ معاویه از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من فارق الجماعه شبرا، دخل النار.۵۲ ۱۸ـ عبداللّه عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من فارق الجماعه شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام.۵۳ ۱۹ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل مى کند: سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه وسلم ـ یقول:«من خلع یدا من طاعه، لقى اللّه یوم القیامه لاحجّه له، ومن مات ولیس فى عنقه بیعه، مات میته جاهلیه.»54 20ـ ابن حزم از طریق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى کند: …من بایع إماما فأعطاه صفقه یده و ثمره قلبه، فلیطعه ان استطاع، فان جاء آخر ینازعه فاضربوا عنق الآخر.۵۵ ۲۱ـ ابن حزم از عرفجه نقل مى کند که او از رسول خدا(ص) شنیده است: من أتاکم وأمرکم جمیع على رجل واحد یرید أن یشق عصاکم أو یفرق جماعتکم فاقتلوه.۵۶ ۲۲ـ وى همچنین از طریق ابوسعید خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى کند: إذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما.۵۷ ۲۳ـ ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى کند: من فارق الجماعه شبرا، فقد خلع ربقه الإسلام من عنقه. ۵۸ ۲۴ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند: …لیس أحد یفارق الجماعه قید شبر فیموت، إلاّ مات میته جاهلیه.۵۹ از مجموعه روایات پیش گفته که در صحاح، مسانید ودیگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نکاتى مى آموزیم: ۱ـ در هر عصر و زمانى، همواره امام و رهبرى مشخص و معیّن وجود دارد که شناخت او بر مسلمانان تکلیف است، تا حدى که مرگ کسى که توفیق شناخت امامش را نیابد، مرگ جاهلیت (یعنى مرگ در حال کفر و شرک) است. ابن حزم درباره اهمیت شناخت امام مى گوید: براى مسلمان روا نیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامى بر عهده اش باشد، سپرى کند.۶۰ ۲ـ از جمله «مات میته جاهلیه» که در پایان بیشتر روایات این باب به چشم مى خورد، استفاده مى شود که مقصود از امام، شخص صالح(و شخصیت معنوى فوق العاده اى) است که جانشین رسول خدا(ص) ـ و از خلفاى دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا که هدف بعثت پیامبر(ص)، بیرون آوردن انسانها از جاهلیت و هدایت آنها به سوى بندگى خدا و حیات طیّبه است. پس، «مرگ جاهلى»، مجازات و عقوبت بسیار بزرگى است که لابد براى خطا و جرم بزرگى وضع شده است. آیا نشناختن هر پیشوایى از سوى مسلمان مؤمن، مى تواند خداوند را چنان به خشم آورد که همه حسنات یک مسلمان را به خاطر آن، حبط نماید(آنچنان که گویى وى اصلا از رسالت نبىّ خاتم، بى خبر و بى بهره مانده است)
بازدیدها: ۰









هیچ نظری وجود ندارد